برگستره مفاهيم قرآني مصلوب نشدن مسيح
بعقوب جعفري نياو قولهم انا قتلنا المسيح عيسي ابن مريم رسولالله و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلفوا فيه لفي شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا بل رفعه الله اليه و كان الله عزيزا حكيما.و گفتارشان كه ما مسيح عيسي بن مريم فرستاده خدا را كشتيم در حالي كه نه او را كشتند و نه بردار زدند بلكه كار بر آنها مشتبه شد و كساني كه درباره او اختلاف كردند، در ترديد هستند و به آن هيچگونه يقيني ندارند جز پيروي از گمان و به يقين او را نكشتهاند. بلكه خداوند او را بسوي خود بالا برده و خداوند تواناي فرزانه است.سوره نساء، آيات 157-158 يكي از حوادث تاريخي كه مربوط به زندگي حضرت مسيح ميشود و در بيان آن قرآن با اناجيل اختلاف روشني دارد، عاقبت كار و پايان زندگي مسيح است. اناجيل موجود و به پيروي از آنها مسيحيان عقيده دارند كه يهوديان عيسي را بردار زدند و او را كشتند و او فداي گناهان مردم شد ولي قرآن آشكارا اعلام ميكند كه مسيح را نكشتند و او را بر دار نزدند بلكه كار بر آنان مشتبه شد. مسيحيان روي مصلوب بودن عيسي تاكيد بسيار دارند و صليب را كه نشاني از دار زدن عيسي است مقدس ميشمارند و شعار خود قرار دادهاند تا همواره به ياد مصلوب بودن عيسي بيفتند. و در مجموع سخنان تبليغي و تبشيري آنان كه ديگران را به سوي مسيحيت دعوت ميكنند، تنها حرفي كه براي گفتن دارند همان مساله فدا قرار گرفتن عيسي از گناهان پيروان خويش است. آنها معتقدند كه همه انسانها گناهكار بالفطره هستند و چون حضرت آدم در آغاز خلقت انسان ازآن درخت نهي شده خورد و خدا رانافرماني كرد و از بهشت رانده شد، اين گناه در نسل او باقيمانده و هر انساني كه از مادر متولد ميشود او گناهكار است ولذا او را غسل تعميد ميدهند تا گناه او پاك شود. آنها معتقدند كه حضرت عيسي بردار زده شد و به قتل رسيد، تا انسانها را تطهير كند و تاوان گناه مردم را بدهد و او فداي انسانها شد.به عقيده مسيحيان، عيسي نه تنها گناه ذاتي انسانها را پاك ميكند بلكه گناهاني را كه بعدا مرتكب ميشوند نيز پاك ميكند و مصلوب شدن و كشته شدن عيسي، كفاره گناهان پيروان اوست. اين مطلب، اساس و پايه تمام حرفهاي مبلغان مسيحي در تبليغات و دعوتهاي آنهاست و در كتابچهها و نشريات و جزوههايي كه به زبانهاي مختلف پخش ميكنند. بيشتر روي همين مطلب تاكيد دارند و به مردم وعده بخشش گناه ميدهند.هرچند كه اين سخن در مذاق مردم ساده لوح به خصوص كساني كه آلوده به گناه هستند، خوش آيند ميباشد، ولي از لحاظ منطق و عقل سخني نادرست و برخلاف عقل و مسلمات عقلي است و بدآموزيهاي زيادي دارد و باعث جرئت پيدا كردن در ارتكاب گناه ميشود و حتي اين سخن خود دعوت مردم به گناه است كه گناه كنند و بيمي نداشته باشند چون مسيح فداي آنها و باعث آمرزش گناهان آنها شده است!چنين باوري سبب ميشود كه شرايع و تعليمات پيامبران پوچ و بيهوده باشد و مردم در ارتكاب هر گناهي آزاد باشند چون گناه آنها از پيش بخشيده شده است و به قول يكي از نويسندگان گذشته، لعنت كردن بر يهودياني كه به عقيده اينها مسيح را كشتند روانيست!(1) چون گناهان آنها هم آمرزيده شده و آنها بودند كه چنين نعمتي را براي انسان ارزاني داشتند و باكشتن مسيح باعث آمرزش گناهان شدند.در انجيلهاي موجود چنين آمده كه مسيح را يكي از شاگردان او در مقابل گرفتن پول به يهوديها تسليم كرد تا او را بكشند و آنها مسيح را گرفتند و بردار زدند و در كنار او دو نفر دزد را هم بردار زدند و مسيح بالاي دار جان سپرد.