عاشورا و حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عاشورا و حکومت - نسخه متنی

محمدتقی رهبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مسجد ـ شماره 19، فروردين و ارديبهشت 1374

عاشورا و حکومت

محمد تقي رهبر

اشاره

مقاله حاضر به کنفرانس بين­المللي عاشورا و امام خميني (قدس­سره) تقديم شده است و اينک به مناسبت ايام سوگواري سرور شهيدان، حضرت ابا عبدالله(ع)، به چاپ آن در مجله مسجد مبادرت مي­شود.

مقدمه

شالوده حاکميت تکويني و تشريعي آفريدگار جهان، برآمده از هستي شناسي الهي است، که پيام‌آوران، امامان و صالحان زمين، مناديان آن قلمداد شده­اند: «يا داود انا جعلناک خليفةً في الارض فاحکم بين الناس بالحق...»

اهتمام بليغ شرايع الهي و گواهي رسالتمداران آسماني، خود بهترين شاهد اين ادعاست که همواره پيام­آوران الهي با خصلت «عدل» و «علم»، در صدد تحقق حاکميت خداوند بوده و با حکومت جهل و جور به ستيز بر خاسته­اند. همچنين، قرآن درباره قسط به عنوان يکي از فلسفه‌هاي رسالت پيامبران الهي مي­فرمايد: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باسٌ شديدٌ و منافع للناس» (ما پيامبرانمان را با دليل روشن فرستاديم و با آنان کتاب و ميزان نازل کرديم تا مردم به قسط قيام کنند. و آهن را فرو فرستاديم که بيم دهنده است و به مردم سود مي­رساند). ذيل آيه به اين مطلب اشاره دارد که سلاح و تجهيزاتي که معمولاً از آهن پديد مي­آيد، پشتوانه مناسبي براي استقرار دادگري و مبارزه با بيدادگري است.

از ديگر سو و بنا بر نص قرآن، کساني که در مقابل ستم و بيداد مهر سکوت بر لب­زده يا با سردمداران کفر و ظلم همراهي کرده­اند، افرادي نکوهيده، لعنت شده و کافر پيشه قلمداد شده­اند. نظر قرآن درباره برخي از اهل کتاب چنين است: «لعن الذين کفروا من بني اسرائيل علي لسان داود و عيسي‌بن مريم ذلک بما عصوا و کانوا يعتدون. کانوا لا يتناهون عن منکر فعلوه لبئس ماکانوا يفعلون» (آنان‌که از بني اسرائيل کافر گشتند، به زبان داود(ع) و عيسي بن مريم(ع) لعنت شدند، زيرا نافرماني و تجاوز روا داشتند و از اعمال منکري که مرتکب مي­شدند نهي نکردند. هرآينه آنچه مي­کردند، بد بود).

بي­شک، مصداق آيه فوق آمده به اهل کتاب محدود نمي­شود. از اين ­رو حضرت امام حسين(ع) با استناد به اين آيه کريمه، در خطبه مشهور خود، با نکوهش راويان و عالمان مسلمان خاطر نشان مي­سازد که اين دسته از اهل کتاب منکر و فساد ستمکاران را مي­ديدند ولي نهي نمي‌کردند، زيرا به چشم طمع در اموال آنان مي­نگريستند و از هيبت و صولت آنان مي­ترسيدند، حال آنکه خداوند مي­فرمايد: «فلا تخشوا الناس واخشون» (پس، از مردم نترسيد و از من بهراسيد). آنگاه امام با استناد به آيه امر به معروف و نهي از منکر، و بيان نقش و جايگاه اين فريضه بزرگ الهي در اقامه احکام شرعي، مي­فرمايد: «اي گروهي که به علم مشهور، به خير مذکور و به نصيحت معروفيد، و در نفوس مردم جايگاهي بلند داريد! آيا مي­دانيد که اين، بدان جهت است که مردم انتظار دارند شما به حق خداوند قيام کنيد، درحالي‌که در بيشترين حقوق الهي قصور ورزيده، حق ضعيفان را پايمال کرده و به گمانتان فقط از حقوق خويش حراست کرده­ايد».

