سيماشناسى سيدالشهداء عليهالسلام در آينه زيارت ناحيه مقدسه
على اقليدى نژاد
آغاز سخن
آنگاه كه خالق، در «دشت آفرينش» گِلِ آدم را با دستهاى تكوين سرشت و ندا داد: «انى جاعل فى الارض خليفه» (1) به افقى سپيد چشم دوخته بود. به روزگاران «سپيد محمدى» مىنگريست و در وسعتى سوزان «ثاراللّه» را مىديد. آن جا بود كه نسيم «انى اعلم ما لا تعلمون» (2) از فراز عرش وزيدن گرفت و حجتى آشكار در دستان آدم قرار داد. سجده ملائكه نه بر خاك بلكه بر افق روشن هستى بود. آن جاكه طليعهگاه علم الهى بود و مصداق « اسماء». اما فراز و فرود آزمايشگاه دنيا برسنت «ليبلوكم ايكم احسن عملاً» (3) قرار گرفته بود؛ سنتى كه بسان طوفان بر هر نهال و نهادى مىوزد تا عمق ريشهاش را بيازمايد.
دوران تاريك بدعتها
در اين ميان، پس از دوران سپيد محمدى و در زمانه علياى علوى و حسناى حسنى به مرور ابرهاى سياه، فتنه آسمان آبى حقيقت را در پشت خود پنهان ساخت. زمان، زمانه بدعتها بود و لقلقه زبانى دين، مؤمنان در انتظار «كوكب درّى» دندان بر جگر مىفشردند و با سمّ بلا، خون در طشت مىريختند.
دورانى سياه و سرد و تاريك؛ مصباحى نياز بود تا هدايت يابند و سفينهاى تا در درياى پر تلاطم و در ميانه امواج سهمگين، راه به سلامت به ساحل نجات برد. (4)
سالارى از قافله نور
به ناگاه از افق مدينه آذرخشى جهيد و قوس خود را تا كربلا تمام كرد. قافلهاى از نور به سرزمين خدا گام نهاد و سالارش در تكامل قوسش در يك غروب خونين در اوج، «ثارالله» لقب يافت و «الوترالموتور» خوانده شد. او جامى بلورين بود كه حقيقت را ابدى ساخت و راه رهايى را به رنگ واقعىاش، «سرخ» نشان داد. و به راستى كه زيارت حقيقت بر هر حقجوى مؤمن و تكاپوگر راه رهايى واجب است و چه خوش فرموده است فرزندش امام صادق عليهالسلام : «فان زيارة قبر الحسين واجبة على الرجال و النساء». (5)
از سوزش پليدىها تا ديدار خدا
اما كالاى حقيقت را بى حقشناسى و معرفت به كسى ارزان نمىفروشند. ناگزير بايستى در پيشگاه او كمر به عرفان ناب بست و جنس خود را از خاك انباشته به آينهاى بدل كرد تا پلشتها و چركها آشكار شود و در برابر خورشيد بىفروغ پاكىها، تاب نياورده از ريشه بسوزد. اينجاست كه امام صادق عليهالسلام فرمود: «من اتى قبر الحسين عارفا بحقه غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر» (6) هر كس به زيارت قبر حسين رود و به راستى حقش را دريابد، گناهان گذشته و آيندهاش بخشيده خواهد شد. اما حكايت آفتاب حسين عليهالسلام به اينجا ختم نمىشود، بلكه سوزش پليدىها كمترين پاداش است در برابر اين ديدار شگرف. سيدالشهدا عليهالسلام تبلور نور الهى و جلوهاى از جمال و جلال است. او بى اقرار نوعى انعكاس خدا است. بگذاريد از مسيرشان بيرون نيفتيم و خدمت سخنشان را از دست ندهيم و نور را معرف و شناساى نور قرار دهيم كه آواى زيباى اباالحسن على بن موسى عليهالسلام اين چنين گوش هوشمندان را مىنوازد: «من زار قبر ابى عبدالله بشط الفرات كان كمن زارالله فوقعرشه» هركس مزار «ابى عبدالله» را در كناره رود فراتبهديدار رود، همتاىكسى است كهخدارابهديداررفته باشد. (7)
راز تشنگى را بايد يافت
و چه جاى عجب كه غافلان اين دريا و آنان كه راز تشنگى را نيافتهاند، عقوبتى سخت را بايد به انتظار بنشينند. «من لم يأت قبر الحسين من شيعتنا كان منتقص الايمان، منتقص الدين و ان دخل الجنه كان دون المؤمنين فى الجنه» (8) از پيروانمان هر آن كس قبر حسين را به ديدار نرود، در باورش و دينش كاستى است و اگر چه اهل بهشت شود، جايگاهش فروتر از ديگر مؤمنان است.
راز پاى فشارى
اما به راستى راز اين پاى فشارى مردانه و مصرانه در طول سالها و از زبان فرزندان حسين عليهالسلام چيست؟ در زيارت و ديدار يك قبر، چه رازى نهفته است كه در آن بايستى خطر و ترس به جان خريد و مزد را به همان ميزان دريافت داشت: «ما كان من هذا اشد فالثواب فيه على قدر الخوف» (9) غواصى در اين درياى آرام گرفته در كنار شط فرات چه صدفى به دست مىدهد كه اين ميزان استوارى مىطلبد؟ و تمامى اين پرسشها جز اين پاسخى نمىتواند داشت كه اين هنروران خبره در دانشگاه تعليم انسان از اين واقعه نيز آموزشگاهى ديگر فراهم آوردهاند تا بشر خسته از بن بست نان و آب و شهوت لختى بيارامد و در سايه سار آن بينديشد و راه نجاتى يابد. در اينجا هدف دانشآموزى نيست، بلكه معرفتآموزى است و معرفت، كلاس اول آن است. در كرانه بىكران درياى سيدالشهدا عليهالسلام ، شهد شناخت را جرعه جرعه با واژگان درخشان زيارتهاى رسيده از منبع نور به كام زائر مىچشانند و اين تازه اول راه است كه راز خوان عشق و طاعت و تسليم و سبقت حكايتى ديگر دارد كه بگذاريم و بگذريم. در مكتب ديدار حسين عليهالسلام نمىتوان بر فُلكش سوار نشد و راهى به نجات برد. پس گزيرى نيست مگر آنكه در پيشگاهشان زانوى ادب بر زمين حاجت زنيم و شيوه شيواى سخنگويى با ايشان را از خود آنان دريابيم تا مصداق «اللازم لهم لاحق» گرديم و از گردابهاى «ترك و تأخر و تقدم» نجات يابيم. (10)
آيينهاى از نور و حضور
آنچه مرا از ميان زيارات گوناگون شيفته خود ساخته است، زيارتى است از فرزند او. قائمى به پاناخاسته و منتظرى آشفته كه هر صبح و شام بر او خون مىگريد و پايان اندوهش را در ظهور مىجويد. آنچنان زيارتى كه علامه گرانپايه مجلسى رحمهالله آن را به نقل از چندين نفر از بزرگوارترين فقهاى شيعه در كتاب ارزشمندش بحارالانوار آورده است. (11) و در پايان پس از نقل سخن مؤلف المزارالكبير، مبنى بر خروج اين زيارت از ناحيه مقدسه امام عصر عليهالسلام مىنويسد: «و ظهر ان هذه الزيارة منقولة مروية» روشن و آشكار است كه اين زيارت دارنده سند روايتى و نقل از امام معصوم است. (12)
بارى، پيش از ورود، اين نكته بايسته يادآورى است كه اين گنج معنوى و درياى خروشان معرفت، عرصه غواصانى خبره و چيره دست است كه با نگاه تيز خويش، عيار سخن را باز شناسند و آن را با صيقل معرفت خويش شفاف سازند. اينجاست كه جاى دارد دست استدعا به پيشگاه حقيقتيابان خبره دراز نماييم و پاسدار حضور و ورود مؤثر ايشان در اين وادى شويم كه اين عرصه ساحتى است بس غريب، شگرف، شريف و شايسته توجه. از اينرو، با بلم ادراكمان و يارى جستن از ستارگان درخشان قرآن، سيره و حديث بر اين اقيانوس معنا شناور مىشويم تا شايد به قدر وسع خويش از عهده تكليفبرآييمكه «لا يكلف الله نفسا الاّ وسعها.»(13)
مناظر گوناگون
بىگمان آن زمان كه سخن از مردان بزرگ همت و عالى درجه پيش مىآيد، سكان قلم مضطرب مىشود؛ چرا كه جهات شخصيتى آنان به تعداد شعاعهاى دايره، گاه بىشمار مىشود. حال در كرانه شخصيت اكرمالمستشهدين حسينبن على عليهالسلام چگونه بايستى قلم راند؟ اين نكتهاى است سخت گران. زواياى پنهان و آشكار زندگانى وى، دوران امامتش و قيامگران قدرش و ... براى او وسعتى كمنظير فراهم مىسازد و از اين وسعت كه در گذريم، عمق اين اقيانوس عمود بر زمين به راستى براى ما بسيار مبهم مىنمايد. از اينرو، گريزى نداريم جز آن كه با مصباح زبانش گام بر كيهان معرفتش بگذاريم و همتمان تنها شناسايى و تأمل در جنبههايى محدود و كوتاه از سيماى او باشد. از همين منظر از نسب او آغاز خواهيم كرد و پس از سيماى فردى، گونههاى سيمايى او را پى خواهيم گرفت.
