عاشورا، فرهنگ مناعت و بزرگواری و انعکاس آن در حیات رهبر فقید انقلاب (ره) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاشورا، فرهنگ مناعت و بزرگواری و انعکاس آن در حیات رهبر فقید انقلاب (ره) - نسخه متنی

عبدالرحیم عقیقی بخشایشی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





عـاشـورا فـرهـنـگ مـنـاعـت و بـزرگـوارى و انـعـكـاس آن در حـيات رهبر فقيد انقلاب (ره )


عبدالرحيم عقيقى



اسـلام آيين عزت و سربلندى و بزرگوارى است . عزت و بزرگوارى واقعى را از آن خـدا, رسـول خـدا و مؤمنان مى شناسد, جايى كه مى فرمايد: ((ان العزة للّه و لـرسوله وللمؤمنين )) در مقابل آن , ذلت و خوارى مخصوص منكران خدا, معاند رسول ومخالفان مؤمنان است .


زنـدگـى و حـيـات انـسـان بـه روحيات و خصوصيات روحى او قائم است , نه بـه خـصـوصيات جسمى . اين خصوصيات درونى انسان هستند كه به او نشاط و امـيدحركت مى بخشند و باعث رشد و تعالى و پيشرفت او مى گردند.


در مقابل در وجـودانـسـان , تـمايلات و علاقه هايى از قبيل حب رياست , شهرت و ميل به ثـروت وشـهـوت وجـود دارد كـه مى تواند نقاط ضعف و جنبه هاى منفى انسان بـه شمارمى آيند.


هريك از آحاد بشرى در مقابل هريك از اين تمايلات و روحيات زبون وناتوان است و مى شود او را از آن راه شكست داد.


يـكـى ديـگر از نقاط ضعف عمده در انسان , عشق به زنده ماندن و ترس از مرگ است و كمتر انسانى پيدا مى شود كه خود را در مقابل اين پيشامد سهمگين نبازد و زبون وذليل نسازد.


هـرگـاه شـخصى را طورى تربيت كنند كه نقاط ضعف او به كلى از بين برود و تـمـايلات منفى در او تاثير نگذارد, چنان قوى و محكم خواهد شد كه اگر تمام قـواى عـالـم گـردآيـند, نخواهند توانست او را مغلوب سازند و چنين شخصى مطلقا شكست ناپذيرخواهد بود.


مـشـكـل اسـاسـى بنى اميه در اين بود كه با مردى روبرو بودند كه نه مى شد از راه تـمـايـلات نفسانى و صفات منفى در او نفوذ كرد و نه از طريق لشكركشى و كشتن وقتل و غارت .




سـيـدالشهدا(ع ) سختيها و شدايد را با چهره اى بشاش و روحيه اى بسيار قوى و عـالـى اسـتقبال مى كرد. پايدارى , اراده و استقامت و مناعت طبع و عزت نفس اوحيرت آور بود. شمربن ذى الجوشن , آنگاه كه با فرمان شديداللحن داير بر جنگ بـاامـام يـا تـسليم مطلق او به كربلا وارد شد, ابن سعد پس از آگاهى از دستور كوفه به شمر بانگ زد و گفت : ((واى بـر تـو پـدرش عـلـى مـيـان دو پهلوى او است (475) , هرگز تسليم نمى شود... و بنا بـه نقل طبرى چنين گفت : ((به خدا قسم , حسين با مناعت و زورنشنوى ميان دو پهلوى خوددارد.)) (476) آن انـسـان بـزرگ در روز عـاشورا در حالى كه ميان آن همه دشمن خون آشام و لـجـوج مـحـصـور بود و بسته شدن آب و ناله و فرياد زنان و اطفال , او را بشدت نـاراحـت مـى كـرد و خـطـر مرگ , خود و فرزندان و برادران و يارانش را تهديد مـى كـرد و آينده مبهم و وحشتناكى در انتظار زنان و فرزندان و اطفالش بود, با كمال اطمينان و اعتمادبه نفس به ياران خود چنين گفت : ((خـداونـد بـه كـشـتـه شـدن شـمـا و مـن در ايـن روز اجـازه داده اسـت .


خويشتن دارى نماييد و جهاد كنيد. اين خداى من است كه اجازه داده است من و هـمه ياران پير وجوانم امروز در راه خدا و به خاطر پايدار ماندن فضيلت و حق و عـدالت , طعمه شمشير بنى اميه گرديم و اهل بيت من به اسارت افتند, تا كلمه ذلـت در قـاموس زندگى من ثبت گردد, و مردم بدانند حقيقت آن نيست كه پيوسته دست ظالم راببوسند و او را در مقدرات ملتى بگذارند...)) (477) مرد خدا تن به مذلت نمى دهد انسان به كسب عزت و ذلت مخير است ايـن سـخـن تـا قـيـامـت بر چهره تاريخ و بر تارك جوانمردان خواهد درخشيد كه حسين (ع ) شهيد راه فضيلت و عدالت و جوانمردى است .


عـبـيـداللّه بـن زياد, چاكر و خانه زاد اموى , پس از هلاكت يزيد, چون خواست از شـهـربصره فرار كند, لباس زنانه پوشيد و مردى را پشت سرش سوار كرد كه به شورشيان مى گفت : ((كـنـار شـويـد مـى خواهم اورا ببرم .)) او با اين شيوه ننگين و حقارت آميز گريخت و خود را در پرتو اين ذلت وپستى از مرگ نجات داد. (478) اما حسين بن على (ع ) در گيرودار معركه عاشورا, در ميان انبوه دشمنان فراوان و درموقعيتى كه دشمنان از چهار سو, بلكه از شش سو - از راست و چپ و شمال وجـنـوب و بـالاى سـر و زير پا - او را در محاصره داشت , هنگامى كه با پيشنهاد بيعت با يزيد مواجه مى گردد تا از آن معركه خونبار و هراس انگيز جان سالم به در ببرد, باكمال شهامت و جوانمردى , و مهمتر به عظمت تاريخ فضيلت و انسانيت اعلام فرمود: ((واللّه لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد.)) (479) بـه خـداقسم , هرگز دستم را همانند دست ذليلان و زبونان به شما نمى دهم و همچون بردگان از پيش شما نمى گريزم .


اين سخن بزرگ در آن اوضاع ويژه از سعه صدر و عظمت درون حكايتهايى دارد كه ژرفا و گستردگى آن را جز خداى بزرگ كسى نمى داند.


روز عـاشـورا, آنگاه كه عده اى از ياران امام حسين (ع ) در خاك و خون غلتيدند, اوبه جاى اينكه روحيه خود را از دست دهد و دست تضرع به سوى آنان دراز كند, بـاثـبات و استقامت كامل گفت : ((به خدا قسم , به هيچ يك از خواستهاى اينان تـن درنـمـى دهـم تـا خـداى خـود را مـلاقـات كـنـم , در حـالـى كـه به خون خودآغشته ام .)) (480)



تنها اميد:



از دعاهاى آن حضرت در كربلا اين دعا بود: ((الـلـهم انت ثقتى فى كل كرب و انت رجائى فى كل شدة و انت لى فى كل امر نزل بى ثقة و عدة ...)) (481) ((خـدايـا تـو در هـر انـدوه و بلايى كه بر من وارد مى شود و هر سختى كه پيش مـى آيد,مايه اميد و پناه منى .


