زنان راوى امام حسين عليهالسلام
نهله غروى نائينى(1)چكيده
زنان شيعه براى فراگيرى و آموزش تعاليم معصومان عليهمالسلام در طول تاريخ مسلمانان، همّت گماشته، معارف و دانشهاى بسيارى از آن بزرگواران فراگرفته و به نسلهاى بعد منتقل كردهاند و بدينوسيله، از راويان چهارده معصوم عليهمالسلام به شمار آمدهاند و مطالب ارزشمندى به ديگران آموزش دادهاند. امام حسين عليهالسلام ، سومين امام و جانشين بر حق رسول اكرم صلىاللهعليهوآله ، كه در ميان سالهاى 3 ـ 61 هجرى در ميان مسلمانان زندگى كرد و زنانى از خواهران، همسران، دختران و طرفداران و شيعيان آن حضرت گرد شمع وجودش زيستند و سخنان و گزارشهايى از احوال و رفتار آن شهيد كربلا براى ديگران بازگو كردند كه اين مقاله به شرح حال تعدادى از آنها مىپردازد. كليدواژهها: راوى، امام حسين عليهالسلام ، حديث، امّ اسلم، امّ سلمه، ام كلثوم الصغرى بنت على عليهالسلام ، حبابة الوالبية، زينب بنت على بن ابى طالب عليهالسلام ، سكينه بنت حسين عليهالسلام ، فاطمه بنت حبابة الوالبية، فاطمه بنت الحسين عليهالسلام .مقدّمه
امام حسين عليهالسلام پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن عليهالسلام در سال 49 ه ، رهبرى و امامت مسلمانان را بر اساس امر الهى و نصّ رسول اكرم صلىاللهعليهوآله عهدهدار شد و اين مصادف بود با خلافت سراسرى معاوية بن ابى سفيان، خليفه اموى. امام عليهالسلام در زمان وى ساكت نبود، بلكه او را تخطئه و توبيخ مىنمود و نامههاى عتابآميزى در سرزنش قتل حجر بن عدى و اصحاب ديگر اميرالمؤمنين عليهالسلام و نامههايى هشداردهنده درباره فرزندش يزيد براى او ارسال مىداشت.(2)پس از فوت معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، در سال 60 هجرى انحراف دستگاه خلافت و امّت به قدرى شديد شد كه با سخنرانى و موعظه و كتاب و خطبه، علاجپذير نبود. مردم چنان در جهل و كورى فرورفته بودند كه هدايت آنها با اين ابزار كارساز نبود. و هنگامى كه حاكم مدينه به امر خليفه، مأمور گرفتن بيعت از حسين بن على عليهالسلام براى يزيد بن معاويه شد و امام را تحت فشار قرار داد، آن حضرت براى رهايى از شرايط موجود در مدينه، با خانواده و خويشان خود در 29 رجب سال 60 ه همچنانكه خود فرمود «براى امر به معروف و نهى از منكر مىروم»، از مدينه رهسپار مكّه گرديد(3) و در سوم شعبان وارد اين شهر شد. اما در هشتم ذىحجّه، براى اعلان قيام و مخالفت عليه بيعت به زور و جابرانه يزيد، به ظاهر براى لبّيك گفتن به دعوت مردم كوفه، راهى سرزمين عراق گرديد؛ زيرا در خطبهاى كه در مكّه ايراد نمود، چنين ابراز داشت: «فرزند آدم چارهاى از مرگ ندارد و بايد بميرد. پس اصلاح فسادهاى اجتماعى و دينى در اين زمان، جز از طريق مرگ و شهادت ميسّر نيست ... حق تعالى برايم شهادتگاهى برگزيده است كه به سوى آن مىروم ...»(4) در اين سفر پرمخاطره و پرمشقّت، خواهران، برخى از همسران و دختران و خانواده و بستگان حضرت همسفر آن امام همام بودند كه همه، سختىها و رنجها را براى رضاى الهى و همراهى با امام زمان خويش تحمّل كردند. در اين مجال، به شرح حالى از بانوانى كه راوى امام حسين عليهالسلام بودهاند و حديثى از آن حضرت نقل نموده يا از احوال يا كردار آن بزرگوار گزارش كردهاند، مىپردازيم. قابل ذكر آنكه «حديث» و «سنّت» در اصطلاح محدّثان، مترادف و به معناى گزارش از قول و فعل و تقرير معصوم عليهالسلام است.
1. اُمّ أسلم رحمهالله (صاحِبة الحَصاة)
امّ اسلم، كه به كنيهاش معروف است، يكى از سه زنى است كه به «صاحبة الحصاة» (دارنده سنگريزهها) مشهور مىباشد و جز حديثى كه كلينى دربارهاش نقل كرده،(5) از شرح حال و تاريخ وفات او اطلاعى در دست نيست. كلينى مىنويسد: روزى امّ اسلم در منزل امّ سلمه خدمت رسول خدا صلىاللهعليهوآله رسيد و گفت: پدر و مادرم فدايتان، اى رسول خدا! من كتابها خواندهام و مىدانم كه هر پيامبرى وصىاى دارد (كه كارهاى او را پس از فوتش به عهده مىگيرد.) حضرت موسى عليهالسلام در زمان حيات خود و پس از آن وصى داشت. حضرت عيسى عليهالسلام نيز وصى داشت. پس وصىّ شما كيست؟ حضرت صلىاللهعليهوآله فرمود: اى امّ اسلم، وصى من در حيات و مماتم يك نفر است. اى امّ اسلم هر كه اين كار را مانند من انجام دهد، وصىّ من است. سپس سنگريزهاى از زمين برداشت و آن را با انگشتانش خُرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مُهر زد. پس فرمود: هر كه چنين كند، او وصىّ من در حيات و مماتم باشد. امّ اسلم مىگويد: از نزد آن حضرت صلىاللهعليهوآله بيرون آمدم و نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام رفتم و گفتم: پدر و مادرم فدايت! شما وصىّ رسول خدا هستيد؟ آن حضرت عليهالسلام فرمود: آرى، اى امّ اسلم. سپس سنگريزهاى از زمين برداشت و آن را خرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مهر زد، سپس فرمود: اى امّ اسلم، هر كه چنين عملى مانند من انجام دهد، او وصىّ من است. امّ اسلم گويد: پس نزد حسن عليهالسلام ، كه پسر بچهاى بود، رفتم و به او گفتم: اى سرور من، شما وصىّ پدرتان هستيد؟ فرمود: بله، اى امّ اسلم. پس سنگريزهاى برداشت و همان كار را انجام داد كه آن دو (پيامبر و حضرت على عليهماالسلام ) انجام داده بودند. از نزد او بيرون رفتم و خدمت حسين عليهالسلام رسيدم، در حالى كه بچه كم سنّى مىنمود. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت! تو وصىّ برادرت هستى؟ فرمود: آرى، امّ اسلم. سنگريزهها را به من بده؛ او نيز همان كرد كه آنها كردند. امّ اسلم عمرى طولانى كرد تا پس از قتل امام حسين عليهالسلام هنگامى كه على بن الحسين عليهالسلام بازمىگشت، خدمت ايشان رسيد. از آن حضرت عليهالسلام پرسيد: شما وصىّ پدرتان هستيد؟ فرمود: بله، و همان عملى را انجام داد كه ايشان انجام دادند.(6) از اين روايت نتيجه گرفته مىشود كه امّ اسلم از اصحاب و راويان رسول خدا، اميرالمؤمنين،امام حسن، امام حسين و امام زين العابدين عليهمالسلام بوده و خدمت ايشان رسيده و حامل سِرّ امامت بوده است. علاّمه مامقانى با نقل روايت كلينى، او را در زمره نساء حديث ذكر كرده، پس از آن مىگويد: حداقل نتيجهاى كه از اين روايت گرفته مىشود اين است كه امّ اسلم امامى مذهب و داراى حالتى نيكو (حسن) و مورد عنايت خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله بوده است.(7)2. امّ سلمه رحمهالله همسر پيامبر صلىاللهعليهوآله