1. سيماى فردى
نسبشناسى: در بحث از نسب، زيارتنامهها بر دو نسب تكيه مىكنند كه در اين صورت ضمن توسعه در مفهوم اين واژه، حكايتى پندآموز را نيز به دنبال دارد.
الف. سلسله الهى
در ابتداى برخى از زيارات حضرت، به ويژه زيارت ناحيه، آنچه براى ورود زائر پسنديده آمده است، سلام بر انبياى الهى است. «السلام على آدم صفوة الله، السلام على شيث... السلام على ابراهيم و...» (14) اين سلسله به همراه درودهاى متصل و برشمردن صفات نيكوى هر كدام از اين برگزيدگان ادامه مىيابد تا به «السلام على محمد حبيبالله و صفوته» (15) مىرسد. از اين پس نيز سلامها به اميرمؤمنان، فاطمه زهرا، امام حسن و بالاخره سيدالشهدا نثار مىشود. با پس زنى حجابها، آنچه از ميان اين باغستان پر نشاط سلامها برمىآيد در واقع تنها عرض ادبى صرف نيست بلكه در اين بين مىتوان يك «اتحاد معنوى» را نتيجه گرفت. فقرات زيارت به ما اينگونه مىفهماند كه امام شهيد در پيوندى معنوى با سلسلهاى الهى است. او نسب به آدم نه از حيث صلب، بلكه از حيث پيام آورى و رسالت دارى مىبرد. به تعبيرى، او دارنده همه خوبىهاست كه آن شريفان داشتهاند. مگر نيست كه او مصباح هدايت است و سفينه نجات و انبيا نيز چنين بودهاند: «وجعلناهم ائمةً يهدون بأمرنا» (16) مگر نيست كه او در راه حق ترسى نمىشناسد و مىگويد: «لو لم يكن فى الدنيا ملجأ و لامأوى لما بايعت يزيد» (17) و انبيا نيز بنا بر توصيف او اين چنين هستند «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الاّ الله» (18) همو است كه فرياد بر مىآورد: «أريد ان آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر» (19) و انبيا نيز از همين جام جرعه نوش شهادتند و رنگ آن مىپذيرند «و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس» (20) او طاغوت مىشكند و بعثت انبيا نيز بر همين تعلق گرفته است «و لقد بعثنا فى كل امة رسولاً ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت» (21) او رهايى عباد را از «زندان جهالتها» مىطلبد و به مقام «و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة» (22) مىرسد و انبيا نيز پيوند خويش با خدا اين چنين استوار مىكنند: «هو الذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلالٍ مبين» (23) و اين نيز بگذاريم و بگذريم تا شايد در آنچه آينده خواهد آمد بتوانيم گوشههايى ديگر را بپيماييم. و اين همه نشانگر آن است كه از نخستِ انبيا تا حسين عليهالسلام همه عضو قبيله الهى و حزب رحمانى مىباشند و چه نسبى شريفتر و برتر از اين.
ب. سلسله صلبى
در اين بخش زيارتنامهها، بيشتر با ظرافتى ويژه به نسب او از حضرت خاتم مىپردازد: «السلام على ابن خاتم الانبياء، السلام على ابن سيد الاوصياء، السلام على ابن فاطمة الزهرا، السلام على ابن خديجة الكبرى...» (24) در مقام كنونى نيز شايد آنچه بيش از سلسله صلبى قابل ملاحظه باشد، همين پيوند معنوى است؛ چرا كه آنچه پس از اين مورد تأكيد قرار مىگيرد، صعود به جنبههاى معنوى است. آنجا كه بايد گفت: «السلام على ابن سدرة المنتهى، السلام على ابن جنة المأوى، السلام على ابن زمزم و الصفا» (25) بلكه اگر گامى فراتر نهيم اين درودها وارد جنبههايى عميقتر مىشوند و علت اين همه سپاس را در مجاهدتى خونين، صبرى ستبر و عصمتى به همراه اصحاب كساء مىجويند: «السلام على المرمّل بالدماء، السلام على المهتوك الخباء، السلام على خامس اصحاب اهل الكساء» (26) و چه زيبا و عارفانه است اين سلامها و چه شعلهاى مىاندازد به خرمن خرد و عاطفه.
در مهد: شايد يكى از زياراتى كه به صورتى كوتاه بر محور نوزادى حضرت گردشى كوتاه دارد، همين زيارت است. در بخشى از آن مىخوانيم: «السلام على من افتخر به جبرئيل، السلام على من ناغاه، فى المهد ميكائيل» (27) اگرچه براى بسيارى معلوم نيست كه كيفيت اين ماجرا چگونه است؟ و در تفسير اين بخش بايستى از كجا سود جست؟ اما دست كم اين ماجرا نشانى از حضور ملكوتى و خادمانه فرشتگان در پيشگاه اين خاكنشينان لاهوتى است. و چه سهل است اين قضاوت در نظر صاحبان بصيرت الهى و آگاهان رموز سر به مهر.
ويژگى حاكم در زندگانى
در دوران زندگى، قيام و شهادت امام حسين بن على عليهالسلام آن اصل حاكم و غيرقابل نفوذ كه همچون پرتويى قدرتمند وى را تحت تأثير قرار مىداده است، اطاعت از خدا، پيروى از رسول خدا و شنوايى آگاهانه از وصى خدا و پاىبندى به وصيت حجت خدا بوده است. اين اصل الگو در لسان زيارت اين چنين آمده است: «وكنت لله طائعا و لجدّك محمد صلىاللهعليهوآله تابعا و لقول ابيك سامعا و الى وصية اخيك مسارعا» (28) يا آنجا كه مىفرمايد: «سالكا طرائق جدك و ابيك، مشبها فى الوصية لاخيك» (29) بىگمان اين قانون و الگو بر هر آزادىخواه طرفدار مكتب خونين حسين، خطكشى بىخطا و معيارى بىاشتباه است.
