عاشورا؛ تجلّى ادب رحمانى
محمدجواد رودگر (1) چكيده:
ادب، حدّشناسى، قملرودانى و نگاهداشت جايگاه و حد خويشتن است كه بر معرفت نفس و معرفت ربّ استوار مىباشد؛ چه اين كه ادب انسانِ خودآگاهِ خداآگاه؛ ادب معالله، ادب عندالله و حريم نگاهداشتن و شريعت محورى در فكر، قول و عمل است. در آينه كربلا و تابلوى عاشورا ادب انسانهاى كامل و متكامل، از امام و مأموم به صورت تمام عيار ترسيم و تصوير شده است. عاشورا در حقيقت، فرهنگستان ادب ولايى و توحيدى و ادبستان رحمانى و روحانى است و معلم و مربى، آن انسان كامل و امام زمان عاشورا؛ يعنى حسين بن على عليهالسلام و شاگردان ايشان از بنى هاشم (عباس بن على عليهالسلام ، قاسم بن الحسن عليهالسلام ، على اكبر، زينب كبرى عليهاالسلام و...) و غير بنى هاشم (حرّ بن يزيد رياحى، زهير بن قين، حبيب بن مظاهر، اُمّ وهب، جُون و...) بودهاند. هر كدام از آنان در مرتبه وجودى خود، ادب در برابر ولىّالله و حجةالله، ادب در برابر خداى متعال و ادب حضور عنداللّهى را مراعات كرده و حيات طيّبه و زندگى پايدار پاك را با واژه ادب تفسير كردند. ناگفته نماند از باب «تعرف الاشياء باضدادها» آن سوى جبهه عاشورا؛ يعنى كاروان يزيدى جز حدّنشناسى و بىادبى در مقابل «ولىّ خدا» و شريعت الهى، ظهور ديگرى نداشت. پس ادب سرمايه كمال و سعادت انسانى و بحران فيض الهى و مَجْلاى عنايت و بارقه ربوبى است كه عدهاى از عاشوراييان را به ديدار خدا كشاند. در اين نوشتار، از ادب، نقش ادب در بيدارى، بينايى و گذر از خود به خدا و نيل به فيض لقاى رب از رهگذر ديدار امام و ولىّ خدا سخن رفته است. عاشورا وجوه فراوانى دارد و تنها يك حادثه جزئى و پديده محدود به زمان، زمين و زمينههاى خاص نيست بلكه به دليل ماهيت و هويت فراگير، جاودانه و قدسى و در عين حال الهى ـ انسانى، همه مرزهاى مادى و آفاق محدودنگريها را در نورديد. عاشورا ظهور انسان كامل و مُكَمِّل و تجلّى سلوك عقلى در بالاترين مراتبش و سلوك قلبى و باطنى در عميقترين وجه آن است كه چگونه سالكان مجذوب و مجذوبان سالك (2) پروانهوار گرد شمع وجود مُراد و پير طريق خويش طواف مىكنند تا در شعلههاى شهودزايش به مقام محو و فنا تا مقام صحو و بقا نايل آيند. عاشورا تصويرى كامل از عشق، شور، شيدا و سلوك رحمانى است كه رابطه عارفانه و پيوند عاشقانه مريد و مراد و شاگرد و استاد را به عرصه وجود آورده و سرمشق و الگويى از كمالگرايى و جمالپرستى و شهد شهودخواهى گشته است تا به همه عشّاق كمال و جمال، پيام «كه عشق آسان نمود اول ولى افتاد مشكلها» (3) را با «عشق از اول سركش و خونى بود» (4) نشان دهد كه عقل در مسلخ عشق قربانى گردد و ديوانه خال لب دوست شود؛ (5) در پرتو عشق و جذبات و جلواتش شكوفا شده و شكفته گردد و شناخت عقلى، به شهود عقلى تبديل شود. عاشورا ادبآموز جبرئيل عقل در همرأيى و همراهى پيامبر عشق گشته است تا روشن نمايد:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند(6)
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند(6)
عشق داند كه در اين دايره سرگردانند(6)
چيستى ادب
استاد حسنزاده آملى در تعريف ادب مىفرمايد: «ادب يعنى نگاهداشت حدّ هر چيز. به همين لحاظ علوم ادبى را علوم ادبى ناميدهاند چون حافظ و نگهدار حدود معارف مربوط به خودند و هر رشتهاى از علوم ادبى، ميزانى براى نگاهداشت حدّ معارف خود است...» (13) علامه طباطبايى رحمهالله در تفسير الميزان مىنويسند: «الادب ـ على ما يتحصل من معناه ـ هو الهيأة الحسنة التى ينبغى أن يقع عليه الفعل المشروع اما فى الدين او عند العقلاء فى مجتمعهم كآداب الدعاء و آداب ملاقاة الأصدقاء و ان شئت قلت: ظرافة الفعل. و لا يكون الا فى الامور المشروعة غير الممنوعة فلا أدب فى الظلم و الخيانة و الكذب و لا أدبَ فى الأعمال الشنيعه و القبيحه و لا يتحقق ايضا الا فى الافعال الاختياريه التى لها هيئات مختلفة فوق