محبت اهل بيت در كتاب و سنت(قسمت دوم)
زهرا پور عبدالله در شماره سابق، بخش نخست اين نوشتار تقديم شد و در آن به بررسى آيه 96 سوره مريم و سپس آيه 23 سوره شورى پرداختيم. در اين شماره رواياتى را كه در تفسير آيه دوم آمده است از نظر مىگذرانيم و به تحليل سخنان مفسران شيعه و سنى در اين زمينه مىپردازيم. رواياتى كه در تفسير آيه « قل لا اسالكم عليه اجرا ... » آمده است روايات فراوانى در منابع اهل سنت و شيعه از شخص پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده كه نشان مىدهد، منظور از «قربى» در آيه 23 سوره شورى اهل بيت و نزديكان و خاصان پيامبرند، به عنوان نمونه: 1- «احمد» در «فضائل الصحابه» با سند خود از سعيد بن جبير عامر چنين نقل مىكند: « لما نزلت «قل لااسئلكم عليه اجرا الا الموده فىالقربى» قالوا: يا رسول اللهصلى الله عليه وآله من قرابتك؟ من هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟ قال: علي و فاطمه و ابناهما، و يقولها ثلاثه »; هنگامى كه آيه قل لااسئلكم...نازل شد، اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كه مودت آنها بر ما واجب است، كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آن دو، اين سخن را سه بار تكرار فرمود. (1) 2- در مستدرك الصحيحين از امام علىبن الحسينعليه السلام نقل شده كه وقتى اميرمؤمنان علىعليه السلام به شهادت رسيد، حسن بن علىعليه السلام در ميان مردم خطبه خواند كه بخشى از آن اين بود: « انا من اهل البيت الذين افترض الله مودتهم على كل مسلم. فقال في ما انزل على محمدصلى الله عليه وآله «قل لااسئلكم عليه اجرا الاالموده فىالقربى و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا» فاقتراف الحسنه مودتنا اهل البيت »; من از خاندانى هستم كه خداوند مودت آنها را بر هر مسلمانى واجب كرده است و به پيامبرش فرموده: قل لااسئلكم ...منظور خداوند از « اقتراف حسنه » مودت ما اهل بيت است. (2) 3- سيوطى در «الدرالمنثور» در ذيل آيه مورد بحث از مجاهد از ابن عباس نقل كرده كه در تفسير آيه « قل لااسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربى » گفت: « ان تحفظوني في اهل بيتي و تؤدوهم بي »; حق مرا در اهل بيتم حفظ كنيد و آنها را به سبب من وستبداريد. (3) 4- مرحوم طبرسى، مفسر معروف، از «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى كه از مفسران و محدثان معروف اهل سنت است، از ابى امامه باهلى چنين نقل مىكند: پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله فرمود: « ان الله خلق الانبياء من اشجار شتى و انا و عليعليه السلام من شجره واحده فانا اصلها و علىعليه السلام فرعها و فاطمهعليها السلام لقاحها و الحسن و الحسينعليهما السلام ثمارها و اشياعنا اوراقها...لوان عبدا عبد الله بين الصفا و المروه الف عام، ثم الف عام، ثم الف عام، حتى يصيركالشن البالي، ثم لم يدرك محبتنا، كبه الله على منخريه في النار، ثم تلى: قل لااسئلكم عليه اجرا... »; خداوند انبيا را از درختان مختلفى آفريد، ولى من و علىعليه السلام را از درخت واحدى خلق كرد، من اصل آنم وعلى شاخه آن، فاطمه موجب بارورى آن است و حسن و حسين ميوههاى آن و شيعيان ما برگهاى آنند... سپس افزود: اگر كسى خدا را در ميان صفا و مروه هزار سال و سپس