صداقت در گستره سياست
(بررسي و تحليلي از شخصيت
و رفتارهاي سياسي امام حسين) (ع)
علي محمد احمدي
مقدمه
انسان، به گونه اي آفريده شده كه تبيين و تأمين نيازهاي متنوع وتحول پذيرشرا در گسترة زندگي جمعي (اجتماعي) مي داند (مييابد) ، يكي از شئون پيشرفته واعلايزندگي اجتماعي، شأن سياست وحكومت است و اديان الهي كه ـ مدعيان صادق در تبيينبرنامه تعالي و كمال انسان در عرصه هاي گوناگون زندگياند ـ اين شأن از شئون حياتاجتماعي را فرو نگذاشتهاند؛ خصوصاً دين اسلام كه به قول علاّمه شهيد آية الله العظميسيد محمد باقر صدر (ره) «نظام نامهاي دارد براي اصلاح همه شئون خصوصي و عموميمردم، كه اگر پيروي كنند ثبات واستقرار زندگي، و روابط پايدار، وقدرت براي رسيدن بهمرحله كمال انساني را براي آنها تضمين مي نمايد».
تجربه هاي بشر در طول تاريخ در شأن سياست وحكومت؛ در مقوله نظام هايحكومتي (سياسي) سكولار ـ جدايي دين از سياست، دين در خدمت سياست، سياست درخدمت دين، دين وسياست در خدمت همديگر، همپوشاني دين وسياست تجلّيكردهاست.
يكي از جلوه هاي نظام ديني در گسترة جوامع بشري، نظام سياسي وحكومتياسلام است خصوصاً در صدر اسلام. باز شناسي رفتار سياسي وحكومتي پيامبر و ائمهاثني عشر، عاليترين جلوه هاي رفتار سياسي ـ (اعم از بينش ، دانش ، وعمل سياسي) ـرا فراروي بشريت وجوامع بشري مي نهد. يكي از اين ذوات مقدس، امام حسين (ع) است كه از مهمترين مراتب شخصيتي ايشان، شأن سياست وحكومت (شأن امامت وولايت) است وبررسي و تحليل شخصيت سياسي ايشان در عصر حكومت ديني ـ از نوعاموي ـ بر جامعه پهناور اسلامي مي تواند گستره وعمق ونوع رفتارهاي سياسي انسانديندار را در عصر حاكميت به ظاهر ديني، بنماياند وتجربه هاي ارزشمندي به انسانهايآزاده و ديندار، وحكومت هاي ديني عرضه كند ومضافاً آنكه دانش سياسي بشر را ارتقادهد.
از طرفي ديگر يكي از عوامل مؤثر در شخصيت شناسي، ضريب صدق و كذبرفتارهاي فرد ـ مجموعه آنچه كه از فرد صادر مي گردد ـ است؛ ويژگي «صدق» روحومحتواي مراتب و شئون حيات فرد و جامعه را مي نماياند. اجلّ اوصاف انسان و جمال وزينت بشر، «صدق» است چنانكه امير المؤمنين علي (ع) مي فرمايد: «اجلّ شيءالصّدق» «والصّدق جمال الانسان» و«الصّدق زين الانسان».
بنابر اين، تعيين ضريب ظهور صداقت در شئون وعرصه هاي مختلف حياتفردي واجتماعي اعم از سياسي ، اقتصادي، فرهنگي، و ... انسان ونهادهاي مدني، همداوري درباره مراتب شخصيت انسان هاي مختلف و نهادهاي اجتماعي گوناگون راتسهيل مي كند و هم رهنمودهايي فراروي انسان ها و سازمان هاي معاصر و آتيمينهد.
يكي از عرصه هاي ظهور صدق و كذب، تجلّي صدق وكذب در عرصه سياستوحكومت است.
در اديان الهي و كتاب هاي آسماني ـ از جمله قرآن مجيد ـ سر گذشتانسانها وجوامع بشري ـ خصوصاً در عرصه سياست و حكومت ـ را عمدتاً به صورتجريان صدق و كذب مطرح مي كند و عبرت آموزي بشر را در گستره صدق و كذب دنبالمي نمايد؛ چنانكه در قرآن مجيد آمده است: ( قل سيروا في الارض فانظروا كيف كانعاقبة المكذّبين ) و... .
در اين مقاله كوتاه به موضوع «صداقت در گستره سياست وحكومت با توجه بهشخصيت ورفتارهاي سياسي امام حسين (ع) مي پردازيم:
صداقت در گستره سياست وحكومت
صداقت، رأس ايمان ومحكم ترين ستون آن، وعماد اسلام، ولباس دين ، وزبانحق، وزنده كننده تقوا، ومايه رفعت وسربلندي است؛ چنانكه امام علي (ع) ميفرمايد:«الصّدق رأس الايمان، الصدق اقوي دعائم الايمان ، الصّدق عماد الاسلام، الصّدق لباسالّدين، الصّدق لسان الحق، الصّدق حياة التقوي''، الصّدق مرفعة».
بهترين گفتار، ووالاترين نوع گفتمان، وصلاح هر چيزي ، وبهترين بنيان زندگي،وملاك دين؛ صدق است كه سلامتي ونجات در اوست؛ بطوري كه امام علي (ع) ميفرمايد: «الصّدق خير القول، الصدق افضل رواية، الصدق صلاح كلّشيء، الصدق خيرمبنيّ، شيئان هما ملاك الدين: الصدق واليقين ، عاقبة الصدق نجاة وسلامة» لذا صادق(راستگو و درست كردار) مكرم است وجليل؛ وبرمدار نجات وكرامت مشرف است چنانكهامام علي (ع) ميفرمايد: «الصّادق مكرم جليل، الصادق علي شرف منجاة وكرامة».
استقرار وتداوم رفتارهاي انسان چه در ارتباط با خود و چه در ارتباط با خدا و چه درارتباط با همنوعان وسازمان هاي اجتماعي ـ بر مدار صدق ميچرخد نه كذب مطلوبيتصدق در گستره زندگي انسان به قدري است كه حتي مشهورترين مكذّبين عالم، باتلاش هاي كاذبانه سعي در توجيه رفتارهاي خود برمدار صدق دارند.