الواحدة...» (14) يعنى: ادب، هيأت زيبا و پسنديدهاى است كه سزاوار است هر عمل مشروعى، چه دينى باشد مثل آداب دعا و چه عقلى باشد مانند ديدار دوستان بر اساس آن انجام پذيرد. به تعبير ديگر ادب عبارت است از ظرافت عمل و عمل ظريف، عملى است كه اولاً مشروع بوده و منع تحريمى نداشته باشد؛ پس در ظلم و دروغ و خيانت و كارهاى قبيح، ادب معنا ندارد. ثانيا اختيارى باشد؛ يعنى شخص با اختيار و آگاهى خويش، آن را به صورتى محقق نمايد كه مصداق ادب باشد مثل آداب غذا خوردن، آداب نماز، آداب دعا و... كه اسلام مشخص كرده است و در آموزههاى اسلامى مندرج است. پس دستورهاى الهى و بايد و نبايدهاى دينى، ادبآموز و فرهنگپرورند و انسان تربيت يافته دين، همه افكار، افعال و احوالش را در بهترين شكل محقق مىسازد. اسلام، انسانساز است و عقايد ناب دينى، اخلاق اصيل اسلامى و احكام جامع تكليفى، ادبستانى هستند كه انسان را آنچنان كه شايسته اوست مىپرورانند و خداوند متعال، مربّى نفوس كامله و پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهالسلام مربى نفوس مستعده و مشتاق كمال و تعالى وجودى هستند. قرآن صامت، (قرآن كريم) و قرآن ناطق (پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و عترت طاهرهاش عليهمالسلام ) ظهور ذات خداوندىاند كه انسان را متخلق به اخلاق الهى و مؤدب به آداب الهى مىسازند و ادب مع الله و ادب عندالله را در متن وجود انسان صورت مىدهند؛ چنان كه در حديث شريف نبوى آمده است: «ان هذا القرآن مأدبةالله فتعلموا مأدبته ما استطعتم...» (15) استاد علامه حسنزاده آملى در شرح و تفسير اين حديث مىفرمايد: «... بعد از آن مرحوم، سيد وجهى ديگر در بيان مأدبه حديث ياد شده نقل كرده است به اين عبارت: «المأدبة بفتح الدّال مفعلة من الادب، معناه ان الله تعالى انزل القرآن ادبا للخلق و تقويما لهم.» بدين وجه، معناى القرآن مأدبة الله اين است كه قرآن براى ادب و تقويم خلق است. ادب نگاهداشت حدّ هر چيز و تقويم راست و درست ايستادن است. اين وجه با تعلموا مناسبتر است؛ پس معناى حديث اين كه قرآن ادب و دستور الهى است؛ از اين مأدبة الله ادب فرا بگيريد و حدّ انسانى خودتان را حفظ كنيد و نگاه بداريد و بدين دستور، خودتان را راست و درست به بار بياوريد و به فعليت برسيد. مأدبه، فرهنگستان و ادبستان است كه به تخفيف مىگوييم دبستان؛ مأدبه مكتب و مدرسه است كه جاى تأديب و تربيت است. آنجايى كه به انسان ادب ياد مىدهند، آنجا را مأدبه مىگويند. قرآن به انسان ادب ياد مىدهد.» (16) مرحوم علامه طباطبايى رضىاللهعنه پس از بيان معناى ادب و اين كه حسن و زيبايى از مقومات ادب است و زيبايى در ميان اقوام و قبايل و صاحبان اديان، مختلف بوده و آداب و رسوم هر اجتماعى به منزله آينه افكار و خصوصيات اخلاقى آن اجتماع است كه زاييده مقاصد اجتماعى است، مىنويسند: «... فالأدب الالهى الذى ادب الله سبحانه به انبياءه و رسله عليهمالسلام هو الهيأة الحسنة فى الاعمال الدينية التى تحاكى غرض الدين و غايته و هو العبودية على اختلاف الاديان الحقه بحسب كثرة موادها و قلتها و بحسب مراتبها فى الكمال و الرقىّ. و الاسلام لما كان من شأنه التعرض لجميع جهات الحياة الانسانية بحيث لا يشّذ عنه شىء من شؤونها يسير أو خطير دقيق أو جليل فلذلك وسع الحياة أدبا و رسم فى كل عمل هيأة حسنة تحاكى غايته و ليس له غاية عامة الا توحيد الله سبحانه فى مرحلتى الاعتقاد و العمل جميعا... فالادب الالهى ـ أو ادب النبوة ـ هى هيأة التوحيد فى الفعل.» (17) يعنى: خداى سبحان انبيا و فرستادگانش را بر هيأت زيباى اعمال دينى ادب كرده است كه از غايت و غرض دين حكايت مىنمايد و آن جز عبوديت و بندگى الهى چيز ديگرى نيست؛ اگر چه اين عبوديت در اديان حقه از نظر كمى و زيادى دستورها و از جهت مراتب كمال با هم فرق دارد. اسلام، به عنوان دين كامل كه تمام جهات زندگى انسان را سامان مىدهد و هيچ يك از شؤون انسانيت، نه كم، نه زياد، نه كوچك و نه بزرگ را فروگذار نكرده است، تمام زندگى را آكنده از ادب مىنمايد كه مبدأ آن، معرفت و منتهاى آن توحيد است؛ يعنى آغاز و انجام آن، خداشناسى و خداپرستى و در نتيجه خداگونگى است. پس در ادب دينى چند نكته مطرح است: 1ـ دين همه اعمال و شؤون زندگى انسان را در بر گرفته و در چارچوب ادب الهى قرار مىدهد. 