ويژگىهاى فردى
الف. بندگى: در فرهنگ اسلامى، از جمله محكهاى بازشناسى عيار انسانيت، بندگى و برپادارى تكاليف الهى است. حسين عليهالسلام بر اساس زيارت حاضر، تكاليف خويش را درسه عرصه عبادى ـ فردى، اقتصادى و اجتماعى به نيكى به سرانجام مىرساند. چنانچه مىخوانيم: «اشهد انّك قد اقمت الصلوة و آتيت الزكوة و امرت باالمعروف و نهيت عن المنكر و العدوان» (30) بر پايه اين فراز، بندگى در اقامه نماز به تنهايى حاصل نمىگردد، بلكه آن كس طعم شيرين عبوديت و بندگى را مىچشد كه در تمامى عرصهها سر بر آستان تكاليف بسايد و در ميانه شبهاى تار شب را زنده داشته، خاضعانه و خاشعانه در ركوع و سجدهاى طولانى راه عزت بپيمايد: «كنت... متهجدا فى الظلم...، طويل الركوع و السجود.» (31)
ب. پاكيزگى معنوى: در زمانهاى كه اشباح شيطانى جن و انس با هجوم همه جانبهشان بدعتها را رواج و سنتهاى اصيل را به عقب مىراندند و لغزشگاههاى بسيار و درّههاى هولناكى را فراروى مؤمنان قرار مىدادند، بايستى كسى مىبود تا همچون دژى تسخيرناپذير مظهر طهارت و پاكى باشد. در برابر همه پليدىها و سايه سنگين سياهىها نقطهاى روشن و ناب مايه بسى اميد است و پنجمين همراه كساء، مصداق همين روشنايى است كه بايستى به او خطاب كرد: «السلام على من طهره الجليل»(32) چرا كه او دارنده سند بندگى است با مهرى از اخلاص، و همين است كه شيطان احساسش در پيشگاه او عجز است و حقارت: «فبعزتك لاغوينهم الّا عبادك منهم المخلصين.»(33)
ج. شكيباى حسابگر: در راهى كه سرور شهيدان برگزيد و بر آن راه هر چه داشت گذاشت، دو خصلت مدام در كنار يكديگر مىبايست باشند تا بيمهگر سعادت گردند؛ چه كاستى در هريك موجب نابودى سرمايه و هدر رفتن توان است. اين دو يار جدا ناشدنى در طريقت حسينى شكيبايى و حسابگرى با خداست. حسين كالاى هستى خويش را به بازار كسى جز خدا نمىبرد: «انّ الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنة»(34) او از جد، پدر و مادرش به خوبى آموخته است كالاى او را جز خدا اجر نمىدهد: «ما اسئلكم عليه من اجرٍ ان اجرى الاّ على رب العالمين»(35) و از آن سو راه بازار خدا، سخت است و مركبى جز شكيبايى نمىطلبد و او چه نيكو به اين هر دو عامل بود كه خود نيز بر همين راه رفت و گفت: «اللهم صبرا و احتسابا فيك»(36) پس حق است كه خطابش اين باشد: «السلام على المحتسب الصابر.»(37)
د. بر ساحل صفات: به راستى كه در فرازهايى از زيارت بلم صبر وطاقت از كف مىدهد و حيران و سرگشته بر ساحل صفات تنها به نظاره مىنشيند؛ چرا كه هر كدام كتابى گرانسنگ و قلمى غير از اين قلمها مىطلبد. پس بياييد با يكديگر بر بال زيارت نشسته، از آسمان بر آنها بنگريم كه تنها از اين رهگذر حدى براى آنها متصور است. «كنت... قويم الطرائق، كريم الخلائق، عظيم السّوابق، شريف النسب، منيف الحسب، رفيع الرتب، كثير المناقب، محمود الضرائب، جزيل المواهب، حليمٌ رشيدٌ منيبٌ جوادٌ عليمٌ امامٌ شهيدٌ اوّاهٌ حبيبٌ مهيبٌ»(38) تو اين چنين بودى، بر راههاى استوار گام مىنهادى (و از لغزشگاهها بر مىگذشتى) منشى بزرگوارانه، گذشتهاى درخشان، نسبى شريف، حسبى والا و رتبهاى عالى داشتى. دارنده فضائل بسيار با سرشتهاى ستايش شده و موهبتهاى فراوان بودى و بردبار و كمال يافته، رو به سوى خدا كرده، بخشنده، دانا، توانا، راهبرى شهيد، زارى كنندهاى الهى و محبوب بودى و داراى وقار. و در دل اين همه بزرگى، ديگر صفات نيز يافت مىشوند كه به بخشهاى ديگر وا مىگذاريم.
دار دنيا
در فرهنگ زيارت ناحيه، نگاه حسين عليهالسلام به دنيا نيز كاويده مىشود كه به اختصار به پردازش اين فراز نايل مىشويم.
الف. گذرگاه، نه قرارگاه
روشن است كه سنت حضرت رب بر حضور انسان بر زمين تعلق گرفته است و اين سرنوشتى است گريزناپذير. امّا آنچه مهم است كوتاهى مدت قرار در اين گذرگاه است؛ چه اينكه خداوند فرمود: «و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين» (39) از اينرو، دنيا تنها گذرگاه و پلى است براى عبور نه قرارگاهى براى آسودن و غنودن. تعبير رسا، كوتاه، شيوا و ارزشمند مولىالموحدين نيز بر همين محور مىچرخد: «الدنيا، دار ممرٍ لا دار مقرٍ» (40) همين است كه سيماى حضرت سيد الشهدا در اين عرصه نيز «زاهدا فى الدنيا زهد الراحل عنها» (41) شناسانده مىشود.
ب. نگاهى وحشت زده
«ناظرا اليها بعين المستوحشين منها» (42) حسين در قعر دره دنيا فرو نمىرود و بر ديوارهاى نا استوار آن گام نمىنهد. او از پدر آموخته است: «مثل الدنيا كمثل الحية ليّنٌ مسهاو السم الناقع فى جوفهايهوى اليها الغِّر الجاهل و يحذرها ذواللّب العاقل» (43) دنياى (حرام) چون مارى پوست نرم و سمّى است. نادان نيرنگ خورده به او مىگرايد و هوشمند عاقل از آن مىپرهيزد.
ج. بازداشت آرزوها
همگى ما طعم دنيا چشيدهايم و به روشنى آگاهيم كه آرزو فرزند ماندگار دنيا است، تا دنيا باقى است آرزو نيز از كنار مادر شير مىنوشد. امّا هر كه سر بر آستان حسين مىگذارد، بايد بداند كه زهد و بىنيازى هر دو از پررنگترين رنگهاى اين مكتب است. و زهد به فرمايش مولاى موحدان «كوتاه كردن آرزوست» (44) و بىنيازى يعنى «تركالمنى». (45) در دانشگاه سيدالشهدا مدرك شهادت داده مىشود و در راه شهد و شهيد و شاهد مىبايست واحدهاى ايثار و نثار را گذراند. در كلاس مولايمان حسين فرهنگ «لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون» (46) رايج است. و اين همه، سخت با آرزو ـ اين فرزند خلف دنيا - ناسازگار است. پس بايد همچون او بود كه «آمالك عنها مكفوفة» آرزوهايت از دنيا باز داشته شده است. (47)
د. زيورها
دنيا بسان نو عروسى است فريبنده و افسونگر. اگرچه متاعش ناپايدار است، امّا بسا افراد در دوستىاش يكدل و پايدارند و در به فراموشى سپردن فنا پذيريش متحد. اگر چه زندگانيش كوتاه و ارزشش ناچيز است، اما زيورهايش كم چشمها را كور نكرده است و كم انسانها را در پى خويش خسته و درمانده نساخته است. (48) و چه هشدارى دارد كلام الهى در اينباره «زيّن للناس حبّ الشهوات» (49) مال و فرزند و زن و سيم همه زينتند اما در اين سياه بازار اوهام، فرياد على بلند است كه «غرّى غيرى.» (50) چشمان عبرتآموز آن يگانه دوران و وصى پيامبر خدا آينده را مىكاود و سرانجام اين آغاز نافرجام را بر زبان مىراند: «كيف اصبحت بيوتهم قبورا و ما جمعوا بورا و صارت اموالهم للوارثين و ازواجهم لقوم آخرين» (51) و حسين كه ادامه زندگانى او است جز اين نمىتواند باشد. پس او نيز همتش از زيورها و زينتهاى دنيوى منصرف و به جهان باقى مايل است: «و همّتك عن زينتها مصروفة... و رغبتك فى الآخرة معروفة» (52) از اينرو در عاشورا زينتهاى اجبارى اين دنيا را به درخت بىزوال «باقيات الصالحات» پيوند مىزند: «المال و البنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خيرٌ عند ربك ثوابا و خيرٌ عملا» (53) چرا كه او مىخواهد در همه آزمايشها سرافراز باشد و اين نيز عرصه آزمايش است: «واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة و ان الله عنده اجرٌ عظيم.» (54)
ه. شادمانهها
در انديشه سرور كربلائيان، دنيا محل شادمانههاى متضاد است. او در مكتب پدر آموخته كه دنيا هم مزرعه عذاب است هم نجات. دنيا دار صدق و راستى براى راستكرداران است و سراى تندرستى براى دنياشناسان. اين خانه مىتواند پندآموز عبرتپذيران و زاددهنده دورانديشان باشد. دنيا سجدهگاه دوستان خدا، نمازگاه فرشتگان و فرودگاه كلام خداست. اينجا همان جاست كه بايستى به تجارت با خدا رفت و نفس را نه به ثمن بخس بلكه ثمين فروخت و اينجا همان جاست كه مشهد او و آغازگاه معراجش به سوى جايگاه خدائيش است (55) او از شادمانههاى دنيا اين چنين بهره مىبرد، همدمى با بيت و محراب: «و انت... جليس البيت و المحراب» (56) راه بريدگى از شهوتها و لذات را مىجويد و «معتزل عن اللذات و شهوات» (57) مىگردد و بر شادمانههاى غير خدايى يكسره چشم بر مىبندد: «و الحاظك عن بهجتها مطروفة» (58) و اين بود حكايت حسين و دنيا. و چه زيبا بود آنگاه كه در آخرين لحظات زندگيش بر دنياى يزيديان شوريد و حذر را بر سر آنها باريد: «بندگان خدا از خدا بهراسيد و از دنيا بپرهيزيد. اگر قرار بود همه دنيا به يك نفر داده شود و آن يكى براى هميشه در اين دار بماند، پيامبران براى ماندگارى سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى شايسته بود. اما هرگز؛ چرا كه خداوند دنيا را فانى آفريد كه تازههايش كهنه و نعمتش رو به زوال و سرور و شاديش به غم و اندوه بدل خواهد گرديد. دون منزلى است و موقت دارى.» (59)
لقبها
در اغلب زيارتها سيد شهيدان القاب خاصى را به خويشتن اختصاص داده است. اين القاب را مىتوان به سه دسته كلى تقسيم نمود. از جمله:
الف. لقبهاى منزلتى: مانند «السلام على خامس اصحاب اهل الكساء» (60) يا «السلام على حجة رب العالمين» (61) اينگونه القاب و توصيفات بيشتر ناظر به مقامشناسى و منزلتيابى حضرت در خصوص عصمت و امامت است.
