عاشورا، مؤلفهها و ايستارهاي سياسي
ج ـ بازسازي شخصيت معاويه
معاويه براي بازسازي شخصيت و شناسه تاريخي خود و بزرگ نمايي بنياميه و تحقير اهلبيت يا همسان سازي خود با علي(ع)، به كمك وعاظ السلاطين به جعل حديث در باب فضايل و منزلت خويش پرداخت1، بدانسان كه نه تنها او را از اصحاب رسول خدا(ص)2 بل از فقيهان امت معرفي كردند3 و وي را لايقترين فردي براي زمامداري شناساندند4 كه پيامبر اسلام نيز حكومت وي را بشارت داده است. از اين رو، از زبان رسول خدا نقل كردند كه به معاويه فرمود: اي معاويه! اگر امري به تو واگذار شد، پس تقواي الهي داشتهباش و با عدالت رفتار كن!معاويه ميگويد: از اين سخن همچنان در انديشه بودم كه حتما رياستي به من ميرسد.5همچنين از قول پيامبر نقل كردند كه درباره معاويه فرمود: «اللهم اجعلههاديا مَهْديّا»6. بعدها نيز نويسندگان غير متعهدي چون ابوبكر بن عربي به تقديس معاويه و وليد و مروان پرداختند و حتي مخالفان آنها را فاسق خواندند. وي ميگويد: «و اما معاويه، پس عمر او را ولايت بخشيد و شامات را در اختيارش قرار داد و عثمان آن را پذيرفت. بلكه ابوبكر اين ولايت را به معاويه بخشيد، زيرا برادرش يزيد را ولايت داد و يزيد، معاويه را جانشين خويش قرار داد، پس عمر آن را امضا كرد و ولايتش را پذيرفت و پس از او، عثمان به آن اعتراف كرد. پس اين سلسله امضاها را بنگريد و بدانيد كه چقدر معاويه اعتبار دارد و بعد از معاويه چنين اعتباري در دنيا، براي كسي ثابت نشده است.»7در مورد وليد و مروان نيز ميگويد: «و اما در مورد ولايت دادن به وليد بن عُقبه، پس چون مردم داراي سوءنيت بودند، قبل از حسنات به سوي سيئات روي آوردند و پنداشتند كه عثمان از سر خويشاوندي وي را به ولايت كوفه برگزيده است و اما اين كه برخي مروان و وليد را فاسق ميدانند، دليل فسق خودشان است! مروان مردي است عادل، دادگر و در نظر صحابه و تابعين و فقهاي مسلمين، از بزرگان امت است.»8گفتني است وليد بن عقبه همان كسي است كه آيه «اِنْ جاء كم فاسقٌ بنبإٍ فتبيّنوا»9 درباره او نازل شده و خداوند او را معصيت كار و فاسق معرفي كردهاست!10با دفاع غير موجه پيش گفته امثال ابوبكر بن عربي نبايد تعجب كرد كه چگونه فردي چون ابن تيميه به خود اجازه ميدهد به دفاع از عنصر پليدي مانند يزيد بن معاويه پرداخته، بنويسد: «يزيد از جوانان مسلمان بود و هرگز كافر يا زنديق نبود. پس از پدرش، ولايت امت را به دست گرفت كه برخي از مسلمين از او ناراضي و برخي راضي بودند. او داراي شجاعت و سخاوت بود و هرگز تبهكار و فاسد نبود ـ چنانكه دشمنانش گفتهاند ـ و او هيچ وقت دستور قتل حسين را نداد و از قتلش اظهار خرسندي ننمود ولي دستور داده بود كه حسين را از خلافت دور كنند، هر چند به قتلش بينجامد!»11در حالي كه حسن بصري ميگويد: «چهار خصلت در معاويه بود كه هر يك از آنها به تنهايي گناه بزرگي است:1- با زور شمشير بر امت مسلط شدن، بدون آن كه با كسي مشورت كند، در حالي كه اصحاب با فضيلت در ميان مردم وجود داشتند؛2- خلافت بخشيدن به فرزند شرابخوار و مست خود يزيد؛ همو كه لباس ابريشم ميپوشيد و با آلات موسيقي سروكار داشت؛3- ادعاي برادري با زياد برخلاف دستور رسول خدا، زيرا زياد از راه نامشروع متولد شده بود؛4- به قتل رساندن حجربن عدي و اصحابش. واي بر او از حجر، واي بر او از حجر و اصحاب حجر».12در راستاي همين تبليغات بود كه پس از معاويه نيز، يزيد را امام مسلمانان خواندند و حسين را آشوبگري كه قصد بر هم زدن امنيت و اتحاد اسلامي را در سر دارد و لذا حديث جعلي اي را دستاويز قرار داده، از قول رسول خدا، گفتند:آن كس كه در انديشه ايجاد تفرقه در ميان امت واحده اسلامي برآيد، با شمشير سركوبش كنيد، هر كس كه ميخواهد باشد.13شگفتا! شورش معاويه برضد حكومت اسلامي علي(ع)، مصداق اين حديث دانسته نميشود ولي قيام اسلامي فرزند پيامبر خدا، عليه حكومت ظالمانه يزيد، با تمسك به چنين حديثي محكوم شمرده و شايسته مجازات ميشود!