عاشورا از غمگينترين روزهاي دهر است. در اين روز، ضديتِ «حق پژوهان»و«باطل گرايان» به اوج خود رسيده و صداي «حق خواهي» و «انسانيت»، از حلقوم پرخون و بريدة عدالت خواهان به گوش ميرسد. عليرغم ميل جلادان نگونبخت، سراسرعالم را، پرتو نور و ايمانِ خدا محوران فراگرفته و ظلمت سراي بي خدايان رافتح ميكند. سؤالي كه در اينجا وجود دارد، اين است كه: راز ماندگاري نهضت عاشورا درچيست و چگونه شهادت جمعي كوچك باتأثيرگذاري وايجاد تحول در سطح جهان، ازقالب زمان خارج شده و حقيقت پژوهان جهان را به شگفتي وتحير واداشته است؟ تا حال از زواياي گوناگون به اين پرسش پاسخ داده شده است؛ كه هر كدام به جايخود مهم و ارزشمند است. اما نگارنده اين نوشتار، جواب را در «اركان عاشورا» جستجوميكند. به عبارت ديگر، دانستن اركان عاشورا را قدمي در جهت گشوده شدن «راز بقايِ»اين حماسة بزرگ ميداند. چهار ركني كه در زير مورد توجه قرار گرفته، از مهمترين اركان عاشوراست.عاشوراييانِ جهان، با عنايت به اين چهار ركن، «پيروزي خون بر شمشير» را باور خواهندكرد و حلقة ارادت و محبتشان، به شورآفرينان عاشورا، دو چندان خواهد شد.
1 ـ وقوف
وقوف در لغت به معناي ايستادن، دانستن، آگاهي و ايستادگي است. همچنين بهمعناي چيزي را در راه خدا دادن. وقوف كننده كسي است كه اول بداند و سپس برايحفظ آنچه دانسته، ايستادگي نمايد. مقاومتش تا آنجا ادامه يابد كه جان عزيزش را درمسيرِ آگاهانه خويش فدا كند. به نهال درختي كه عمر زياد ندارد، توجه كنيد. با وارد ساختن فشاري، از جايشكنده ميشود. اما يك درخت قوي و تنومند، ممكن است بر اثر فشار زياد خم شود و ياحتي بشكند، اما هرگز جابهجا نميشود. در نهايت، لبة تيز تيشه و تبر را تحمل ميكند، ولي گامي به عقب نميرود. وقتيتمام رگهايش بريده شد،نقش زمين ميشود. ميدانيد چرا؟ چون به مرحلة دانستن، آگاهي وايستادگي رسيده است. به عبارت ديگر از مقام«وقوف»، كه همان مرحلة «ثبوت» است، بهرهمند ميباشد. عاشوراييان با عقل سر و خِرَد، پير و مرادشان را شناختند. آن گاه براي حفظ و دفاعاز او ايستادگي كردند و تا نوشيدن جام شهادت استوار ماندند. آنها در مسيري كه برگزيدند، يك لحظه هم شك و ترديد نكردند. نسبت بهاهدافشان ثابت ماندند وقدمي به عقب برنداشتند. از امام و رهبرشان جانانه دفاع كردند،اما مصالحه، مسامحه و معامله هرگز! آنها تيرها، شمشيرها، نيزهها، سنگها، طعنها و تحقيرها را به جان خريدند وافتادند و مرگي جاودانه را پذيرفتند. ودر اين مسير هولناك، لحظهاي ندامت و پشيماني ازخود نشان ندادند. آنها با مقاومتشان ثابت كردند كه از بهترين وقوف كنندگانند و در سايه سار همينوقوف، به انديشه، بيداري و هوشياريِ كامل دست يافتند. كوهها را لرزشي است؛ عقايد آنها را خير! درياها را تلاطمي است، عواطف آنها رانه! كم رنگ بودن آفتاب قابل تصور است، اما كم رنگيِ ايمان و سطحي نگريانديشههاي آنها را خير. ايثار و مردانگي و غيرتشان، قامت سروها را شكست و اشك از چشم ستاره ستاند.زيرا دانسته بودند كه «امامت» يكي از محورهاي وقوفشان است. وقوف، پيرامون «محور»، ريشة قرآني دارد. در آية زير«عدالت» يكي از محورهامعرفي شده است: (لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ المِيزانَ لِيَقُومُالنّاسُ بِالْقِسْطِ...)؛ ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتابِ(آسماني) و ميزان (شناسايي حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم " تا مردم قيام بهعدالت كنند...؛ به عبارت ديگر، قرآن را به پيامبر (ص) نازل كرديم تا مردم بر «عدالتاجتماعي» وقوف كنند. عدالت را بشناسند و عادلانه زندگي كنند؛ چون كه «عدل اساساست» و مانند «امامت و رهبري» محوريت دارد.
وقوف زهيربن قين
زهيربن قين يكي از كساني بود كه در شب عاشورا، بعد از سخنراني امام حسينلب به سخن گشود و در ضمن گفتار، رها كردنِ خيام حسيني را در تاريكي شب، مردوددانست. او در فرازي از سخنانش خطاب به امام گفت: «يابن رسول الله! به خدا سوگند!دوست داشتم كه در راه حمايت از تو هزاران بار كشته، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزوداشتم كه با كشته شدنِ من، تو و يا يكي از جوانان بني هاشم از مرگ نجات مييافتيد.»