صداقت در عرصه تعهدات الهي، مرز ميان مؤمن و غير مؤمن است چنانكه قرآنمجيد صديّقون را مؤمنين به خدا و رسول ميداند وامام حسين (ع) در سخني به استناداين آيه (آيه 19 ـ سوره حديد)، شيعيان را «صدّيق شهيد» معرفي ميكند و ميفرمايد:«ما من شيعتنا الاّ صدّيق شهيد ... اما تتلوا كتاب الله: «والّذين امنوا بالله ورسله. اولئك همالصديقون والشهداء عند ربّهم..» ـ زيد ابن ارقم ـ » بنابر اين پيامبر اكرم وائمه هدي : كه والاترين مراتب ايمان را نايل آمدند برترين مراتب صداقت را پيمودهاند و در صداقت،عزت يافتهاند چنانكه امام حسين (ع) مي فرمايد: «الصّدق عزّ ، والكذب عجز، ...»وعزت در لسان وحي، از آن خدا ورسول و مؤمنين است چه آنكه ( العزّة لله وللرّسولوللمؤمنين ) وامام حسين (ع) جلوه صداقت است در همه شئون حيات، ومظهر عزّت.
از جمله تعهدات الهي، تعهد در عرصه سياست ـ كه بخشي لا ينفك از زندگياجتماعي انسان است وتعهد بدون صدق، تضمين نميشود و تحقق نمييابد؛ چنانكهامام حسين (ع) «بعد از اطلاع از شهادت مسلم يا قيس بن مسّهر يا عبدالله ابن يقطراين آيه را مي خواند: ( من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه... ) .
صداقت در گستره سياست، مبتني بر صداقت در گسترة معرفت و ايمان استوالاترين تجهيزات در حيات انسان ، صدق است كه بهترين مبنا براي زندگي عزتمندانهميباشد و برهمين اساس است كه امام علي (ع) ضمن توصيه به صدق مي فرمايد:«الصّدق افضل عدّة ، عليك بالصّدق فانّه خير مبنيّ» وامام حسين (ع) ـ قولاً وفعلاً ـعزت بشر را در صدق جستجو مي كند چنانكه مي فرمايد: «الصّدق عزّ، والكذبعجز،...» ورفتارش را بر صداقت استوار مي سازد و هر آنچه راكه در مقوله كذب ميگنجد،نشانه عجز مي داند و از آن مي پرهيزد.
براي آنكه بهتر به ضريب صداقت در گستره سياست در رفتارهاي سياسي امامحسين پي ببريم مي توانيم زندگي سياسي امام را به سه دوره تقسيم كنيم:
1 ـ زندگي سياسي امام حسين در عصر امامت امام علي (ع) :
اين بخش بهعلتضيق وقت به فرصتي ديگر موكول مي گردد.
2 ـ زندگي سياسي امام حسين در عصر امامت امام حسن مجتبي (ع) :
امام حسين (ع) در دوره ولايت وامامت امام حسن مجتبي'' (ع) كاملاً تابع ومطيعفرامين سياسي امام حسن مجتبي'' بود؛ بطوريكه هنگامي گروهي از شيعيان كوفه خدمتامام حسين رسيدند واز او خواستند كه صلح امام حسن با معاويه رد كند و به قيام اهتمامورزد فرمود: «قد كان صلح وكانت بيعة كنت لها كارهاً، فانتظروا مادام هذا الرّجل حيّاً، فاءنيهلك نظرنا ونظرتم.» قرار داد صلحي بين ما وجود دارد گرچه خوشايند ما نيست اما تامعاويه زنده است در انتظار باشيد، پس آنگاه كه بميرد، ما و شما تجديد نظر ميكنيم».
همچنين حجر ابن عدي كه از ماجراي صلح (معاهده امام حسن ومعاويه) شديداًاندوهناك بود با اصرار از امام حسين خواست كه با جمعآوري شيعيان قيام نمايدوحكومت معاويه (بني اميه) را برچيند، لكن امام حسين فرمود: «انّا قد بايعنا وليس الي'' ماذكرت سبيل»، ما با آنها صلح كرديم وهم اكنون در دوران صلح بسر مي بريم، به آنچهشما مي خواهيد راهي وجود ندارد».
همينطور پس از انعقاد قرار داد صلح امام حسن ومعاويه، جمعي از بزرگان شيعهدر كوفه مانند جندب ابن عبدالله ازدي ومسيّب ابن فزاري ، وسليمان ابن صرد خزاعي،وسعيد ابن عبدالله حنفي با امام حسين ديدار كردند وسعي داشتند كه معاهده را زير سؤالببرند كه امام حسين فرمود: «اءنَّ امر الله كان قدراً مقدوراً، ان امر الله كان مفعولاً. لكنتطيّب النفس بالموت دونه، ولكن اخي عزم علّي وناشدني واطعته ... وقد قال الله عزّوجلّ:«فعسي ان تكرهوا شيئاً ويجعل الله فيه خيراً كثيراً»، وقال: «وعسي ان تكرهوا شيئاً وهوخير لكم وعسي ان تحبّوا شيئاً وهو شرّ لكم والله يعلم وانتم لا تعلمون» امّا سليمان ابنصرد وسعيد ابن عبدالله اصرار فراوان كردند تا نظر امام حسين (ع) را از حفظ صلحبرگردانند كه امام در تداوم رهنمود خود فرمود: «هذا ما لا يكون ولا يصلح» قيام بر ضدمعاويه در چنين شرائطي، نه امكان دارد و نه صلاحيت دارد (به صلاح اسلام وامتاسلامي است)».
حتي زمانيكه امام حسن (ع) به شهادت رسيدند شيعيان عراق جنبشي را آغازكردند و به امام حسين راجع به خلع معاويه، وبيعت با او نوشتند. امام حسين پيشنهاد آنانرا نپذيرفتند و به آنها تذكر دادند كه ميان او و معاويه پيماني است كه شكستن آن جايزنيست تا مهلت آن پايان يابد و هنگامي كه معاويه مرد در اين باره، اظهار نظر خواهم كرد:«لمامات الحسن (ع) تحركت الشيعة بالعراق ، وكتبوا الي'' الحسين (ع) في خلع معاويةوالبيعة له، فامتنع عليهم، وذكّر ان بينه وبين معاوية عهداً وعقداً لا يجوز له نقضه ، حتيتمضي المدّة، فاءذا مات معاوية نظر في ذالك».
3 ـ زندگي سياسي امام در عصر امامت خويش (61 ـ 50 ه ق.): اين دوره راميتوان به دو بخش تقسسيم نمود:
الف : زندگي سياسي امام در عصر حكومت معاويه:
قبل از بررسي رفتارهاي سياسي امام حسين (ع) در اين دوره، لازم است اشارهايبه وضعيت حكومت در اين عصر شود. معاوية ابن ابي سفيان كه از زمان حكومت(خلافت) عمر وارد نظام سياسي اسلام شد و از آغاز زندگي اش در صدد دستيابي به قدرتسياسي بود وهمانند پدرش اسلام را قدرت (قدرت سياسي ـ اقتصادي ـ اجتماعي) ميخواند نه مكتب. بهتدريج گستره نفوذ سياسي خويش را بازيركي آميخته با ريا و خدعهتوسعه بخشيد و زمانيكه مردم پس از خليفه سوم ـ عثمان ـ با امام علي (ع) بيعت نمودندبا وجودي كه امام علي او را از امارت شام معزول كرد لكن او همچنان با موج آفرينيهايكاذبانه، حكومت جامعه اسلامي را بدست گرفت وامام حسن مجتبي'' را در شرايط صلحتحميلي قرار داد؛ چنانكه علامه طباطبائي در خصوص اختناق معاويه اي در اين عصرمي گويد: «گذشته از اينكه مقررات وقوانين ديني اعتبار خود را از دست داده بود وخواستههاي حكومت جايگزين خواستههاي خدا و رسول شده بود...».