حکومت در اسلام

اسلام به حکم جامعيت، جاودانگي و جهانمداري­اش، ديدگاه ويژه­اي نسبت به حکومت دارد. آييني که آرمانش استقرار حاکميت عادلانه الهي و نجات انسان از همه پليديهاي گيتي است، چگونه مي­تواند به مسئله بنيادين حکومت توجه نکند؟ اصولاً، اقامه شرايع در احکام دين، در پرتو حاکميت مشروع اسلامي امکان مي­يابد. به تصريح قرآن، داشتن تمکن و بسط يد در زمين همانا اقامه نماز، اداي زکات، امر به معروف و نهي از منکر است: «الذين ان مکناهم في الارض اقاموا الصلوة و اتو الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الامور».

هر چند برخي کج‌انديشان سوداي جدايي و تفکيک دين از حکومت را در سر مي­پرورانند، ولي سيره پيامبر اکرم(ص) در تشکيل حکومت، اقدام جدي در تحقق عدالت اجتماعي، مبارزه با مخالفان حکومت اسلامي و دعوت از قدرتهاي جهاني در روآوري به حق، بيانگر اين حقيقت است که اسلام در مقابل اين‌گونه بدعتها ايستاده است و بر آنها خط بطلان مي­کشد.

قرآن کريم به نبرد با سردمداران کفر و نفاق و پيروان شيطان فرمان مي­دهد تا فتنه از جهان ريشه‌کن شود و دين در انحصار خدا در آيد: «قاتلوا اولياء الشيطان»،«فقاتلوا ائمة الکفر»، «قاتلوا اللتي تبغي حتي تفيء الي أمر الله» و «فقاتلوهم حتي لاتکون فتنةً و يکون الدين کله لله»، و از سازش با ستمکاران نهي کرده و عقوبت آن را آتش دوزخ دانسته است: «و لا ترکنوا الي‌الذين ظلموا فتمسکم النار».

همچنين احاديث نبوي با بيان شرايط و ملاکهاي حاکم اسلامي، حاکمان ستمکار و ياورانشان را بشدت نکوهيده است. پيامبر اکرم(ص) فرمودند: «اي راعٍ لم يرحم رعيته حرم الله عليه الجنة» (زمامداري که بر رعيتش ترحم نکند، خداوند بهشت را بر او حرام مي­کند).

در صحيح بخاري آمده است که عبيدالله بن زياد به عيادت معقل بن يسار رفت. معقل در حال احتضار به او گفت: «سمعت النبي يقول: ما من وال يلي رعيته من المسلمين فيموت و هو غاش لهم الاحرم الله عليه الجنة» (از پيامبر(ص) شنيدم که فرمودند: زمامداري نيست که عهده­دار رعيت مسلمانش شود و بميرد در حاليکه با آنان غش کرده باشد، مگر آنکه خداوند بهشت را بر او حرام مي­کند).

همچنين بخاري از عبادة بن صامت روايت کرد: «بايعنا رسول‌الله علي السمع و الطاعة في المنشط و المکره و ان لا تنازع لامر اهله و ان نقوم أو نقول بالحق حيثما کنا لانخاف في الله لومة لائم» (ما با پيامبر خدا(ص) بيعت کرديم که در شادي و غم، گوش به فرمان و مطيع باشيم، در امر خاندان ايشان نزاع نکنيم، در همه احوال حق را بگوييم و بدان عمل کنيم، و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنشگري نهراسيم)، و نيز آورده است: «انما الطاعة في‌المعروف» (اطاعت تنها در عمل نيک است).

پيامبر(ص) با خطرناک دانستن حاکمان گمراه و ستمگر براي اسلام و مسلمانان، فرمودند: «لست اخاف علي امتي غوغاً تقتلهم و لا عوداً يجتاحهم ولکني اخاف علي امتي ائمةً مضلين ان اطاعوهم فتنوهم و ان عصوهم قتلوهم» ( من نسبت به امت خودم از اشرار آدمکش و دشمن تاراجگر نمي­هراسم، بلکه از رهبران گمراه بيم دارم که اگر فرمانشان برند به فتنه در افتند، و اگر سرپيچي کنند آنان را بکشند)، و نيز فرمودند: «آفة هذا الدين ولاة السوء» (آفت اين دين، زمامداران ناشايستند).