وقوف سعيد بن عبدالله حنفي
هنگام اداي فريضة ظهر امام طبق پيشنهاد ابو ثمامة صائدي به نماز ايستاد.سعيد بن عبدالله از جمله كساني بود كه براي دفاع از امام در مقابل تيرهاي قساوت خصم،سينه خود را سپر قرار داد. او پس از تمام شدن نماز، در حالي كه چشمههاي خون از بدنشبيرون زده بود، بر اثر ضعف و خونريزي، به زمين افتاد. همان دم روي دل به سوي كردگاربي همتا كرد و چنين زمزمه نمود: «خدايا! به اين مردم لعنت و عذاب بفرست. مانند عذابي كه بر قوم عاد و ثمودفرستادي. و سلام مرا به پيامبرت برسان و از اين درد و رنجي كه به من رسيده است او رامطلع كن. زيرا هدف من از جانبازي و تحمل اين همه درد و رنج، رسيدن به اجر و پاداشتو از راهِ ياري نمودن به پيامبرت ميباشد.» آنگاه چشمهاي اشك آلود و خون گرفتهاش را باز كرد و به سيماي بر افروختةسليمان كربلا دوخت. لحظهاي به تماشاي چهرة دلرباي مقتدايش مشغول شد و گفت: « اَوَ فَيْتُ يَابْنَ رسولِ الله؟!» فرزند رسول خدا! آيا من وظيفهام را انجام دادم؟ امام كه به نگرانيِ آن نخل ز پا فتادة نيستان كربلا پي برده بود، فرمود: «نعم، اَنتَ اَمامي في الجَنّة»؛ آري (تو وظيفة ديني و انساني خود را به خوبي انجامدادي) و تو پيشاپيش من در بهشت برين هستي. چگونه است حالِ مردي كه سيزده چوبه تير در بدنش فرو رفته؟ او به جاي آه و نالهو باريدن سرشك غم، به ياد وظيفة دينياش ميافتد و با نگراني از امامش ميپرسد كهآيا وظيفهاش را به شايستگي انجام داده است يا خير. مگر نه اين است كه او و سايرهمرزمانش وقوف كنندگاني بودند كه با شناخت و آگاهي از «محور بودن امامت»، پيرامونآن امامِ همام وقوف كردند؟
2 ـ طواف
طواف در لغت گِرد چيزي گشتن، دور زدن و پيرامون كعبه چرخيدن است. تاانسان به چيزي علاقه نداشته باشد، دور آن نميگردد. هنگامي كه محبتِ كسي در دلانسان جاي گرفت؛ به فكر طواف و ابراز احساسات ميافتد؛ سعي ميكند خودش را با آنفرد همرنگ و همآهنگ سازد. محبت در واقع همان«ركن» است. تا انسان ركني نيابد،طواف نميكند. اما وقتي كه ركني پيدا كرد، با توجه به قدر معرفتش، به دور آن طوافميكند. طواف با نگهباني فرق دارد. نگهبانان ممكن است يك يا دو طرف را پاس بدارند.و چه بسا در حال انجام وظيفه، به خواب روند و يا ترك وظيفه نمايند. اما طواف كنندگانچنين نيستند. آنها با شناخت و درك عميق، استوارتر از نگهبانان هستند. زيرا كه طوافكننده، اول به ركني ايمان ميآورد. اين عشقش به آن ركن، مانع خواب، غفلت و تركوظيفهاش ميشود. او در انجام وظيفهاش، هرگز به يك و يا دو طرف اكتفا نميكند. بلكههر چهار طرف ركنش را، چون نگيني در برگرفته، پيرامونش به طواف ميپردازد. چرا ما به دور كعبه طواف ميكنيم؟ چون كعبه از مهمترين اركان دين ماست. كعبهخانة خداست. خانة خدا محوريت دارد. از شايستهترينِ طواف كنندگان،اميرالمؤمنينعلي (ع) است. او در جنگ احد، هنگامي كه بيشتر مجاهدان اسلام،پيامبر(ص) را رها كرده بودند، از آن حضرت كه ركنش بود، جدا نشد. به همين جهتهمواره دور پيامبر طواف ميكرد. «عليٌ يطُوفُ حولَ النّبي».