در تعقيب هدف پيش گفته، مأموران مسلح حاكم حجاز به سيدالشهدا گفتند: «اي حسين! آيا از خدا پروا نميكني كه از جماعت مسلمانان جدا ميشوي و در ميان امت، تفرقه مياندازي؟»14طرفه آن كه معاويه نيز ـ در زمان درخواست بيعت براي يزيد و استنكاف امام حسين، به آن حضرت نوشت: «اِتَّقِ اللّه! و لا تردنّ هذه الامة في فتنة؛ از خدا پروا كن و اين امت را در فتنه وارد مكن».15حاكم مدينه در امان نامهاي كه براي امام حسين(ع) فرستاد، نيز به نوعي همين سخن را تكرار كرد: «شنيدهام عازم عراق هستي، از خدا ميخواهم از تفرقه افكني بپرهيزي! چه من بيم دارم در اين راه كشته شوي! من عبداللّه بن جعفر و يحيي بن سعيد را نزد تو ميفرستم تا به تو بگويند تو در امان من هستي و از صله و نيكويي و مساعدت من بهرهمند خواهي بود!»امام در پاسخ وي نوشت: «كسي كه مردم را به طاعت خدا و رسول بخواند و نيكوكاري را پيشه گيرد و تسليم دستورهاي الهي باشد، هرگز تفرقه افكن نيست و مخالفت خدا و پيغمبر را نكرده است! و من مردم را به سوي ايمان و نيكي وصله ارحام فرا خواندهام. بهترين امان، امان خداست. كسي كه در دنيا از خدا نترسد در روز رستاخيز از او در امان نخواهد بود. از خدا ميخواهم در دنيا از او بترسم تا در آخرت از امن او بهرهمند شوم. اگر انگيزه تو در نگارش اين نامه، صله و نيكويي درباره من است، خدا در دنيا و آخرت به تو جزاي خير دهد».16عبيداللّه بن زياد، حاكم عراق، نيز به مسلم بن عقيل گفت: «اي پسر عقيل! تو آمدي و در ميان مردمي كه متحد بودند، تفرقهانداختي و وحدت آنها را برهم زدي و برخي را به جان پارهاي ديگر انداختي.»17عمروبن حجّاج هم در توجيه جنايت خود در كربلا، گفت: «ما طاعت امام [يزيد] را كنار نگذاشته و از جماعت كنارهگيري نكرديم». همو هنگامي كه سپاه كوفه را به جنگ تشويق ميكرد، گفت: «اي كوفيان! فرمانبرداري كنيد و يكپارچگي خود را حفظ نماييد و در كشتن كسي كه از دين خارج شده و بر امام شوريدهاست، ترديد به خود راه ندهيد.»18باز خورد تهاجم و تبليغات پيش گفته به گونهاي بود كه قاضي ابوبكر بن عربي مالكي بيپروا ميگويد: «همانا حسين به حكم شريعت جدّش كشته شد»19 و مرادش اين است كه چون حسين بن علي بر اوليالامر ـ يزيد به پندار ايشان ـ خروج كرده، به فرمان شريعت بايد كشته ميشد زيرا شارع مقدس به قتل با «اهل بغي»، حكم رانده است!ولي ابن خلدون ـ با اين كه خود درك درستي از فلسفه قيام حسيني ندارد، در ردّ ادعاي وي مينويسد: «اين سخن، نادرست است و خاستگاه آن، غفلت از شرايط بغي است زيرا در بغي شرط شده، كه خروج بر امام عادل صورت گرفته باشد و چه كسي عادلتر از حسين بوده در زمان خودش، در امامت و عدالت در جنگ با اهل آرا.»20بدين سان قيام عدالت خواهانه پسر پيامبر(ص) كه با انگيزه امر به معروف و نهي از منكر و براي اصلاح جامعه اسلامي و به درخواست سران و مردم كوفه ـ كه تشنه عدالت علوي بودند ـ آغاز شد، آشوبگري بر ضد حكومت اسلامي يزيد تبليغ گشت و يزيد بن معاويه، اين جرثومه فساد و تباهي، عنصري داراي فضايل انساني، هوشمند و ستوده خصال تبليغ گرديد.215- تحريف فلسفه سياسي اسلام (امامت)متكلمان شيعي در تعريف امامت گفتهاند: «امامت، رهبري بر همگان، در امور