همچنين، پيامبر خدا از تسلط زمامداران نالايق بر اين امت خبرداد، و تکليف مردم را در برابر آنان روشن کرده­اند: «سيکون عليکم ائمة يملکون ارزاقکم يحدثونکم فيکذبوکم و يعملون فيسيئون العمل لا يرضون منکم حتي تحسنوا قبيحهم و تصدقوا کذبهم فاعطوهم الحق مارضوا به فاذا تجاوزوا فمن قتل علي ذلک فهو شهيد» (بزودي زمامداراني بر شما تسلط يابند که روزي شما را تصرف کنند، به شما دروغ گويند، عمل ناشايست مرتکب شوند، و از شما راضي نشوند مگر اعمال زشت آنان را نيکو شماريد و دروغهايشان را تصديق کنيد. پس اگر به حق شما راضي شدند به آنان حق دهيد، و هرگاه از حق تجاوز کردند، آن‌که در اين راه کشته شود شهيد خواهد بود).

با ذکر اين‌گونه روايات از منابع اهل­ سنت که در منابع فريقين بسيار است، اين حقيقت مبرهن مي­شود که ضرورت مبارزه با حاکمان فاسد، تکليفي شرعي است و مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند. اميرمؤمنان علي(ع) با اشاره به مسئوليت سنگين­ پذيرش خلافت، مي­فرمايد: «هنگامي که ديدم گروهي از اسلام روي برتافته و به نابودي آيين محمد(ص) کمر بسته­اند، در اينجا بود که ترسيدم اگر به ياري اسلام و اهلش قيام نکنم، بايد شاهد نابودي و انهدام اسلام باشم که مصيبت آن براي من، از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود، زيرا حکومت بهره چند روزه گذراي دنياست که به هر نحو باشد چون سرابي مي­گذرد... ولي از اين اندوهناکم که سرپرستي حکومت اين امت به دست بيخردان و نابکاران افتد تا بيت­المال را به غارت برند، بندگان خدا را به بردگي کشند، با صالحان بستيزند و فاسقان را همدستان گيرند. برخي از اين گروه کساني هستند که شراب نوشيده­اند و بدين جرم حد بر آنان جاري شده، و برخي ديگر اسلام نياوردند تا بهره­اي براي آنان فراهم آمده باشد. و اگر بدين خاطر نبود، اين اندازه شما را به قيام و جنبش فرا نمي­خواندم و به سستي سرزنش نمي­کردم و رهايتان مي­ساختم».

با توجه به اين حقيقت، مشروعيت اطاعت از احکام جائر که در برخي روايات يا گفتار صحابه آمده، سست بنيان است و توجيهي براي اهداف نامشروع حاکمان جور به حساب مي­آيد.

تبديل خلافت به سلطنت

پس از روي کار آمدن معاويه در شام و شهادت علي(ع) ديري نپاييد که چرخشي سريع از شيوه حکومت اسلامي به سلطنت عربي اشرافي رخ نمود. «معاويه را نخستين کسي مي­دانند که نظام سلطنتي را در اسلام تأسيس نمود و بيعت تنها پوششي بود که مفهوم خود را که آزادي اراده انسان بدون تهديد و ارعاب است، از دست داده بود». البته، ويژگيها و گرايشهاي جاهلي و اشرافي معاويه در گذشته نيز کم و بيش بر زبانها مي­گذشت و او را به کسراي عرب مي­ناميدند. ابن حجر عسقلاني آورده است: «عمر هرگاه معاويه را مي­ديد، مي­گفت: «هذا کسري العرب» ».

معاويه پس از صلح­نامه­اي که با امام حسن(ع) منعقد کرد، سياست ماکياوليستي خود را اين‌گونه تشريح کرد: «من به نبرد دست نزدم که شما نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، بلکه خواستم حکومت را به دست بگيرم و به اين هدف رسيدم».

