دو جبهه حق و باطل در كربلا
على اصغر الهامىنيا
على اصغر الهامىنيا
داستان كربلا نمايشگاهى است كه از يك سو بيانگر عظمت، شجاعت و حقخواهى و حقپرستى و تمام فضائل و مكارم انسانى است كه در سرور شهيدان و ياران فداكار وى تبلور يافته و در سختترين شرايط از آن روىگردانى نشده است و از سوى ديگر مبين دنائت، سنگدلى و خونخوارى امويان و سپاهيان يزيد كه حاكى از آلودگىهاى روحى و اخلاقى آنان و نشان دهنده عاقبت باطلگرايى و بى ايمانى است.
در اين مقاله از ميان فضائل بىشمار، غيرت و حماسه، ژرف انديشى، عرفان، پرستش و نيايش و جانبازى در حقپويان از يك سو، و پستى و زبونى، چند چهرهگى، حرامخوارى، فساد و فحشاء، بى حرمتى به مقدسات، پرخاشگرى و بحران هويت از جمله رذائل جبهه باطل شمرده شده است كه در صحنه عاشورا به ظهور رسيدهاند.
تهذيب و تزكيه اخلاقى انسانها از رذايل و آراستن ايشان به فضايل اخلاقى از اصول شرايع آسمانى و اهداف غايى انبياى الهى عليهم السلام به شمار مىرود و قرآن مجيد نيز در چندين مورد از چنين رسالتى براى پيامبر اسلام(ص) ياد مىكند؛ از جمله مىفرمايد:
«هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى اْلاُمّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلالٍ مُبينٍ؛1 او كسى است كه در ميان جمعيت درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنان مىخواند و آنان را تزكيه مىكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»
رسول گرامى اسلام، خود نيز در اين باره مىفرمايد:
«إنِّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ؛2 همانا برانگيخته شدم تا مكرمتهاى اخلاقى را تكميل كنم.»
متّصف بودن انبياى گرامى و پيروان راستين آنان به صفات ارزشمند اخلاقى نيز بيانگر اين حقيقت است كه بندگان مؤمن خدا همواره كوشيدهاند كه در پرتو اعتقادات صحيح و اعمال صالح، از ويژگيهاى بارز اخلاقى نيز برخوردار باشند و درون و بيرون خويش را از آلوده شدن به رذايل اخلاقى منزه دارند.
اهميت چنين اتصافى آنگاه دو چندان مىگردد كه به اين موضوع توجه كنيم كه چندين مفهوم اخلاقى در شمار اسما و صفات حسناى الهى قرار دارد مانند؛ حليم، صبّار، شكور، غنىّ، رؤوف، رحيم، غافر، كريم و ...
از سوى ديگر، كافران، منافقان و كسانى كه جبهه مخالف دين و دينداران را تشكيل مىدهند، نوعا از فضايل اخلاقى، عارى و بيشتر به رذايل تمايل دارند. برخى از اوصافى كه قرآن مجيد براى اين عده ياد مىكند عبارت است از؛ دروغ، كشتن بىگناهان، بخل، فساد و فحشا، پيمانشكنى، حرامخوارى، ستمكارى، فخرفروشى، دنياپرستى، ياوهگويى، سوگند دروغ، تجاوز و ...
طرفداران حق، همواره بر سه مؤلفه مهم اعتقاد صحيح، عمل صالح و اخلاق نيكو ملتزم هستند و در هيچ شرايطى نسبت به آنها اهمال نمىورزند و در برابر، باطلگرايان، افزون بر اعتقاد فاسد و اعمال زشت، همواره از آلودگىهاى روحى و اخلاقى رنج مىبردند و از فضايل انسانى كمترين بهره را داشتند و طرفين درگير در حادثه عاشورا نيز از اين قانون مستثنا نيستند كه در اين فرصت به بيان ويژگىهاى حقجويان جبهه حسينى(ع) و ياوهپويان جبهه اموى مىپردازيم.
الف. ويژگىهاى حقپويان
اين بخش را با سخن مردى از تبار عاشوراييان ـ شهيد مطهرى(ره) ـ آغاز مىكنيم كه فرمود:
«داستان كربلا ... يك داستان دو صفحهاى است كه از نظر آن صفحه ديگر بيشتر قابل مطالعه است. از نظر آن صفحه، جنبه مثبت دارد، صورت فعّالى دارد، نمايشگاهى است از عظمت و علوّ بشريت، از رفعت بشريت، نمايشگاه معالى و مكارم انسانيت است، سراسر حماسه است، عظمت و شجاعت و حقخواهى و حقپرستى در آن موج مىزند. از اين نظر، ديگر قهرمان داستان ما پسر معاويه و پسر زياد و پسر سعد و ديگران نيستند. از اين نظر قهرمان داستان، پسران على(ع) هستند. حسين بنعلى(ع) است، عباس بنعلى است، دختر على، زينب است، يك عده از مردان فداكار درجه اولى هستند كه خود حسين(ع) كه حاضر نيست يك كلمه مبالغه و گزاف در سخنش باشد، آنها را ستايش مىكند.»3
آنچه در اين راستا شمار مىشود، قطرهاى از دريا و نمونهاى از بىشمار فضايلى است كه در سرور شهيدان و ياران فداكار او تبلور يافته است و برشمردن همه خوبىهاى آن پاكان كمنظير به ويژه سيدالشهدا(ع)، آرزويى است دستنايافتنى كه تنها از عهده معصوم برمىآيد.
قدس سره
در دوران حكومت بنىاميه ـ كه سايه شوم ارعاب و اختناق و ترور و وحشت بر همه سرزمينهاى اسلامى سايه افكنده بود و نفس هر نفسكشى به راحتى قطع مىشد، اظهار مخالفت و گفتن «نه» به حاكمان سنگدل و خونخوار اموى، زهره شير مىطلبيد و تاريخ، چنين روحيه و شجاعت را جز در حسين بنعلى(ع)، سراغ ندارد. اين حميّت و غيرت حسينى بود كه در برابر قدرت شيطانى بنىاميه به فرياد بدل شد و لرزه بر كاخ سبز دمشق انداخت و اسوه جاويد و حماسهسازى را رقم زد. به گفته ابنابىالحديد:
«سَيّدُ اَهْلِ اْلاِباءِ الَّذى عَلَّمَ النّاسَ الْحَمِيَّةَ وَ الْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوُفِ اخْتِيارا لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ، اَبُوعَبْدِاللّهِ الْحُسَيْنُ بْنُعَلِّىِ بْنِاَبىطالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ؛ عُرِضَ عَلَيْهِ الاَْمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِف مِنَ الذُّلِّ وَ خافَ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ اَنْ يَنالَهُ بِنَوْعٍ مِنَ الْهَوانِ اِنْ لَمْ يَقْتُلْهُ فَاخْتارَ الْمَوْتَ عَلى ذلِكَ؛4 سرور غيرتورزان عالم، كه به مردم حميت و مرگ اختيارى زير سايههاى شمشيرها را آموخت حضرت ابوعبداللّه حسين بنعلى(ع) است كه به آن جناب و يارانش، امان عرضه شد ولى او تن به خوارى نداد و بيم آن داشت كه پسر زياد گرچه او را نكشد ولى به زبونى بِكشد، پس مرگ با عزت را بر چنين زندگىاى ترجيح داد.»