دين و دنيا به عنوان جانشيني پيامبر اسلام است.»22امامت عهد و پيماني خدايي است، براي انسانهايي مشخص، بدانسان كه هيچ امامي سرخود نميتواند امام پس از خويش را تعيين نمايد.23از اين رو امام حسين(ع) ضمن نامهاي كه توسط مسلم بن عقيل براي مردم كوفه فرستاد، فرمود:به جان خودم سوگند، امام مسلمانان تنها كسي است كه بر طبق قرآن عمل كند و عدالت را بر پا دارد و تسليم دين حق باشد و وجود خويش را وقف فرمان خدا كند.24بنابر آن چه گفته آمد اگر امام، عامل به كتاب، قائم به قسط، يگانه داوران، بيهمتاي زمان، معصوم از گناه، مفسر قرآن و قرآن مفسر اوست، پس چگونه ممكن بود، مردم غير از علي و فرزندانش را به امامت بپذيرند؟ از اين رو حزب تيم و عدي به رهبري ابوبكر و عمر و سعدبن ابي وقّاص، در سقيفه بني ساعده، با برنامهريزي سازمان يافته، در مقابل نص پيامبر به اجتهاد پرداخته، «امامت» را تحريف و به جاي آن «خلافت» را نشاندند تا به خلافت ابوبكر و زمامداران بعدي مشروعيت ببخشند. اما معاويه كه با دشواري بيشتري روبهرو بود و جهان اسلام، وي را در حد خلافت هم به رسميت نميشناخت، «خلافت» را به «سلطنت» تبديل كرد تا زمينه روي كار آمدن جرثومهاي پليد چون يزيد را فراهم آورد.به گفته سعيد بن مسيّب، معاويه اولين كسي بود كه خلافت را به «ملوكيت» تبديل كرد.25 مورخان نيز معاويه را اولين پادشاه در بلاد اسلامي شمردهاند26 حتي در دوران خلافت عمر كه معاويه، از قدرت چنداني برخوردار نبود و به شدت از عمر بيمناك بود، اما رفتارش به گونهاي بود كه عمر او را «كسري» ميخواند.27زندگاني اشرافي و رفتار شاهانه معاويه باعث شد كه سعد بن مالك، وي را مَلِك خطاب كند؛ در حالي كه پيش از آن، هنگامي كه بر خليفه وارد ميشدند؛ مثلاً ميگفتند: «السّلام عليك يا اميرالمؤمنين» ولي سعد بن مالك به معاويه ميگفت : «السلام عليك ايّها المَلِك».28از نشانههاي ملوكيت معاويه، نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن ديگران در پايين آن، بر افراشتن ساختمانهاي بلند و بيگاري گرفتن مردم در ساختن آنها و گزينش بهترين مالهاي مردم و اختصاص دادن آنها به خود، بود.29معاويه خود بيپروا و با صراحت ميگفت كه خلافت را نه با محبت و دوستي مردم و نه با رضايت آنها از حكومت او، بل با شمشير به دست آوردهاست.30بعدها اين روش؛ يعني «الحُكم لِمَن غَلبَ؛ حكومت از آنِ كسي است كه بر ديگران پيروز شود»، به عنوان يك قاعده فقه سياسي اهلسنت، نظريهپردازي شده، رسميت يافت.احمد بن حنبل ميگويد: (در روايت عبدوس بن مالك آمدهاست) اگر كسي به نيروي شمشير بر مردم پيروز گردد و به خلافت دست يابد و اميرالمؤمنين ناميده شود، بر هر كسي كه ايمان به خدا و روز بازپسين دارد، حرام است كه وي را امام نداند، چه نيكوكار باشد و چه بدكار.در روايت ابي الحرث هم آمده است كه اگر كسي براي دست يابي به قدرت، بر امام شوريد و گروهي از مردم، جانب وي و گروهي ديگر جانب امام را گرفتند، نماز جمعه را آن كس خواهد خواند كه غالب شود و دليل آوردهاست كه پسر عمر با اهل مدينه در واقعه حرّه نماز گذارد و گفت: ما با آنيم كه غلبه كرده است.31 ابن قدامه از عالمان بزرگ حنبلي ميگويد: اگر كسي بر امام وقت بشورد و وي را مقهور و مردم را به نيروي شمشير مغلوب كند تا اين كه به اطاعت وي اقرار و اذعان نمايد، به امامت ميرسد و خروج بر او و جنگ با او حرام ميگردد، همان گونه كه عبدالملك بن مروان بر ابن زبير شوريد و او را كشت و بر سرزمينها دست يافت و مردم را رام كرد، به طوري كه خواسته يا ناخواسته باوي بيعت كردند. در نتيجه امام شد و خروج بر ضد او حرام گشت.32نووي از بزرگان شافعي نيز ميگويد: «قول صحيحتر اين است كه اگر شخص فاسق و جاهل بر مردم استيلا يابد، امام ميشود».33 مانند اين سخنان، در كتابهاي ديگر اهل سنت نيز آمدهاست.