معاويه با ترويج جعل حديث، و تحريف متون ديني، وانحراف در اركان نظامسياسي اسلام، واستقرار مباني ومناسبات جاهليت در حكومت و جامعه، و سركوب حقمداران و گروههاي سياسي مخالف با روش هاي سياسي ويا نظامي آميخته با تزويرشرايطي را در جامعه به وجود آورد كه به تعبير علامه عسكري «مسلمانان را چنان تربيتكرده بود كه دين اسلام را در اطاعت از خليفه وقت ميدانستند وعمده مشكلات از اينجابود» خصوصاً پس از بدست آوردن خلافت در خصوص علويون فرماني صادر كرد كه«هر كس چيزي را در فضل ابو تراب وخاندانش باز گويد حرمتي براي خون و مالش نيستوخونش هدر خواهد بود» و چنانكه پس از انعقاد معاهده سياسي با امام حسن مجتبي'' دركوفه يك سخنراني عمومي نمود و گفت: «من بخداي سوگند با شما نبرد نكردم كه نمازبخوانيد و روزه بگيريد و نه براي اينكه حج برويد و زكات بپردازيد، شما اين كارها را خودمي كنيد بلكه ميخواستم تنها بر شما رياست وحكومت كنم خداوند خواسته مرا به منعطا كرد...» آنگاه بدون هيچ شرم وحيا افزود: «آگاه باشيد آنچه من با حسن شرط كرده وپيمان بستهام زير اين دو پاي خويش مينهم» و انديشمند ومورخ شهير ويل دورانت درخصوص شخصيت سياسي معاويه مينويسد: و درباره معاويه نبايد به ناروا قضاوت كردوي در آغاز كار به وسيله عمر كه او را به حكومت شام برگزيد، به قدرت رسيد پس از آنعلمدار انقلابي شد كه از قتل عثمان زاده بود و سپس بوسيله دسيسههاي ماهرانهاي كهوي را از توسل به زور جز در موارد خاص بي نياز ميداشت پايه هاي قدرت خود را محكمكرد... معاويه در كار دنيا ورزيده بود و به دين پاي بند نبود دين را پليسي كم خرجميدانست كه نميبايد ميان او وتمتع از لذات دنيا حائل شود...» و همين قياس است كهنيكلسون ميگويد: معاويه «سياستمداري ورزيده بود و در كار سياست از ريشيليوسياستمدار معروف فرانسوي كمتر نبود...».
بنابر اين واكاوي مجموعه رفتارهاي سياسي معاويه و بررسي نظرياتانديشمندان و مورخان ـ عمدتاً ـ حكايت از آن دارد كه او نه به صدق در حوزه دين معتقداست و نه به صدق در حوزه انسانيت. بلكه مشي سياسي او بر ريا كاري، كذب وخدعهاستوار است در واقع او سمبل اعلاي كذب در گستره سياست در يك نظام ديني ميباشد،وي توانسته تفكر غالب در جامعه اسلامي را دين حكومتي قرار دهد و حكومت ديني را بهحاشيه براند، هر آنچه را خليفه حكم كند، حكم ديني است و لازم الاتباع، ولو بانصوصديني مغاير باشد. (نگاه ورفتار ابرزاري به دين در حوزه سياست وحكومت).
چنانكه خود معاويه مي گويد : «اشتريت من القوم دينهم...، من از اين مردم دينشان را خريدهام».
امام حسين (ع) در حكومتي قرار گرفت كه انديشه سياسي و رفتار سياسي رسميدر راستاي دين گريزي و دين ستيزي قرار داشت. با آنكه معاويه بلا فاصله پس از معاهدهبا امام حسن بي اعتباري آن پيمان را رسماً وعلناً ـ قولاً و فعلاً ـ اعلام كرد و آن پيمان رازير پايش نهاد معذالك امام حسين در عهد امامت امام حسن، ذرّهاي تخطي از اينپيمان نكرد با آنكه پيشنهادات پيمان شكستن از ناحيه گروههايي از شيعه دريافت نمودو پس از شهادت امام حسن وآغاز امامت خويش نيز همچنان به آن عهد نامه پاي بند بودچنانكه موردي از آن در «بند 2» ذكر گرديد؛ با وجودي كه عرف رايج سياسي آن است كهوقتي يك طرف پيمان، از اصول ومفاد عهد نامه عدول كرد ـ اعم از عدول بخشي ويا كليـ طرف ديگر پيمان ، خود را متعهد به وفاداري به آن پيمان نمي داند ومعمولاً سياستخصمانه اي در پيش مي گيرند، لكن امام حسن وامام حسين همچنان بر عهد خويشباقي ماندند تا بهانه جويان عرصه هاي سياست وحكومت نظير معاويه و يارانش ، آنان رامتهم به نقض عهد نكنند و آنان را حداقل همانند خود نپندارند و زلاليت و شفافيتسياست ناب علوي كه ريشه در تعهد الهي آنان دارد، خدشه دار نگردد و صداقت در حوزهتعهدات سياسي تجلّي كامل يابد. وبا افشا گري هاي آگاهانه آميخته با احساسمسئوليت در مقاطع مختلف هدايت ورهبري سياسي جامعه اسلامي را به انجام رسانند؛چنانكه امام حسين با شجاعت تمام در مجلس معاويه در شام، ضمن خطبه اي فرمود:«نحن حزب الله هم الغالبون، وعترة رسول الله الاقربون...» و در سخنراني ديگر درمجلس معاويه گفت: (معرفي شرافت خانوادگي، فضايل انساني وعلو اجتماعي خويش)«... انا ابن من ساد اهل الدنيا بالحسب الناقب والشرف الفائق والقديم السابق، انا ابن منرضاه رضي الرّحمن وسخطه سخط الرّحمن ، ثمب ردّ وجهه للخصم (معاويه) فقال: هللك اب كأبي او قديم كقديمي؟ فان قلت: لا، تغلب . وان قلت: نعم، تكذب.» ونيز در يكسخنراني در مني'' در جمع علما فرمودند: اعتبروا ايّها النّاس بما وعظ الله به اوليائه من سوءثنائه علي الاحبار اذ يقول: «لو لا ينهيهم الرّبانيون والاحبار عن قولهم الاثم» ... اليس كلّذالك انمّا تلتموه بما يرجي عندكم من القيام بحقّ الله، وان كنتم عن اكثر حقه تقصرون،فاستخففتم بحق الائمة، فامّا حق الضّعفاء فضيّعتم، وامّا حقّكم بزعمكم فطلبتم، فلا مالاًبذلتموه، ولا نفساً خاطر تم بها للّذي خلقها، ولا عشيرة عاديتموها في ذات الله، انتمتتمنّون علي الله جنّته ومجاورة رسله واماناً من عذابه ... قد ترون عهود الله منقوضة فلاتقرعون ، وانتم لبعض ذممم ابائكم تقرعون وذمّة رسول الله ـ 9 ـ مخفورة ... ولا فيمنزلتكم تعلمون ، ولا من عمل فيها تعنون، وبالاءدهان والمصانعة عند الظلمة تأمنون، كلّذالك ممّا امركم الله به من النهي والتناهي وانتم عنه غافلون، وانتم اعظم الناس مصيبةلما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تسعون، .. ذالك بانّ مجاري الامور والاحكامعلي ايدي العلماء بالله، الامناء علي حلاله وحرامه، فانتم المسلوبون تلك المنزلة، وماسلبتم ذلك الا بتفرقكم عن الحق واختلافكم في السنّة بعد البينّة الواضحة، ... ولكنّكممكنّتم الظلمة من منزلتكم، واسلمتم امور الله في ايديهم ، يعملون بالشبّهات، ويسيرونفي الشهوات، ... يتقلّبون في الملك بارائهم ويستشعرون الخزي باهوائهم، اقتداء بالاشرار،وجرأة علي الجبّار، ... فالارض لهم شاغرة وايديهم فيها مبسوطة،... فمن بين جبّارٍ عنيد،وذي سطوة علي الضعفة شديد، مطاع لا يعرف المبدء المعيد. فيا عجباً ومالي لا اعجب،والارض من غاش غشوم ومتصدق ظلوم، وعامل علي المؤمنين بهم غير رحيم، فاللهالحاكم فيما فيه تنازعنا ... پس از اين تحليل روشنگرانه وعميق سياسي واشاره به نقشخواصب در شكل گيري وتداوم حكومت اموي در جمع خواص، فلسفه سياسي خويش رااينگونه مطرح مي كند: ... اللّهم انّك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافساً في سلطان ولاالتماساً من فضول الحطام، ولكن لنري المعالم من دينك، ونظهر الاصلاح في بلادك،ويأمن المظلومون من عبادك، ويعمل بفرائضك وسنّتك واحكامك، فانّكم ان لم تنصروناوتنصفونا قوي الظلمة عليكم، وعملوا في اطفاء نور نبيّكم، وحبنا الله وعليه توكلّنا واليهانبنا واليه المصير» امام حسين تبيين صريح وتحليل منطقي نقش عوامل مختلف ـخصوصاً خواص جامعه ـ را در حضور خواص، در شكل گيري وتداوم حاكميت جور ـحكومت بني اميه در عهد اقتدار سياسي معاويه (كه امام خود از شهروندان آن جامعهبحساب مي آيد) مطرح مي سازد.
علاوه بر گفتمانهاي سياسي وسخنراني هاي آگاهانه وشفاف، امام حسين (ع) بامكاتبات روشنگرانه وصريح سياسي ـ با رأس قدرت سياسي وقت ـ معاويه ـ ناكار آمدينظام سياسي وميزان عدول از مواضع حاكميت ديني را بيان مي كند و با پيگيريهايمستمر جريان ها ووقايع سياسي عصر خويش ، به نقد تصميم گيري ها و رفتارهايسياسي معاويه (وحكومت بني اميه) وعواقب شوم رفتارهاي نابهنجار ونا متناسب باسياست ديني مي پردازد و حضور فعال سياسي خويش را در عرصه ها و مقاطع مختلفسياسي دوران امامتش را به منصّه ظهور مينشاند؛ از جمله هنگامي كه معاويه اقدام بهتعيين جانشين خود ـ يزيد ـ نمود امام حسين در نامه اي نوشت: «ثم ولّيت ابنك وهو غلاميشرب الشراب ويلهو بالكلاب، فخنت امانتك واخربت رعيّتك، ولم تؤدّ نصيحة ربّك ،فكيف تولّي علي امّة محمّد ـ (ص) من يشرب المسكر؟ وشارب المسكر من الفاسقين،وشارب المسكر من الاشرار، وليس شارب المسكر بأمين علي درهم، فكيف علي الامّة؟
فعن قليل ترد علي عملك حين تطوي صحائف الاءستغفار» همچنين در پاسخ بهنامه معاويه نوشت: «امّا بعد فقد بلغني كتابك، تذكر أنّه قد بلغك عنبي امور انت لي عنهاراغب ... الست القاتل حجراً ... او لست قاتل عمرو ابن الحمق ... او لست صاحبالحضرميين ... قلت: «انظر لنفسك ولدينك ولامّة محمد (ص) واتق شقّ عصا هذه الامةوان تردهم الي فتنه» واني لا اعلم فتنه اعظم علي هذه الامبة من ولايتك عليها، ولااعلم نظراً لنفسي ولديني ولامّة محمد (ص) علينا افضل من ان اجاهدك ، فاءن فعلت ؛ فانّهقربة الي الله، وان تركته؛ فانّه استغفر الله لذنبي، وأسأله توفيقه لاءرشاد امري، ... لانّك قدركبت جهلك، وتحرصت علي نقض عهدك، ولعمري ما وفيّت بشرط، ولقد نقضت عهدكبقتلك هؤلاء النفر الّذين قتلهم بعد الصلاح والايمان والعهود والمواثيق ، فقتلهم من غيران يكونوا قاتلوا وقتلوا، ولم تفعل ذالك بهم الا لذكرهم فضلنا ، وتعظيمهم حقّنا، ... فابشريا معاويه بالقصاص، واستيقن بالحساب ، ... وليس الله باس لاخذك بالظّنّة وقتلك اوليائهُعلي التهم، ونفيك اوليائهُ من دورهم الي دار الغربة، واخذك الناس ببيعة ابنك غلام حدث؛يشرب الخمر ويلعب بالكلاب ، لا اعلمك الا وقد خسرت نفسك ، وبترت دينك، وغششترعيّتك ، واخزيت امانتك، وسمعت مقالة السّفيه الجاهل، ...».