تو تكيه گاه و ذخيره منى , چه بسا غمها كه دلها در آن سـسـت مـى شود و دوست در آنها دوست را تنها مى گذارد و دشمن شماتت مى كند, من درآن غمها به درگاهت رو آوردم و به تو شكايت نمودم و از ديگران اعراض كردم .


توآن غمها را از من برطرف ساختى , پس تو عطاكننده هر نعمت و صاحب هر نيكى ومنتهاى هر آرزويى .))



هيهات منا الذلة :



ايـن جمله , شاه بيت سخنان امام حسين (ع ) در تمام صحنه ها و مواقف بود. او در زيـرآفـتـاب گـرم و سـوزان كـربـلا, در مـيان كوفيان بى وفا, در ميان دشمن بـى شـمـارى كـه او رااز چـند جهت در محاصره داشت و مرگ همانند اژدهايى سهمگين براى فرو بردن اوو اصحاب و يارانش دهان باز كرده و زنان و اطفالش را تهديد به اسيرى و يتيمى مى كرد و در خيمه هايش قطره اى آب (مايه حيات و بـقا) پيدا نمى شد و از كودكانش جز ناله العطش و فرياد واابتاه شنيده نمى شد و نـالـه اهـل بـيـت دل سـخت سنگ رامى گذاخت , و در آن لحظه هاى حساس , حـسـين بن على (ع ) آن قهرمان عزت نفس ومناعت طبع و صاحب راى مستقل الـهـى , پـس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمدو آل او و فرشتگان و رسولان الهى , خطاب كوفيان سنگدل چنين فرمود: ((تـبـا لكم ايتها الجماعة )) هلاكت و نابودى بر شما باد يـارى خـود خـوانديد و ما هم به يارى شما شتافتيم .


همان شمشيرى را كه ما به دست شماداديم , به روى ما كشيديد و همان آتشى را كه ما براى نابودى دشمن خود و شماافروخته بوديم , بر ما افروختيد.


آنگاه با دشمنان خود همدست شديد, بـرضـددوسـتـان و خيرخواهان خود گرد آمديد, بى آنكه در ميان شما عدالتى گـسـتـرده باشنديا به آينده آنان اميدى بسته باشيد.


واى بر شما هـنـوز شـمـشيرهاتان درنيام و دلهايتان آرام بود و تصميم قطعى نگرفته بوديد دسـت از مـا بـرنـداشتيد؟... آگاه باشيد پسرخوانده بنى اميه كه پدرش نيز خود پـسـرخـوانـده و ناپاك بود, مرا بر سردوراهى قرار داد. اما من هرگز تن به ذلت نـمـى دهـم و هيهات كه مذلت و زبونى رااختيار كنم . نه خدا به ذلت من راضى اسـت و نه رسول خدا و نه مردان پاك و باايمان و نه دامنهاى پاكى كه مرا تربيت كـرده انـد و نـه صـاحـبـان غـيـرت و شهامت و ارواح بامناعت كه هرگز راضى نمى شدند طاعت فرومايگان را بر قتلگاه كريمان ورادمردان ترجيح دهم و آن را برگزينم پس بدانيد من با اين ياران كم و معدود با شماخواهم جنگيد.


آنگاه امام اشعار ((فروة بن مسيك )) صحابى را كه نشان دهنده دنيايى از عظمت وبزرگوارى است قرائت كرد كه مضمون آن چنين است : ((اگر شما را شكست داديم , ما از قديم چنين بوده ايم و تازگى ندارد, و اگر ما بـاشـكـسـت روبـرو شـديـم , بـاز مغلوب نشده ايم , پيروزى در هر حال با حق و حقيقت است .


ما به ترس و كمدلى خو نگرفته ايم و اگر كشته شويم , مقدر چنين است كه مابه شهادت برسيم و ديگران به دولت نايل شوند.


رسم روزگار همين اسـت . آنگاه كه مرگ از حمله به مردمى بازگردد به جمع ديگرى حمله مى برد, به همين جهت مرگ بزرگان قوم مرا همچون قرون گذشته فانى كرد و از بين برد.


اگـر پـادشـاهـان جـهـان جاويد بودند, يا بزرگواران و مردان فضيلت هميشه زنده مى ماندند, ما نيز كه پيرو فضيلت و علم هستيم جاويد مى مانديم .


به كسانى كه امروز ما را بر گرفتار شماتت مى كنند بگو بيدار باشيد, كه چنين روزى كه ما داريم , به شما هم مى رسد.


بـه خـدا قـسم بعد از من نمى مانيد, جز اندكى به مقدار سوار شدن بر اسب . اين فتنه شما را مانند آسياب مى چرخاند. اين خبرى است كه پدرم به من از قول جدم خبرداده است . پس كار خود را يكسر كنيد و شريكهايتان را گرد آوريد تا كارتان بر شمامايه اندوه و ندامت نگردد. بعد درباره من آنچه مى خواهيد بكنيد و مهلتم نـدهـيـد.مـن بر خدا توكل كردم كه پروردگار من و شماست . هيچ جنبنده اى نـيـسـت , مـگر آنكه سرنوشت آن به دست خداست و پروردگار من بر راه راست است .)) (482) ايـن سـخـن سـراسـر صـدق و راسـتـى , نـداى آزادى و منشور شرف و افتخار حـسين است كه با چهره سرخ به ديدار حق مى شتابد و ننگ مذلت و پستى را بر خودنمى پسندد.




بازتاب رفتارى :



حـوادث كـربـلا و شـيوه عزت طلبى و ذلت ناپذيرى در زندگى سرتاسر افتخار حـضـرت امـام خمينى رهبر بزرگوار انقلاب و مؤسس جمهورى اسلامى ايران , انـعـكـاس عملى دارد.


ما از ميان دهها شاهد و مصداق , يك مورد اساسى را ذكر مـى كـنـيـم و بـقيه را به خوانندگانى كه به گونه هاى متفاوت , حاضر و شاهد صحنه هاى پيروزى انقلاب بودند وامى گذاريم .




هشدارهاى امام به دكتر على امينى در سال 1340 ه.ش :



يـكـى از صـحـنـه هاى نمايش عزت و عظمت روحانيت و يكى از موارد شكوه و اوج مـنـاعـت و بـزرگـوارى حضرت امام (ع ), مربوط به ديدار دكتر على امينى سياستمداركهنه كار و نخست وزير وقت رژيم گذشته با معظم له در سال 1340 شـمـسى است كه از نظر سياسى و اجتماعى از اهميت بسيارى برخوردار است و چـشـم انـداز حـركـتهاى بعدى امام را نشان مى دهد, و چون روايت مكتوب اين حـادثـه در بـين نويسندگان منحصرا به نگارنده بازمى گردد و ديگران هم اين مـطـلـب را از نـوشـته هاى اينجانب نقل نموده اند (مانند مؤلف كتاب انديشه اى ازاين رو تفصيل جريان را با تكيه به روح )) سـياسى و نيز فصلنامه تاريخى ((ياد
عزت و مناعتى كه اين ديدار دربر داشته است , بازمى گوييم . حـقـيقت امر اين است كه هدف نگارنده در تعقيب و پى گيرى اين ديدار, فق ط روى ايـن نـكـتـه مـتـمـركز بود كه موضعگيرى امام و واكنش او در مقابل يك شـخـصـيـت سـياسى كه آن روز دومين شخصيت كشور پس از سردمدار رژيم بـه حـسـاب مـى آمـد,چگونه خواهد بود؟ آيا تواضع و فروتنى معمولى در مقابل اشخاص سياسى روز راخواهد داشت يا نه ؟ خـداونـد مـتـعـال شـاهـد و گواه است كه جز سخن حق و شهادت راستين و واقـعى مدنظر نيست .