در انجيل متي در اين باره چنين آمده:‹‹ ... پس او را مصلوب نموده رخت او را تقسيم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه به زبان نبي گفته شده بود تمام شود كه رخت مرا در ميان خود تقسيم كردند و بر لباس من قرعه انداختند - و در آنجا به نگهباني او نشستند - و تقصير نامه او را نوشته بالاي سرش آويختند كه اينست عيسي پادشاه يهود آنگاه دو دزد يكي بر دست راست و ديگري بر چپش باوي مصلوب شدند و راهگذران سرهاي خود را جنبانده كفر گويان ميگفتند اي كسي كه هيكل را خراب ميكني و در سه روز آن را ميسازي خود را نجات بده اگر پسر خدا هستي از صليبت فرود بيا››(2) در همين انجيل پس از بيان اينكه عيسي نه ساعت بالاي دار بود اضافه ميكند:‹‹...عيسي باز به آواز بلند صيحه زده روح را تسليم نمود - كه ناگاه پرده هيكل از سر تا پا دو پاره شد و زمين متزلزل و سنگها شكافته گرديد - و قبرها گشاده شد و بسياري از بدنهاي مقدسين كه آرميده بودند برخاستند››(3) البته در پايان گزارش انجيل متي آمده است كه جنازه عيسي را از دار پايين آوردند و دفن كردند ولي پس از سه روز عيسي دوباره زنده شد و بعضي از حواريون او را ديدند و او به حواريون گفت: اينك من هر روزه تا انقضاي عالم همراه شما ميباشم.(4) در گزارش انجيلهاي ديگر هم مطالبي شبيه آنچه از انجيل متي نقل كرديم با تفاوتهاي مختصري آمده است.(5) قرآن كريم در دو آيهاي كه در آغاز سخن آورديم، عقيده مسيحيان و يهوديان و انجيلهاي موجود را درباره عاقبت كار مسيح نفي ميكند و چنين اظهار ميدارد كه مسيح كشته نشده و بردار نرفته بلكه خدا او را نزد خود برده است و كار مسيح بر يهود و نصاري مشتبه شده است.بهطوري كه ملاحظه ميكنيد در اين آيه چند مطلب آمده:1- يهود عقيده دارند كه مسيح را كشتهاند (مسيحيان نيز همين عقيده را دارند) 2- آنها مسيح را نكشتهاند و بردار نزدهاند بلكه كار بر آنها مشتبه شده است.3- كساني درباره مسيح اختلاف كردند و راجع به او در شك و ترديد بودند و از روي ظن و گمان حرف ميزدند.4- خداوند مسيح را به سوي خود بالا برد.مطلب اول بسيار روشن است و جاي بحث و گفتگو ندارد چون از مسلمات عقايد يهود و نصاري اين است كه مسيح به وسيله حاكم زمان خود كه بر دين يهود بود بردار زده شد و به قتل رسيد. اناجيل موجود هم همين را ميگويند و پيش از اين نقل كرديم.مطلب دوم بيانگر عقيده قرآن در اين مساله است و آن اينكه آنها مسيح را نه بردار زدند و نه كشتند بلكه اشتباهي رخ داد كه باعث اين پندار نادرست گرديد. از مجموع رواياتي كه درباره حمله سربازان براي دستگيري مسيح و بردار زدن او در اناجيل موجود و منابع تاريخي و روايي اسلامي وارد شده است، به خوبي روشن ميشود كه زمينه براي اين اشتباه موجود بوده كه كس ديگري را به جاي عيسي دستگير كنند چون اين حمله شبانه صورت گرفته و هجومكنندگان قيافه عيسي را نميشناختند. بنابر آنچه در انجيل متي آمده، دشمنان او را نميشناختند و اين يهوداي اسخريوطي يكي از حواريون خود عيسي بود كه در مقابل گرفتن پول او را نشان داد. به اين عبارات انجيل توجه كنيد:‹‹آنگاه يكي از آن دوازده كه يهوداي اسخريوطي مسمي بود، نزد روِساي كهنه رفته، گفت مرا چند خواهيد داد تا او را به شما تسليم كنم ايشان سي پاره نقره باوي قرار دادند. و از آن وقت درصدد فرصت شد تا او را بديشان تسليم كند.››(6) انجيل متي پس از نقل بعضي از گفتگوهاي مسيح با حواريون چنين ادامه ميدهد:‹‹و هنوز سخني ميگفت كه ناگاه يهودا كه يكي از آن دوازده بود با جمعي كثير با شمشيرها و چوبها از جانب روساي كهنه و مشايخ قوم آمدند و تسليم كننده او بديشان نشاني داده گفته بود: هركه را بوسه زنم همان است او را محكم بگيريد. در ساعت نزد عيسي آمده گفت: سلام يا سيدي و او را بوسيد.