به هر روي معاويه كه با زور و تزوير حكومت را به چنگ آورده بود، در انديشه موروثي كردن سلطنت و جانشيني فرزند فاسدش يزيد برآمد. مغيرة بن شعبه كه شنيده بود معاويه ميخواهد او را از حكومت كوفه بردارد و سعيد بن عاص را به جاي او بگمارد، براي حفظ موقعيت خود، گروهي از هواداران بنياميه را طلبيد و مال فراواني به آنان داد و ايشان را به سركردگي پسر خود موسي بن مغيره، نزد معاويه فرستاد تا از او بخواهند يزيد را به وليعهدي برگزيند. چون به شام رسيدند، معاويه گفت: در اين كار شتاب مكنيد. آن گاه از پسر مغيره پرسيد:پدرت دين اين مردم را به چند خريده؟هر يكي سي هزار درهم!ارزان خريده است.34معاويه هفت سال براي تحقق اين توطئه زمينهسازي كرد تا اين كه در سال پنجاه و هفتم هجري به شهرهاي بزرگ، نامه نوشت و از آنان خواست تا نماينده خود را براي مشورت درباره زمامداري يزيد به دمشق بفرستند، سخنان اين نمايندگان، نشان ميدهد كه اجتماع مسلمانان در آن سال تا چه درجه از اصول مسلماني دور شده بود، يا لااقل نشانه اين است كه اين نمايندگان چگونه دين خود را براي رونق دنياي ديگران فروخته بودند.يزيد بن مُقنّع برخاست و اشاره به معاويه كرد و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اگر او بميرد اين است! و اشارت به يزيد كرد، و هر كه نپذيرد اين است! و اشارت به شمشير كرد.معاويه گفت: بنشين كه تو بزرگ خطيباني.35معاويه خود نيز با مسافرت به شهرهاي مختلف در صدد توجيه جانشيني يزيد برآمد. از اين رو خطاب به مردم مدينه گفت: اي مردم! ميدانيد كه رسول خدا جانشيني معين نكرد، اما ابوبكر، عمر را به جانشيني خود تعيين كرد، عمر نيز چون او رفتار نكرد بل كار را به يك شوراي شش نفري سپرد. بنابراين نه ابوبكر چون پيامبر رفتار كرد و نه عمر، چون ابوبكر، به همين دليل من نيز ميتوانم به صلاحديد خود رفتار كنم، از اين رو مصلحت دانستم كه براي يزيد از مردم بيعت بگيرم.36بدين سان فضايي به وجود آورد تا عنصر جنايتكاري چون يزيد نيز نه تنها بتواند براريكه قدرت اسلام و جانشيني پيامبر، دست يازد و به نام دين، حكم براند و امام مسلمانان خوانده شود، بل شايستهترين فرد براي زمامداري مسلمانان و فرزند رسول خدا را به بهانه خروج بر امام مسلمين! به دلخراشترين وضع، به شهادت برساند!6- بيخبري و نداشتن تحليل سياسيبه گواهي تاريخ، حاكميت جباران بدون بهره جستن از اهرم ناآگاهي و بيخبري عامه، امكانپذير نبوده است و اگر هم كساني بودهاند كه از دانش و آگاهي، اندوختهاي داشتهاند، لكن به علت فقدان بينش سياسي و ارزيابي از فرآيند امور، در بحرانهاي ويرانگر غرق و نااهلان برآنان چيره گشتهاند.در اين جا با تاريخ كهن جهان و حتي ايران باستان و در اين كه بر انسان در اين دوران غمبار چه رفته است كار ندارم اما درباره تاريخ اسلام بايسته است اين حقيقت شرنگ آلود به درستي درك شود. مورخان آن چه براسلام و مسلمانان در طي چهارده قرن رفته است، به ثبت رسانده و هرگز از ياد نبردهاند ولي حوادث و بحرانهايي نيز رخ نموده كه به دشواري ميتوان به حكايت و روايت آورد و البته در تحليل و تفسير اين همه رويداد، جاي تأمل بسيار است؛ اگر چه پارهاي از تاريخ نويسان نيز كوشيدهاند تا جهات قضايا را باز گويند وبه تحليل وقايع بنشينند، اما ميتوان ادعا كرد كه در هماره اين تاريخ پرفراز و فرود و برخوردار از عظمت و انحطاط، هرگاه مسلمانان دچار آشوبهاي گمراه كننده شده و از اتخاذ موضع عاجز گشته و سرنوشت خويش را به دست بازيگران سياسي سپرده، يا به نيكتر سخن، سياست بازان حرفهاي زمام امورشان را به دست گرفتهاند، عامل اساسي، فقدان بينش سياسي يا به عبارت بهتر، عدم توانايي تحليل و ارزيابي رويدادهاي سياسي بودهاست والا مسلمانان هيچ گاه پيوند خود را با آيين نگسستهاند.