نام علی (ع) در قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نام علی (ع) در قرآن - نسخه متنی

مختار اصلانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نام على‏ در قرآن

چرا نام امام على‏عليه السَّلام در قرآن نيامده است؟

مختار اصلانى

1- قرآن به دليل كلّى‏گويى و براى پرهيز از تحريف شدن آن به دست دشمنان امام على‏عليه السَّلام، از آوردن صريح نام او خوددارى كرده است، ولى براساس نظر بيش‏تر علماى شيعه و سنى، نزديك به صد آيه در شأن و مقام و منزلت امام على‏عليه السَّلام نازل شده است.

قرآن به‏عنوان پيام هدايت الهى براى انسان‏ها، همه‏ى زير ساخت‏هاى زندگى مادّى و معنوى آدمى را دربرمى‏گيرد. اين كتاب جامع به همه‏ى قلمروهاى زندگى مادّى و معنوى، فردى، اجتماعى، اخلاقى، دنيوى و اخروى توجّه كرده است. به‏طور طبيعى، همه‏ى اين مطالب را نمى‏توان در يك كتاب و به صورت تفصيلى بيان كرد، بلكه ناگزير مى‏بايست اصول كلّى و محورى و راه‏گشا به‏عنوان متن تغيرناپذير آورده شود. تفصيل شاخه‏هاى فرعى آن نيز بر عهده‏ى پيامبران و جانشينان راستين او و عقل و درايت مردم هدايت شده، واگذار مى‏گردد.{ علوم قرآن، سعيدى روشن، ص 622. }

پس چون بناى قرآن بر بيان كليات است، در همه‏ى مسايل حتّى درباره‏ى خود قرآن و خداوند نيز به جزئيات آن نمى‏پردازد. هم‏چنين درباره‏ى نبوت و رسالت، به‏طور سربسته و بدون وارد شدن به جزئيات آن، به مطالبى اشاره مى‏كند. حتى از ميان انبوه مسايل اخلاقى و اجتماعى، تنها به امور مهمّ آن پرداخته است. در مسأله‏ى امامت نيز كه قرآن، اهميت ويژه‏اى براى آن قايل بوده و آن را آخرين مرحله‏ى سير تكاملى انسان شمرده است، به صورت كلّى، سخن مى‏گويد.

2- يكى از بزرگ‏ترين عيب‏هايى كه بر كتاب‏هاى مقدس «تورات» و «انجيل» وارد شده و آن‏هإ؛ف‏ف‏ك ه را از حجيت و اعتبار انداخته، تحريف شدن اين كتاب‏هاست. از آن‏جا كه امام على‏عليه السَّلام در طول تاريخ، دشمنان بسيارى داشت، به يقين، اگر نام او در قرآن مى‏آمد، دشمنان ولايت و امامت به تحريف قرآن، دست مى‏يازيدند. در اين صورت، قرآن نيز مانند كتاب‏هاى ديگر از حجيت و اعتبار مى‏افتاد. گفتنى است اين احتمال از آن‏جا قوّت مى‏گيرد كه در تاريخ اسلام، رويدادهاى فراوانى در حضور عموم رخ داده، ولى بعدها درباره‏ى آن اختلاف پديد آمده است. براى نمونه، جريان غدير خم در حضور چندين هزارنفر به وقوع پيوست، ولى بعدها همين مردم بر آن خدشه وارد كردند. همين افراد بودند كه سخنان صريح پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم را درباره‏ى ولايت امام على‏عليه السَّلام تأويل و توجيه كردند و فدك را از دست فرزندان پيامبر درآوردند. چنين افرادى براى رسيدن به هدف خود و حذف نام امام على‏عليه السَّلام حاضر مى‏شدند به هركارى حتّى تحريف قرآن دست زنند. البته خداوند وعده فرموده است كه قرآن را حفظ كند: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون». يكى از راه‏هاى حفظ قرآن نيز نياوردن برخى جزئيات حساسيت‏برانگيز است.

3- با اين‏كه نام امام على‏عليه السَّلام به صراحت در قرآن نيامده، ولى به اعتراف همه‏ى علماى شيعه و سنى، بيش از صد آيه در شأن و فضايل امام على‏عليه السَّلام نازل شده است كه بيش‏تر آن‏ها از محكّمات هستند. در پايان، يادآورى مى‏گردد كه بر اساس حديث معروف ثقلين، قرآن و اهل‏بيت‏عليهم‏السَّلام هميشه همراه يكديگر بوده و جدايى ناپذيرند.{ صحيح مسلم، ج 4، ص 3781. } جويندگان حقايق قرآن بايد به دامان على و اولاد او دست بزنند. بنابراين، هرچند نام امام على‏عليه السَّلام در قرآن نيامده، ولى او عضو برجسته و جدايى‏ناپذير و عدل قرآن يعنى اهل‏بيت‏عليهم‏السَّلام و عترت پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم است.

