زنان راوى امام حسين عليه‏السلام <p/> - زنان راوی امام حسین (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زنان راوی امام حسین (ع) - نسخه متنی

نهلا غروی نائینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زنان راوى امام حسين عليه‏السلام

نهله غروى نائينى(1)

چكيده

زنان شيعه براى فراگيرى و آموزش تعاليم معصومان عليهم‏السلام در طول تاريخ مسلمانان، همّت گماشته، معارف و دانش‏هاى بسيارى از آن بزرگواران فراگرفته و به نسل‏هاى بعد منتقل كرده‏اند و بدين‏وسيله، از راويان چهارده معصوم عليهم‏السلام به شمار آمده‏اند و مطالب ارزشمندى به ديگران آموزش داده‏اند.

امام حسين عليه‏السلام ، سومين امام و جانشين بر حق رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كه در ميان سال‏هاى 3 ـ 61 هجرى در ميان مسلمانان زندگى كرد و زنانى از خواهران، همسران، دختران و طرفداران و شيعيان آن حضرت گرد شمع وجودش زيستند و سخنان و گزارش‏هايى از احوال و رفتار آن شهيد كربلا براى ديگران بازگو كردند كه اين مقاله به شرح حال تعدادى از آن‏ها مى‏پردازد.

كليدواژه‏ها: راوى، امام حسين عليه‏السلام ، حديث، امّ اسلم، امّ سلمه، ام كلثوم الصغرى بنت على عليه‏السلام ، حبابة الوالبية، زينب بنت على بن ابى طالب عليه‏السلام ، سكينه بنت حسين عليه‏السلام ، فاطمه بنت حبابة الوالبية، فاطمه بنت الحسين عليه‏السلام .

مقدّمه

امام حسين عليه‏السلام پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن عليه‏السلام در سال 49 ه ، رهبرى و امامت مسلمانان را بر اساس امر الهى و نصّ رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عهده‏دار شد و اين مصادف بود با خلافت سراسرى معاوية بن ابى سفيان، خليفه اموى. امام عليه‏السلام در زمان وى ساكت نبود، بلكه او را تخطئه و توبيخ مى‏نمود و نامه‏هاى عتاب‏آميزى در سرزنش قتل حجر بن عدى و اصحاب ديگر اميرالمؤمنين عليه‏السلام و نامه‏هايى هشداردهنده درباره فرزندش يزيد براى او ارسال مى‏داشت.(2)

پس از فوت معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، در سال 60 هجرى انحراف دستگاه خلافت و امّت به قدرى شديد شد كه با سخنرانى و موعظه و كتاب و خطبه، علاج‏پذير نبود. مردم چنان در جهل و كورى فرورفته بودند كه هدايت آن‏ها با اين ابزار كارساز نبود. و هنگامى كه حاكم مدينه به امر خليفه، مأمور گرفتن بيعت از حسين بن على عليه‏السلام براى يزيد بن معاويه شد و امام را تحت فشار قرار داد، آن حضرت براى رهايى از شرايط موجود در مدينه، با خانواده و خويشان خود در 29 رجب سال 60 ه همچنان‏كه خود فرمود «براى امر به معروف و نهى از منكر مى‏روم»، از مدينه رهسپار مكّه گرديد(3) و در سوم شعبان وارد اين شهر شد. اما در هشتم ذى‏حجّه، براى اعلان قيام و مخالفت عليه بيعت به زور و جابرانه يزيد، به ظاهر براى لبّيك گفتن به دعوت مردم كوفه، راهى سرزمين عراق گرديد؛ زيرا در خطبه‏اى كه در مكّه ايراد نمود، چنين ابراز داشت: «فرزند آدم چاره‏اى از مرگ ندارد و بايد بميرد. پس اصلاح فسادهاى اجتماعى و دينى در اين زمان، جز از طريق مرگ و شهادت ميسّر نيست ... حق تعالى برايم شهادتگاهى برگزيده است كه به سوى آن مى‏روم ...»(4) در اين سفر پرمخاطره و پرمشقّت، خواهران، برخى از همسران و دختران و خانواده و بستگان حضرت همسفر آن امام همام بودند كه همه، سختى‏ها و رنج‏ها را براى رضاى الهى و همراهى با امام زمان خويش تحمّل كردند.

در اين مجال، به شرح حالى از بانوانى كه راوى امام حسين عليه‏السلام بوده‏اند و حديثى از آن حضرت نقل نموده يا از احوال يا كردار آن بزرگوار گزارش كرده‏اند، مى‏پردازيم. قابل ذكر آنكه «حديث» و «سنّت» در اصطلاح محدّثان، مترادف و به معناى گزارش از قول و فعل و تقرير معصوم عليه‏السلام است.

1. اُمّ أسلم رحمه‏الله (صاحِبة الحَصاة)

امّ اسلم، كه به كنيه‏اش معروف است، يكى از سه زنى است كه به «صاحبة الحصاة» (دارنده سنگ‏ريزه‏ها) مشهور مى‏باشد و جز حديثى كه كلينى درباره‏اش نقل كرده،(5) از شرح حال و تاريخ وفات او اطلاعى در دست نيست.

كلينى مى‏نويسد: روزى امّ اسلم در منزل امّ سلمه خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد و گفت: پدر و مادرم فدايتان، اى رسول خدا! من كتاب‏ها خوانده‏ام و مى‏دانم كه هر پيامبرى وصى‏اى دارد (كه كارهاى او را پس از فوتش به عهده مى‏گيرد.) حضرت موسى عليه‏السلام در زمان حيات خود و پس از آن وصى داشت. حضرت عيسى عليه‏السلام نيز وصى داشت. پس وصىّ شما كيست؟ حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: اى امّ اسلم، وصى من در حيات و مماتم يك نفر است. اى امّ اسلم هر كه اين كار را مانند من انجام دهد، وصىّ من است. سپس سنگ‏ريزه‏اى از زمين برداشت و آن را با انگشتانش خُرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مُهر زد. پس فرمود: هر كه چنين كند، او وصىّ من در حيات و مماتم باشد.

امّ اسلم مى‏گويد: از نزد آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيرون آمدم و نزد اميرالمؤمنين عليه‏السلام رفتم و گفتم: پدر و مادرم فدايت! شما وصىّ رسول خدا هستيد؟ آن حضرت عليه‏السلام فرمود: آرى، اى امّ اسلم. سپس سنگ‏ريزه‏اى از زمين برداشت و آن را خرد و نرم كرد و با انگشترش بر آن مهر زد، سپس فرمود: اى امّ اسلم، هر كه چنين عملى مانند من انجام دهد، او وصىّ من است. امّ اسلم گويد: پس نزد حسن عليه‏السلام ، كه پسر بچه‏اى بود، رفتم و به او گفتم: اى سرور من، شما وصىّ پدرتان هستيد؟ فرمود: بله، اى امّ اسلم. پس سنگ‏ريزه‏اى برداشت و همان كار را انجام داد كه آن دو (پيامبر و حضرت على عليهماالسلام ) انجام داده بودند. از نزد او بيرون رفتم و خدمت حسين عليه‏السلام رسيدم، در حالى كه بچه كم سنّى مى‏نمود. به او گفتم: پدر و مادرم فدايت! تو وصىّ برادرت هستى؟ فرمود: آرى، امّ اسلم. سنگ‏ريزه‏ها را به من بده؛ او نيز همان كرد كه آن‏ها كردند.

امّ اسلم عمرى طولانى كرد تا پس از قتل امام حسين عليه‏السلام هنگامى كه على بن الحسين عليه‏السلام بازمى‏گشت، خدمت ايشان رسيد. از آن حضرت عليه‏السلام پرسيد: شما وصىّ پدرتان هستيد؟ فرمود: بله، و همان عملى را انجام داد كه ايشان انجام دادند.(6)

از اين روايت نتيجه گرفته مى‏شود كه امّ اسلم از اصحاب و راويان رسول خدا، اميرالمؤمنين،امام حسن، امام حسين و امام زين العابدين عليهم‏السلام بوده و خدمت ايشان رسيده و حامل سِرّ امامت بوده است.

علاّمه مامقانى با نقل روايت كلينى، او را در زمره نساء حديث ذكر كرده، پس از آن مى‏گويد: حداقل نتيجه‏اى كه از اين روايت گرفته مى‏شود اين است كه امّ اسلم امامى مذهب و داراى حالتى نيكو (حسن) و مورد عنايت خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است.(7)

2. امّ سلمه رحمه‏الله همسر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

وى نامش هند و دختر ابواميّه بود كه پيش از ازدواج با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، همسر ابوسلمه (عبداللّه بن عبدالاسد از «بنى مَحزوم») بود و دوبار با او به حبشه مهاجرت كرد. امّ سلمه از اولين گروندگان به اسلام و اولين زنان مهاجر بود.

