خليل شفيعى عباس يعنى تا شهادت يكه تازى عباس يعنى عشق يعنى پاكبازى عباس يعنى با شهيدان همنوازى عباس يعنى يك نيستان تكنوازى عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق با عشق بودن تا جنون، يعنى ابو الفضل خورشيد در درياى خون، يعنى ابو الفضل جوشيدن بحر وفا، معناى عباس لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس صد چاك رفتن تا حريم كبريائى صد پاره گشتن در مسير آشنائى بىدستبا شاه شهيدان، دست دادن بىسر، به راه عشق و ايمان سرنهادن بىچشم، ديدن چهره رؤيائى يار جارى شدن در ديده دريائى يار بىلب نهادن لب به جام باده عشق بىگام نوشيدن تمام باده عشق اين است مفهوم بلند نام عباس در ساحل بىساحل آرام عباس يك مشك آب عشق و دريائى طراوت يك بارقه از حق و خورشيدى حرارت وقتى كه از آب گوارا روزه مىكرد درياى تشنه آب را دريوزه مىكرد وقتى كه اقيانوس را در مشك مىريخت از چشمه چشمان دريا اشك مىريخت در آرزوى نوش يك جرعه از آن لب جان فرات تشنه آتش بود از تب خون على عباس را تقرير مىكرد آيات سرخ عشق را تفسير مىكرد وقتى زفرط تشنگى آلاله مىسوخت از چشمه چشمان دريا اشك مىريخت در آرزوى نوش يك جرعه از آن لب جان فرات تشنه آتش بود ز تب خون على عباس را تقرير مىكرد آيات سرخ عشق را تفسير مىكرد وقتى ز فرط تشنگى آلاله مىسوخت گلهاى زهرا از لهيب ناله مىسوخت مىسوخت در چنگال شب باغ ستاره مىسوخت جانش از تف داغ ستاره آمد به سوى خيمه، اقيانوس بر دوش آمد نداى خون حق را حلقه برگوش عباس بود و لشگر شب در مقابل عباس بود و مجمر خورشيد در دل رگبار تير كينه بر عباس باريد اختر ز ابر سينه بر عباس باريد وقتى ه قامت پيش خورشيد آب مىكرد طفل حزين عشق را سيراب مىكرد وقتى يد پور على از دست مىرفت تا خلوت ساقى كوثر مست مىرفت وقتى كه چشمش تير را خوناب مىكرد روى عروس عشق را سيماب مىكرد پايان او آغاز قاموس وفا بود پايان او آغاز كار مصطفى بود با گامهاى شور آهنگى دگر زد بر چهره شب رنگ رخسار سحر زد عباس يعنى يك نيستان تكنوازى هفتاد و دو آهنگ حق را همنوازى