شهيد مطهرى(ره) از حماسه حسينى با عنوان «مطلق و مقدس» ياد مىكند؛ به اين معنا كه اين حماسه قومى و ملّى نيست بلكه انسانى و جهانى و جاويد است و زمين و زمان را درمىنوردد و به همه انسانها مىآموزد كه هرگاه حاكمى چون يزيد بر اريكه قدرت قرار گرفت و عزت و كرامت انسانى و مقدسات را به بازى گرفت بايد در برابر او ايستاد و به هر قيمتى مبارزه كرد و حاكمان ستمگر را از ستمگرى باز داشت و چنين اقدامى در راه خدا و احياى انسانيت و هماهنگ با ناموس آفرينش است و به همين دليل نيز مقدس و آرمانى است و هيچ گونه سود مادى و انگيزه شخصى در آن دخيل نيست، بلكه براى رهايى بندگان خدا و برقرارى خواست خدا مبنى بر آزادى معنوى و تأمين امنيت در جامعه توحيدى است؛ وقتى هدف، چنين آرمانى و مقدس شد؛ بايد اقدام كرد و فرياد برآورد:
اِذا ما نَوى حَقّا وَ جَاهَدَ مُسْلِما».5 «سَاَمْضى وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى
اصحاب امام نيز، جملگى از چنين روحيهاى برخوردار بودند و يا آن را كسب كردند چنانكه وقتى امام در راه كوفه، با زهير بنقين ملاقات مىكند و او را به شركت در نهضت دعوت مىنمايد، دعوت امام را مىپذيرد و تا آخرين قطره خون خود پاى آن مىايستد. در روز تاسوعا گفتگويى ميان غررة بنقيس ـ از لشكر يزيد ـ و زهير اتفاق افتاد؛ غرره به زهير گفت:
«اى زهير تا آنجا كه من سراغدارم، تو از شيعيان اهل بيت نبودى، تو فردى عثمانى بودى!»
زهير در پاسخ او گفت:
«اينك نمىبينى كه به آنان پيوستهام؟ من با اينكه براى امام حسين(ع) نامه ننوشتهام و فرستادهاى را به سويش نفرستادهام، ولى در راه كه به چهره او نظر كردم، به ياد رسول خدا(ص) و مقام او افتادم و تشخيص دادم كه بايد در حزب او قرار گيرم و يارىاش نمايم و جانم را فدايش كنم چرا كه شما حق خدا و پيامبرش را پايمال كردهايد.»6
شب عاشورا اوج نمايش روحيه حماسى ياران امام است، آنچنان كه به تعبير شهيد مطهرى؛ چنين روحيهاى فرشتگان را از گفتن جمله «اَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»7 شرمنده كردند! در شب عاشورا امام اصحاب خود را آزاد گذاشت و فرمود:
«هر كسى دوست دارد در تاريكى شب، راه خود را پيش گيرد و به شهر و ديار خويش باز گردد، چرا كه اين لشكر در طلب من گرد آمدهاند و اگر به من دسترسى بيابند، با ديگرانشان كارى نيست.»8
پس از اداى اين سخنان، شور و ولولهاى در ميان ياران امام برپا شد، به ناچار گروهى يا فردى برخاستند و به امام خويش چنين پاسخ دادند؛
بنىهاشم جملگى ابراز داشتند: آيا ما چنين كنيم تا پس از تو زنده بمانيم، خدا نيارد چنين روزى را.
بنىعقيل گفتند: به خدا سوگند چنين ننگى را به گردن نخواهيم گرفت، بلكه جان و مال و همه كسانمان را نثارت مىكنيم، همراهت مىجنگيم تا به جايگاه ابدى خويش درآييم، زندگى بعد از شما ننگين است.
مسلم بنعوسجه: آيا ممكن است ما دست از يارى شما برداريم؟ آنگاه به خدا چه پاسخى خواهيم داد؟ به خدا سوگند دست از همراهىات نمىكشم تا نيزهام را در سينههاى دشمنانت خرد كنم و آن قدر شمشير بزنم كه از تيغهاش چيزى باقى نماند، پس از آن نيز با سنگ و چنگ و دندان از شما حمايت مىكنم تا كشته شوم.
سعد بنعبداللّه حنفى: به خدا سوگند تو را تنها نخواهيم گذاشت تا خدا ببيند كه ما حرمت پيامبر(ص) را در غيبتش حفظ كردهايم، به پروردگار قسم، اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته يا سوخته مىشوم و زنده مىگردم باز تو را تنها نخواهم گذاشت، اينكه يك بار كشته شدن است و كرامتى است كه پايان ندارد.
زهير بنقين نيز اظهار داشت: من نيز به خدا سوگند، مايلم هزار بار در دفاع از شما و اهل بيتت كشته گردم و ... ديگر اصحاب نيز سخنانى اين گونه ادا كردند9 كه نشاندهنده روحيه عالى و حماسى آن مردان حقطلب و مبارز است و در روز عاشورا نشان دادند كه به آنچه گفتهاند ايمان دارند و آنان در ايمان و اعتقاد خود راستين و راسخاند و حاضرند در ركاب امام زمانشان، دست به هر كارى بزنند و براى رسيدن به هدف مقدسشان همه هستى خود را فدا كنند.
رضي الله عنه
بينش ژرف و گرايش صادقانه، خصلت ديگر حماسهآفرينان كربلا بود؛ آنان به نيكى مىدانستند چه مىخواهند، چه مىكنند، در چه راهى گام نهادهاند و با چه كسانى سر ستيز دارند، ايشان بيشتر نسل دوم اسلام بودند كه پيام خدا را در دل نشانده بودند و بسان مجاهدان زمان پيامبر(ص) با توصيف امير مؤمنان صلوات اللّه عليه؛
«حَمَلُوا بَصائِرَهُمْ عَلى اَسْيافِهِمْ؛10
بينش ژرف خويش را بر تيغه شمشيرهايشان حمل مىكردند.»
آنان جملگى چنان بودند كه سيدالشهدا(ع) فرمود:
«اَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ اَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهى عَنْهُ لِيَرْغَبِ الْمُؤمِنُ فى لِقاءِ اللّهِ مُحِقّا فَاِنّى لااَرى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَةً وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَما؛11 آيا نمىبينيد كه به «حق» عمل نمىشود و كسى از «باطل» جلوگيرى نمىكند؟ حقيقتا مؤمن بايد به ديدار خدا مشتاق باشد. من، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز خسران نمىبينم.»
آنان به خوبى مىديدند كه اگر حكومت اموى پرچمدار اسلام باشد و نسل دوم و سوم مسلمانان از داخل و نامسلمانان از خارج، اسلام را از زبان و اعمال امويان فرا گيرند، به تعبير امام حسين(ع) فاتحه اسلام خوانده خواهد شد.12 و اگر دست به اقدام نزنند اصل اسلام چون فرعش بر باد خواهد رفت، حقايق و معارف آن، واژگونه خواهد شد، قرآنى كه در جنگ صفين با تزوير معاويه بر نيزه رفته بود با نيرنگ و ابلهى يزيد به محاق خواهد رفت و يا بسان كتابهاى آسمانى پيشين تحريف خواهد شد و در نهايت، نه از تاك نشان مانَد و نه از تاكنشان ... اين بود كه با تيزبينى و فراست دريافتند كه بايد كارى كرد كارستان تا چنين اتفاق شومى رخ ندهد.