هزار سال و از آن پس هزار سال عبادت كند تا همچون مشك كهنه شود، اما محبت ما را نداشته باشد، خداوند او را بصورت در آتش مىافكند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: قل لااسئلكم... . (4) 5- و نيز سيوطى در «الدر المنثور» از ابن جرير از ابى الديلم چنين نقل مىكند: هنگامى كه على بن الحسينعليه السلام را به اسارت آوردند و بر دروازه دمشق نگهداشتند، مردى از اهل شام گفت: « الحمدلله الذي قتلكم و استاصلكم »; خدا را شكر كه شما را كشت و ريشه كن ساخت! على بن الحسينعليه السلام فرمود: آيا قرآن را خواندهاى؟ گفت: آرى. فرمود: سورههاى حم را خواندهاى؟ عرض كرد: نه. امامعليه السلام فرمود: آيا اين آيه را نخواندهاى « قل لااسئلكم عليه اجرا الاالموده فىالقربى؟! » گفت: آيا شما همانهايى هستيد كه در اين آيه اشاره شده است؟ فرمود: آرى. (5) 6- زمخشرى در «كشاف» حديثى نقل كرده كه فخر رازى و قرطبى نيز در تفسيرشان از او اقتباس كردهاند. حديث مزبور به وضوح مقام آل محمدصلى الله عليه وآله و اهميتحب آنها را بيان مىدارد. وى مىگويد: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: « من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله مات شهيدا »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، شهيد از دنيا رفته است. « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله مغفورا له »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، بخشيده شده است. « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله مات تائبا »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، با توبه از دنيا رفته است. « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله مات مؤمنا مستكمل الايمان »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، مؤمن با ايمان كامل از دنيا رفته است. « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله بشره ملك الموت بالجنه ثم منكر و نكير »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، فرشته مرگ سپس نكير و منكر او را به بهشتبشارت مىدهند « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله يزف الى الجنه كما تزف العروس الى بيت زوجها »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، او را با احترام به سوى بهشت مىبرند، آنچنان كه عروس را به خانه داماد مىبرند. « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله فتح له في قبره بابان الى الجنه »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، در قبر او، دو در به سوى بهشت گشوده مىشود. « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله جعل الله قبره مزار ملائكه الرحمه »; هر كس با محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت قرار مىدهد. « الا و من مات على حب آل محمدصلى الله عليه وآله مات على السنه و الجماعه »; هر كس به محبت آل محمدصلى الله عليه وآله بميرد، به سنت و جماعت اسلام از دنيا رفته است. « الا و من مات على بغض آل محمدصلى الله عليه وآله جاء يوم القيامه مكتوب بين عينيه ايس من رحمه الله »; آگاه باشيد هر كس با عداوت اهلبيت از دنيا رود، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مىشود كه در پيشانى او نوشته