وى نامش هند و دختر ابواميّه بود كه پيش از ازدواج با پيامبر صلىاللهعليهوآله ، همسر ابوسلمه (عبداللّه بن عبدالاسد از «بنى مَحزوم») بود و دوبار با او به حبشه مهاجرت كرد. امّ سلمه از اولين گروندگان به اسلام و اولين زنان مهاجر بود. ابن اثير مىگويد: اولين زنى كه درون هودج وارد مدينه شد، امّ سلمه بود.(8) وى زنى باوفا و بامحبت در خانواده بود و همسرش را بسيار دوست مىداشت و همواره، چه در وطن و چه در غربت، همگام و همراه ابوسلمه بود. امّ سلمه گزارش مىكند كه حضرت فاطمه عليهاالسلام با غذايى كه تهيه كرده بود، نزد پدرش آمد ـ زمانى كه رسولاللّه صلىاللهعليهوآله در خانه امّ سلمه بود. پيامبر فرمود: برو و دو پسرم و پسر عمّهات را صدا كن. امّ سلمه مىگويد: وقتى آمدند، پيامبر آنها را زير كساء جمع نمود، سپس گفت: «الّلهمّ هؤلاءِ اهلُ بيتى و حامّتى فاَذهِب عَنهم الرِّجسَ و طهِّرهم تَطهيرا...»(9) مطلّب بن عبداللّه بن حنطب از امّ سلمه نقل مىكند كه گفت: روزى رسول خدا صلىاللهعليهوآله در خانه من نشسته بود، پس فرمود: «لايَدخُلْ علىَّ احدٌ»، كسى بر من وارد نشود. منتظر شدم. حسين عليهالسلام وارد شد و شنيدم كه پيامبر صلىاللهعليهوآله گريه مىكرد. نگريستم، ديدم حسين عليهالسلام در دامن پيامبر يا در كنار آن حضرت نشسته بود و رسول خدا صلىاللهعليهوآله سر او را نوازش مىكرد و مىگريست. گفتم: من متوجه نشدم كه حسين عليهالسلام كى وارد شد. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «اِنَّ جبرئيلَ كانَ فِى البيتِ فقالَ: أتُحبُّه؟ قلتُ: أمّا فى الدنيا، فنَعَم.»(10) امّ سلمه حافظ ودايع و محرم اسرار اهل بيت عليهمالسلام بود. علاّمه مجلسى به نقل از كتاب بصائر الدرجات روايتى ذكر مىكند كه مضمون آن چنين است: رسول خدا صلىاللهعليهوآله امّ سلمه را طلبيد و پوست گوسفندى را كه مملو از علم بود(11) به او سپرد و فرمود: هر كه پس از من آن را طلب كند، او امام و خليفه پس از من خواهد بود. همچنين روايت مىكند كه چون اميرالمؤمنين عليهالسلام در حال عزيمت به طرف عراق بود كتب و سلاح و ودايع امامت را به امّ سلمه سپرد تا پس از شهادت آن حضرت، به امام حسن عليهالسلام بسپارد و هنگامى كه امام حسن عليهالسلام مسموم شد، آن سلاح و ودايع را به امّ سلمه سپرد تا به امام حسين عليهالسلام بدهد. امام حسين عليهالسلام نيز هنگام حركت به سوى عراق، آن ودايع را به او سپرد تا به امام على بن الحسين عليهالسلام بسپارد.(12) از اين گفتار معلوم مىشود كه امّ سلمه نزد اهل بيت عليهمالسلام چنان ارج و منزلتى داشت كه محرم اسرار و حافظ امانات ايشان بود. رسول اكرم صلىاللهعليهوآله آنچه بر اهل بيتش درآينده مىگذشت و چگونگى شهادت ايشان را براى امّ سلمه گفته بود، و حتى تربت مدفن امام حسين عليهالسلام را به وى عطا كرده بود. بنابراين، هنگام رفتن امام حسين عليهالسلام به سوى عراق، امّ سلمه عرض كرد: «اى نور ديده من! مرا اندوهناك مكن؛ زيرا از جدّت رسول خدا صلىاللهعليهوآله شنيدم كه فرمود: فرزند دلبندم حسين در عراق در سرزمينى كه آن را "كربلا" مىگويند، به تيغ ظلم و جفا كشته خواهد شد.» امّ سلمه در غزوه خيبر و فتح مكّه و حصارة الطائف و غزوه هَوازَن و ثَقيف و سپس در حجة الوداع، همراه رسولاللّه صلىاللهعليهوآله بود. او خواندن مىدانست، اما نوشتن نمىتوانست.(13) برقى، شيخ طوسى، ابن عبدالبَرّ، ابن مَنده و ابونُعَيم، امّ سلمه را از صحابه رسول اكرم صلىاللهعليهوآله شمردهاند كه شكى در آن نيست.(14) علاّمه مامقانى مىگويد: چگونگى حال و وثاقت وى در اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين و زهرا و حسنين عليهمالسلام مشهورتر از آن است كه دربارهاش صحبت شود و آشكارتر از آن است كه متذكر شويم.(15) شيخ ذبيحاللّه محلاّتى مىنويسد: «تمام علماى اسلام اتفاق دارند كه امّ سلمه در علم و تقوا و فصاحت و بلاغت و وَلاء و محبت نسبت به خاندان رسالت «كَالنّور على شاهق الطّور» است.(16) امّ سلمه در سال 62 ق در هشتاد و چهار سالگى در حكومت يزيد، در شهر مدينه وفات كردو در «بقيع» مدفون شد و آخرين نفر از امَّهات مؤمنين بود كه از دنيا رفت. درباره سال رحلت امّ سلمه اقوال گوناگونى ذكر شده كه سال 62 ق به صواب نزديكتر است.3. أُمّ كُلثوم الصُغرى بنت على عليهالسلام
امّ كلثوم صغرى، دختر اميرالمؤمنين عليهالسلام ، مادرش امّ ولد بود.(17) ابن عنبه در ذكر دختران امام على عليهالسلام ، از المُجدى نقل كرده است: «نَفيسَةُ هِىَ اُمُّ كُلثوم الصُغرى خَرَجَتْ اِلى عَبدِاللّهِ بنِ عَقيلِ الاصْغَرِ.»(18)وى زوجه عبدالله بن عقيل بود. او از پسران عقيل، فقط محمّد و مسلم را معرفى كرده است كه مسلم در كوفه شهيد شد و عبدالله را فرزند محمّد ذكر نموده. همچنين در ذيل عقب عقيل مىنويسد: مادر محمّد بن عبداللّه، حميده بنت مسلم بن عقيل؛ و مادر حميده، امّ كلثوم بنت على بن ابى طالب است.(19) بنابراين، به نظر مىرسد كه امّ كلثوم حاضر در واقعه كربلا، همان زوجه مسلم بن عقيل بوده كه به دنبال همسر، همراه برادر بزرگوارش، اباعبداللّه الحسين عليهالسلام ، راهى كربلا شد و برخى او را «امّ كلثوم وسطى» ناميدهاند.(20) طبرى، نفيسه و امّ كلثوم صغرى را در زمره اولاد على بن ابى طالب عليهالسلام نام برده كه مادر هر دو امّ ولد بوده، اما در اينكه نفيسه همان امّ كلثوم صغرى مىباشد، چيزى نگفته است.(21) از سال وفات و محل دفن او نيز اطلاعى در دست نيست. سيّده امّ كلثوم خواهر (پدرى) امام حسين عليهالسلام و زينب كبرى عليهاالسلام است كه در مصايب كربلا شريك و همراه ايشان بود و همسرش مسلم نيز در راه اباعبداللّه الحسين عليهالسلام شهيد گرديد. وى زنى صبور و مطيع خدا و امامش بود، بانويى فصيح و بليغ بود كه در كوفه و شام سخنرانى كرد. كتب تاريخى و سيره و كتاب بلاغات النساء خطبهها و سخنان و اشعار امّ كلثوم دختر امام على بن ابى طالب و خواهر امام حسين عليهماالسلام را نقل كردهاند.(22) سيّد بن طاووس مىنويسد: هنگامى كه امام حسين عليهالسلام با خانواده وداع نمود، امّ كلثوم ندا داد: «وا اَحْمَداه، وا عَليّاه، وا اُمّاه، وا اَخاه، وا حُسَيناه، وا ضيعَتَنا بَعْدَكَ يا اباعَبْدِاللّهِ.» امام حسين عليهالسلام او را تسلّى داد و فرمود: «يا اُخْتاه، تَعْزّي بِعَزاء اللّهِ، فَانَّ سُكّانَ السَّماواتِ يَفْنونَ، وَ أهْلَ الارْضِ كُلُّهُمْ يَموتونَ، وَ جَميعَ الْبَريَّةِ يَهْلِكونَ. ثُمَّ قالَ: يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثومٍ، وَ اَنْتِ يا زَيْنَبُ، وَ اَنْتِ يا فاطِمَةُ، وَ اَنْتِ يا ربابُ، أُنْظُرْنَ اذا أنا قُتِلْتُ فَلاتَشْقُقْنَ عَلىَّ جَيْبا، وَ لاتَخْمِشْنَ عَلَىَّ وجْها، وَ لاتَقُلْنَ هُجْرا»؛(23) اى خواهر! به عزاى الهى عزادارى كن. آسمانها و زمين همه نابود خواهند شد، مردم روى زمين همه خواهند مرد و همه موجودات هلاك خواهند شد. سپس فرمود: اى خواهرم، اى امّ كلثوم، اى زينب، اى فاطمه و تو اى رباب! بنگريد، اگر من كشته شدم گريبان چاك ندهيد و صورتهايتان را خراش ندهيد و سخن بىجا نگوييد. امّ كلثوم بانويى بسيار باحيا و با عفّت بود؛ هنگامى كه اسرا را به همراه سرهاى شهدا وارد شهر مىكردند، از شمر خواست كه از جهتى برود و سرها را جلوى كاروان اسرا ببرد كه مردم ايشان را كمتر نگاه كنند.