هر يك از اصحاب امام، ستاره درخشانى بودند كه در ظلمت عصر اموى درخشيدند و حقانيت ايمان و اعتقاد خويش را به منصه ظهور رساندند؛
وقتى خبر خروج امام(ع) به بصره رسيد، شيعيان در منزل بانويى به نام ماريه دختر سعد اجتماع كردند و در اين باره به گفتگو پرداختند. در آن ميان يزيد بننبيط برخاست و اعلام داشت، من اينك به سوى حسين(ع) خواهم شتافت و از پسران دهگانه او دو نفر همراه پدر شدند، به او گفتند، ابنزياد راهها را بسته و بر آنها مأمور گمارده است. اظهار داشت من تصميم جدى گرفتهام كه امام را همراهى كنم، هر چه بادا باد! سپس با صلابت و قاطعيت از بصره خارج شد و با چالاكى خود را به امام رساند و همراه دو فرزندش در رديف شهداى كربلا قرار گرفت.13
مسلم بنعقيل پس از تلاش فراوان و جنگ با نيروهاى ابنزياد، وقتى با او روبهرو شد، سياست شيطانى حكومت اموى را چنين تشريح كرد؛
«شما ضد ارزشها را ظاهر و ارزشها را دفن كردهايد، بدون رضايت مردم بر آنان حكومت مىكنيد و بر خلاف دستور خدا بر آنان فرمان مىرانيد، بسان كسرى و قيصر رفتار مىكنيد ولى ما به ميدان آمدهايم تا مردم را به احياى ارزشها بخوانيم و از ضد ارزشها دور كنيم و ايشان را به فرمان كتاب خدا و سنت پيامبر فرا خوانيم.»14
حنظلة بناسعد شبامى، در روز عاشورا خود را سپر تيرها و نيزههايى كرد كه به سوى امام پرتاب مىشد و با صداى بلند آيات 30 ـ 33 سوره غافر را تلاوت كرد15 و گفت: «مردم! حسين را نكشيد كه خدا بر شما عذاب خواهد كرد.» امام(ع) نيز او را دعا كرد و فرمود: «اينان چون سخن حق تو را نمىپذيرند، سزاوار عذاب الهى خواهند شد.» حنظله در ميان چكاچك شمشيرها و برق نيزهها شجاعانه از امام دفاع مىكرد و همچنان در شوق لقاى معشوق واقعى بود و گويا منتظر اجازه امام و اذن ورود بود، از اينرو خطاب به سيدالشهدا عرض كرد: «آيا ما به سوى پروردگارمان نمىرويم و به خيل يارانمان نمىپيونديم؟» امام پاسخ داد: «چرا! برو به سوى كسى كه از دنيا و آنچه در آن است برايت بهتر است.» و ... پس از لحظاتى حنظله به فوز شهادت نايل شد.16
حضرت علىاكبر(ع) نيز وقتى در نزديكى كربلا، كلمه استرجاع را از پدر مىشنود و امام مىفرمايد: «هاتف غيبى خبر داد كه مرگ در كمين شماست تا به سوى بهشت روانتان سازد»، از پدر مىپرسد: مگر ما برحق نيستيم؟! امام فرمود: «به خدايى كه بازگشت همه به سوى اوست ما برحقيم». علىاكبر گفت: «اى پدرجان! پس باكى از مرگ نيست!»17
حضرت قاسم نيز ـ كه در عاشورا سيزده ساله است ـ در پاسخ پرسش امام كه از او پرسيد: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» پاسخ داد: «اَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»؛ مرگ از عسل نيز شيرينتر است!18
عليهالسلام
بوعلىسينا(ره) در تعريف عرفان فرموده است:
«توجه مستمر درونى و انصراف فكرى به طرف قدس جبروت به منظور تابش نور حق، عرفان است.»19
رسيدن به چنين حالتى، آرزوى همه سالكان راه حق است، همت عالى آنان اين است كه همه حجابهاى ظلمانى و نورانى عالم ملك و ملكوت را پشت سر نهند و با چشم دل خويش، بدون واسطه، رخ زيباى يار را ببينند و خود را فداى او كنند؛
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم
«اِلهى وَ اَلْحِقْنى بِنُورِ عِزِّكَ الاَْبْهَجِ فَاَكُونَ لَكَ عارِفا وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفا وَ مِنْكَ خائِفا مُراقِبا يا ذَااْلجَلالِ وَ الاِْكْرامِ؛20 معبودا، مرا به نور گرانقدر خويش رسان تا نسبت به تو عارف گردم و از جز تو رخ برتابم و از تو ترسم و فرمانت برم، اى دارنده جلالت و كرامت.»
اين حالت عالى روحى در اثر تقواى الهى، پرهيز از گناهان و انجام وظايف و پيشرفت در سير و سلوك اخلاقى پديد مىآيد چنانكه سالار شهيدان در دعاى عرفه از خدا چنين مىخواهد؛
«اَللّهُمَّ اجْعَلْنى اَخْشاكَ كَاَنّى اَراكَ؛21 خدايا مرا در مرتبهاى از خوف از خودت قرار ده كه گويا تو را مىبينم.»
آن امام همام و ياران او آن قدر خود را به خدا نزديك مىديدند كه از همه هستى خويش گذشتند و هر گونه سختى و تلخى را به جان خريدند و هر چه در راه جانبازى و جهاد جلوتر مىرفتند، آثار شيرين اين حالت عرفانى بر ايشان بيشتر جلوهگر مىشد. در شب عاشورا پس از سخنان امام و اعلام وفادارى اصحاب، امام آنان را دعا كرد، سپس؛
«كَشَفَ عَنْ اَبْصارِهِمْ فَرَأَوْا ما حَباهُمُ اللّهُ مِنْ نَعيمِ الْجِنانِ وَ عَرَّفَهُمْ مَنازِلَهُمْ فيها؛22 پرده از چشمانشان برداشت و آنان نعمتهاى بهشتى را ـ كه خدا عطايشان كرده بود ـ ديدند و جايگاه خويش را شناختند.»
همچنين پس از نماز ظهر عاشورا به آنان فرمود:
«يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَ اتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَ انْبَعَتْ ثِمارُها وَ هَذا رَسُولُ اللّهِ وَ الشُّهَداءُ الَّذينَ قُتِلوُا فى سَبيلِ اللّهِ يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ وَ يَتَباشَروُنَ بِكُمْ فَحاموُا عَنْ دينِ اللّهِ وَ دينِ نَبيّهِ وَ ذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ؛23 اى بزرگواران! اين بهشت است كه دروازههايش به رويتان گشوده شده و رودهايش به هم پيوسته و ميوههايش شيرين گشته است و اين، رسول خدا(ص) و شهدايى كه در راه خدا كشته شدهاند هستند كه منتظر ورود شما هستند تا خوشآمدتان گويند، بنابراين از دين خدا و پيامبرش دفاع كنيد و از ناموس پيامبر پاسدارى نماييد.»
حماسهسازان عارف كربلا آنچه را كه ديگران در آينه نمىديدند، در خشت خام مىديدند و بصيرت و عرفانشان پردههاى زمين و زمان را درنورديده بود و بر بام دنيا گام نهاده بودند و چنين مقام ارجمندى را در پرتو همراهى با حضرت اباعبداللّه(ع) به دست آورده بودند:
زهير بنقين آنگاه كه آهنگ ميدان كرد، دست بر دوش امام نهاد و گفت؛
«اينك راه خويش را به نيكى يافتهام و عارفانه قدم به ميدان مىنهم و يقين دارم كه به ملاقات نياكان بىنظير تو ـ يعنى پيامبر و على و حسن و جعفر طيار و حمزه عليهمالسلام ـ مىشتابم.»24
حضرت علىاكبر(ع) نيز يك بار از ميدان برگشت و در ظاهر از امام(ع) طلب آب نمود ولى در واقع آب حيات مىطلبيد، امام(ع) به او فرمود:
«پسرم، به ميدان باز گرد كه پس از اندكى جنگيدن، جدت ـ محمد صلىاللّه عليه و آله ـ را ملاقات خواهى كرد و او چنان تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن، هرگز تشنه نخواهى شد!»
