پژوهشى پيرامون اختلاف قرائتها
زهرا شبيرى(1)چكيده:
قرآن كلام وحى و معجزه جاويد پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله است كه خداوند بشارت حفظ آن را از پيش داده است؛ «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»(2) و اين حفظ قرآن و عدم تحريف آن از اعتقادات مسلّم ما مسلمين مىباشد. از اين رو، اختلاف قرائتها و روشن شدن حقايق آن از اهميت ويژهاى برخوردار است؛ چرا كه ديدگاه ما را نسبت به اصل اعتبار و سنديّت قرآن روشن مىكند و با پاسخگويى به سؤالهايى كه در اين زمينه مطرح است، به شبهاتى درباره عدم تحريف قرآن پاسخ داده مىشود. سؤالهايى از اين قبيل كه آيا اختلاف قرائتها در قرآن تأثير داشته يا خير؟ و اگر مؤثر بوده اين تأثير در چه حدى است؟ و آيا اين اختلافات به اعتقاد مسلّم ما كه همان عدم تحريف قرآن است خللى وارد مىسازد؟ اهميت اين موضوع ما را بر آن داشت تا پيرامون اختلاف قرائتها تحقيقى نماييم كه شامل: منشأ پيدايش اين اختلاف، قرّاء و راويان آنها، شرايط حاكم بر زمان آنها، بررسى روايت آنها از جهت متواتر بودن و عدم آن، بررسى آثار فقهى اختلاف قرائتها و... نظريههاى فقها در مقام قرائت در نماز و در غير نماز و بررسى تاريخىِ پيدايش اختلاف قرائتها و نظريههاى مختلف در اين زمينه مىباشد.قرّاء سعبه و شرايط حاكم بر زمان آنها
عده قراء بسيار است و مشهورترين آنها هفت نفرند كه به قُرّاء سبعه معروفند و راويان آنها بىواسطه يا باواسطه از قرّاء نامبرده، نقل قرائت نمودهاند. اسامى قرّاء هفتگانه بر حسب تقدّم زمان و راويان آنها عبارتند از: 1ـ عبدالله بن عامر دمشقى (ابو عمران عبدالله بن عامر دمشقى يحصبى)(3) در سال نهم هجرت متولد و در سال 118 در دمشق فوت كرد. اين شخص سنّى و از تابعين بوده و در زمان خلافت وليد بن عبدالملك، قاضى و امام جماعت شهر دمشق بود. ايشان شاگرد مغيرة بن ابى شهاب مخزومى مىباشد و او از عثمان بن عفان تعليم يافته است. 2ـ عبدالله ابن كثير مكّى مشهور به ابو معبد كه ايرانى الاصل بود و از تابعين مىباشد و در سال 45 هجرى در مكه متولد و در سال 120 در همان جا وفات نمود. وى سنّى بوده و قرائت قرآن را از عبدالله مخزومى صحابه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و مجاهد بن جبير مخزومى و على بن عباس و ابن عباس هم از اميرمؤمنان على عليهالسلام آموخته بود. 3ـ ابو عمرو زبّان بن علاء بن عمارّ بن عبدالله بن حسن بن حارث بن جَهْم بن مازن ابن مالك بن عمرو مازانى تميمى بصرى.(4) صاحب كتاب سرّ البيان(5) او را سنى مىداند؛ اما سيد حسن صدر ابوعمرو را شيعى دانسته و با استناد به روايتى از امام صادق عليهالسلام چنين استفاده مىشود كه ابو عمرو تقيه مىنموده است.(6) 4ـ نافع بن عبدالرحمن مدنى مشهور به ابارويم كه ايرانى بوده و در سال 70 هجرى در اصفهان متولد شد و در سال 169 در مدينه وفات نموده است. وى سنى بوده و علم قرائت را از امام محمدباقر عليهالسلام ، ابو جعفر يزيد بن قعقاع مخزومى مدنى، ابن كثير و چندى ديگر فرا گرفته است.(7) 5ـ عاصم بن ابى النجود بهدله در سال 76 قمرى در كوفه متولد شد و در سال 127 يا 128 در كوفه يا سماوه از دنيا رفت.(8) او قرآن را بر ابو عبدالرحمن سلمى كه شيعه و از ياران اميرالمؤمنين على عليهالسلام بود، قرائت نمود و همچنين بر رز بن جيش و ابو عمر شيبانى قرائت كرد.(9) رز بن جيش هم از ابن مسعود فرا گرفته بود.(10) 6ـ حمزة بن حبيب بن عمّارة بن اسماعيل كوفى، در سال 80 به دنيا آمد و در سال 154 يا 156(11) جهان را بدرود گفت. جمعى او را شيعى مىدانند و قرآن را بر امام صادق عليهالسلام خوانده است. 7ـ ابوالحسن على بن حمزة بن عبدالله بن بهمن بن فيروز (فزار) كسائى اسدى كوفى در سال 119 در كوفه پا به عرصه وجود گذاشت و در سال 189 يا 179(12) در رنبويه از روستاهاى شهر رى در گذشت.(13) وى شاگرد حمزه كوفى بوده است و جمعى او را شيعه دانستهاند. با توجه به زمان تولد و وفات قرّاء كه بيان شد و مكان زندگى هر قارى از جهت تأثير فرهنگ شيعه و امامان عليهمالسلام بر قرّاء و يا تأثير حكومت وقت بر برخى قاريان مىگوييم: ائمه عليهمالسلام عمدتا در مدينه بوده و عدّهاى از قراء از شاگردانِ ايشان بودهاند. كوفه محل حكومت اميرالمؤمنين على عليهالسلام ، داراى سه قارى است و عاصم كه روايتش عمدتا مورد قبول است و شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند از اين شهر مىباشد و قرائت ابن عامر دمشقى ظاهرا اختلافات فاحشى با قرائت عاصم دارد و دمشق، زيستگاه ابن عامر، در آن زمان، محل حكومت معاويه بوده است.تواتر و عدم تواتر قرائتهاى هفتگانه