ب. لقبهاى جهادى: اينگونه لقبها بر جنبههاى حماسى تأكيد مىكنند و كنايهاى از شجاعت و سلحشورى مولا مىباشند: «السلام على يعسوب الدين.» (62)
ج. لقبهاى شهادتى: اين لقبها ناظر به زواياى گوناگون هستند، اما همگى در محور شهادت مظلومانه شريكند. مانند: «السلام على غريب الغرباء»(63) كه بر بحث تنهايى اصرار مىورزد، يا «السلام على شهيد الشهداء»(64) يا «اكرم المستشهدين»(65) كه هر دو بر جايگاه شهادتى حضرت نظر دارند. در اين ميان برخى لقبها در عين آنكه اشارهاى كنايهآميز به شهادت دارند، منزلت حضرت را پس از شهادت به بيان مىنشينند: «السلام على صاحب القبة السامية»(66) البته، در اين مجال اندك نمىتوان بر بسيارى از اين القاب متأملانه نگريست، اما بى گمان شرط ادب و كمال آن است كه معرفتجويان در اين راه نيز گامى نهند كه بى ترديد هر كدام دفترى مستقل مىطلبد و پژوهشى ژرف. از اينرو، اين نوشتار با توجه به تكليف اختصار از بسيارى بحثها مىگذرد به اميد آنكه رهپويان ديگر در اين وسعت پر نشاط و طراوت خوشهاى از گلهاى حسينى برچينند. و ما از باب تيمن و عرض ادب، دو شكوفه سلام را از باغ پر ريحان زيارت ناحيه بر آن صاحب شافى عرضه مىداريم: «السلام على من جعل الله الشفاء فى تربته، السلام على من الاجابة تحت قبّته.»(67)
2. سيماى سياسى ـ اجتماعى
روزگار دهشت
پس از روزگاران پر آشوب عثمان، نوبت به اميرمؤمنان عليهالسلام رسيد. از او خواسته شد تا افسار شتر خلافت را به دست گيرد و آن را در مسير اصلىاش براند. اما در همان روزهاى آغازين سفره دردها و حسرتها را برگشود و در برابر مسلمانان از گذشتهها سخن راند: «بندگان خدا در زمانى واقع شدهايد كه خير و نيكويى به آن پشت كرده و شر و بدى بدان روى آور شده است و ابليس هر روز بيش از گذشته در كار گمراهى مردم طمع مىورزد و... كجايند خوبانتان و وارستگان از شما، آنان كه در كسبشان از حرام مىگريختند و در كردار و انديشه پاكى بر مىگزيدند» (68) و پس از پدر اندكى بعد ريشه حيات سبط اكبر نيز در آتش جهالتها مىسوزد و خونهاى به دل برگرفته را در طشت فراغ از دردها مىريزد و اينك نوبت حسين است. امروز دوران فتنهها و بدعتها است. زمانهاى ناامن است كه در نامه دردناك و پرشور امام به معاويه اين چنين انعكاس مىيابد: «آيا تو قاتل حجر و ياران او نيستى كه اهل پرهيزگارى و بندگى بودند و براى از ميان برداشتن بدعت و امر به معروف و نهى از بدىها قيام كردند؟... آيا تو كشنده عَمر بن حَمِق كه از بسيارى عبادت چهره و تن فرسوده بود، نيستى؟ آيا تو ادعاى فرزندى زياد براى ابوسفيان نكردى... و سپس او را بر مردمان سلطه بخشيدى تا بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پاى آنان بريده، بر شاخههاى نخل به دار آويزد.» (69) او از جدش به يادگار داشت كه: «هر آن كس چنين احوالى ببيند و بر آن نخروشد و با كردار و گفتارش بر نياشوبد همان شايسته كه خداوند وى را به جايگاه ظالمان و بدعت گذاران بياندازد.» (70) اما او حافظ حقوق ضعيفان بود و بهار يتيمان و پناهگاه مردمان به شمار مىآمد: «و تأخذوا للدنى من الشريف... كنت ربيع الايتام و عصمة الانام» (71) و در برابر ديدگانش دارا و ندار يكسان بودند: «تساوى فى الحكم بين القوى و الضعيف» (72) اما مگر مىشد آنكه، «للاسلام و المسلمين راحما» (73) بود، در برابر اين طغيانها در گوشهاى زانوى سكوت در بغل بگيرد؟ پس بايستى به پا مىخاست، سنتها را بر پا، فتنهها را خاموش، و راههاى محكم حقيقت را باز مىگفت و حق جهاد را ادا مىنمود. «و سننت السنن و اطفأت الفتن و اوضحت سبل السداد و جاهدت فى الله حق الجهاد» (74) از اين رو او مىبايست ريشه مستمندان را بسوزاند و گردن گردنكشان بشكند و بر سرشان بكوبد تا ستون دين پا برجا و استوار بماند: «و لعماد الدين رافعا و للطغيان قامعا و للطغاة مقارعا.» (75)
مبارزه، شيوهها و روشها
از جمله ويژگىهاى زيباى زيارت ناحيه سيماشناسى تاريخى نهضت حسينى است. بر اساس اين متن حماسه «ثارالله» تنها به قيام عاشورا خلاصه نمىشود بلكه قامت اين حماسه به درازاى مدت امامت حضرت است. به همين بهانه به روشهاى مولا در طول اين دوران نگاهى گذرا خواهيم انداخت.
الف. سكوت فعال: پس از برادر او نيز در كناره امن حرم پيامبر آرام گرفت و جليس بيت و محراب گشت و ترك لذات گفت: «و انت فى حرم جدك قاطن... جليس البيت و المحراب، معتزل عن اللذات و الشهوات» (76) اما بين او و ظالمان خط پر رنگى از تفاوت است: «و للظالمين مباينٌ» (77) او اگرچه بنا بر مصالح دست بر قبضه جهاد و شهادت ندارد، اما بر انكار قلبى و زبانى تا حد ممكن پاى مىفشارد؛ چرا كه او عابدى زندانى در كنج سجاده نيست: «و تنكر المنكرات بقلبك و لسانك على حسب طاقتك» (78) و از آن جمله مىتوان بر شمرد:
اول. نامهاش به حكومت فتنه: در آن نامه نوشت: «به خدا سوگند من فتنهاى براى مردم بزرگتر از حكومت تو نمىبينم... به خدا قسم من جهاد با تو را برترين كارها مىدانم و به آن سبب تقرب خدايم را مىجويم.»(79)
دوم. بيانكننده منزلت خاندان وحى: در مجلسى بر عليه معاويه مىشورد و خود را فرزند كسى كه در پاكى به مانند آب آسمان است برمىشمرد. اهل و تبار خويش را نيك نام و شريف معرفى مىكندوهمه اينها را نه براى كسب افتخار و امتياز جاهلى، بلكهدرپيوندى باخدابه ارزيابىمىنشيند: «منفرزندآنم كه خشنوديش، رضاىخداىرحمانوخشمشغضب خدااست.» (80)
سوم. كنگره حج: در آن كنگره در صحراى منى و در جمع تابعين و فرزندان صحابه مىخروشد و معاويه را ستمكار و همه را به حق فراموش شدهاش مىخواند.(81)
چهارم. مرز كشى بين خاندان ولايت و حكومت ظلمت: در ميان سنتهاى رايج قبيلهاى كه ازدواج خود مىتوانست راهى براى پيوند باشد، امام مبارزهاى ظريف را برمىگزيند و خواستگارى معاويه را از دخترعبدالله بن جعفر، براى فرزندش يزيد ناكام مىگذارد تا دستاويزى در دستان آن پير زخم خورده قرار نگيرد و
به ناگاه از افق
مدينه آذرخشى جهيد
و قوس خود را تا كربلا
تمام كرد. قافلهاى از نور
به سرزمين خدا گام نهاد
و سالارش در تكامل قوسش
در يك غروب خونين در
اوج، «ثارالله» لقب
يافت و «الوترالموتور»
خوانده شد.
وسيله كسب اعتبار او و فرزندش فراهم نگردد. (82)
پنجم. كنايه از كفر: در مجلسى در پاسخ به آنچه معاويه از كشتار شيعيان بيان مىدارد و قصدش تضعيف موقعيت و تهديد امام است، مىفرمايد: «اما اگر ما پيروانت را بكشيم آنان رانهكفن و دفنمىكنيمونه بر آنان نمازمى گذاريم.»(83) و اين همان حكايت سكوت فعالى است كه او بر حسب طاقت و امكانش بدان پرداخت.