در آن ديدار, موضع امام نه تنها متواضعانه و فروتنانه نبود, بـلـكـه شـخـصـيـت والاى او, نشانى از عظمت و وقار و شكوه اسلامى بود و در مـقـابـل ,مـوضـع طـرف مـخـاطـب , در يك وضعيت تملق آميز و چاپلوسانه و حقارت گونه بود,و همين نكته اساسى باعث شد كه متن گفتگوها و سخنان با وجـود مـخـاطرات وگرفتاريها و احيانا مشكلات به چاپ سپرده شود و با اينكه بخشى از آن را سانسوركرده بودند, در عين حال تنها منبع و ماخذ نويسندگان و تـحـليلگران معاصر قرارگيرد.


اينك متن مصاحبه از نشريه ((تاريخ و فرهنگ مـعـاصـر)) نـقـل و بـازگـو مـى شـود و بـااينكه امكان دارد نسبت به برخى از خـوانـنـدگـان تكرارى باشد, ولى اطمينان داريم كه خيلى ها هنوز آن را مرور نكرده اند.




اخبار:



مـشـروح مـاجـرا بـه اين صورت است كه امينى , نخست وزير وقت در سيزدهم مـاه رجـب 1381 هـ.ق مـطـابـق با ديمان 1340 ش مصادف با ولادت باسعادت مـولاى متقيان حضرت على (ع ) به ملاقات علماى عظام و مراجع عاليقدر تقليد به قم آمد وبا يك يك آقايان ملاقات نيم ساعته داشت و مقطع زمانى اين ملاقاتها, چندماه پس از رحلت آية اللّه العظمى بروجردى مرجع عاليقدر بود.


حكومت وقت تـلاش داشـت بـا جـلـب عـواطـف و عـلايق روحانيت , دست به برخى از اعمال بـه اصـطـلاح اصلاحى بزند و تلطيفى از آنان به عمل آورد تا حمايت آنان را جلب نـمـايـد.


امينى باديگر مراجع تقليد عاليقدر ملاقات كرده بود. به هنگام ورود به بـيـت حـضـرت امـام واقع در باغ قلعه قم , نگارنده نيز حضور داشتم . قسمتهاى مـهـمـى از سـخنان وگفتگوهاى آن جلسه را يادداشت نمودم و پس از تنظيم بـدون مـعـطـلـى در اختيارهفته نامه ((نداى حق )) كه به سرپرستى و مديريت مـرحـوم سـيد حسن عدنانى منتشرمى گرديد قرار دادم .


اين هفته نامه مذهبى يـكـى از دو سـه نـشـريـه ديـنى و مذهبى بودكه در كشور انتشار مى يافت . اين هفته نامه در شماره 596 دى ماه همان سال - شايديك هفته پس از تاريخ مصاحبه آن را چـاپ و منتشر ساخت .


اكنون پس از گذشت سى سال از آن تاريخ (با تشكر از فرزند آن مرحوم كه از كارمندان عاليرتبه بانك ملى است و شماره مزبور را در اختيارم قرار دادند.) بار ديگر حاصل آن ديدار و مذاكره رادر اختيار علاقه مندان امـام امـت قرار مى دهم تا معلوم گردد كه حتى در آن روزهاى حاكميت ترور و وحشت و در آن روزگار استبداد و طاغوت , رهبر بزرگوار انقلاب اسلامى ايران چـگونه دولتمردان و رجال قدرتمند رژيم را مورد انتقاد و تذكر قرارمى دادند و چگونه از همان وقت انقلاب اسلامى بزرگ در انديشه والاى ايشان زمينه و طرح داشته است .


و چه سان مناعت , عزت و بزرگوارى روحانى را در مقابل بدخواهان و مـعـاندان حفظ مى نمودند و چون تعبدات مربوط به آن دوران مى باشدمحض حـفـظ اصـالـت تـاريـخ بـا اعـتـذار از خـوانـندگان همان سياق اصيل خود را حفظمى نمايم .


اينك خلاصه اى از متن گفتگو كه در نشريه فوق درج گرديده است : ((بـراى نـگـارنـده سـعادت و توفيق دست داد كه در ملاقات آقاى نخست وزير باحضرت آية اللّه خمينى حضور داشته ضمن يادداشت مذاكرات خلاصه اى از آن رادر اختيار خوانندگان عزيز روزنامه ((نداى حق )) قرار دهد)).


((حـدود سـاعـت 5/12 بـود كـه نـخـسـت وزيـر با جمعى از ياران و معاونين و مسئولين شهر قم وارد منزل حضرت آية اللّه العظمى واقع در باغ قلعه شدند.


پس از تـعـارفـات مـعـمـولى و صرف چاى , حضرت آية اللّه شروع به صحبت نموده و اينچنين آغازسخن نمودند: ((خـداونـد مـتـعـال در وجـود و جـوهره هر فرد از افراد بشر, استعداد خاص و شايستگى ويژه اى به وديعت نهاده است كه اگر با روش صحيح و اسلوب درست مـورد استفاده قرار گيرد هميشه قابليت ترقى و پيشرفت را دارد, و هر فرد بشر هـر مـقدار ترقى وپيشرفت نمايد به همان اندازه تكاليف و مسئوليتهاى او نيز در قـبـال خداوند و جامعه افزون تر و بيشتر مى گردد.


طبيعى است تفاوت تكاليف بـرحسب تفاوت مراتب استعداد و لياقتهاست . هرگز مسئوليت يك فرد عادى با يـك فـرد عـالـم و انـديـشـمندمساوى نيست . مثلا جنابعالى كه امروز در راس حكومت و دولت قرار گرفته ايدمسئوليت شما شبيه و همانند مسئوليت يك فرد عـادى نـيـسـت و بـه طـور يقين تكاليف و مسئوليتهاى شما خيلى سنگين تر از ديگران است و وظايفى متوجه شخص جنابعالى است كه ديگران فاقد آن هستند.


على (ع ) در ضمن يكى ازخطبه هاى خود مى فرمايد: ((آگـاه بـاشـيـد هركدام از شما به مثابه شبان گوسفندان هستيد و مسئوليت شبان ,نگهدارى از گوسفندان و تحت نظر و اشراف قرار دادن آنها است )).


شما كه امروز تصدى امور دولت را داريد, يقينا مسئوليت شما هموزن و همطراز بامسئوليت افراد عادى نيست . شما مسئوليتى چندين برابر افراد عادى راداريد. اكـنـون كـه شما عهده دار دولت هستيد بايد طورى به نفع مردم و اجتماع گام بـرداريـد وخـدمـت كـنيد كه در پيشگاه خداوند متعال و وجدان خود احساس مـسـئوليت وتقصير ننماييد.