چرا مردم با وجود آگاهى از فضايل امام على‏عليه السَّلام، به سراغ خلافت او نرفتند؟

مختار اصلانى

چند عامل مهم زمينه ساز اين امر گرديد كه اينك آن‏ها را بر مى‏شماريم:

1- بازگشت مردم به انديشه‏ى زمان جاهلى: چون عقيده‏ى اسلامى در دل‏هاى مردم رسوخ نكرده بود، قوم‏خواهى و قبيله‏گرايى هنوز در انديشه‏ى آنان جاى داشت. از اين رو، منافع و مصالح اسلام را فداى منافع و خواسته‏هاى قبيله‏اى خود كردند. امام على‏عليه السَّلام از نظر خويشاوندى با پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم پيوندى نزديك داشت. از نظر دانش، عدالت و آگاهى از سياست نيز سرآمد همه‏ى ياران پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله بود. با وجود همه‏ى اين شايستگى‏ها، مردم به سراغ او نرفتند؛ زيرا آنان از سران قوم خود پيروى مى‏كردند. در اين جريان، سران قبايل، كسى جز على‏عليه السَّلام را برگزيدند و مردم نيز آن را پذيرفتند.{ فروغ ولايت، ص 351. }

2- حسادت، كينه‏توزى و انتقام جويى: اين رفتارها نيز به انديشه‏ى جاهلى مردم باز مى‏گردد؛ چون عرب جاهلى به انتقام جويى و كينه‏توزى مشهور بود و هيچ‏گاه از انديشه‏ى انتقام بيرون نمى‏آمد. به همين دليل، مردم در مورد خلافت، از پيرامون امام على‏عليه السَّلام پراكنده شدند. گروهى از آنان، دشمنان و رقيبان على‏عليه السَّلام به شمار مى‏آمدند. گروهى ديگر كه ايمان پايدارى نداشتند، ديدند بزرگان اصحاب در خلافت بر امام على‏عليه السَّلام پيشى گرفته‏اند. از اين رو، گمان كردند كه اين كار براساس دستور ويژه‏اى از سوى پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم است و آن را پذيرفتند. گروهى ديگر كه هميشه و در همه جا اكثريت را تشكيل مى‏دهند، كسانى هستند كه رأى ثابتى از خود ندارند. اينان پيرو و مقلّد هستند؛ نه پرسش دارند و نه انديشه‏اى. اين گروه هميشه پيرو قدرت حاكم هستند، به‏گونه‏اى كه حتى اگر حكومت، نماز واجب را از برنامه‏ى اسلام حذف كند، آنان نيز نمازشان را ترك مى‏كنند. بدين ترتيب، سفارش‏هاى پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله درباره‏ى خلافت امام على‏عليه السَّلام پايمال گرديد و از نظرها پنهان ماند.{ شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 21، ص 68. }

به قول ابو جعفر نقيب، بعضى به دليل حسادت و برخى ديگر به دليل جوانى امام على‏عليه السَّلام دوست نداشتند او بر آن‏ها چيره شود. بعضى ديگر نيز از بيم پاى‏بندى شديد و سخت‏گيرى او در امور دينى و برخى به دليل دشمنى با او، از اين كار سرباز زدند. همه‏ى اين‏ها دست به دست هم داد تا خلافت به امام على‏عليه السَّلام نرسد.{ همان، ص 78. } با اين كار ثابت شد كه اسلام و ايمان جز سرپوشى بر چهره‏ى جاهليت ايشان نبوده است.

3- رقابت گروه‏هاى حاكم بر مدينه: در دوران جاهليت، چندين گروه بر سر قدرت و حاكميت در مدينه، جنگ و خون ريزى داشتند كه با ظهور اسلام فروكش كرده بود، ولى با درگذشت پيامبر، اين آتش دوباره سر بركشيد. يكى از اين گروه‏ها، انصار بود كه پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم را پناه داده و در اين راه از جان و مال خود ايثار كرده بودند. احاديث فراوانى از پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله درباره‏ى فضل آن‏ها وجود داشت و آنان به همين دليل، در امر خلافت، حقى انكارناپذير براى خود قايل بودند. انصار با اين انديشه، به سقيفه قدم گذاردند، ولى در پى اختلاف‏هاى جاهلى و ديرينه‏ى درونى، نتوانستند به اين مهم دست يابند.{ السقيفه، مظفر، ص 88. }

گروه دوّم، مهاجران بودند كه به دليل نزديكى و خويشاوندى با پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم خود را سزاوارترين مردم به خلافت مى‏دانستند. آنان نيز مانند گروه انصار، درگير اختلاف‏هاى درونى و قومى بودند كه بيش‏ترين كشمكش بين بنى‏هاشم و ديگر تيره‏هاى قريش بود.