پس از سخنان امام(ع) آن مجاهد عارف به صف دشمن زد و حماسه آفريد، در آن ميان منقذ بنعروه، او را هدف قرار داد و بر زمين افكند، علىاكبر در ميان خاك و خون، فرياد برآورد:
«پدر عزيزم، درود بر تو، اين، جدم پيامبر است كه بر تو سلام مىفرستد و پيام مىدهد كه هر چه زودتر به سوى ما بشتاب!»25
راستى در عرفانگاه كربلا چه رخ داده است كه پدر از پسر، پسر از پدر، برادر از برادر و خواهر از برادر به سادگى دل مىكند و خود را تسليم امواج بلا مىنمايد؟ جز اينكه جملگى تصميم گرفتهاند از آوردگاه نينوا به بارگاه «دَنى فَتَدلّى» پر بكشند و با زبان حال و قال بگويند؛
وَ اَيْتَمْتُ الْعَيالَ لِكَنى اراكا تَرَكْتُ الْخَلقَ طُرّا فى رِضاكا
لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلى سِواكا؟26 فَلَوْ قَطَّعْتَنى اِرْبا فَاِربا
همه عاشوراييان در واقع، مست «رحيق مختوم» حسينى شدند كه «ختام مسك» آن را پيامآور كربلا، حضرت زينب(س)، در كوفه ابراز داشت. وقتى اهل بيت(ع) به عنوان اسراى جنگى وارد مجلس عبيداللّه شدند، او با نخوت و غرور از حضرت زينب(ع) پرسيد: خدا با خاندان تو چه كرد؟ دختر پيامبر با اطمينان و صلابت پاسخ داد:
«ما رَأَيْتُ إلاّ جَميلاً، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرزوُا اِلى مَضاجِعِهِمْ ...؛27 من جز زيبايى نديدم! اين خيل (شهدا) كسانى هستند كه خدا شهادت را برايشان مقرر كرده بود و آنان به مشهد خويش شتافتند.»
رحمهم الله
دعا و عبادت، زيباترين حالتى است كه انسان پيدا مىكند و در خلوت انس خداى خويش مىنشيند و از نظر قرآن مجيد، هدف نهايى آفرينش محسوب مىشود؛
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدوُنِ؛28 و جن و انسان را نيافريدم جز آنكه مرا بپرستند.»
نيايش و پرستش خالصانه از ويژگىهاى دايمى امام و ياران فداكار او بود. امام سجاد(ع) فرمود:
«پدرم در شبانهروز هزار ركعت نماز مىخواند.»29
همين طور آن حضرت، در طول سفر، حتى در صبح و ظهر روز عاشورا نمازهاى واجب را همراه اصحابش به جماعت برگزار مىكرد. عصر تاسوعا نيز وقتى جنب و جوش دشمن را ملاحظه كرد، حضرت عباس(ع) را فرستاد تا از آنان خبر بياورد، به او گفتند، قصد حمله دارند، امام براى بار دوم برادر را به سوى عمر سعد فرستاد تا از او مهلت بگيرد، جنگ را به فردا موكول كند تا يك شب ديگر را به درگاه خدا عبادت كنند، آنگاه فرمود:
«خدا مىداند كه من نماز، قرائت قرآن و فراوانى دعا و استغفار را دوست دارم.»30
و شب عاشورا تا صبح، مشغول نماز و دعا و استغفار و مناجات و تلاوت قرآن بودند.31
حضرت مسلم(ع) هنگام عزيمت به سوى كوفه، براى وداع به مسجد النبى رفت و دو ركعت نماز به جاى آورد.32 در باره يكى ديگر از شهدا به نام «سويد بنعمر» نوشتهاند: «انسانى شريف و پرنماز بود.»33 حبيب بنمظاهر عصر تاسوعا خطاب به نيروهاى يزيد گفت:
«چه بد گروهى هستيد شما؛ فرداى رستاخيز در حالى به پيشگاه خدا حضور مىيابيد كه نسل و عترت پيامبرش را كشتهايد، كسانى كه عُبّاد اين ديار و نمازشبخوان و ذاكر خدا بودند.»34
همچنين امام(ع) غلامِ تركى داشت كه قارى قرآن بود، وقتى شهيد شد، آن حضرت بر بالينش حاضر شد و صورت بر صورتش نهاد.35
شهيد بزرگوار، برير بنخضير، نيز معلم و قارى قرآن بود. قاتل او كعب بنجابر وقتى از كربلا به خانه خويش بازگشت، همسر او، نوار، گفت:
«واى بر تو، در قتل پسر فاطمه(ع) شركت كردى و «سيدالقرا» ـ برير ـ را كشتى! به خدا سوگند از اين پس يك كلمه با تو سخن نخواهم گفت.»36
قدس سرهم
در طول نهضت كربلا، امام حسين(ع) به مناسبت شنيدن خبر شهادت ياران خود، آيه شريف «مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ ...»37 را تلاوت مىكرد كه نشان از استوارى و پايمردى و وفادارى دلاورمردان كربلا داشت؛ آنان تا آخرين نفس بر عهد و پيمان جانبازى در راه خدا پاى فشردند و لحظهاى در ادامه راه، ترديد نكردند و هيچ شمشير و نيزهاى در عزم آهنين آنان رخنه نكرد و تاريخ، كمترين مسامحهاى از ايشان به ياد ندارد.