ابو عثمان عمروبن بحر جاحظ، از علماي معروف اهل­ سنت در قرن 3 هـ.ق، گفت: «معاويه در سالي که آن را سال جماعت ناميدند، به حکومت رسيد و بر شورا، مهاجران و انصار چيره شد. حال آنکه آن سال، سال جماعت نبود بلکه سال تفرقه، جبر و قهر بود، سالي که امامت به سلطنت تغيير شکل يافت و خلافت به شمشير قيصر مبدل شد، و با گمراهي و ضلالت توأم گرديد. جرايم معاويه تا بدانجا گسترش يافت که به‌طور آشکار فرمان پيامبر(ص) را زير پا نهاد که فرمودند: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» در حالي‌که امت اتفاق دارند که سميه همسر ابوسفيان نبود و زياد بطور نامشروع از آنان پديد آمد. معاويه، او را برادر خود خواند و بدانسان از جرگه فجار فراتر رفت و در زمره کفار درآمد». به همين دليل، ابن ابي­الحديد معتزلي گفت: «معاوية مطعون في دينه عند شيوخنا - رحم الله - يرمي بالزندقة» (ازنظر مشايخ - خداوند رحمتشان کند - معاويه در دين خود به زندقه متهم است).

حاکمان غاصب اموي به پيروي از معاويه، امت اسلامي را به مذلت و خواري کشاندند. وليد بن يزيد اموي در توصيف حکومت بني‌اميه گفت:




  • و نحن المالکون الناس قسرا
    و نوردهم حياض الخسف ذلاّ
    و ما نالوهم الاّخبالا



  • نسو مهم المذلة و النکالا
    و ما نالوهم الاّخبالا
    و ما نالوهم الاّخبالا



يکي از نويسندگان عرب درباره اصول سياست ماکياوليستي بني­اميه چنين آورده است: «بني­اميه براي نخستين بار در تاريخ خلافت اسلامي، دين و اخلاق را يکجا به مسخره گرفتند و آن را براي اهداف سياسي استخدام کردند. آنان سياست را از اخلاق و دين تهي کردند تا خلافت استبدادي و ظالمانه­شان را توجيه کنند. از اين­ رو مي­گوييم: حکومت اموي نظامي سياسي محض و بيگانه با اخلاق و دين بود، اما در پوشش دين و براي توجيه اين سياست».

مکتب جبر و ارجاء در خدمت امويان

در دوران امويان، فلسفه جبر انگاري توسط حکومت و کارگزاران مزدور اموي بشدت گسترش يافت. احمد امين در اين مورد مي­نويسد: «بني­اميه مخالف آزادي و اراده انسان بودند نه فقط در دين بلکه با هدف سياسي، زيرا عقيده جبر در خدمت سياست آنان بود که به موجب آن جريان امور در دست خداست و او بني­اميه را بر مردم تحميل کرده و چون دولت آنان به قضا و قدر الهي است، پس خضوع در برابر آن واجب خواهد بود».

از نظر مکتب اهل ­بيت و مسلمانان حقيقي، اين عقيده بر خلاف نص صريح قرآن و سنت نبوي است. بنابر اعتقاد اسلام، دگرگونيهاي سرنوشت انسان در گرو دگرگونيهاي دروني­اش است: «ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم»، و پيامبر اکرم(ص) تن دادن به حکومت حاکمان جور را خروج از دين خدا ناميد: «من ارضي سلطاناً بما تسخط الي ربه خرج من دين الله».

همچنين اعتقاد به «ارجاء» که ايمان را تنها قلبي مي­دانست و نيازي به عمل صالح در آن نمي‌ديد، با استقبال امويان روبرو شد. آنان چنين توجيه مي­کردند که هر چند رفتارشان برخلاف قرآن و سنت نبوي است، اما از آنجا که شهادتين را بيان مي­کنند و به مباني اسلام عقيده مندند، بنابراين نبايد سرزنش شوند. ابن ابي­الحديد بر اين باور بود که معاويه به جبر و ارجاء اعتقاد داشت و بدين لحاظ معتزله او را تکفير مي­کردند».