آيةالله خويى در كتاب البيان،(14) آرا و نظريههاى دانشمندان اسلامى را در مورد تواتر و عدم تواتر قرائات سبع چنين بيان فرمودهاند: بعضى از دانشمندان اهل سنت قائل به اين هستند كه قرائتهاى هفتگانه به طور تواتر به خود پيامبر صلىاللهعليهوآله مىرسد و خود پيامبر صلىاللهعليهوآله با همين قرائات مىخواندهاند. برخى ديگر، اين عقيده را معروف و مشهور دانستهاند و از نحوه بيان ايشان به نظر مىرسد كه قرائتهاى هفتگانه را متواتر مىدانند. بعضى ديگر اين چنين مىگويند كه هر كس اين قرائتها را متواتر نداند، كفر ورزيده و عقيدهاش مخالف اسلام است. اما نظريه معروف در ميان شيعه كه عدهاى از محققين و دانشمندان اهل سنت نيز آن را پذيرفتهاند، اين است كه اين قرائتها متواتر نيست و به طور يقين آور به رسول خدا صلىاللهعليهوآله منتهى نمىشود. عدهاى از اين قرائتها نوعى اجتهاد از طرف قاريان بوده و برخى ديگر نيز به صورت خبر واحد به پيامبر صلىاللهعليهوآله مىرسد. به عقيده صاحب البيان اين نظريه در ميان اهل سنت از بقيه نظرات مشهورتر است. حضرت آيةالله خويى در تفسير البيان،(15) تواتر را در مورد قرائتها لازم مىداند و چنين بيان مىنمايد كه تمام مسلمانان با اختلاف نظرى كه دارند، تنها راه ثابت شدن قرآن را تواتر مىدانند. عدهاى از دانشمندان شيعه و سنى چنين استدلال نمودهاند كه چون قرآن كلام خدا و معجزه الهى بود، انگيزه براى نقل آن بسيار بوده است. پس هر چه كه داراى اهميت بسيار بوده باشد و علل و انگيزه براى نقل آن زياد باشد، طبعا فراوان نقل شده و به حد تواتر رسيده است. پس با توجه به اين مسأله، اگر خبر واحد در مورد قرآن بودن چيزى بيان شد صحيح و قابل تعبّد نيست و عمل كردن به حكم آن نيز وجوب شرعى ندارد. روشن است كه ميان تواتر قرآن و تواتر قراء، كوچكترين ملازمهاى نيست. پس مىتواند قرآن متواتر باشد و قسمتى، يا تمام قرائتهاى هفتگانه متواتر نباشد. به نظر قارى محترم استاد جعفرى تبار اختلاف قرائات به هيچ وجه من عندالله نبوده و آنچه كه اكنون به نام اختلاف قرائتها در ميان مسلمين امروز و ديروز رايج و معمول بوده و غالبا نيز مورد قبول مىباشد در اكثر موارد اختلافى، تغييرى در معناى اراده شده ايجاد نمىكند؛ ولى با در نظر گرفتن وحى بودن قرآن تمام جزء جزء آن حتى ترتيب سور و آيهها نيز بايد از منبع وحى آمده باشد و وجدان و عقل ما نمىپذيرد كه اين تغييرات چيز مهمى نباشد. در اينجاست كه نمىتوان موارد و كلمات مختلف را عين يكديگر و همه را وحى منزل دانست. مسلم است كه بين «مالك» و «ملك»، «يخدعون» و «يخادعون»، «كُذِبوا» و «كُذّبوا» و صدها مورد ديگر، تفاوت معنوى عميق بوده و در برداشتها تغييرات اساسى ايجاد مىكند. كدام فقيه است كه فرق ميان يطهُرْنَ و يطّهّرن را نداند و در حكمى كه لازمه هر يك است مردّد نشود و اين دو تعبير و حكم را يكسان بداند. ايشان با برشمردن مثالهايى از قبيل «تجرى تحتها الانهار(16) ـ تجرى من تحتها الانهار» «وَ مَنْ يتولّ فانّ الله هو الغنى الحميد(17) ـ و من يتولّ فانّ الله الغنى الحميد» كه اساسا اختلاف در مورد وجود و عدم يك كلمه است وجدانها را به تفكر بيشتر دعوت مىكند. در ادامه، رفتار توجيهگران كه براى صحت قرائتها مثلاً به شعرى از عرب يا... استناد مىكنند مورد انتقاد قرار داده و مىگويد كه قرآن كريم ملاك صحت و سقم همه چيز مىباشد و هيچ چيزى ملاك سنجش قرآن نيست. در قسمت ديگرى از نوشتار خود بيان مىكند كه به ظن قريب به يقين مىتوان تنها دليل يا بزرگترين دليل ايجاد اختلاف قرائتها را رسم الخط قرآن كريم در دو قرن اول ظهور اسلام دانست. دقيق نبودن قوه حفظ برخى از حافظان و تغييرات اساسى لهجههاى مختلف نيز مزيد علت يا جزء علت مىباشد و همچنين در زمانى كه حركتگذارى، نقطهگذارى و الفهاى وسط يا كلاً نبوده يا به طور قليل موجود و مرسوم بوده و حتى بعد از ايجاد آنها، عدم آشنايى عامّه مردم با رسم الخط و نيز تشابه و مشكل بودن آن علامتها، دليل معتبر و مهمى در التباسها و اختلافها و تغيير قرائتهاى قرآن كريم است. فرض بفرماييد در چنين مكتوبى «و اللّه بصير بما تعملون» هيأت «ئصر» را مىتوان بصير يا نصير خواند و هيأت «ئعملون» را تعملون يا يعملون خواند؛ اما عرب بدوى مىداند كه از جهت معنوى، ذات مقدّس ربوبى، بواسطه عمل من و شما قوه نصرت و ناصريّت و نصيريّت نيافته است. پس هيأت «ئصئر» يقينا «نصير» نيست و بصير است. به همين منوال هيأت «ئعملون» را در دو وجه مأنوستر «تعملون» يا «يعملون» مىتوان خلاصه نمود و... اين شباهتها و التباسها، در زمان خود پيامبر صلىاللهعليهوآله نيز بوده است؛ ولى بعد از حضرت و بخصوص در زمان عثمان و قضيه مصاحف هفتگانه اين التباسها و اختلافها بيشتر و بيشتر شد... فلان شهر يا فلان روستا كلمهاى را به صورتى مىخواندند و به همان صورت عادت مىكردند، بيش از 90 درصد اختلافات قرآنى در همين مقوله است و كمتر از ده درصد اختلافات در مقوله حذف و وجود يك كلمه مىباشد. چرا حتى يك مورد نيست كه خارج از اين روال باشد؟ با كمى دقت متوجه مىشويم كه دليل، همان قضيه رسم الخطِ خطاطهاست و هر خطّاطى نيز سهو و خطا دارد، يك خطاط سهوا «هو» را در ضمن آيه 24 سوره حديد «و من يتول فإنّ الله هو الغنى الحميد»، ننوشته است و قرآن مكتوب او به دست فرد يا افرادى رسيده و آنها نيز آيه را بدون ضمير (هو) خواندهاند. قارى محترم در ادامه مقاله خود، يكى از راههاى تشخيص ضعف، قوت و مقايسه اين قرائتها را آهنگ و علوم ديگر مىداند و مىنويسد: ما مىتوانيم با علوم ادبى و بلاغى و آشنايى با زبانشناسى، لهجهشناسى، آهنگ و وزن قرآن، ضعف تركيبِ (و مَن يتولّ فإن الله الغنى الحميد) را در مقايسه با (و من يتولّ فإن الله هو الغنى الحميد) بفهميم كه اولى با سياق تراكيب و وزن قرآن كريم تطابق ندارد. ايشان مُثبت قرآنيت قرآن و قرائت كلمات قرآنى را فقط تواتر مىداند و به نظرشان كليت روايت حفص از عاصم متواتر است و در مورد روايات ديگر مىگويد كه نمىتوان حكم به تواتر قطعى كرد و ادامه مىدهد: با وجود اين دو روايت حفص، بويژه در رسم الخط عثمانىِ مرسوم، مواضعى كه واجد اختلاف است موجود بوده و نمىتوان بدون تواتر قطعى در هر مورد وجه ضعيف يا غير مشهور آن را پذيرفت. از آن موارد، كلمه ضعف در سوره روم آيه 54 است كه از حفص به ضم ضاد روايت شده و دو كلمه يَبسُطُ و بَسطَةً به ترتيب در سوره بقره آيه 245 و سوره اعراف آيه 69 با صاد خوانده شده است. البته امثال اين موارد كه در روايت حفص به چشم مىخورد، نيازمند مستند قوى روايى بوده و به صرف اتقان نظر همه قراء و روايتشان نمىتوانيم چنين مواردى را نپذيريم. از صدر اسلام تاكنون معمولترين روايت، روايت حفص از عاصم كوفى بوده است؛ در مراحل بعدى روايات ورش، قالون، قرائت ابن كثير مكى و ابو عمر و بصرى (بويژه روايت سوسى) و روايت دورى از كسائى كوفى و روايت خلف (از حمزه كوفى) قرار دارند. البته مرسوميّت روايات مذكور در ميان عرف عام است؛ ولى در بين قاريان قرآن، بعد از روايت حفص روايت ورش از نافع مدنى و سپس روايت خَلَف مرسومتر و معمولتر است. و با توجه به زيبايى و مأنوستر بودن روايت حفص، ساير روايات علاوه بر ضعف يا عدم قوت اسناد، از جهت فرش الحروف و تجويد نيز داراى ضعفهاى بسيارى مىباشند. اگر به تاريخ مراجعه كنيم مىبينيم كه در قرون اوّليه اسلام و بلكه در هزاره اول، حفظ و قرائت قرآن ـ بويژه در ميان اهل سنت ـ بسيار رواج داشت و از تقدس برخوردار بود؛ اما به مرور زمان تبديل به جنبههاى مادى و كسب موقعيتهاى اجتماعى شده است. قاريان از جايگاه عظيمى در بين مردم برخوردار بودند و غالبا بازار گرمى مىكردند و به جهت رفع يكنواختى، تنوع ايجاد نمودهاند.سير تاريخى اختلاف قرائتها قرآن
ابن جزرى در كتاب معروف خود النشر فى القراءات العشر ابتدا به اين نكته اشاره مىكند كه خداوند فرموده ما قرآن را حافظيم. در ادامه بيان مىكند كه اعتماد در نقل قرآن به حفظ قلوب و صدور بوده است نه بر حفظ مصاحف و كتب.(18) يكى از دلايل تكيه بر حفظ، عدم آشنايى عموم مردم يا كتابت بوده است. با تمام اين اوصاف عدّهاى(19) در زمان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به كاتبان وحى شهرت داشتهاند؛ اين دسته، گروه ممتازى بودند كه به دستور حضرت، آيات قرآنى را مىنوشتند و به ترتيبى كه فرمودند به يكديگر ملحق مىكردند و هيچ آيه يا سورهاى نازل نمىشد، مگر آن كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىفرمود: اين آيه را كنار فلان آيه يا در فلان سوره قرار دهيد.(20) بدين صورت آيات قرآن در زمان رسول خدا صلىاللهعليهوآله حتى سوره بندى آن هم تنظيم شد. قرآن را به خط كوفى كه به تازگى در بين عرب رواج يافته بود، بر روى سنگ سفيد و چوب خرما و پاره ديبا و چرم مىنوشتند؛ چون اين عدّه هميشه ملازم رسول اكرم صلىاللهعليهوآله نبودند، موفق نشدند كه هريك قرآنى جداگانه جمعآورى كنند و فقط يك نسخه از تمام آيات خدمت حضرت در پارههاى متفرّقه جمع شده بود كه در اوايل مرض وفاتشان به اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند: «قرآن در عقب فراش من در صحيفهها و حريرهاست. آن را از اين حالت پراكندگى جمعآورى كرده و ضايع مگذاريد؛ چنان كه يهود تورات را ضايع كردند.(21)» علىبن ابيطالب عليهالسلام مشغول به جمعآورى شد و چندى بعد، آنگونه كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرموده بود، استنساخ و جلد نمود. اين اولين مرتبه جمعآورى و كتابت قرآن بود. در زمان خلافت ابوبكر براى دومين بار قرآن جمعآورى شد؛ زيرا در سال دوازدهم هجرت ميان مسلمين و مسيلمه كه ادعاى نبوت نموده بود، جنگ يمامه در گرفت و در آن هزار و دويست نفر از مسلمين كه هفتصد نفر آنها حافظ قرآن يا قارى بودند كشته شدند. ابو بكر، زيد بن ثابت را امر به تتبّع و جمع قرآن كرد و اين مصاحف از او به عمر و از عمر به حفصه دختر عمر منتقل شد.(22) در سال 30 هجرى در خلافت عثمان، حذيفة بن يمان، ارمنستان و آذربايجان را فتح كرد و مشاهده كرد كه مردم در قرآن اختلاف دارند. او از عثمان خواست چارهاى بينديشد و عثمان نيز به عبدالله بن زبير، سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام دستور داد كه مصحفها را بررسىكنند و اگر در چيزى اختلاف كردند آن را به لغت قريش بنويسند؛ زيرا قرآن به لغت قريش نازل شده است.(23) تعدادى مصحف نوشته شد و عثمان دستور داد آنها را به شهرهاى مختلف بفرستند، يكى به بصره، يكى به كوفه و شام و مكه و يكى را نزد خود باقى گذاشت كه به آن مصحف امام مىگفتند. اين مصحفها از نقطه و اعراب خالى بود، تا آنچه از پيامبر صلىاللهعليهوآله رسيده صحيح و ثابت بماند؛ چون اعتماد بر حفظ بود، نه بر خط، هر ديارى به مصحف خود قرائت مىكرد.