زماني كه معاويه به همراه مشاوران وشخصيت هاي سياسي وارد مدينه شدمجلسي با حضور بزرگان بني هاشم ترتيب داد و براي بيعت با يزيد سخناني مطرح كردكه امام حسين برخاست و اينچنين مكذّبين عرصه سياست را رسوا ساخت وپرده ازحقايق منويات واعما ل آنان برداشت: «امّا بعد ... يا معاويه ... وقد فهمت مالبست بهالخلف بعد رسول الله من ايجاز الصفّة والتنكّب عن استبلاع البيعة . وهيهات ، هيهات يامعاويه ... ولقد فضّلت حتي افرطت، واستأثرت حتي احجفت ، ومنعت حتي'' محلت، وجزتحتي جاوزت ، ما بذلت لذي حقّ من اسم حقه بنصيب حتّي اخذ الشيطان حظّه الا وفر،ونصيبه الاكمل، وفهمت ما ذكرته عن يزيد من اكتماله وسياسته لامّة محمد (ص) تريد انتوهم الناس في يزيد، كانك تصف محجوباً، او تنعت غائباً، او تخبر عمّا كان ممّا احتوميةبعلم خاص ... فخذ ليزيد في اخذ به من استقرائه الكلاب المهارشه عند التحارش،...والقيان ذوات المعازف وضرب الملاهي ، تجده ناصراً، ودع عنك، ما تحاول.
فما اغناك ان تلقي الله من وزر هذا الخلق بأكثر ممّا انت لاقية، فو الله ما برحتتقدح باطلاً في جور، وحنقاً في ظلم، حتي ملات الاسقية، وما بينك وبين الموت الاّغمضة، فتقدم علي عمل محفوظ في يوم مشهود، ولات حين مناص، ورأيتك عرضّت بنابعد هذا الامر، ومنعتنا عن ابا ئنا تراثاً، ولقد لعمر الله اورثنا الرّسول (ص) ولادة، وجئت لنابهاما حجيتم به القائم عند موت الرسول، فأذعن للحجّة بذالك ، وردّه الايمان الي'' النصف ،فركبتم الا غاليل، وفعلتم الافاعيل ، وقلتم؛ كان ويكون ، حتي اتاك الامر يا معاويه منطريق كان قصدها لغيرك، فهناك فاعتبروا يا اولي الابصار، وذكرت قيادة الرجّل القوم بعهدرسول الله (ص) وتأميره له، وقد كان ذالك ولعمر وابن العاص يومئذ فضيلة بصحبة الرسول،وبيعته له، وماصار ـ لعمر الله، يومئذ مبعثهم حتي'' انف القوم امرته، وكرهه تقدمه ، وعدّوااعليه افعاله ، فقال ـ (ص) لاجرم معشر المهاجرين لا يعمل عليكم بعد اليوم غيري» ،فكيف تحتجّ بالمنسوخ من فعل الرسول في اوكد الاحكام واو لاها بالمجتمع عليه منالصوّاب؟ ام كيف صاحبت بصاحب تابعاً وحولك من لايؤمن في صحبته؟ ولا يعتمد فيدينه وقرابته، وتتخطّأهم الي'' مسرفٍ مفتون ،تريد ان يلبس الناس شبهة يسعد بها الباقيفي دنياه، وتشقي بها في اخرتك، انّ هذا لهو الخسران المبين، واستغفر الله لي ولكم»وهمچنين هنگامي كه معاويه در مسجد النبي در مدينه مشغول سخنراني راجع بهجانشيني پسرش يزيد بود و گفت: «اگر غير از يزيد ديگري را براي رهبري مردم بهترميشناختم براي آن شخص بيعت مي گرفتم» . ابا عبدالله الحسين برخاست فرياد زد:«والله لقد تركت من هو خيرمند اباً وامّاً ونفساً» معاويه گفت: خودت را مي گوئي امامفرمود: نعم اصلحك الله. معاويه گفت: آري مادر تو از مادر يزيد برتر است اما نسبت به پدربايد بگويم كه خدا اينگونه خواست كه پدر يزيد بر پدر تو پيروز شود. امام فرمود: حسبكجهلك ، اثرت العاجل علي'' الاجل. معاويه گفت: امّا اينكه گفتي تو بهتر از يزيد هستي،سوگند به خدا كه يزيد براي رهبري بر اين امّت از تو سزاوارتر است. امام فرمود: هذا هوالاءفك والزّور، يزيد شارب الخمر و مشتري اللّهو خير منّي؟» كه اين جريان در واقع يكمناظره سياسي مستقيم با حضور مردم بود.
معاويه، بيشتر با بهكار گيري ابزارها وروش هاي سياسي ـ آميخته با تهديد وتطميع وحبس و تبعيد وشكنجه واعدام ـ با مخالفين داخلي و دشمنان برخورد مي كرد ودر پرتو سياست ومداهنه حكومت خويش را استقرار استمرار بخشيد: «فاتبع معاويهسياسة المداراة والمهادج» و بهقدري دين را در جامعه بي اعتبار ساخت كه خود مي گويد:«لقد هان عليهم دينهم» و در خصوص پر تنشترين تصميم سياسي خويش يعنيرفراندوم تحميلي براي جمع آوري آراء مثبت تمام آحاد جامعه به نفع يزيد ـ هنگامي كهدر شام مقرّ حاكميت خود با يك سخنراني مردم را به مشورت راجع به تعيين جانشينبراي حكومت پس از مرگ خويش فراخواند مردم شام گزينه عبد الرحمن ابن خالد ابنوليد را پيشنهاد دادند لكن معاويه نپذيرفت و پسرش يزيد را به جانشيني خويش معرفيكرد وعبدالرحمن ابن خالد را به نحو مرموزي به قتل رساند واين بيانگر بي كفايتي يزيد درنزد شاميان طرفداران پرو پا قرص بني اميه بوده است. حتي يزيد در ميان خاندان بنياميه نيز اعتباري نداشت؛ چنانكه مروان ابن حكم حاكم مدينه در اين خصوص مي گويد:«انّ قومك ابوا اجابتك الي'' بيعتك ابنك» معاويه! خويشاوندانت از پذيرفتن فرمان تو دربارهبيعت يزيد سرباز ميزنند» با اينهمه معاويه با تهديد وتطميع و تبليغ و تزوير... ، نامناسب ترين وخطرناك ترين تصميم سياسي خويش را كه مآلاً حكومت اموي را در سراشيبي سقوط زودرس قرار داد وحكومت وقدرت سياسي از اموي به مرواني انتقال يافتتحقق بخشيد و با تشكيل مراسم عمومي بيعت (رفراندوم) در سراسر كشور اسلامي،همگان را دعوت نمود كه ِبرخيزيد با يزيد به نام خدا بيعت كنيد «فبايعوا علي اسم الله» وفقط عده انگشت شماري از مخالفين باقي ماندند كه با آنان با بكار گيري روش هايمختلف ـ صلاح در آن ديد مدارا نمايد