مملكت ايران تاكنون صدراعظم ها و نخست وزيران فـراوانى به خودديده است . اميركبيرها, قائم مقام ها و نخست وزيران ديگر. برخى از آنها خاطره اى خوب از خود در تاريخ به جا گذاشته اند و برخى خاطره اى بد, يا بـه تعبير ديگر برخى مرحوم بوده اند و مورد استرحام مردم و برخى مورد نفرت و لعن بودند و ملعون .


آنان كه به اين ملك و ملت خدمت كرده اند و مسئوليت خود را درست انجام داده اند هرگز از خاطره ها بيرون نمى روند.


مثلا مردم ما هميشه از امـيـركـبـير ذكر خيردارند و در حق او طلب رحمت و مغفرت مى كنند, ولى نـخـست وزيرانى هم بوده اندكه هميشه مورد لعن و نفرين مردم بوده و هستند.


شـمـا سـعى كنيد از آن گروه دوم نباشيد. شما با مردم در امور ديانت و مذهب طـورى رفتار داشته باشيد تا ذكر خيرى و خاطره نيكى از شما به يادگار بماند, چـون خـداوند متعالى مى فرمايد: ((والباقيات الصالحات خير عند ربك و ابقى )) كـارهاى نيك و اعمال خير در پيشگاه الهى ماندگارهستند.


بقيه امور موقتى و رفـتـنى هستند. بقاء از آن ذات ربوبى است . شما يقين داشته باشيد هرچه به اين مـردم خدمت كرديد همان قدر محبوب و مورد علاقه مردم هستيد و در پيشگاه الهى عزيز و محترم خواهيد بود.


سـپـس حـضـرت آية اللّه به نقش حوزه علميه قم اشاره نموده و فرمودند: ((در حـوزه عـلـمـيـه قـم حـدود پنج تا شش هزار تن محصل و طلبه وجود دارد كه مـشغول تحصيلات علوم دينى هستند.


اينان افرادى هستند كه گرمى و سردى دنـيـا را چـشـيده و با كمال عشق و علاقه درس مى خوانند. آنان جوانى و نشاط زندگى و بهار عمرخود را در راه تحصيل علم صرف مى كنند و با كمترين هزينه زنـدگـى امـرار معاش مى نمايند, بى آنكه كوچك ترين تحميلى به دولت داشته بـاشـند يا از دولت توقع وانتظار كمك مالى و مادى بنمايند و يا سربار فرهنگ و آمـوزش شده در بودجه دولت كسر و نقصانى فراهم آورند.


اينان افرادى هستند كـه نـتـيجه مطالعات و محصول تحصيلات عاليه خود را رايگان در اختيار ملت قـرار مـى دهند و مردم را به راه راست و صلاح دعوت مى كنند و پليس معنوى و درونى را در ملت زنده و بيدار نگه مى دارند.


آنان با تبليغات و ارشادات درست و صحيح خود مردم را از دزدى وخيانت و تعدى به مال و ناموس ديگران و تقلب و دروغ و فـريـب بـرحـذر مـى دارند.


مسلم خدمات ارزشمند آنان خيلى نافع تر از دستگاه عريض و طويل پليس انتظامى كشور است كه بودجه هنگفتى را به خود اخـتـصاص مى دهد تا آن را سرپاى خودنگه دارد.


(تصديق نخست وزير و حضار) انتظار از دولت آن است كه در راه تحصيلات و تبليغات اينان , موانعى ايجاد نشود تا آنان به راحتى به گسترش و تبليغ ‌احكام اسلام اشتغال ورزند)).


نـخـسـت وزيـر گـفت : حضرت آية اللّه توجه دارند كه امروز, مملكت ما بيش از حـددچـار انـحطاط اخلاق و ضعف و سقوط مبانى دينى شده و دچار مشكلات گـونـاگـون و عـجيب اجتماعى است .


به حدى كه در هر نقطه از كشور, مردم داراى عقايد ونظريات خاصى شده اند. تنها سد محكم و دژ قابل اطمينان و اميد, هـمـيـن آقـايان روحانيون و اهل علم هستند و انصافا خدمات آنان همانگونه كه اشاره فرموديدنسبت به جامعه و كشور قابل ترديد و انكار نيست , ولى با همه اين احوال , دولت ومردم از آقايان روحانيون توقعات و انتظارات بيشترى دارند.


آنان بايد با دولت وفرهنگ و آموزش كشور همكارى نزديك ترى داشته باشند و عليه تمام مفاسد وآلودگيهايى كه متاسفانه دامنگير اجتماع ما شده است قيام و اقدام نمايند.


حـضرت آية اللّه فرمودند: البته روحانيت هم از دولت خواستها و انتظارات دينى ومـعـنـوى دارد كـه اگر برآورده شود, صددرصد به نفع خود دولت و جامعه و مـردم خـواهـد بـود.


مـن ايـن درخـواسـتـهـا را دوران زعـامت حضرت آية اللّه بـروجـردى رحـمـة اللّه عـلـيـه به ايشان نوشتم تا با دولت در ميان بگذارند و به مـسـئولـيـن تـذكردهند.


نمى دانم ايشان يا تذكر ندادند, يا گوشزد كردند ولى دولت عمل ننمود. ازتقوا و تعهد آية اللّه بروجردى بعيد مى دانم مسائلى را كه در رابطه با سرنوشت اعتقادى و اسلامى مردم بود به دولت تذكر ندهند.


يقينا ايشان تـذكـر داده انـد ولـى اين دولت بوده است كه به تذكرات روحانيت توجه نداشته است . اكنون كه شما در راس دولت قرار داريد و به حوزه علميه قم آمده ايد حرفهاى ما رابشنويد و آنها را مورد توجه قرار دهيد, اينجانب آن موارد نياز را در اختيار شما قرارمى دهم و انتظار ترتيب اثر دارم و خود پيگير و تعقيب كننده مسائل مى باشم .




1 - فارغ التحصيلان دانشگاهها:



مـن تـاكـنون به كشف اين راز موفق نشده ام كه چه ارتباطى بين دانشگاههاى كـشور وبى اعتقاد شدن جوانان به مبانى دينى وجود دارد؟ امروز ما شاهديم كه اكـثـر جـوانـانـى كه از آموزشگاههاى دولتى فارغ التحصيل مى گردند و جذب اجـتـماع و خدمت مى شوند, اغلب به احكام اسلام و معتقدات مذهبى پايبندى و عـلاقه كافى نشان نمى دهند.


حتى گاهى تبليغات سوء دارند و داراى پاره اى از مفاسد اخلاقى نيزهستند كه مضر جامعه و افراد مى باشند. معلوم مى شود كه در فرهنگ و آموزش عالى برنامه منظم مذهبى و آموزشى , و برنامه منظم تربيتى و تـهـذيـبى وجود ندارد.


اين قبيل پديده ها معلول نامرتبى برنامه دينى و اخلاقى فرهنگ آموزش مى باشد.روحانيت انتظار دارد دولت ترتيبى بدهد كه اين گونه مسائل پيش نيايد, يا دستورات اكيدى صادر كند تا برنامه هاى دينى و اخلاقى در مـراكـز تـعليم و تربيت عموما و دردانشگاهها خصوصا توسعه و گسترش يابد و نـسبت به اخلاق و رفتار دانش آموزان ودانشجويان , مراقبت كافى و لازم به عمل آرنـد تـا نـسـل جوان كشور دچار سقوطمعنويت نگردد.