2ـ ادب دينى، به حسب اختلاف مراتب وجودى انبيا و امتهاى آنها از نظر كمىّ و كيفى و شدت و ضعف، فرق دارد. 3ـ اسلام، جامعترين و كاملترين ادب الهى است كه همه مراتب و ساحتهاى زندگى آدميان را در بر گرفته است و از رهگذر عبوديت الهى، آدميان را به سوى توحيد علمى و عملى سوق مىدهد و ادب رحمانى در وجود انسانها ايجاد مىنمايد. البته اين حقيقت الهى و ملكوتى، بر محورآگاهى، آزادى، انتخاب، مسؤوليتپذيرى، عمل و تمرين دستورهاى دينى در طول زمان، بتدريج حاصل مىگردد. آينهداران تمام عيار و الگوهاى همه جانبه علمى و عينى ادب الهى و دينى، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمه معصومين عليهمالسلام هستند. شايد يكى از معانى حقيقى آيه «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُوءْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً...» (18) همين معنا باشد كه حيات طيبه، حياتى آكنده از آداب الهى است و مؤمن، مؤدب به آداب الهى و دينى است و همين آداب عقيدتى، اخلاقى و عملى است كه عامل صعود انسان به اوج قله كمال وجودى است: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ» (19) آرى! شاه بيت ادب الهى، پيامبر اسلام و امامان پاك عليهمالسلام هستند كه بارى تعالى درباره آنان فرمود: «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ» (20) . مرحوم علامه طباطبايى رضىاللهعنه نوشتهاند: «... و بالجمله فقوله «فبهداهم اقتده» تأديب الهى اجمالى له صلىاللهعليهوآله بأدب التوحيد المنبسط على اعمال الانبياء عليهمالسلام المنزهة من الشرك...» (21) امام صادق عليهالسلام فرمود: «ان الله عزوجل ادب نبيّه فأحسن أدبه، فلمّا اكمل له الادب قال: «و انك لعلى خلق عظيم» ثمّ فوّض اليه امر الدين و الامّه ليَسُوسَ عباده.» (22) يعنى: «خداى بزرگ پيامبر خود را تربيت كرد و نيكو تربيت كرد و چون ادب را در او به كمال رساند فرمود: همانا تو داراى خلقى عظيم هستى. آنگاه كار دين و امت را به او سپرد تا بندگانش را اداره كند.» (23) از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقل شده است: «أنا اديب الله و على أديبى.» (24) يعنى: من پرورده خدايم و على پرورده من است. حضرت على عليهالسلام نيز فرمودند: «انّ رسول الله صلىاللهعليهوآله ادّبه الله عزّوجل و هو ادّبنى و انا أودّب المؤمنين و اورث الادب المكرمين.» (25) يعنى: پيامبر خدا را خداوند تربيت كرد و او مرا و من مؤمنان را تربيت مىكنم و براى بزرگواران، ادب را به ارث مىگذارم. اين كه ادب، از خدا به پيامبر صلىاللهعليهوآله و از پيامبر صلىاللهعليهوآله به على عليهالسلام و از على عليهالسلام به مؤمنين منتقل شده است، دست كم بر دو نكته دلالت دارد: الف) ادب تنها ادب الهى و دينى است؛ ب) تنها الگوهاى كامل ادب الهى، انسانهاى كامل؛ يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله ، على عليهالسلام و ائمه عليهمالسلام هستند: «لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (26) استاد علامه حسنزاده آملى چنين سرودهاند:
ادب آموز نبود غير قرآن
بيا زين مأدبه بر گير لقمه
طعام روح انسان است قرآن
طعام تن بود از آب و از نان»(27)
كه قرآن مأدبه است از لطف رحمان
نيابى خوشتر از اين طعمه، طعمه
طعام تن بود از آب و از نان»(27)
طعام تن بود از آب و از نان»(27)
پير مى خواران به صدر اندر نشست
محرمان راز خود را خواند پيش
جمله را كرد از شراب عشق مست
گفت شاباش اين دل آزادتان
يادتان باد اى فرامش كردهها
كاين خمار، آن باده را بُد در قفا