اين واقعيت را ـ كه هميشه ناتواني ناشي از فقدان قدرت تحليل حوادث سياسي براي مسلمانان مشكل آفرين بوده است ـ ميتوان در جريانهايي چون «نبرد احد» و سرپيچي گروهي از رزم آوران از فرمان پيامبر عظيمالشان اسلام(ص) و در ماجراي «پيكار تبوك» و امثال آن مشاهده نمود و روند شگفتانگيز آن را در «سقيفه» به نظاره نشست.جاي تعجب نخواهد بود اگر از حافظه تاريخ مدد جوييم كه چهسان در روز رحلت رهبر عالم بشريت، ماجراي اندوهبار سقيفه شكل گرفت و با وجود آن همه تأكيد و اصرار پيامبر، شعار «منّا اميرٌ و منكم اميرٌ»37 را سر دادند و در فرجام آن آغاز ناميمون، ملاك امامت و رهبري، كهولت در سن اعلام شد و براسلام رفت، آن چه رفت ومع الوصف عامه مردم همچنان به رسول خدا(ص) ايمان داشتند، اما از درك سياستهاي نيرنگ بازان عاجز بودند!بنيان اين ديوار كج را بازيگران قدرت طلب پيافكندند، اما مصالحش را جهل و بيخبري مسلمانان تشكيل داد! ماجراي حكميت ابو موسي اشعري و عمرو بن عاص و شورش «مارقين» (خوارج) بر علي(ع) ادامه همان ديوار كژ بود، عايشه بر جمل جهل و ناداني مردم سوار شد تا توانست در كنار قدرتطلباني چون طلحه و زبير، حزب «ناكثين» را عليه تنديس عدالت بشوراند. از اين رو بايد سخن مورخ بزرگي چون طبري را مطابق واقع دانست، كه مينويسد: «در جنگ جمل، مرداني از قبيله اَزْد[از سر تبرك] پشكل شتر عايشه را از زمين برميگرفتند و در دستانشان خرد ميكردند و ميبوييدند و ميگفتند: سرگين شترِ مادرمان است كه بوي مشك ميدهد.»38اينان جزو همان نادان مردمي بودند كه از عبداللّه بن عمر، از حكم شرعي خون پشه سؤال ميكردند، اما ريختن خون ريحانه پيامبر را مباح ميشمردند.39با چنين مردمي بود كه معاويه امام علي(ع) را تهديد نمود كه با سپاهي صد هزار نفري كه شتر نر از ماده را تميز نميدهند به جنگ تو خواهم آمد.40معاويه و عمرو بن عاص، اگر چه با درهم و دينار و تزوير، جبهه «قاسطين» را سامان دادند، اما بر مركب جهل مسلمانان راندند. اگر مردم از قدرت تحليل پديدههاي سياسي برخوردار بودند، در جنگ صفين، فريب معاويه و پسر عاص را نميخوردند و از آن اندوه ناكتر، حكميت دير ياب و اندك فهمي چون ابوموسي اشعري را بر امام معصوم و هوشمند خود تحميل نميكردند؛ در حالي كه طبق آموزههاي قرآني بايد با معاويه ميجنگيدند و او را به تسليم در برابر حكم خدا وادار ميكردند: و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ بپردازند، آنها را آشتي دهيد و اگر يكي از آن دو بر ديگري تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد.41و به شهادت تاريخ، معاويه بر امام حق، شوريده بود و جزو باغيان به شمار ميرفت. آري، شگفت آور نخواهد بود اگر در تاريخ بخوانيم كه پس از صلح تحميلي امام حسن(ع) با معاويه، آن امام را خوار كننده مؤمنان خواندند و به جاي ملامت خود، در عدم همراهيِ با رهبر معصوم، به سرزنش امام مظلوم خويش پرداختند.42ماجراي غمبار شهادت قهرمان قيام شورانگيز طف نيز از اين قاعده بركنار نيست، زيرا بسياري از كساني كه در كشتن امام حسين شركت جستند، او را به درستي ميشناختند و حتي با او نماز گزاردند43! ولي با تبليغات امويان، يزيد باغي، امام (خليفه) و امام شهيد، باغي خوانده شد44 و در روز عاشورا عمربن سعد، سپاهيانش را «خليل اللّه» خوانده، از آنان ميخواهد كه به پاخيزند و دشمن خليفه پيامبر خدا (يزيد بن معاويه!) را سركوب كنند45 و از اين جهت چه بسا براي تقرب به خدا و خشنودي پيامبرش، فرزند دلبند و محبوب رسول خدا و سيّد جوانان بهشت را به خاك و خون كشيدند!