طوافهاي زشت و زيبا
قرظة بن كعب، از صحابه رسول خدا و راويان حديث و ياران علي (ع) بود. او درجنگهاي مختلف، از جمله غزوة اُحد در ركاب رسول الله به مبارزه پرداخت. در جنگصفّين نيز يكي از پرچمداران امير مؤمنان (ع) بود. از طرف آن حضرت مدتي در سِمَتاستانداري فارس، ايفاء وظيفه كرد. در سال 51 ق. از دنيا رفت. از او چند فرزند به جا ماند.در ميان فرزندان او «عمرو» و «علي» از شهرت و معروفيت بيشتري برخوردارند. هر دو ازطواف كنندگان بودند. ركن عمرو«حسين ابن علي 8» بود. اما علي «يزيد» را بهمحوريت برگزيده بود. يكي ركن الهي داشت و به دور محوريت «الله» طواف ميكرد.ديگري ركن شيطاني كه به دور محوريت «يزيد» مشغول طواف بود. از عمرو ايثار وفداكاري به جاي ماند. از برادرش، شقاوت و بدبختي و عصيان. عمرو نور شد و برادرشظلمت! عمرو سعادتمند هميشگي شد و برادرش شقاوتمند جاوداني! وي همزمان باامام حسين (ع) وارد كربلا شد. حضرت مأموريتِ گفت و گو با عمر سعد را بر وي محولكرد. عمرو تا ورودِ شمر به كربلا، اين وظيفه را به شايستگي انجام داد. در روز عاشورا ازاولين كساني بود كه از امامش اجازة جهاد گرفت. بعد از مدتي نبرد، براي تنفس و تجديدقوا نزد امام برگشت. ظهر شده بود. امام و يارانش به نماز ايستاده بودند. او با سعيد بنعبدالله، حفاظت جان امام را بر عهده گرفتند. نماز كه تمام شد، او نيز به زمين افتاد.چندين چوبة تير به سر و سينهاش جاي گرفته بود. سخنان همرزم شهيدش و پاسخِ امامرا شنيده بود. او نيز خطاب به امام، سؤال سعيد را تكرار كرد: «اَوَفَيْتُ يَابْنَ رسولِ الله؟!» امام بعد از پاسخِ سؤال او، چنين به سخنش ادامه داد: سلام مرا به رسول خدا برسان و به او ابلاغ كن كه من نيز در پشت سر تو به پيشگاهاو و به ديدارش نايل خواهم گرديد. در آن لحظات غمبار، روح آن مرد ايثار و مقاومت بهملكوت اعلي پر گشود و به خيل شهيدان كربلا پيوست. او با ريختن خون خويش تا آنجاقِداسَت يافت كه امام عصر(عج) چنين به او سلام ميگويد: «السلام علي عمرو بن قرظةالانصاري». اما برادرش، علي بن قرظة، همراه عمربن سعد و با لشكريان كوفه، نه براي دفاع ازحسين (ع) كه براي جنگ با او وارد كربلا شد. در روز عاشورا شنيد كه برادرش كشته شدهاست؛ مهر برادري، آشفتهاش ساخت. قلب سختش را به فشار آورد. از ميان صفوف لشكر بيرون آمد. خطاب به فرزند رسول خدا (ص) گفت: «يا حسين! يا كذّاب و ابن كذّاب (!) اَغْرَرت اخي و اَضْلَلْتَه فَقَتَلْتَهُ»؛ حسين! ايدروغگو و پسر دروغگو(!) برادر مرا گول زدي و گمراه كردي و او را به قتل رساندي. امام كه به سبكي عقل و مرگ وجدان او پي برده بود، چنين پاسخ داد: «انّي لم اغرر اخاك و ما اضللته و لكن هداه الله و اضلّك»؛ من برادر تو را گولنزدم و گمراه نكردم، ولي خدا او را هدايت و تو را گمراه نمود. علي بن قرظه كه همچنان بر مركب جهل و خودخواهي سوار بود، به سخندلسوزانه و روشنگرانه امام، توجهي نكرد. بي ادبانه خطاب به حضرت گفت: - خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم. به امام حمله ور شد. نافع بن هلال كه از ياران امام بود، نيزهاي بر او وارد كرد. نقشزمين شد. دوستانش به كمكش شتافتند. بدن مجروحش را به سوي لشكر كوفه حملكردند.
3.گريه
گريه از ويژگيهاي انسان است. انسان با ريختن اشك به آرامش ميرسد.قويترين انسانها هم گريه ميكنند. چشم گريان چشمة فيض خدا است. چشماناشكبار نزد خداوند احترامي خاص دارند. البته همة گريهها از چنين قداستي برخوردار نيستند؛ گاهي گريه صفت منفيانسان ميشود. اين نوع اشك ريختنها، ناپسند و بي ثمر است. در عاشورا گريه بسيار است. گريههاي نهضت كربلا را ميتوان به دو قسمتقسيمكرد:
الف) اشك شوق