(24) او از امام حسين عليهالسلام و مهران مولى نبى روايت كرده است. ابن حجر به سند خود، نقل مىكند كه شخصى (براى اسراى كربلا) چيزى به عنوان صدقه آورد، امّ كلثوم آن را رد كرد و نپذيرفت و گفت: غلامى از خدمتكاران رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، كه به او مهران مىگفتند، به من گفت: پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: ما اهل بيت محمّد صلىاللهعليهوآله هستيم، بر ما صدقه حلال نيست.(25) در ميان كلمات امّ كلثوم با ابن زياد جملاتى درباره امام حسين عليهالسلام وجود دارند كه مىتوان از آن معناى حديث تلقّى كرد. امّ كلثوم گفت: اى ابن زياد! اگر چشمت به قتل حسين روشن شد، (بدان كه) چشم رسول خدا با ديدن او روشن مىشد و پيامبر به طرف حسين مىرفت و لبان او را مىمكيد و او و برادرش (حسن) را بر پشت خود سوار مىكرد.(26)
4. حَبابة الوالِبية
حَبابه، دختر جعفر اسدية والِبية،(27) و كنيهاش «امّ الندى» يا «امّ البراء» بود. حبابه نه ماه پس از ملاقات با امام على بن موسى الرضا عليهالسلام ، رحلت كرد و آن حضرت وى را در پيراهن خود كفن نمود و مجموع عمر حبابه تقريبا 230 سال بود.(28) ابوبصير از امام صادق عليهالسلام درباره حبابه روايت مىكند كه فرمود: هنگامى كه مردم به ديدار معاويه مىرفتند، حبابه الوالبيه نزد امام حسين عليهالسلام رفت. وى زنى بسيار كوشا و عابد بود و پوستش به شكمش چسبيده بود.(29) از حديثى كه كلينى روايت كرده است ـ و در بخش احاديث خواهد آمد ـ نتيجه گرفته مىشود كه حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين، امام سجّاد، امام باقر، امام صادق، امام موسى الكاظم و امام رضا عليهمالسلام بود و زمان اين بزرگواران را درك كرد و به خدمت ايشان رسيد و به «صاحبة الحصاة» معروف گرديد. هنگامى كه خدمت امام على بن الحسين عليهالسلام رسيد، 113 سال داشت. امام عليهالسلام دعا فرمودند كه جوانى به حبابه بازگردد و با انگشت به او اشاره كردند. چنين هم شد و حبابه تا زمان امام على بن موسى عليهالسلام زنده بود و آن حضرت را ملاقات كرد.(30) ابن داود حلّى، حبابه را از اصحاب امام حسن، امام حسين، امام سجّاد و امام باقر عليهمالسلام شمرده است.(31) علاّمه مامقانى مىنويسد: حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، الحسن، الحسين، السجّاد، الباقر، الصادق، الكاظم و الرضا عليهمالسلام است. وى پس از بيان حديث حبابه، مىنويسد: «هذا يَدلُّ عَلى علوِّ شأنِها و جَلالتِها فَوقَ الْعِدالَةِ والوَثاقَةِ»؛(32) اين حديث دلالت بر جلالت و بلندى مرتبه و مقام حبابه دارند كه بيش از عدالت و وثاقت مىباشد. ميرزا مهدى استرآبادى نيز نام وى را در زمره بانوانى آورده كه از ائمّه اطهار عليهمالسلام روايت كردهاند.(33) اين بانو از اميرالمؤمنين على، امام حسين، امام حسن، امام باقر، امام سجاد، امام صادق، امام موسى بن جعفر و امام رضا عليهمالسلام روايت كرده است. محمّد بن يعقوب به اسناد خود از عبدالكريم بن عمرو خُثعمى از حبابه والبيه روايت مىكند كه گفت: «رَأيْتُ اَميرَالْمؤمِنينَ عليهالسلام في شُرْطَةِ الْخَميسِ ... (اِلى اَنْ قالَتْ) فَقُلْتُ لَهُ: يا أميرَالْمؤمنينَ ما دَلالَةُ الاِمامَةِ يَرْحَمكَ اللّهُ؟ قالَتْ: فَقالَ عَلَيهِ السَّلام: اِئتينى بِتِلْكَ الْحَصاةِ وَ أشارَ بِيَدِهِ الى حَصاةٍ فَأتَيْتُهُ بِها فَطَبَعَ لي فيها بِخاتَمِهِ، ثُمَّ قالَ لى يا حَبابَةُ اذا ادّعى مُدَّعٍ الاِمامَةَ فَقَدَر أنْ يَطْبعَ كَما رَأيْتِ فَاعْلَمى أنَّهُ امامٌ مُفْتَرَضُ الطّاعَةِ، وَ الامامُ لا يَعْزُبُ عَنْهُ شَىءٌ يُريدُهُ. قالَتْ: ثُمَّ انصَرَفْتُ حَتّى قُبِضَ أميرُالمؤمِنينَ عليهالسلام فَجِئتُ الىَ الْحَسَنِ عليهالسلام وَ هُوَ فى مَجْلِسِ أميرِالمؤمِنينَ عليهالسلام وَالنّاسُ يَسْألونَهُ، فَقالَ: يا حَبابَةُ الْوالِبيَّةُ، فَقُلْتُ: نَعَمْ، يا مَولاىَ. فَقالَ: هاتى ما مَعَكِ. قالَتْ: فَأعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فيها كَما طَبَعَ أميرُالمؤمنينَ عليهالسلام . قالَتْ: ثُمَّ أتَيْتُ الْحُسَينَ عليهالسلام وَ هُوَ فى مَسْجِدِ رَسولِ اللّهِ صلىاللهعليهوآله فَقَرّبَ وَ رَحَّبَ، ثُمَّ قالَ لى: اَنّ فى الدلالة دليلاً على ما تُريدينَ اَفتُريدينَ دلالةَ الامامةِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ يا سَيّدى. فَقالَ: هاتى ما مَعَكِ، فَناوَلْتُهُ الحَصاةَ فَطَبَعَ لى فيها. قالَتْ ثُمَّ أتَيْتُ عَلىَّ بنَ الْحُسَيْنِ عليهالسلام وَ قَدْ بَلَغَ بِىَ الْكِبَرُ ألى أنْ اَرْعَشْتُ وَ أنا أعُدُّ يَومَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً فَرَأيْتُهُ راكِعا وَ ساجِدا وَ مَشْغولاً بِالْعِبادَةِ فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلالَةِ، فأوْمَأَ الَىَّ بِالسَّبّابَةِ فَعادَ الىَّ شَبابى. فَقُلْتُ: يا سَيِّدى، كَمْ مَضى مِنَ الدُّنيا وَ كَمْ بَقِىَ؟ فَقالَ: أمّا ما مَضى فَنِعْمَ وَ أمّا ما بَقِىَ فَلا. قالت: ثمّ قال لى: هاتى ما مَعَكِ فَأعْطَيْتُهُ الْحَصاةَ فَطَبَعَ لي فيها. ثُمَّ أتَيْتُ اَباجَعْفَرَ عليهالسلام فَطَبَعَ لي فيها، ثُمَ أتَيْتُ أبا عَبدِاللّه عليهالسلام فَطَبَعَ لي فيها. ثُمّ َأتَيتُ اباالحَسَنِ موسى عليهالسلام فَطَبَعَ لي فيها ثُمّ أتَيْتُ الرِّضا عليهالسلام فَطَبَعَ لى فيها»؛(34)اميرالمؤمنين عليهالسلام را در ميان سپاه ديدم و ... به آن حضرت گفتم: خدا رحمت كند شما را، اى اميرالمؤمنين! نشانه امامت چيست؟ فرمود: آن سنگريزهها را بده و با دستش به سنگريزهاى اشاره كرد. آن را به آن حضرت دادم و براى من روى آن مُهر نهاد. سپس به من فرمود: اى حبابه، چنانچه شخصى ادعاى امامت كرد و همين كار را توانست انجام دهد، بدان كه او امام واجبالاطاعه است و امامى است كه هر چه را بخواهد، برايش ممانعتى نيست.