چهره اسلام و مسلمانان در دوران امويان

در اين مقطع تاريخ اسلام نه تنها حاکمان سلطه‌جو مقدرات جامعه اسلامي را به غصب و عنف در دست گرفتند و امت را در اسارت داشتند، بلکه اسلام را مسخ کردند و با چهره­اي مشوه آن را به جهانيان عرضه داشتند: «يکي از غربيها گفته بود: ما بايد مجسمه معاويه را در ميدانهاي کشور خود نصب کنيم، زيرا او مانع گسترش اسلام به سرزمين اروپا شد».

در پرتو چنين حکومت و فرهنگي، ارزشهاي اسلامي فراموش شد و بسياري از مردم مسلمان به حقارت و فساد و بي­تفاوتي گرفتار آمدند و روح آزادگي و پايمردي در آنان مرد. آزاد مردان، بويژه شيعيان و مردم کوفه و عراق با سخت­ترين محروميتها مواجه شدند. کسي جرئت نداشت نام علي(ع) را ببرد يا خود را شيعه علي(ع) معرفي کند. اگر به کسي کافر و زنديق مي­گفتند، بهتر از آن بود که شيعه علي(ع) بنامند: معاويه عناصر سفاکي همچون سفيان بن عوف الغامدي، ضحاک بن قيس الفهري، بسربن ارطاط و زياد بن ابيه را به سرکوبي پيروان اهل­ بيت عصمت و طهارت(ع) واداشت تا زمينه را براي حکومت جابرانه اموي آماده کند.

موروثي شدن سلطنت اموي

در سال 56هـ .ق، معاويه برخلاف عهدي که در پيمان با امام حسن(ع) بسته بود، يزيد را به جانشيني خود برگزيد. به دنبال اين حرکت، مسلمانان بويژه برخي صحابه و تابعين اعتراض کردند. عبدالله بن عمر گفت: «اين خلافت همچون سلطنت هرقل و کسري نيست که فرزندان آن را از پدران به ارث برند». عبدالله‌ بن جعفر نيز بيان داشت: «اگر به حکم قرآن تسليم باشيم»، «اولوالارحام بعضهم اولي ببعض في کتاب الله»، و اگر به سنت پيامبر تکيه کنيم، خاندان آن حضرت نسبت به وي اولويت دارند. و اگر به روش خلفاي پيشين عمل کنيم، باز هم کسي سزاوارتر از خاندان پيامبر به خلافت نيست. اگر پس از پيامبر(ص)، اهل­ بيت آن حضرت عهده­دار خلافت مي­شدند، امور مسلمانان را به حق و صدق مجراي صحيح قرار مي­دادند، فرمان خداوند برده مي­شد، شيطان اطاعت نمي­شد و شمشير اختلاف ميان مسلمانان آمد...».

هر چند معاويه با اعمال سياست و تهديد و تطميع، جمعي را همراهي خود ساخت، اما هراس وي از جانب امام حسين(ع) بود که بار رهبري امت پيامبر(ص) را بردوش داشت.

نهضت امام حسين(ع)

اينک، هنگامه رويارويي فرزند پيامبر(ص) با ريشه کفر و نفاق است. آن حضرت براي ايفاي نقش الهي و تاريخي خود، دو سلاح روشنگري افکار عمومي و جهاد مقدس دست يازديد.

امام حسين(ع) در اجراي شيوه نخست، طي نامه­ها و خطابه­هايي بويژه در موسوم حج به افشاگري پرداخت. حضرت(ع) در پاسخ به معاويه چنين نوشتند: «من از خدا بيمناکم که به مخالفت با تو و حزبت که حزب ستمکار و نابکار، و اعوان شيطان رجيمند، قيام نکرده باشم. آيا تو قاتل جر و يارانش نيستي؛ آن عابدان پارسايي که بدعت را زشت مي­دانستند و امر به معروف و نهي از منکر مي­نمودند، و تو آنان را با ستم و عداوت کشتي، با اينکه با تعهدات مؤکد و پيمانهاي موثق به آنان امان دادي؟ آيا تو قاتل عمرو بن حمق خزاعي نيستي - که عبادت و زهد چهره­اش را فرسوده کرده بود - پس از آنکه بدو اماني دادي که اگر آن را به پرندگان صحرا مي­دادي از نيمه کوهها فرود مي­آمدند؟ آيا تو نيستي که برخلاف حکم رسول خدا(ص): «الولد للفراش و للعاهر الحجر»، زياد را فرزند ابوسفيان خواندي. آنگاه او را بر مسلمانان مسلط کردي تا آنان را بکشد و دست و پايشان را ببرد و به چوبه دار بياويزد؟