اشك شوق در ميان عاشوراييان حسيني بسيار بود. شوق ديدار با خدا. شوقنوشيدن شربت شهادت. شوق رسيدن به بهشت برين. شوق ديدار پيامبر و علي وفاطمه(ع). شهداي كربلا را گذر لحظات دشوار بود. صبر و انتظار تا رسيدن لحظة شهادت،عذابشان ميداد. همين، باعث باراني شدن چشمانشان ميشد و آسمان ديدگانشان رامرطوب و معطر ميساخت. گرچه افرادي چون «بُرير ابن خضرمي» نيز بودند كه در فرجام آن شوقِ لطيف، گللبخند بر لبهاي خشكيدهاش روياند؛ اما بيشتر عاشوراييان ذوق زدة لقاء حق، اين شورو شوق بي انتها را با باريدن اشك ديدگانشان گرامي ميداشتند. آنها صورتهايشان را به خاك گرم كربلا ميكشيدند و مدام«حسين! حسين!»ميگفتند. همواره با مولايشان درد دل ميكردند كه: چرا زودتر اجازة ميدان نميدهي؟ 1. قاسم ابن الحسن 8 يكي از آن پروانههاي عاشق خداست. از عمو پرسيدهبود: آيا من هم كشته ميشوم؟ امام در پاسخش فرموده بود: مرگ نزد تو چگونه است؟ پاسخ داده بود كه: «اَحْليمِنَ الْعَسَل». حال نوبت آن رسيده بود كه به ميدان برود. اما عمو اجازه نميداد. او اصرار ميكرد وعمو مانع ميشد. به پشت خيمهها رفت. زانوان غم در بغل گرفت و گريست. تا اين كه يادوصيت پدرش افتاد. بار ديگر خودش را به امام رساند. دست عمو را بوسيد. شروع كرد بهگريه گردن. عمو تاب نياورد. دست به گردن قاسم نهاد. او را در آغوش گرفت. هر دوگريستند. قاسم از شوق لقاء خدا، عمو به حال يتيم برادر. 2. هنوز رفت و آمدها ميان كربلا و كوفه ممنوع نشده بود كه دو نفر از قبيله«همدان» خودشان را براي دفاع از امام به كربلا رساندند. آنها «سيف بن حارث بن ربيع»و «مالك بن عبدبن سريع» بودند. با اين كه مادرشان يكي بود، اما آن دو عموزاده بودند.روز عاشورا فرا رسيد. كثرت سپاه دشمن و قلت مجاهدان راه حقيقت را مشاهده كردند.باراني از اشك بر گونههاي سوخته و چهرة آفتاب زدهشان جاري شد. هنوز قطرات اشكچشمانشان نخشكيده بود كه خدمت امام رسيدند. امام كه به اشك و ناله آنها نگريست،فرمود: «يا ابني اَخوي ما يبكيكما؟ فو الله انّي لاَرجُو اَنْ تكونا بعد ساعةٍ قريرُ العين...»؛اي فرزندان برادرانم! سبب گرية شما چيست؟ به خدا سوگند! من اميدوارم كه پس ازساعتي چشم شما روشن(و با ورود به بهشت برين) خوشحال و مسرور باشيد. عرضه داشتند: «جعلنا الله فداك لا والله ما علي انفسنا تبكي ولكن تبكي عليك تراك قَد اُحيطبك و لا نقدرُ علي اَنْ تَمنَعْكَ باكثرِ مِنْ انفسنا»؛ يابن رسول الله! جان ما به قربانت! به خدا سوگند! گريه و ناراحتي ما، نه براي خود،كه براي شماست. ميبينيم كه دشمن، شما را احاطه كرده است. براي دفاع از شما، خدمتشايسته و عمل قابل ملاحظهاي، از ما ساخته نيست؛ مگر همين خدمت كوچك و ناقابلكه فدا شدن در حضورتان است. امام در مقابل وظيفهشناسي و احساس مسئوليت آنان فرمود: «جزا كُمَا اللّهُ يا ابني اَخوي عَن وُجدكُما مِن ذلك و مواساتِكُما ايّاي احسَنَ جزاءالمتّقين...» خداوند در مقابل اين درك و احساس شما و اين ياري و مواساتتان كه دربارة منانجام ميدهيد، بهترين پاداش متقيان را به شما عنايت كند. طبق نقل ابومخنف، در آن لحظه كه آن دو مشغول گفت و گو با امام بودند، «حنظلةبن أسعد»؛ يكي ديگر از ياران امام، در مقابل صفوف دشمن ايستاده بود و فريب خوردگانسپاه يزيد را موعظه ميكرد. طولي نكشيد كه آن مبلغ جناحِ حق به شهادت رسيد. سيف ومالك كه به خون تپيدن حنظلة را نظاره كردند، رو به ميدان نهادند. چنان در شتافتن بهسوي نبرد به مسابقه و رقابت پرداختند كه در رثاي اداي مسئوليتشان نوشتهاند:«فَاستَقْدَما يَتَسابقان» بعد مدتي نبرد، رو به خيمهها نموده، بانگ برداشتند: «السلام عليك يابن رسول الله!» امام در پاسخ آن دو جوان رهيده از اسارت دنيا فرمود: «و عليكما السلام و رحمة الله و بركاته». اين، آخرين وداع آن دو با امام بود. آنگاه هر دو با هم وارد جنگ شدند و ازهمديگر حمايت نمودند. هرگاه يكي از آنان در محاصرة دشمن قرار ميگرفت، ديگري بهياري اش ميشتافت و با درهم كوبيدن صفوف خصم، عموزادهاش را نجات ميداد. تا اينكه هر دو جام شهادت نوشيدند. آري، اگر اين دو جوان، بر اندك بودن ياران حق و بر افزون بودن حاميان باطل،اشك ميريزند و از اين كه در حمايت از حق، تواني بيش از فدا كردن هستي خود ندارند،متأسف و متأثر ميشوند و اگر در مسير شهادت مسابقه ميگذارند؛ از راه دور، ذوق زده وخوشحال، با امامشان تجديد بيعت و خداحافظي ميكنند، براي يك حقيقت است. آنحقيقت چيزي نيست، جز احساس وظيفه و درك مسئوليت. 