نبايد فراموش كرد كه همان عناصر بيوفايي كه دراهم و دنانير فرزند هند را در جيب داشتند و سر از شرم به زير، نيز از درك حادثه و عظمت آن عاجز و غافل بودند و اگر توان دريافت حق را ميداشتند، بيگمان در صف مخالفان، به نام دين، تيغ بر تنديس شريعت نميكشيدند!اين حقيقت را عبداللّه بن مطيع به درستي درك كرده بود، از اين رو به امام حسين گفت: «سوگند به خدا! اگر كشته شوي، ما را پس از تو به بردگي خواهند كشيد.»467- ترويج و تبليغ جبرگراييبنابه گفته ابي هلال عسكري، معاوية بن ابي سفيان مبتكر جبر بود.47 ابن ابي الحديد نيز ميگويد: معاويه آشكارا به جبر و ارجاء (پيروي از مرجئه) تظاهر ميكرد.48از اين رو درباره بيعت با يزد اظهار داشت: «همانا خلافت يزيد از مقدرات الهي است و مردم را در تقديرات الهي، اختياري نيست.»49كعب الاحبار يهودي مسلمان نما نيز ميگفت: «حكومت هرگز به بنيهاشم نخواهد رسيد.» عبداللّه بن عمر هم كه در اين جهت قرار گرفته بود، اظهار ميكرد: «فاذا رأيت الهاشمي قد مَلِك فقد ذهب الزمان50؛ آن گاه كه ببيني فردي از هاشميان به حكومت دست يابد، دنيا به پايان خواهد رسيد.»51بدين ترتيب حكومت يزيد بن معاويه را از مقدرات الهي تبليغ كردند و مكتب جبر را به عنوان پشتوانه مذهبي آن به رسميت شناختند.براساس جبرگرايي، انسانها در كارهايي كه انجام ميدهند، فاقد اختيارند، اين خداست كه ملك را به كسي كه بخواهد ميدهد و از كسي كه بخواهد ميگيرد، يكي را ذليل و ديگري را عزيز ميشمارد و آن كه بر قدرت مسلط شده، حق است و خواست خدا و آن كه مرؤوس و مظلوم است، محكوم است و خواست خدا چنين بوده، نه ظالم در ظلمش مقصر است و مختار و نه عدالتِ عادل از روي اختيار است، آنچه خداوند مقدر نموده و از كانال قضا و قدر گذشته، حتمي است و انسانها بهناچار فرمانبرند!متأسفانه اين بنيان كژ، ديوارهاي كجتري برآن بنا شد و همچنان اين خط انحرافي براكثر جوامع اسلامي سني مذهب حاكم است و اين همان مبنايي است كه ابوالحسن اشعري، مباني اعتقادي خويش را بر آن بنا گذاشته است. اين تفكر انحرافي، دستاويزي قرار گرفت تا زمينه جنايت هولناك يزيد را فراهم آورد و آنگاه توجيه كند، از اين رو عمر بن سعد درباره شهادت امام حسين(ع) گفت: «اين كار از جانب خداوند مقدر شده بود.» عبيداللّه بن زياد نيز در تعقيب همان هدف، و در ضمن براي تحقير اهلبيت پيامبر(ص) خطاب به حضرت زينب(س) گفت: «حمد خداي را كه شما را رسوا كرد و كشت و سخنگويانتان را تكذيب كرد».زينب(س) فرمود: «حمد شايسته خدايي است كه به واسطه پيامبرش به ما كرامت داد و از گناه و آلودگي ما را پيراسته ساخت. خداوند، تنها فاسق و فاجر را رسوا ميسازد و او غير ماست» (يعني خدا شما را رسوا ساخت.)52در همان مجلس، آن گاه كه ابن زياد، از نام امام علي بن الحسين(ع) ميپرسد و آن حضرت ميفرمايد: من علي بن الحسين هستم. ابن زياد ميگويد: «آيا خداوند علي بن الحسين را نكشت؟!»امام پاسخ ميدهد: «برادري داشتم به نام علي كه سپاهيان شما او را كشتند!»ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت! و امام فرمود: خداوند [توسط مأموران مخصوصش] هنگام موت [و ايجاد سبب مرگ[ انسانها را ميميراند.53امام زينالعابدين(ع) بدين وسيله درصدد خنثي ساختن تبليغات امويان برميآيد؛ بدين صورت كه اولاً: مسؤوليت آنها را در جنايت سرزمين طف خاطر نشان ميسازد، ثانيا: تفكر انحرافي جبرگرايي را مردود ميشمارد و عقيده درست اسلامي را كه توسط ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ تبيين شده گوشزد نمود. آن عقيده اين است: «لاجبرَ و لاتفويضَ و لكن امرٌ بين امرين».54 يعني قضا و قدر الهي در تضاد با اختيار انسان نيست و انسانها به اراده الهي، داراي اختيار، آفريده شدهاند تا راه هدايت يا شقاوت را برگزينند و اگر چنين نبود و انسانها فاقد اختيار بودند كه پاداش و مجازات، بيمعنا بود؛ بلي خداوند پس از آفرينش جهان، اختياراتش را به بندگانش تفويض نكرده است و لذا در معصيتي كه گناهكاران مرتكب ميشوند هم قدرتش را خدا داده است؛ همانطور كه قدرت انجام كارهاي نيك را به نيكوكاران دادهاست ولي در اين كه حرّ شوند يا يزيد، مختارند!باري، بني اميه، نه تنها امام حسين و فرزندان و يارانش را به شهادت رساندند، و خاندان رسالت را به اسارت بردند و بزرگترين جنايت تاريخ را به وجود آوردند، بل اصول اعتقادي اسلام را دستخوش تدليس و تحريف قرار داده، پوستين وارونه بر تن اسلام پوشاندند و هولناكترين ضربت را به پيكر اسلام وارد ساختند. سيدمحمد رشيد رضا، مؤلف تفسير المنار ميگويد: يكي از دانشمندان بزرگ آلمان به عدهاي از مسلمانان گفت: «شايسته است ما مجسمه معاوية بن ابي سفيان را از طلا بريزيم و در برلن (پايتخت آلمان) نصب كنيم!گفتند: براي چه؟!گفت: زيرا معاويه بود كه رژيم دموكراتيك حكومت اسلامي را به حكومت استبدادي مبدل كرد و اگر او، اين ضربه را به اسلام نزده بود، اسلام همه جهان را ميگرفت و اكنون ما آلمانيها و ساير كشورهاي اروپايي، عرب و مسلمان بوديم».55با اين اوصاف و ايستار، هفت مؤلفه پيش گفته 1- بحران هويت و تغيير نسل، 2- قدرتپرستي و گروهگرايي، 3- تجديد حيات سرمايهداري و اشرافيگري، 4- تبليغات اغواگر و تهاجم فرهنگي امويان، 5- تحريف فلسفه سياسي اسلام، 6- بيخبري و نداشتن تحليل سياسي، 7- ترويج و تبليغ جبرگرايي) فضايي را فراهم آوردند و بستري را گستردند تا حسين بن علي(ع)؛ اين «باب نجات امت»56، «زينت آسمان و زمين»57 و «محبوبترين اهل زمين، نزد اهل آسمان»58 به شهادت برسد. 1- رك: ابن كثير، البداية و النهايه، ج 8، ص 125-132.
2- رك: صحيح بخاري، ج 3، ص 1373، ح 3554، كتاب فضائل الصحابه، باب ذكر معاويه.
3- همان، ص 1373-1374، ح 3555؛ ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 433.
4- الاصابة، ج 3، ص 434.
5- همان، ص 433؛ سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 195.
6- تاريخ الخلفا، ص 194؛ ابن اثير، كامل، ج 8، ص 129.
7- العواصم من القواصم، ص 80-81.
8- همان، ص 85، 88-89 .
9-... اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنند... [حجرات (49) آيه 6.]
10- رك: ابن اثير، اسدالغابه، ج 5، ص 468، ش 5468 .
11- صالح الورداني، شمشير و سياست، ص 230.
12- ابن اثير، كامل، ج 3، ص 82،ابن كثير، البداية و النهاية، ج 8، ص 139.
13- ابن عربي، العواصم من القواصم، ص 232.
14- تاريخ طبري، ج 5، ص 385.
15- دينوري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 201.
16- تاريخ طبري، ج 5، ص 388-389؛ ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق الكبير، ج 4، ص 333.
17- رك: مفيد، ارشاد، ج 2، ص 62؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 211؛ ابن اثير، كامل، ج 3، ص 145.
18- تاريخ طبري، ج 5، ص 435.
