عزّت حسيني
محمد مهدي باباپور
مقدمه
«عزت بخشي» و «عزت آفريني» از مهمترين اهداف تربيتي پيامبران و اوصيايايشان بوده است و هيچ نهضتي چون نهضت حسين (ع) قلبها را منقلب نكرده وعواطف را هم سوي خود نساخته و روح عزت را در بشر ندميده است.
اگر آدميان به عزت حقيقي دست يابند و از ذلت آزاد شوند، به تربيتي كه منظورنظر پيامبران بوده است ميرسند؛ تربيتي كه آدمي را سربلندو استوار و شكستناپذير دربرابر غير خدا، و ناچيز و ناتوان و خوار در برابر خدا ميسازد. آن كه فقط در برابر خداسربندگي فرود ميآورد و با قدم عبوديت سير ميكند و داغ ذلتِ بندگي را در پيشاني خودمينهد به عزّ ربوبيت دست مييابد. عزت حقيقي مختص خداوند است و اوست كهدوست دارانش را عزت ميبخشد. حسين (ع) در «دعاي عرفه» خداوند را چنين مخاطبقرار ميدهد:
«يا مَنْ خَصَّ نَفْسَهُ بالسُّمُوٍّ و الرَّفْعَة فَاَوْلي''ائه بِعِزِّهِ يَعْتَزُّونَ ؛ اي آن كه ذات خود رابه علو مقام و رفعت مخصوص گردانيدي و دوست دارانت را به عزت خود عزيز ساختي.»
حسين (ع) مظهر عزت الهي و نهضت او، قيامي براي حفظ عزت آدمي و گشودنراه تربيت حقيقي بود، تا پس از او همگان به راه و رسمش تربيت شوند و به عزت حقيقيدست يابند. رهبر معظم انقلاب كه با شروع سال نو، «عزت و افتخار حسيني» را به مثابةيك شعار محوري مطرح نمودند، در اين زمينه فرمودند:
«اين سال، سال عزت و افتخار حسيني است. اين عزت چه جور عزتي است؟ اينافتخار، افتخار به چيست؟ آن كسي كه حركت حسين بنعلي (ع) را بشناسد، او ميداند كهاين عزت، چگونه عزتي است... حركت امام حسين (ع) حركت عزت بود، يعني عزت حق،عزت دين، عزت امام و عزت آن راهي كه پيغبر ارائه كرده بود. امام حسين (ع) مظهر عزتو چون ايستاد، ماية فخر و مباهات هم بود. اين است عزت و افتخار حسيني»
جايگاه عزت در تربيت
نقش عزت در تربيت اساسي است، به نحوي كه در صورت فقدان عزت، آدمي بههر پستي تن ميدهد و به هر گناهي دست ميزند.
ريشة همه تباه گريها در ذلت نفس است و از اين رو، بهترين راه براي فرد وجامعه، عزتبخشي و عزتآفريني است. ميزان براي شناخت نهضتهاي اصلاحي،عزتبخشي آنهاست و ميزان قوّت هر يك از آنها در اندازة عزّتي است كه ميبخشد وراهي است كه براي عزّتآفريني ميگشايد. آن نهضتي كه عزت نميبخشد و يا مردمانرا به ذلت ميكشاند، فاقد ماهيت اصلاح گري است؛ زيرا با كاهش عزت در مردمان يامنتفي شدن آن، راه همة تباه گريها بر آنان گشوده ميشود.
اگر آدميان رياكاري ميكنند، اگر گردن كشي و گردن فرازي مينمايند، اگر ستمگري و بيداد ميكنند، اگر مرتكب گناه ميشوند و... همه ريشه در ذلت نفسشان دارد؛چنان كه پيشوايان معصوم : به صراحت، ريشة همة اين امور را در ذلت نفس معرفيكردهاند. از امير مؤمنان علي بن ابي طالب (ع) وارد شده است:
«نفاق المرء مِنْ ذُلٍّ يَجِدُهُ في نَفْسه ؛ نفاق و دورويي در انسان از حقارت و ذلتياست كه در وجود خود مييابد.»
امام صادق (ع) فرموده است:
«ما مِنْ رَجُلٍ تَكَبُّر أوْ تَجَبَّرَ اءلاّ'' لِذِلَّةِ وَجَدّه''ا في نَفْسِهِ ؛ هيچ انساني دچار گردنفرازي يا گردنكشي نميشود، مگر به سبب حقارت و ذلتي كه در نفس خويش مييابد.»
از امير مؤمنان (ع) وارد شده است:
«من هانَتْ عليه نَفْسُهُ فلاتَرْجُ خَيْرَهُ ؛ كسي كه در برابر نفسش، پست، خوار و ذليلباشد، به خيرش اميد نداشته باش.»
از امام هادي (ع) نيز روايت شده است:
«مَنْ هانت عليه نَفْسُهُ فَلا'' تَامَنْ شَرُّهُ ؛ هر كه نفسش خوار شود، از شرّ او ايمنمباش.»
بدين ترتيب، مهم ترين تلاش تربيتي بايد در جهت عزتبخشي و عزتآفرينيباشد، تا فرد و جامعه از تباهي و سقوط، رها شوند و به زندگي نيك اين جهان و آن جهاندست يابند. با اين نگرش است كه خداوند اجازة هر كاري به مومن داده است، جز آن كهتن به ذلّت دهد، چنان كه «ابوبصير» از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: «اءنّ اللهتبارك و تعالي فَوَّضَ اءلَي الْمؤمن كلَّ شيءٍ اءلاّ اءذْلا''لَ نَفْسِهِ ؛ خداي تبارك و تعالي همهچيز را به مؤمن واگذار كرده جز آن كه خود را ذليل كند.»
مفهوم عزت
«عزّت» آن حالتي است كه انسان را مقاوم و شكستناپذير ميسازد. و اصل آن ازاين جا گرفته شده است كه ميگويند: «أرْضٌ عَز''ازٌ» يعني زميني كه سخت و محكم ونفوذناپذير است، و ميگويند: «تَعَزَّزَ اللحُمْ» يعني گوشت، ناياب شده كه نميتوان به آندست يافت.
بنابراين «عزّت» در اصل به معناي صلابت و حالت شكستناپذيري است و برهمين اساس، از باب توسعه در استعمال، درمعناي ديگر؛ از جمله غلبه، صعوبت، سختي،غيرت و حميّت و مانند اينها به كار رفته است . عزّت به معناي عظمت، ارج مندي،سرافرازي و بزرگواري است و در معناي دقيقتر، عزت همان شناخت انسان به حقيقتنقش خود و قرار دادن آن در مقام و منزلت خود است.
عزّت را به معناي «اقتدار» نيز تفسير كردهاند. اين معنا در يكي از اسمهاي الهيبه چشم ميخورد؛ نامي كه بيش از 88 بار در قرآن كريم از آن ياد شده است. ( هو العزيزالحكيم ) ، ( هو العزيز العليم ) ، ( الي صراط العزيز الحميد ) و... مراد از عزيز، وجودقاهري است كه غلبه نميپذيرد. بنابراين «عزّت»، در حوزههاي گستردهاي چون جامعه،معناي اقتدار و عظمت دارد و در حوزههاي شخصي به مفهوم ارج مندي و سربلندي است.در مقابل آن، ذلّت قرار ميگيرد كه مفهوم متضاد آن است: ( تُعِزُّ مَنْ تَش''اءُ و تُذّلُ مَنْتشاءُ ) .