سبحان الله يا معاويه! گويا تو از اين امت نيستي، و اين امت از تو نيستند. آيا تو قاتل حضرمي نيستي که زياد به تو نوشت او برآيين علي(ع) است؟ براستي دين علي(ع) همان دين پيامبر(ص) است که تو به‌عنوان خلافت او، در اين جايگاه نشسته­اي. به خدا سوگند! من جهادي، افضل از جهاد با تو نمي­دانم. پس اگر بدان قيام کردم به خدا تقرب مي­جويم، و اگر کوتاهي کرده­ام از آن توبه مي­کنم...».

همچنين در ملاقاتي که معاويه با امام حسين(ع) در مدينه داشت و از کارداني يزيد در تصدي خلافت دم مي­زد، امام(ع) فرمودند: «آنچه درباره يزيد و کمالات و سياستش براي امت محمد(ص) گفتي، شنيدم. مي­خواهي مردم را در آنچه از يزيد مي­دانند، در اشتباه افکني. گويا کسي را توصيف مي­کني که از نظرها محجوب و غايت است يا از آنچه با علم و دانش خاص خود دريافته­اي، خبر مي­دهي. درحالي‌که يزيد با مهارتي که در سگ­بازي، کبوترپراني، انس با نوازندگان و سرگرمي به وسايل لهوو لهب دارد، خود را به همگان شناسانده است. دست از اين‌کار بردار که وزر و بال امت، تو را بس است و بيش از اين وبال و مظلمه براي قيامت خود نيندوزد. به خدا قسم! ظلم و ستم تو، دشت و هامون را پرکرده، و تو را با مرگ به اندازه چشم برهم زدني فاصله است...».

امام حسين(ع) خلافت خاندان ابوسفيان را بر امت اسلامي حرام شمردند، زيرا پيامبر اکرم(ص) فرموده بودند: «انّ الخلافة محرمةً علي آل ابي سفيان».

سرانجام، معاويه يزيد را بر مقدرات مسلمانان حاکم ساخت و در سال 60هـ.ق به جهنم ره سپرد. يزيد که زيرکي معاويه را نداشت، بزودي آخرين نقابهاي کفرو نفاق را از چهره کريه خود و اسلافش برداشت و در شعري که پس از قتل امام حسين(ع) خواند، کينه دل خود را اين‌گونه به زبان راند: لعبت هاشم بالملک و لا خبر جاء ولا وحي نزل

يزيد در خلافت سه ساله خود علاوه ­بر ادامه خط‌مشي پدرش، به قتل عام مردم مدينه و تجاوز به نواميس مسلمانان، حمله به مکه و کشتار ساکنان آن، و قتل امام حسين(ع) و يارانش، دست يازيد. بدين ترتيب، کارنامه سياه امويان تکميل شد.

از اين­رو، قيام امام حسين(ع) قبل از آنکه مبارزه­اي عليه حاکم فاسد باشد، مبارزه عليه کفر و براي نجات اسلام بود.

امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «اگر عاشورا و فداکاري خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساي نبي اکرم را طاغوتيان آن زمان به نابودي کشانده بودند و اگر عاشورا نبود، منطق جاهليت که ابوسفيانيان مي­خواستند قلم سرخ بر وحي وکتاب بکشند و يزيد، يادگار عصر تاريک بت­­پرستي، که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشيدن فرزندان وحي اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و اعلام: «لا خبر جاء و لاوحي نزل» بنياد حکومت الهي را برکند، نمي­دانستيم بر سر قرآن کريم و اسلام عزيز چه مي­آمد. لکن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست که اسلام رهايي بخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد، و با خون شهيداني چون فرزند وحي احيا و پشتيباني فرمايد و از آسيب دهر نگه ­دارد تا جان خود و عزيزانش را فداي عقيده خويش و امت معظم پيامبر نمايد، تا در امتداد تاريخ خون پاک او بجوشد و دين خدا را آبياري فرمايد و از وحي و از ره­آوردهاي آن پاسداري نمايد».