حبابه مىگويد: از نزد آن حضرت مرخّص شدم. وقتى اميرالمؤمنين عليهالسلام رحلت نمود، نزد امام حسن عليهالسلام رفتم. او در جايگاه اميرالمؤمنين بود و مردم از او سؤالاتى مىپرسيدند. فرمود: اى حبابه والبيه! گفتم: بله، مولاى من. فرمود: آنچه به همراه دارى بياور. آنها (سنگريزهها) را تقديم كردم، بر آنها مهر نهاد. پس از آن نزد امام حسين عليهالسلام رفتم، در حالىكه در مسجد پيامبر صلىاللهعليهوآله بود. نزديك آمد و مرحبا گفت، سپس به من فرمود: «انَّ فى الدَّلالَةِ دَليلاً عَلى ما تُريدينَ أَفَتُريدينَ دَلالَةَ الامامَةِ؟» گفتم: بله، آقاى من! پس فرمود: آنچه را به همراه دارى، بياور. شنها را تقديم كردم. پس بر آنها مهر نهاد. حبابه مىگويد: سپس بر على بن الحسين عليهالسلام وارد شدم و اين در زمانى بود كه به پيرى رسيده بودم و بدنم دچار لرزه شده بود و من در آن موقع، يكصد و سيزده سال داشتم. او را در حال ركوع و سجود و مشغول عبادت ديدم. از اينكه مرا (به امام) راهنمايى كند مأيوس شدم، اما با انگشت سبابه به طرف من اشاره كرد و جوانى به من بازگشت. بعد گفتم: سرورم! چقدر از دنيا سپرى شده و چقدر مانده است؟ فرمود: آنچه گذشته خوب بوده، ولى آنچه مانده، نه. حبابه مىگويد: سپس به من فرمود: آنچه را با خود دارى بده. پس سنگريزهها را تقديم كردم و بر آنها مهر نهاد. سپس بر ابوجعفر عليهالسلام وارد شدم و او نيز بر آنها مهر نهاد. بعد بر اباعبدالله (امام صادق) عليهالسلام وارد شدم و او نيز برايم آنها را مهر كرد. سپس بر امام موسى ابوالحسن عليهالسلام وارد شدم و آنها را برايم مهر نمود. آنگاه بر امام رضا عليهالسلام وارد گرديدم و او نيز آنها را برايم مهر نهاد. از حبابه نقل شده است كه گفت: آيا حديثى را كه از اباعبدالله حسين بن على عليهالسلام شنيدهام، برايتان بازگو كنم؟ گفتند: بلى. گفت: شنيدم حسين بن على عليهالسلام فرمود: «نحن و شيعتُنا علىَ الفطرةِ التى بَعثَ اللهُ عليها محمّدا ـ صلى الله عليه و آله ـ و سائرُ الناسِ منها بُرءآء»؛(35) ما و شيعيان ما بر فطرتى هستيم كه خداوند محمّد را ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ بر آن فطرت برانگيخت و مردمان ديگر از آن به دورند. در حديث ديگرى، او از امام حسين عليهالسلام چنين نقل كرده است: بر آن حضرت عليهالسلام وارد شدم و سلام كردم و سلام مرا پاسخ داد و مرا خوشامد گفت. سپس فرمود: «ما بطأبكِ عن زيارتنا و التسليمِ علينا، يا حبابة؟»؛ چه چيز تو را از ديدار ما بازداشته است، حبابه؟ گفتم: آنچه سبب كندى من در ديدار شما شده، بيمارى است كه بر من عارض گرديده. فرمود: چه چيزى است؟ حبابه مىگويد: روبندم را كه منطقه پيسى گرفته مرا پوشانده بود، برگرفتم. آن حضرت دستش را بر محل بيمارى گذاشت و دعا كرد. هنوز دعايش تمام نشده بود كه دستش را برداشت و خداوند آن بيمارى را از من برطرف نمود. سپس فرمود: «يا حبابةَ، انّه ليس احدٌ على ملّةِ ابراهيمَ فى هذه الاُمّةِ غيرِنا و غيرِ شيعتنا و مَن سواهم مِنها برءآء.»(36)
5. زينب بنت على بن أبى طالب عليهالسلام
پيامآور كربلا، زينب كبرى، دختر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و فاطمه زهرا عليهاالسلام دخت گرامى رسول خدا صلىاللهعليهوآله در حيات پيامبر صلىاللهعليهوآله به دنيا آمد. كنيهاش، امّ كلثوم، امّ عبداللّه و امّ الحسن است، ولى براى اين مظلومه كنيههاى مخصوصى مانند «امّ المصائب»، «امّ الرزايا» و «امّ النوائب» نيز ذكر كردهاند.(37) پدر گرامىاش او را به ازدواج برادرزاده خويش عبداللّه بن جعفر درآورد كه على، عون اكبر، عبّاس، محمّد و امّ كلثوم ثمره اين پيوند بودند. نام مباركش به وسيله جبرئيل عليهالسلام بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله عرضه شد و پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: وصيت مىكنم حاضران و غايبان را كه حرمت اين دختر را پاس دارند؛ او همانند خديجه كبرى عليهاالسلام است.(38) سيد بن طاووس مىنويسد: آنگاه كه امام حسين عليهالسلام به شهادت رسيد، زينب عليهاالسلام فرياد زد: «يا مُحَمَّداه! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا، الىَ اللّهِ الْمُشْتَكى وَ اِلىَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى وَ اِلى عَلىٍّ المُرْتَضى وَ الى فاطِمَةَ الزَهراء وَ الى حَمْزَةَ سَيّدِ الشُّهَداءِ! يا مُحَمَّداه! هذا حُسَينٌ ...»؛(39) اى محمّد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. اين حسين است كه آغشته به خون است و اعضايش قطع شده، و اين دخترانت هستند كه اسير شدهاند. به خدا و محمّد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيّد الشهدا شكايت مىبرم. اى محمّد! اين حسين است. وى در مقامى بود كه توانايى حفظ اسرار امامت را داشت و امام حسين عليهالسلام هنگام شدت بيمارى امام زينالعابدين عليهالسلام ، مطالبى به زينب عليهاالسلام فرمود و آن بانو داراى منزلت نيابت امامت گرديد.(40) شيخ صدوق به دو سند از احمد بن ابراهيم روايت مىكند كه پس از رحلت امام حسن عسكرى عليهالسلام از حكيمه بنت محمّد بن على عليهاالسلام ، پرسيدند: شيعه به كه رجوع كند؟ فرمود: به امّ ابى محمد عليهالسلام . پرسيدند: زنى مورد وصيت است؟ حكيمه گفت: آن حضرت به حسين عليهالسلام اقتدا كرده است كه به خواهرش زينب بنت على عليهالسلام وصيت نمود.(41) سخنان حضرت زينب عليهاالسلام پس از شهادت سالار شهيدان، و خطبههاى آن حضرت در بازار كوفه و در بارگاه ابن زياد و دربار يزيد در شام، چنان قوى و تكاندهنده بودند كه همگان را به حيرت واداشتند و مسلمانان را از خواب غفلت بيدار كردند. وى رسالت خويش را ـ كه زنده كردن دين جدّش بود ـ به نيكى انجام داد. سخنان وى را مورّخان و اصحاب مقاتل نقل كردهاند.(42) او بيشتر شبها را به تهجّد به صبح مىرساند و دايم قرآن تلاوت مىنمود، حتى شب يازدهم محرّم با آنهمه فرسودگى و خستگى و ديدن مصيبتها، به عبادت مشغول شد؛ چنانكه حضرت سجّاد عليهالسلام مىفرمايد: «در آن شب، ديدم عمّهام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است.»(43) مقامات سكينه و وقارش به خديجه كبرى عليهاالسلام ، عصمت و حيايش به فاطمه زهرا عليهاالسلام ، فصاحت و بلاغت كلامش به على مرتضى عليهالسلام ، صبر و بردبارىاش به حسن مجتبى عليهالسلام و شجاعت و رشادتش به سيدالشهداء عليهالسلام همانندند. ابن اثير مىنويسد: زينب عليهاالسلام زنى عاقل، خردمند و داراى منطقى قوى بود.