عزّتمندان واقعي
در كلام وحي، عزّت تنها از آن خداست: ( فَلِلّ''هِ العِزَّةُ جميعاً ) ؛
تمام عزّت در اختيار خداي منان است.
( انَّ العزّةللهِ جميعاً ) ؛
همانا همة عزّت نزد خداست.
گر چه عزت در انحصار خداست و عزّت بالاصاله از آن اوست، اما خداوند عزتآفرين و عزت بخش نيز هست و هر كسي را كه بخواهد، عنايت خواهد كرد و هر كسي بهدنبال بزرگي و ارج مندي است، بايد فقط از خدا طلب كند: ( مَنْ كا''نَ يُريدُ الْعِزَّةَ فلِلّ''ه العزّةجميعاً ) ؛
هر كه بزرگي و ارجمندي خواهد پس (بداند كه) بزرگي و ارج مندي همه از آنخداست.
و به هر كه خواهد، دهد. با توجه به انحصار عزتبخشي در نزد پروردگار، قرآن، فقطخداوند، پيامبر و مؤمنان را عزتمندان و ارج مندان ميشمارد: ( وللهِ العِزَّةُ وَ لِرَسوُلِهِ ولِلْموُمنين ) ؛
عزت و بزرگي از آن خدا و پيامبرش و مؤمنان است.
مفسّران دربارة شأن نزول اين آيه به داستان زير اشاره ميكنند:
روزي عبداللهبن اُبّي (سركردة منافقان مدينه) كه همواره به اختلاف ميانمسلمانان ميانديشيد، با سودجويي از مناظرة لفظي گروهي از مهاجران با انصار، لب بهسخن گشود و با كينه و نفرت، مهاجران را مورد عتاب قرار داد و به كنايه، به پيامبر (ص) توهين نمود و مدعي شد كه: اگر به مدينه برگرديم، قطعاً آن كه عزت مندتر است، زبونتررا از آنجا بيرون خواهد كرد.
او با اين گزافهگويي، خويش را عزّتمند و رسولالله را زبون ميانگاشت و مردممدينه را در همراهي با پيامبر شماتت ميكرد. در ميان آن جمع، جواني به نام «زيد بنارقم» كه از قوم عبدالله ابن اُبّي نيز بود، در برابر سركردة منافقان ايستاد و گفت: به خداسوگند كه تو درميان قوم خود زبون، كوچك و مورد نفرت هستي و محمد (ص) در اوج عزّتاز سوي خدا و دل پذير ميان مسلمانان است. ديگر تو را با اين سخن، هرگز دوستنخواهم داشت. عبدالله از اين سخن زيد به خشم آمد و او را به مسخره گرفت.زيد بن ارقمپس از بازگشت، نزد رسول خدا رفت و آن حضرت را از گفته عبدالله بن اُبّي آگاه ساخت.پيامبر نيز او را احضار كرد، ليكن او به دروغ ماجرا را منكر شد و زيد بن ارقم را دروغگوناميد و با اين سخن، ديگران را به شماتتگويي آن جوان راست گو وا داشت! رسول خداآگاهي خود را از سخن ابن اُبّي به برخي از انصار يادآور شد و در انتظار فرصتي بود تا زمينةزبوني دورويان فراهم آيد.
تفرقه افكني و شايعه پراكني از سوي منافقان، روز به روز تشديد ميشد، تا آن كهآيات سورة منافقون نازل شد و خداوند پرده از گزافهگويي عبدالله بن اُبّي و درستي سخنزيد برداشت، آن جا كه فرمود:
( يَقوُلُونَ لَئِنْ رَجَعْن''ا اِلَي الْمَدينةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنْه''ا الاَذَلَّ وللهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ ولِلْمُؤْمِنينَ ول''كِنَّ المنافقون لا'' يَعْلَمون. ) ؛
ميگويند اگر به مدينه برگرديم، همانا آن كه عزتمندتر است، آن زبونتر را از آنجا بيرون خواهد كرد. ولي عزّت از آن خدا و از آن پيامبر و از آن مؤمنان است، ليكنمنافقان نميدانند.
آنگاه رسول خدا به تشويق زيد بن ارقم پرداخت و به راستيِ گزارش او از سويقرآن گواهي داد. گويا ابن اُبّي در وقت نزول آيات در مدينه نبود و چون بازگشت، فرزندشاز ورود او ممانعت كرد و به او گفت: به خدا سوگند! هرگز نميگذارم بدون اجازة رسول خداوارد شهر شوي، تا آن كه امروز بداني چه كسي عزيز و چه كسي ذليل است. بنابراينعزت، بالاصاله از آن خداوند است و بِالاِفاضه از آنِ پيامبر و مؤمنان است، و هر كسيعزت را از غير خدا كسب كند، آن عزّت نيست بلكه خواري و ذلّت است؛ پيامبر اسلام (ص) فرمود:
«كلُّ عزّ ليس بالله فَهُو ذُلٌّ ؛ هر عزتي كه از خدا نيست ذلت است. هم چنين از اميرمؤمنان (ع) روايت شده است: «العزيز بِغْيرِ الله ذَليلٌ ؛ عزيزي كه عزتش از خدا نيست،ذليل است.
خداوند در قرآن به كساني كه عزّت را از غير ميخواهند و آن را در غير او جستو جوميكنند، ميفرمايد:
( اَلذّين يَتَخِذُّون الكافرين اَولِياء مِنْ دُونِ الْمؤمِنين اَيْبَتَغوُن عندهم الْعِزَّةَ فَاِنَّالعِزَّةَللهَ جميعاً ) ؛
كساني كه كافران را به جاي مومنان، دوست و سرپرست خود برميگزينند، آيااينها ميخواهند از آنان كسب عزت و آبرو كنند، در حالي كه تمام عزتها مخصوصخداست.
آية فوق، به تمام مسلمانان هشدار ميدهد كه عزت خود را در همة شئون زندگي،اعم از اقتصادي، سياسي، فرهنگي، نظامي و مانند آن، از غير خدا طلب نكنند و بهديگران اعتماد ننمايند. اگر سران كشورهاي اسلامي به اين آيه و آيات مشابه توجّهميكردند، امروز اينطور ذليل و بردة استكبار جهاني و صهيونيسم غارتگر نبودند.
اگر آنان عزت را از «خدا» طلب ميكردند، دشمنان خدا اين قدر ملل مسلمان را درفشار و سختي قرار نميدادند. مسئلهاي كه اين قدر اسرائيل غاصب را جسور كرده وبيرحمانه به فلسطين و لبنان تجاوز ميكند، چيزي جز سازش ذليلانه سران اكثركشورهاي اسلامي نيست. اگر مسلمانان جهان، عزت واقعي را از خدا طلب ميكردند و بهدولتهاي استكبار نزديك نميشدند، امروز آمريكاي جهان خوار چنين به كشورهاياسلامي نميتاخت.