ابن اثير مى‏گويد: اولين زنى كه درون هودج وارد مدينه شد، امّ سلمه بود.(8) وى زنى باوفا و بامحبت در خانواده بود و همسرش را بسيار دوست مى‏داشت و همواره، چه در وطن و چه در غربت، همگام و همراه ابوسلمه بود.

امّ سلمه گزارش مى‏كند كه حضرت فاطمه عليهاالسلام با غذايى كه تهيه كرده بود، نزد پدرش آمد ـ زمانى كه رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در خانه امّ سلمه بود. پيامبر فرمود: برو و دو پسرم و پسر عمّه‏ات را صدا كن. امّ سلمه مى‏گويد: وقتى آمدند، پيامبر آن‏ها را زير كساء جمع نمود، سپس گفت: «الّلهمّ هؤلاءِ اهلُ بيتى و حامّتى فاَذهِب عَنهم الرِّجسَ و طهِّرهم تَطهيرا...»(9)

مطلّب بن عبداللّه بن حنطب از امّ سلمه نقل مى‏كند كه گفت: روزى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در خانه من نشسته بود، پس فرمود: «لايَدخُلْ علىَّ احدٌ»، كسى بر من وارد نشود. منتظر شدم. حسين عليه‏السلام وارد شد و شنيدم كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گريه مى‏كرد. نگريستم، ديدم حسين عليه‏السلام در دامن پيامبر يا در كنار آن حضرت نشسته بود و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سر او را نوازش مى‏كرد و مى‏گريست. گفتم: من متوجه نشدم كه حسين عليه‏السلام كى وارد شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «اِنَّ جبرئيلَ كانَ فِى البيتِ فقالَ: أتُحبُّه؟ قلتُ: أمّا فى الدنيا، فنَعَم.»(10)

امّ سلمه حافظ ودايع و محرم اسرار اهل بيت عليهم‏السلام بود. علاّمه مجلسى به نقل از كتاب بصائر الدرجات روايتى ذكر مى‏كند كه مضمون آن چنين است: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله امّ سلمه را طلبيد و پوست گوسفندى را كه مملو از علم بود(11) به او سپرد و فرمود: هر كه پس از من آن را طلب كند، او امام و خليفه پس از من خواهد بود. همچنين روايت مى‏كند كه چون اميرالمؤمنين عليه‏السلام در حال عزيمت به طرف عراق بود كتب و سلاح و ودايع امامت را به امّ سلمه سپرد تا پس از شهادت آن حضرت، به امام حسن عليه‏السلام بسپارد و هنگامى كه امام حسن عليه‏السلام مسموم شد، آن سلاح و ودايع را به امّ سلمه سپرد تا به امام حسين عليه‏السلام بدهد. امام حسين عليه‏السلام نيز هنگام حركت به سوى عراق، آن ودايع را به او سپرد تا به امام على بن الحسين عليه‏السلام بسپارد.(12) از اين گفتار معلوم مى‏شود كه امّ سلمه نزد اهل بيت عليهم‏السلام چنان ارج و منزلتى داشت كه محرم اسرار و حافظ امانات ايشان بود.

رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آنچه بر اهل بيتش درآينده مى‏گذشت و چگونگى شهادت ايشان را براى امّ سلمه گفته بود، و حتى تربت مدفن امام حسين عليه‏السلام را به وى عطا كرده بود. بنابراين، هنگام رفتن امام حسين عليه‏السلام به سوى عراق، امّ سلمه عرض كرد: «اى نور ديده من! مرا اندوهناك مكن؛ زيرا از جدّت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه فرمود: فرزند دلبندم حسين در عراق در سرزمينى كه آن را "كربلا" مى‏گويند، به تيغ ظلم و جفا كشته خواهد شد.»

امّ سلمه در غزوه خيبر و فتح مكّه و حصارة الطائف و غزوه هَوازَن و ثَقيف و سپس در حجة الوداع، همراه رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. او خواندن مى‏دانست، اما نوشتن نمى‏توانست.(13)

برقى، شيخ طوسى، ابن عبدالبَرّ، ابن مَنده و ابونُعَيم، امّ سلمه را از صحابه رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شمرده‏اند كه شكى در آن نيست.(14)

علاّمه مامقانى مى‏گويد: چگونگى حال و وثاقت وى در اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين و زهرا و حسنين عليهم‏السلام مشهورتر از آن است كه درباره‏اش صحبت شود و آشكارتر از آن است كه متذكر شويم.(15)

شيخ ذبيح‏اللّه محلاّتى مى‏نويسد: «تمام علماى اسلام اتفاق دارند كه امّ سلمه در علم و تقوا و فصاحت و بلاغت و وَلاء و محبت نسبت به خاندان رسالت «كَالنّور على شاهق الطّور» است.(16)

امّ سلمه در سال 62 ق در هشتاد و چهار سالگى در حكومت يزيد، در شهر مدينه وفات كردو در «بقيع» مدفون شد و آخرين نفر از امَّهات مؤمنين بود كه از دنيا رفت. درباره سال رحلت امّ سلمه اقوال گوناگونى ذكر شده كه سال 62 ق به صواب نزديك‏تر است.

3. أُمّ كُلثوم الصُغرى بنت على عليه‏السلام

امّ كلثوم صغرى، دختر اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، مادرش امّ ولد بود.(17) ابن عنبه در ذكر دختران امام على عليه‏السلام ، از المُجدى نقل كرده است: «نَفيسَةُ هِىَ اُمُّ كُلثوم الصُغرى خَرَجَتْ اِلى عَبدِاللّهِ بنِ عَقيلِ الاصْغَرِ.»(18)

وى زوجه عبدالله بن عقيل بود. او از پسران عقيل، فقط محمّد و مسلم را معرفى كرده است كه مسلم در كوفه شهيد شد و عبدالله را فرزند محمّد ذكر نموده. همچنين در ذيل عقب عقيل مى‏نويسد: مادر محمّد بن عبداللّه، حميده بنت مسلم بن عقيل؛ و مادر حميده، امّ كلثوم بنت على بن ابى طالب است.(19)

بنابراين، به نظر مى‏رسد كه امّ كلثوم حاضر در واقعه كربلا، همان زوجه مسلم بن عقيل بوده كه به دنبال همسر، همراه برادر بزرگوارش، اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام ، راهى كربلا شد و برخى او را «امّ كلثوم وسطى» ناميده‏اند.(20)

طبرى، نفيسه و امّ كلثوم صغرى را در زمره اولاد على بن ابى طالب عليه‏السلام نام برده كه مادر هر دو امّ ولد بوده، اما در اينكه نفيسه همان امّ كلثوم صغرى مى‏باشد، چيزى نگفته است.(21) از سال وفات و محل دفن او نيز اطلاعى در دست نيست.

سيّده امّ كلثوم خواهر (پدرى) امام حسين عليه‏السلام و زينب كبرى عليهاالسلام است كه در مصايب كربلا شريك و همراه ايشان بود و همسرش مسلم نيز در راه اباعبداللّه الحسين عليه‏السلام شهيد گرديد. وى زنى صبور و مطيع خدا و امامش بود، بانويى فصيح و بليغ بود كه در كوفه و شام سخنرانى كرد. كتب تاريخى و سيره و كتاب بلاغات النساء خطبه‏ها و سخنان و اشعار امّ كلثوم دختر امام على بن ابى طالب و خواهر امام حسين عليهماالسلام را نقل كرده‏اند.(22)

سيّد بن طاووس مى‏نويسد: هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام با خانواده وداع نمود، امّ كلثوم ندا داد: «وا اَحْمَداه، وا عَليّاه، وا اُمّاه، وا اَخاه، وا حُسَيناه، وا ضيعَتَنا بَعْدَكَ يا اباعَبْدِاللّهِ.» امام حسين عليه‏السلام او را تسلّى داد و فرمود: «يا اُخْتاه، تَعْزّي بِعَزاء اللّهِ، فَانَّ سُكّانَ السَّماواتِ يَفْنونَ، وَ أهْلَ الارْضِ كُلُّهُمْ يَموتونَ، وَ جَميعَ الْبَريَّةِ يَهْلِكونَ. ثُمَّ قالَ: يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثومٍ، وَ اَنْتِ يا زَيْنَبُ، وَ اَنْتِ يا فاطِمَةُ، وَ اَنْتِ يا ربابُ، أُنْظُرْنَ اذا أنا قُتِلْتُ فَلاتَشْقُقْنَ عَلىَّ جَيْبا، وَ لاتَخْمِشْنَ عَلَىَّ وجْها، وَ لاتَقُلْنَ هُجْرا»؛(23) اى خواهر! به عزاى الهى عزادارى كن. آسمان‏ها و زمين همه نابود خواهند شد، مردم روى زمين همه خواهند مرد و همه موجودات هلاك خواهند شد. سپس فرمود: اى خواهرم، اى امّ كلثوم، اى زينب، اى فاطمه و تو اى رباب! بنگريد، اگر من كشته شدم گريبان چاك ندهيد و صورت‏هايتان را خراش ندهيد و سخن بى‏جا نگوييد.