حضرت مسلم آنگاه كه در چنگال نيروهاى عبيداللّه اسير شد و او را خلع سلاح كردند، از آينده نااميد شد و اشك در چشمانش حلقه زد و با بغض در گلو گفت:
«به خدا سوگند به حال خود گريه نمىكنم، من براى حسين و خاندان او مىگريم كه امروز و فردا روانه اين ديار مىشوند و از سوى شما مورد حمايت قرار نمىگيرند.و رو به سوى محمد بناشعث كرد و گفت: اگر امكان دارد كسى را به خدمت ابىعبداللّه(ع) بفرست تا او را آگاه كند كه به كوفه نيايد و گرنه كشته خواهد شد.»38
قيس بنمسهّر صيداوى، نامهاى از امام حسين(ع) براى مردم كوفه آورد ولى به دست حصين بننمير، فرمانده دژبان عبيداللّه، دستگير شد، او پيش از دستگيرى، نامه امام را نابود كرد تا به دست دشمن نيفتد. وقتى او را نزد عبيداللّه آوردند، با صراحت و جرأت از امام و حريم ولايت دفاع كرد و هر چه از سوى عبيداللّه تحت فشار قرار گرفت، هيچ رازى را فاش نساخت، در نهايت، عبيداللّه او را وادار ساخت كه بر فراز منبر به اميرمؤمنان(ع) و امام حسين(ع)، بد بگويد، با تعجب حاضران، قيس اين پيشنهاد را پذيرفت و بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر، تا آنجا كه مهلت يافت از اهل بيت به نيكى ياد كرد و پيام امام را به مردم كوفه رساند و بنىاميه و عبيداللّه و پدرش را لعنت كرد! عبيداللّه نيز دستور داد او را از بالاى قصر دارالاماره به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد، رحمةاللّه عليه.39
عبداللّه بنيقطر نيز كه حامل نامهاى از امام براى مسلم بود، به دست حصين اسير شد و سرنوشتى چون قيس پيدا كرد و بر فراز منبر پيام امام را به مردم رساند و از عبيداللّه بدگويى كرد، او نيز از بالاى بام به زمين پرتاب شد و به شهادت رسيد.40
هلال بننافع همراه حضرت عباس(ع) و تعدادى از اصحاب امام، خود را به شريعه فرات رساندند، ولى عمرو بنالحجاج و نيروهايش مانع برداشتن آب شدند، عمرو به هلال گفت: تو مىتوانى به اندازه رفع تشنگى آب بنوشى. هلال گفت: واى بر تو، من سيراب گردم در حالى كه امام حسين(ع) و همراهانش عطشانند؟ پس از آن با نيروهاى عمرو درگير شدند، چند تن را كشتند و توانستند مقدارى آب با خود به سوى خيمههاى امام ببرند.41
حضرت عباس و برخى از برادرانش، از سوى مادر با شمر بنذىالجوشن خويشاوندى داشتند، در شب عاشورا، شمر نزديك خيمههاى اباعبداللّه(ع) آمد و صدا زد: «خواهرزادههاى ما كجا هستند؟» حضرت عباس و برادرانش، عثمان و جعفر، به او نزديك شدند و پرسيدند: چه مىخواهى؟ گفت: شما خويشان من هستيد و من به شما امان مىدهم به شرطى كه از اردوگاه حسين(ع) جدا شويد و راه خود گيريد. آن جوانمردان، چنين امان ذلتبارى را نپذيرفتند و اعلام كردند:
«خداوند تو و اماننامهات را لعنت كند! آيا تو به ما امان مىدهى و حال آنكه امام ما، پسر پيغمبر، امان ندارد؟!»42
اين وفادارى خالصانه، دو طرفه بود و حضرت سيدالشهدا(ع) همين احساس را نسبت به ياران خود داشت؛ هنگامى كه حرّ بنيزيد رياحى، در نخستين برخورد، تصميم گرفت با امام(ع) مدارا كند، ولى برخى از ياران امام را كه از كوفه به آن حضرت پيوسته بودند استثنا كرد، امام با قاطعيت فرمود:
«اينان ياران من هستند و من، از جان ايشان، همانند جان خود دفاع خواهم كرد.»43
ب. ويژگىهاى ياوهجويان
قلم از ترسيم اين بخش، احساس شرمندگى مىكند چرا كه سياهكارىها و سياهدلىهاى بنىاميه و مزدوران آنها بسيار گسترده است و چهره تاريخ را شرمنده كرده است، عباس محمود العقاد، نويسنده مصرى، در باره آنان مىنويسد:
«به طور خلاصه مىتوان گفت: حقيقتا در اردوگاه يزيد، مردى نبود كه در برابر حسين بايستد جز آنكه چشمداشت ثروت داشت و چنان در آزمندى غوطهور شده بود كه حاضر بود تمام مقدسات را زير پا نهد ... و ياران يزيد، دژخيمان و سگهاى دستآموزى بودند در طلب شكار.»
سپس مقايسهاى اينچنينى ارائه مىدهد:
«يزيد يارانى داشت كه در نهايت مىتوان گفت هر يك جلادى بود كه تيغ و تازيانه را در راه ماديت به كار مىگرفت و حسين(ع) يارانى داشت كه در آرزوى شهادت آماده بودند همه دنيا را در راه معنويت فدا كنند، بنابراين جنگ كربلا، جنگ ميان دژخيمان و شهيدان بود.»44
آن روى سكه كربلا كه يزيديان آفريدند چيزى جز جرم و جنايت، ذبح انسانيت، ضديت با خدا و ارزشهاى والا نبود و آنچه در كربلا به دست امويان رقم خورد يك تراژدى مخوف انسانى بود كه بيان ابعاد گوناگون آن، تدوين كتابهاى متعددى مىطلبد كه به تناسب حال، برخى از سرفصلهاى كتاب جنايت اموى را در اين مقال به اختصار شماره مىكنيم.
قدس سره
تاريخ بر اين نكته تأكيد كرده است كه امويان و هواداران آنها كسانى بودند كه از پستى و دنائت، عقده حقارت و كمبود شخصيت رنج مىبردهاند.
زيد بنارقم در مجلس عبيداللّه بنزياد حضور يافت، وقتى مشاهده كرد او با چوب بر لب و دندان امام حسين(ع) مىكوبد، به حالت اعتراض آنجا را ترك كرد و گفت:
«بردهاى، به برده ديگر امارت بخشيده است، اى مسلمانان از اين پس شما نيز چون بردگان خواهيد بود. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه بدكاره را امير خويش كردهايد، او خوبان را مىكشد و بدان را به بردگى مىگيرد، شما به زبونى تن دادهايد و نفرين بر هر كس كه چنين باشد.»45
پس از بازگشت عمر سعد از كربلا و درخواست حكم فرمانروايى رى، ميان او و عبيداللّه مشاجره لفظى رخ داد، عثمان ـ برادر عبيداللّه ـ با ناراحتى اظهار داشت، به خدا سوگند مايل بودم تا قيامت بر سر و دهان فرزندان زياد افسار مىزدند ولى حسين بنعلى(ع) كشته نمىشد!46
عقّاد تصريح مىكند كسانى چون شمر، عبيداللّه، مسلم بنعقبه و عمر سعد علاوه بر منع سيرت انسانى، برخى از آنها از زشتى صورت و پستى نسب و شرافت ظاهرى نيز محروم بودند و با احساس حقارت همهجانبه تلاش مىكردند با قتل و غارت و جنايت، كيش شخصيت خود را جبران كنند و حاضر بودند ايمان خويش را فداى حقد و كينه و مال و منال دنيا نمايند، به همين دليل مسلم بنعقبه وقتى به مدينه حمله كرد، حرم پيامبر(ص) را در مدت سه روز براى هر كارى آزاد اعلام كرد، اهل مدينه را قصابى كرد و در آنجا حمام خون جارى ساخت، فرزندان مهاجران و انصار و بدريّون را قتل عام كرد و از همه اصحاب پيامبر و تابعان تعهد گرفت كه برده حلقه به گوش يزيد باشند!47
طبرى نيز مىنويسد: اصحاب عمر سعد نوعا افرادى فاسق، فاجر و با سوء سابقه بودند.48
پس از شهادت سيدالشهدا(ع)، ده نفر داوطلب شدند بر بدن مطهرش اسب بتازند و استخوانهايش را خرد كنند، آنها نزد عبيداللّه به اين عمل ننگين خود افتخار كردند و جايزه ناچيزى دريافت كردند. ابوعمرو زاهر مىگويد ما در باره اين ده نفر «تحقيق كرديم، معلوم شد همگى فرزندان نامشروع هستند!»49
چنانكه سركرده آنان، عبيداللّه بنزياد، و پدرش نيز چنين بودند و حضرت اباعبداللّه(ع) در باره او فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ الدَّعِىّ ابْنَ الدَعِىّ قَدْ تَرَكَنى بَيْنَ السِلَّةِ وَ الذِلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِكَ؛50 آگاه باشيد كه ناپاك فرزند ناپاك، مرا ميان كشتن و خوارى قرار داده و هرگز او به خواستهاش نخواهد رسيد.»