عزّت در نهضت حسيني
نهضت حسيني، حماسة برپاداشتن عزت است و جايجاي آن گوياي اين حقيقتاست كه همة شرافت آدمي به عزت اوست و كسي حق ندارد جز در برابر خدا خود را ذليلكند. امام صادق (ع) فرموده است:
«اءنَّ الله عَزَّوَجَلَ فَوَّضَ اِلَي الْموُمِنِ اُمُورَهُ كُلَّه''ا وَلَمْ يُفُوِّضْ اءلَيْه أنْ يكون ذَليلاً، أم''اتَسْمَعَ قُوْلَ اللهِ عَزَّوجل يقول:
( وللهِ العزّة و لِرَسُولِهِ و لِلْمُومنين ) فَالْمُؤمِن يكونُ عزيزاً و لا يكون ذليلاً (ثمقال:) اءنَّ المُوْمن اعَزَّ مِنَ الْجَبَل. اءنَّ الْجَبَلْ يُسْتَقَلُّ مِنهِ بِالْمَع''اوِلِ وَ الْمُومِن لايَسْتَقَلُّ مِندينه شيءٌ ؛ خداوند همة امور مومن را به خودش واگذار كرده است، جز آنكه اجازه ندادهاست خود را ذليل كند. آيا نميبيني كه خدا ميفرمايد: «عزت از آنِ خدا و رسولش ومؤمنان است». پس، مؤمن عزيز است و ذليل نيست. (سپس فرمود:) مومن از كوهسختتر است، زيرا كوه با كلنگ تراشيده و خرد ميشود، ولي هرگز از دين مؤمن چيزيكم نميشود و خرد نميگردد. بر اين اساس است كه مؤمن، پيوسته استوار و سازشناپذيراست و در هر اوضاع و احوالي عزّت خود را حفظ ميكند و مرگ را بر ذلت ترجيح ميدهد.اين راه و رسم، در حماسة حسيني بيش از هر چيز جلوه دارد كه حسين (ع) از پيامبر عزّتچگونه زيستن، انتخاب كردن و مردن را آموخته بود.
رسول خدا (ص) فرمود: «مَنْ اَقَرَّ بالذُّل طَائعاً فليس منا اهل البيت ؛ هر كه پذيرايذلت شود، از خاندان ما نيست. هدف حسين (ع) بازگشت به سيرة پيامبر (ص) واميرمؤمنان (ع) بود؛ چنان كه خود آن حضرت در وصيت نامة خود نوشت: «وأسير بسيرةجدّي محمد و سيرة ابي علي بن ابي طالب (ع) ؛ من ميخواهم به سيرة جدم محمد (ص) وسيرة پدرم عليبن ابي طالب (ع) رفتار كنم.»
پيامبر اكرم (ص) مردم را از ذلّت بتپرستي و سرخم كردن در برابر غير خدا و ذلتجهالت و گمراهي رهانيد و سردمداران كفر و شرك را به پايين كشانيد. «اعَزَّ بِه الاذِلّة وَاذَلَّ بِه الاَ عِزَّه . «خواران را بدو ارج مند ساخت و عزيزان را بدو خوار گردانيد.» اينكحسين (ع) به همان راه ميرفت و براي همين مقصد قيام ميكرد. ميرفت تا سيرةفراموش شدة پيامبر (ص) را به يادها آورد و راه و رسم آن حضرت را در عزت آفريني زندهكند؛ در اين راه به همان سيرهاي رفتار ميكرد كه پدرش عليبنابي طالب (ع) رفتارميكرد:
«فَالْمَوْتُ في حَي''اتِكم مَقْهوُرين، وَ الْحَي''اةُ في مَوْتِكُمْ قاهرين ؛ خوارگشتن و زندهماندن، مردن است؛ و كشته گشتن و پيروز شدن، زنده بودن. زندگي در مرگِ با عزت استو مردن همان زيستنِ با ذلت. اين گونه بود كه حسين (ع) فرمود: «مَوْتٌ في عِزِّ خَيْرٌ مِنْحَي''اةٍ في ذُلٍّ ؛ مرگ با عزت از زندگي با ذلت بهتر است.»
آن حضرت در اوج حماسة خود آن گاه كه وارد ميدان جنگ شد، تا آن زمان كه بهشهادت رسيد، از جمله رَجَزهايش اين بود:
اَلْمَوْت خيرٌ مِن ركوبِ الْع''اروَ الْع''ار اَوْلي'' مِن دُخُول النّ''ارِ ؛
مرگ از پذيرش ننگ بهتر استو ننگ از ورود در آتش سزاوارتر است.
حسين (ع) ميآموزد كه بايد اين گونه زيست؛ در برابر غير خدا، عزيز و در برابر خدا،ذليل. از اين رو، مرگ را به تسليم باطل شدن ترجيح داد و دشمنان خود را دعوت كرد تا دربرابر حق سرخم كنند و خود را از آتش برهانند. او براي همين برخاسته بود كه مردمان را بهعزّتي بخواند كه سربلندي اين جهاني و سعادت آن جهاني شان در آن است. حماسةحسيني، حماسة عزّت مومنان است؛ انسانهايي كه در مدرسة پيامبر آموختهاند كهسعادت حقيقي همان عزت است و زندگي زير بار ستم و در كنار ستم گران جز ذلت و ننگنيست و سزاوار آن است كه انسان بميرد و تن به ذلت نسپارد.
در جهان نتوان اگر مردانه زيستهمچو مردان جان سپردن زندگي است
حسين (ع) ، بزرگ آموزگار اين گونه زيستن و مردن است. در دوم محرم سالشصت و يك هجري بود كه وارد كربلا شد، در نخستين خطبهاي كه در سرزمين كربلاخواند، چنين فرمود:
«الا'' تَرَوْنَ انَّ الْحَقَّ لا''يُعْمَلُ بِهِ، وَ انَّ الْب''اطِلَ لا''يَتَن''اهي عنه لِيَرْغَبَ الْمُؤمِنُ في لِق''اءِالله مُحِقّاً، فَاِنّي لاارَي الْموت اءلاّ'' سعادة وَ لا الْحَي''اة مَعَ الظالمين اِلاّ'' بَرَماً ؛ آيا نميبينيد كهبه حق عمل نميشود و از باطل نهي نميشود؟ در اين صورت شايسته است كه مومن (باعزّت) لقاي پروردگارش را خواهان شود. من مرگ را جز خوش بختي نميدانم و زندگي باستم كاران راجز بدبختي نميبينم. در روز عاشورا، آن هنگام كه دو سپاه، روياروي يكديگرقرار گرفتند و سپاه عمر سعد از هر طرف حسينيان را محاصره كرد و خيمههاي حسين (ع) را چون نگين انگشتري در ميان خود گرفت، آن حضرت از ميان سپاه خويش بيرون آمد ودر برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخناني حماسي و درسآموز و بيدار كننده بيان كرد وعزت حسيني را يادآور شد و فرمود:
«اَلا'' وَ اِنَّ الّدعي يَابْنَ الدَّعي قَدْ رَكَزني بَيْنَ اثْنَتَيْن، بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّه، و هَيْه''اتمِنَّا الذِّلّة. بَاْبَي الله ذلك لَن''ا و رَسُولُهُ و الْمومِنوُنَ، و حُجُورٌ طَابَتْ و طَهُرَتْ ( و انُوفٌحَمِيَّةٌ و نُفُوسٌ اَبِيَّةٌ مِنْ اَنْ) نُوُثِرَ ط''اعَةَ اللِئامِ عَل''ي مَص''ارعِ الكِرام ؛
آگاه باشيد كه اين فرزند خوانده (ابن زياد)، پسر فرزند خوانده، مرا ميان دو راهيشمشير و ذلت قرار داده است و هيهات كه ما زير بار ذلت رويم؛ زيرا خداوند و پيامبرش ومومنان از اين كه ما زير بار ذلت برويم، ابا دارند و دامنهاي پاك مادران (و انسانهايپاك دامن و مغزهاي با غيرت و نفوس با شرافت) روا نميدارند كه اطاعت افراد لئيم وپست را بر قتل گاه انسانهاي كريم و نيكمنش مقدم داريم. آن كه عزيز است، استوار وشكستناپذير است، آن كه ترس از رفتن و ميل به ماندن ندارد، سربلند است؛ وحسين (ع) آموزگار چنين عزّتي است. به بيان «ابونصر بن نباته»:
اَلْحُسَيْنُ الّذي رَأَي الموتَ في الْعِزِّحَي''اةً وَ الْعَيش فِي الذُّلِ قَتَلاً ؛
«حسين همان كسي است كه مرگ با عزت را زندگي ميديد و زندگي با ذلت رامرگ و كشته شدن مييافت.»