چون مشخص است كه نـوباوگان امروز رجال آينده كشور را تشكيل مى دهند. اگر امروز در فرهنگ و آموزش آنان , كارى صورت نگيرد, يقينا فردا وضع وخيمتر و ناگوارتر خواهد بود.



دكـتـر امـينى در پاسخ گفت : ما از روز نخست به اين امر مهم توجه داشتيم و مى دانيم مملكت بدون ديانت و فضيلت , بقا و ثبات ندارد و فرهنگ ستون فقرات ايـن مـمـلـكـت را تـشكيل مى دهد.


از اين رو سعى و كوشش به عمل آمده است كـه آمـوزگـاران نـسـبـتا متدين در فرهنگ و آموزش استخدام شوند و درباره اسـتخدام روحانيون و تنظيم كتابهاى تربيتى و اخلاقى تاكيدات فراوانى صورت گرفته است وهم اكنون وزارت فرهنگ مشغول مطالعه و تنظيم برنامه صحيح و مـفـيد دينى است ودستور داده شده است كتابهايى چاپ و در اختيار فرهنگ قـرار گـيرد كه شامل مواددينى و برنامه هاى تربيتى و اخلاقى بوده باشد.


چند نفر از روحانيون هم در اين مورد با ما همكارى دارند (اشاره به حضور آقايان دكتر سـيـد محمد حسين بهشتى ,شهيد باهنر, آقاى برقعى مى باشد كه آن روزها در تـنـظـيـم كـتابهاى درسى فعاليت داشتند) و اميدوارم پس از تذكر حضرتعالى , مطالعات بيشترى روى اين موضوع اساسى صورت پذيرد و كتابهاى مفيد تربيتى تـالـيـف و آمـاده شـود.


ولـى جاى گله وجود دارد كه عدم همكارى موثر خود روحـانـيـون مـحترم نيز در پيدايش اين مفاسداخلاقى كه اشاره فرموديد بى اثر نـبـوده اسـت .


كناره گيرى آنان از فرهنگ و مسائل آموزشى و تربيتى از عوامل گـسـتـرش اين نوع مفاسد و بى اعتقاديهاست . چون عنايت داريد بيش از آن كه نظام آموزشى جديد براساس شيوه هاى غربى در كشورما پياده شود, درست قبل از تـاسـيـس دانشگاه تهران كه در سال 1313 صورت پذيرفت , در اين كشور جز روحـانـيـون باسوادى وجود نداشت و سررشته آموزش وفرهنگ در اختيار آنان قـرار داشـت .


ولى پس از آن كه نظام آموزشى جهان تغييراتى پيدا نمود و تمدن غـربـى وارد مـحـيط آموزشى ما شد, در برنامه هاى تعليم و تربيت نيز تغييراتى به وجود آمد, ولى آقايان روحانيون به جاى آنكه فرهنگ و مراكزآموزشى را قبضه كنند و از نفوذ مفاسد تمدن جلوگيرى به عمل آورند, متاسفانه اغلب آنان انزوا و عـزلـت را اخـتـيـار نمودند و اكنون پس از گذشت نيم قرن از آن تاريخ , آقايان وااسـلامـا مـسيحى , زرتشتى حتى بهايى و غيره وجود دارد, ولى چه بايد كرد؟ وقتى درب دانشگاه باز است , نمى توان آن را بدون استاد گذاشت و هنگامى كه استادصالح و درسـتكارى وجود ندارد, طبيعى است كه خلا ايجادشده از اساتيدغيرصالح پر شـود.


مسئوليت اين كار هم بر عهده خود آقايان روحانيون مى باشد كه همكارى لازم را از روز نـخست با فرهنگ نداشته اند.


(نگارنده از اين توضيح توام بامغلطه نـخست وزير ناراحت شدم ولى با دقت كامل در انتظار شنيدن پاسخ لازم بودم ... پـاسـخ امام قاطع و كوبنده بود ولى متاسفانه اين پاسخ مطلوب در آن روزهازير تيغ سانسور رفت و از ترس سازمان اطلاعات از روزنامه حذف شد.


ولى اكنون به بركت انقلاب پيروزمند اسلامى , اين پاسخ صريح و كوبنده , ثبت تاريخ ‌مى شود).



تاريخ تاسيس دانشگاه :



حـضـرت آيـة اللّه فـرمـودنـد: شما اشاره اى به تاسيس دانشگاه نموديد و تقصير ايـن مـفـاسـد اخـلاقـى را بـر عـهـده روحـانيت گذاشتيد, پس به حساب شما روحـانيت مى خواهد مردم بى دين باشند.


به گمان روحانيت مى خواهد مردم در مـفـاسـداخلاقى به سر برند؟ ولى يادتان مى آيد در آن روزگار تاسيس دانشگاه , حـكـومـت دردسـت چـه كـسـى بـود؟ كـيـها بودند كه حكومت ايران را اداره مـى نـمـودنـد؟ مى دانم شمانمى توانيد پاسخ صريح به اين سئوال بدهيد.


اجازه بـدهيد من خودم توضيح دهم تاكاملا رفع شبهه شود. آن روز حكومت در دست سردار سپه , رضاخان بود. آيامى دانستيد كه رضاخان را انگليسها روى كار آوردند و او سـرسـپـرده بريتانيا و يك حكومت دست نشانده بيگانه بود؟ شما مى فرماييد روحـانـيـون با يك حكومت دست نشانده همكارى مى نمودند؟ روحانيت هرگز نـمى توانست با يك حكومت دست نشانده اجنبى همكارى و معاونت داشته باشد.


خود آنان مردم را از اعانت به ظلم و ظالم برحذر مى دارند. مى فرماييد خودشان مى آمدند اعوان الظلمه مى گشتند و بر ستمكار كمك مى نمودند؟ نه روحانيت هـرگـز چـنـيـن اجـازه اى رانـداشـت .


آنـان به هيچ قيمت حاضر نمى شدند با دسـت نـشـانـدگـان خـارجـى تفاهم ومساعدت داشته باشند. ناچار در انتظار حكومت صالحه به سر مى بردند تا با آن همكارى و مساعدت داشته باشند و چون در آن ايـام چـنين حكومتى وجود نداشت و خودشان امكانات برپا ساختن چنين حـكـومـتـى را نـداشتند, ناچار خانه نشين شدندو به گوشه حجرات مدارس و مساجد پناه بردند و منتظر فرصتى بودند كه بتوانند به وظيفه خود قيام نمايند.


شما درست مى فرماييد كه پنجاه سال پيش اكثريت باسوادان كشور را روحانيون تـشكيل مى دادند ولى آنان چگونه مى توانستندبرخلاف علم خودشان با حكومت دست نشانده همكارى و همراهى نمايند؟ ايران آن روز حكومت مستقلى نداشت و روحـانيت نمى توانست با همكارى خود براعمال حكومتهاى دست نشانده , صحه بگذارد و آنان را مورد تاييد و تصديق قراردهد.


آن روزها تنها راه چاره را انفصال از وضع موجود و انتخاب عزلت وگوشه گيرى مى دانستند. امـام پس از اين پاسخ قاطع منتظر توضيح مجدد دكتر امينى نماند و به مطلب بعدى پرداخت و فرمود: مـورد دوم كـه در آن نـامـه بـه آيـة اللّه بروجردى (ره ) تذكر داده بودم و شديدا مـورددرخواست روحانيت و حوزه نيز مى باشد, يك امر اساسى و پراهميتى است بـه نـام خـانـواده و ترتيب صحيح ازدواج و طلاق .