ب. انكار كامل: مرگ دژخيم حيلهگر اموى و فرا رسيدن ايام حكمرانى فرزند سبك سر او، شرايط را به گونهاى ديگر تغيير داد و اين احوال راهى ديگر را مىطلبيد: «ثم اقتضاك العلم للانكار و لزمك ان تجاهد الفجّار» (84) و اينك زمانه عمل بود و انكار عملى. اوضاع آن زمان از زبان امام اين گونه شفاف گشته است: «مردم آگاه باشيد اينان فرمانبرى از خدا را ترك و پيروى از شيطان را بر خويشتن واجب نمودهاند. فساد و تباهى را ترويج و حدود خدا را به تعطيلى كشاندهاند و سرمايههاى اقتصادى را ـ كه ويژه خاندان پيامبر است ـ به خود مخصوص گردانيدهاند.» (85) و در اين زمانه آيا جاى هيچ سكوت است؟ پس با دليرى در برابر خواست وليد در بيعت با يزيد، قد علم كرده از بيعتش سر باز مىزند و خطاب مىكند: «اى فرماندار حكومت، ماييم خاندان نبوّت و معدن رسالت. ما خاندان، محل آمد و شد فرشتگان و جايگاه نزول رحمت حقيم. خداوند اسلام را از ما آغاز و با ما به پيش خواهد برد. و يزيد فردى شراب خواره و كشنده بىگناهان است كه حرمت تكاليف الهى نگاه نداشته و آشكارا فسق و فجور روا مىدارد.» (86) بدينسان امام گام در آخرين مرحله آمريت به معروف و نهى از پليدىها مىگذارد تا هم اينك مصداق گفتار پدر شود: «و منهم المنكِر للمنكَر بيده و لسانه و قلبه» (87) ، چرا كه او به نيكى مىداند كارهاى نيك همگى و نيز جهاد درراه خداوند در برابر اين وظيفه همچون قطرهاى است برابر درياى خروشان و گسترده اعمال محبوب: «و ما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر الّا كنفثة فى بحر لُجّى» (88) پس در كنار امر جدش زبان به اين كلام مترنّم مىسازد و خداى را مخاطب مىسازد: «اللهم و انّى احب المعروف و اكره المنكر.» (89)
ج. دعوت با حكمت: جوِّ مدينه سخت ملتهب است. امام مىداند كه از او در نخواهند گذشت. پس با خاندان و پيروانش راه سفر پيش مىگيرد و به سوى مكه مىراند: «فسرت فى اولادك و اهاليك و شيعتك و مواليك»(90) هدف او نه فرار و گريز از چنگال مرگ، بلكه تكميل برنامه خويش است. همان كه بارها و بارها گفته بود: «اصلاح» در تمام جنبهها. و حال او به مكه رسيده است. در منى خواص را مىيابد، زبان به حكمت مىگشايد و لب به شكايت؛ چراكه تا خواص از مسير حق منحرف نگردند، عوام بر پل راستى استقامت خواهند كرد: «و صدعت بالحق و البينه و دعوت الى الله بالحكمة...و امرت باقامة الحدود و الطاعة للمعبود.»(91) و اين چنين مىگويد با آن خواص: «مجارى كارها و احكام به دست عالمان به دين خدا است كه بر حلال و حرام خدا آگاه و امينند و از شما اين منزلت ربوده شد، و آن از كفتان نرفت مگر به دوريتان از حق و اختلافتان در سنت پيامبر با اينكه دليل روشن بر آن داشتيد و اگر بر آزارها شكيبايى مىكرديد و هزينههايش به جان مىخريديد، زمام امور خدا با شما بود و از جانبتان جارى. شمايان ظالمان در جاى خود نشانديد و امور خدا را به آنان واگذاشتيد تا به شبهه بپردازند و در شهوت و دلخواه خود راه بپيمايند... مىبينيد كه پيمانهاى خدا شكسته مىشود و پريشان نمىگرديد... نابينايان، از كارافتادگان و بىزبانان در شهرها رها شدهاند و رحم نمىكنيد و به مسؤوليت خويش سر نمىسپاريد و به متعهدان و آن كسان كه در اين راه كوشايند وقعى نمىگذاريد و خود به سازش با ستمكاران آسودهايد.»(92)
د. دعوت به رشد و هدايت: حسين خويش را خواستار هدايت مىدانست و در هنگامه به يارىاش مىشتافت: «تحوط الهدى و تنصر»(93) وى هدايت را در كمال مىيافت و همگى رابه «سبيل رشاد» مىخواند؛ چرا كه وى علتالعلل جهالتها و دورافتادگى از حق و فرو رفتن در منجلاب بدعتها را در نبود رشد معنوى و اسلامى جامعه جستوجو مىكرد. پس «دعوت الى الرشاد و اوضحت سبل السداد» را در پيش گرفت و به هر بهانه اين كلام را باز گفت و در نامهاى به مردمان بصره نوشت: «شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش مىخوانم. شرايط چنان است كه مرگ سنت را در بر گرفته و بدعت سر بر آورده است. اگر سخنم را بشنويد به راه كمال و نيك بختى رهنمونتان خواهم گشت.»(94)
ه. اندرز با تكرار: با اندك كاوشى در وقايع حماسه جاودانه حسين اين حقيقت به راحتى عريان مىشود كه مولا در هر جا و با كمتر بهانهاى به وعظ و اندرز مىپردازد. اين ماجرا به ويژه در آخرين لحظات زندگانى ايشان رنگ و بويى ديگر مىگيرد. او امام است، مرهم زخمها و راحم مردمان. او فرزند «عزيزٌ عليه ما عنتم» است پس لب به اندرز مىگشايد: «هان اى مردم! به سخنم گوش فرا دهيد و در پيكارم نشتابيد تا حق اندرزتان كه بر دوش من است، ادا نمايم و عذر آمدنم را بيان... به درستى كه ولى من خداى نازلكننده قرآن است. اوست كه صالحان را سر پرستى مىكند. امّا بعد، اينك نَسَبَم را بررسى كنيد و بنگريد من كيستم؟ آنگاه به خود آييد و خويشتن را نكوهش كنيد و بنگريد آيا شما را رواست كه مرا كشته، حرمتم را هتك كنيد؟»(95)
و تو اى مولاى ما، تا آخرين دم بر اين راه اصرار ورزيدى و باران پر رحمت اندرزت را بر آن خاكنشينان بىحاصل باريدى و دريغ از آن همهمهها. هنوز فريادت را به گوش داريم كه فرمودى: «واى بر شما، شما را چه شده است كه سكوت اختيار نمىكنيد تا سخنانم را شنوده به رشد و سعادت و كاميابى رهسپار شويد. هر آن كس از من پيروى كند از راه يافتگان است و آن كس كه نه، از هلاك شدگان.» (96) و پس از اين اندرز بسيار و تأكيد بر آن، رهسپار ميدان مجاهدت گشتى «فجاهدتهم بعد الايعاز لهم و تأكيد الحجة عليهم.» (97)
و. جهاد: آنگاه كه اندرزهايت بر ديواره سنگى قلبهايشان اثرى نيانداخت رجز خوانان به صفوفشان تاختى
الموت اولى من ركوب العار
و العار اولى من دخول النار (98)
و العار اولى من دخول النار (98)
و العار اولى من دخول النار (98)
در دل آن گرد و غبار، مردانه مىرزميدى و ناملايمات را به جان مىخريدى؛ آنچنان كه فرشتگان از صبر تو به شگفت در آمدند: «و انت مقدم فى الهبوات، و محتمل للاذيات، قد عجبت من صبرك ملائكة السموات»(99) در آخرين رمق، حقا كه عالمى از آن مناجاتت به عجب آمد: «صبرا على قضائك، يارب لا اله سواك يا غياث المستغيثين ما لى ربٌ سواك و لامعبودٌ غيرك، صبرا على حكمك»(100) و صد لعن و نفرين بر آنان باد كه اسلام زنده را سر بريدند و مجسمه نماز و روزه و تنديس راهنما به سوى سنتها و احكام را بر خاك افكندند: «فالويل للعصاة الفساق لقد قتلوا بقتلك الاسلام، و عطلوا الصلوة و الصيام، و نقضوا السنن و الاحكام.»(101)
رهبرى و عدالت
آنچه آمد، تنها روشنگر برخى اهداف و روشها در طول دوران حماسه و امامت بود. امّا هدف مهم و ارزشمند امام، بسط عدالت اجتماعى و نشر آن بود: «و تبسط العدل و تنشره» (102) و اين مهم جز با به دستگيرى رهبرى جامعه نه ممكن بود و نه ميسور. به همين دليل در متن گفتار حضرت سيدالشهدا در مناجاتى با پروردگار خويش ضمن برائت جستن از بازى قدرت بر سر سراى دنيا، اهداف خود را به روشنى باز مىگويد: «پروردگارا! تو مىدانى اين حركت نه براى رقابت بر سر حكومت و قدرت و نه به مقصود به دست آورى مال بى مقدار دنياست، بلكه به خاطر نماياندن نشانههاى دين تو به مردم و اجراى اصلاح در سرزمينهاى تو است، تا بندگان ستم ديدهات از چنگال ظالمان برهند و واجبات و احكامت و سنتهاى تعطيل گشتهات دوباره جارى شوند.» (103) خطكش و ترازهاى او حتى براى رهبرى خودش نيز سخت بى گذشت است: «فلعمرى ما الامام الّا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط و الدائن للحق و الحابس نفسه على ذات الله» (104) «سوگند پيشواى راستين آن كس است كه كارگزار كتاب الهى باشد و پيشهور عدل و قسط بوده از حق پيروى كرده، هستىاش را وقف خدا و فرمانش كند» و مگر پژوهش در آغاز و انتهاى زندگانى و حماسهاش از او جز اين معرفى مىكند: «و كنت...للحق ناصرا،... و للدين كالئا، و عن حوزته مراميا... و تنصر الدين و تظهره» (105) يارىدهنده حق، مدافع دين و پاسدار مرزهايش بودى، به يارى دين شتافتى و آن را آشكار ساختى.