(44) آيةالله خوئى مىگويد: زينب شريك و همراه برادرش حسين عليهالسلام در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا و دفاع از دين (شريعت) جدّش سيدالمرسلين صلىاللهعليهوآله بود؛ در فصاحت، چنان بود كه گويا از زبان پدرش سخن مىگويد؛ در ثبات و پايدارى، همچون پدرش بود؛ نزد ظالمان و جائران خضوع نمىكرد و غير از خداى سبحان، از كسى نمىترسيد. حق مىگفت و راستگو بود. جريانهاى تند او را نمىلرزاندند و طوفان و رعد و برق (روزگار) او را از بين نمىبرد و حقيقتا كه او خواهر حسين عليهالسلام و شريك آن حضرت در راه عقيده و جهادشبود.(45) شيخ ذبيحاللّه محلاّتى مىنويسد: عقيده بنده اين است كه پس از فاطمه زهرا عليهاالسلام ، حضرت زينب افضل از جميع زنان اولين و آخرين است و هر كسى دوره زندگانى اين مظلومه را مطالعه نمايد، البته تصديق خواهد كرد؛ چه آنكه اين مخدّره جامع فضايل تكوينيه و تشريعيه بوده است.(46) عمر رضا كحّاله مىگويد: سيّدهاى جليلالقدر و صاحب عقل برتر و رأى و فصاحت و بلاغت بود. (كلامش بسيار فصيح و بليغ بود.)(47) فريد وجدى مىنويسد: زينب از برترين بانوان و بزرگترين برگزيدگان و جليلالقدرترين زنان بود.(48) سيدمحسن امين مىگويد: زينب عليهاالسلام از برترين بانوان بود ... فصاحت زبانش و بلاغت كلامش در خطبههاى كوفه و شام چنان است كه گويا از زبان پدرش اميرالمؤمنين سخن مىگويد.(49) علاّمه مامقانى او را از «نساء حديث» شمرده، مىنويسد: صدوق او را در مشيخه نام برده است و من مىگويم: «زَيْنَبُ و ما زَيْنَبُ؟ وَ ما اَدريكَ ما زَيْنَبُ؟ هِىَ عَقيلَةُ بَنى هاشِمٍ وَ قَدْ حازَتْ مِنَ الصِّفاتِ الْحَميدَةِ ما لَمْ يُحزْها بَعْدَ اُمِّها أحَدٌ حَتى حَقَّ اَنْ يُقالَ هِىَ الصِدّيقَةُ الصُغْرى، هِىَ فِى الْحِجابِ والْلِفّافِ مَزيدَةٌ لَمْ يَر شَخْصَها أحَدٌ مِنَ الرِّجالِ فى زَمانِ اَبيها وَ اَخَويها الاّ يَومَ طَّفِّ وَ هِىَ فِى الصَّبْرِ وَ الثَّباتِ وَ قُوَّةِ الايمانِ وَالتَّقوى وَحيدَةٌ وَ هِىَ فِى الْفَصاحَةِ وَ الْبَلاغَةِ كَاَنَّها تَفْرَغُ عَنْ لِسانِ أميرِالمؤمنين عليهالسلام ...»؛(50) زينب! كيست زينب؟! تو چه دانى كه كيست زينب؟ او بانوى بنىهاشم است كه در صفات ستوده، برترين است و كسى جز مادرش بر او افتخار و برترى ندارد، تا جايى كه اگر بگوييم او «صديقه صغرى» است، حق گفتهايم. در پوشيدگى و حجاب، چنان بود كه كسى از مردان در زمان پدر و برادرانش او را نديد، جز در واقعه كربلا. او در صبر و قوّت ايمان و تقوا منحصر به فرد بود و در فصاحت و بلاغت، گويا از زبان اميرالمؤمنين عليهالسلام سخن مىگويد. مجلسى نيز از آن حضرت، حديث نقل كرده است.(51) سخنان و اشعار حضرت زينب عليهاالسلام درباره گفتار و حالات امام حسين عليهالسلام نيز به عنوان حديث، از معصوم عليهالسلام محسوب مىگردند.(52)6. سُكَيْنة بنت حُسين عليهالسلام
سكينه،(53) دختر حسين بن على بن ابى طالب، و مادرش رُباب بنت امرىء القيس بن عدى بن اوس بن جابر بود. نامش را أمينة، اُمَيمة و آمنة (همنام جدّه پدرش، آمنه بنت وهب) ذكر كردهاند و به «سكينه» مشهور است.(54) وى به عقد عبداللّه بن حسن (پسر عمويش) درآمد،(55) ولى عبداللّه در كربلا به همراه عمويش حسين عليهالسلام شهيد شد. پس از واقعه عاشورا، سكينه همراه عمّهاش حضرت زينب عليهاالسلام و ساير بازماندگان آل رسول اللّه صلىاللهعليهوآله ، به صورت اسير به دمشق برده شد و پس از آن، راهى مدينة الرسول گرديد. پس از آن، سكينه با مصعب بن زبير ازدواج كرد و دخترش رباب ثمره اين پيوند بود. پس از مُصْعَب با عبداللّه بن عثمان بن عبداللّه بن ... ابن خُوَيلَد ازدواج كرد و حكيم و عثمان را به دنيا آورد. پس از عبدالله، سكينه، به نكاح زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان درآمد.(56) طبق گفته بيشتر مورّخان، سكينه در پنجم ربيعالاول سال 117 ق در مدينه در زمان حكومت خالد بن عبدالملك رحلت نمود.(57) خالد اجازه تدفين نداد و چون خود مىخواست نماز ميّت را بخواند، گرماى هوا را بهانه كرد. مردم تا شب منتظر شدند، سرانجام به منزلهايشان رفتند و اطراف جنازه عود و عطر پخش كردند. فرداى آن روز والى اجازه داد و نماز برپا شد و سكينه در مدينه جدّش رسولالله صلىاللهعليهوآله دفن شد.(58) برخى گفتهاند كه سيّده سكينه در پنجم ربيعالاول سال 126 در مكّه در راه عُمره از دنيا رفت.(59) ابوالفرج مىگويد: سكينه در مدينه در زمان حكومت خالد بن عبدالملك فوت نمود و خالد به علت گرماى ظهر، نماز را به تعويق انداخت. على بن حسين عليهالسلام امر فرمود: به هر شخصى كه براى نماز و تدفين آمده است، عطر بزنند ...(60) سكينه بانويى فصيح و بليغ بود و از بهترين شعراى زمان خويش به شمار مىآمد و مقامى رفيع داشت. بزرگان شعرا و ادباى قريش نزد وى مىآمدند و با او به مباحثه و مناقشه مىپرداختند و سكينه درباره اشعار آنها قضاوت مىكرد و اشعارشان را تصحيح مىنمود و به آنها دستمزد مىپرداخت. حكايت ديدار وى را با جمعى از شعرا از جمله فرزدق،(61) برخى از بزرگان در كتابهايشان ياد كردهاند.(62) ابوالفرج اصفهانى(63) نيز گفتار و اشعار وى را در كتابش آورده است؛ از جمله مىنويسد: جمعى از اهل كوفه نزد سكينه عليهاالسلام رفتند و او را سلام و تسلّى دادند. سكينه به آنها گفت: خدا مىداند كه چقدر نسبت به شما خشمناكم! جدّم على عليهالسلام را شهيد كرديد و مصعب همسرم را به قتل رسانديد، در نوجوانى مرا يتيم كرديد و در بزرگى، مرا خانهنشين كرديد. با چه رويى به ملاقاتم آمدهايد؟(64) سكينه همراه همسرش، به دنبال پدر گرامىاش امام حسين عليهالسلام ، راهى كربلا شد و در واقعه كربلا حضور داشت و در تمام مصايب و رنجها شريك بود و شهادت برادران، عموها، عموزادهها، شوهر و پدرش را شاهد بود و با بدن پاره پاره پدر وداع و دوران اسارت را تحمّل كرد. او بانويى عفيف و مستور بود. سهل بن سعد، كه از اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود، نقل مىكند: هنگامى كه وارد دمشق شدم و از ورود آل رسولاللّه صلىاللهعليهوآله باخبر گرديدم، نزد ايشان رفتم تا شايد حاجتى از ايشان برآورده كنم. از دخترى پرسيدم: كيستى؟ گفت: سكينه بنت الحسين. از او سؤال كردم، چيزى نمىخواهى؟ من سهل بن سعد هستم كه جدّت را ديدهام و حديثش را شنيدهام. سكينه گفت: اى سهل، به شخصى كه رأس (يعنى سر امام حسين عليهالسلام ) را حمل مىكند بگو جلوتر از ما راه برود تا مردم به تماشاى سر مشغول شوند و ما را نگاه نكنند؛ زيرا ما حرم (بانوان) خاندان رسولاللّه صلىاللهعليهوآله هستيم.(65) سكينه بانويى شجاع بود و در برابر لعن بنىاميّه سكوت نمىكرد. عمر رضا كحّاله مىنويسد: روزهاى جمعه مقابل خالد بن عبدالملك مىرفت و هنگامى كه خالد بر منبر به بدگويى و شتم حضرت على عليهالسلام مىپرداخت، سكينه با خدمتكارانش او را ناسزا مىگفتند و نگهبانان خالد خدمه سكينه را مىزدند.