شما بهتر مى دانيد مهمترين و اسـاسـى تـرين ركنى كه در جامعه نقش اول را ايفا مى كند و مردم را با هم پيوند مـى دهـد, مـسئله تشكيل خانواده و امر ازدواج و احيانا طلاق مى باشد.


ضرورت دارد روى ايـن دواصـل و دو امـر حياتى , برنامه شرعى و قانونى صورت پذيرد تا نـظام اجتماع برپايه هاى صحيح و منطقى استوار شود و اختلاط انساب مردم به هـمـديـگـر جـلـوگيرى به عمل آيد.


اسلام هردو موضوع تدبيرات لازم و احكام مـقـتضى را پياده كرده است تا از نااستوارى خانواده ها جلوگيرى به عمل آورد.


تـشـكـيـل خـانواده ها را براساس موازين درست و محكم پيريزى نموده است . از اين رو مى بينيد با همه تشويقى كه به ازدواج و تشكيل خانواده دارد, در امر طلاق و جـدا شدن دو همسر از همديگر,محدوديت و مقررات سنگينى را تنظيم كرده اسـت كـه از هـم پاشيدن خانواده هاجلوگيرى نمايد و از تباه شدن زندگيها و اختلاط نسلها مانع گردد.


از اين رو دستورداده شده است صيغه طلاق پيش دو نـفـر عـادل خوانده شود و آنان ناظر بر حسن جريان امر باشند و بايد فرد امين و عـالمى متصدى و مجرى طلاق و صيغه آن بوده باشد.


متاسفانه شنيده مى شود در اين كشور اسلامى بـه اهـمـيـت شـرعـى ايـن موضوعات پى نبرده اند و مسئله طلاق را سرسرى و غـيـرجدى گرفته اند.


برخى از آنان براساس ضعف اعتقاد وسستى مبانى دين و احـيـانـا در اثـر مـسامحه و سهل انگارى , هنگامى كه به آنان مراجعه مى شود كه طـلاق دهـنـد يـا زنى از شوهر خود مطالبه طلاق مى نمايد, آنان محض شنيدن چـنين درخواست , بدون استيضاح و نصيحت كافى , اقدام به ثبت طلاق وترتيب جدا شدن آنان را فراهم مى سازند بى آنكه نصيحتى صورت گيرد و دو نفرعادل بـر حـسـن جـريـان صـيغه شهادت و گواهى داشته باشند.


زن و مرد به آسانى وبـه ظـاهـر از هـم جدا مى شوند و آنان به اين گمان كه طلاق شرعى و صحيح صـورت گـرفـتـه است , برنامه بعدى خود را آغاز مى كنند.


زن به همسرى فرد ديـگـرى درمى آيدبى آنكه شرعا از همسر قبلى خود جدا شده باشد و مرد ازدواج ديـگرى را ترتيب مى دهد, بى آنكه همسر قبلى خود را از نظر شرعى طلاق داده بـاشـد.


بـديـن ترتيب امر خلاف شرع و خلط نسب و رابطه نامشروع خانوادگى پـى ريـزى مى شود. بسيارروشن است كه پيامد و نتيجه اين معاشرتها و ازدواجها چه خواهد شد؟ دكـتـر امـيـنى در پاسخ گفت : از تذكر شما بسيار متشكريم .


سعى مى كنيم در انـتخاب مديران و مسئولان دفاتر اسناد رسمى و ازدواج و طلاق , دقت بيشترى صورت پذيرد و به هر فردى كه صلاحيت اخلاقى و دينى او ثابت نشده باشد, اين قـبـيل امورسپرده نشود.


ان شاءاللّه حضرتعالى را نيز در جريان اين تغييرات قرار مى دهيم . آنگاه امام به مطلب بعدى پرداخت و گفت : مـورد سـوم كه در نامه آية اللّه بروجردى تذكر داده شده بود, مسئله رايج روز و ايـن مـوضـوع ((تـساوى حقوق زن و مرد)) و اين تظاهرات و تبليغات مربوط به مـوضوع به اصطلاح ((تساوى حقوق زن و مرد)) است .


اين چه برنامه اى است كه هـر روز درمـطـبـوعـات و گـاهى در خيابانها چند نفر از زنان معلوم الحال راه مى افتند و ادعاى تساوى حقوق مى كنند.


اينان چه مى گويند؟ آيا آنان ادعا دارند كه احكام اسلامى درمورد بانوان ناقص و غيركامل است يا اينكه نسبت به حقوق و مزاياى اجتماعى موجود اعتراض دارند و مدعى هستند كه در حق آنان اجحاف و تـبعيض شده است ؟ اگر مسئله شكل دوم قضيه است , خوب رسيدگى كنيد تا مـشـخـص شـودكـجـاى كـار عـيـب دارد تا اصلاح شود و اگر خواسته آنان و تـظـاهـراتشان براساس اعتراض بر قانون اسلام و قرآن است و مدعى هستند كه قانون اسلامى ناقص وكفايت كننده نيست , ما بايد وظيفه خودمان را بدانيم و به مـسئوليت خود اقدام كنيم .


ضرورت دارد در اين باره اقدام سريع و جدى صورت بگيرد. در ايـنـجـا ((شريف العلماء)) كه معاونت امور مذهبى و اجتماعى نخست وزير را برعهده داشت اظهار نمود: آقاى نخست وزير تعداد اين خانمهايى را كه تظاهرات راه مـى انـدازنـد, مـى دانـد.


يـقـيـنـا از تـعـداد انگشتان دست تجاوز نمى كند. سپس نخست وزير قول داد در اين باره اقدام كند و از اين پس از اين نوع تظاهرات و سوءتبليغات جلوگيرى به عمل آورند.




وضع مردم



چـهـارمـين و آخرين موردى كه در آن نامه متذكر شده بودم و اكنون نيز هنوز به قوت خود باقى است , اوضاع نابسامان زندگى مردم بويژه كشاورزان , بازاريان و اقـشـاركـم درآمد است .


دولت بايد فكرى به حال معاش و زندگى اينان بكند. امـسـال شـنيده ام تعدادى از مردم بيچاره همدان در اثر نبودن امكانات از سرما تـلف شده اند.در همين قم هم وضع عمومى مردم رضايت بخش نيست . اين نوع گـرفـتـارى وبدبختى در اغلب مناطق كشور جريان دارد و گزارش آنها به ما مى رسد. فكرى به حال اين مردم بيچاره بكنيد. اينان بندگان خدا هستند و شما مسئوليت اداره آنان را بر عهده داريد. نـخـسـت وزيـر گـفـت : وضـع كـنونى اقتصاد كشور و گرفتاريهاى اخلاقى و مفاسداجتماعى كه حضرت عالى اشاره كرديد و ما امروز گرفتار آنها مى باشيم , مـحـصـول اقـدامات غلط دولتهاى بيست سال پيش است كه با روشهاى غلط و نـادرسـت , مـردم را بـه اين منجلابهاى فساد و بدبختى سوق داده اند.


ما مايوس نيستيم و به فضل وعنايت الهى اعتقاد داريم كه همه اين گرفتاريها و مشكلات برطرف گردد و حل شود, ولى مستحضريد كه اصلاح اين امور وقت مى طلبد و فـرصـت مـى خـواهـد.