فرياد رساي شهادت

بدعتهاي گسترده اموي آن چنان بود که با نامه و يا خطبه، بساط آن برچيده نمي­شد. امويان با در دست گرفتن افکار عمومي، تهديد، تطميع، غارت، کشتن و ديگر وسايل سرکوب، هر حرکتي را در نطفه خفه مي­کردند. از اين­رو، نيرويي کوبنده­تر از زبان و قلم لازم بود تا مبارزه جدي صورت پذيرد، و آن چيزي جز خون و شهادت نبود.

امام حسين(ع) که از جد گرامي و پدر بزرگوارش، مشيت الهي را براي پذيرش چنين مسئوليتي شنيده بود، براي انجام آن، خود را آماده کرد و در هر مناسبتي از شهادت سخن راند. هنگامي که مدينه را ترک کرد، فرمودند: از پيامبر خدا(ص) شنيدم که فرمودند: «اخرج الي العراق ان الله قد شاء ان يراک قتيلاً» هنگامي که به مکه آمدند و آهنگ رفتن به عراق کردند، در وصيتنامه­شان تصريح کردند: «انه من لحق بي منکم استشهد و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح» آنگاه که فرزدق در راه مکه با آن حضرت ملاقات کرد و از بيوفايي مردم سخن گفت، امام(ع) در پاسخ فرمودند:




  • فان تکن الابدان للموت انشأت
    فقتل امري بالسيف في الله افضل



  • فقتل امري بالسيف في الله افضل
    فقتل امري بالسيف في الله افضل



و در منزلي که با حر رياحي روبرو شدند، فرمودند:




  • سامضي و ما بالموت عار علي الفتي
    و واسي الرجال الصالحين بنفسه
    و فارق مثبوراً و خالف مجرماً



  • اذا مانوي حقا و جاهد مسلما
    و فارق مثبوراً و خالف مجرماً
    و فارق مثبوراً و خالف مجرماً



آنگاه که به ذي حسم - که در مسير کربلا قرارداشت - رسيد، فرمودند: «آيا نمي­بينيد به حق عمل نمي­شود و از باطل نهي نمي­گردد، و در اين حال جا دارد که مؤمن به لقاءالله بشتابد. من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمکاران را جز خفت و نکبت نمي­دانم».

علامه طباطبائي در تشريح انتخاب راه شهادت توسط سرور شهيدان(ع) مي­گويد: «کسي که در تاريخ حيات امام حسين(ع) و يزيد، و اوضاع و احوالي که آن روز حکومت مي­کرد دقيق شود و در اين بخش از تاريخ کنجکاوي نمايد، شک نمي­کند که آن روز در برابر امام حسين(ع) يک راه بيشتر نبود و آن، همان کشته شدن بود. و بيعت يزيد که نتيجه­اي جز پايمال کردن علني اسلام نداشت، براي امام مقدور نبود».

شهادت امام حسين(ع) يک انتخاب آگاهانه بود؛ انتخابي بر اساس قرآن کريم و فرمايش پيامبر اکرم(ص): «سيدالشهداء عند الله عمّي حمزة و رجل خرج علي امام جائرٍ يأمره و ينهاه فقتله».

آثار و قيام عاشورا

امام خميني(ره) نهضت مقدس امام حسين(ع) را رمز نجات و حيات دوباره اسلام دانسته و فرموده­اند: آن حضرت در فکر آينده اسلام و مسلمانان بود، به خاطر اينکه اسلام در آينده و در نتيجه جهاد مقدس و فداکاري او در ميان انسانها نشر پيدا کند و نظام سياسي و اجتماعي آن در جامعه ما برقرار شود، مخالفت نمود، مبارزه کرد و فداکاري کرد».