سرانجام، قريش به دلايل زير توانست امر خلافت را به سود خود پايان دهد كه عبارت‏اند از:

1- جايگاه ممتازش پيش از اسلام در سرزمين مكه؛

2- نزديكى و خويشاوندى با پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم در زمان اسلام؛

3- استناد به روايت «الائمة من القريش»؛

4- سرگرم بودن بنى‏هاشم به ويژه امام على‏عليه السَّلام به امر كفن و دفن پيامبرصلَّى الل.ه عليه وآله وسلَّم؛

5- شتاب قدرت طلبان براى قبضه كردن حكومت؛

6- قرار دادن مردم در برابر كار انجام شده؛

7- وارد آوردن فشار، زور و تهديد.

آيا اين گفته درست است كه ابوبكر اعتراف كرد: «من از حضرت على‏عليه السَّلام بهتر نيستم» و مى‏خواست خلافت را به حضرت على‏عليه السَّلام برگرداند؟

مختار اصلانى

بيش‏تر علماى اهل سنّت و شيعه نقل كرده‏اند كه ابوبكر پس از بيعت مردم با او، در خطبه‏اى گفت:

اقيلونى فلست بخيركم.

مرا رها كنيد؛ زيرا من بهترين شما نيستم.

ابن ابى الحديد درباره‏ى اين سخن ابوبكر مى‏گويد:

اين جمله نزد بسيارى از اصحاب ما (معتزله) درست است و واقعيت دارد؛ چون بهترين امّت، على ابن ابى طالب‏عليه السَّلام بود.

با اين حال، برخى علماى اهل سنّت در مقام توجيه كلام او بر آمده و گفته‏اند: اين سخن ابوبكر بر برترى كسى ديگر، دلالت ندارد و او به منظور ديگرى، اين سخن را گفته است.{ شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 71، ص 851؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 732. }

واقعيت اين است كه جز اين جمله‏ى صريح، سخنان ديگرى نيز از ابوبكر در دست است كه نشان مى‏دهد او خود را در امر خلافت كاملاً ذى‏حق نمى‏دانست و گونه‏اى دو دلى داشت. او در اواخر عمرش مى‏گويد:

سه چيز را مى‏خواستم از پيامبر بپرسم. يكى اين‏كه، اى كاش مى‏پرسيدم امر خلافت پس از او از آن كيست تا خلاف و نزاع در ميان مسلمانان نمى‏افتاد.{ الامامة و السياسة، ص 81؛ بحارالانوار، ج 03 ص 221؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 353. }

مؤيد اين كلام، فرمايش امام على‏عليه السَّلام در نهج‏البلاغه است كه مى‏فرمايد:

فيا عجباً!! بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته....{ نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 3. }

شگفتا! با اين كه آن شخص (ابوبكر) در دوران زندگى‏اش، انحلال خلافت و سلب آن را از خويشتن مى‏خواست، اكنون آن را به شخص ديگرى (عمر) واگذار كرد.

علماى شيعه در اين زمينه، حديثى را از امام جعفر صادق‏عليه السَّلام نقل كرده‏اند به اين مضمون: «كه ابوبكر مى‏خواست خلافت را به امام على‏عليه السَّلام برگرداند. از اين رو، در خلوت با امام على‏عليه السَّلام ديدار كرد و گفت: يا اباالحسن! به خدا سوگند! مرا در كار خلافت، رغبتى نيست، و من خود را شايسته‏ى اين كار نمى‏دانستم. امام على‏عليه السَّلام گفت: اگر تو را در امر خلافت، رغبتى نيست، چرا اين امر را پذيرفتى؟ تا اين‏كه امام على‏عليه السَّلام فرمود: اكنون بگو كه مستحق اين امر كيست؟ ابوبكر ويژگى‏هايى را براى مستحق امر خلافت برشمرد. امام على‏عليه السَّلام فرمود: اى ابوبكر! تو را به خدا سوگند! اين ويژگى‏ها را در خود مى‏دانى يا در من؟ گفت در تو يا اباالحسن. سپس ابوبكر براى واگذارى خلافت به امام على‏عليه السَّلام از او مهلت خواست، ولى عمر از جريان اين ديدار آگاه شد و ابوبكر را از اين كار بازداشت».{ ناسخ التواريخ، محمد تقى سپهر، تاريخ خلفاء، ج 1، ص 021؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 632، با كمى تفاوت. }

خلاصه ابوبكر براى كارى كه پذيرفته بود، بارها افسوس مى‏خورد و مى‏گفت: «اى كاش! اين كار را انجام نمى‏دادم».{ تاريخ طبرى، ج 2، ص 732؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 71. }

/ 1