هان و هان آن وعده را بايد وفا(41)
احتياط خانه كرد و در ببست
جمله را بنشاند پيرامون خويش
يادشان آورد آن عهد الست
باده خوردستيد بادا، يادتان
جلوه ساقى ز پشت پردهها
هان و هان آن وعده را بايد وفا(41)
هان و هان آن وعده را بايد وفا(41)
چون دل تو دشمن جان آمده است
سدّ ره جان است جان ايثار كن
درد و خونِ دل ببايد عشق را
قصّه مشكل ببايد عشق را(42)
جان بر افشان ره به پايان آمده است
پس بر افكن ديده و ديدار كن
قصّه مشكل ببايد عشق را(42)
قصّه مشكل ببايد عشق را(42)
اى قدح نوشان صحراى الست
كشته گشتن عادت جيش شماست
آرزو را ترك گفتن خوشتر است
با عروس مرگ خفتن خوشتر است(43)
از مراد خويشتن شوييد دست
نامرادى بهترين عيش شماست
با عروس مرگ خفتن خوشتر است(43)
با عروس مرگ خفتن خوشتر است(43)
نمونههايى از ادب اصحاب امام حسين عليهالسلام
1ـ عباس بن على يا ابوالفضل العباس را كه معروف حضور همه عاشوراشناسان و عاشورا پيشگان است نيز مىشناسيد كه در تبيين مقام ومنزلت ايشان آمده است: «انّ له عندالله درجة يغبطه بها جميع الشهداء.» (45) يعنى: او پيش خدا مقامى دارد كه تمام شهدا به حال او رشك مىبرند. چرا نباشد؟! او عارفتر، موحّدتر و عابدتر از همه و ولايتشناستر و ولايتمدارتر از همه بود؛ او كه وقتى أمان نامه براى او آوردند و او و برادرانش را صدا زدند از سر ادب در برابر امام و ولىّ خويش، اعتنايى نكرد و پاسخى نداد تا به فرمان امام و ولىّ خويش پاسخ دهد؛ پاسخى از سر مهر و معرفت و ولايت تاريخى. (46) به همين جهت، است كه به او «پدر فضايل» گفتهاند. به راستى كه همه ارزشهاى دينى و صفات پسنديده دينى از آگاهى، عشق و محبت، بندگى، ولايتپذيرى، خلوص، صفا، وفا، شجاعت و مجاهده را در خويشتن به ظهور رساند. او بريده از كثرت بود و عاشق وحدت، رهيده از خود و رسيده به خدا بود. او كه از سر ادب هماره حسين بن على عليهالسلام را امام و آقا و سيّد و مولايش خطاب مىكرد و از سر ادب در برابر فاطمه زهرا عليهاالسلام (كه هنگام شهادتش به ديدارش آمد و او را فرزند خطاب كرد، امام حسين عليهالسلام را «برادر» صدا زد و فرياد استغاثهاش را با «يا اخا ادرك اخاك!» (47) سرود تا سرود ولايت و شهادت را نيز در توحيد و ادب و ارادت نشانه بگيرد يا قبل از شهادت در كنار نهر علقمه آب را بر روى آب ريخت و سيماى امام و صورت اهل بيت امام عليهالسلام را در آينه آبِ كف دست ديد و آب را ننوشيد؛ در حالى كه تشنه بود و جان عطشناك داشت و از اين ايثار به آن نثار رسيد و ادب را در همه حالات و حركاتش متبلور ساخت. پس ابوالفضل عليهالسلام مظهر تام ادب رحمانى و حدّنگهدارى الهى و آراستگى به صفات پسنديده بود و پروريدگىاش را در دامان على عليهالسلام در جريان واقعه عاشورا نشان داد. 2ـ حرّ را مىشناسيد؟ زندگى او را مطالعه كرديد؟ سابقه و لاحقهاش را ديديد؟ (48) به راستى چرا حر در تحيّر و ترديد ميان دو راه بهشت و جهنم و حسين و يزيد و خدا و خود، آخرت و دنيا؛ راه بهشت، حسين عليهالسلام خدا و آخرت را برگزيد و بزرگترين انتخاب تاريخ را به رخ جهانيان كشيد و از ولايت ظلم و ظلمت، به ولايت عدل و نور در آمد و از فرش تا عرش را در پرتو ولايت طى كرد. حد خويش را شناخت و از قلمرو وجودىاش تجاوز نكرد؛ چرا در پاسخ امام عليهالسلام كه فرمود مادرت به عزايت بنشيند عرضه داشت افسوس كه مادرت زهرا عليهاالسلام دخت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله است و در اقامه نماز پشت سر امام حسين عليهالسلام ايستاد و نماز را به جماعت خواند؟ آيا اينها مقدمهاى براى توبه و انقلاب عليه خويشتنِ تجاوز شده و بازگشتى به حدّشناسى و حدنگهدارى نبوده است؟ آيا زمينهاى براى رهيدن از خود و رسيدن به خدا نبود؟ آيا در نَوَرديدن فاصله ديدار الستى تا ديدارى در بهشت برزخى و قيامت كبرى نبوده است؟ آيا لقاء الله و شهادت، از رهگذر ادب داشتن در محضر انسان كامل و حجت بالغه حق و ولىّ الله و خليفةالله روزى حرّ نشده است؟ پس معرفت، ديندارى، عبوديت و توحيد حرّ كه پوشيده مانده بود با تصرّف ولايى ولايت الهى حسين و هدايت باطنى و ولايى آن امام هُمام، شامل حال حر بن يزيد رياحى شده است كه حر پرورده مكتب نبوى و علوى بود و فرجام او با اسلام حسينى و شهادت در ركاب امام زمانش حسين بن على عليهالسلام پيوند يافت. حرّ مجذوبان سالك و محبوبان محبّ بود. 3ـ امّ وهب، را نيز كم و بيش مىشناسيد و حماسه انقلابى و جهادى كه ايجاد كرد؛ چه اين كه وهب خود مهاجر مجاهدى بود كه دست از همه تعلّقات و حتّى تعيّنات كشيد. وهب و همسر او، زفاف خويش را به زفاف وصال به امام حسين عليهالسلام و قرار گرفتن در بزم ديدار با خدا و رسول خدا صلىاللهعليهوآله و على عليهالسلام و زهراى مرضيه عليهاالسلام سپرى كردند. از خود گذشتند تا به او رسيدند و بين خود با خدا، حسين عليهالسلام را كه آينهدار جمال و جلال الهى بود، واسطه گرفتند و از بستر ولايت به شبستان شهادت راه يافتند، جنگيدند و خون دل خويش تقديم محبوب كردند و به لقاء الله رسيدند اما امّ وهب خود، حماسه در حماسه و جهاد در جهاد خلق كرد و مصداق «ابرار» گشت كه «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» (49) به همين جهت، آنچه دوست داشت تقديم دوست كرد و وقتى سر فرزند شهيدش را براى او آوردند، پس از نگاهى به سر خونين فرزند عرضه داشت «سرى كه به محبوب داده شد پس گرفتنى نيست.» كه در چنين سرى سرّى نهفته بود و پيام ابدى به دل تاريخ فرستاد تا از ماوراء تاريخ هماره انسان مُستكمل در پرتو انسان كامل و مكمّل به كمال خويش برسد؛ خواه مرد باشد، خواه زن كه فرهنگ قرآنى است و مژده نيل به حيات طيّبه. (50) پس أم وهب چون وهب و تازه عروسش ادب معالله داشتند. (51) 4ـ حضرت زينب عليهاالسلام قهرمان كربلا كه رهبرى ظاهرى قيام كربلا را پس از عصر عاشورا به عهده گرفت و اين عالمه غيرمعلمه و عقيله بنىهاشم توانست علىگونه و زهراوار از امامت و ولايت پاسدارى نمايد و خود مظهر سير و سلوك در هفت شهر عشق از مدينه تا كوفه، از كوفه تا مدينه، از مدينه تا كربلا، از كربلا تا كوفه، از كوفه تا شام، از شام تا مدينه و از مدينه تا شام با همه حوادث تاريخى و طاقت فرسا باشد كه همه را در پرتو معرفت و عبوديت و بر مدار و محور ولايت طىّ كرده است. با على عليهالسلام ، امام حسن عليهالسلام ، امام حسين عليهالسلام و امام سجاد عليهالسلام توانست منازل سير و سلوك را بپيمايد و وارث همه مصائب و رنجهاى سير و سلوك باشد و رياضتهاى طاقتسوز را متحمل شود و صبر را معنا نمايد. آرى! زينب، تجسم عينى و تمام عيار ادب الهى و توحيدى و ادب ولايى است و سالكان مؤدب و ادب پيشگان سالك بايد بر سر سفره او بنشينند و معرفتاندوزى و ادبآموزى نمايند. او كه همه هستىاش عشق به حسين عليهالسلام بود و شرط ضمن عقدش، بودن با حسين عليهالسلام و همراهى هميشگى با او. از نشانههاى ادب اخلاقى و سلوكىاش اين بود كه وقتى امام على عليهالسلام از او خواست بگويد يك گفت يك اما «دو» را نگفت و چنين دليل آورد كه غير از «يك» چيزى نيست؛ (52) يعنى با ذهن، ضمير، فكر و ذكر توحيدى زندگى كرد و زينت پدر (زين اب) شد. در عصر امام حسين عليهالسلام نيز از خط توحيد و صراط نورانى ولايت خارج نشد و وقتى در عاشورا فرزندانش در ركاب امام و برادرش به شهادت رسيدند، آگاهانه از خيمه خارج نشد تا مبادا چشمان امام به او بيفتد و شايد قدرى شرمندگى و ناراحتى براى امام پيش آيد يا وقتى على اكبر فرزند رشيد امام حسين عليهالسلام كه شبيهترين افراد به پيامبر صلىاللهعليهوآله از حيث خَلق و خُلق بود، به شهادت رسيد و امام بىتاب گشت، از خيمه بيرون آمد تا غيرت حسينى را به جوش آورد و امام حسين عليهالسلام را متوجه خويش سازد و از آلام و دردهاى امام و برادرش بكاهد و التيامى بر زخم دل و درون سينه امام باشد. به فرمان امام عليهالسلام صبر را پيشه ساخت، از