رضي الله عنه
ابوسفيان، معاويه و ديگر اعضاى خاندان اموى تا سال هشتم بعثت ـ كه فتح مكه اتفاق افتاد ـ بر كفر و الحاد خود پاى فشردند، در جريان فتح مكه آنان به قدرت اسلام پى بردند و خود را ناتوانتر از آن ديدند كه سد راه پيشرفت اسلام شوند، از اينرو در ظاهر به اسلام گرويدند و در واقع، بر كفر خويش باقى ماندند و هرگز ايمان نياوردند تا اينكه نخست در صفين سر در آوردند و در كربلا پاره جگر اسلام را نيش زدند و زهر خود را ريختند و به تعبير امام خمينى(قدس سره):
«به اسم خلافت رسولاللّه، بر ضد رسولاللّه قيام كرده بودند، فريادشان لاالهالااللّه بود و بر ضد الوهيت قيام كرده بودند، اعمالشان، رفتارشان، رفتار شيطانى، لكن فريادشان فرياد خليفه رسولاللّه!»51
اين واقعيت مثل روز روشن بود و از سوى معصومين عليهمالسلام نيز به صراحت بيان شده است. در جريان جنگ صفين، اميرمؤمنان صلواتاللّهعليه در باره معاويه و يارانش فرمود:
« ... ما اَسْلَمُوا وَ لكِنَ اسْتَسْلَموُا وَ اَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمّا وَجَدُوا عَلَيْهِ اَعْوانا اَظْهَرُوا؛52 اسلام را نپذيرفتند ولى در برابر آن تسليم شدند و كفر خويش را پنهان داشتند و چون ياورانى يافتند آن را آشكار ساختند.»
امام صادق(ع) نيز فرموده است:
«اِنّا وَ آلَ اَبىسُفْيانَ اَهْلُ بَيْتَيْنِ تَعادَيْنا فِى اللّهِ؛ قُلْنا: صَدَقَ اللّهُ وَ قالوُا كَذِبَ اللّهُ؛53 ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه به خاطر خدا به دشمنى برخاستيم؛ ما گفتيم خدا راست مىگويد و آنان گفتند خدا دروغ مىگويد!»
ابوسفيان خود، خطاب به بنىاميه گفته است:
«تَلَقَفُّوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ اَما وَ الَّذى يَحْلِفُ بِهِ اَبوُسُفْيانَ لا جَنَّةَ وَ لا نارَ؛54 خلافت را چون توپ به يكديگر پاس دهيد؛ سوگند به آن كه ابوسفيان بدان سوگند مىخورد، نه بهشتى در كار است و نه دوزخى!»
در روز عاشورا حضرت سيدالشهدا(ع)، كفر و نفاق حزب اموى را صريحا به آنان اعلام كرد و فرمود:
«لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاَنساكُمْ ذِكْرَ اللّهِ فَتَبّا لَكُمْ وَ لِما تُريدوُنَ ... هؤلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ فَبُعْدا لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ؛55 شيطان بر شما چيره گشته و ياد خدا را فراموشتان كرده است، نفرين بر شما و هدفتان باد! اينان گروهى هستند كه پس از ايمان، كفر ورزيدهاند، پس دورى (از رحمت خدا) بر ستمكاران.»
عليهالسلام
روابط نامشروع اقتصادى، نشانه بيمارى جامعه و تباهى اخلاقى افراد است و اين بيمارى به طور آشكار در ميان حزب اموى خودنمايى مىكرد. امام حسين(ع) در روز عاشورا هر چه كوشيد تا با نصيحت و موعظه حسنه، سپاه يزيد را از انحراف و تبهكارى باز دارد، آنان با غوغاسالارى و جنجالآفرينى مانع شدند و امام به آنان فرمود:
«كُلُّكُمْ عاصٍ لاَِمْرى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ، وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ؟ اَلا تَسْمَعُونَ؟؛56 همه شما فرمان مرا سرپيچى مىكنيد، به سخنم گوش نمىدهيد؛ زيرا شكمهايتان از حرام پر شده و بر دلهايتان مهر خورده است. واى بر شما چرا ساكت نمىشويد؟ چرا نمىشنويد؟»
نقل است چهار نفر از شيعيان، نزديك كوفه به امام پيوستند، امام اخبار كوفه را از آنان جويا شد، در پاسخ گفتند: رؤساى قبايل و سرشناسان شهر، رشوههاى كلان دريافت كردهاند و به شدت طرفدار بنىاميه شدهاند و اميد نمىرود كه به شما مدد رسانند و مردم عادى نيز گرچه در دل به شما علاقهمندند ولى به روز حادثه به رويتان شمشير خواهند كشيد و چنين نيز شد.57
اعصم كوفى مىنويسد:
«عبيداللّه در مسجد كوفه بسيار از يزيد تعريف و تمجيد كرد و اعلام داشت يزيد چهار هزار دينار و دويست هزار درهم فرستاده كه ميان شما پخش كنم تا به جنگ دشمنش ـ حسين بنعلى(ع) ـ برويد، سپس از منبر فرود آمد و آن مبلغ را ميان مردم تقسيم كرد.»58
همچنين مىنويسد:
«پس از كشتن اباعبداللّه(ع) يزيد يك ميليون درهم به عبيداللّه جايزه داد.»59
عبيداللّه پس از شهادت مسلم و هانى، سرهايشان را از بدن جدا كرد و براى يزيد فرستاد، او نيز آنها را بر دروازه دمشق آويخت و به دو نفرى كه سرها را حمل كرده بودند، به هر يك ده هزار درهم جايزه داد.60
رحمهم الله
ابوسعيد خدرى گفته است؛ پيامبر(ص) پس از تلاوت آيه 59 سوره مريم فرمود:
«شصت سال ديگر، كسانى خواهند آمد كه نماز را تباه كنند و در پى شهوات روند. اينان قرآن را تلاوت مىكنند، ولى قرآن از حنجره آنان فراتر نمىرود.»61
تاريخ گواه است كه در نيمه دوم قرن اول، بنيانهاى اخلاقى جامعه به دست حزب اموى ويران شده است چرا كه معاويه در خانهاى به دنيا آمده است كه پيش از اسلام مركز فساد و فحشا بوده و مادر او، هند جگرخوار، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاويه جز ابوسفيان به چهار نفر ديگر منسوب بوده كه با هند زنا كرده بودند.62
يزيد نيز عاشق زنى شوهردار به نام ارينب، دختر اسحاق، شد و معاويه با مكر و فريب، او را از شوهرش، عبداللّه بنسلام، جدا كرد تا به وصال فرزندش برساند ولى امام حسين(ع) با درايت از اين دزدى ناموسى، جلوگيرى كرد.63
پرواضح است در حكومتى كه سران آن چنين باشند، عمال و مزدوران آنان حال بهترى نخواهند داشت. به تعبير رهبر ژرفانديش انقلاب ـ حضرت آيتاللّه خامنهاى مدظله ـ: «هر كس كه دنياطلبتر، شهوترانتر و براى به دست آوردن منافع شخصى، زرنگتر و با صدق و راستى بيگانهتر است، سر كار مىآيد؛ آن وقت نتيجه اين مىشود كه امثال عمر بنسعد و شمر و عبيداللّه بنزياد مىشوند رؤسا و مثل حسين بنعلى(ع) به مذبح مىرود و در كربلا به شهادت مىرسد.»64
قدس سرهم
امام صادق(ع) در سخن نغزى مىفرمايد:
«مملكتِ خداوند بزرگ را پنج حريم است؛ حريم پيامبر(ص)، حريم آل پيغمبر، حريم كتاب خدا، حريم كعبه و حريم مؤمن.»65
حكومت بنىاميه نسبت به همه اين مقدسات و فراتر از آنها نيز بىحرمتى روا داشت.