ابن ابيالحديد معتزلي در اين باره مينويسد:
«سرور كساني كه زير بار ذلّت نرفتهاند، كسي كه به مردم مردانگي و غيرت و مرگزير سايههاي شمشير را آموخت و چنين مرگي را بر پستي و ذلت ترجيح داد، ابوعبداللهالحسينبن علي بن ابي طالب (ع) است كه به او و يارانش امان داده شد، اما از آن جا كهنميخواست، تن به ذلت دهد و نيز بيم آن داشت كه ابن زياد اگر هم او را نكشد، به نوعيخوار و ذليلش سازد، مرگ را بر چنين زندگي ترجيح داد.» عزت حقيقي كه برخاسته ازعبوديت حق است، انسان را در راه حق پايدار و شكستناپذير ميسازد و نهضت حسيني،برترين نمونة چنين عزتي است. اين عزت در گامگام حماسة حسيني جلوه دارد.
جلوههاي عزت مندي در نهضت حسيني
از آن زمان كه «وليدبن عتبةبن ابي سفيان» والي مدينه، مأمور شد از حسين (ع) براي يزيد بيعت بگيرد و امام (ع) از بيعت با يزيد خودداري نمود و با اين اقدام نهضت خودرا آغاز كرد، تا زماني كه يارانش همه به شهادت رسيدند و خود وارد ميدان نبرد شد وپذيراي شهادت شد، پيوسته يك چيز را تكرار ميكرد و آن پيام «عزت» و حماسة«عزتمندي» بود.
پس مروري كنيم بر اين «پيام» و «حماسه» تا راه تربيت حقيقي خود را نماياند:
1- چون خبر مخالفت امام (ع) در بيعت با يزيد به گوش مردم رسيد و خاندان امامپي بردند كه حسين (ع) تصميم به مقابله دارد، برخي تلاش كردند كه آن حضرت را ازتصميمش منصرف كنند؛ از اين رو، به سازش با باطل و ستم و كرنش در برابر مستبدان وستمگران توصيه كردند. امام حسين (ع) محكم و استوار بر حق و عدل ايستاد. «عمراطرف» از فرزندان علي (ع) در همان ابتداي نهضت در مدينه، نزد حسين (ع) رفت و از آنحضرت خواست تا در برابر دشمناني چنين سفاك و مسلط نايستد و تن به بيعت سپارد.امام در پاسخ فرمودند:
«حدّثَني ابي انْ رسول الله (ص) اَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ و قَتْلي وَ انَّ تُربْتَي تكونُ بُقَرْب تُرْبَتِهِ،فَنَظُنُّ انَّك اعَلِمتُ م''الَمْ اعْلَمْهُ و انه لااُعْطي الدَّنيَّة مِنْ نَفْسي ابداً ؛ پدرم برايم حديثكرد كه رسول خدا (ص) به پدرم فرموده است كه او و من هر دو كشته ميشويم و قبر مننزديك قبر او خواهد بود. گمان ميكني آنچه را تو ميداني من نميدانم؟ حقيقت ايناست كه هرگز تن به پستي نخواهم داد.» (و زير بار ذلت نخواهم رفت).
2- هم چنين در پاسخ به درخواست محمدبن حنيفه فرزند ديگر اميرمؤمنان كهبه خدمتش رسيد و از سر خيرخواهي به آن حضرت توصيه كرد، براي خودداري از بيعت بايزيد به جايي دور از دسترس يزيد رود و مردم را به ياري طلبد و بدين ترتيب از جنگينابرابر و كشته شدن بپرهيزد، فرمود:
«ي''ا اَخي! وَالله لَوْلَمْ يكن فِي الدّنيا مَلْجَأَ و لا''مَاْو''ي لَم''ا بايعتُ يزيد بن معاويةابداً ؛ برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنيا هيچ پناه گاه و مأمني نباشد، هرگز با يزيد بنمعاويه بيعت نخواهم كرد. بنا بر خبر «ابومخنف»، حسين (ع) پس از گفت و گو با «محمدحنفيه» براي چندين بار به سوي مسجد النبي رفت و در طول راه شعر «يزيد بن مُفَرَّغ» راميخواند كه سرودهاي است براي حفظ عزت، هنگام رويارويي با خطرها:
لا'' ذَعَرْتُ السَّو''امَ في فَلَقِ الصّبحمُغيراً و لا''دُعيتُ يزيداً
يَوْمَ اُعْطي مِنَ اَلْمَه''ابْةِ صِنيماًوَالْمَن''اي''ا يَرْصُدْنَني انْ اَحيداً
در سپيده دمان چوپانان از شبيخون من به هراس نيفتند و مرا يزيد (بن مفرّغ)نخوانند، اگر از بيم مرگ به ستم تن دهم و زير بار ذلت روم و خطر مرگ از راه ببرد. بدينترتيب، با وجود همة توصيهها در ماندن و بيعت كردن، يا رفتن و گريختن از دشمنان،حسين (ع) در حال برپا كردن نهضتي بود كه براي هميشه به همگان درس عزت آموزد وراهنماي تربيت عملي باشد.