19- العواصم من القواصم،، ص 232؛ ابن خلدون، مقدمه، ص 189.
20- مقدمه، همان .
21- رك: مقتل خوارزمي، ج 1، ص 242.
22- حلّي، باب حادي عشر، ص 69.
23- ر ك: اصول كافي (با ترجمه)، ج2، ص 25-27.
24- رك: مفيد، ارشاد، ج 2، ص 39؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 353؛ ابن اثير، كامل، ج 3، ص 133؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص195-196.
25- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 142-143.
26- رك: سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 199؛ فيليپ حتّي، تاريخ عرب، ج 1، ص 256-257.
27- ابن حجر، الاصابه، ج 3، ص 434؛ قرشي، حياة الامام الحسن علي بن(ع)، ج 1، ص 268؛ سيوطي، تاريخ الخلفا، ص 195.
28- تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 124؛ ابن اثير گوينده اين سخن را سعد بن ابي وقّاص ذكر كرده است.(رك: كامل، ج 3، ص9)
29- رك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 142.
30- رك: ابن عبدربّه، العقد الفريد، ج 4، ص 171.
31- فرّاء، الاحكام السلطانيه، ج 1، ص 23.
32- المغني و الشرح الكبير، ج 10، ص 49.
33- دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، ج 1، ص 269.
33- دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية، ج 1، ص 269.
35- اميرالمؤمنين هذا ـ و اَشار الي معاويه ـ فاِنْ هلك فهذا ـ و اَشار الي يزيد ـ فَمن اَبي فهذا ـ و اشار الي سيفه!
36- دينوري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 211-212.
37- ابن خلدون، مقدمه، ص 169؛ ابن عربي، العواصم من القواصم، ص 43.
38- «و اذا رجالٌ من الأزد يأخذون بَعْرَ الجمل فيفتّونه و يَشُّمّونه و يقولون: بَعر جمل اُمِّناريحُه ريحُ المسك.» (تاريخ طبري، ج4، ص 523).
39- رك: احمد بن حنبل، مُسند، ج 2، ص 93.
40- «و ابلغ عليا اتي اقاتله بمائة الف ما فيهم من يفرق بين الناقة و الجمل»( مروج الذهب، ج 3، ص 41).
41- حجرات (49) آيه 9 .
42- ر ك: ابو حنيفه دينوري، اخبار الطوال، ص 220-221؛ قرشي، حياة الامام الحسن بن علي(ع)، ج 2، ص 273-282؛ ابن جوزي، تذكرة الخواص، ص 181.
43- تاريخ طبري، ج 5، ص 402؛ بلاذري، انساب الاشراف، ج 3، ص 170؛ ابن اثير، كامل، ج 3، ص 185.
44- ر ك: كامل، ج 3، ص 174.
45- ر ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 416؛ مفيد، ارشاد، ج2 ، ص 89.
46- تاريخ طبري، ج 5، ص 351؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 156.
47- گفتني است عثمان نيز با تمسك به همين ايده (جبرگرايي)، ادعا ميكرد كه خلافت، لباسي است كه خدا بر او پوشانده و لباسي را كه خدا بر وي پوشانده، از تن بيرون نميآورد، (ر ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 371-372؛ طبقات الكبري، ج 3، ص 66) بنابراين اگر هم پيش از معاويه كسان ديگري، ايده جبرگرايي را توليد كرده يا انتشار دادهاند، معاويه آن را دستاويزي براي مشروعيت بخشيدن به سلطنت يزيد قرار داد.
48- شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 340.
49- ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 158.
50- ابن عساكر، تهذيب تاريخ دمشق الكبير، ج 4، ص 332.
51- ناگفته نماند بعدها بنيعباس و علويين ـ كه هر دو گروه از بنيهاشم بودند ـ به حكومت رسيدند و دنيا هم به پايان نرسيد!
52- مفيد، ارشاد، ج 2، ص 115؛ ابن طاووس، لهوف، ص 70.
53- مفيد، ارشاد، ج 2، ص 116.
54- الاصول من الكافي، ج 1، ص 160.
55- تفسير المنار، ج 11، ص 260.
56- پيامبر(ص) فرمود: «و اما الحسين فانّه ... باب نجاة الامة... .» (امالي الصدوق، ص 101)
57- پيامبر(ص) فرمود: «مَرْحَبا بِك يا ابا عبداللّه! يا زينَ السمواتِ و الارضين!...» (عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 59)
58- پيامبر(ص) فرمود: «مَن اَحَبَّ أنْ يَنْظرَ الي اَحبّ اهل الارض الي اهل السَماء. فَلْيَنْظُرْ الي الحسين.» (مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 81).