معاويه در جنگ صفين در برابر نيروهاى امام على(ع) تاب نياورد و در نهايت به استفاده ابزارى از قرآن روى آورد و پانصد قرآن را به نيزه كرد و ياران امام را به داورى قرآن فرا خواند، امام وقتى اين شگرد معاويه را مشاهده كرد، فرمود:
«خدايا تو نيك مىدانى كه اينان هرگز تمايل به قرآن ندارند.»66
و با اينكه دوستى آل پيغمبر(ص) در قرآن مجيد لازم شمرده شده است، معاويه پس از جنگ صفين در قنوت نمازش، امام على، امام حسن، امام حسين عليهمالسلام و برخى از ياران امام را نفرين مىكرد!67
در رخداد عاشورا بنىاميه و مزدوران آنها بىحرمتى نسبت به امام و اهل بيت را به انتها رساندند و ننگ و عار ابدى را براى خويش به ثبت رساندند.
در ميان راه مكه به كوفه در منزلگاه «رُهَيمَه» ابوهرم كوفى با امام ملاقات كرد و پرسيد: «اى فرزند رسول خدا، چرا حرم جدت ـ مدينه ـ را ترك گفتهاى؟» امام در پاسخ فرمود:
«اى ابوهرم، بنىاميه، حرمت ما را ناديده گرفتند، اموال ما را به يغما بردند و اينك قصد جانم را كردهاند، به خدا قسم آنان مرا خواهند كشت.»68
بنىاميه همچنين حرمت نماز را پاس نداشتند و در ظهر عاشورا كه امام و يارانش به نماز ايستادند، امويان حمله را ادامه دادند و يك نفر از ياران امام به نام سعيد بنعبداللّه حنفى ـ كه از امام حفاظت كرد تا نماز را اقامه نمود ـ بر اثر حملات دشمن از پاى در آمد.69 همين طور يزيد در سال 64 لشكرى فرستاد و كعبه مقدس را با منجيق ويران كردند و سپس آتش زدند.70
صلي الله عليه و آله وسلم
در اين رذيله نيز حزب اموى گوى سبقت را از ديگران ربودند و صفحه سياه ديگرى به سياهكارىهاى خويش افزودند؛ آنان طفل شش ماهه امام حسين(ع) را در آغوش پدر به طرز دلخراشى با لب تشنه به شهادت رساندند. همين طور طبرى نقل مىكند كه نافع بنهلال در حين مبارزه در حالى كه دو بازويش شكسته بود به دست شمر اسير شد و پس از سخنانى كه ميان او و عمر سعد رد و بدل شد، به قتل رسيد.71
آنگاه كه امام بر اثر شدت جراحات، زمينگير شد، شخصى به نام مالك بننسر بر بالين امام حاضر شد و با ناسزاگويى شمشيرش را بر سر آن حضرت فرود آورد به گونهاى كه كلاهخود را دريد و به سر اصابت كرد و كلاهخود پر از خون شد.72
در همان زمان، شمر بنذىالجوشن به سوى خيمههاى امام حسين(ع) هجوم آورد و با نيزه آنها را دريد و فرياد زد؛ آتش بياوريد تا اهل اين خيمه را بسوزانم. آنان حتى عمامه و لباس و لوازم انفرادى امام را به يغما بردند و بدن مطهر او را عريان در ميان خاك و خون رها كردند.73
فرماندهان لشكر يزيد پس از كشتن امام حسين(ع) و يارانش، سرهاى آنان را از بدن جدا كردند و بر نيزه زدند و طبرى مىنويسد، نخستين سرى كه بر فراز نيزه زده شد، سر مقدس امام حسين صلواتاللّهعليه بود.74 چنان كه عبيداللّه اهلبيت(ع) را در كوفه زندانى كرد و امام چهارم حضرت زينالعابدين(ع) را به غل و زنجير كشيد.75
به اسارت بردن و در كوى و برزن گرداندن دختران پيامبر(ص)، بىحرمتى بىسابقهاى بود كه تنها از دست فرزندان هند جگرخوار برآمد و اين رخداد آن قدر سوزنده و طاقتفرسا بود كه وقتى دعبل خزاعى در قصيده تائيه خود سرود:
وَ بِنْتُ رَسُولِ اللّهِ فىِ الْفَلَواتِ بَناتُ زِيادٍ فىِ الْخُدُورِ مَصُونَةٌ
اَكُفّا عَنِ الاَْوْتارِ مُنْقَبِضاتِ اَذا وَتَرُوا مَدَّوا اِلى واتِريهِمُ
امام رضا(ع) آن چنان گريست كه سه مرتبه از حال رفت.76
چنان كه همه بازماندگان كربلا و امام سجاد(ع) وقتى وارد مجلس يزيد شدند، همگى را با طناب بسته بودند، امام سجاد(ع) به يزيد فرمود: «راستى اگر رسول خدا ما را در چنين حالى ببيند چه خواهد كرد؟!»77
امويان، خشونت و سنگدلى را به آنجا رساندند كه حتى به بانويى داغديده كه بر بالين شوهر شهيدش در كربلا حضور يافت رحم نكردند. آن بانوى كلبى از خيمهگاه اباعبداللّه(ع) خارج شد و به سوى قتلگاه شوهرش رفت، خاك و خون از چهرهاش زدود و گفت: بهشت بر تو گوارا باد، در اين اثنا شمر به رستم ـ غلام خويش ـ دستور داد گرزى بر سر آن بانو زد و سرش شكافت و در كنار شويش به شهادت رسيد.78
عليه السلام
سياست كلى رهبران اسلامى در اين آيه قرآن ترسيم شده است:
«اَلَّذينَ اِنْ مَكَنّاهُمْ فىِ الاَْرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكوةَ وَ اَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ للّهِ عاقِبَةُ الاُْمُورِ.»79
ولى دستگاه سلطنتى اموى دقيقا برعكس اين سياست، عمل مىكرد؛ آنان به جاى رويكرد عالمانه به دين و عملكرد عادلانه در جامعه، در ابعاد گوناگون به انهدام فرهنگ دينى و به تعبير قرآن به استهزاى آيات الهى پرداختند، چنان كه حضرت زينب(س) در مجلس يزيد با تلاوت آيه ده از سوره روم به همين حقيقت اشاره كرد و اعلام داشت كه بنىاميه و طرفداران آنها در نقض احكام الهى و ناديده گرفتن مقررات اسلامى و بىتقوايى و گناه، به مرز استهزاى آيات الهى و كفر و بىهويتى رسيدهاند.80 آنان با آنكه ادعاى جانشينى پيامبر را داشتند و نام خليفه بر خود نهاده بودند، افكار و كردار و گفتارشان نه تنها شبيه پيامبر نبود بلكه مخالف دين و سنت رسول خدا(ص) بود و امام حسين(ع) در وصفشان فرمود:
«اَلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدوُدَ وَ اسْتَأَثَرُوا بِالْفَىءِ وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ؛81 آگاه باشيد كه اينان، ملتزم فرمان شيطان شدهاند و اطاعت يزدان را ترك گفتهاند تباهى را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كردهاند، بيتالمال را به يغما بردهاند و حرام الهى را حلال و حلالش را حرام كردهاند.»
و در پاسخ برخى، كه پيشنهاد دادند امام با يزيد بيعت كند، فرمود:
«اَنّى اُبايِعُ يَزيدَ وَ يَزيدُ فاسِقٌ مُعْلِنُ الْفِسْقِ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ وَ الْفُهُودِ وَ يُبْغِضُ بَقِيَّةَ آلِ الرَّسُولِ؛82 من چگونه با يزيد بيعت كنم در حالى كه يزيد، مردى تبهكار است و فسق و فجور را علنى كرده است؛ شراب مىنوشد و با سگ و يوزپلنگ بازى مىكند و به بازماندگان خاندان پيامبر دشمنى مىكند؟!»