امّ كلثوم بانويى بسيار باحيا و با عفّت بود؛ هنگامى كه اسرا را به همراه سرهاى شهدا وارد شهر مى‏كردند، از شمر خواست كه از جهتى برود و سرها را جلوى كاروان اسرا ببرد كه مردم ايشان را كمتر نگاه كنند.(24) او از امام حسين عليه‏السلام و مهران مولى نبى روايت كرده است.

ابن حجر به سند خود، نقل مى‏كند كه شخصى (براى اسراى كربلا) چيزى به عنوان صدقه آورد، امّ كلثوم آن را رد كرد و نپذيرفت و گفت: غلامى از خدمت‏كاران رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، كه به او مهران مى‏گفتند، به من گفت: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: ما اهل بيت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هستيم، بر ما صدقه حلال نيست.(25)

در ميان كلمات امّ كلثوم با ابن زياد جملاتى درباره امام حسين عليه‏السلام وجود دارند كه مى‏توان از آن معناى حديث تلقّى كرد. امّ كلثوم گفت: اى ابن زياد! اگر چشمت به قتل حسين روشن شد، (بدان كه) چشم رسول خدا با ديدن او روشن مى‏شد و پيامبر به طرف حسين مى‏رفت و لبان او را مى‏مكيد و او و برادرش (حسن) را بر پشت خود سوار مى‏كرد.(26)

4. حَبابة الوالِبية

حَبابه، دختر جعفر اسدية والِبية،(27) و كنيه‏اش «امّ الندى» يا «امّ البراء» بود. حبابه نه ماه پس از ملاقات با امام على بن موسى الرضا عليه‏السلام ، رحلت كرد و آن حضرت وى را در پيراهن خود كفن نمود و مجموع عمر حبابه تقريبا 230 سال بود.(28)

ابوبصير از امام صادق عليه‏السلام درباره حبابه روايت مى‏كند كه فرمود: هنگامى كه مردم به ديدار معاويه مى‏رفتند، حبابه الوالبيه نزد امام حسين عليه‏السلام رفت. وى زنى بسيار كوشا و عابد بود و پوستش به شكمش چسبيده بود.(29) از حديثى كه كلينى روايت كرده است ـ و در بخش احاديث خواهد آمد ـ نتيجه گرفته مى‏شود كه حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين، امام سجّاد، امام باقر، امام صادق، امام موسى الكاظم و امام رضا عليهم‏السلام بود و زمان اين بزرگواران را درك كرد و به خدمت ايشان رسيد و به «صاحبة الحصاة» معروف گرديد.

هنگامى كه خدمت امام على بن الحسين عليه‏السلام رسيد، 113 سال داشت. امام عليه‏السلام دعا فرمودند كه جوانى به حبابه بازگردد و با انگشت به او اشاره كردند. چنين هم شد و حبابه تا زمان امام على بن موسى عليه‏السلام زنده بود و آن حضرت را ملاقات كرد.(30)

ابن داود حلّى، حبابه را از اصحاب امام حسن، امام حسين، امام سجّاد و امام باقر عليهم‏السلام شمرده است.(31) علاّمه مامقانى مى‏نويسد: حبابه از اصحاب اميرالمؤمنين، الحسن، الحسين، السجّاد، الباقر، الصادق، الكاظم و الرضا عليهم‏السلام است. وى پس از بيان حديث حبابه، مى‏نويسد: «هذا يَدلُّ عَلى علوِّ شأنِها و جَلالتِها فَوقَ الْعِدالَةِ والوَثاقَةِ»؛(32) اين حديث دلالت بر جلالت و بلندى مرتبه و مقام حبابه دارند كه بيش از عدالت و وثاقت مى‏باشد.

ميرزا مهدى استرآبادى نيز نام وى را در زمره بانوانى آورده كه از ائمّه اطهار عليهم‏السلام روايت كرده‏اند.(33)

اين بانو از اميرالمؤمنين على، امام حسين، امام حسن، امام باقر، امام سجاد، امام صادق، امام موسى بن جعفر و امام رضا عليهم‏السلام روايت كرده است.

محمّد بن يعقوب به اسناد خود از عبدالكريم بن عمرو خُثعمى از حبابه والبيه روايت مى‏كند كه گفت: «رَأيْتُ اَميرَالْمؤمِنينَ عليه‏السلام في شُرْطَةِ الْخَميسِ ... (اِلى اَنْ قالَتْ) فَقُلْتُ لَهُ: يا أميرَالْمؤمنينَ ما دَلالَةُ الاِمامَةِ يَرْحَمكَ اللّهُ؟ قالَتْ: فَقالَ عَلَيهِ السَّلام: اِئتينى بِتِلْكَ الْحَصاةِ وَ أشارَ بِيَدِهِ الى حَصاةٍ فَأتَيْتُهُ بِها فَطَبَعَ لي فيها بِخاتَمِهِ، ثُمَّ قالَ لى يا حَبابَةُ اذا ادّعى مُدَّعٍ الاِمامَةَ فَقَدَر أنْ يَطْبعَ كَما رَأيْتِ فَاعْلَمى أنَّهُ امامٌ مُفْتَرَضُ الطّاعَةِ، وَ الامامُ لا يَعْزُبُ عَنْهُ شَى‏ءٌ يُريدُهُ. قالَتْ: ثُمَّ انصَرَفْتُ حَتّى قُبِضَ أميرُالمؤمِنينَ عليه‏السلام فَجِئتُ الىَ الْحَسَنِ عليه‏السلام وَ هُوَ فى مَجْلِسِ أميرِالمؤمِنينَ عليه‏السلام وَالنّاسُ يَسْألونَهُ، فَقالَ: يا حَبابَةُ الْوالِبيَّةُ، فَقُلْتُ: نَعَمْ، يا مَولاىَ. فَقالَ: هاتى ما مَعَكِ. قالَتْ: فَأعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فيها كَما طَبَعَ أميرُالمؤمنينَ عليه‏السلام . قالَتْ: ثُمَّ أتَيْتُ الْحُسَينَ عليه‏السلام وَ هُوَ فى مَسْجِدِ رَسولِ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَقَرّبَ وَ رَحَّبَ، ثُمَّ قالَ لى: اَنّ فى الدلالة دليلاً على ما تُريدينَ اَفتُريدينَ دلالةَ الامامةِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ يا سَيّدى. فَقالَ: هاتى ما مَعَكِ، فَناوَلْتُهُ الحَصاةَ فَطَبَعَ لى فيها. قالَتْ ثُمَّ أتَيْتُ عَلىَّ بنَ الْحُسَيْنِ عليه‏السلام وَ قَدْ بَلَغَ بِىَ الْكِبَرُ ألى أنْ اَرْعَشْتُ وَ أنا أعُدُّ يَومَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً فَرَأيْتُهُ راكِعا وَ ساجِدا وَ مَشْغولاً بِالْعِبادَةِ فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلالَةِ، فأوْمَأَ الَىَّ بِالسَّبّابَةِ فَعادَ الىَّ شَبابى. فَقُلْتُ: يا سَيِّدى، كَمْ مَضى مِنَ الدُّنيا وَ كَمْ بَقِىَ؟ فَقالَ: أمّا ما مَضى فَنِعْمَ وَ أمّا ما بَقِىَ فَلا. قالت: ثمّ قال لى: هاتى ما مَعَكِ فَأعْطَيْتُهُ الْحَصاةَ فَطَبَعَ لي فيها. ثُمَّ أتَيْتُ اَباجَعْفَرَ عليه‏السلام فَطَبَعَ لي فيها، ثُمَ أتَيْتُ أبا عَبدِاللّه عليه‏السلام فَطَبَعَ لي فيها. ثُمّ َأتَيتُ اباالحَسَنِ موسى عليه‏السلام فَطَبَعَ لي فيها ثُمّ أتَيْتُ الرِّضا عليه‏السلام فَطَبَعَ لى فيها»؛(34)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام را در ميان سپاه ديدم و ... به آن حضرت گفتم: خدا رحمت كند شما را، اى اميرالمؤمنين! نشانه امامت چيست؟ فرمود: آن سنگ‏ريزه‏ها را بده و با دستش به سنگ‏ريزه‏اى اشاره كرد. آن را به آن حضرت دادم و براى من روى آن مُهر نهاد. سپس به من فرمود: اى حبابه، چنانچه شخصى ادعاى امامت كرد و همين كار را توانست انجام دهد، بدان كه او امام واجب‏الاطاعه است و امامى است كه هر چه را بخواهد، برايش ممانعتى نيست.