3- چون خبر حركت امام به سوي عراق منتشر شد، برخي او را از اين اقدام برحذرداشتند؛ از جمله «ابن عباس»، وي نزد امام رفت و آن حضرت را توصيه كرد كه با توجّه بهروحيات مردم عراق درمكه بماند و اگر اصرار به رفتن دارد به يمن رود. امام حسين (ع) همچنان استوار بر سر تصميم خود و برپا كردن نهضت خويش ايستاد. سپس به سوي عراقحركت كرد و در طول راه نيز پيوسته آموزگار عزت بود. چون به عراق نزديك شد و مردي ازكوفه وي را از اوضاع و احوال مردم كوفه و خيانت آنان خبر داد، فرمود:
فَاِنْ تَكُنِ الدّنيا تُعَدٌ نفيسَةًفَد''ارٌ ثَو''ابِ اللهِ اعلي و اَنْبَلُ
و اِنْ امُتِ الامْوال للّترك جمْعْه''افمأ بال متروك بالحُرّ يبْخل
و اِنْ تَكُنِ الارْز''اق قَسْماً مقدراًفقلّةُ حِرْص الْمرء، في الكسب اجْمل
و اِنْ تَكُنْ الاَبْد''ن لِلْمَوْتِ أنْشئتْفقتْلُ امْريِ بِالسَّيفِ في الله افْضلُ
عَلَيْكم سَلا''مٌ الله يا آل اَحْمَدٍفَاِنّي اَر''اني عَنْكُمْ سَوْف أرْحل ؛
اگر زندگي، دنيايي ارزش مند است، (در نظر من) جهانِ پاداشِ خداوندي، برتر وگران بهاتر است؛ و اگر جمع مال و ثروت براي آن است كه روزي بايد از آن دست كشيد،پس انسان آزاده نبايد براي چنين ثروتي بخل ورزد؛ و اگر روزيها مقدّر گشته و تقسيمشده است، پس هر چه انسان در به دست آوردن ثروت كم آزتر باشد بهتر و نيكوتر است؛ واگر بدنها براي مرگ آفريده شده است، پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا برترو سزاوارتر است؛ درود بر شما اي خاندان پيامبر كه من به زودي از ميان شما كوچخواهمكرد.
آن كه عزت مند است، در بند زندگي دنيايي، مال و ثروت، جاه و مكنت و كوچ ورحلت نيست؛ و حسين (ع) برترين نمونة مدرسة پيامبر (ص) ، آموخت كه چگونه بايد بود وچگونه بايد شد.
4- وقتي «حرّ بن يزيد رياحي» فرماندة سپاه كوفه، راه را بر وي بست و از حركتكاروان او جلوگيري كرد و او را هشدار داد كه اگر دست به شمشير بري و جنگي را آغاز كني،قطعاً كشته خواهي شد، فرمود:
«آيا مرا از مرگ ميترساني و آيا كار شما بدان جا رسيده است كه مرا بكشيد؟ مندر پاسخ تو همان سخني را ميگويم كه برادر اوسي به پسر عموي خود گفت، آن گاه كهميخواست به ياري پيامبر (ص) بشتابد و عموزادهاش او را از كشته شدن بيم داد كه به كجاميروي كه در اين راه كشته خواهي شد و او چنين سرود:
«من به سوي مرگ ميروم كه مرگ براي جوان مرد ننگ نيست، اگر در جست وجوي حق باشد و در راه اسلام جهاد كند و بخواهد با ايثار جانش از انسانهاي صالححمايت كند و با جنايت كاران مخالفت كند و از دشمني با خدا دوري گزيند. من جان خودرا فدا ميكنم و بقاي آن را خواستار نيستم و به زودي در جنگي سخت با دشمنِ بسبزرگ، رو به رو خواهم شد. پس اگر زنده بمانم پشيماني ندارم و اگر كشته شوم ملامتنشوم، ولي براي تو همين بس كه چنين زندگي ذلتبار و ننگيني را سپري ميكني».
حسين (ع) (مظهر عزت الهي) با ورود به كربلا، نگاه خود را به زندگي، مبارزه ومرگ بيان كرد تا آيندگان درس آموزند. و در آن لحظههاي سخت روز عاشورا، درسعزت، شرافت و آزادي به همة انسانها آموخت و فرمود: «لا'' وَالله لااُعْطيكم بِيَدي اِعْط''اءالذليل وَلا'' اَفِرٌّ فِرارَ العبيد ؛ من هرگز دست ذلت به شما نميدهم و مانند بندگان فرارنميكنم.» آنان كه همراه حسين (ع) شدند به عزت رسيدند كه مدرسة حسيني، ساحتعزت الهي است.
عزت مندي ياران حسين (ع)
شب عاشورا نمايشي بود از شكستناپذيري آنان كه به وجود حسين (ع) عزتيافته بودند. پس از آن كه دشمن آنان را تا روز بعد مهلت داد و مسلّم شد كه در نبرد نابرابرروز بعد، چه روي خواهد داد، حسين (ع) در ميان خاندان و ياران خويش خطبهاي خواند وچنين فرمود:
«... امّ''ا بعد، فانّي لاأعْلمُ اصحاباً اوْلي، و لا''خيراً مِن اصحابي، و لااهْل بَيتٍ ابَرَّولااوْصَلَ مِنْ اهل بيتي، فَجَزاكُم الله عَنّي جميعاً خيراً؛ الا و اءنّي اظُنَ يَوْمَنَا مِنْ هَؤْلا''ءِالاعْد''اءِ غداً، الا'' و اءنّي قد رأيْتُ (اَذِنْتُ) لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جميعاً في حلّ، ليس عَلَيْكُمْ مِنّيذِم''امٌ، هذا لَيْلٌ قد غَشِيَكُمْ، فاتخذوه جَمَلاً ؛
...امّا بعد، پس همانا من ياراني شايستهتر و بهتر از يارانم نميشناسم و خاندانينيكوتر و خويش دوستتر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خداوند همهتان را ازجانب منپاداش نيك دهد. بدانيد كه ميدانم، فردا كارمان با اين دشمنان به كجا خواهد كشيد،بدانيد كه من اجازهتان ميدهم، با رضايت من همگيتان برويد كه حقي بر شما ندارم،اكنون شب شما را در برگرفته است، پس آن را وسيله رفتن كنيد.
چون امام (ع) اين گونه سخن گفت، خاندان و ياران وفادارش پايداري وشكستناپذيري خود را بيان كردند و نشان دادند كه هر كه عزت يابد، شكست نيابد و تنبه خواري ندهد و در دو عالم رو سپيد ماند.
نخست عباسبن علي (ع) سخن راند و چنين گفت:
«لِمَ نَفْعَلُ؟ لِنَبقي'' بَعْدَك؟ لااَران''ا الله ذلك اَبَداً ؛ چرا چنين كنيم؟ براي آن كه پساز تو بمانيم؟ خدا هرگز چنين روزي را نياورد. سپس همة بنيهاشم اظهار وفادارينمودند. ضحاكبن عبدالله مشرقي گويد: پس از اين سخنان «مسلم بن عوسجه اسدي»برخاست و گفت: «آيا تو را رها كنيم و در پيش گاه خدا در اداي حقت، عذري نداشتهباشيم. به خدا سوگند بايد نيزهام را در سينههايشان بشكنم، و با شمشيرم تا آن جا كهدستة آن در دستم باشد ضربتشان بزنم، از تو جدا نميشوم، و اگر براي نبرد با آنان سلاحنداشته باشم، در دفاع از تو با پرتاب سنگ با ايشان خواهم جنگيد تا با تو بميرم.»
سپس «سعيد بن عبدالله حنفي» برخاست و گفت: «به خدا سوگند تو را رهانميكنيم تا خداوند بداند كه حرمت تو را در نبود پيامبر نگه ميداريم؛ و به خدا سوگند اگربدانم كشته ميشوم، سپس زنده ميگردم، آن گاه زنده سوزانده ميشوم و خاكسترم به بادميرود و هفتاد بار با من چنين ميشود، باز از تو جدا نشوم تا پيش رويت بميرم. پس چراچنين نكنم كه يك بار كشته شدن است و آن گاه كرامتي كه هرگز پايان نپذيرد.»