بعد از قرّاء سبعه اختلاف شده و روايات قرّاء سبعه مختلف نبوده است.(24) طبق مطالب بيان شده چنين نتيجهگيرى مىشود كه عثمان با فرستادن مصاحف و قرّاء به بلاد مختلف ظاهرا به اختلافات پايان داد؛ اما چون قرآن فرستاده شده خالى از نقطه و اعراب بود، اشتباهات ديگرى نيز در اثر تشابه الفاظ مانند مالك و ملك كه هر دو به صورت «ملك» نوشته مىشد پيش آمد و اختلافات جديدى بروز كرد كه از اختلافات سابق خطرناكتر و شديدتر بود و اين اختلاف در بين قرّاء پيدا شد كه هر يك ديگرى را تخطئه مىكرد و اجازه نمىداد در اخذ قرائت به ديگرى مراجعه شود و علاوه بر آن، چهبسا بعضى از قرائتها، فساد معنا را نيز در برداشت. پس مشخص شد كه خالى بودن قرآن از رسم الخط و نحوه قرائت قاريان و احيانا لهجههاى متفاوت سبب اختلاف در قرائت شده است.فرش الحروف و بررسى تغييرات در كلمه
در اين قسمت براى بررسى بيشتر به تعدادى از موارد اختلافى كه منجر به تغيير كلمهاى به كلمه ديگر شده، اشاره مىكنيم: «مَلِك، مالِك»(25): عاصم و كسائى مالِك و بقيه قرّاء مَلِك خواندهاند. آيةالله جوادى آملى در تفسير تسنيم(26) مالك را بر ملك ترجيح دادهاند و گفتهاند كه ممكن است اشكال شود كه مالكيت روز چگونه ممكن است؟ در جواب چنين بيان مىكنند كه مالكيت موجودات و انسانهاست كه به روز تعلّق نمىگيرد؛ اما خداوند مالك روز جزاست؛ يعنى، مالك آنچه در روز جزا خواهد بود. همچنين شموليت كلمه مالك از مَلِك بيشتر است؛ چون مالِك يعنى مالك همه چيز كه از آن جمله مُلك است؛ پس خداوند مالك مُلك، يعنى مَلِك نيز هست. «الصراط و صراط ـ السراط و سراط»(27): ابنكثير، بهروايت قنبلدر تمامقرآنبه(س)و بقيهقرّاءبه(ص) خواندهاند. با مراجعه به لغت در مىيابيم، «السّراط» يعنى «الطريق الواضح»،«الصراط»يعنى«الطريق».(28) «و ما يخدعون ـ و ما يُخادعون»(29): عاصم، حمزه، كسائى و ابن عامر «و ما يخدعون» خواندهاند و نافع و ابن كثير و ابو عمرو «و ما يخدعون»، خواندهاند. در لغت «خادَعَهُ» به همان معنى «خَدَعَه»(30) آمده است. «فَتَلَقّى آدَمُ ـ فَتَلَقّى آدمَ»(31): عاصم، حمزه، كسائى، ابن عامر و نانع «آدمُ»، ابن كثير و ابو عمرو «آدمَ» خواندهاند. تلقىّ الشىء منه: أخَذَهُ منه و يقال: تلقّى العلم عن فلانٍ.(32) «مِنْ رَبِّه كلماتٍ ـ مِنْ رَبِّه كلماتٌ»(33): عاصم، حمزه، كسائى، ابن عامر و نافع «من ربّه كلماتٍ» خواندهاند، ابن كثير و ابو عمرو «من ربّه كلماتٌ». «و لايُقْبَلُ ـ و لاتُقْبَلُ»: عاصم، حمزه، كسائى، ابن عامر و نافع (لا يُقبَلُ) و ابن كثير و ابو عمرو «لا تُقبَلُ» خواندهاند و در آيه «شفاعةٌ» فاعل است؛ چون مؤنث مجازى بوده (بين فعل و فاعل هم فاصله شده) فعل مذكر و مؤنث هر دو جائز است؛ اما با دقت در آيه شايد بتوان ترجيحى براى يُقبَلُ يافت: «وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُوءْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ»(34) زيبايى كلام و تناسب وزن يُقبل، يُؤخذ و تناسب ابتداى ينصرون (يُنْ). در بررسى بيشتر با مقايسه اين اختلاف قرائتها اين نتايج براى ما آشكارتر شود: 1ـ قرائت حفص از عاصم كه قرآنهاى موجود بر اساس آن است، زيباترين و دقيقترين بوده و از نظر اسناد با واسطه ابىعبدالرحمن عبدالله بن حبيب اسلمى از اميرالمؤمنين عليهالسلام و ايشان از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آموخته است. 2ـ غالبا اين اختلاف قرائتها از رسم الخط بدون نقطه و اعراب ناشى شده است؛ مثل «مالِك و ملك» كه هر دو به صورت «ملك» نوشته شده بودند. «يقبل و تقبل»، «فتلقى ادم من ربه كلمات و فتلقى آدَمَ من ربه كلمات» و موارد ديگر كه فراوان يافت مىشود. 3ـ با مقايسه موارد مختلف فرش الحروفى كه در آن تغيير كلمه صورت گرفته، مشاهده مىشود كه عمده اين موارد به معنا ضربهاى نمىزند. اكنون براى دقت و تأمل بيشتر در ساير موارد اختلافى مىتوان همين راه را ادامه داد و با در كنار هم قرار دادن اين موارد و مراجعه به لغت و تفاسير، ذوق ادبى و بلاغى و آهنگ و وزن آن به نتايجى در مورد قرائت برتر دست يافت.بررسى پيدايش و تطوّر اختلاف قرائتها
دكتر عبدالهادى فضلى در كتاب مقدمهاى بر تاريخ قرائتهاى قرآن كريم ـ كه دكتر سيد محمدباقر حجتى آن را ترجمه نمودهاند ـ پيدايش قرائتها و تطور آنها را در دوازده مرحله بيان مىكند؛ در مرحله هشتم به فرستادن مصاحف به همراه قرّاء به بلاد مختلف كه توسّط عثمان خليفه وقت صورت گرفت اشاره مىكند و مىنويسد: «عثمان مىخواست خاطر نشان كند كه علاقمند است با هر مصحفى يك قارى همراه سازد كه قرائت او با قرائت اهل آن بلد غالبا هماهنگ باشد؛ چرا كه عثمان دستور داد مصحفهاى امام ـ طبق قرائتهاى مختلف و معتبر ـ با رسمالخطهاى مختلف نگارش شود. با توجه به اين كه قرائتهاى مختلف و معتبر به پارهاى از حروف قرآن كريم، محدود بود؛ چنان كه «قال موسى»، در سوره قصص در مصحف مكه بدون واو و در ساير مصاحف