حبابه مى‏گويد: از نزد آن حضرت مرخّص شدم. وقتى اميرالمؤمنين عليه‏السلام رحلت نمود، نزد امام حسن عليه‏السلام رفتم. او در جايگاه اميرالمؤمنين بود و مردم از او سؤالاتى مى‏پرسيدند. فرمود: اى حبابه والبيه! گفتم: بله، مولاى من. فرمود: آنچه به همراه دارى بياور. آن‏ها (سنگ‏ريزه‏ها) را تقديم كردم، بر آن‏ها مهر نهاد. پس از آن نزد امام حسين عليه‏السلام رفتم، در حالى‏كه در مسجد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. نزديك آمد و مرحبا گفت، سپس به من فرمود: «انَّ فى الدَّلالَةِ دَليلاً عَلى ما تُريدينَ أَفَتُريدينَ دَلالَةَ الامامَةِ؟» گفتم: بله، آقاى من! پس فرمود: آنچه را به همراه دارى، بياور. شن‏ها را تقديم كردم. پس بر آن‏ها مهر نهاد. حبابه مى‏گويد: سپس بر على بن الحسين عليه‏السلام وارد شدم و اين در زمانى بود كه به پيرى رسيده بودم و بدنم دچار لرزه شده بود و من در آن موقع، يكصد و سيزده سال داشتم. او را در حال ركوع و سجود و مشغول عبادت ديدم. از اينكه مرا (به امام) راهنمايى كند مأيوس شدم، اما با انگشت سبابه به طرف من اشاره كرد و جوانى به من بازگشت. بعد گفتم: سرورم! چقدر از دنيا سپرى شده و چقدر مانده است؟ فرمود: آنچه گذشته خوب بوده، ولى آنچه مانده، نه. حبابه مى‏گويد: سپس به من فرمود: آنچه را با خود دارى بده. پس سنگ‏ريزه‏ها را تقديم كردم و بر آن‏ها مهر نهاد. سپس بر ابوجعفر عليه‏السلام وارد شدم و او نيز بر آن‏ها مهر نهاد. بعد بر اباعبدالله (امام صادق) عليه‏السلام وارد شدم و او نيز برايم آن‏ها را مهر كرد. سپس بر امام موسى ابوالحسن عليه‏السلام وارد شدم و آن‏ها را برايم مهر نمود. آن‏گاه بر امام رضا عليه‏السلام وارد گرديدم و او نيز آن‏ها را برايم مهر نهاد.

از حبابه نقل شده است كه گفت: آيا حديثى را كه از اباعبدالله حسين بن على عليه‏السلام شنيده‏ام، برايتان بازگو كنم؟ گفتند: بلى. گفت: شنيدم حسين بن على عليه‏السلام فرمود: «نحن و شيعتُنا علىَ الفطرةِ التى بَعثَ اللهُ عليها محمّدا ـ صلى الله عليه و آله ـ و سائرُ الناسِ منها بُرءآء»؛(35) ما و شيعيان ما بر فطرتى هستيم كه خداوند محمّد را ـ كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد ـ بر آن فطرت برانگيخت و مردمان ديگر از آن به دورند.

در حديث ديگرى، او از امام حسين عليه‏السلام چنين نقل كرده است: بر آن حضرت عليه‏السلام وارد شدم و سلام كردم و سلام مرا پاسخ داد و مرا خوشامد گفت. سپس فرمود: «ما بطأبكِ عن زيارتنا و التسليمِ علينا، يا حبابة؟»؛ چه چيز تو را از ديدار ما بازداشته است، حبابه؟ گفتم: آنچه سبب كندى من در ديدار شما شده، بيمارى است كه بر من عارض گرديده. فرمود: چه چيزى است؟ حبابه مى‏گويد: روبندم را كه منطقه پيسى گرفته مرا پوشانده بود، برگرفتم. آن حضرت دستش را بر محل بيمارى گذاشت و دعا كرد. هنوز دعايش تمام نشده بود كه دستش را برداشت و خداوند آن بيمارى را از من برطرف نمود. سپس فرمود: «يا حبابةَ، انّه ليس احدٌ على ملّةِ ابراهيمَ فى هذه الاُمّةِ غيرِنا و غيرِ شيعتنا و مَن سواهم مِنها برءآء.»(36)

5. زينب بنت على بن أبى طالب عليه‏السلام

پيام‏آور كربلا، زينب كبرى، دختر اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و فاطمه زهرا عليهاالسلام دخت گرامى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حيات پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به دنيا آمد. كنيه‏اش، امّ كلثوم، امّ عبداللّه و امّ الحسن است، ولى براى اين مظلومه كنيه‏هاى مخصوصى مانند «امّ المصائب»، «امّ الرزايا» و «امّ النوائب» نيز ذكر كرده‏اند.(37) پدر گرامى‏اش او را به ازدواج برادرزاده خويش عبداللّه بن جعفر درآورد كه على، عون اكبر، عبّاس، محمّد و امّ كلثوم ثمره اين پيوند بودند.

نام مباركش به وسيله جبرئيل عليه‏السلام بر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عرضه شد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: وصيت مى‏كنم حاضران و غايبان را كه حرمت اين دختر را پاس دارند؛ او همانند خديجه كبرى عليهاالسلام است.(38)

سيد بن طاووس مى‏نويسد: آن‏گاه كه امام حسين عليه‏السلام به شهادت رسيد، زينب عليهاالسلام فرياد زد: «يا مُحَمَّداه! صَلّى عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ هذا حُسَينٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا، الىَ اللّهِ الْمُشْتَكى وَ اِلىَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى وَ اِلى عَلىٍّ المُرْتَضى وَ الى فاطِمَةَ الزَهراء وَ الى حَمْزَةَ سَيّدِ الشُّهَداءِ! يا مُحَمَّداه! هذا حُسَينٌ ...»؛(39) اى محمّد! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. اين حسين است كه آغشته به خون است و اعضايش قطع شده، و اين دخترانت هستند كه اسير شده‏اند. به خدا و محمّد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيّد الشهدا شكايت مى‏برم. اى محمّد! اين حسين است.

وى در مقامى بود كه توانايى حفظ اسرار امامت را داشت و امام حسين عليه‏السلام هنگام شدت بيمارى امام زين‏العابدين عليه‏السلام ، مطالبى به زينب عليهاالسلام فرمود و آن بانو داراى منزلت نيابت امامت گرديد.(40) شيخ صدوق به دو سند از احمد بن ابراهيم روايت مى‏كند كه پس از رحلت امام حسن عسكرى عليه‏السلام از حكيمه بنت محمّد بن على عليهاالسلام ، پرسيدند: شيعه به كه رجوع كند؟ فرمود: به امّ ابى محمد عليه‏السلام . پرسيدند: زنى مورد وصيت است؟ حكيمه گفت: آن حضرت به حسين عليه‏السلام اقتدا كرده است كه به خواهرش زينب بنت على عليه‏السلام وصيت نمود.(41)

سخنان حضرت زينب عليهاالسلام پس از شهادت سالار شهيدان، و خطبه‏هاى آن حضرت در بازار كوفه و در بارگاه ابن زياد و دربار يزيد در شام، چنان قوى و تكان‏دهنده بودند كه همگان را به حيرت واداشتند و مسلمانان را از خواب غفلت بيدار كردند. وى رسالت خويش را ـ كه زنده كردن دين جدّش بود ـ به نيكى انجام داد. سخنان وى را مورّخان و اصحاب مقاتل نقل كرده‏اند.(42)

او بيشتر شب‏ها را به تهجّد به صبح مى‏رساند و دايم قرآن تلاوت مى‏نمود، حتى شب يازدهم محرّم با آن‏همه فرسودگى و خستگى و ديدن مصيبت‏ها، به عبادت مشغول شد؛ چنان‏كه حضرت سجّاد عليه‏السلام مى‏فرمايد: «در آن شب، ديدم عمّه‏ام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است.»(43)

مقامات سكينه و وقارش به خديجه كبرى عليهاالسلام ، عصمت و حيايش به فاطمه زهرا عليهاالسلام ، فصاحت و بلاغت كلامش به على مرتضى عليه‏السلام ، صبر و بردبارى‏اش به حسن مجتبى عليه‏السلام و شجاعت و رشادتش به سيدالشهداء عليه‏السلام همانندند.