آن گاه «زهير بن قين» برخاست و گفت: به خدا سوگند كه دوست دارم كه هزار بار(در دفاع از تو) كشته شوم و سپس زنده گردم و باز كشته شوم و با كشته شدن من جان تو وجان اين جوانان خاندان تو را حفظ كنم. همه ياران حسين (ع) كه تربيت شدگان مدرسهعزت بودند، سخناني همانند يكديگر گفتند. آخرين سخنشان اين بود: «به خدا سوگند(هرگز) از تو جدا نميشويم، جانهاي ما به فدايت، با چنگ و دندان تو را حفظ ميكنيم وچون كشته شويم (به عهد خود) وفا كرده و تكليف خويش را ادا كردهايم.»
ياران حسين (ع) به راستي چنين بودند؛ جلوههاي عزت حسيني، پايدار، وفادار،استوار و شكستناپذير بودند و اين ويژگيها را در روز عاشورا به نمايش گذاشتند. آنچه برزبان حسين (ع) و ياران او جاري ميشد و آنچه در رفتار و كردار آنان جلوه كرد، شأن انسانعزيز است. حسين (ع) خود دربارة اين شأن و جلوههاي آن - در برخورد با حربن يزيدرياحي - چون راه بر او و كاروانش بست و آن حضرت را ازمرگ بيم داد، چنين فرمود:
«لَيْسَ شَأني شأن مَنْ يَخ''افٌ الْمَوْت، م''ا اهْوَن الْمَوْت عَلَي سَبيل نِيْلِ الْعِزّ و اءحْي''اءالْحَقّ، لَيْسَ الْمَوْت في سَبيل الْعِزّ اءلاّ'' حَياةً خ''الِدَةً، وَ لَيْسَتْ الْحَي''اةُ مَعَ الذُّلّ اءلاَّ الموتالذي لا''حَي''اةَ مَعَهُ، افَبالْمَوْت تُخَوِّفُني؟ هَيْه''اتْ، ط''اشَ سَهْمُكَ، وَ خ''ابَ ظَنُّك! لَسْتُاَخ''افُ الْمَوْت، اءنَّ نَفْسي لاكْبَرُ مِن ذلك و هِمَّتي لاَعْلي'' مِنْ انْ احْمِلَ الضَّيْمَ خَوْفاً مِنَالْموت، و هل تَقْدِروُن علي اكثر مِنْ قَتْلي؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ في سَبيل الله؛ ول''كنّكم لاتقدرونعَلي'' هَدْمِ مَجْدي وَ مَحْوِ عِزّي وَ شَرَفي، فاءذاً لااُب''الي بالقتل؛
شأن من شأن كسي نيست كه از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسيدن به عزّت واحياي حق سبك و راحت است مرگ در راه عزت، جز زندگي جاويد نيست و زندگي با ذلتجز مرگي فاقد حيات نيست. آيا مرا از مرگ ميترساني؟ تيرت به خطا رفته است و گمانتتباه است! من كسي نيستم كه از مرگ بهراسم. منش من بزرگ تر از اين است و همّتمن عاليتر است از آن كه از ترس مرگ، به زير بار ستم روم و آيا شما بر بيش از كشتن منتوانايي داريد؟ آفرين و درود به كشته شدن در راه خدا، در حالي كه شما قادر به نابوديعظمت من و محو عزت و شرف نيستيد! پس در اين صورت باكي از كشته شدن ندارم».
حسين (ع) كشته عزّت خويش و زنده به عزّت است. او نه فقط «قتيل الْعبره» كه«قتيل العزّه» است. گامگام او عزت است و حماسه.
موجبات عزتمند شدن
انسان مؤمن داراي اين جاي گاه والا و ارزش مند است و اسلام بر عزيز و ارج مندبودن آن اصرار دارد و زبون سازي آن را نميپذيرد. امام صادق (ع) ميفرمايد:
«المُؤْمِن يكونُ عزيزاً و لا'' يكون ذليلاً ؛ مومن پيوسته، عزيز و سرافراز بوده وزبوننيست.»
عزّت مومن در گرو شاخصههايي است كه از آن ياد ميشود:
1- ايمان و تقوي
ايمان، عامل سربلندي و تكامل انسان، همان باور داشتن به الله، به همة پيامبرانديگر؛ هم چون پيامبر اكرم (ص) ، به همة كتاب هاي آسماني؛ هم چون قرآن مجيد، بهامامت پيشوايان معصوم و اعتقاد به معاد است.
ايمان را ميتوان اعتقاد قلبي به خدا و فرمانهاي او همراه با تسليم به آن دانست.و خداوند در قرآن اين عزت را به اهل ايمان اختصاص داد: ( وللهِ الْعِزَّة وَ لِرَسُولِهِ ولِلْمؤمنين ) ؛
عزت از آن خدا و رسولش و اهل ايمان است.»
هم چنين از امام صادق (ع) است كه: «المؤمن يكون عزيزاً ؛ انسان مومن (بهجهت ايمانش) عزيز است.» و خداوند در قرآنش ميفرمايد: ( انّ اكرمكم عنداللهاتقيكم ) ؛
بزرگوارترين شما در نزد خدا باتقواترين شماست.»
و علي (ع) فرمود: «لا'' كَرَم اعَزَّ من التقوي هيچ بزرگي و كرامتي بالاتر از عزّت تقوانيست.»
و پيامبر اسلام فرمودند: «من ار''ادَ انْ يكون اعَزَّ الناس فليتق الله عزوجل ؛ هركسي ميخواهد با عزتترين انسانها باشد، تقواي الهي پيشه كند.»
2- اطاعت و بندگي
اطاعت خداوند كه ثمرة ايمان به اوست، از مهمترين رموز عزت مند شدن است.پيامبربزرگ اسلام (ص) ميفرمايد: «اِنّ الله يقول كل يوم: انَا ربّكم العزيز فَمَنْ اراد عِزَّالدّا''ريْن فِلْيُطيعِ العزيز ؛ پروردگار شما همه روز ميگويد: منم پروردگار عزيز، هر كسعزّت دو جهان خواهد، بايد اطاعت عزيز كند.» علي (ع) در اين باره ميفرمايد: «لا'' عِزَّكَالطّ''اعةَ ؛ هيچ عزتي مثل اطاعت خداي نيست.»
خدا به داوود (ع) وحي كرد كه: «يا داود انّي وَضَعْتُ... العزّفي ط''اعَتي و هم يطلبونفي خدمت السطان فلا يجدونه... ؛ «اي داوود! من عزّت را در طاعتم قرار دادم، در حاليكه مردم آن را نزد سلطان جست و جو ميكنند و نمييابند.»
پيامبر اسلام (ص) در توصيهاي كه به شخصي ميكند، ميفرمايد:
«اعِزَّ امَرْ الله يُغِرَّك الله ؛ فرمانها و دستورهاي خداوند را بزرگ دار (و اطاعت كن )تا خداوند تو را عزت بخشد.»
امام علي (ع) ميفرمايد:
«اءل''هي كفي بي عِزّاً انْ اكون لك عبداً و كفي'' بي فَخْراً انْ تكون لي رباً ؛ خدايا اينعزت و سرافرازي مرا بس، كه بندة تو هستم و اين افتخار و شرف مرا بس، كه تو پروردگارمن هستي.»