3. سيماى اقتصادى
وضعيت اجتماعى ـ اقتصادى
«و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفىء» (106) اينها سخنانى بود كه مولا در پيشگاه مردم ايراد كرد تا بار ديگر وضعيت دينى، اجتماعى، قضايى و اقتصادى آن روزگاران را به آنها گوشزد نموده، ضرورت يك تصميم آگاهانه و قيامى مصلحانه را يادآور شود و در برابر اهل دانش آن زمان به سختى از وضعيت محرومان ابراز دل تنگى كرد و گفت: «ناشنوايان و نابينايان و معلولان و زمينگيران در شهرها رها گشتهاند و به آنان رحم نمىشود.» (107) و در آن دوران آشوبزده اصلاح تنها به حكومت و قدرت خلاصه نمىشود بلكه بايستى در همه زمينهها و در تمامى جنبهها اظهار گردد و از جمله آنها اصلاح وضعيت معيشت بندگان است و در يك كلام، جهادى اقتصادى مىطلبد تا گفتار امام تفسير شود: «لنرى المعالم من دينك و نظهر الصلاح فى بلادك» (108) و جان مظلومان و ستمديدگان از دست ستمپيشگان برهد: «فيأمن المظلومون من عبادك.» (109)
پناه مردمان
اگر جامعهاى در بوته بى هويتى به داغ آزمايش و بلا گرفتار شود، آنجا معركهاى بر پا خواهد شد و اين همان حكايت جامعه آن روز بود كه از مكتب محمدى و تربيت علوى سر بر تافته بود و بر فريادهاى خسته حسنبنعلى عليهالسلام وقعى ننهاده و امروز دچار بحرانى گران گرديده بود. در اين ميانه هر كس حتى در احسان به خلق ترازويش را بر معيار منافع ميزان مىكند. و مردمان بى پناه، آنان كه نه زرى، نه زورى و نه تزويرى با خويش همراه ندارند در اين وادى وامانده باقى خواهند ماند؛ مگر آنكه دستى از كرم، دست اين افتادگان را بگيرد و از فرود مشكلات، آنان را به فراز آسايش برساند. و در آن ايام حكايت آن مرد اعرابى كه به خاطر خون بهايى بر گردنش، دست به سوى عتبه ابن ابى سفيان و عبدالله ابن زبير، آن هم در مسجد پيامبر، دراز كرد بسى آموزنده است. عتبة نامدارى از بنى اميه و صاحب قدرت است و عبدالله مردى مدعى و اين هر دو نداى ده هزار درهمى اعرابى را يكى به صد و ديگرى به دويست درهم پاسخ مىدهد و او نمىپذيرد. امّا آن برخورد زيباى امام و پرسش از معرفتش كه فرمود: «يا اعرابى! نحن قومٌ لانعطى المعروف الّا بمقدار المعرفة» (110) عجيب آموزنده است و پس از پاسخهاى زيباى اعرابى، به پرسشهاى امام، او كه «عصمة الانام» و پناهگاه مردمان است ـ و جود و سخا در مكتب او درس بخشندگى آموختهاند ـ نه ده هزار بلكه بيست هزار درهم براى ديه و خانوادهاش مىپردازد. و چه زيبا سرود آن بادهنشين پر معرفت:
سبقت الانام الى المكرماتو انت الجواد فلاتلحق
سبقت الانام الى المكرماتو انت الجواد فلاتلحق
ابوك الذى ساد بالمكرماتفقصر عن سبقه السبق
ابوك الذى ساد بالمكرماتفقصر عن سبقه السبق
به فتح الله باب الرشادو باب الفساد بكم مغلق (111)
به فتح الله باب الرشادو باب الفساد بكم مغلق (111)
و حكاياتى ديگر از اين دست كه بسيارند.
بهار يتيمان
در روزگاران معاويه بازار زجر و كشتار شيعيان پر رونق بود. اين ماجرا پس از شهادت امام حسن بنعلى رو به فزونى گذارد. زندان، مصادره اموال يا ويرانى خانه و كاشانه كمترين بهاى دوستى على بود و كفر در نزد حاكمان اموى از شيعگى محبوبتر. امام باقر در بيان آن ايام مىفرمايد: «فقتلت شيعتنا بكل بلدة و قطعت الايدى و الارجل على الظنة و كان من يذكر بحبنا و الانقطاع الينا سجن او نهب ماله او هدمت داره حتى ان الرجل ليقال له زنديق او كافر احب اليه من ان يقال شيعة على» (112) و در آن سياه روزگار، حسين عليهالسلام بود كه همچون نسيمى بر شكوفههاى پژمرده شيعيان مظلوم و مقتول مىوزيد و نشاط را به جان آنان، بازمىگرداند: «كنت ربيع الايتام.» (113)
حق ستمديدگان
از ديگر رفتارهاى آموزنده امام سيدالشهدا احقاق حقوق ضعيفان از زورمندان است. ضبط اموالى از بيتالمال يمن كه براى خزانههاى فرعون شام برده مىشد، به وسيله امام از همين نمونه است. ايشان پس از ورود اموال به مدينه، دستور توقيف و توزيع آن را صادر مىنمايند و در آن خفقان نامهاى از موضع عزّت به سوى حكمران شام معاويه مىنويسند: «از حسين بن على به معاويه، بدان كاروانى از يمن به سوى تو اموال، پوشاك و عطر و عنبر مىآورد، آنها را مىخواستى به خزانه شام سپرده به خاندانت بخورانى. من به آن اموال نياز داشتم و ضبطشان نمودم.» (114) و اين همان سيره است كه در كلام نوادهاش امام باقر به صورت معيارى كلى براى فقه عرضه مىشود: «آنچه در دست زورمندان است بر آنان حرام است و بر مردم چنانچه در راه خير و اطاعت صرف كنند و نيز شايستگى دريافتش را داشته باشند حلال خواهد بود.» (115) همين است كه در آينه زيارت، مولايمان اين چنين توصيف مىشود: «تأخذ للدنىّ من الشريف» (116) از اشراف حق بيچارگان و مظلومان را باز گرفتى.
4. سيماى فرهنگى
در زيارت ناحيه و ساير زيارات، بر مسائلى همچون شهادت، جهاد، احياى سنتها و امر به معروف و نهى از منكر ـ كه بازتاب احساس مسؤوليت اجتماعى است ـ تأكيد فراوان گرديده است. گويى اين متون در صدد يك نوع فرهنگسازى مىباشند. از اينرو، زيارات با تعابير متنوع و گوناگون بر اين موارد انگشت تأكيد مىگذارند كه به فراخور مجال به آنها مىپردازيم.
البته، ما از آن زاويه به اين مطلب خواهيم نگريست كه سيدالشهدا را نقش آفرين و پررنگ كننده اين مفاهيم در آن روزگاران مىدانيم.