››(7) هرچند در ادامه روايت انجيل متي آمده كه دشمنانش او را گرفتند و يهودا هم از كرده خود پشيمان شد ولي در روايات ديگر از همان مسيحيان آمده كه يهوداي اسخريوطي از لحاظ قيافه شبيه عيسي بود. و بعد از اين جريان هم هرگز ديده نشد.(8) ميتوانيم همين مطلب را قرينهاي بر بعضي از روايات اسلامي بگيريم كه در آنها آمده است كه چون يهودا جاي مسيح را به دشمنان نشان داد، آنها آن محل را گشتند ولي به جاي مسيح خود يهودا را گرفتند و او هرچه فرياد زد كه من مسيح نيستم بلكه همان كسي هستم كه جاي او را به شما نشان دادم، آنها نپذيرفتند و او را به عنوان مسيح كشتند.(9) در يك روايت ديگر آمده كه دشمنان مسيح يك نفر از خودشان را به نام طيطانوس داخل خانهاي كه مسيح در آنجا بود فرستادند و او قدري در آنجا درنگ كرد تا مسيح را پيدا كند ولي مسيح را خداوند بالا برده بود ودر آن خانه نبود وقتي سپاهيان تاءخير طيطانوس را ديدند به سوي خانه هجوم بردند و خداوند قيافه او را به شكل حضرت عيسي درآورده بود، آن سپاهيان طيطانوس را به جاي مسيح دستگير كردند و بردار زدند.در روايت ديگري از وهب بن منبه، مسيحي تازه مسلمان، نقل شده كه عيسي و چندين نفر از حواريون او در خانهاي بودند كه آن خانه محاصره شد وقتي سپاه وارد خانه شد خداوند همه حواريون را به قيافه عيسي درآورد آنها گفتند: ما را سحر كرديد يا بايد مسيح خود را معرفي كند و يا همهتان را ميكشيم. عيسي به اصحاب خود گفت: كدام يك از شما جان خود را به بهاي بهشت ميفروشد؟ يكي از آنها كه سرجس نام داشت، گفت: من و او با آن سپاه رفت و به دار آويخته شد و خداوند عيسي را بالا برد.(10) همانگونه كه گفتيم از خود مسيحيان نيز كساني عقيده دارند كه عيسي بردار زده نشده بلكه به جاي او اشتباها يكي ازحواريون را بردار زدند و انجيل برنابا كه پيشينيان از نصاري آن را قبول داشتند نيز بر اين معنا تصريح ميكند و تاكيد بر اين دارد كه يهوداي اسخريوطي شباهت عجيبي بر مسيح پيدا كرد و ماموران، او را به جاي مسيح دستگير كردند و بردار زدند.(11) به هر حال با وجود تصريح قرآن به اينكه عيسي را نكشتند و بردار نزدند، جاي هيچگونه شك و ترديدي باقي نميماند كه عيسي مصلوب نشده است. چون قرآن به اعتقاد ما مسلمانان وحي الهي است و جاي شك وترديد ندارد ولي انجيلهاي موجود، تحريف شده است و انجيل واقعي كه بر عيسي نازل شده در دست نيست و يك دليل روشن بر تحريف شدن انجيل، وجود تناقضهاي آشكار در آن است كه در جاي خود ثابت شده است.مطلب سومي كه در آيه مورد بحث آمده است اين است كه كساني درباره مسيح اختلاف كردند و اين اختلاف آنها از روي علم و يقين نبود بلكه ناشي از حدس و گمان بود. منظور از اين اختلاف، اختلافي است كه ميان خود مسيحيان درباره ماهيت مسيح و چگونگي مصلوب شدن او وجود دارد. ملكانيها كه يكي از فرقههاي مسيحيت است، معتقدند كه وقتي مسيح بردار شد، هم جنبه ناسوتي او كه مربوط به انسان بودن اوست و هم جنبه لاهوتي او كه مربوط به الوهيت اوست، بردار شد و مقتول گرديد.(12) در مقابل اينها نسطوريان معتقدند كه تنها جنبه ناسوتي مسيح مصلوب و كشته شد.(13) ولي يعقوبيان كه فرقه ديگري از مسيحيان هستند، عقيده دارند كه قتل و صلب به جوهري متشكل از دو جوهر (ناسوت و لاهوت) واقع شد.(14) ميان مسيحيان درباره همين مساله و تعيين اينكه كدام جنبه مسيح بردار شده، اختلافات بسياري بوده كه منجر به تكفير و كشتار يكديگر شده است؛ تا اينكه در سال 451 ميلادي شورايي در شهر كالسدون در آسياي صغير تشكيل شد و پس از مباحثات بسيار، اصول و كلياتي درباره ماهيت مسيح وضع كردند كه همان قاعده كلي كليساي كاتوليك قرار گرفت. معتقدان به اين كليات به ‹‹منوفيزيتها›› معروف شدند و در شوراي كالسدون پيروان نسطوريوس يا همان نسطوريان را بر خطا و كافر اعلام كردند با اين وجود آنها به عنوان يك فرقه جداگانه در شام باقي ماندند و در سرزمينهاي ديگر نيز نفوذ كردند.