امام (ع) در اين قسمت از مناجات خويش، عبد بودن و بندگي خدا را از بزرگ ترينعزت و ارج مندي ميداند.
3- عمل صالح
عمل، سازندة شخصيت انسان و وسيلة سرافرازي يا سرافكندگي او به شمارميآيد. از نظر قرآن، عملي قبول است كه انسان را به شاه راه هدايت و نور بكشاند كه بدان«عمل صالح» گويند.
خداوند در قرآن كريمش ميفرمايد:
( مَنْ ك''انَ يُريد العزة فَلِلّ''ه العِزّةُ جميعاً اِلَيْه يَصْعَدَ الْكلمْ الطيّب وَ الْعَمَلُ الصّ''الِحُيَرْفَعُهُ ) ؛
هر كس عزت و سربلندي ميخواهد، يك سره از آن خداست. سخنان پاكيزه، بهسوي او بالا ميرود و كار شايسته به آن رفعت ميبخشد.
علامه طباطبايي تاكيد دارد كه اين آيه، راه عزتمندي را ايمان به خدا وعملصالح ميداند. ميفرمايد: «خداوند سبحان طالبان عزت را به سوي خودش دعوت كرد، واين چنين تذكرشان داد كه عزت، همهاش از خداست و در توضيح و بيان آن فرمود: براياين كه يگانه پرستي به سوي او صعود ميكند، و عمل صالح هم آن را در صعود كردنكمك ميدهد؛ در نتيجه انسان به خدا نزديك ميشود، و در اثر نزديك شدن از منبععزّت، كسب عزّت ميكند.»
اگر در تعبيرهاي ائمه : حلم و صبر، صدق، تواضع، صله رحم، فرونشاندن خشمو غضب، شجاعت، قناعت، جهاد، و... از موجبات و عوامل عزت مندشدن شمرده ميشود،براي اين است كه اينها مصاديق عمل صالح مينمايد.
اميرمؤمنان (ع) فرمود: «لا عزّكَالْحلْم ؛ هيچ عزتي مثل حلم و بردباري نيست.» وهم چنين امام باقر (ع) فرمود: «كسي كه بر گرفتاريها صبر كند، خداوند بر عزتشميافزايد.»
امام صادق (ع) فرمود: «الصدق عزّ ؛ صدق و راست گويي ماية عزت و سربلندياست.»
پيامبر اسلام (ص) فرمود: «التواضع لا يزيد الله به الاّ ارتفاعاً و ذلّ نفس لا يزيد اللهبه اِلاّ عزّاً ؛ تواضع ماية رفعت و بزرگي و اظهار ذلت در پيش گاه خداوند و ماية عزّت وسربلندي است.»
امام باقر (ع) ميفرمايد: «ثلاثة لا يزيد الله بهنّ المرء المسلم اءلاّ عزّاً: الصّفح عَمَنَّظلمه، و اعطاء من حرمه و الصّله لمن قطعه ؛ سه چيز باعث عزت فرد مسلمان ميشود:گذشت نسبت به كسي كه به او ظلم كرده است، بخشش نسبت به كسي كه محروم كرد وصله رحم نسبت به كسي كه قطع رحم نمود.»
امام صادق (ع) فرمود: «ما من عبد كظم غيظاً اءلاّزاده الله عزوجل عزّاً في الدّنيا والاخرة... ؛ هيج بندهاي كظم غيظ نميكند و خشم خود را فروننشانده مگر اين كه خداونددر دنيا و آخرت بر عزتش ميافزايد.»
علي (ع) فرمود: «الشجاعة احد العزّين ؛ شجاعت يكي از دو راه رسيدن به عزّت وسربلندي است.»
علي (ع) فرمود: «القناعة تؤدّي اِلَي العِزّ ؛ قناعت انسان را به عزت و بزرگيميرساند.»
وهم چنين فرمود: «اقنع تعزّ ؛ قناعت بورز، تا عزت يابي.»
علي (ع) فرمود: «... الجهاد عزّاً للاسلام ؛ جهاد ماية عزت اسلام است.»
بنابراين، كارهاي شايستهاي كه در احاديث فوق ذكر شده است، از مصداقهايعمل صالح است كه موجبات و زمينههاي عزت مند شدن را در انسان فراهم آورد.
4- پيروي از رهبران ديني:
خداوند پيروي از فرستادگان الهي را، بر مردم واجب شمرده و ثمرة اين پيروي راسربلندي و عزت مندي و رستگاري ميداند: ( ... فالذّين آمنوا به و عَزَّرُوه و نَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا الذي اُنْزِلَ مَعَهُ اولئك هم المفلحون)؛
پس آنان كه به او (پيامبر) گرويدند و از او حرمت و عزت نگاه داشتند و ياري اوكردند و نوري را كه به او نازل شد پيروي نمودند، آن گروه به حقيقت رستگاران عالمند.
در آيهاي ديگر به زيبايي از نقش رهبران الهي در عزت بخشي مردم خبر ميدهد:
( وَ لَوْ اَهلكنا بَعذ''ابٍ مِن قَبْلِهِ لَق''الوا ربّنا اَرْسَلْتَ اِلَيْن''ا رَسَولاً فَنَتّبع آياتك من قَبْلِاَنْ نَزِلَّ وَ نَخْزي'' ) ؛
اگر ما آنان را از قبل (آمدن قرآن) به عذابي هلاك ميكرديم، بيترديد ميگفتند:پروردگارا! چرا پيامبري به سوي ما نفرستادي، تا پيش از آن كه خوار و رسوا شويم از آياتتو پيروي كنيم!
امام سجاد (ع) با تكية بر نقش رهبران ديني ميفرمايد:
«طاعةُ وُلا''ةِ الاَمْر تَمامُ العِزّ ؛ پيروي از اولي الامر و رهبران ديني نهايت عزّت وسربلندي است.»
از آن سوي، مخالفت با فرستادگان الهي، عامل زبوني انگاشته شده است:
«اِنّ الذين يُح''ادوُّنَ الله و رَسُولَه اولئك في الاَذَلّين ؛ در حقيقت، كساني كه با خداو پيامبر او به دشمني بر ميخيزند، آنان در (زمرة) خوارترين خواهند بود.»
سرزنش كوفيان از سوي امير مؤمنان (ع) كه با سرپيچي از فرمان امام، «به جايعزت، به زبوني» رضادادند، «ارَضيتُم.... بالذُّل مِنَ الْعَزّ خلفاً ؛ آيا به ذلت به جاي عزتراضي شديد»، از نمونههاي تلخ تاريخ اسلام است.
درنگي در گذشته
تجربة قوم بنياسرائيل، عبرتآميزترين نمونة تاريخي است. قومي كه نخست باپيروي رسول خدا از زبوني به اوج «عزّت» رسيد و سرانجام با نافرمانيهاي پيدرپي، بهسراشيب «زبوني» سقوط كرد.
به اختصار اين سه مقطع را نظاره ميكنيم:
الف: به سوي عزّت مندي
قرآن در ترسيم دوران ذلت قوم بنياسرائيل و سير رها شدن و رسيدن به نقطةپيروزي، چنين بيان ميدارد:
1- دوران آزار: فرعون در سرزمين (مصر) سر برافراشت و مردم آن را طبقهطبقهساخت. طبقهاي را آنان از زبون ميداشت. پسرانشان را سر ميبريد و زنانشان را (برايبهرهكشي يا رواج بيعفتي) زنده بر جاي ميگذاشت. وي از فسادكاران بود.