3. خانوادهاي سه نفره كه عشق حسيني به سر داشتند، وارد كربلا شدند. پدر،«جنادة انصاري» نام داشت. نام فرزند «عمر بن جناده» بود؛ نوجواني كه خداوند، عشقِ حسين را در قلبكوچكش جا داده بود. پدر به خون افتاد و به عرشيان پيوست. عمر كه بيش از سيزده بهار از عمرش نگذشته بود، قدم به پيش نهاد. از امام اجازةنبرد طلبيد. حسين بن علي(ع) كه با ديدن او خاطرة پدر شهيدش را به ياد آورد، رويدلش را پردهاي از غم گرفت. رو به باقي ماندهعاشوراييان فرمود: «هذا غلامٌ قُتِلَ اَبُوهُ في الحَملَة الاولي و لَعَلَّ اُمَّهُ تَكْرَهُ ذلك»؛ اين نوجوان كهپدرش در حملة اول كشته شد، شايد بدون اطلاع مادرش تصميم به نبرد گرفته است ومادرش به كشته شدن وي راضي نباشد. با شنيدن كلام امام، اشك، مژگان مضطرب عمر را پر كرد. در حالي كه نوعي يأس،در قلب كوچكش راه يافته بود، به عدم موفقيتش انديشيد. گويا زبان حالش اين بود: - نكند جنگ تمام شود و من از كاروان رو سفيدان عاشورايي عقب بمانم! اينجا بود كه بي صبرانه خطاب به امام، عرضه داشت: «اِنَّ اُمّي اَمَرَتْني»؛ نه، نه به خدا مادرم به من دستور داده تا جانم را فداي شما وخونم را نثار راهت كنم. امام چون پاسخ مردانهاش را شنيد؛ اجازه داد تا او نيز صحنه جاويدانة ديگري درعرصه اين كارزار سرنوشت ساز، بيافريند. عمر در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت؛ خطاب به گمراه شدگان كوفه و شامچنين رجز حماسي بر لب آورد: اميري حسينٌ و نِعْمَ الأميرُ سُرُورُ فُؤاد البَشيرِ النَّذيرِ عَلّيٌ و فاطمةُ والِداهُ فَهَلْ تَعْلمُونَ لَهُ مِنْ نظيرِ امير من حسين است و چه نيكو اميري! سرور قلب پيامبر، بشير و نذير است؛ پدر ومادرش علي و فاطمه هستند. آيا براي او همانندي ميدانيد؟ آنگاه شجاعانه قلب سپاه كفر را شكافت و مردانه شمشير زد. پس از مدتي،تيغهاي ستم نابخردان، تن كوچكش را با قساوت تمام پاره پاره كردند و چه زود روحبزرگ او به شهيدان كربلا پيوست. آنگاه دشمن نابكار، سر از پيكرش جدا كرده به سوي خيمههاي امام انداختند.مادرش كه از دور شاهد دليري و جانبازي فرزندش بود، شتابان از خيمهاش بيرون شد.لحظهاي؛ سر خونين پسرش را به سينه چسباند. آنگاه خاك و خونها را از سر او پاك كرد.نگاهي عاشقانه به سيماي خون رنگ فرزند شهيدش انداخت. هماندم چشمانش بهستوني از سپاه دشمن افتاد كه در آن نزديكي جولان ميدادند. مادر دلسوخته، سر پسرش را چون نيزة سهمگين به سوي آنان پرتاب كرد. سر بهتن يكي از دشمنان خدا اصابت كرد و به خاك افتاد. مادر كه از كشتن يك نفر از دشمنان،آرام نميشد، در جستجوي سلاح مرگبارتري بود. با هدف يافتن چنين سلاحي، به سويخيمهها برگشت. طولي نكشيد، با چوبي كه در دستش بود، به سوي دشمن شتافت و درحال نبرد بود كه چنين رجز ميخواند: اِنّي عَجُوزٌ في النّساء ضَعيِفَةٌ خاوِيَةٌ بالِيَةٌ نَحيفَةٌ اَضْرَبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنيفَةٍ دُونَ بَني فاطمةَ الشَّريفَة من در ميان زنها، زني ضعيف هستم، زني پير و فرتوت و لاغر، كه در دفاع وحمايت از فرزندان فاطمة عزيز، بر شما ضربه محكمي وارد خواهم ساخت. بعد از مجروح كردن دو نفر از سپاهيان دشمن، با اشاره امام به سوي خيمههابرگشت. راستي! آيا سراسر اين حوادث گريه و اشك نيست؟ آيا اين گريهها، اشك حسرت، ندامت، تكديگري و سلطه پذيري است؟ هرگز!بلكه اشك شوق، عشق، آگاهي آفرين، و ماندگار است. به اين خاطر است كه سه امام معصوم به آن جوان شيفتة «آل الله» سلام دادند.معناي سلام امامان باقر، صادق و مهدي (ع) به آن جوان سيزده ساله چه ميتواند باشد؟
ب) اشك بر مظلوميت