تا فرصت و شرايط مناسب براي برخورد با آنانفراهم آيد؛ يكي از برجسته ترين مخالفان حكومت معاويه امام حسين (ع) بود؛امامحسين (ع) در شرايطي كه هم فضاي عمومي جامعه مسموم بود و هم سياستي فتنهانگيز در سراسر جامعه اسلامي جريان داشت وهم خواص به سكوتي مرگبار و ذلّت آفرينتن در دادند، بهترين روش در چنين شرايطي را كه هم استنادات وحياني وهم استدلالاتعقلاني مؤيد آن هستند را برگزيد؛ مبارزه مستمر سياسي و فرهنگي را بر مبارزات نظاميو... ترجيح داد و از هر شرايطي براي افشاگري ماهيت رژيم ستمگر وفته جو بني اميه(معاويه) استفاده مي كرد و با استنادات نقلي واستدلالات عقلي (عقلانيت سياسي) به دوراز جنجال آفريني سياسي به نقد و روشنگري رفتارهاي فتنه انگيز معاويه مي پرداخت ومشروعيت نظام سياسي وقت را هم از نظر عقلانيت رفتارهاي سياسي حاكميت وهم ازنظر اجماع آراء جامعه بطور آگاهانه و به دور از اجبار و اكراه واضطرار بل به اختيار درتصميم وعمل سياسي حكومت وقت مستمراً مورد تعرض قرار مي داد و بدين طريقولايت سياسي خويش را صادقانه اعمال مي نمود؛ ولايت سياسي در عصري كه به تعبيراحنف ابن قيس، «نخافكم ان صدقنا ونخاف الله ان كذبنا» امام حسين صادقانه بهمسئوليت سياسي خويش عمل نمود و كوچكترين قول يا فعلي كه بيانگر عدول از محورصدق، و دخول برمدار كذب در گستره سياست باشد از امام صادر نشده با اينكه رقبا و همپيمانان امام (از جمله معاويه) مكرراً نقض عهد كردند و ويژگي بارز قدرت سياست وقت،كذب وتزوير در گستره حاكميت بود.
ب: زندگي سياسي امام حسين در عصر حاكميت يزيد
دوران حاكميت معاويه، با فرا رسيدن مرگش در رجب سال 60 ه خاتمه يافت؛دوراني كه معاويه، با دين به دفن دين (اسلام ناب) پرداخت چنانكه مغيرة ابن شعبه ازشخصيتهاي طراز اول سياسي آن عصر ـ كه از طرفداران جدي حاكميت اموي بود ـ ازمعاويه نقل مي كند كه گفته بود: «فايّ عمل يبقي مع هذا؟ لا امّ لك! لا والله الاّ دفناًدفناً». دين، ابزار سياسي براي قدرت (اقتدار) سياسي شده بود و هر آنچه كه از ناحيهدولت صادر مي گرديد به نام دين (دستورهاي ديني) تلقّي شده و لازمالاجرا بود، در چنينشرايطي معاويه به پسرش يزيد و صيت نموده بود: «مردم حجاز را بنگر كه اصل تووخاندانت از آنهاست. هر كس از آنها پيش تو آمد وي را گرامي دار، و هر كس از تو دوريگرفت با او پيمان ببند. مردم عراق را بنگر، واگر هر روز عزل فرمانداري را از تو خواستنددرنگ مكن، عزل يك فرماندار از آن بهتر كه صد هزار شمشير از نيام در ايد و نداني كهعاقبت آن به زيان كيست. مردم شام را بنگر، و آنها را خاصّان خويش كن، واگر دشمني بپاخاست او را به كمك شاميان دفع كن. سپس آنها را به شهرشان باز گردان و مگذار ازاقامت جاهاي ديگر آداب خويش را از دست بدهند. من از سه كس برتو بيمناكم:حسينبن علي، عبدالله بن زبير، عبدالله ابن عمر. درباره حسين ابن علي، اميدوارمخداوند او را كفايت كند چنانكه پدرش را كشت و برادرش را مخذول كرد عبدالله ابن زبيرمردي است مكّار و كينه جو، اگر به او دست يافتي پاره پاره اش كن. عبدالله ابن عمرمردي است پرهيزكار، وي را به آخرتش واگذار تا ترا به دنيايت واگذارد» لكن يزيد،برخلاف مشي سياسي پدرش، راهي را در پيش گرفت كه به فرايند سقوط وسرگوني رژيمـ نامشروع بني اميه شتاب فراوان بخشيد؛ اگر معاويه در نهان وجلسات خصوصي نياتپليد خويش را مبني بر دفن اسلام و مظاهر آن برملا ميساخت، يزيد آشكارا و با شتابدر صدد اعمال حاكميت استبدادي ضد ديني بود و بهجاي سياست نرمش و مدارا بادشمنان قدرت سياسي خويش در داخل ـ كه تز معاويه بود ـ سياست مشت آهنين وبرخورد خشونت آميز را براي كسب آراء و يا حذف فيزيكي مخالفان انگشت شمار خويشدر پيش گرفت؛ سياستي كه عقلانيت سياسي، اولويت اول را بدان اختصاص نميدهد وفقط فريفتگي قدرت سياسي مي تواند مؤيد آن باشد.
يزيد ابن معاويه ابن ابي سفيان، در واقع از اوصافي كه يك مسلمان ـ با حداقلدرجه ايمان از آن برخوردار است، و همچنين يك شهروند متعهد در يك جامعه اسلامي،.. نبود؛ هم آشكارا به فسق وفجور مي پرداخت ومقيد به ترك حرام وانجام واجبات نبودوهم به اجراي قوانين تعهدي نداشت؛ انساني كه اشتهارش به فسق به قدري اظهر منالشمس است كه دوستان ومخالفان بني اميه از جمله امام حسين بهصراحت در مذاكراتسياسي و مكاتبات وسخنراني ها ومناظره هاي سياسي ـ چه در عهد معاويه وچه در عهدحاكميت يزيد ـ با شخصيتهاي طراز اول حكومت مطرح مي كردند و بر عدم كفايتاخلاقي، ديني، وشهروندي اوصحّه مي گذاشتند و بر اين امر تأكيد مي ورزيدند كه كسيكه حقوق و مسئوليتهاي اخلاقي ، ديني، و شهروندي را در يك جامعه ديني رعايت نميكند چطور مي تواند كفايت سياسي براي حاكميت بر يك جامعه را داشته باشد. در چنينحالتي افرادي نظير شخص معاويه ويزيد نمي توانستند عدم تجاهر به فسق يزيد را ازطريق حقوقي ومحاكم قضائي كه در اختيار قدرت سياسي حاكم (حكومت اموي) بود،مطرح وبه اثبات رسانند ومخالفين سياسي خود را از طريق محاكم قضائي محكوم نمودهو مجازات كنند.