جهاد و شهادت
جهاد و شهادت در مكتب اسلام دو عنصر قوام بخش، هدايتكننده و پيروزى آفرين به شمار مىآيند. اما كارآيى اين دو در گرو آن است كه عامل منفعت و خودگرايى با اين دو عنصر به وازنش و مبارزه بر نخيزد. و جامعه پى ريخته شده بر مبناى تفكر معاويه، جايى براى اين دو يادگار ارزشمند باقى نگذارده بود؛ چه همه چيز با ترازوى پول و زور سنجيده مىشد و جان نيز كالايى بى ارزش نبود تا بر هر بازارى چوب حراج بر آن نواخته گردد. شيطان شام حتى شوق «شهادت ناب» را نيز از مردم گرفته بود. سايه نااميدى و يأس همه جا به چشم مىخورد. اين فرهنگ حتى به خيرخواهان اهلبيت عليهمالسلام نيز سرايت كرده بود. جستوجويى در كلمات ايشان در آن هنگام كه امام عزم سفر مىكنند، گوياى همين مطلب است؛ منطقى كه شهادت را خونريزى و ثمره جهاد و نثار خون را تضييع خونها و افتادن به دره ذلتها مىپندارد. اگر باور نداريد سخنان محمد بن حنفيه فرزند اميرمؤمنان را ببينيد كه مىگويد: «مىترسم در ميان مردمان كار به اختلاف بكشد. گروهى تو را پشتيبانى كرده، گروهى بر تو بشورند. كار به قتل و خونريزى بكشد و در اين ميان تو هدف تير بلا باشى و آن زمان است كه خون بهترين اين امت ضايع و خانوادهات به ذلت گرفتار شوند.» و امام شجاعانه با شكستن اين منطق پاسخ مىگويد: «برادرم بدان كه اگر در دنيا هيچ پشت و پناهى نداشته و تنها گردم، با يزيد از در بيعت در نخواهم آمد.» (117) يا آنكه در ضمن خطبهاى در مكه، مرگ را جزء جداناشدنى زندگانى آدم مىانگارد و مىفرمايد: «مرگ براى فرزندان آدم همانند گردن آويزى است بر گردن دختركان و گريزى از آن نيست.» و سپس با عشق و شورى فراوان مىافزايد: «و چقدر من مشتاق ديدار نياكانم هستم؛ همانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف.» (118) افشاندن عطر و فرهنگ شهادت در جاى جاى سخنان حضرت در هر زمان و مكان مناسب به چشم مىخورد؛ چرا كه وى به راستى «فقتل إمرء بالسيف فى الله» را «افضل» مىداند. (119) با نگاهى به زيارت ناحيه نيز ادامه اين فرهنگ را در اين آيينه معرفتى مشاهده خواهيم كرد. در اين زيارت نه تنها بر حسين به خاطر نثار جان و خونش سلام مىشود: «السلام على الحسين الذى سمحت نفسه بمهجته» (120) و از او با عناوين مختلف از جمله «شهيد الشهدا» و «اكرم المستشهدين» ياد مىگردد، بلكه مكان شهادت او نيز مورد تعظيم و تكريم قرار مىگيرد: «اللهم لا تدع لى فى هذا المشهد المعظم و المحل المكرم ذنبا الاّ غفرته» (121) و صد البته نيازى نيست براى دريافتن اين حقيقت به افقى دور نظر بيافكنيم كه بهترين شاهد اين فرهنگ مبارك و نزج و ادامه آن سالهاى دفاع جانانه مردمانمان در برابر هجوم بيگانگان است و آيا محوريت اين فرهنگ در آن عرصه و در طول هزار و اندى مبارزه شيعيان بر كسى پوشيده است؟
بازگشت به سنتها
سنتها همان برگها و شاخههاى تغذيهكننده درخت دين است. اگر آنها بخشكند و از بين بروند، حيات دين نيز دچار اختلال و در پايان مرگ مىشود. از همينرو است كه امام با تأكيدى فراوان به بصريان آنان را به كتاب وسنت مىخواند: «انا ادعوكم الى كتاب الله و سنة نبيك فان السنة قد اميتت و البدعة قد احييت» (122) چرا كه فرهنگ سنتشكنى و بدعتگذارى خود سنتى گشته بود و اين بود كه بايستى سنتها بازمىگشت يا دستكم يادآورى مىشد تا درخت دين پرطراوت بماند و مؤمنان در سايه سار آن به امنيت و سعادت روزگار بگذرانند. و اين همان چيزى است كه به ما مىآموزد، در برابر كمترين انحراف از سنتها و گشوده شدن دروازه بدعتها به پا شويم تا هستيمان بر باد نرود و زيارت لقلقه زبانمان نگردد، كه مىگوييم: «و سننت السنن و اطفأت الفتن و دعوت الى الرشاد.» (123)
نظارت و شناسايى مسؤوليتها
بى گمان از جمله ميراثهاى نهضت حسينى كه در آيينه زيارتنامهها به يادگار مانده، امر به معروف و نهى از منكر است. اين است كه امروزه از آن به نام نظارت همگانى يا اجتماعى ياد مىشود (124) و از مهمترين عناصر بقاى اسلام به شمار مىآيد، به گونهاى كه شهيد علامه مرتضى مطهرى آن را يگانه اصلى مىداند كه ضامن بقاى اسلام است: «امر به معروف و نهى از منكر يگانه اصلى است كه ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح علت مبقيه است.» (125) تأكيد فراوان محسوس و مطلق سرور شهيدان بر اين موضوع چنان بديهى و آشكار است كه نيازمند به هيچ استدلال و اطالهاى نيست. اما چرا تا بدين پايه اين فريضه مهم انگاشته مىشود؟ چرا بايد در اداى تكليف كوشيد و در پارهاى موارد تا پاى جان از آن سر بر نتافت؟ پاسخ اين سخنان را چه زيباست از مولايمان سرور عاشورائيان بشنويم. اين گفتار هنگامى ادا شد كه امام قصد خروج از مكه را داشت و در برابر پرسشهاى ديگران اينگونه زبان گشود: «ألا ترون الى الحق لايعمل به و الباطل لا يتناهى عنه» (126) و پس از آنكه زندگى در اين چنين جامعهاى را نمىپذيرد با اشاره به آيه شريفه «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر» (127) مىافزايد: «فبدأالله بالامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة منه» خداوند آغاز امور را بر پايه و شالوده امر به معروف و نهى از منكر قرار داد و اين برترين واجب است: «لعلمه بانها ادا ادّيت و اقيمت استقامت الفرائض كلها هيّنها و صعبها» چرا كه خداوند مىداند در هنگامه ادا و اقامه اين واجب، واجبات بر قرار خواهند بود، خواه آسان باشند يا سخت و صعب: «و ذلك الامر بالمعروف و النهى عن المنكر دعاءٌ الى الاسلام» و اين چنين است كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به سوى دين است (و بر پايى دين به آن است.) و چه زيبا بر پاى اين عنصر پايدارى دين پايمردانه، همچون فرستادگان خدا، جرعهنوش جام شهادت شد. (128) و همين است كه ما نيز بر اساس اين زيارت، بايستى اين گونه او را مخاطب قرار دهيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و العدوان» (129) و در جايى ديگر سير جريان اين واجب را در سيره او بر زبان مىرانيم و بر قلب و روحمان زمزمه مىكنيم: «تنكر المنكر بقلبك و لسانك على حسب طاقتك و امكانك، ثم اقتضاك العلم للانكار.» (130)
5. سيره علمى
در زيارت جامعه كبيره از معتبرترين زيارات محسوب مىگردد، چنين مىخوانيم: «السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و موضع الرسالة... و معدن الرحمة و خزان العلم» (131) آرى امامان گنجهاى دانش و آگاهىاند و ما تشنگان، ظرفهاى ترك خورده از جهالتهايمان را بايستى در سرچشمه آنان سيراب سازيم.
و دريغ كه ايام غدار فرصتها را از كف گرفت و كاسه ليسان متاع قدرت روزگار امامان را به جنگ و تباهى و گرفتارى سوق دادند و فريادهاى «سلونى قبل ان تفقدونى» را با پرسشهاى نابجا در گلو خشكاندند و حسين نيز از همين تبار است؛ تبار صالحان و صاحبان دانش الهى. و صد افسوس كه ما بر كرانه تاريخ تنها «نمى» از «يم» علمشان و علمش را شاهديم. آن هم از لابهلاى دعاهايشان و دعاى او در روز عرفه؛ آنجا كه در مقام شكر به كالبد شكافى اعضا، عصبها و رگها اشاره مىكند: «و انا اشهد يا الهى بحقيقة ايمانى... و علائق مجارى نور بصرى و اسارير صفحة جبينى و...» (132) و چه كنم كه نه من غواص اين بحر موّاجم و نه مجالى باقى است.