در پرتو قيام عاشورا، حکومت منافقان از هم پاشيد. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «سيدالشهداء(ع) نهضت عظيم عاشورا را برپا نمود و با فداکاري و خون عزيزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بني­اميه را محکوم و پايه­هاي آن را فروريخت». «اگر فداکاري پاسدار عظيم­الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب او نبود، اسلام در خفقان رژيم بني­اميه و رژيم ظالمانه آن وارونه معرفي مي­شد و زحمات نبي اکرم(ص) و اصحاب فداکارش به هدر مي­رفت».

قيام عاشورا به مردم جرئت مبارزه داد و جهاد فراموش شده اسلامي به عنوان حربه­اي کارا در صحنه اجتماعي پديد آمد، و عاشورا سرحلقه انقلابهاي شيعي و احياي هويت شيعيان وارسته شد. نيکلسن گويد: «حادثه کربلا مايه پشيماني و تأسف امويان شد، زيرا اين واقعه شيعيان را متحد ساخت و براي انتقامجويي حسين [(ع)] همصدا شدند.». پرفسور براون مي­نويسد: «به عقيده ما، شيعه يا طرفداران علي(ع) به قدر کافي هيجان و از خود گذشتگي نداشتند ولي پس از واقعه کربلا دگرگون شدند، و تذکار زمين کربلا که به خون فرزندان پيغمبر آلوده بود و يادآوري عطش سخت وي و نعش نزديکانش که اطرافش روي زمين ريخته بود، کافي بود که عواطف سخت­ترين مردم را به هيجان آورد و روحها را غمگين سازد، چنانکه نسبت به رنج و خطر، حتي به مرگ بي­اعتنا شوند».

همچنين، کرامت و ارزشهاي والاي انساني، مديون از جا‌نگذشتگي سرور شهيدان(ع) است. امام حسين(ع) با روشن کردن راه آينده بشريت، درس مبارزه و ايستادگي در مقابل سردمداران کفر و ضلالت را فرا راه مردم قرار داد. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «امام مسلمانان به ما آموخت که در حالي‌که ستمگر زمان بر مسلمين حکومت جابرانه مي­کند، در مقابل او اگر چه قواي شما ناهماهنگ باشد، به پاخيزيد و استنکار کنيد. اگر کيان اسلام را در خطر ديديد، فداکاري کنيد و خون نثار کنيد».

عاشورا و انقلاب اسلامي

قيام عاشورا همواره الهام بخش آزادگان جهان بوده است، و انقلاب اسلامي در ايران نيز به پيروي از اين قيام شکوهمند به پيروزي رسيد. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «ملت عظيم‌الشأن در سالروز شوم اين فاجعه انفجارآميزي که مصادف با 15 خرداد 42 بود و با الهام از عاشورا، آن قيام کوبنده را به ياد آورد. اگر عاشورا و گرمي و شور انفجار آن نبود، معلوم نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع مي­شد. واقعه عاشورا از 61 هجري تا خرداد 42 و از آن تا قيام عالمي بقيةالله - ارواحنا لمقدمه الفداء - در هر مقطع انقلاب ساز است».

عاشورا تنها متعلق به شيعه نيست، بلکه به همه ملتهاي دربند تعلق دارد، با تأسي از نهضت خونبار سيدالشهداست که جهانيان مي­توانند از سلطه استکبار جهاني به درآيند. امام خميني(ره) در اين مورد فرمودند: «اين خون سيدالشهداست که خونهاي همه ملتهاي اسلامي را به جوشش مي­آورد. و اين دستجات عزيز عاشوراست که مردم را به هيجان مي­آورد و براي اسلام و براي حفظ مقاصد اسلامي مهيا مي­کند. در اين امر سستي نبايد کرد».

در خاتمه، بهتر آمد در سالگرد بزرگداشت قيام حسيني و اهميت آن، به بيان گهربار امام راحل(ره) بسنده کنيم که فرمودند: «مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل، وعدل بر ظلم، و امانت بر خيانت است، هرچه با شکوهتر و فشرده­تر برپا شود و بيرقهاي خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هرچه بيشتر افراشته شود».

/ 1