2- اميد به رهايي: (قوم موسي) گفتند: پيش از آن كه تو نزد ما بيايي و (حتي) بعداز آن به سوي ما آمدي، مورد آزار قرار ميگرفتيم. گفت: اميد است پروردگارتان دشمنشما را هلاك كند و شما را روي زمين جانشين (آنان) سازد. آنگاه بنگرد كه چگونه رفتارميكنيد.
3- پيروزي: (فرمود) بندگانم را شبانه ببر؛ زيرا شما مورد تعقيب واقع خواهيد شد ودريا را هنگامي كه آرام است، پشت سر بگذار كه آنان سپاهي غرق شدنياند. پسهنگام بر آمدن آفتاب، آنها را تعقيب كردند. چون دو گروه هم ديگر را ديدند، يارانموسي گفتند: ما بيشك گرفتار خواهيم شد. گفت: چنين نيست؛ زيرا پروردگارم با مناست و به زودي مرا راه نمايي خواهد كرد. پس به موسي وحي كرديم: «با عصاي خود بهاين دريا بزن، تا از هم شكافت و هر پارهاي هم چون كوهي سترگ بود و ديگران را بدانجا نزديك گردانيديم و موسي و همة كساني را كه همراه او بودند، نجات داديم؛ آن گاهديگران را غرق كرديم.»
ب: عصر عزّت
فرداي پيروزي بنياسرائيل بر فرعونيان، پرچم سرافرازي در اين قوم به اهتزازدرآمد و خداوند، با برتر ساختن آنان بر تمام بندگان، نعمتهاي مادي و معنوي خود را برآنان ارزاني داشت و تا هنگامي كه پيروي از پيامبر حكم فرما بود، بر عزت و سربلنديآنان ميافزود. قرآن دربارة اين عصر ميفرمايد:
1- در قلة عزت: «به آن گروهي كه پيوسته تضعيف و تحقير ميشدند(بخشهاي) باختر و خاوري سرزمين را - كه در آن بركت داده بوديم - به ميراث عطاكرديم.»
2- برتري بر عالميان: «اي بنياسرائيل، نعمتم را بر شما ارزاني داشتم، و اين كهشما را بر جهانيان برتري دادم، ياد كنيد.»
3- فراواني نعمت: «آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتي بودند، تقسيم كرديمو به موسي - وقتي قومش از او آب خواستدند - وحي كرديم كه با عصايت بر آن تختهسنگ بزن. پس از آن، دوازده چشمه جوشيد.
هر گروهي آبشخور خود را بشناخت و ابر را برفراز آنان سايبان كرديم و مرغ وترنجبين را بر ايشان فرو فرستاديم. از چيزهاي پاكيزه كه روزي شان كردهايم، (گفتيم)بخوريد. آن ها بر ما ستم نكردهاند، ليكن بر خودشان ستم ميكردند.»
ج: در سراشيبي ذلّت
با نافرمانيهاي بنياسرائيل، روند سقوط آغاز شد و با تداوم سرپيچيها، اين قومدر سراشيبي پستي افتادند، تا آن كه پيامبر خدا را تنها گذاشتند و سرانجام نيز داغ ذلت برآنان نهاده شد؛ قرآن در اين باره ميفرمايد:
1- مستي رفاه: «چون گفتيد: «اي موسي هرگز بر يك خوراك تاب نياوريم. ازخداي خود براي ما بخواه تا از آنچه زمين ميروياند از (مانند) سبزي و خيار و سير و عدسو پياز، براي ما بروياند.» (موسي) گفت: آيا به جاي چيز بهتر، خواهان چيز پستتريد؟پس به شهر فرود آييد، كه آنچه را خواستهايد براي شما (در آنجا فراهم) است.»
2- سرپيچي بزرگ: قوم موسي پس از (عزيمت) او، از زيورهاي خود مجسمهايبراي خود ساختند كه صداي گاو داشت.
«آيا نديدند كه آن گوساله با ايشان سخن نميگويد و راهي بدانها نمينمايد؟ آنرا (به پرستش) گرفتند و ستم كار بودند». آن گاه موسي به قوم خود گفت: «شما با عملگوسالهپرستي بر خويشتن ستم روا داشتيد. اينك به نزد پروردگارتان توبه بريد.»
3- تهديد الهي: «كساني كه گوساله را (به پرستش) گرفتند، به زودي خشمي ازپروردگارشان و ذلتي در زندگي دنيا به ايشان خواهد رسيد. ما اين گونه دروغ پردازان راكيفر ميدهيم.»
4- تداوم نافرماني: «موسي گفت: «اي قوم من، به سرزمين مقدسي كه خداوندبراي شما مقرر داشته است در آييد و به عقب باز نگرديد كه زيان كار خواهيد شد.» گفتند:اي موسي در آن جا مردمي زورمندند و تا آنان از آنجا بيرون نروند، ما هرگز وارد آننميشويم. پس اگر از آن جا بيرون بروند، ما وارد خواهيم شد. دومرد از (زمرة) كساني كه(از خدا) ميترسيدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن در بر ايشان (بتازد) و واردنشويد، كه اگر... از آن، درآمديد بيشك پيروز خواهيد شد، و اگر مومنيد، به خدا توكل كنيد.گفتند: اي موسي، تا وقتي آنان در (شهر) هستند ما هرگز پاي در آن ننهيم. تو وپروردگارت برويد و جنگ كنيد كه ما همين جا مينشينيم.»
5- تنهايي پيامبر: «موسي گفت: پروردگار! من جز شخص خود و برادرم را اختيارندارم، پس ميان ما و ميان اين قوم نافرمان جدايي بينداز.»
6- در سراشيب ذلت: «و (داغ) خواري وفاداري بر (پيشاني) آنان زده شد و به خشمخدا گرفتار آمدند. زيرا آنان به نشانههاي خدا كفر ورزيده بودند و پيامبران را به ناحقميكشتند. اين، از آن روي بود كه سركشي و نافرماني نموده واز حد در گذرانيده بودند.»
چهار عاملي كه گذشت، مهم ترين عوامل رسيدن به عزّت خدايي است؛ كه درقرآن كريم و سخنان ائمة معصومان به آن اشاره شده است.
اگر جامعهاي خواهان رسيدن به عزت و سرافرازي است، بايد اين راه ها را طي كندو چنانچه به دستورهاي الهي و بزرگان دين توجه نشود، موجب ذلت و خواري وسرافكندگي خواهد بود. خلاصه اين كه هر نظام تربيتي براي تربيت متربيان خود راه ورسمي دارد؛ بنا بر جهانبيني خود، آنان را بر اساس اصول و به وسيلة روشهايي مشخصتربيت ميكند. در اين ميان مدرسة حسيني، مدرسة ويژهاي است كه در آن، ميان عقل وعشق جدايي نيست و بصيرت و حريّت و حكمت و عدالت و استقامت، ويژگي هايشاخص تربيت شدگان است و عزت، اساس تربيت است و حماسه، جلوة آن. پس بايدحسين (ع) و نهضت عزت آفرينش را نمونهاي براي تربيت انسان هاي با عزت قرار داد وفرزندان اسلام را به اين تربيت خواند.