ابن اثير مى‏نويسد: زينب عليهاالسلام زنى عاقل، خردمند و داراى منطقى قوى بود.(44)

آية‏الله خوئى مى‏گويد: زينب شريك و همراه برادرش حسين عليه‏السلام در دفاع از اسلام و جهاد در راه خدا و دفاع از دين (شريعت) جدّش سيدالمرسلين صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود؛ در فصاحت، چنان بود كه گويا از زبان پدرش سخن مى‏گويد؛ در ثبات و پايدارى، همچون پدرش بود؛ نزد ظالمان و جائران خضوع نمى‏كرد و غير از خداى سبحان، از كسى نمى‏ترسيد. حق مى‏گفت و راستگو بود. جريان‏هاى تند او را نمى‏لرزاندند و طوفان و رعد و برق (روزگار) او را از بين نمى‏برد و حقيقتا كه او خواهر حسين عليه‏السلام و شريك آن حضرت در راه عقيده و جهادش‏بود.(45)

شيخ ذبيح‏اللّه محلاّتى مى‏نويسد: عقيده بنده اين است كه پس از فاطمه زهرا عليهاالسلام ، حضرت زينب افضل از جميع زنان اولين و آخرين است و هر كسى دوره زندگانى اين مظلومه را مطالعه نمايد، البته تصديق خواهد كرد؛ چه آنكه اين مخدّره جامع فضايل تكوينيه و تشريعيه بوده است.(46)

عمر رضا كحّاله مى‏گويد: سيّده‏اى جليل‏القدر و صاحب عقل برتر و رأى و فصاحت و بلاغت بود. (كلامش بسيار فصيح و بليغ بود.)(47)

فريد وجدى مى‏نويسد: زينب از برترين بانوان و بزرگ‏ترين برگزيدگان و جليل‏القدرترين زنان بود.(48)

سيدمحسن امين مى‏گويد: زينب عليهاالسلام از برترين بانوان بود ... فصاحت زبانش و بلاغت كلامش در خطبه‏هاى كوفه و شام چنان است كه گويا از زبان پدرش اميرالمؤمنين سخن مى‏گويد.(49)

علاّمه مامقانى او را از «نساء حديث» شمرده، مى‏نويسد: صدوق او را در مشيخه نام برده است و من مى‏گويم: «زَيْنَبُ و ما زَيْنَبُ؟ وَ ما اَدريكَ ما زَيْنَبُ؟ هِىَ عَقيلَةُ بَنى هاشِمٍ وَ قَدْ حازَتْ مِنَ الصِّفاتِ الْحَميدَةِ ما لَمْ يُحزْها بَعْدَ اُمِّها أحَدٌ حَتى حَقَّ اَنْ يُقالَ هِىَ الصِدّيقَةُ الصُغْرى، هِىَ فِى الْحِجابِ والْلِفّافِ مَزيدَةٌ لَمْ يَر شَخْصَها أحَدٌ مِنَ الرِّجالِ فى زَمانِ اَبيها وَ اَخَويها الاّ يَومَ طَّفِّ وَ هِىَ فِى الصَّبْرِ وَ الثَّباتِ وَ قُوَّةِ الايمانِ وَالتَّقوى وَحيدَةٌ وَ هِىَ فِى الْفَصاحَةِ وَ الْبَلاغَةِ كَاَنَّها تَفْرَغُ عَنْ لِسانِ أميرِالمؤمنين عليه‏السلام ...»؛(50) زينب! كيست زينب؟! تو چه دانى كه كيست زينب؟ او بانوى بنى‏هاشم است كه در صفات ستوده، برترين است و كسى جز مادرش بر او افتخار و برترى ندارد، تا جايى كه اگر بگوييم او «صديقه صغرى» است، حق گفته‏ايم. در پوشيدگى و حجاب، چنان بود كه كسى از مردان در زمان پدر و برادرانش او را نديد، جز در واقعه كربلا. او در صبر و قوّت ايمان و تقوا منحصر به فرد بود و در فصاحت و بلاغت، گويا از زبان اميرالمؤمنين عليه‏السلام سخن مى‏گويد.

مجلسى نيز از آن حضرت، حديث نقل كرده است.(51) سخنان و اشعار حضرت زينب عليهاالسلام درباره گفتار و حالات امام حسين عليه‏السلام نيز به عنوان حديث، از معصوم عليه‏السلام محسوب مى‏گردند.(52)

6. سُكَيْنة بنت حُسين عليه‏السلام

سكينه،(53) دختر حسين بن على بن ابى طالب، و مادرش رُباب بنت امرى‏ء القيس بن عدى بن اوس بن جابر بود. نامش را أمينة، اُمَيمة و آمنة (همنام جدّه پدرش، آمنه بنت وهب) ذكر كرده‏اند و به «سكينه» مشهور است.(54) وى به عقد عبداللّه بن حسن (پسر عمويش) درآمد،(55) ولى عبداللّه در كربلا به همراه عمويش حسين عليه‏السلام شهيد شد. پس از واقعه عاشورا، سكينه همراه عمّه‏اش حضرت زينب عليهاالسلام و ساير بازماندگان آل رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، به صورت اسير به دمشق برده شد و پس از آن، راهى مدينة الرسول گرديد.

پس از آن، سكينه با مصعب بن زبير ازدواج كرد و دخترش رباب ثمره اين پيوند بود. پس از مُصْعَب با عبداللّه بن عثمان بن عبداللّه بن ... ابن خُوَيلَد ازدواج كرد و حكيم و عثمان را به دنيا آورد. پس از عبدالله، سكينه، به نكاح زيد بن عمرو بن عثمان بن عفّان درآمد.(56)

طبق گفته بيشتر مورّخان، سكينه در پنجم ربيع‏الاول سال 117 ق در مدينه در زمان حكومت خالد بن عبدالملك رحلت نمود.(57) خالد اجازه تدفين نداد و چون خود مى‏خواست نماز ميّت را بخواند، گرماى هوا را بهانه كرد. مردم تا شب منتظر شدند، سرانجام به منزل‏هايشان رفتند و اطراف جنازه عود و عطر پخش كردند. فرداى آن روز والى اجازه داد و نماز برپا شد و سكينه در مدينه جدّش رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دفن شد.(58) برخى گفته‏اند كه سيّده سكينه در پنجم ربيع‏الاول سال 126 در مكّه در راه عُمره از دنيا رفت.(59)

ابوالفرج مى‏گويد: سكينه در مدينه در زمان حكومت خالد بن عبدالملك فوت نمود و خالد به علت گرماى ظهر، نماز را به تعويق انداخت. على بن حسين عليه‏السلام امر فرمود: به هر شخصى كه براى نماز و تدفين آمده است، عطر بزنند ...(60)

سكينه بانويى فصيح و بليغ بود و از بهترين شعراى زمان خويش به شمار مى‏آمد و مقامى رفيع داشت. بزرگان شعرا و ادباى قريش نزد وى مى‏آمدند و با او به مباحثه و مناقشه مى‏پرداختند و سكينه درباره اشعار آن‏ها قضاوت مى‏كرد و اشعارشان را تصحيح مى‏نمود و به آن‏ها دست‏مزد مى‏پرداخت. حكايت ديدار وى را با جمعى از شعرا از جمله فرزدق،(61) برخى از بزرگان در كتاب‏هايشان ياد كرده‏اند.(62)