نوع ديگر گريه كه ارزشمند و پوياست، گريه بر مظلوميت است. ياران عاشوراييامام، وقتي به حضرت چشم ميدوختند؛ اشك ميريختند. زبان حال آنان خطاب به امامچنين بود: «شما تنها شديد، كسي نيست تا شما را ياري كند.» راستي! مگر تنهايي رهبر گريه دارد؟ بله، گريستن به جاي خود كه خون بايد ريخت و جان بايد داد. تنهايي و مظلوميترهبر اشك ريختنها، غصه خوردنها و رنج بردنها دارد. نبايد كاري كرد كه ولي فقيهاحساس تنهايي كند؛ دلش از اعمال و رفتارمان به تنگ آيد؛ احساس غربت كند. عمار بن ياسر يكي از گريه كنندگاني است كه براي مظلوميت رهبرش اشكميريزد. وقتي دستهاي علي (ع) را بستند و به سوي مسجد بردند؛ خيلي براي عمّارسخت آمد. شروع كرد به گريه كردن؛ به حدي اشك ريخت كه صدايش از دور شنيدهميشد. ميگفت: - چرا علي (ع) به من اجازه نميدهد تا يك تنه در مقابل اينها بايستم؟ چه زيبا است در اينجا، يادآوري فرازهاي از حماسه سازان عاشورا: - مسلم بن عوسجه از صحابه پيامبر (ص) بود. او مرد شجاعي بود كه در كوفه بهحسين بن علي (ع) نامه نوشت و حضرت را به آن شهر دعوت كرد. او پس از ورود ابن زيادبه شهرش، و شهادت مسلم بن عقيل، با اهل و عيالش براي دفاع و حمايت از پيشوايش،به خيل سپاهيان امام حسين (ع) پيوست. تا آخرين قطرة خونش نسبت به پيمان خودوفادار ماند. گفت و گوي او با امام در شب عاشورا عبرتانگيز و تحول آفرين است. در آن شب،امام خطاب به يارانش خطبهاي به اين مضمون، ايراد نمود: «دشمن فقط به من كار دارد.من بيعتم را از شما برداشتم. از تاريكي شب استفاده كنيد؛ جانتان را از مرگ نجاتدهيد.» آنگاه چند تن از يارانش اظهار وفاداري كردند. يكي از آنها مسلم بن عوسجهبود. او چنين لب به سخن گشود: «يابن رسول الله! ما چگونه دست از ياري تو برداريم؟ دراين صورت در پيشگاه خدا چه عذري خواهيم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدانميشوم تا با نيزة خود سينة دشمنان تو را بشكافم و تا شمشير در دست من است، با آنانميجنگم و اگر هيچ سلاحي نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان ميروم تا جان، به جانآفرين تسليم كنم.» و سرانجام، در روز عاشورا با تن خون آلود به روي خاك افتاد. حسين بن علي (ع)به همراه حبيب بن مظاهر بالينش رسيدند. امام با ديدن تن مجروح او فرمود: «رَحِمَكَاللّهُ يا مُسلم». آنگاه با تداعي وفاداري مسلم و عدم تزلزش در اين راه، آية زير را تلاوت كرد: (فَمِنهُم مَن قضي نَحْبَه و مِنْهُم مَنْ يَنْتَظِرُ و ما بَدَّلُوا تَبديلاً)؛ بعضي از آنها بهپيمان خود عمل نمودند و بعضي ديگر به انتظار نشستند و تغيير و تبديلي در پيمانشانندادند. در آن لحظات خونبار حبيب رو به مسلم گفت: مسلم! كشته شدن تو براي من سخت است ولي به تو مژده ميدهم كه تا چندلحظة ديگر وارد بهشت ميشوي. مسلم در آن حال كه رمقي بيش نداشت، به حق حبيبچنين دعا كرد: «جَزاكَ اللّهُ خَيراً.» حبيب در حالي كه آه عميقي از سينة پر اسرارش بيرون ميداد، گفت: اگرميدانستم كه پس از تو بلافاصله به ميدان نميروم، دوست داشتم، اگر وصيتي داشتهباشي انجام دهم. مسلم در حالي كه به امام اشاره ميكرد با صداي ضعيف و لرزان گفت: اُوصِيكَ بِهذا اَنْ تَمُوتَ دُونَه؛ وصيت من اين است كه تا آخرين قطرة خونتدست از او (امام حسين(ع)) برنداري. حبيب در حالي كه جان دادن دوستش را ميديد، گفت: - به خدا سوگند! اين وصيت تو را عمل خواهم كرد. و در همان لحظات حزنانگيز بود كه روح بزرگ مسلم به ملكوت اعلي پيوست. راستي! اين عاشق سالخوردة كوي حسيني، به چه ميانديشيد كه در لحظاتپاياني حياتش، زن و فرزند و اموالش را به ياد نياورد و به جاي وصيتهاي معمول، باچنين وصيتي حماسي، حبيب بن مظاهر را در تداوم راه مقدسش تشويق و ترغيب كرد؟!مگر نه اين بود كه او تنهايي امامش را حس ميكرد و غربت پيشوايش به تصورش ميآمدو رنج ميبرد. تنهايي و بي كسي رهبرش عذابش ميداد. همين مظلوميت بود كه درگلويش بغضي ايجاد كرد. اگر كسي در چنين شرايطي بغضش بتركد و اشكش جاري شود،گريه او چه معنايي دارد؟ آيا نه اين است كه او بر مظلوم ميگريد و گريه بر مظلومشفابخش و ارزنده و سازنده است؟!