چنين كارها و خصلتهايى انسان را از هويت انسانى خويش نيز تهى مىكند تا چه رسد به مسلمانى و رهبرى جامعه اسلامى، كه مقامى بس رفيع است و برازنده كسى است كه در عمل و اخلاق به نقطه اوج رسيده باشد و سرآمد نيكان جامعه باشد ولى تاريخ، سوگوارانه گواهى مىدهد كه در حكومت اموى، حاكمان و محكومان به طور كامل از هويت اسلامى بيگانه شده بودند و به جاى نظام اسلامى و برنامههاى قرآنى و سنت محمدى صلىاللّهعليهوآله به نظام سلطنتى جاهلى روى آورده بودند كه تنها اسمى از اسلام بر خود نهاده بود و رسم اسلام به كلى به فراموشى سپرده شده بود و چنان در جهل مركب و ناآگاهى كشنده فرو رفته بودند كه كشتن قرآن ناطق و اسلام مجسم، حضرت ابوعبداللّه(ع)، را عين ديانت خودساخته مىپنداشتند و يكى از فرماندهان ارشد آنها به نام عمرو بنحجاج به نيروهاى خود مىگويد:
«يا اَهْلَ الْكُوفَة! اِلْزِمُوا طاعَتَكُمْ وَ لا تَرْتابُوا فى قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّينِ وَ خالَفَ الاِْمامَ؛83 اى كوفيان! ملتزم فرمان و گروه خويش باشيد در كشتن كسى كه از دين خارج شده و مخالف پيشوا (يزيد) شده هيچ ترديد نكنيد!»
1. سوره جمعه، آيه 2 و نيز ر.ك: بقره، 151 و 129 و آلعمران، 164.
2. مجمعالبيان فى تفسير القرآن، طبرسى، ج9 ـ 10، ص500، دار المعرفه، بيروت، 1408ق.
3. حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج1، ص135 ـ 134، صدرا، 1363.
4. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج3، ص249، بيروت.
5. مقتل الحسين، ابومخنف، با حاشيه غفارى، ص87، علميه قم، 1364. (به زودى اقدام خواهم كرد و مرگ بر جوانمرد ننگ نيست هرگاه آهنگ حق داشته باشد و در راه عقيده، جهاد كند.)
6. همان، ص106 ـ 105.
7. بقره، آيه 30 (آيا در زمين، كسى را قرار مىدهى كه در آن فساد كند و خون بريزد؟)
8. مقتل ابومخنف، ص109.
9. همان، ص110 ـ 109.
10. نهجالبلاغه، خطبه 150.
11. تحف العقول، ابنشعبه، تصحيح علىاكبر غفارى، ص249، اسلاميه، 1400ق.
12. وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ. بحارالانوار، ج44، ص326.
13. مقتل ابومخنف، ص18.
14. الفتوح، ابناعثم، ص101.
15. اين آيات را مؤمن آلفرعون در مقام دفاع از حضرت موسى و در برابر فرعونيان مطرح كرد.
16. تاريخ طبرى، ج5، ص443؛ لهوف، ص165 ـ 164.
17. لهوف، سيد بنطاووس، تحقيق تبريزيان، ص132 ـ 131، دار الاسوه، قم، 1375.
18. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، ص208، دار المحجة البيضاء، بيروت، 1412ق.
19. عرفان و حماسه، آيتاللّه جوادى آملى، ص35، نشر رجاء، 1372، به نقل از نمط نهم اشارات و تنبيهات.
20. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
21. همان، دعاى عرفه.
22. مقتل الحسين، مقرّم، ص261، بصيرتى، قم، 1394ق.
23. همان، ص304.
24. همان، ص306.
25. لهوف، ص166، 167.
25. لهوف، ص166، 167.
26. جامع الاسرار و منبع الانوار، سيد حيدر آملى، ص11 مقدمه، تهران، 1347. (همه مردم را در راه خشنودى تو ترك گفتم، و خانوادهام را رها كردم تا تو را بينم، اگر مرا قطعه قطعه كنى، باز هم دلم به سوى ديگرى مشتاق نخواهد شد.)
27. نفس المهموم، ص371.
28. سوره ذاريات، آيه 56.
29. بحارالانوار، مجلسى، ج44، ص196.
30. مقتل، ابومخنف، ص106.
31. همان، ص112.
32. الفتوح، ص53.
33. لهوف، ص165.
34. مقتل، ابومخنف، ص105.
35. نفس المهموم، ص266؛ بحارالانوار، ج45، ص30.
36. مقتل، مقرّم، ص310؛ مقتل، ابومخنف، ص129.
37. سوره احزاب، آيه 23؛ ر.ك: مقتل، ابومخنف، ص88؛ لهوف، ص161.
38. مقتل، ابومخنف، ص50.
39. نفس المهموم، ص161 ـ 160؛ مقتل، ابومخنف، ص72؛ الفتوح، ص146.
40. مقتل، ابومخنف، ص78.
41. مقتل، خوارزمى، ج1، ص347؛ مقتل، ابومخنف، ص98. (به جاى هلال بننافع، نافع بنهلال آورده است).
42. مقتل، ابومخنف، ص104.
43. همان، ص88.
44. ابوالشهداء الحسين بنعلى، ص75 و 81، شريف رضى.
45. تاريخ طبرى، ج5، ص456.
46. همان، ص467.
47. ابوالشهداء الحسين بنعلى، ص77 ـ 76.
48. تاريخ طبرى، ج5، ص412.
49. الملهوف، ص183 ـ 182.
50. بحارالانوار، ج45، ص83.
51. صحيفه نور، ج7، ص230.
52. شرح نهجالبلاغه، ج4، ص31.
53. بحارالانوار، ج33، ص165.
54. حماسه حسينى، ج3، ص219.
55. بحارالانوار، ج45، ص6.
56. همان، ص8.
56. همان، ص8.
57. تاريخ طبرى، ج5، ص405 و مقتل مقرّم، ص221.
58. الفتوح، ص157.
59. همان، ص252.
60. همان، ص109 ـ 108.
61. الميزان، ج14، ص80.
62. شرح نهجالبلاغه، ج1، ص336.
63. الامامة و السياسة، ابنقتيبه دينورى، جزء 1، ص173 ـ 166، دار المنتظر، بيروت.
64. انقلاب و عبرتها (سخنان مقام معظم رهبرى در جمع بسيجيان)، ص12، تبليغات و انتشارات سپاه.
65. بحارالانوار، ج24، ص186.
66. وقعه صفين، نصر بنمزاحم، ص478.
67. همان.
68. مقتل، مقرّم، ص219 ـ 218.
69. همان، ص304.
70. تاريخ طبرى، ج5، ص498.
71. همان، ص442 ـ 441.
72. الملهوف، ص172.
73. همان، ص174 ـ 173.
74. تاريخ طبرى، ج5، ص394.
74. تاريخ طبرى، ج5، ص394.
75. همان، ص463 و 460.
76. الغدير، علامه امينى، ج2، ص350، دار الكتب الاسلاميه، 1366.
77. الملهوف، ص213.
78. تاريخ طبرى، ج5، ص438.
79. سوره حج، آيه 41.
80. ر.ك: الملهوف، ص215.
81. مقتل، مقرّم، ص218.
82. الفتوح، ج5، ص14.
83. تاريخ طبرى، ج5، ص435.