بايددر حل مشكلات اقتصادى مشورت گردد و مطالعه اساسى صورت گيرد تا بتدريج اين مشكلات يكى پس از ديگرى حل گردد و در يـكـى دو روز نـمـى تـوان به اصلاح آنها پرداخت .


انتظارى كه ما از آقايان علما و روحـانيون داريم اين است كه با ماهمكارى نمايند تا هرچه سريع تر و عملى تر به مـشكلات موجود فايق آييم واختلاف و شكافى را كه دشمنان و دستهاى مرموز ميان فرهنگيان و خدمتگزاران واقعى مردم (روحانيت بزرگوار) ايجاد نموده اند, هـرچه زودتر از ميان برود تا جامعه ما بيش از اين از اين فاصله و جدايى لطمه و صـدمـه نـبيند و آحاد ملت ما بتوانند ازوجود دانشمندان روشنفكر و روحانيون اصيل استفاده ببرند.


... اين گفتگو تقريبا سه ربع ساعت طول كشيد. پس از پايان گفتگو, نخست وزير وهـمـراهـان به عنوان صرف ناهار, عازم سالاريه بودند. به هنگام خداحافظى كه درسـت مـوقـع ناهار بود, حضرت آية اللّه تعارف نمودند كه مى توانيد ناهار را هم ايـنـجـا بـاشيدو به غذاى طلبگى اكتفا نماييد.


دكتر امينى اظهار داشت : بسيار خـوشـوقت مى شديم كه در محضر شما باشيم , ولى چون وعده كرديم و منتظر هستند معذرت مى خواهيم .




در حاشيه ديدار:



ايـن ديـدار و مـلاقات با دو خاطره شيرين و دو حاشيه زيبا و جالب همراه است وحـاكـى از نـخـسـتـيـن اثـر نـويسندگى اينجانب مى باشد.


دريغم آمد كه آن حاشيه هاى مصاحبه را ذكر نكنم :



1 - مساوات در ادب و احترام :



نـخـسـتين حاشيه اى كه اين متن زيبا را دربر مى گيرد, آن است كه در آن روز مـسـعود ودر آن روز ميمون و مبارك (13 رجب ) كه روز ولادت مولاى متقيان عـلـى (ع ) بود,طرف صبح نگارنده همراه جمعى از طلاب به ديدار حاج آقا رفته بوديم , با چاى ونقل پذيرايى شده بوديم .


دست دادن به واردين و اداى كلمه ((يا اللّه )) نـيم خيز شدن به احترام تازه واردين و زيارت كنندگان . حساسيت نگارنده بـرحـسـب تقاضاى سن نوجوانى به هنگام ورود نخست وزير به اين نكته متمركز شـده بـود كه آيا احترامى كه ايشان نسبت به نخست وزير قائل مى شوند, همانند احـتـرام بـه ديـگـران خـواهـد بـود يـااحترامى ويژه و فوق العاده خواهد بود؟ و استنتاجى كه بر اين دو نوع احترام مترتب مى شد, باز هم برحسب اقتضاى جوانى آن بـود كـه اگـر شـق دوم پـياده شود, يقيناايشان به انسانها برحسبت مقامات ظاهريشان شان و منزلت قائلند.


و اگر شق اول انتخاب مى گرديد, يقينا ايشان نشان خدا در روى زمين و آيتى از آيات نورانى اوخواهند بود. خوشبختانه انتظار به زودى تحقق يافت . احترام از نخست وزير, بسان همان احترام از ما طلاب جوان مـدرسـه حـجـتـيه , فيضيه , دارالشفا و شايد كمى هم كمرنگ تر بود و دقيقا آن مناعت و بزرگوارى اسلامى را در رويارويى با ديگران مدنظر داشتند ولى احترام از بـرادر بزرگ ترشان , آية اللّه پسنديده , بسيار باشكوه بودو تمام قد بلند شدند.


او بين اين دو شخصيت روحانى و سياسى نشست و صحبتهاشروع شد. بدين ترتيب شـبـهـه يـا حـساسيتى كه در ذهن نگارنده به وجود آمده بود, باعمل روحانى و معنوى ايشان به بهترين وجه ممكن حل و رفع گرديد.




2 - خاطره ديگر مصاحبه :



حاشيه دومى كه اين متن زيبا را دربر گرفته است , خيلى شيرين تر و جالب تر از قـصـه نـخـسـتين است و آن خاطره اين است كه اهل قلم مى دانند نخستين اثر قـلمى چاپ شده هر فردى همانند نخستين فرزند او, شيرينى و طراوات خاصى دارد.


بـه طورى كه باعث روشنى چشم و عامل نشاط و تحرك او مى گردد. اگر در ديـگـرنويسندگان اين موضوع مصداق نداشته باشد, در مورد نگارنده كاملا صادق است . در آن تـاريـخ اينجانب محصل جوان و طلبه تازه واردى از شهرستان تبريز بودم كـه هـنـوز افـتـخـار پـوشيدن لباس روحانيت را هم نيافته بودم .


شور و حال و عـشق نويسندگى , قلبم را گرم مى كرد. در آن جلسه بازگو شده , چنان تحت تاثير بيانات نافذ و سخنان شيرين و پراهميت آن جلسه قرار گرفتم , كه وقتى به مـدرسـه حـجـتـيه محل سكونت خود بازگشتم , بى آنكه به فكر غذا و استراحت بـاشـم , بـه ايـن فكرافتادم آنچه را كه در آن جلسه شنيده ام و يادداشت كرده ام پـاكـنـويس نموده و به يكى از روزنامه هاى مذهبى آن روز بفرستم تا شايد ديگر مـسـلـمـانـان هـم از مذاكرات وگفتگوهاى يك شخصيت روحانى با يك مقام سياسى كسب اطلاع نمايند.


بويژه آنكه پس از رحلت آية اللّه بروجردى در رابطه با مـسـئلـه مـرجعيت , توطئه ها ونقشه هايى در جريان بود.


شاه تلگراف تسليت به آيـة اللّه حـكـيـم در نـجـف مخابره نموده بود و همين امر از توطئه و نقشه پرده بـرمى داشت ولى مردم متدين وعلاقه مند مايل بودند, مرجعيت شيعه در حوزه عـلـمـيـه قـم و در دسـترس آنان باقى باشد, تا بتوانند مسائل مورد نياز خود را مـراجـعـه نمايند و مشكلات اجتماعى وسياسى خود را حل كنند و نگران بودند مبادا مساعى و زحمات چندين ساله آية اللّه بروجردى بر باد رود.


آنان حوزه علميه قـم را مـهمترين پايگاه و سنگر دفاعى درمقابل سياستهاى زور و دروغ حكومت وقت مى دانستند.


به نظر كوتاه و به زعم ناتوان نويسنده , حضور امينى در قم يك نـوع رسـمـيـت بخشيدن به استقرار حوزه واحترام عملى به مرجعيت قم بود و انـعكاس آن در مطبوعات تا حدود فراوانى آرامش و سكون قلبى مردم متدين را بيشتر مى ساخت .