ابوالفرج اصفهانى(63) نيز گفتار و اشعار وى را در كتابش آورده است؛ از جمله مى‏نويسد: جمعى از اهل كوفه نزد سكينه عليهاالسلام رفتند و او را سلام و تسلّى دادند. سكينه به آن‏ها گفت: خدا مى‏داند كه چقدر نسبت به شما خشمناكم! جدّم على عليه‏السلام را شهيد كرديد و مصعب همسرم را به قتل رسانديد، در نوجوانى مرا يتيم كرديد و در بزرگى، مرا خانه‏نشين كرديد. با چه رويى به ملاقاتم آمده‏ايد؟(64)

سكينه همراه همسرش، به دنبال پدر گرامى‏اش امام حسين عليه‏السلام ، راهى كربلا شد و در واقعه كربلا حضور داشت و در تمام مصايب و رنج‏ها شريك بود و شهادت برادران، عموها، عموزاده‏ها، شوهر و پدرش را شاهد بود و با بدن پاره پاره پدر وداع و دوران اسارت را تحمّل كرد. او بانويى عفيف و مستور بود. سهل بن سعد، كه از اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، نقل مى‏كند: هنگامى كه وارد دمشق شدم و از ورود آل رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باخبر گرديدم، نزد ايشان رفتم تا شايد حاجتى از ايشان برآورده كنم. از دخترى پرسيدم: كيستى؟ گفت: سكينه بنت الحسين. از او سؤال كردم، چيزى نمى‏خواهى؟ من سهل بن سعد هستم كه جدّت را ديده‏ام و حديثش را شنيده‏ام. سكينه گفت: اى سهل، به شخصى كه رأس (يعنى سر امام حسين عليه‏السلام ) را حمل مى‏كند بگو جلوتر از ما راه برود تا مردم به تماشاى سر مشغول شوند و ما را نگاه نكنند؛ زيرا ما حرم (بانوان) خاندان رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هستيم.(65)

سكينه بانويى شجاع بود و در برابر لعن بنى‏اميّه سكوت نمى‏كرد. عمر رضا كحّاله مى‏نويسد: روزهاى جمعه مقابل خالد بن عبدالملك مى‏رفت و هنگامى كه خالد بر منبر به بدگويى و شتم حضرت على عليه‏السلام مى‏پرداخت، سكينه با خدمت‏كارانش او را ناسزا مى‏گفتند و نگهبانان خالد خدمه سكينه را مى‏زدند.(66)

سكينه به سركردگى زنان قريش بر هشام(67) وارد شد و شال او را از كمرش باز كرد و عمامه‏اش را از سرش بركَند. هنگامى كه مروان، جدّ سكينه (حضرت على عليه‏السلام ) را لعنت مى‏كرد، سكينه، مروان و پدرش و پدر پدرش را لعنت مى‏نمود. دختر عثمان بن عفان در برابر سكينه گفت: من دختر شهيد هستم. سكينه سكوت كرد. ناگاه مؤذّنى گفت: «أشهد أنَّ مُحَمَّدا رسولُ اللّه.» سكينه گفت: اين پدر من است يا پدر تو؟ آن زن گفت: هرگز به شما فخر نخواهم فروخت.(68)

بنابراين، سكينه بانويى شجاع و با هيبت و عظمت بود و كسى جرئت توهين به او را نداشت. آن‏گاه كه آبروى هشام را برد، هشام قادر نبود چيزى به او بگويد. اين گفتار حاكى از اقتدار و شهامت سكينه هست.

امام حسين عليه‏السلام درباره او و مادرش فرمود: «لَعَمرُكَ انَّنى لأحبُّ دارا تَحِلُّ (تكون) بِها سُكَينَةُ وَ الرُّبابُ»؛(69)به‏جان تو قسم، خانه‏اى را كه سكينه‏و رباب‏درآن باشند، دوست مى‏دارم.

عمر رضا كحّاله مى‏نويسد: سكينه بانويى جليل‏القدر، با نجابت و داراى مقام و منزلت بلند است.(70) بنت الشاطى مى‏گويد: به حق كه خانم سكينه به سبب اصل و نسب عالى و شرافت و منزلت بالايش، صاحب عزّت بى‏انتها و آشكار است.(71)

زينب بنت فوّاز آورده است: «كانَتْ سِيِّدَةَ نِساءِ عَصْرِها وَ مِنْ اَجْمَلِ النِّساءِ وَ اَظْرَفِهِنَّ وَ اَحْسَنِهِنَّ اَخلاقا»؛(72) سكينه سرآمد زنان زمان خويش، از زيباترين زن‏ها، و از نظر اخلاق، جليل‏القدرترين و نيكوترين ايشان بود.

سكينه از امام حسين بن على عليه‏السلام (پدرش)، و امّ كلثوم بنت على عليه‏السلام روايت كرده است.

7. فاطمه بنت حَبابه الوالِبيه

فاطمه دختر حبابه والبيه ـ كه شرح حال او ذكر شد ـ از بانوان فاضل، عالم محدِّث و راويان حديث امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بود.

شيخ طوسى او را در زمره راويان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام ذكر كرده است.(73) شيخ اردبيلى و ميرزا مهدى استرآبادى او را از راويان حديث معرفى كرده‏اند.(74) علاّمه مامقانى مى‏نويسد: امامى مذهب بودنش آشكار است، ولى شرح حال و ميزان اعتماد و وثاقتش معلوم نيست.(75) فاطمه از امام حسن بن على عليهماالسلام و امام حسين بن على عليهماالسلام روايت كرده است.

8. فاطمة بنت الحسين عليه‏السلام

فاطمه دختر حسين بن على بن ابى طالب بن عبدالمطلب و مادرش امّ اسحق بنت طلحة بن عبيدالله تيمى است. كنيه‏اش امّ عبداللّه و لقبش «فاطمه صغرى» و «فاطمه نبويّه» است. او همسر حسن بن حسن بن على (حسن مثنّى) و مادر فرزندانش، عبداللّه و ابراهيم و حسن و زينب بود.(76)

فاطمه با همسرش حسن بن حسن عليه‏السلام ـ كه پسر عمويش بود ـ همراه پدر بزرگوارش امام حسين عليه‏السلام راهى كربلا شد.(77) پس از واقعه «طَف»(78) و شهادت پدرش، همراه عمّه‏اش، حضرت زينب عليهاالسلام و ساير بازماندگان آل رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به دمشق برده شد و پس از آن وارد مدينه گرديد.

پس از رحلت همسرش (حسن)، مدت يك سال در كنار قبر وى خيمه زد و در آن ساكن شد.(79) فاطمه عليهاالسلام قصد ازدواج نداشت و سرانجام، پس از مدتى، به اصرار عبدالله بن عمرو بن عثمان و به سفارش همسرش (حسن)، با عبداللّه ازدواج كرد و قاسم و محمّد و رقيه فرزندان عبداللّه بن عمرو را به دنيا آورد.

پس از فوت عبداللّه بن عمرو، عبدالرحمن بن ضحّاك فهرى، كه از طرف يزيد بن عبدالملك حاكم مدينه بود، از فاطمه خواستگارى كرد. فاطمه نپذيرفت. عبدالرحمن به آزار و اذيت او پرداخت و او را تهديد كرد كه اگر قبول نكند، فرزند بزرگش (عبدالله بن حسن) را به تهمت شراب‏خوارى تازيانه خواهد زد.

رئيس ديوان مدينه فردى به نام ابن هرمز بود كه يزيد بن عبدالملك او را براى حساب‏رسى به نزد خويش خواسته بود. ابن هرمز براى خداحافظى نزد فاطمه رفت و گفت: كارى دارى؟ فاطمه گفت: خليفه را از خواسته ابن ضحّاك و تعرّضش بر من آگاه كن، و خود شكايت‏نامه‏اى به يزيد بن عبدالملك نوشت ... . به دنبال شكايت فاطمه، يزيد بن عبدالملك، ابن ضحّاك را از قدرت خلع كرد و از وى غرامت گرفت.(80)

سيّده فاطمه دختر امام حسين عليه‏السلام در سال 110 هجرى در سن هفتاد سالگى رحلت نمود.(81) گفته شده كه سيده فاطمه نبويّه دختر امام حسين در مصر مدفون است.(82)

داستان فاطمه با ابن ضحّاك حاكى از اراده قوى و استقامت و شجاعت زنى است كه زير بار زور حكومت نرفت و از حقّ خويش دفاع كرد. آن زمان كه در كنار قبر همسرش خيمه زده بود، شب‏ها را به عبادت سپرى مى‏كرد و روزها روزه بود.(83)

او بانويى بسيار عابد و پرهيزگار بود. ابن سعد در خبرى كه از راويان فاطمه نقل كرده است، مى‏نويسد: با دانه‏هايى كه در رشته‏اى جمع‏آورى شده بود تسبيح خدا مى‏گفت.(84) فاطمه بنت الحسين عليه‏السلام از خاندانى بسيار نيكو بود و اخلاقى ستوده داشت. او از خواهرش سكينه بزرگ‏تر و از همه افراد به حضرت زهرا عليهاالسلام شبيه‏تر بود.