با واو نگارش شده بود. همچنين عثمان دستور داد كه پارهاى از حروف و كلمات قرآنى به گونهاى نگارش يابد، كه آن كلمه بتواند پذيراى وجوه مختلف قرائت باشد؛ مانند: «يخدعون» كه در سوره بقره بدون الف نگاشته شده تا بتوان آن را «يخادعون» و با الف قرائت كرد و همچنين در ياءات زائد.» مؤلّف كتاب مقدمهاى بر تاريخ قرآن كريم در مرحله دهم مىگويد قاريانى كه نام آنها برده شد تمام فرصت خود را به قرائت و فراگيرى آن اختصاص داده بودند تا جايى كه در سايه پشتكار و اهتمام خويش به صورت دانشمندانى در آمدند كه مردم قرائت را از محضر آنان اخذ مىكردند و مردم بلاد با ديده قبول به قرائت آنها مىنگريستند. در مرحله يازدهم مىنويسد كه يحيى بن يعمر (متوفاى سال 90 ق.) كتابى از قرائتها تأليف نمود كه روايات مربوط به اختلاف مردم، آنچه موافق رسم الخط عثمانى بود گرد آورد؛ پس از او ابن مجاهد كتابى را در قرائتها تأليف كرد كه مردم پس از يحيى بن يعمر به آن عمل مىكردند. شروع جمع آورى قرائتهاى سبع توسط ابن مجاهد بوده است.(35)علت شهرت قرّاء سبعه
علّت شهرت قرّاء سبعهاز نظر مرحوم فضلبنحسنطبرسى (متوفاىسال 548 ه) چنين آمده است: 1ـ اينقرّاء عمدهاهتمام و فرصت خود را درباره قرائتها مصروف داشته و به شدت در رابطه با قرائت مىكوشيدند و از عمل و آگاهى بيشترى نسبت به قراء ديگر برخوردار بودند؛ ولى قرائى كه قرائتشان «شواذ» معرفى شده است، اهتمام آنها به امر قرائت محدود نبود؛ بلكه عنوان و سِمَت تخصّصى آنها، فقه يا حديث يا ساير علوم ديگر بود و قسمتى از فرصت خود را در امر قرائت صرف مىكردند. 2ـ قرائت اين قرّاء (قراء سبعه) ـ هم لفظا و هم سماعا ـ در رابطه با آغاز تا پايان قرآن كريم، به طور سند به دست آمده است؛ به عبارت ديگر، روايات مربوط به قرائتهاى آنها شامل همه كلمات قرآن كريم مىشود و به صورت سند نقل شده است. اين قرّاء نه تنها آگاه به قرائت بودند، بلكه خود با اين وجوه عملاً در مقام اقراء سر و كار داشتهاند.(36) دمياطى (متوفاى سال 117 ق.) مىنويسد: بايد بدانيم سببى كه باعث اخذ قرائت از قراء مشهور شده و قرائت قراء ديگر به عنوان ملاك و مأخذ قرائتها قرآن كريم تلقى نشد اين است كه اختلاف مربوط به قرائتها ـ كه رسم الخط مصاحف عثمانى، آن قرائتها را پذيرا بود ـ رو به ازدياد گذاشت. بدعتِ پيشگامان و آن گروهى كه در امر قرائت بر طبق هوس و دلخواه خود دست اندر كار قرائت شده بودند و هماهنگ با رأى و نظر خود، قرآن كريم را به گونهاى كه تلاوت آنها بدان صورت روا نبوده است، قرائت يا اقراء مىكردند، موجب شد كه مسلمين تصميم بگيرند بر قرائتهاى قرّاء مورد اعتماد و افراد موثّقى متّفقا رأى دهند؛ يعنى راجع به قرائت قرّائى به توافق رسند كه صرفا اهتمام خويش را درباره قرآن و قرائت آن مبذول مىداشتند. از اين رو، بر آن شدند از هر سرزمين و يا شهرى ـ كه مصحفى از طرف عثمان به سوى آن فرستاده شده بود ـ پيشوايان و قرّائى را انتخاب كنند كه معروف به وثاقت و امانت در نقل و درك صحيح و كمال علم بوده و عمرى را در قرائت و اقراء سپرى كرده باشند و كارشان معروف و مشخص بوده و اهل سرزمينى كه اين قرّاء در آن مىزيستند بر عدالت آنها اتفاق داشته و قرائت آنان نيز با رسم الخط مصحفشان ناسازگار نبوده است.علت انتخاب قرّاء سبعه
ابن مجاهد اولينكسىاست كه قرائتهاى سبعه را مدوّن كرد. او در مقدّمه كتاب «السبعة» مىنويسد: 1ـ پارهاى از قرّاء و حاملان قرآن كريم، دانا، آگاه به وجوه و اعراب و قرائتها و آشناى به لغات و معانى كلام و بيناى به عيوب قرائتها و اهل نقد آثار و اخبار مىباشند. اينان همان پيشوايانى هستند كه حافظان قرآن كريم در هر سرزمينى از بلاد اسلامى به ايشان پناه آورده و حلّ مشكل مربوط به قرائت را نزد ايشان جستجو مىكردند. 2ـ گروهى از قرّاء به اعراب كلمات قرآن، قواعد عربى و دستور زبان آگاهى دارند و در قرائت خود گرفتار اشتباه و لغزش نمىشوند؛ اما به جز اين كار، داراى آگاهيهاى ديگرى نيستند. اينگونه قرّاء بسان اعراب باديهنشين هستند كه طبق لغت و زبان خود، قرائت و تكلّم مىكنند و در ايجاد دگرگونى زبان خويش ناتوان مىباشند. كيفيت خواندن و مكالمه آنها ـ كه با قواعد هماهنگى دارد و اشتباه و لغزش در آن ديده نمىشود ـ فطرى است. 3ـ عدّهاى از قُرّاء فقط قادرند آنچه را از ديگران فرا گرفتهاند، ادا نمايند و به ديگران تسليم كنند؛ نه از اعراب و قواعد عربى آگاهى دارند و نه چيز ديگرى مىدانند. اين دسته همان حافظانند كه بعيد نيست به علت طول زمان و مرور ايّام نسبت به معلوماتشان دچار نسيان گردند و چون متكى بر حفظ بوده و از علم عربيت و دستور زبان عربى سررشتهاى ندارند گاهى دچار خطا شده و اين خطا را به عنوان روايت از ديگران بازگو و خويشتن را از آن تبرئه مىكنند. چه بسا از نظر مردم مورد تأييد تلقّى گردد؛ در نتيجه اين اشتباه را از او آموخته و براى ديگران نقل مىكنند. يا قرآن را بر كسى خوانده كه گرفتار نسيان بوده و إعراب را نادرست خوانده و شبههاى در ذهن او به هم رسيده و سرانجام دچار اشتباه مىگردد. چنين حافظان و قاريانى