امام زينالعابدين مراقبت كرد، دختران و فرزندان امام را نيز مراقبت نمود و پس از شهادت امام عليهالسلام قافلهسالار كاروان حسينى شد و در حيات امام و پس از شهادت امام در همه اطوار و احوال، ادب را رعايت كرد. 5ـ به تعبير استاد شهيد مطهرى رضىاللهعنه نهضت عاشورا و حادثه كربلا «جنبه توحيدى و عرفانى»، جنبه پاكباختگى در راه خدا و ماسواى خدا را هيچ انگاشتن» نيز داشت كه در كنار جنبههاى ديگر مثل حماسهسازى و پرخاشگرى، موعظه و نصيحت و فضايلى چون: مروّت، ايثار، مساوات اسلامى و... را نيز در بر داشته است. آفريننده اين همه سجاياى ارزشى و اخلاقى كريمانه و ادب اسلامىِ و فضايل الهى، تربيتيافتگان مكتب امام حسين عليهالسلام ؛ يعنى همه اصحاب عام و خاص آن امام همام بودهاند؛ از حبيب بن مظاهر كه دست پرورده پيامبر صلىاللهعليهوآله ، على عليهالسلام ، امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام بود تا زُهير بن قين تا جون غلام ابوذر و غلام امام حسين عليهالسلام و تا على اكبر، على اصغر، قاسم بن الحسن عليهالسلام و... . اعلام وفادارى همه اصحاب غير بنى هاشم در آستانه شب عاشورا، تجلى ادب و اخلاق بود. همه آنها در ادبشناسى و ادبگرايى الگو بوده و معيارى براى خودشناسى و خودنگهدارى ما هستند كه خويشتن را با آينه وجود آنها نقد نماييم و پشت سر آنها حركت كرده و به خويشتن خويش برگرديم؛ حتى طفلى (در كربلا نه يا ده طفل شهيد شدند.) (53) خود فرزند شهيد بوده است و از امام اجازه به ميدان رفتن خواست و امام اجازه نداد (چون پدرش شهيد شده بود) و فرمود: شايد مادرش راضى نباشد؟ عرضه داشت يا ابا عبدالله! اصلاً اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده تا به ميدان بروم و جانم را فداى جان شما نمايم تا اجازه گرفت. ادب را بنگريد! حتى طفل نابالغ ركاب امام حسين عليهالسلام نيز معرفت دارد و آراسته به فضائل اخلاقى و توحيدى است.) حال اين طفل، پسر مسلم بن عوسجه يا حرث بن جناده يا... بود، معلوم نشد. (54) او در معرفى خويش در ميدان مبارزه، منطقى را برگزيد كه گوى سبقت از همه ربود؛ وسط ميدان فرياد زد:
اميرى حسين و نعم الامير
سرور فؤاد البشير النّذير(55)
سرور فؤاد البشير النّذير(55)
سرور فؤاد البشير النّذير(55)
ثمرات و رهآورد ادب اخلاقى ـ عرفانى
پيشتر گفتيم كه ادب، حد نگهداشت هر چيز است و عناصرى چون عبوديت و توحيد را از رهگذر دين، دارد و اسلام جامعترين و جاودانهترين فرهنگ ادب در حوزههاى عقيدتى، اخلاقى ـ سلوكى و رفتارى و اعمالى را در بر دارد تا انسان، ملكات فاضله و صفات پسنديده را در متن وجود خويش پياده نمايد. حادثه عاشورا، هم معلول ادب الهى و دينى، ادب توحيدى و معرفتى و هم علت ادب در ساحتهاى وجودى انسان است و الگوهاى تمام عيارى از ادب را فراروى آدميان نهاد و خود كانون ادب توحيدى شد كه انسانهاى به ادب رسيده، خودشناسِ خودساخته و تربيت يافته مكتب اسلام ناب، توان راهيابى به سپاه و صحابه امام حسين عليهالسلام را داشتند و از منزل هجرت و جهاد به مقام شهادت نايل آمدهاند:
گر رود از پى خوبان دل من معذور است
درد دارد چه كند كز پى درمان نرود
درد دارد چه كند كز پى درمان نرود
درد دارد چه كند كز پى درمان نرود
سرمايه راهرو حضور و ادب ست
ناچار بود رهرو ازين چار اصول
ورنه به مراد دل رسيدن عجب است(58)
آنگاه يكى همت و ديگر طلب ست
ورنه به مراد دل رسيدن عجب است(58)
ورنه به مراد دل رسيدن عجب است(58)
گرت حفظ ادب باشد مع الله
بر آن مىباش تا با او زنى دم
چه مىگويى سخن از بيش و از كم(59)
شوى از سرّ سرّ خويش آگاه
چه مىگويى سخن از بيش و از كم(59)
چه مىگويى سخن از بيش و از كم(59)
ابد در پيش دارى اى برادر
ادب را كن شعار خود سراسر(60)
ادب را كن شعار خود سراسر(60)
ادب را كن شعار خود سراسر(60)
از خدا جوييم توفيق ادب
بىادب محروم ماند از لطف ربّ
بىادب محروم ماند از لطف ربّ
بىادب محروم ماند از لطف ربّ