شده: مايوس از رحمتخدا. « الا و من مات على بغض آل محمدصلى الله عليه وآله مات كافرا »; هر كس با بغضشان از دنيا برود، كافر از دنيا رفته است. « الا و من مات على بغض آل محمدصلى الله عليه وآله لم يشم رائحه الجنه »; هر كس با بغضشان از دنيا برود، بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد. (6) جالب اينكه فخر رازى بعد از ذكر اين حديثشريف كه صاحب كشاف آن را به صورت ارسال مسلم ذكر كرده است، مىافزايد: «آل محمدصلى الله عليه وآله كسانى هستند كه بازگشت امرشان به اوست; كسانى كه ارتباطشان محكمتر و كاملتر باشد، « آل » محسوب مىشوند و شك نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين محكمترين پيوند را با رسول خدا داشتند و اين از مسلمات و مستفاد از احاديث متواتر است، بنابراين لازم است كه آنها را آل پيامبرصلى الله عليه وآله بدانيم.» وى سپس مىافزايد: «گروهى در مفهوم «آ ل » اختلاف كردهاند، بعضى آنها را خويشاوندان نزديك پيامبر مىدانند و بعضى گفتهاند كه آنها امت پيامبرند. اگر اين واژه را بر معنى اول حمل كنيم، آل پيامبر تنها آنها (فاطمه، على، حسن و حسينعليهم السلام) هستند و اگر به معنى امتى كه دعوت او را پذيرفتند بدانيم، باز هم خويشاوندان نزديك رسول خداصلى الله عليه وآله آل او محسوب مىشوند، بنابراين به هر تقدير آنها آل هستند و اما آيا غير آنها در لفظ « آل » داخلند يا نه؟ محل اختلاف است.» سپس فخر رازى از صاحب كشاف چنين نقل مىكند: «وقتى اين آيه نازل شد، مسلمانان عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودتشان بر ما واجب است؟ فرمود: على و فاطمه و دو فرزندشان. بنابراين ثابت مىشود كه اين چهار تن ذى القرباى پيغمبرند و هنگامى كه اين معنى ثابتشد، واجب است از احترام فوقالعادهاى برخوردار باشند.» فخر رازى مىافزايد: «دلايل مختلفى بر اين مساله دلالت مىكند: 1- جمله « الا الموده في القربى » كه شيوه استدلال به آن بيان شد. 2- شك نيست كه پيامبر فاطمه را دوست مىداشت و درباره او فرموده بود: « فاطمه بضعه مني يؤذيني مايؤذيها »; فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد، مرا آزار داده است و با احاديث متواتر از رسول خدا ثابتشده كه او على و حسن و حسين را دوست مىداشت و هنگامى كه اين معنا ثابتشود، محبت آنها بر تمام امت واجب است، چون خداوند فرموده: « واتبعوه لعلكم تهتدون »; از او پيروى كنيد تا هدايتشويد. (7) و نيز فرموده: « فليحذر الذين يخالفون عن امره »; كسانى كه او را مخالفت مىكنند، از عذاب الهى بترسند. (8) و نيز فرموده: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله»; بگو اگر خدا را دوست مىداريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوستبدارد. (9) و نيز فرموده: « لقد كان لكم في رسول الله اسوه حسنه »; براى شما در زندگى رسول خدا سرمشقى نيكو بود. (10) 3- دعا براى « آل » افتخارى بزرگ است و لذا اين دعا خاتمه تشهد در نماز قرار داده شده: « اللهم صل على محمد و على آل محمد و ارحم محمدا و آل محمد » و چنين تعظيم و احترامى در حق غير آل ديده نشده است. بنابراين همه اين دلايل نشان مىدهد كه محبت آل محمدصلى الله عليه وآله واجب است.» سرانجام فخر رازى سخنان خود را در اين مساله با اشعار معروف شافعى پايان مىدهد:
يا راكبا قف بالمحصب من منى
سحرا اذا فاض الحجيج الى منى
ان كان رفضا حب آل محمد
فليشهد الثقلان اني رافض
و اهتف بساكن خيفها و الناهض
فيضا كما نظم الفرات الفائض
فليشهد الثقلان اني رافض
فليشهد الثقلان اني رافض
نكتهها
1- سخنى با مفسر معروف «آلوسى»
در اينجا براى برخى سؤالى مطرح است كه آلوسى، مفسر معروف، در كتاب «روح المعانى» آن را بصورت ايرادى بر شيعه مطرح كرده و ما آن را در اينجا بصورت يك سؤال عنوان كرده و مورد بررسى قرار مىدهيم. خلاصه كلام او چنين است: «بعضى از شيعه، اين آيه را در مقام استدلال بر امامت علىعليه السلام ذكر كردهاند و گفتهاند: علىعليه السلام واجب المحبه است و هر واجب المحبتى واجب الطاعه است و هر واجب الطاعتى داراى مقام امامت است و از آن نتيجه گرفتهاند كه علىعليه السلام داراى مقام امامت مىباشد و آيه را دليل بر اين موضوع شمردهاند. اما سخن آنها از چند جهت قابل ايراد است: اولا: استدلال به آيه بر وجوب محبت فرع بر اين است كه آيه را به معنى محبتخويشاوندان پيامبر بدانيم، در حالى كه جمع كثيرى از مفسران اين تفسير را نپذيرفتهاند و گفتهاند كه اين مناسب مقام نبوت نيست; زيرا پيامبر را متهم مىسازد; چه اينكه شبيه كار دنياپرستانى است كه فعاليتهايى را شروع مىكنند، سپس منافعى در برابر آن براى فرزندان و بستگان خود مطالبه مىنمايند، به علاوه با آيه 104 سوره يوسف «و ما تسئلهم عليه من اجر»; تو پاداشى از آنها مطالبه نمىكنى، منافات دارد. ثانيا: قبول نداريم كه وجوب محبت، دليل بر وجوب اطاعتباشد، لذا ابنبابويه در كتاب «اعتقادات» مىگويد: اماميه اتفاق دارند كه محبت علويين لازم است، در حالى كه همه را واجب الاطاعه نمىداند. ثالثا: قبول نداريم كه هر شخص واجب الاطاعهاى داراى مقام امامت، يعنى زعامت كبرى باشد و الا هر پيامبرى در زمان خود داراى چنين مقامى بود، در حالى كه در داستان طالوت مىخوانيم كه او امام جمعيتشد، در حالى كه پيامبرى نيز در آن زمان وجود داشت. رابعا: آيه اقتضا مىكند، تمام اهل بيت واجب الاطاعه باشند و به همين دليل بايد همه امام باشند، در حالى كه اماميه چنين عقيدهاى ندارند. (12) اين خلاصه اشكال و ايراد آلوسى بود. اما جواب آن بر اساس قراين فراوان و محكم موجود در آيه و ساير آيات قرآن و با برداشتى كه از آيه مورد بحث داشتيم، پاسخ بسيارى از اين ايرادها روشن مىشود. زيرا گفتيم كه اين محبت امر سادهاى نيست، و به عنوان پاداش نبوت و اجر رسالت است، پس طبعا بايد هموزن و همشان آن باشد، تا بتواند پاداش آن قرار گيرد. از سوى ديگر، آيات قرآن گواهى مىدهد كه سود اين محبت چيزى نيست كه به پيامبرصلى الله عليه وآله برگردد، بلكه نيتجه آن صددرصد عايد خود مؤمنان مىشود، يا به تعبير ديگر، اين يك امر معنوى است كه در تكامل هدايت مسلمانان مؤثر است. به اين ترتيب، گر چه از ظاهر آيه چيزى جز مساله وجوب محبت استفاده نمىشود، اما با قراينى كه ذكر شد، اين وجوب محبتسر از مساله امامت درمىآورد كه پشتوانه مقام نبوت و رسالت است. با توجه به اين توضيح، به بررسى ايرادهاى فوق مىپردازيم: اولا: اينكه بعضى از مفسران آيه را به مودت اهل بيت تفسير نكردهاند، دليلش پيشداورىها و رسوبات ذهنى است كه مانع از اين امر مىشود. به عنوان مثال جمعى از آنها « قربى » را به معناى تقرب به پروردگار تفسير كردهاند! و يا اينكه جمعى آن را به معناى خويشاوندى پيامبر با قبايل عرب تفسير كردهاند! در حالى كه اين تفسير، نظام آيه را به كلى به هم مىريزد. اجر رسالت را از كسى مطالبه مىكنند كه رسالت را پذيرفته و كسى كه رسالت پيامبر را بپذيرد، چه نيازى دارد كه خويشاوندى او را با خود در نظر بگيرد و از آزار او چشم بپوشد؟ علاوه بر اين، چرا روايات زيادى را كه آيه را به ولايت اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله تفسير مىكنند، كنار بگذاريم؟! بنابراين بايد قبول كرد كه اين گروه از مفسران هرگز با ذهن خالى به تفسير آيه نپرداختهاند و گرنه مطلب پيچيدهاى در آن وجود ندارد. و از اينجا روشن مىشود كه تقاضاى چنين پاداشى نه با مقام نبوت منافات دارد و نه همچون راه و رسم دنياپرستان است و با آيه 104 سوره يوسف كه نفى هر گونه پاداش مىكند، نيز كاملا هماهنگ است; زيرا كه پاداش مودت اهل بيت در حقيقت پاداشى نيست كه پيامبر از آن منتفع گردد، بلكه خود مسلمين از آن بهرهمند مىشوند. ثانيا: درست است كه وجوب محبتساده هرگز دليل بر وجوب اطاعت نيست، اما وقتى در نظر بگيريم كه اين محبتى است كه متناسب و همطراز رسالت قرار داده شده، يقين پيدا مىكنيم كه وجوب اطاعت نيز در آن نهفته است و از اينجا روشن مىشود كه گفتار ابن بابويه (پدر صدوق) نيز منافاتى با آنچه گفتيم ندارد. ثالثا: درست است كه هر وجوب اطاعتى دليل بر مقام امامت و زعامت كبرى نيست، ولى بايد توجه داشت كه وجوب اطاعتى كه پاداش رسالت و متناسب با آن است، جز امامت نمىتواند باشد. قابل توجه اينكه آلوسى شخصا اهميت زيادى براى مودت اهل بيت قائل شده و در چند سطر پيش از بحث فوق مىگويد: «حق اين است كه محبتخويشاوندان پيامبرصلى الله عليه وآله به خاطر قرابتشان با پيامبرصلى الله عليه وآله واجب است و هر قدر قرابت قوىتر باشد، محبت وجوب بيشترى دارد.» وى سرانجام مىگويد: «آثار اين مودت تعظيم و احترام و قيام به اداى حقوق اقرباى پيغمبر است، در حالى كه بسيارى از مردم در اين امر سستى كردهاند، تا آنجا كه محبت اقرباى پيامبرصلى الله عليه وآله را نوعى رافضى گرى شمردهاند! ولى من چنين نمىگويم، بلكه همان را مىگويم كه شافعى در آن كلام جالب و گوياى خود گفته است. سپس اشعارى را كه پيشتر از شافعى نقل كرديم، ذكر كرده و مىافزايد: «با اين حال من معتقد به خروج از اعتقادات بزرگان اهل سنت در مورد صحابه نيستم و محبت آنها را نيز از واجبات مىشمرم.!!» (13) 2- كشتى نجات
«فخر رازى» در ذيل اين بحث نكتهاى را نقل كرده و آن را پسنديده است و «آلوسى» در روح المعانى نيز آن را به عنوان «نكتهاى لطيف» به نقل از فخر رازى آورد، نكتهاى كه فكر مىكنند از طريق آن بعضى از تضادها برطرف مىگردد و آن اينكه: پيغمبر گرامى اسلام از يك سو فرموده است: «مثل اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركب فيها نجى»; مثل اهل بيت من همچون كشتى نوح است هر كس سوار بر آن شود نجات مىيابد. و از سوى ديگر فرموده است: « اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم »; اصحاب من همچون ستارگان آسمانند به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مىيابيد. و ما الآن در اقيانوس تكليف گرفتاريم و امواج شبهات و شهوات، ما را از هر سو در هم مىكوبد و آن