نبايد مورد تقليد قرار گيرند و نمىتوان به نقل و روايتشان احتجاج نمود. 4ـ دستهاى از قرّاء، قرآن كريم را از لحاظ اعراب درست قرائت مىكنند و به معانى آيات آشنا هستند و لغات قرآن كريم را مىشناسند؛ اما نسبت به قرائتها، اختلاف مردم، آثار و روايات درباره قرائتها فاقد علم هستند؛ و چه بسا آگاهى آنها به اعراب و دستور زبان عربى آنان را بر آن مىدارد كه قرآن را به وجهى كه در زبان عربى جايز و مطابق با قواعد آن است قرائت كنند؛ قرائتى كه هيچ يك از پيشينيان، قرآن را بدان گونه نخواندهاند. بايد اين دسته را نوآوران و بدعت گزارانى شمرد كه مورد نكوهش و اعتراض متخصصان قرائت قرار گرفتهاند. از تقسيمات ابن مجاهد چنين بر مىآيد كه او در صدد پاسدارى از راه و رسم قرائتهاى قرآنى است تا روايات و قرائتها از طريق نقل و روايت مورد اعتماد به طريق نقل و روايت مشكوك منحرف نشود؛ به عبارت ديگر از طريق نقل و روايت از رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمه معصومين عليهمالسلام به طريق اجتهادات شخصى جابهجا نگردد.(37) مؤيّد اين شهرت علمى در مورد قرّاء سبعه را اتّفاق علما به قرائت آنها و وثاقت ابن مجاهد و علوّ مرتبت علمى و عمق آگاهى او، در قرائات مىتوان دانست.(38) ابنمجاهد قرائتها را بهدو دسته «قرائتهاىسبعه» و «قرائتهاىشواذّ» تقسيم مىكند: قرائت سبعه آن بخش از قرائتهاست كه مورد اتفاق اكثر قراء سرزمينهاى اسلامىاست. و خارج از آن، قرائت شاذّ است.(39) ابن جنّى مىگويد: «ما قرآن كريم را به قرائتهاى شاذّه تلاوت نمىكنيم؛ چون نمىخواهيم اين قرائتها ميان مردم رايج شود.»(40)مقياس انتخاب قرائتها سبع از نظر ابن مجاهد
مقياس و معيار ابن مجاهد در انتخاب قرائتهاى سبع دو امر است:
1ـ قارى بايد از سوى مردم سرزمينش به اتفاق نظر از لحاظ قرائت مورد قبول و تأييد باشد. 2ـ بايد تأييد مردم سرزمين قارى از آنجايى ريشه گيرد كه اين قارى از لحاظ علمى در قرائت و لغتشناسى از غنابرخوردار است؛ آنهم بدانگونه كهبيانگر اصالت و عمقاو در فنّقرائتولغتمىباشد.(41) با اين نكته مشخص مىشود كه قرائتها سبع ابن مجاهد را نبايد تنها قرائتهاى متواتر و صحيح دانست، بلكه احيانا قرائتهاى غير از سبعه نيز وجود دارند كه مانند قرائتهاى سبع از تواتر و صحت برخوردار هستند.(42)مقياس امتياز ميان قرائتهاى صحيح و غيرصحيح
سرانجام، مؤلف كتاب تاريخ قرائتهاى قرآن كريم در مرحله آخر ـ عصر تطوّر مقياس امتياز ميان قرائتها صحيح و قرائتها غيرصحيح ـ مىگويد: مقياسى كه مكّى بن ابى طالب براى تشخيص صحيح و غيرصحيح ياد نموده، داراى سه شرط بود: 1ـ داراى وجهى قوى و معتبر در عربيّت و هماهنگ با قواعد و دستور زبان بود. 2ـ با رسم الخط مصحف عثمانى قابل انطباق به نظر مىرسيد. 3ـ عموم مردم پذيراى آن بوده و قرائت خود را متّفقا بر اساس آن قرار مىدادند. اين مقياس با اين سه شرط تطوّر يافت. علّت اين تطوّر از آن رو بود كه شرط سوّم، يعنى پذيرش عامه مردم، احيانا به گونهاى تلقّى مىشد كه نمىتوانست عهدهدار ضبط و مصونيت قرآن و قرائت صحيح آن باشد. پس مقياس ديگرى شكل گرفت: 1ـ صحّت سند؛ 2ـ موافقت و انطباق با قواعد عربيت و دستور زبان و لغت؛ 3ـ انطباق با رسم الخط مصحف عثمانى.قفرق ميان قرآن و قرائتها
1ـ قرآن و قرائتها در حقيقت متفاوت از يكديگر هستند. بدرالدين محمد بن عبدالله زركشى (متوفاى سال 749 ق.) مىگويد: قرآن و قرائتها دو حقيقت متغاير هستند. قرآن عبارت است از وحيى است كه بر محمد صلىاللهعليهوآله نازل شده است، به منظور بيان قوانين الهى و اعجاز؛ اما قرائتها عبارت از اختلاف وحى از لحاظ حروف و كلمات و كيفيّت اداى حروف اين كلمات از نظر مشدّد يا مخفّف خواندن و امثال آنها.(43) از دانشمندان معاصر چند تن از علما طبق نظريه زركشى قائل به تفاوت قرائتها و قرآن هستند: الف) آيةالله حاج سيد ابوالقاسم خوئى؛(44) ب) دكتر صبحى صالح؛(45) ج) ابراهيم ابيارى؛(46) 2ـ نظريه تفاوت قرائتها از لحاظ محتواى آنها بر شرايط قرائتهاى صحيح. در اين نظريه آمده است اگر قرائتهاى واجد صحّت سند و منطبق با دستور زبان عربى و مطابق با رسم الخط مصحف عثمانى باشد، مىتوان آن را به عنوان قرآن تلقّى كرد و ميان چنين قرائتها و قرآن تفاوتى نيست؛ امّا آن قرائتهايى كه حتى فاقد يكى از سه شرط باشد تنها مىتوان عنوان قرائت بر آن گذاشت. 3ـ ابن دقيق العيد مىگويد: هر قرائتى ـ حتى قرائتهاى شاذّه ـ نيز شايسته احراز عنوان قرآن است.(47) در بين اين نظريهها، مؤلف كتاب تاريخ قرائتهاى قرآن كريم، نظر نخست را قابل قبول دانسته و به توضيح نظر آيةالله خوئى در اين رابطه مىپردازد و مىگويد: «هر يك از قرّاء سبعه ممكن است احيانا گرفتار اشتباه شده باشند و دليلى از نظر عقل و شرع وجود ندارد كه لزوما بايد از قارى خاصّى از اين قرّا سبعه و يا ديگران در قرائت قرآن پيروى نمود، عقل و شرع نيز ما را از پيروى امرى كه قطعى و يقينى نيست منع كرده است.»(48) آنگاهايشاندر اينكه قرائتها بايد بهعنواناجتهاد از سوىقرّاء تلقّىگردد بهادلّه زيراستشهاد مىنمايد:دليل اول:
ابن ابى هاشم مىگويد: علت اختلاف قرائتهاى سبع و قرائتهاى ديگر اين است كه مناطقى كه مصاحف عثمانى فرستاده شد يكى از صحابه در آن منطقه به سر مىبرد و اهل آن منطقه قرائتها را از او اخذ مىكردند و مصاحف مزبور نيز عارى از هر گونه مشخصات اعراب و نقطههاى حروف متشابه بوده است. آنگاه ابن ابى هاشم گفته است: بنابراين، ثابت شد كه اهل هر منطقه قرآن كريم را به همان كيفيت قرائت مىكردند كه به صورت سماع از صحابه اخذ كرده بودند. از اين رو، با حفظ اين شرط كه قرائت مذكور با رسم الخط مصحف عثمانى منطبق باشد و قرائاتى را كه مخالف رسمالخط مصحفعثمانىبود رهاكرده و بهآن توجهىنمىكردند و بههمينجهت ميان قرّاء اينمناطق، اختلاف در قرائتها پديد آمد.(49)دليل دوم:
زرقانى مىگويد: علما در صدر اول اسلام نقطه و اعرابگذارى مصاحف را مكروه مىدانستند؛ چون به شدت مىكوشيدند كه قرآن كريم ـ طبق رسم الخط مصحف عثمانى ـ نگهدارى شود و سنت چنان رسم الخطى را حفظ كرده باشند و بيم آن داشتند كه مبادا نقطه و اعرابگذارى به ايجاد تغيير و دگرگونى در قرآن كريم منجر شود. به اين دليل از اين كار خوددارى مىكردند. ولى زمان دگرگون شد و مسلمين ناگزير شدند حروف متشابه قرآن را نقطهگذارى كرده و اعراب و مشخصات را روى حروف و كلمات پياده كنند و بالاخره از آن مىترسيدند كه تجرّد قرآن از مشخصات املايى ـ اعم از اعراب و نقطه ـ به تغيير در خود قرآن منجر شود.دليل سوم:
احتمال عدم وثاقت در مورد همه راويان قراء سبع. عدهاى حفص دورى و نيز خودِ نافع را از نظر حديث ضعيف شمردهاند.دليل چهارم:
علم اجمالى به عدم صدور پارهاى از قرائتها از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ؛ اجمالاً علم داريم كه پارهاى از اين قرائتها از نبى اكرم صلىاللهعليهوآله صادر نشده است و همين امر موجب تساقط قرائتها بوده و ناچاريم به اصول لفظيه و عمليه رجوع كنيم.(50) ميرزا ابوالحسنشعرانى اجتهاد در اظهارنظر شخصىدر مورد قرائتقراء سبعهرا بهشدت رد مىكند.(51) ابيارى مىگويد: نمىتوانيم تأويلات فراوانى را كه قراء ارائه كردهاند و در نتيجه آن احيانا يك كلمه قابل حمل بر بيست يا سى وجه و يا بيشتر مىگردد، صحيح بدانيم. حتى طرق اين قرائتها تنها در رابطه با قرائتهاى عشر به 98 طريقه مىرسد. بنابر تحقيق اين تأويلات عديده نتيجه اجتهاد قرّاء بوده كه مىتوان آن را زياده روى و تجاوز از حدّ در اجتهاد و استنباط دانست. اگر ما دنباله سخن زمخشرى را در مورد قراء تعقيب كنيم مىبينيم موارد زيادى از قرائتها را مردود اعلام كرده و پذيراى آنها نشده است. ابن قتيبه در اين باره مىگويد: از اين طبقه به ندرت افرادى ديده مىشوند كه در درجه قرائت خود از غلط و اشتباه مصون باشند.(52) ما وقتى چنين امكانى ايجاد مىكنيم كه چنين قرائتها به حيات خود ادامه دهند، مانند كسانى هستيم كه مىخواهيم از ايده و هدف جمعآورندگان قرآن در زمان عثمان و همچنين از هدف اميرالمؤمنين عليهالسلام كه قبل از عثمان دستاندركار جمع و تدوين قرآن كريم شدهاند تمرّد كنيم و از مقصود و مقصد صحابه كه برخوردارى قرآن از يكنواختى و وحدت در تلاوت بوده تخطّى كنيم. اين نظريه بنابر اين است كه چنين قرائتى نتيجه اجتهاد قرّاء بوده و نگارش مصحف و پياده نكردن مشخصات املايى ـ از قبيل نقطهگذارى، حروف متشابه و اعراب ـ باعث پديد آمدن پارهاى از اينگونه قرائتها گرديد.(53)نظر فقهاى شيعه در جواز قرائت به قرائتها سبع
فى الجمله جواز قرائت به اين قرائتها، گرچه متواتر نباشد، مورد اتّفاق علما است. البته در بعضى از شرايط آن اختلاف شده است. شيخ طبرسى مىنويسد: از مذهب اماميه ظاهر مىشود كه آنان اجماعا گفتهاند قرائت به قرائاتى كه بين مردم متداول مىباشد، جائز است و در عمل نيز به آنچه اين قراء گفتهاند تابع گشته و عمل به قرائتى را كه نادر باشد كراهت داشتهاند.(54) علامه حلى مىنويسد: قرائت هر يك از قرائتهاى هفت نفر مشهور، جايز است؛ زيرا همه آنها متواترند و قرائتهايى كه شاذّند جايز نيست. سپس اضافه مىنمايد از قرائتها آنچه نزد من محبوبتر است، قرائت عاصم ـ كه از طريق ابوبكر بن عياش نقل شده ـ و قرائت ابى عمرو بن علاء مىباشد.(55) شهيد محمدبنمكّى (شهيد اول) مىنويسد: قرائت به متواتر جائز است و قرائت به شاذّ جائز نيست و بعضى از قرائت ابى جعفر، يعقوب و خلف كه مكمل قاريان ده قرائت معروفند، منع كردهاند؛ ولى اصحّ آن است كه جايز باشد؛ زيرا همانطورى كه آنهفت قرائتمتواتر است، اينسهقرائت هم متواتر است.(56) از حاشيه كتاب مداركالاحكام ـ تأليف آقاى وحيد بهبهانى ـ نقل شده كه مقصود از تواتر، قرائتى است كه در زمان امامان معصوم عليهمالسلام شايع بوده و منع نفرمودهاند و از آن كشف مىشود كه آن بزرگواران آن را صحيح دانسته و در نماز تجويز نمودهاند. مرحوم طباطبايى صاحب عروةالوثقى مىفرمايد: احوط اين است كه نمازها با يكى از قرائتهاى هفت نفر معروف قرائت شود گرچه اقوى كفايت غير آن است؛ در صورتى كه با اسلوب عربى مطابق باشد.