(66) سكينه به سركردگى زنان قريش بر هشام(67) وارد شد و شال او را از كمرش باز كرد و عمامهاش را از سرش بركَند. هنگامى كه مروان، جدّ سكينه (حضرت على عليهالسلام ) را لعنت مىكرد، سكينه، مروان و پدرش و پدر پدرش را لعنت مىنمود. دختر عثمان بن عفان در برابر سكينه گفت: من دختر شهيد هستم. سكينه سكوت كرد. ناگاه مؤذّنى گفت: «أشهد أنَّ مُحَمَّدا رسولُ اللّه.» سكينه گفت: اين پدر من است يا پدر تو؟ آن زن گفت: هرگز به شما فخر نخواهم فروخت.(68) بنابراين، سكينه بانويى شجاع و با هيبت و عظمت بود و كسى جرئت توهين به او را نداشت. آنگاه كه آبروى هشام را برد، هشام قادر نبود چيزى به او بگويد. اين گفتار حاكى از اقتدار و شهامت سكينه هست. امام حسين عليهالسلام درباره او و مادرش فرمود: «لَعَمرُكَ انَّنى لأحبُّ دارا تَحِلُّ (تكون) بِها سُكَينَةُ وَ الرُّبابُ»؛(69)بهجان تو قسم، خانهاى را كه سكينهو ربابدرآن باشند، دوست مىدارم. عمر رضا كحّاله مىنويسد: سكينه بانويى جليلالقدر، با نجابت و داراى مقام و منزلت بلند است.(70) بنت الشاطى مىگويد: به حق كه خانم سكينه به سبب اصل و نسب عالى و شرافت و منزلت بالايش، صاحب عزّت بىانتها و آشكار است.(71) زينب بنت فوّاز آورده است: «كانَتْ سِيِّدَةَ نِساءِ عَصْرِها وَ مِنْ اَجْمَلِ النِّساءِ وَ اَظْرَفِهِنَّ وَ اَحْسَنِهِنَّ اَخلاقا»؛(72) سكينه سرآمد زنان زمان خويش، از زيباترين زنها، و از نظر اخلاق، جليلالقدرترين و نيكوترين ايشان بود. سكينه از امام حسين بن على عليهالسلام (پدرش)، و امّ كلثوم بنت على عليهالسلام روايت كرده است.7. فاطمه بنت حَبابه الوالِبيه
فاطمه دختر حبابه والبيه ـ كه شرح حال او ذكر شد ـ از بانوان فاضل، عالم محدِّث و راويان حديث امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بود. شيخ طوسى او را در زمره راويان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ذكر كرده است.(73) شيخ اردبيلى و ميرزا مهدى استرآبادى او را از راويان حديث معرفى كردهاند.(74) علاّمه مامقانى مىنويسد: امامى مذهب بودنش آشكار است، ولى شرح حال و ميزان اعتماد و وثاقتش معلوم نيست.(75) فاطمه از امام حسن بن على عليهماالسلام و امام حسين بن على عليهماالسلام روايت كرده است. 8. فاطمة بنت الحسين عليهالسلام فاطمه دختر حسين بن على بن ابى طالب بن عبدالمطلب و مادرش امّ اسحق بنت طلحة بن عبيدالله تيمى است. كنيهاش امّ عبداللّه و لقبش «فاطمه صغرى» و «فاطمه نبويّه» است. او همسر حسن بن حسن بن على (حسن مثنّى) و مادر فرزندانش، عبداللّه و ابراهيم و حسن و زينب بود.(76) فاطمه با همسرش حسن بن حسن عليهالسلام ـ كه پسر عمويش بود ـ همراه پدر بزرگوارش امام حسين عليهالسلام راهى كربلا شد.(77) پس از واقعه «طَف»(78) و شهادت پدرش، همراه عمّهاش، حضرت زينب عليهاالسلام و ساير بازماندگان آل رسول صلىاللهعليهوآله به دمشق برده شد و پس از آن وارد مدينه گرديد. پس از رحلت همسرش (حسن)، مدت يك سال در كنار قبر وى خيمه زد و در آن ساكن شد.(79) فاطمه عليهاالسلام قصد ازدواج نداشت و سرانجام، پس از مدتى، به اصرار عبدالله بن عمرو بن عثمان و به سفارش همسرش (حسن)، با عبداللّه ازدواج كرد و قاسم و محمّد و رقيه فرزندان عبداللّه بن عمرو را به دنيا آورد. پس از فوت عبداللّه بن عمرو، عبدالرحمن بن ضحّاك فهرى، كه از طرف يزيد بن عبدالملك حاكم مدينه بود، از فاطمه خواستگارى كرد. فاطمه نپذيرفت. عبدالرحمن به آزار و اذيت او پرداخت و او را تهديد كرد كه اگر قبول نكند، فرزند بزرگش (عبدالله بن حسن) را به تهمت شرابخوارى تازيانه خواهد زد. رئيس ديوان مدينه فردى به نام ابن هرمز بود كه يزيد بن عبدالملك او را براى حسابرسى به نزد خويش خواسته بود. ابن هرمز براى خداحافظى نزد فاطمه رفت و گفت: كارى دارى؟ فاطمه گفت: خليفه را از خواسته ابن ضحّاك و تعرّضش بر من آگاه كن، و خود شكايتنامهاى به يزيد بن عبدالملك نوشت ... . به دنبال شكايت فاطمه، يزيد بن عبدالملك، ابن ضحّاك را از قدرت خلع كرد و از وى غرامت گرفت.(80) سيّده فاطمه دختر امام حسين عليهالسلام در سال 110 هجرى در سن هفتاد سالگى رحلت نمود.(81) گفته شده كه سيده فاطمه نبويّه دختر امام حسين در مصر مدفون است.(82) داستان فاطمه با ابن ضحّاك حاكى از اراده قوى و استقامت و شجاعت زنى است كه زير بار زور حكومت نرفت و از حقّ خويش دفاع كرد. آن زمان كه در كنار قبر همسرش خيمه زده بود، شبها را به عبادت سپرى مىكرد و روزها روزه بود.(83) او بانويى بسيار عابد و پرهيزگار بود. ابن سعد در خبرى كه از راويان فاطمه نقل كرده است، مىنويسد: با دانههايى كه در رشتهاى جمعآورى شده بود تسبيح خدا مىگفت.(84) فاطمه بنت الحسين عليهالسلام از خاندانى بسيار نيكو بود و اخلاقى ستوده داشت. او از خواهرش سكينه بزرگتر و از همه افراد به حضرت زهرا عليهاالسلام شبيهتر بود. فاطمه در كربلا شاهد شهادت پدر و برادران و بستگانش بود و ستمهايى را كه بر آل رسولالله صلىاللهعليهوآله رفتند، نظاره كرد و به عمّهاش حضرت زينب عليهاالسلام پناه برد. مصيبت بزرگى كه بر وى و خانوادهاش وارد شده بود، حالتى بالاتر از گريه برايش به وجود آورده بود؛ ديگر اشكهايش خشك شده و صدايش گرفته بود. همراه ساير بانوان و بازماندگان آل پيامبر صلىاللهعليهوآله به اسارت به كوفه برده شد. استقبال مردان و زنان كوفه از كاروان اسرا بر حزن و اندوه او و خانوادهاش افزود و سرانجام، پس از خطبه عمّهاش حضرت زينب عليهاالسلام به سخنرانى پرداخت. فاطمه با عزم و ايمان و ثبات و يقين، براى مردم كوفه سخنرانى كرد و پرده از اعمال زشت امويان برداشت و اهل مجلس را به گريه انداخت، بهگونهاى كه گفتند: اى دختر پاكان! دلهاى ما را پاره كردى و جگرهاى ما را آتش زدى.(85) فاطمه امانتدار پدر بود. كلينى به سند خود، از ابى جارود، از امام باقر عليهالسلام نقل كرده است كه فرمود: «لَمّا حَضَرَ الْحُسَينَ عليهالسلام ما حَضَرَهُ، دَفَعَ وَصيّتَهُ الى اِبْنَتِهِ فاطِمَةَ ظاهِرَةً فى كِتابٍ مُدَرَّجٍ فَلَمّا أنْ كانَ مِنْ أمرِ الْحُسَينِ عليهالسلام ما كانَ دَفَعَتْ ذلِكَ الى عَلىِّ بن الحُسَين عليهالسلام ...»؛(86) هنگامى كه زمان شهادت حسين عليهالسلام فرارسيد، وصيتى مكتوب را آشكارا به دخترش فاطمه داد. چون آن حضرت به شهادت رسيد، فاطمه آن وصيت را به على بن الحسين عليهالسلام سپرد. مامقانى گويد: جلالت و عظمت شأن و مقام فاطمه آشكارتر از آن است كه احتياج به بيان و اقامه دليل داشته باشد. وى پس از نقل خبر كلينى درباره امانتدارى فاطمه در امر وصيت، مىنويسد: «ما تَضَمّنَهُ الْخَبَرُ يَكْشِفُ عَمّا فَوقَ رُتْبَةِ الْوَثاقَةِ وَالْعِدالَةِ»؛(87) از محتواى خبر نتيجه گرفته مىشود كه درجه او برتر از درجه وثاقت و عدالت است. ابن حبّان وى را از ثقات شمرده است.