كس كه مىخواهد از دريا عبور كند احتياج به دو امر دارد: يكى كشتى است كه خالى از هر عيب و نقص باشد و ديگرى ستارگان پرفروغ درخشندهاى است كه مسير را به او نشان دهد، هنگامى كه انسان سوار بر كشتى شود و چشم بر ستارگان درخشان بدوزد، اميد نجات وجود دارد، همچنين هر كسى از اهل سنتبر كشتى محبت آل محمدصلى الله عليه وآله وسلم سوار گردد و چشم به ستارگان اصحاب دوزد اميد است كه خداوند او را به سلامت و سعادت در دنيا و آخرت برساند. (14) ولى ما مىگوييم اين تشبيه شاعرانه گر چه زيباست، اما دقيق نيست، زيرا: اولا كشتى نوح مركب نجات بود در آن روز كه همه جاى جهان را امواج خروشان آب فرا گرفته بود، دائما در گردش بود بىآنكه مانند كشتىهاى معمولى مقصدى داشته باشد كه به سوى آن مقصد به كمك ستارگان حركت كند. مقصد، خود كشتى بود و نجات از غرقاب، تا فرونشستن آب و قرار گرفتن كشتى بر كنار كوه جودى. ثانيا در بعضى از روايات كه در كتب برادران اهل سنت نقل شده از پيغمبر گرامى اسلام چنين آمده است: « النجوم امان لاهل الارض من الغرق و اهل بيتي امان لامتي من الاختلاف في الدين »; ستارگان، امان براى اهل زمينند از غرق شدن و اهل بيت من امان امتند از اختلاف در دين. (15) 3- تفسير «و من يقترف حسنه....»
«يقترف» در آيه «و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا»; هر كس حسنهاى را كسب كند ما بر حسن آن مىافزاييم در اصل از «قرف» (به وزن حرف) به معنى كندن پوست اضافى از درختيا پوستهاى اضافى از زخم است كه گاه مايه پيراستن و بهبودى مىگردد. اين كلمه بعدا در اكتساب به كار رفته، اعم از اينكه اكتساب خوبى باشد يا بدى. ولى به گفته راغب اين واژه در بدىها بيش از خوبىها به كار مىرود. (هر چند در آيه مورد بحث در خوبيها به كار رفتهاست.) لذا ضرب المثلى در عرب معروف است كه مىگويند: « الاعتراف يزيل الاقتراف »; اعتراف به گناه، گناه را از بين مىبرد. جالب اين كه در بعضى از تفاسير از ابن عباس و يكى ديگر از مفسران نخستين به نام « سدى » نقلشده كه منظور از « اقتراف حسنه » در آيه شريفه، مودت آل محمدعليهم السلاماست. (16) در حديثى كه سابقا از امام حسن بن علىعليه السلام نقل كرديم نيز آمده: « اقتراف الحسنه مودتنا اهل البيت »; منظور از به دست آوردن حسنه مودت ما اهلبيت است. روشن است كه منظور از اين گونه تفسيرها محدودبودن معنى اكتساب حسنه به مودت اهل بيت نيست، بلكه معنى وسيع و گستردهاى دارد، ولى از آنجا كه اين جمله به دنبال مساله مودت ذىالقربى آمده است روشنترين مصداق اكتساب حسنه، همين مودت است. منبع :
اي رسانه1. احقاق الحق، ج2، ص2. 2. مستدرك الصحيحين، ج3، ص172. 3. الدرالمنثور، ج6، ص7. 4. مجمع البيان، ج9، ص48. 5. الدر المنثور، ج 6، ص 7. 6. بحار، ج 7، ص 222. 7. اعراف / 158. 8. نور / 63. 9. آل عمران / 31. 10. احزاب / 21. 11. تفسير كبير، ج27، ص166. 12. روح المعانى، ج 25، ص 28(ذيل آيه مورد بحث). 13. همان مدرك. 14. تفسير كبير، ج 27، ص 167. 15. «حاكم» اين حديث را در جلد سوم «مستدك» ص 149 از ابن عباس نقل كرده، سپس مىگويد: «هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه»; اين حديث معتبرى است كه نجارى و مسلم آن را نقل نكردهاند. 16. «مجمع البيان» ذيل آيات مورد بحث و تفسير صافى و تفسير قرطبى.