(57) آيةالله خويى در حاشيه عروه باب قرائت در نماز مىفرمايد: قرائتىكه شايعومتداولباشد، خواندن آن در نماز جايز است، و لو از قراء هفتگانه نباشد؛ اما اين كه هر قرائتىكهموافقبا اسلوبعربىاست، جائزباشد،كما اينكهدر متنديده مىشود، ممنوع است.(58) حضرت امام قدسسره در حاشيه عروه مىنويسد: احوط اين است كه در نماز از قرائت قرآن موجود كه در دسترس همه است تخلّف نشود. در كتاب جامع الاحكاماز آيةاللهصافىگلپايگانى(دامظلّه)استفتايىدر اينبارهشدهكهآنرانقلمىكنيم: «س 210 ـ شخصى وفات يافته و از جوانى ايشان نمازهاى خود را با قرائت سوره حمد با اختلافِ سائر قرائتها مىخوانده به اين صورت كه به جاى «صراط الذين انعمت عليهم» صراط من انعمت عليهم و به جاى «و لاالضالين»، و غير الضالّين مىخوانده، ايشان در آن زمان توجه به مسائل شرعى داشته و مقيد بوده و اين نوع قرائت را مقبول و برىء الذمه مىدانسته، آيا چنين قرائتى وجود دارد؟ در صورت وجود چنين قرائتى خواندن نماز با آن مجزى و برىء الذمه است يا نه؟ در صورت عدم كفايت اين قرائت از نماز، تكليف ورثه اين شخص چيست؟ با اين كه ايشان در اين مورد وصيتى نداشته است. ج: قرائت قرآن كريم بر حسب روايات و اتفاق فقهاى عظام(رضوان الله عليهم) طبق قرائتهاى معروفه و مشهوره در عصر حضرات ائمه طاهرين عليهمالسلام كافى و مجزى است كه معروفترين و مشهورترين آنها قرائت ده نفر است كه قرائت هفت نفر آنها شهرت و تداول بيشتر داشته و مىتوان اقتضا بر قرائت اين هفت نفر را موافق با احتياط و قدر متيقّن دانست و قرائت من انعمت و غير الضالين از هيچ يك از اين هفت نفر نقل نشده است و از قرائتهاى مشهوره نيست و منحصرا قرائت عمر بن الخطاب و عبدالله بن زبير بوده و مع ذلك در بين اهل سنت معمول بها [متداول] نشده؛ با آن كه قرائت عمر است از قرائتهاى متروكه است و روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم است به قرينه روايات ديگر كه همين قرائت مشهور را كه در مصاحف، همه مطابق با آن است تأييد مىنمايند، قابل حمل بر تقيه است... و نهايت امر اين است كه شخص مذكور معذور است و ان شاء الله تعالى معاقب نباشد، ولى اعمالش مجزى و امتثال و اطاعت امر نيست.»(59)1ـ عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد قم. 2ـ حجر / 9. 3ـ ابراهيم پور فرزيب، تهذيب القرّاء در شرح قواعد و قرائتهاى سبعه، ص 19. 4ـ در سال 70 هجرى متولد و در سال 154 هجرى وفات يافت. 5ـ حاج حسن بيگلرى، سرّ البيان فى علم القرآن. 6ـ محمدجواد شريعت، پيشين، ص 29. 7ـ حاج حسن بيگلرى، پيشين، ص 57. 8ـ همان. 9ـ سيد ابوالقاسم خويى، البيان، صص 238 و 239. 10ـ همان. 11ـ دكتر محمدجواد شريعت، پيشين. 12ـ سيد محمدباقر حجتى، پيشين، ص 334. 13ـ حاج حسن بيگلرى، پيشين، ص 59. 14ـ سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ص 138. 15ـ همان. 16ـ توبه / 100. 17ـ حديد / 24. 18ـ ابن جزرى، النشر فى القرائات العشر، صص 4، 5 و 6. 19ـ چهارده نفر كه مشاهير آنها، على بن ابيطالب عليهالسلام ، زيد بن ثابت، عبدالله بن مسعود، ابىّ بن كعب و معاذ بن جبل بودهاند. 20ـ ابراهيم پور فرزيب، پيشين، ص 11. 21ـ همان. 22ـ همان، ص 12؛ ابن جزرى، پيشين، ج 1، ص 7. 23ـ اين جمله سخن عثمان است. 24ـ ابن جزرى، پيشين، صص 8 و 9. 25ـ فاتحة الكتاب / 4. 26ـ عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 1، صص 385 و 390. 27ـ بقره / 6 و 7. 28ـ ابراهيم انيس و ديگران، المعجم الوسيط، مجمع اللغة العربية، ج 1، صص 427 و 512. 29ـ بقره / 9. 30ـ بقره / 9. 31ـ بقره / 37. 32ـ ابراهيم انيس و ديگران، پيشين، ج 2، ص 836. 33ـ همان. 34ـ بقره / 48. 35ـ عبدالهادى فضلى، مقدمهاى بر تاريخ قرائتهاى قرآن كريم، ترجمه سيد محمدباقر حجتى، صص 29، 46 و 48. 36ـ همان. 37ـ همان، ج 1، ص 391. 38ـ همان، ص 52. 39ـ المُحْتَسب، ج 1، صص 33ـ32، به نقل از عبدالهادى فضلى، پيشين، ص 54. 40ـ عبدالهادى فضلى، پيشين. 41ـ همان، ص 655. 42ـ ابن جزرى، پيشين، ص 43، به نقل از عبدالهادى فضلى، پيشين، ص 65. 43ـ البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 318، به نقل از عبدالهادى فضلى، پيشين، ص 86. 44ـ سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ج 1، ص 171. 45ـ الموسوعة القرانية، ج 1، به نقل از سيد ابوالقاسم خويى، پيشين. 46ـ سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ص 180. 47ـ عبدالهادى فضلى، پيشين، ص 7. 48ـ سيد ابوالقاسم خوئى، پيشين، ص 181، به نقل از عبدالهادى فضلى، پيشين. 49ـ عبدالهادى فضلى، پيشين. 50ـ سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ص 182، به نقل از عبدالهادى فضلى، پيشين، ص 89. 51ـ عبدالهادى فضلى، پيشين، ص 93. 52ـ تأويل شكل القرآن، ص 42، به نقل از عبدالهادى فضلى، پيشين. 53ـ الموسوعة القرانية، ج 1، ص 80، به نقل از عبدالهادى فضلى، پيشين. 54ـ سيد ابوالقاسم خويى، پيشين، ص 99. 55ـ علامه حلى، منتهى المطلب، ص 273. 56ـ همان. 57ـ سيد محمدكاظم طباطبايى يزدى، العروة الوثقى، ج 1، ص 655. 58ـ همان، ص 657. 59ـ لطفالله صافى گلپايگانى، جامع الاحكام، ج 1، صص 69ـ68.