فرود سخن
آنچه آمد و گذشت تنها گذرى كوتاه بود بر سيماى امام حسين بن على عليهالسلام آن هم از دريچه زيارت ناحيه مقدسه. اين نوشتار در پايان خويش تنها به اين آرزو است كه توانسته باشد اين احساس را به خواننده بدهد كه زيارات مكاتبى معنوى ـ آموزشى مىباشند كه بايستى با تأمل به آنها نگريست. و بدانيم اين متون ارزشمند براى الگوسازى و در ادامه تبيين آن سخن مولايمان حسين مىباشند كه فرمود: «فلكم فىّ الاسوة» (133) پس بر ما مبادا كه آن مخازن اسرار را بى هيچ تفكرى بر زبان جارى سازيم و همچون تشنهاى از كنار رودى بگذريم بى آن كه حتى لب به آن مرطوب سازيم. و بگذاريد درپايان زبان و دل به فقرات پايانى زيارت جامعه بسپاريم و يكديگر را به خدا: «اسئلك ان تدخلنى فى جملة العارفين بهم و بحقهم و فى زمرة المرحومين بشفاعتهم.» (134)
منابع
1ـ الاحتجاج، الطبرسى، احمدبنعلى، تحقيق سيدمحمدباقر الخرسان، دارالنعمان.
2ـ الامامة و السياسة، الدينورى، ابن قتيبة، عبدالله ابن مسلم، تحقيق الاستاذ على شيرى، قم، شريف رضى، 1413 ه.ق
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
4ـ ابن جريرالطبرى،تاريخالامموالملوك،بيروت،مؤسسةالاعلمى.
5ـ ابن شعبة حرانى، تحفالعقول، تحقيق علىاكبر الغفارى، چ دوم، قم، مؤسسة نشر الاسلامى لجماعة المدرسين، 1363.
6ـ حياة الامام الحسين بن على، دراسة و تحليل، باقر شريف القرشى، نجف اشرف، 1395.
7ـ درآمدى بر جامعهشناسى،كوئن، بروس، ترجمه محسن ثلاثى، فرهنگ معاصر، 1370
8ـ دعائم الاسلام ،نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيون التميمى، تحقيق آصف بن على ،مصر: دار المعارف، 1383ه.ق.
9ـ زيارت ناحيه مقدسه، اشكواره امام زمان بر امام حسين، تحقيق وترجمه مسجد مقدس جمكران، چدوم، قم: انتشارات مسجد مقدس جمكران، 1377ه.ق .
10ـ عوالم العلوم، الامام الحسين، البحرانى، شيخ عبدالله، تحقيق مدرسةالامام المهدى ،چاول ،قم: 1407ه.ق.
11ـ كامل الزيارات، ابن قولويه قمى، جعفربن محمد: مؤسسه نشر الفقاهه.
12ـ اللهوف فى القتلى الطفوف ،ابن طاووس، على بن موسى، چ اول، قم: 1417ه.ق.
13ـ مجموعهآثار،مطهرى،مرتضى،ج17، قم: صدرا، 1380ه.ش.
14ـ مفاتيحالجنان، قمى، شيخ عباس، چ چهارم، قم، هجرت با همكارى بنياد امام مهدى.
15ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقرالعلوم، قم: نشر معروف، 1416.
16ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ چهارم، قم: مشرقين، 1379 ه.ق.
1و2ـ بقره: 30.
3ـ ملك: 2.
4ـ اشاره به حديث نبوى صلىاللهعليهوآله : «ان الحسين مصباح هدىً و سفينه نجاةٍ»، بحارالانوار، ج 36، ص 205.
5ـ كامل الزيارات، ص 237، ح 354.
6ـ همان، باب 54، ح 396، ص 262.
7ـ همان، باب 59، ح 438، ص 278.
8ـ همان، باب 78، ح 610، ص 355.
9ـ همان، امام باقر، ح 363، ص 244 ـ 245.
10ـ اشاره به صلوات ماه شعبان، منقول است از امام علىبنالحسين، بحارالانوار، ج 87، ص 19، المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق.
11ـ مانند سيد شريف مرتضى، شيخ مفيد در المزار و شيخ محمد در المزار الكبير.
12ـ بحارالانوار، ج 98، ص 328.
13ـ بقره: 286.
14و15ـ زيارت ناحيه مقدسه، ص 14 / ص 18.
16ـ انبيا: 73.
17ـ العوالم العلوم، ص 178.
18ـ احزاب: 39.
19ـ حياةالامام الحسين بن على، دراسة و تحليل، ج 2، ص 264.
20ـ آل عمران: 21.
21ـ نحل: 36.
22ـ مفاتيح الجنان، زيارت اربعين.
23ـ جمعه: 2.
24و25و26ـ زيارت ناحيه مقدسه، ص 20 / ص 22 / ص 22.
27ـ همان، ص 30. جهت اطلاع بيشتر نگ. به: بحارالانوار، ج 44، ص 188. هرچند در اين مورد از جبرئيل نام برده شده است نه ميكائيل.
28الى32ـزيارتناحيه،ص38/ص42/ص38/ص42و44/ص30.
33ـ ص: 82ـ83.
34ـ توبه: 111.
35ـ شعراء: 164.
36ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 402.
37و38ـ زيارت ناحيه، ص 28 / ص 42.
39ـ بقره: 36.
40ـ نهج البلاغه، حكمت 133، ص 656.
41و42ـ زيارت ناحيه، ص 44 / ص 44.
43ـ نهج البلاغه، حكمت 119، ص 653.
44ـ الزهادة قصر الامل، نهج البلاغه، خطبه 81، ص 128.
45ـ اشرف الغنى ترك المنى، نهج البلاغه، حكمت 34، ص 630. 12
46ـ آل عمران: 92.
47ـ زيارت ناحيه، ص 44.
48ـ با استفاده از حكمت 77 نهج البلاغه، ص 638.
49ـ آل عمران: 14.
50و51ـ نهجالبلاغه،حكمت77،ص638/خطبه132،ص250.
52ـ زيارت ناحيه، ص 44.
53- كهف: 46.
54ـ انفال:28.
55ـ به روايت حكمت 131، نهج البلاغه، ص 657.
56الى58ـ زيارت ناحيه، ص 44 / ص 44 / ص 44.
59ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 418.
60الى67ـ زيارت ناحيه، ص 22 / ص 26 / ص 24 / ص 22 / ص 22 / ص 62 / ص 30 / ص 20.
68ـ نهج البلاغه، خطبه 129.
69ـ الامامة و السياسة، ج 1، ص 203.
70ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 360.
71الى 78ـ زيارت ناحيه، ص 40 / ص 40 / ص 38 / ص 38 / ص 38 / ص 44 / همان / ص 46.
79ـ الامامة و السياسة، ص 203.
80ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 242.
81ـ الاحتجاج، ج 2، ص 19.
82ـ بحارالانوار،ج44،ص207. همچنين موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 242 به بعد.
83ـ بحارالانوار، ج 44، ص 129.
84ـ زيارت ناحيه، ص 46.
85ـ تاريخ الامم و الملوك (الطبرى)، ج 4، ص 304.
86ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 283.
87و88ـ نهج البلاغه، حكمت 374، ص 720.
89ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 285.
90و91ـ زيارت ناحيه، ص 46.
92ـ تحف العقول، ص 238.
93ـ زيارت ناحيه، ص 40.
94ـ تاريخ الامم و الملوك (الطبرى)، ج 4، ص 266.
95ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، 419.
96ـ تحف العقول، ص 240.
97ـ زيارت ناحيه، ص 46.
98ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 499.
99ـ زيارت ناحيه، ص 50.
100ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 510.
101و102ـ زيارت ناحيه، ص 54 / ص 40.
103ـ تحف العقول، ص 239.
104و105ـ تاريخ الامم و الملوك (الطبرى)، ج 4، ص 262.
106ـ تاريخ الامم و الملوك (الطبرى)، ج 4، ص 304.
107الى 109ـ تحف العقول، ص 238 / ص 239 / همان.
110ـ اى اعرابى! ما اهلبيت به ميزان معرفت و آگاهى اشخاص عطا مىكنيم.
111ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 765.
112ـ بحارالانوار ،ج44، ص 69.
113ـ زيارت ناحيه، ص 40.
114ـ حياةالامامالحسين بن على، دراسة و تحليل، ج 2 ،ص 166.
115ـ دعائم الاسلام، ج 2، ص 324-323،ح 1223.
116ـ زيارت ناحيه، ص 40.
117ـ حياة الامام الحسينبن على، ص 262-263.
118ـ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 328.
119ـ اشاره به شعر سيدالشهدا، و ان يكن الابدان للموت انشأت؛ فقتل امرء بالسيف فى الله افضل، همان، ص 350.
120و121ـ زيارت ناحيه، ص 20 / ص 68.
122ـ تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 266.
123ـ زيارت ناحيه، ص 38.
124ـ نك. درآمدى بر جامعهشناسى، كوئن، بروس، ص 152.
125ـ مجموعه آثار، ج 17، ص 57.
126ـ تحف العقول، ص 245.
127ـ توبه، 71.
128ـ اشاره به آيه 21 از سوره آل عمران.
129و130ـ زيارت ناحيه، ص 38 / ص 46.
131و132ـ مفاتيح الجنان، ص 999 / ص 477 - 488.
133ـ تحف العقول، ص 505.
134ـ مفاتيح الجنان، ص 1010.