(88) او از حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به طور مرسل، حسين بن على عليهالسلام (پدرش)، على بن الحسين عليهالسلام (برادرش)، زينب بنت على عليهاالسلام (عمّهاش)، بلال (مؤذّن) به صورت مرسل، ابن عباس و اسماء بنت عُمَيس روايت نقل كرده است. ثقة الاسلام كلينى به سند خود از ابوحمزه، از عبدالله بن حسن، از مادرش فاطمه بنت الحسين روايت مىكند كه گفت: «قالَ رَسولُ اللّهِ صلىاللهعليهوآله ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ كُنَّ فيهِ اسْتَكْمَلَ خِصالَ الايمانِ: اذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فى باطلٍ، وَ اذا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبَهُ مِنَ الحَقّ، و اذا قَدِرَ لَمْ يَتَعاطَ ما لَيسَ لَه»؛(89) سه خصلت است كه هر كه آنها را دارا باشد، ايمان او كامل شده است:1. هنگامى كه در حال خشنودى است رضايتش او را به باطل نكشد.
2
. آنگاه كه خشمگين است، خشم او را از حق باز ندارد.
3. چون قدرت يابد به آنچه مال وى نيست، دستدرازى نكند.
شيخ صدوق به اسناد خويش از محمّد بن سنان از ابوالجارود زياد بن منذر از عبداللّه بن الحسن(90) از مادرش فاطمه بنت الحسين روايت مىكند كه گفت: «دَخَلَتِ الْغانِمَةُ (العامة) عَلَينا الفُسْطاطَ وَ أنَا جاريَةٌ صَغيرَةٌ وَ فى رِجْلى خَلْخالانِ مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الْخَلخالَينِ مِنْ رِجْلى وَ هُوَ يَبْكى. فَقُلْتُ: ما يَبْكيكَ، يا عَدُوَّ اللّهِ؟ فقال: كَيفَ لا أبكى وَ أنَا أسلُبُ ابْنَةَ رَسولِ اللّهِ. فَقُلتُ: لاتَسْلُبْنى. قالَ: أخافُ أنْ يَجىءَ غَيرى فَيأخُذَهُ. قالَتْ: وَ انتَهَبوا ما فِى الابْنَيةِ حَتّى كانوا يَنْزِعونَ المَلاحِفَ عَن ظُهورنا»؛(91) غارتگران به خيمه ما آمدند، آنگاه كه من دختربچهاى بودم و خلخالى از طلا به پا داشتم. مردى خلخال را از پايم درآورد و گريه مىكرد. گفتم: اى دشمن خدا چرا گريه مىكنى؟ گفت: چرا گريه نكنم، در حالى كه دختر رسول خدا را غارت مىكنم؟ گفتم: غارت نكن. گفت: مىترسم اگر من غارت نكنم، ديگرى بيايد و بگيرد. فاطمه مىگويد: همه چيز را به غارت بردند، حتى پارچههاى سر ما را بردند. ابوداود، ترمذى و ابن ماجه در كتابهاى سنن خود و نسائى در كتاب خصائص على عليهالسلام و مُسند على از فاطمه بنت الحسين روايت نقل كردهاند.(92)
1. دكتراى علوم قرآنى، عضو هيئت علمى دانشگاه تربيت مدرس. 2. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403، ج 44 / محمّد آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، به كوشش مهدى انصارى، امام عصر عليهالسلام ، 1381، ص 75 و 80ـ81. 3. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 44، ص 312. 4. محمّد آيتى، پيشين، ص 88ـ89. 5. محمّد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تصحيح على اكبر غفّارى، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367، ج 1، ص 355، كتاب الحجه، باب «ما يفصل بين دعوى المحق و المبطل»، حديث 15. 6. همان. 7. عبدالله بن محمّد مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال، نجف، 1352، ج 3، ص 70 من فصل «النساء». 8. على بن محمّد جزرى (ابن اثير)، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، احمد ابراهيم البناء و محمّد احمد عاشور، قاهره، دارشعب، ج 5، ص 589. 9. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، تحقيق سلفى، قاهرة، مكتبة ابن تيميه، ج 23، ص 281. 10. همان، ج 23، ص 289. 11. منظور علمى است كه روى پوست نوشته بودند. 12. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 22، ص 223 / محمّد بن حسن صفّار، بصائر الدرجات، تهران، اعلمى، 1362 / عبداللّه بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 72 من فصل «النساء». 13. عمر رضا كجّالة، اعلام النساء، چ پنجم، مؤسسة الرسالة، 1404، ج 5، ص 227. 14. محمّد بن حسن طوسى، رجال طوسى، تحقيق جواد قيّومى اصفهانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1425، ص 32 / عبداللّه بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 72 / ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، چ پنجم، قم، مدينة العلم، ج 23، ص 177. 15. عبدالله بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 2، ص 72. 16. ذبيحاللّه محلاّتى، رياحين الشريعه، چ پنجم، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1368، ج 2، ص 288. 17. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، داراحياء الكتب العربيه، 1383 ق، ج 2، ص 475 / ابن اثير، پيشين، ج 2، ص 263 / على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، چ دوم، مصر، مكتبة السعادة، 1377 ق (1958)، ج 2، ص 92. 18. على بن محمّد العلوى العمرى، المجدى فى انساب الطالبيين، كتابخانه آيةاللّه مرعشى نجفى، ص 18 / احمد بن على الحسنى (ابن عنبه)، عمدة الطالب، بيروت، دارمكتبة الحياة، ص 83. 19. ابن عنبيه، پيشين، ص 49. 20. سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403، ج 2، ص 484 / محمّد حسون و امّ على شكور، اعلام النساء المؤمنات، اسوه، 1411، ص 202. 21. محمّد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، اعلمى، ج 3، ص 162. 22. ر. ك: احمد بن ابى طاهر (ابن طيفور)، بلاغات النساء، نجف، المرتضويه، 1361، ص 37 / ميرزا محمدتقى كاشانى «سپهر»، ناسخ التواريخ؛ احوال امام حسين / ذبيحاللّه محلاتى، پيشين، ج 3 / سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، بمبئى، مطبع الحسنى، 1325، 67 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 112 و 115. 23. سيد بن طاووس، پيشين، ص 32. 24. همان، ص 67 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 127. 25. ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، مكتبة مصطفى محمّد، 1358، ج 3، ص 372 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 114. 26. ذبيحاللّه محلاتى، پيشين، ج 3، ص 250 نقل از: ميرزا محمدتقى كاشانى «سپهر»، ناسخ التواريخ. 27. «حَبابه» با حاى مفتوح، بدون تشديد باء؛ امّا با باى مشدّد نيز مشهور است. «والبيه» با لام مكسور و يك با، منسوب به «والبه» منطقهاى از سرزمين قبيله «بنىاسد» است. (عبدالله بن محمد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 75 من فصل «النساء» / محمّد مرتضى الزبيدى، تاج العروس، بيروت، دارمكتبة الحياة، ج 1، ص 199.) 