هرچند او از اين سفر اهداف و آرمانهاى خاص سياسى را تعقيب مى نمود. البته به آنها هم نايل نيامد. مـلـخـص كـلام آنـكـه ايـن تـصـمـيـم چـندساعت بيدارى اضافى را به همراه داشت ,به طوريكه حقير تا پاسى از شب در حجره ام واقع در مدرسه حجتيه روى آب انـبـارمدرسه بيدارى كشيدم , تا به تهيه اين كار دلخواه و خاطره انگيز دست يـافتم وبه حساب خود مطالب را جمع و جور و تنظيم نموده كه مجموعا در 15 صـفـحـه رقعى قرار گرفت و فرداى همان روز داخل پاكت قرار داده و با پست عـادى به نشانى دفتر روزنامه ((نداى حق )) واقع در خيابان خيام , پاچنار, سراى مصباح تهران ارسال شد.


ولى پس از پست كردن , با توجه به ابتدايى بودن نگارش آن , چاپ شدن آن رااز سر بيرون بردم و هرگز احتمال نمى دادم كه روزى چاپ شود, چون متن مذكورابتدايى ترين نوع نگارش از يك نويسنده گمنام و فاقد نام و نشان بود و روزنامه ها ومطبوعات هم نوعا طالب نامند و عاشق آوازه و شهرت و كمتر با محتواى مطالب كار دارند و بيشتر با خود نويسنده و تهيه كننده مطلب كار دارند.


چـنـد روز آرام و بـى دغـدغـه و فـارغ از سـرنـوشت نامه سپرى شد. روز جمعه درحـجـره ام نـشسته بودم كه يكى از طلاب همسايه پنجره را زد و مرا خواست . وقتى دررا باز نمودم , گفتند آقاى شيخ حسن صانعى مسئول دفتر حاج آقا شما را مى خواهد.ايشان كنار حوض مدرسه منتظر هستند. لباسم را پوشيدم و به سراغ ايشان رفتم .ديدم كه آقاى بزرگوارى با روزنامه اى در دست , تكيه بر لب حوض ايـسـتـاده ومـشغول مطالعه روزنامه مى باشد.


سلام كردم . پس از جواب سلام , گفت : آقاى عقيقى شما هستيد؟ گفتم : آرى گفت : اين مقاله را شما نوشتيد؟ - كدام مقاله ؟ - مقاله اى كه در اين روزنامه ((نداى حق )) چاپ شده است .


- اجازه مى فرماييد روزنامه را ببينم ؟ روزنـامـه را گـرفـتم و باسرعت مطالعه نمودم . مشاهده شد كه در صفحه اول نـوشته است : ((متن گفتگوهاى آية اللّه خمينى با آقاى دكتر امينى نخست وزير, فرستنده ازقم - عقيقى بخشايشى , بقيه در صفحه 4.)) كمى روزنامه را خواندم و بـه مـطالب اساسى و تيترهاى فرعى آن دقيق شدم مشخص شد كه دستكارى مختصرى از نظرادبى و نگارش صورت پذيرفته است و قسمتى از مطالب مربوط بـه رضـاشـاه بـه كلى حذف شده است .


با اطمينان كامل به آقاى صانعى گفتم : آرى , من اين مقاله رانوشته ام . آقاى صانعى گفت : حاج آقا شما را مى خواهند. گفتم : كدام حاج آقا؟ جـواب داد: مـگـر در قـم چـنـدتـا حـاج آقـا هـست ؟ همان حاج آقايى كه شما مطالب مربوط به ايشان را به چاپ رسانده ايد.


... هـمـراه آقـاى صـانـعـى راه افـتادم , ولى از شما چه پنهان , در بين راه نوعى اضـطـراب ونـگرانى مرا فراگرفت .


نگرانى از آنكه مبادا مطلب خلاف رضايت و برخلاف خواست حضرت آية اللّه نوشته شده باشد و نگران احضارم از سوى ايشان بـودم كـه چـه انـگيزه اى مى تواند موجب اين امر باشد؟ اگر مطلب خلاف واقع بـه نـظـر آيد (كه البته چنين نبود) چه بايد كرد؟ چون كسى را در برابر صولت و حـدت و خشم حاج آقا ياراى مقاومت نيست ... به اتفاق آقاى صانعى به منزل حاج آقـا واقع در باغ قلعه رسيديم . همان منزلى كه چند روز قبل نيز رفته بودم ... مرا بـه انـدرونى منزل راهنمايى كردند. فصل زمستان بود. حضرت آية اللّه جليقه اى پـوسـتـى بـر روى دوش ,در كنار كرسى نشسته بودند. با آن مهر و محبت كه به عـموم مردم بويژه به طلاب واهل علم داشتند, به سلام ما پاسخ گفتند و مورد محبت و عنايت قرار داده وفرمودند: ((آقاى عقيقى بخشايشى شما هستيد؟ و آن مقاله را شما به روزنامه داده ايد؟)) عـرض كـردم : ((بـلـه بـيـانات حضرتعالى قرار گرفتم و به نظرم رسيد مطالب بسيار بااهميتى مطرح شـده اسـت .


حـيفم آمد كه ديگر مسلمانان از آن مطالب اطلاع نداشته باشند. از ايـن رويـادداشتهايم را پاكنويس كرده و به دفتر روزنامه فرستادم , ولى احتمال چاپ آن رانمى دادم .)) مـنـتـظـر بـودم ببينم تا واكنش حاج آقا چه خواهد بود؟ فرمودند: ((بارك اللّه , بـسـيـارخـوب بـود فرستادن به روزنامه به نظر اينجانب نيز مى رسانديد, تا من هم كم و كسرى آن را برطرف مى كردم تا مقاله شسته و رفته اى از آب درمى آمد.)) بـا صـرافـت نوجوانى عرض كردم : ((البته بسيار عالى مى شد, ولى در اثر شتاب وعـلاقه فراونى كه به نشر آن وجود داشت , به فكرم نرسيد كه چنين كنم , چون اشتياق داشتم كه مقاله هرچه زودتر چاپ شود و به اطلاع عموم مردم برسد.)) از كـلـمـه ((بـارك اللّه )) و تـحـسـين ايشان , اضطراب و نگرانى ام برطرف شد. ظـاهـراهـديـه اى هـم از طـرف ايشان توسط آقاى صانعى انجام پذيرفت . اجازه گـرفتم وخوشحال به حجره خود بازگشتم . اكنون بايد بگويم كه مقاله مزبور, جـامع ودربرگيرنده تمام گفت و شنودهاى آن روز نبود و بايد تصريح كرد كه آن روزها همه مطالب آن جلسه وجود نداشت , ولى نشان دادن مطلب به صاحب مـطـلـب - بـويژه مطالبى كه حاوى مصاحبه يا مذاكره يك شخصيت طراز اول روحـانـى بـا يـك مـقـام اول سـيـاسـى مـى بـاشد و حتما داراى نقطه نظرهاى سرنوشت ساز و تعيين كننده وخطدهنده است - ضرورت دارد, تا پس از ملاحظه و اصـلاح به درج آن اقدام شود.


ولى اكنون جاى خوشوقتى است كه همان مقاله نـاقـص و نارساى چاپ شده ,به عنوان سندى زنده توانسته است , افكار سياسى و موضعگيريهاى اجتماعى حضرت آية اللّه را در آن روزگار سياه مسجل سازد و به مـحـافـل خـصوصى و عمومى راه باز كند و تاكنون چندين نويسنده و مورخ به همان مقاله كوتاه و ناقص استنادورزيده و بهره گيرى نموده اند.




/ 1