حاصل سخن
ادب حقيقى و حقيقت ادب، تنها در پرتو تعاليم الهى و در مكتب انبيا حاصل مىگردد و ادب دينى ادب اصيل است. اسلام ناب، مجموعهاى از عقايد، اخلاق و احكام به هم پيوسته است كه همه ساحتهاى وجودى انسان را سامان مىدهد و نظام مىبخشد و مسلمان و مؤمن بر تمام شؤون حيات و هستىاش بر اساس آموزههاى دينى مديريت مىكند تا به عناصر اصلى ادب يعنى عبوديت و توحيد نايل آيد. بنابر گزارش محتوايى دقيق علامه طباطبايى رضىاللهعنه از ادب انبيا در قرآن و ادب پيامبر اسلام، در قرآن و روايات ادب در روابط چهارگانه انسان با خدا، رابطه انسان با خود، انسان با جامعه و رابطه انسان با جهان شكل گرفته و به ظهور مىرسد. ادب، حضور دائمى و مراقبت نفس كامل در محضر بلكه حضور الهى است وانسان مؤدب در مكتب پيامبر اسلام و على عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام ، عالم و آدم را جلوه حق و تجلّى اسماى حسناى الهى مىبيند. حادثه كربلا در حقيقت، تجلّى ادب الهى ـ انسانىِ «انسان كامل» و به نمايش گذارنده همه فضايل، ارزشها و كمالات وجودى وامكانى است و عاشورا در واقع، آفريده ادب حسينى و ادب ياران امام حسين عليهالسلام است كه خود تابلوى زيبا و دلنشين و شيرين از همه خوبيها و زيبايىهاست. شايد بتوان گفت كه آيه «انى اعلم ما لا تعلمون» (72) در آينه كربلا ظهور پيدا مىكند و تفسير حديث قدسى «كنت كنزا مخفيا فَاَحْبَبْتُ أن اعرف، فخلقت الخلق لكى اعرف.» (73) در شخصيت و شاكله امام حسين عليهالسلام و اصحاب و يارانش متبلور است كه گويى همه آنها تربيت شده خداوند عزّ و جلّ و برگزيده او بودند تا ظهور اسماء جمال و جلال الهى باشند. تنها راه رستگارى و صراط كمال و سبيل سلوك حقيقى و حقيقت سلوك اخلاقى ـ عرفانى همانا در عاشورا تعبيه شد. آينه در كربلا بود و امام حسين عليهالسلام و يارانش كه به توصيف آن حجت بالغه الهى بهتر از آنان هرگز وجود نداشته و ندارد، آينهداران جمال و جلال الهى بودند: «... اللهم اجعلنا عندك وجيها بالحسين عليهالسلام ... اللهم ارزقنا شفاعة الحسين يوم الورود و ثبت لنا قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام.» 1ـ استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد كرج و عضو هيأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى. 2ـ سالكان مجذوب، كسانى هستند كه پس از يقظه و بيدارى، اراده كرده، رياضت كشيده و مجاهده كردند و در بين راه جذبه الهى شامل حال آنها شده است و در خطبه 210 نهجالبلاغه از اوصاف آنها سخن به ميان آمده است چون على اكبر، ابوالفضل و... يا حبيب بن مظاهر و زهير بن قين كه امام به او جلوهاى كرد و در او تصرّفى نمود و... مجذوبان سالك كسانى هستند كه به يك جذبه و جلوه الهى و نفحه رحمانى به سير و سلوك پرداخته و رياضت كشيده تا به مقصود برسند مثل فضيل يا حرّ و ... 3ـ ديوان اشعار حافظ، ص 5. 4ـ مثنوى معنوى، بيت 115 دفتر اول. 5ـ ديوان اشعار حضرت امام خمينى رحمهالله ، ص 74. 6ـ ديوان اشعار حافظ، ص 105. 7ـ فروغ شهادت، ص 208. 8ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 23، ص 133. 9ـ شكوفايى عقل در پرتو نهضت حسينى، صص 194ـ193، مركز نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1381؛ پرسشها و پاسخهاى برگزيده، صص 290ـ249، گروه مؤلفان مركز فرهنگى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، قم، چاپ اول، 1382. 10ـ يونس / 2؛ قمر / 45. 11ـ آل عمران / 169. 12ـ فجر / 30ـ28. 13ـ حسن حسنزاده آملى، انسان و قرآن، انتشارات الزهراء، تهران، چاپ اول، 1364، ص 53. 14ـ سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسة الاعلمى، بيروت، 1390 ق.، ج 6، ص 256. 15ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 19. 16ـ حسن حسنزاده آملى، پيشين، صص 53ـ52. 17ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، صص 258ـ257. 