28. همان. 29. محمّد بن حسن صفّار، پيشين، الجزء رابع، ص 171. 30. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 346 كتاب الحجه، باب «ما يفصل به بين دعوى المحق والمبطل»، حديث 3. 31. تقىالدين بن داود حلّى، رجال ابن داود، نجف، مطبعة الحيدرية، 1369، ص 69. 32. عبدالله بن محمّد مامقانى، ج 3، ص 75 من فصل «النساء». 33. ميرزا مهدى بن محمد استرآبادى، منهج المقال، تعليق بهبهانى، چ سنگى، 1306 ق، ص 400. 34. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 346، كتاب الحجه، باب «ما يفصل بين دعوى المحق والمبطل» / محمّد بن على صدوق (ابن بابويه) كمال الدين و تمام النعمه، تصحيح على اكبر غفّارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 2، ص 536. 35. ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 23، ص 184. 36. همان. 37. ذبيحاللّه محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 46. 38. همان، ج 3، ص 38. 39. سيد بن طاووس، پيشين، ص 37. 40. همان، ص 57. 41. ابن بابويه، پيشين، ج 2، ص 501 و 507. 42. ر. ك: ابن طيفور، پيشين، ص 20 / ذبيحاللّه محلاتى، پيشين، ج 3 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 7 / سيد بن طاووس، پيشين، ص 63 و 79 / عبدالرّزاق مقرم، مقتل الحسين، چ پنجم، قم، بصيرتى، 1394، ج 2، ص 40 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45. 43. ذبيحالله محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 62. 44. ابن اثير، پيشين، ج 5، ص 469. 45. ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 23، ص 191. 46. ذبيحاللّه محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 40. 47. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 91. 48. محمّد فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، بيروت، دارالفكر، 1399 ق (1979)، ج 4، ص 795. 49. سيدمحسن امين، پيشين، ج 7، ص 137. 50. عبداللّه بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 79 من فصل «النساء». 51. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 36، ص 351. 52. ر. ك: ذبيحاللّه محلاّتى، پيشين، ج 3 / سيد بن طاووس، پيشين، ص 57. 53. «سكينه» دختر بچهاى را گويند كه داراى روح لطيف و بانشاط است. اين كلمه در كتب لغت، معرّف نام سكينه دختر امام حسين عليهالسلام است. 54. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 3، ص 221 / عائشه بنت الشاطى، تراجم سيدات بيت النبوت، بيروت، دارالكتاب العربى، ص 827. / محمدحسين اعلمى، تراجم أعلام النساء، ص 155. 55. على بن محمّد العلوى العمرى، پيشين، ص 19. 56. عمر رضا كحّالة، پيشين، ج 2، ص 216 / عائشة بنت الشاطى، پيشين، ص 878 / محمدحسين اعلمى، پيشين، ص 156. 57. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 224 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 492. 58. زركلى، پيشين، / محمّد بن جرير طبرى، پيشين / شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 638 / عائشه بنت الشاطى، پيشين، ص 1035 / محمّد بن سعد كاب واقدى، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 8، ص 475 / ابوالعباس شمسالدين (ابن خلّكان)، وفيات الاعيان، شريف الرضى، ج 1، ص 298 / محمدحسين ابطحى، پيشين، ص 170 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 491. 59. سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 492 / عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 224. 60. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، تحقيق عبدالستّار احمد فراج، بيروت، دارالثقافة، 1959، ج 16، ص 165. 61. همان. 62. سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 494 / ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 108. 63. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 203 ـ 216 / محمدحسين اعلمى، پيشين، ص 160 ـ 169 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 492 / ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 108. 64. ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 89. 65. عبدالرزّاق مقرم، پيشين، ج 2، 61. 66. محمدحسين اعلمى، پيشين، ج 2، ص 223. 67. عائشه بنت الشاطى، پيشين، ص 956. 68. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 223 / محمدحسين اعلمى، پيشين، ص 157. 69. ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 89. 70. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 202. 71. عائشه بنت الشاطى، پيشين، ص 956. 72. زينب فوز العاملى، الدر المنثور فى طبقات ربات الخدور، مصر، ص 244. 73. محمّد بن حسن طوسى، پيشين، ص 71 و 81. 74. محمّد بن على اردبيلى غروى، جامع الرواة، بيروت، دارالاضواء، 1403، ج 2، ص 458 / ميرزا مهدى بن محمد استرآبادى، پيشين، ج 3، ص 400. 75. ميرزا مهدى بن محمد استرآبادى، پيشين، ج 3، ص 81 من فصل «النساء». 76. على بن محمد علوى العمرى، پيشين، ص 91. 77. محمّد بن محمّد بن نعمان (شيخ مفيد)،الارشاد،چ سوم،بيروت،مؤسسةالاعلمىللمطبوعات،1399،ص197. 78. سرزمين كربلا. 79. شيخ مفيد، پيشين. 80. محمّد بن سعد كاتب واقدى، پيشين، ج 8، ص 474. 81. سيدمحسن امين، پيشين، ج 8، ص 387 / عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 4، ص 47. 82. زينب فواز العاملى، پيشين، ص 361. 83. شيخ مفيد، پيشين، ص 197 / زينب فواز العاملى، پيشين، ص 361. 84. محمّد بن سعد كاتب واقدى، پيشين، ج 8، ص 474. 85. براى اطلاع از متن سخنان فاطمه ر. ك: ذبيحاللّه محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 285. 86. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 303، كتاب «الحجة». 87. عبدالله بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 82 من فصل «النساء». 88. عمر رضا كحّالة، پيشين، ج 4، ص 44 / ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1325، ج 12، ص 443. 89. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 2، كتاب «الايمان والكفر»، حديث 29. 90. عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب ـ عليهم السلام ـ است، در متن نسخههاى كتاب وى، «عبدالله بن حسين» آمده كه اشتباه است. 91. محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق)، الامالى، ترجمه كمرهاى، ص 164، حديث 2 مجلس الحادى و الثلاثون. 92. ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 12، ص 442.