(15) مطلب چهارمي كه در آيه مزبور آمده اين است كه خداوند مسيح را به سوي خود بالا برد. بالا رفتن عيسي به سوي خدا در آيه ديگري هم آمده:‹‹ اذ قال الله يا عيسي اني متوفيك و رافعك الي›› (آلعمران / 55) هنگامي كه خداوند گفت: اي عيسي من برگيرنده تو و بالا برنده تو به سوي خود هستم.منظور از بالا بردن در اين آيات، بالا بردن مقام ومنزلت و درجه عيسي نيست، همانگونه كه درباره بعضي از پيامبران آمده بلكه با توجه به سياق آيات و اينكه ميفرمايد او را نكشتند و بردار نزدند بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد و با توجه به روايات بسياري كه در دست داريم، منظور اين است كه خداوند روح و جسم عيسي را بالا برده و او نمرده است بلكه همچنان در عالم بالا زنده است و در روايات آمده كه او در آخرالزمان در زمان حكومت مهدي (عج) بار ديگر به زمين فرود ميآيد و دجال را ميكشد و پس از چندي مانند همه انسانها ميميرد.(16) البته اينكه فرموده به سوي خود بالا ميبريم همانگونه كه در روايات آمده، منظور بالا بردن عيسي به آسمان چهارم است كه جاي آن بر ما روشن نيست، مسلم است كه خدا مكان ندارد و فقط در عالم بالا نيست. پس بالا رفتن به سوي خدا يعني وارد شدن در رحمت خاص او و پيدا كردن مقام و منزلتي نزد خداوند كه ديگران آن را ندارند و آن همان صعود به آسمان چهارم و زنده ماندن در آنجاست و البته ما از كيفيت آن آگاهي نداريم.ديديم كه هم مسيحيان و هم مسلمانان به پيروي از انجيل و قرآن، معتقدند كه سرانجام، مسيح به عالم بالا رفت. منتهي مسلمانان عقيده دارند كه او كشته نشد بلكه به طور زنده به آسمانها صعود كرد ولي مسيحيان معتقدند كه كشته شد و پس از سه روز زنده گشت و به بالا رفت. حال ميگوييم كه در شهر ‹‹سري نكره›› هندوستان قبري وجود دارد كه منسوب به مسيح است و روي آن نوشته شده: ‹‹مقبرهِ عيسي صاحب›› قاديانيها معتقدند كه اين قبر از آن عيسيبن مريم است و او هنگامي كه ميخواستند او را بردار زنند، از دست يهود فرار كرد و به كشمير هندوستان آمدو سپس در همين مكان از دنيا رفت و در اينجا مدفون شد.(17) قاديانيها معتقدند كه غلام احمد قادياني، همان مسيح است كه زنده شده و با تجديد نظر در احكام اسلامي ظاهر شده است و به نبوت محمد (ص) ايمان دارد. همه ميدانيم كه غلام احمد قادياني آلت دست استعمار انگليس بود و او و امثال او مانند سيدعليمحمد باب و مهدي سوداني در يك زمان براي ايجاد اختلاف ميان مسلمانان قد علم كردند و هر سه از يك آبشخور آب ميخوردند و آن استعمار پير بريتانيا بود. بنابراين، سخن عجيب قاديانيها درباره قبر مسيح تنها مقدمهاي براي تصحيح ادعاي غلام احمد در تجسم يافتن مسيح در وجود اوست و ارزش بحث كردن را ندارد.
1- علوي عاملي، مصقل صفا، ص 46.2- انجيل متي، باب 27، جملات 35-41.3- همان، جملات 50-53.4- همان، باب 28، جملات 1-20.5- رجوع شود به انجيل يوحنا، باب 15، و انجيل لوقا، باب 23.6- انجيل متي، باب 26، جملات 14-17.7- همان، جملات 47-50.8- المنارج، 6، ص 43.9- مجمعالبيان، ج 3، ص 209؛ البته در مجمعالبيان نام اين حواري ‹‹بورس زكريا بوطا›› آمده است.10- تفسير طبري (جامعالبيان)، ج 4، قسمت دوم ص 15.11- انجيل برنابا، ترجمه فارسي فصلهاي 214 تا 217 (صفحات 436 تا 443).12- شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص 222.13- همان، ص 225.14- همان، ص 227.15- جان ناس، تاريخ جامع اديان، ص 426-427 (ترجمه علياصغر حكمت).16- روايات در اين مورد را در كنزالدقائق، ج 2، ص 676 به بعد ملاحظه كنيد.17- المنارج، 6، ص 42.