4- استغاثه
استغاثه در لغت به معناي فريادرسي خواستن، دادرسي خواستن و دادخواهيكردناست. وقتي همه درها بسته ميشود، خطرات جاني و مالي انسان را تهديد ميكند، آنوقت، ناخودآگاه استغاثه ميآيد و انسان با فرياد زدن و ناله كردن، ديگران را به كمكميطلبد؛ به اين اميد كه شايد در بين شنوندگان، فردي پيدا شود تا او را از اين مهلكهنجات دهد. استغاثه مراتبي دارد. مرتبه اول آن، كمك طلبيدن از ديگران و نوعي مظلومنمايي است. اما مرتبه بالاتر آن كه شيوة مردان هدفمند و ستارگان آسمان هدايتند، با نوع اولتفاوت دارد. هدف از مرتبه بالاتري آن، نه طلب كمك و مظلوم نمايي كه نوعي اتمامحجت و بيدارسازي چشمان خفته، جلا بخشيدن دلهاي مرده، زنگارزدايي و شفايوجدانهاي بيمار است. در عصر عاشورا فقط يك نفر استغاثه داشت. آن هم با نيت بيداري و هدايت گمراهشدگان لشكر كوفه و شام. آن فرد، جز حسين بن علي (ع) كسي نبود. اينك در پايان اين نوشتار، بهگوشههايي از استغاثه آن كشتة راه عشق توجه نموده و همزمان، ديدگانمان را بوسه گاهقطرههاي اشك مينماييم. 1. قبل از شهادت طفل شش ماههاش، وقتي سنگدلي آن نابكاران يزيدي راتماشا كرد، دلش به سوزش آمد. رو به گروه دشمنان نمود و چنين استغاثه كرد: «هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرجُوا الله في اِغاثَتِنا؟ هَل مِنْ مُعينٍ يَرجُوا ما عِندَ الله فِياِعانَتِنا؟» آيا كسي هست از حرم رسول خدا، دشمن را دفع كند؟ آيا خداپرستي هست تا ازخدا بترسد؟ آيا فرياد رسي هست كه اميد به خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟ با اين جملات آتشين و دردآلود، احتمال آن ميرفت كه دلهاي چون سنگدشمنان نرم شود و به نداي مظلومانه امام زمان خويش پاسخ مثبت دهند. آيا چنين شد؟اين را بايد از برخوردهاي بعدي آنان فهميد. امام بعد از بيان اين جملات، طفلشيرخوارهاش را كه از سوز عطش بي تاب بود، در آغوش گرفت و به آنها نزديك شد.آنها نيز لبان كبوتر تشنه حرم رسول الله را سيراب كردند، اما با تير سه شعبه!! 2. امام بعد از پندها و اندرزهاي زياد، مشغول مبارزه شد. تيراندازان دشمنحضرت را تير باران كردند. جمعي ديگر طبق دستور فرمانده شان به سوي خيمههاي امامحركت كردند و حرم نشينيان اهل بيت را مورد حمله قرار دادند. گريه و نالة زنان و كودكانبه گوش امام رسيد. كوهي از درد بر دل محزونش سنگيني كرد. همان دم رو به آنهاچنين استغاثه نمود: «وَيْلَكُمْ يا شيعةَ آل ابي سفيان، اِن لَم يَكُنْ دينٌ و كُنْتُم لا تَخْافُونَ المِعادَ، فَكُونُوااَحراراً في دُنياكُم هذِهِ وَ ارْجِعُوا اِلي اعقابِكُمْ اِنْ كُنْتُم عُرباً كَما تزعمون؛ واي بر شما ايپيروان ابي سفيان! اگر دين نداريد و از قيامت نميهراسيد، پس در دنياي خود آزاد باشيد.به پدران و گذشتگان خود نگاه كنيد؛ اگر غيرت داريد، برگرديد.» شمر صدا زد: «ما تَقُول يا حسين؟!» پسر فاطمه چه ميگويي؟ امام فرمود: انا الّذي اُقاتِلُكُمْ و تُقاتِلوني و النّساءُ ليس عَلَيهِنَّ جُناحٌ، فَامنَعوا عُتاتَكُم عَنِالتَّعرُّضِ لِحَرَمي ما دُمْتُ حَيّاً»؛ من با شما ميجنگم و شما با من ميجنگيد، زنان كه ازقوانين جنگي بركنارند و بايد در امان باشند؛ چرا آنان را مورد حمله قرار دادهايد؟ تعرضنادانان و طغيانگرانتان را به حرم و خاندان من بازگيريد؛ تا من زندهام نميتوانم منظرةحمله به آنها را تحمل كنم. طاقتم نيست كه در گرد خيام حرمم بنگرم مردم دون، اين همه فرياد كنند چونكه بينيد يتيمان مرا سرگردان ياد از قهر خدا در صف ميعاد كنيد بروي خار مغيلان چه پراكنده شوند ياد مرغان چمن در كف صياد كنيد شمر گفت: «لَكَ ذلِكَ يا ابن فاطمةَ!» فرزند فاطمه! اين حق را به تو ميدهيم. سپس سپاهيانش را صدا كرد: «اِلَيكُم عَن حَرَمِ الرّجُلِ وَ اقْصُدوهُ بِنَفْسِهِ...»