بنابر اين با تغيير شرايط سياسي حاكم بر جامعه اسلامي، رفتار سياسي امامحسين بدون آنكه ذرهاي از مدار صداقت در گستره سياست عدول كرده باشد تغيير كرد؛يزيد، بدون توجه به سفارش هاي سياسي (توأم با تزوير) پدرش، تز خشونت در گسترهسياست را در پيش گرفت وبلا فاصله همراه با نامه هاي اعلان وفات معاويه به واليانواميران بخش هاي مختلف جامعه اسلامي، نامه ديگري منضمّ به آن نامه مبني بر اخذبيعت از مخالفان سياسي به هر نحو ممكن براي فرماندار مدينه وليد ابن عتبه ابنابيسفيان ارسال نمود و در نامه بعدي دو راه پيش روي فرماندار مدينه نهاد: يا از آنانبيعت بگيرد و يا سر آنان را نزد خليفه بفرستد.
وليد هنگامي كه امام را احضار نمود وجريان بيعت را مطرح كرد امام ضمن تأكيدبر رأي علني در حضور مردم فرمود: «انّا اهل بيت النبوّة، ومعدن الرسالة، ومختلفالملائكة، بنا فتح الله، وبنا ختم الله ، ويزيد رجل فاسق ، شارب الخمر ، قاتل النفسالمحرّمة، معلن بالفسق ، ومثلي لا يبايع مثله، ولكن نصبح وتصبحون وننظر وتنظروناينا احقّ بالخلافة والبيعة؟» امام با بر شمردن قابليتهاي خويش و نيز ويژگي هاييزيد، بيعت كسي كه معدن رسالت است وگشايش واختتام امور الهي بوسيله اوست، بامثل يزيد محال مي داند و با اين وجودهم خود و هم وليد را به بررسي راجع به شايستگيخلافت وشايستگي رأي دادن براي امام ويزيد دعوت كرد. همچنين هنگامي كه مروانابن حكم در كوچه هاي مدينه به امام پيشنهاد داد كه با يزيد بيعت كند كه اين امر برايدنيا و آخرتش نيكوست فرمود: «انّا لله وانا اليه راجعون وعلي الاسلام السّلام ، اذ قد بليتالامّة براع مثل يزيد». امام در يك سخنراني ميان لشكريان حرّ وياران خود فرمود : «الاترون الي الحق لايعمل به، والي الباطل لايتناهي عنه، ليرغب المؤمن في لقاء ربّه حقّاًحقّاً، فاني لا اري الموت الاّ السعادة، والحياة مع الظالمين الاّبرماً» امام، سياست قاطعمبتني بر درايت و صداقت وشجاعت خويش را تا آخرين لحظه حيات تعقيب نمود و ميفرمود: «الموت اولي من ركوب العار ـ والعار اولي من دخول النار. الا انّ الدّعي ابن الدّعيقدر ركز بين اثنتين بين السّلّة والذّلة ، وهيهات منّا الذّلّة» صلابت واستواري امام وپرهيز ازهر گونه مما شات و زد وبندهاي سياسي، وپاسخ مثبت به درخواست هاي ده ساله مردمكوفه، با وجود تهديدات جدي وسخت گيري هاي ممتد يزيد وعمالش بيانگر اراده قاطعامام براي افشاي ماهيت حاكميت دين گريز و دين ستيز يزيد، و واعلام آمادگي برايپذيرش مسئوليت نظام سياسي مبتني بر دين در گستره جامعه اسلامي بود؛ تلاشيصادقانه در راستاي سياستي دين باور و دين محور و دين گستر.
دخول وخروج صادقانه و كاذبانه
هنگامي كه يزيد به حكومت رسيد واراده قاطع خويش را مبني بر اخذ رأي نشانداد امام در وصيتنامه شان به محمد ابن حنفيه فرمود: «... انّ الحسين يشهد أن لا اله الاالله وحده لا شريك له، وان محمداً عبده ورسوله، جاء بالحق من عند الحق، وان الجنةوالنّار حقّ، .. وأنّي لم اخرج اشراً، ولا بطراً، ولا مفسداً ، ولا ظالماً ، وانمّا خرجت لطلبالاصلاح في امّة جدّي (ص) اريد أن امر بالمعروف وأنهي عن المنكر ، واسير بسيرة جدّيوابي علي ابن ابيطالب ...» اگر محتواي اين خروج را در قرآن جستجو كنيم به آيه 79سوره اسري مي رسيم كه مي فرمايد: «قل ربّ ادخلني مدخل صدق واخرجني مخرجصدق واجعل لي من لدنك سلطاناً نصيراً». «دخول وخروج به صدق اين است كه صدقوواقعيت را در تمامي دخول وخروج هايش ببيند و صدق سراپاي وجودش را بگيرد، چيزيبگويد كه عمل هم بكند، وعملي بكند كه همان را بگويد ... واين مقام صديقين است»چنانكه امام حسين ، پس از اطلاع از شهادت مسلم و يا قيس ابن مسهّر ويا عبدالله ابنيقطر اين آيه را مي خواند : «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه» امام در اينوصيتنامه الهي ـ سياسي شهادتين را ذكر مي كند و حق بودن مبدأ و معاد را ياد آور ميشود تا احدي خروج او را خروج از دين قلمداد ننمايد ـ همانند خوارج كه خروجي جاهلانهاز دين داشتند ـ وبا بر شمردن انواع خروج هاي منفي وضد دين ـ خروج خود خواهانه،خروج عيّاشانه، خروج مفسدانه، خروج ظالمانه ـ به نوعي از خروج مطلوب دين در گسترهجامعه اسلامي اشاره مي كند و آن خروج اصلاح طلبانه در گستره جامعه دين محور»است. و، كذب از ويژگي هاي ممتاز انواع خروج هاي منفي است لكن صدق ، مدار خروجاصلاح طلبانه است و نكته ديگر، امام به جاي آنكه، دين را نيازمند به اصلاحات بداند،امت ديندار وجامعه ديني را محتاج اصلاحات مي داند و مي يابد.