18ـ فاطر / 10. 19ـ نحل / 78. 20ـ انعام / 90. 21ـ الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 262ـ261. 22ـ محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، ص 266، ح 4. 23ـ محمد محمدى رىشهرى، ميزان الحكمة، انتشارات دار الحديث، چاپ سوم، 1381، ج 1، ص 107. 24ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 16، ص 231، ح 35 و ج 77، ص 267، ح 1. 25ـ همان، ص 231، ح 35. 26ـ احزاب / 21. 27ـ حسن حسنزاده آملى، ديوان اشعار، نشر رجاء، تهران، چاپ اول، 1364، ص 290. 28ـ سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ص 302 تا 260. 29ـ محمد باقر مجلسى، پيشين، ج 43، ص 261. 30ـ سيد هاشم البحرانى، مدينة المعاجز، چاپ اول، 1414 ق. 31ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، چاپ دوم، 1378، ج 17، صص 28 و 481 ـ480. 32ـ البحر الرائق، فى شرح كنز الدقائق، دار الكتب العلميه، بيروت، 1418 ق.، ج 4، ص 599. 33ـ مقرّم، مقتل الحسين، ص 357. به نقل از: مرتضى مطهرى، پيشين، صص 50 و 384. 34ـ مفاتيح الجنان، دعاى عرفه. 35ـ همان. 36ـ شيخ مفيد، الارشاد، نشر دار المفيد، ج 2، ص 90. 37ـ وفيات الائمه، دار البلاغه، بيروت، چاپ اول، 1412 ق.، ص 449. 38ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، صص 394ـ392 و ج 45، ص 3. 39ـ سيد محمدحسين حسينى تهرانى، رساله لبّ اللباب در سير و سلوك اولوالالباب، تهران، چاپ دوازدهم، 1424 ق.، صص 117ـ116. 40ـ عمّان سامانى، گنجينة الاسرار، نشر دفتر معارف، چاپ اول، 1381، ص 28. 41ـ همان، ابيات 221ـ215. 42ـ همان، ابيات 224ـ222. 43ـ همان، ابيات 366ـ362. 44ـ فصلت / 53. 45ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 44، ص 298؛ شيخ عباس قمى، سفينةالبحار، ج 6، ص 133؛ مرتضى مطهرى، پيشين، ص 667؛ عبدالله جوادى آملى، حماسه و عرفان، نشر اسراء، چاپ اول، 1377. 46ـ سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 7، ص 430؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 246. 47ـ همان. 48ـ ر.ك.: پرسشها و پاسخهاى برگزيده ويژه محرم، صص 272ـ269، مركز فرهنگى نهاد رهبرى در دانشگاهها، چاپ اول، 1382. 49ـ آلعمران / 92. 50ـ نحل / 87. 51ـ البته در رابطه با زن وهب مطالب ديگر نيز گفته شده است. ر.ك.: مرتضى مطهرى، پيشين، صص 392ـ391. 52ـ حماسه و عرفان، صص 272ـ271 (پاورقى). البته برخى، اين مسأله را در مورد حضرت ابوالفضل گفتهاند. همچنين بايد بررسى شود كه «زينب» ذكر شده در اين قضيه، همان زينب كبراست يا ام كلثوم است. 53ـ همان، ص 392. 54ـ همان، صص 393ـ392. آيت الله جوادى آملى او را فرزند جنادة بن كعب انصارى دانسته است. حماسه و عرفان، ص 246. 55ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 45، ص 27. 56ـ مرتضى مطهرى، پيشين، صص 393 ـ 392. 57ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 92، ص 214، ح 13. 58ـ حسن حسنزاده آملى، پيشين، ص 214. 59ـ همان، ص 290. 60ـ همان، ص 214. 61ـ انسان و قرآن، پيشين، ص 57. 62ـ محمد محمدى رى شهرى، پيشين، ص 106. 63ـ همان، ص 109. 64ـ همان، ص 100. 65ـ همان، ص 101، برگرفته از احاديث 391 و 392. 66ـ آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ح 5520. 67ـ محمد محمدى رىشهرى، پيشين، ص 99. 68ـ همان، صص 99ـ98. 69ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 94، ص 127، ح 19 و ج 13، ص 211، ح 2. 70ـ همان، ج 45، ص 116. 71ـ سيد محمدحسين حسينى تهرانى، پيشين، ص 118؛ رساله سير و سلوك منسوب به بحرالعلوم، چاپ ششم، 1422 ق.، صص 155ـ154. 72ـ بقره / 37. 73ـ در رابطه با سند اين حديث از يك طرف و محتواى و مضمون آن از طرف ديگر بحثهاى فراوانى نزد علما مطرح شده است كه خوب است به كتابهايى چون: سيد يحيى يثربى، عرفان نظرى، بوستان كتاب، قم، چاپ چهارم، 1380، ص 47، مراجعه شود.