فاطمه در كربلا شاهد شهادت پدر و برادران و بستگانش بود و ستم‏هايى را كه بر آل رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفتند، نظاره كرد و به عمّه‏اش حضرت زينب عليهاالسلام پناه برد. مصيبت بزرگى كه بر وى و خانواده‏اش وارد شده بود، حالتى بالاتر از گريه برايش به وجود آورده بود؛ ديگر اشك‏هايش خشك شده و صدايش گرفته بود. همراه ساير بانوان و بازماندگان آل پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اسارت به كوفه برده شد. استقبال مردان و زنان كوفه از كاروان اسرا بر حزن و اندوه او و خانواده‏اش افزود و سرانجام، پس از خطبه عمّه‏اش حضرت زينب عليهاالسلام به سخنرانى پرداخت. فاطمه با عزم و ايمان و ثبات و يقين، براى مردم كوفه سخنرانى كرد و پرده از اعمال زشت امويان برداشت و اهل مجلس را به گريه انداخت، به‏گونه‏اى كه گفتند: اى دختر پاكان! دل‏هاى ما را پاره كردى و جگرهاى ما را آتش زدى.(85)

فاطمه امانتدار پدر بود. كلينى به سند خود، از ابى جارود، از امام باقر عليه‏السلام نقل كرده است كه فرمود: «لَمّا حَضَرَ الْحُسَينَ عليه‏السلام ما حَضَرَهُ، دَفَعَ وَصيّتَهُ الى اِبْنَتِهِ فاطِمَةَ ظاهِرَةً فى كِتابٍ مُدَرَّجٍ فَلَمّا أنْ كانَ مِنْ أمرِ الْحُسَينِ عليه‏السلام ما كانَ دَفَعَتْ ذلِكَ الى عَلىِّ بن الحُسَين عليه‏السلام ...»؛(86) هنگامى كه زمان شهادت حسين عليه‏السلام فرارسيد، وصيتى مكتوب را آشكارا به دخترش فاطمه داد. چون آن حضرت به شهادت رسيد، فاطمه آن وصيت را به على بن الحسين عليه‏السلام سپرد.

مامقانى گويد: جلالت و عظمت شأن و مقام فاطمه آشكارتر از آن است كه احتياج به بيان و اقامه دليل داشته باشد. وى پس از نقل خبر كلينى درباره امانت‏دارى فاطمه در امر وصيت، مى‏نويسد: «ما تَضَمّنَهُ الْخَبَرُ يَكْشِفُ عَمّا فَوقَ رُتْبَةِ الْوَثاقَةِ وَالْعِدالَةِ»؛(87) از محتواى خبر نتيجه گرفته مى‏شود كه درجه او برتر از درجه وثاقت و عدالت است.

ابن حبّان وى را از ثقات شمرده است.(88)

او از حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به طور مرسل، حسين بن على عليه‏السلام (پدرش)، على بن الحسين عليه‏السلام (برادرش)، زينب بنت على عليهاالسلام (عمّه‏اش)، بلال (مؤذّن) به صورت مرسل، ابن عباس و اسماء بنت عُمَيس روايت نقل كرده است.

ثقة الاسلام كلينى به سند خود از ابوحمزه، از عبدالله بن حسن، از مادرش فاطمه بنت الحسين روايت مى‏كند كه گفت: «قالَ رَسولُ اللّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ثَلاثُ خِصالٍ مَنْ كُنَّ فيهِ اسْتَكْمَلَ خِصالَ الايمانِ: اذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فى باطلٍ، وَ اذا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبَهُ مِنَ الحَقّ، و اذا قَدِرَ لَمْ يَتَعاطَ ما لَيسَ لَه»؛(89) سه خصلت است كه هر كه آن‏ها را دارا باشد، ايمان او كامل شده است:

1. هنگامى كه در حال خشنودى است رضايتش او را به باطل نكشد.

2

. آن‏گاه كه خشمگين است، خشم او را از حق باز ندارد.

3. چون قدرت يابد به آنچه مال وى نيست، دست‏درازى نكند.

شيخ صدوق به اسناد خويش از محمّد بن سنان از ابوالجارود زياد بن منذر از عبداللّه بن الحسن(90) از مادرش فاطمه بنت الحسين روايت مى‏كند كه گفت: «دَخَلَتِ الْغانِمَةُ (العامة) عَلَينا الفُسْطاطَ وَ أنَا جاريَةٌ صَغيرَةٌ وَ فى رِجْلى خَلْخالانِ مِنْ ذَهَبٍ فَجَعَلَ رَجُلٌ يَفُضُّ الْخَلخالَينِ مِنْ رِجْلى وَ هُوَ يَبْكى. فَقُلْتُ: ما يَبْكيكَ، يا عَدُوَّ اللّهِ؟ فقال: كَيفَ لا أبكى وَ أنَا أسلُبُ ابْنَةَ رَسولِ اللّهِ. فَقُلتُ: لاتَسْلُبْنى. قالَ: أخافُ أنْ يَجى‏ءَ غَيرى فَيأخُذَهُ. قالَتْ: وَ انتَهَبوا ما فِى الابْنَيةِ حَتّى كانوا يَنْزِعونَ المَلاحِفَ عَن ظُهورنا»؛(91) غارتگران به خيمه ما آمدند، آن‏گاه كه من دختربچه‏اى بودم و خلخالى از طلا به پا داشتم. مردى خلخال را از پايم درآورد و گريه مى‏كرد. گفتم: اى دشمن خدا چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: چرا گريه نكنم، در حالى كه دختر رسول خدا را غارت مى‏كنم؟ گفتم: غارت نكن. گفت: مى‏ترسم اگر من غارت نكنم، ديگرى بيايد و بگيرد. فاطمه مى‏گويد: همه چيز را به غارت بردند، حتى پارچه‏هاى سر ما را بردند.

ابوداود، ترمذى و ابن ماجه در كتاب‏هاى سنن خود و نسائى در كتاب خصائص على عليه‏السلام و مُسند على از فاطمه بنت الحسين روايت نقل كرده‏اند.(92)


1. دكتراى علوم قرآنى، عضو هيئت علمى دانشگاه تربيت مدرس.

2. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ دوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403، ج 44 / محمّد آيتى، بررسى تاريخ عاشورا، به كوشش مهدى انصارى، امام عصر عليه‏السلام ، 1381، ص 75 و 80ـ81.

3. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 44، ص 312.

4. محمّد آيتى، پيشين، ص 88ـ89.

5. محمّد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تصحيح على اكبر غفّارى، چ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1367، ج 1، ص 355، كتاب الحجه، باب «ما يفصل بين دعوى المحق و المبطل»، حديث 15.

6. همان.

7. عبدالله بن محمّد مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال، نجف، 1352، ج 3، ص 70 من فصل «النساء».

8. على بن محمّد جزرى (ابن اثير)، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، احمد ابراهيم البناء و محمّد احمد عاشور، قاهره، دارشعب، ج 5، ص 589.

9. سليمان بن احمد طبرانى، المعجم الكبير، تحقيق سلفى، قاهرة، مكتبة ابن تيميه، ج 23، ص 281.

10. همان، ج 23، ص 289.

11. منظور علمى است كه روى پوست نوشته بودند.

12. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 22، ص 223 / محمّد بن حسن صفّار، بصائر الدرجات، تهران، اعلمى، 1362 / عبداللّه بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 72 من فصل «النساء».

13. عمر رضا كجّالة، اعلام النساء، چ پنجم، مؤسسة الرسالة، 1404، ج 5، ص 227.

14. محمّد بن حسن طوسى، رجال طوسى، تحقيق جواد قيّومى اصفهانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1425، ص 32 / عبداللّه بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 72 / ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، چ پنجم، قم، مدينة العلم، ج 23، ص 177.

15. عبدالله بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 2، ص 72.

16. ذبيح‏اللّه محلاّتى، رياحين الشريعه، چ پنجم، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1368، ج 2، ص 288.

17. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، داراحياء الكتب العربيه، 1383 ق، ج 2، ص 475 / ابن اثير، پيشين، ج 2، ص 263 / على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، چ دوم، مصر، مكتبة السعادة، 1377 ق (1958)، ج 2، ص 92.

18. على بن محمّد العلوى العمرى، المجدى فى انساب الطالبيين، كتابخانه آية‏اللّه مرعشى نجفى، ص 18 / احمد بن على الحسنى (ابن عنبه)، عمدة الطالب، بيروت، دارمكتبة الحياة، ص 83.

19. ابن عنبيه، پيشين، ص 49.

20. سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، تحقيق حسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403، ج 2، ص 484 / محمّد حسون و امّ على شكور، اعلام النساء المؤمنات، اسوه، 1411، ص 202.

21. محمّد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، اعلمى، ج 3، ص 162.

22. ر. ك: احمد بن ابى طاهر (ابن طيفور)، بلاغات النساء، نجف، المرتضويه، 1361، ص 37 / ميرزا محمدتقى كاشانى «سپهر»، ناسخ التواريخ؛ احوال امام حسين / ذبيح‏اللّه محلاتى، پيشين، ج 3 / سيد بن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، بمبئى، مطبع الحسنى، 1325، 67 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 112 و 115.

23. سيد بن طاووس، پيشين، ص 32.

24. همان، ص 67 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 127.

25. ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمييز الصحابة، مكتبة مصطفى محمّد، 1358، ج 3، ص 372 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 114.

26. ذبيح‏اللّه محلاتى، پيشين، ج 3، ص 250 نقل از: ميرزا محمدتقى كاشانى «سپهر»، ناسخ التواريخ.

27. «حَبابه» با حاى مفتوح، بدون تشديد باء؛ امّا با باى مشدّد نيز مشهور است. «والبيه» با لام مكسور و يك با، منسوب به «والبه» منطقه‏اى از سرزمين قبيله «بنى‏اسد» است. (عبدالله بن محمد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 75 من فصل «النساء» / محمّد مرتضى الزبيدى، تاج العروس، بيروت، دارمكتبة الحياة، ج 1، ص 199.)

28. همان.

29. محمّد بن حسن صفّار، پيشين، الجزء رابع، ص 171.

30. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 346 كتاب الحجه، باب «ما يفصل به بين دعوى المحق والمبطل»، حديث 3.

31. تقى‏الدين بن داود حلّى، رجال ابن داود، نجف، مطبعة الحيدرية، 1369، ص 69.

32. عبدالله بن محمّد مامقانى، ج 3، ص 75 من فصل «النساء».

33. ميرزا مهدى بن محمد استرآبادى، منهج المقال، تعليق بهبهانى، چ سنگى، 1306 ق، ص 400.

34. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 346، كتاب الحجه، باب «ما يفصل بين دعوى المحق والمبطل» / محمّد بن على صدوق (ابن بابويه) كمال الدين و تمام النعمه، تصحيح على اكبر غفّارى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 2، ص 536.

35. ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 23، ص 184.

36. همان.

37. ذبيح‏اللّه محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 46.

38. همان، ج 3، ص 38.

39. سيد بن طاووس، پيشين، ص 37.

40. همان، ص 57.

41. ابن بابويه، پيشين، ج 2، ص 501 و 507.

42. ر. ك: ابن طيفور، پيشين، ص 20 / ذبيح‏اللّه محلاتى، پيشين، ج 3 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 7 / سيد بن طاووس، پيشين، ص 63 و 79 / عبدالرّزاق مقرم، مقتل الحسين، چ پنجم، قم، بصيرتى، 1394، ج 2، ص 40 / محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 45.

43. ذبيح‏الله محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 62.

44. ابن اثير، پيشين، ج 5، ص 469.

45. ابوالقاسم خوئى، پيشين، ج 23، ص 191.

46. ذبيح‏اللّه محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 40.

47. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 91.

48. محمّد فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، بيروت، دارالفكر، 1399 ق (1979)، ج 4، ص 795.

49. سيدمحسن امين، پيشين، ج 7، ص 137.

50. عبداللّه بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 79 من فصل «النساء».

51. محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 36، ص 351.

52. ر. ك: ذبيح‏اللّه محلاّتى، پيشين، ج 3 / سيد بن طاووس، پيشين، ص 57.

53. «سكينه» دختر بچه‏اى را گويند كه داراى روح لطيف و بانشاط است. اين كلمه در كتب لغت، معرّف نام سكينه دختر امام حسين عليه‏السلام است.

54. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 3، ص 221 / عائشه بنت الشاطى، تراجم سيدات بيت النبوت، بيروت، دارالكتاب العربى، ص 827. / محمدحسين اعلمى، تراجم أعلام النساء، ص 155.

55. على بن محمّد العلوى العمرى، پيشين، ص 19.

56. عمر رضا كحّالة، پيشين، ج 2، ص 216 / عائشة بنت الشاطى، پيشين، ص 878 / محمدحسين اعلمى، پيشين، ص 156.

57. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 224 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 492.

58. زركلى، پيشين، / محمّد بن جرير طبرى، پيشين / شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 1، ص 638 / عائشه بنت الشاطى، پيشين، ص 1035 / محمّد بن سعد كاب واقدى، الطبقات الكبرى، بيروت، دارصادر، ج 8، ص 475 / ابوالعباس شمس‏الدين (ابن خلّكان)، وفيات الاعيان، شريف الرضى، ج 1، ص 298 / محمدحسين ابطحى، پيشين، ص 170 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 491.

59. سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 492 / عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 224.

60. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، تحقيق عبدالستّار احمد فراج، بيروت، دارالثقافة، 1959، ج 16، ص 165.

61. همان.

62. سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 494 / ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 108.

63. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 203 ـ 216 / محمدحسين اعلمى، پيشين، ص 160 ـ 169 / سيدمحسن امين، پيشين، ج 3، ص 492 / ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 108.

64. ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 89.

65. عبدالرزّاق مقرم، پيشين، ج 2، 61.

66. محمدحسين اعلمى، پيشين، ج 2، ص 223.

67. عائشه بنت الشاطى، پيشين، ص 956.

68. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 223 / محمدحسين اعلمى، پيشين، ص 157.

69. ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 89.

70. عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 2، ص 202.

71. عائشه بنت الشاطى، پيشين، ص 956.

72. زينب فوز العاملى، الدر المنثور فى طبقات ربات الخدور، مصر، ص 244.

73. محمّد بن حسن طوسى، پيشين، ص 71 و 81.

74. محمّد بن على اردبيلى غروى، جامع الرواة، بيروت، دارالاضواء، 1403، ج 2، ص 458 / ميرزا مهدى بن محمد استرآبادى، پيشين، ج 3، ص 400.

75. ميرزا مهدى بن محمد استرآبادى، پيشين، ج 3، ص 81 من فصل «النساء».

76. على بن محمد علوى العمرى، پيشين، ص 91.

77. محمّد بن محمّد بن نعمان (شيخ مفيد)،الارشاد،چ سوم،بيروت،مؤسسة‏الاعلمى‏للمطبوعات،1399،ص197.

78. سرزمين كربلا.

79. شيخ مفيد، پيشين.

80. محمّد بن سعد كاتب واقدى، پيشين، ج 8، ص 474.

81. سيدمحسن امين، پيشين، ج 8، ص 387 / عمر رضا كحّاله، پيشين، ج 4، ص 47.

82. زينب فواز العاملى، پيشين، ص 361.

83. شيخ مفيد، پيشين، ص 197 / زينب فواز العاملى، پيشين، ص 361.

84. محمّد بن سعد كاتب واقدى، پيشين، ج 8، ص 474.

85. براى اطلاع از متن سخنان فاطمه ر. ك: ذبيح‏اللّه محلاّتى، پيشين، ج 3، ص 285.

86. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 303، كتاب «الحجة».

87. عبدالله بن محمّد مامقانى، پيشين، ج 3، ص 82 من فصل «النساء».

88. عمر رضا كحّالة، پيشين، ج 4، ص 44 / ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1325، ج 12، ص 443.

89. محمّد بن يعقوب كلينى، پيشين، ج 2، كتاب «الايمان والكفر»، حديث 29.

90. عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب ـ عليهم السلام ـ است، در متن نسخه‏هاى كتاب وى، «عبدالله بن حسين» آمده كه اشتباه است.

91. محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق)، الامالى، ترجمه كمره‏اى، ص 164، حديث 2 مجلس الحادى و الثلاثون.

92. ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 12، ص 442.

/ 1