خروج امام حسين بر حكومت اموي (يزيد) ، خروج صادقانه بر دخول كاذبانه درگستره سياست و حاكميت است؛ نظام اموي، كاذبانه براريكه قدرت بر جهان اسلام دستيافت چنانكه باز خواني انديشه ها ورفتارهاي امويان ، بيانگر آن است كه آنان، هم دينرا كاذبانه فهميدند و پذيرفتند و هم كاذبانه، دين را مبناي رفتارهاي سياسي خويش قراردادند. واگر چنانچه، خاتميت دين اسلام نبود و يا خاندان اموي قبل از اسلام زندگيميكردند، جريان رفتارهاي سياسي آنان ممكن بود در قالب وحي الهي ـ ( قل سيروا فيالارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين ) در آيد. كتب وحياني ـ از جمله قرآن مجيد ـزندگي بشر را در تمام عرصه از جمله عرصه سياست وحكومت جريان صدق وكذبمعرفي مي كند و بجاست مورّخين ما در تاريخ نگاري اين شيوه را مبناي كارخود قراردهند تا تاريخ از نقل وقايع عبور كرده ، نه صحنه عبرت آموزي براي او لوا الالباب در آيد وبه هدايت بشر وجوامع بشري ياري رساند.
خـلاصـه
همانطور كه اشاره شد يكي از آموزه هاي ناب در تبيين وتحليل رفتارهايسياسي امام حسين (ع) «صداقت در گستره سياست» است واين امر، اكسيري است درجهان سياست.
گر چه شرايط سياسي دوران امامت و ولايت امام حسين يكنواخت نبود لكن امامبا وجود پيشنهادهاي سياسي، تطميعي ، تأميني و تهديدي از ناحيه دوستان و مخالفان ودستگاه حكومت، هرگز ذره اي از مواضع خويش عدول نكردند و صداقت را در تمام شئونخويش ـ از جمله شأن ولايت سياسي ـ حفظ نمودند و به تعبير مؤلفان «تاريخ قرنبيستم، « واقعيت اين است كه در فلسفه مذهبي طرفداران محمّد (ص) فكر عبادتوسياست از ابتداي اين فلسفه ، درهم عجين بوده اند».
اين تجلي صداقت در ولايت و رهبري سياسي امام ، در شرايطي است كه دين ،دولتي شده بود واعتقاد به اين كه «هر چه خليفه مي گويد، دين است و دين ، آن است كهخليفه مي گويد» چنانكه عمر ابن سعد بن سپاهيان خود در حمله به لشكر امام حسينگفته: «يا خيل الله اركبي وبالجنّة ابشري» وعبيدالله ابن زياد مي گفت: «هذااميرالمؤمنين يزيد قد عرفتموه حسن السيرة محمود الطريقة ميمون النقيبة محسناً الي''الرعيّة متعاهداً للثّغور يعطي العطاء في حقّه حتي قد امنت السبّل علي عهده واطفئتالفتن بجهده» وزماني كه يزيد براي جنگ با عبدالله ابن زبير لشكري به مكه فرستاداين سپاه، هم رو به كعبه نماز مي خواندند و در همان حال با منجنيق، قبله خود (كعبه) رابه آتش مي بستند و در سال دوم خلافت يزيد، سپاهي كه به مدينه رفت تا سه روز جانومال وناموس مردم مدينه بر آنان حلال بود و در مسجد پيامبر خون جاري وهزار زن بعداز آن واقعه فرزنداني به دنيا آوردندكه پدران شان معلوم نبود، ومسلم كه فرمانده اين لشكربود در مرض منتهي به مرگش گفت: «خدايا اگر بعد از اطاعت از خليفه (يزيد) و كشتاراهل مدينه مرا به جهنم ببري ، معلوم مي شود كه من خيلي بدبختم» ونيز شمر ابن ذيالجوشن كه بعد از شهادت امام حسين مورد سرزنش جمعي قرار گرفت ، گفت: «واي برشما، كار با اطاعت خليفه بود. اگر ما اطاعت خليفه نمي كرديم مثل اين چهار پايانبوديم».و...
بنابر اين همچنانكه محور ومدار زندگي مؤمن، دخول وخروج صادقانه استوعرصه سياست از دخول وخروج صادقانه مستثني نمي باشد از مصاديق دخول صادقانهدر عرصه سياست دخول پيامبر اكرم وامام علي در حاكميت سياسي امت اسلامي بوده و ازمصاديق خروج صادقانه در عرصه سياست ، خروج امامحسين (ع) عليه حاكميتي كهمبتني بر دخول كاذبانه است (حكومت اموي) مي باشد. خروج خوارج از مصاديق خروجكاذبانه و دخول امويان در قدرت سياسي از مصاديق دخول كاذبانه در عرصهسياستاست.
منابع:
1ـ قرآن مجيد.
2ـ الارشاد شيخ مفيد ترجمه: سيد هاشم رسولي محلاتي ناشر: انتشارات علميه اسلاميه.
3ـ الميزان جلد 25 علامه طباطبائي ترجمه: محمد باقر موسوي همداني ناشر: كانونانتشارات محمدي.
4ـ لهوف سيد ابن طاووس ترجمه: دكتر عبدالرحيم عقيقي بخشايشي ناشر: دفتر نشر نويداسلام ـ قم.
5ـ تحف العقول ابو محمد حسن حرّاني ترجمه احمد جنتي ناشر: انتشارات علميه اسلاميه.
6ـ تاريخ تمدن جلد 4 عصر ايمان ـ بخش اول ـ ويل دورانت ترجمه: صارمي ـ پاينده ـطاهري ـ ناشر: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
7ـ تاريخ قرن بيستم جلد 2 سرژ برشتين ـ پي ميلزا ترجمه: دكتر ترجمان ناشر: معاونتفرهنگي آستان قدس رضوي.
8ـ تاريخ سياسي اسلام، حسن ابراهيم حسن ترجمه: ابو القاسم پاينده ناشر: سازمان انتشاراتجاويدان.
9ـ حماسه حسيني جلد 2 و 3 استاد شهيد مطهري ناشر: انتشارات صدرا.
10ـ فرهنگ سخنان امام حسين محمد دشتي ناشر: مؤسسه انتشارات مشهور.
11ـ شهيد جاويد صالحي نجف آبادي ناشر: موسسه خدمات فرهنگي رسا.
12ـ حسين كيست فضل الله كمپاني ناشر: كتابفروشي فروغي.
13ـ رسالت ما آية الله شهيد سيد محمد باقر صدر ترجمه: محمد تقي رهبر ناشر: انتشاراتروزبه.
14ـ گفتار امير المؤمنين علي (ع) جلد 1، سيد حسين شيخ الاسلامي، ناشر: انتشاراتانصاريان ـ قم.
15ـ شيعه در اسلام علامه طباطبائي ناشر: بنياد علمي و فكري علامهطباطبائي.
16ـ نقش عايشه در تاريخ اسلام جلد 3 ـ 1 علامه سيد مرتضي عسكري ترجمه: سردار نيا،نجمي، هريسي، جاودان.
17ـ نقش ائمه در احياء دين جلد 16 علامه سيد مرتضي عسكري ناشر: دانشكده اصول دين.