؛ دست از حرم وي برداريد و به خودوي حمله ور شويد... به اين ترتيب، متجاوزان، از محاصره خيام حرم دست برداشتند و ديگر باره بهحضرت حمله ور شدند. 3. امام هنگامي كه به اجساد اصحاب و يارانش، كه چون سروهاي بي سر، رويزمين افتاده بودند؛ نگاه كرد. و به جوانان بني هاشم، كه با پيكرهاي خونين، چون شاخهايجدا شده از نخل، روي خاك گرم كربلا آرميده بودند، چشم دوخت؛ دلش به درد آمد وخطاب به آنها فرمود: «اين اخي، اين مساعدي، اين العباس، يا اخي الآن قِلَّت حِيلَتي... يا اخي تركتنيوحيداً غريباً بين الاعداء؛ فنادي يا مسلم بن عقيل! و يا هاني بن عروة، يا حبيب بن مظاهرو يا زهير بن قين... مالي اناديكم فلا تجيبوني، و ادعوكم فلا تسمعوني، انتم نيام ارجوكمتنتبهون، ام حالت مودتكم عن امامكم فلا تنصرونه، فهذه نساء الرسول لفقد كم قدعلاهن النحول فقوموا عن نومتكم ايها الكرام البررة و ادفعوا عن حرم الرسول،...»برادر و ياورم عباس كجاست؟ برادرم! من در ميان جمع لشكر، غريب و تنها ماندهام وبرايم سخت است كه تو را در خون غوطه ور ببينم. اي مسلم بن عقيل! اي هاني ابن عروة، اي حبيب! اي زهير...! چرا جواب مرانميدهيد؟ چرا صداي مرا نميشنويد؟ آيا به خواب رفتهايد و يا از پيشواي خود، رشتهمحبت بريدهايد كه به ياري اش بر نميخيزيد. اين زنان رسول خدايند كه آواي غريبيشان بالا گرفته است. پس از خواب برخيزيد، اي نيك مردان كريم! از حرم رسول خدا،دشمن را دور سازيد... 4. كاروان سالار عشق، در گودي قتلگاه افتاده بود. پيشاني اش بر اثر سنگ جفاشكسته بود. تير ستم، به قلب نازنينش فرو رفته بود. تنها بود و بي كس! جز كودكان وزنان، يار و مددكاري نداشت. لحظه به لحظه بر درنده خويي دشمن، افزوده ميشد. نه مِهرمكتبي داشتند و نه نشان آدمي. حيوانانهاي درنده خويي كه لباس آدمي بر تنكردهبودند. از بدن مبارك امام، خون بسيار رفته بود. كم كم قواي بدنياش به تحليل رفت. ازديدگانش اشك پيروزي سرازير شد. صداي گريهاش در گودي قتلگاه پيچيد. در آنواپسين لحظات زندگي، چنين استغاثه نمود: «واجداه، وامحمداه، واابتاء، واعلياه، وااخاه، واحسناه، واعباساه، واغربتا،واغوثاه، واقلة ناصراه، اقتل مظلوماً و جدي محمد المصطفي، اذبح عطشاناً و ابي عليالمرتضي، اترك مهتوكا و امي فاطمة الزهراء» آه جدم! آه پدرم! آه برادرم! امان از بي كسي و بي ياوري. من مظلومانه كشتهميشوم، در حالي كه جدم محمد مصطفي است؛ آيا مرا تشنه لب ميكشيد، در حالي كهميدانيد پدرم علي مرتضي است؟! آيا احترام مرا از ميان ميبريد، در حالي كه مادرم فاطمه زهرا است؟ 5. قتلگاه شاهد بود كه در آخرين لحظات زندگي اش، نگاه طولاني و ممتدي بهآسمان انداخت. دلش را به مهر خداي بزرگ گره داد. چون بندة فرمانبردار كه بارمسئوليتش را به سامان رسانده باشد، چنين به درگاه فرياد رس عالميان استغاثه كرد: «صَبراً عَلي قَضائِكَ يا رَبِّ، لا اِلهَ سِواكَ يا غِياثَ المُسْتَغيثين، مالِيَ رَبُّ سِواكَ،وَ لا مَعْبُودٌ غَيرَكَ، صَبراً عَلي حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ، يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ، يامُحْيِي الْموتي، يا قائِماً عَلي كُلِّ نَفسٍ بِما كَسَبَتْ، اُحْكُمْ بَيني وَ بَينَهُم وَ اَنْتَ خَيرُالحاكِمينَ» ...اي پروردگاري كه به جز تو خدايي نيست، در مقابل قضا و قدرت، شكيبايم. مراجز تو پروردگار و معبودي نيست، اي فريادرس دادخواهان! برحكم و تقديرت صابر وشكيبايم. اي فرياد رس آنكه فريادرسي ندارد! اي هميشه زندهاي كه پايان ندارد! ايزنده كنندة مردگان! اي خدايي كه هر كسي را با اعمالش ميسنجي، در ميان من و اينمردم حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگاني. يكي درد و يكي درمان پسندد يكي وصل و يكي هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد و در حالي كه عبارت «بِسمِ الله و بالله و في سَبيلِ الله و علي مِلّةِ رسولِ الله.» را زيرلب زمزمه ميكرد، روحش به آسمانها پر گشود و بعد از تحمل آن همه زخم شمشير،خنجر، سنگ و سنان، به ميهماني خداي كريم و رسول عظيم و امامان مبين شتافت. سلام حق جويان و حق پژوهان بر تو اي قرباني راه حق و اي درخت سرسبزباغستان نبوت و امامت! لعن و نفرين باد بر قاتلان سنگدلت كه حقت را نشناختند و با نهايت شقاوت، بالبان تشنه شهيدت كردند؛ و با خاموش ساختن نور و بي توجهي به فضايلت، جهاني راظلماني كردند. غافل از اين كه نور خدا هرگز خاموش نميشود! دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت آري آن نور كه فاني نشود، نور خداست