عزت و افتخار، پیامد فرهنگ حسینی(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عزت و افتخار، پیامد فرهنگ حسینی(ع) - نسخه متنی

محمدعلی داعی‏نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


عزّت و افتخار، پيامد فرهنگ حسينى



سيد محمدعلى داعى‏نژاد




اشاره



اين نوشتار به نقش فرهنگ، به ويژه فرهنگ حسينى در تمدن سازى، پيشرفت و عزّت ملت‏ها پرداخته است. پس از ارائه تعريفى از فرهنگ ونقش آن در تمدن سازى و عزّت‏آفرينى، به عوامل پيشرفت و انحطاط مسلمانان اشاره شده و آن عوامل به لحاظ تاريخى، به ويژه از ديدگاه فرهنگ حسينى، مورد بررسى قرار گرفته است.




مفهوم فرهنگ



ارائه تعريفى جامع از فرهنگ، كارى است بس دشوار. ولى هسته اصلى فرهنگ، شامل عقايد سنتى و به خصوص ارزش‏هاى وابسته به آن‏هاست.(1) تايلور در تعريف فرهنگ مى‏گويد: «فرهنگ... به مفهوم وسيع مردم‏شناختى آن، كل پيچيده‏اى است كه دانش، اعتقاد، هنر، اخلاق، قانون، رسم و هر نوع قابليت و عادت ديگرى را، كه انسان به صورت عضوى از جامعه كسب مى‏كند، در برمى‏گيرد.»(2)




آلن بيرو در اين زمينه مى‏نويسد: «فرهنگ عبارت است از هر آنچه كه در يك جامعه معين كسب مى‏كنيم و مى‏آموزيم و مى‏توانيم انتقال دهيم.... براى مشاهده و مطالعه فرهنگ مى‏توان آثار تحقق يافته آن يعنى آثار هنرى، فنى، ادبى و... يا رفتارها و اشكال و صور مناسبات بين انسان‏ها و نيز كاربرد ارزش‏ها و نحوه مشاركت در مظاهر فرهنگى و انتقال آن را ملاحظه نمود كه نشان‏دهنده ميزان نفوذ فرهنگ بين مردم است.»(3)




با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان گفت: فرهنگ عبارت است از مجموعه‏اى از بينش‏ها، باورها، گرايش‏ها، رفتارها و آداب و اخلاقيات يك جامعه كه داراى ثباتى نسبى در آن جامعه است. از اين‏رو، عناصر فرهنگى يك جامعه در واقع جان‏مايه‏هاى تمدنى آن جامعه است. هر چه جامعه‏اى از پيشتوانه‏هاى غنى فرهنگى بيش‏ترى برخوردار باشد، عزّت و افتخار بيش‏ترى خواهد داشت، بنابراين، عزّت و افتخار يك ملت و يا ذلت و انحطاط آن، در گرو فرهنگى است كه بر آن جامعه مسلط است. براى شناخت سيره حسينى در خصوص فرهنگى كه مايه عزّت و افتخار است و تمايز آن از فرهنگى كه موجب ذلّت و انحطاط مى‏باشد، لازم است به كلمات و سيره آن حضرت و شواهد تاريخى و وقايعى كه در صدر اسلام اتفاق افتاده مراجعه كنيم و عوامل عزت آفرين و افتخارساز و نيز عوامل ذلّت بار آن را كشف نماييم تا آن‏ها را براى ساختن جامعه‏اى مطلوب در نظر بگيريم.




عوامل عزّت آفرين و افتخارساز


1. ايمان دينى



ايمان به معناى باور به آموزه‏هاى دينى و التزام به آن مى‏باشد. ايمان، اساسى‏ترين ارزش‏ها و مبناى ساير ارزش‏هاست. از منظر قرآن، ايمان پايه عزت و افتخار و موجب سربلندى است. قرآن در اين‏باره مى‏فرمايد: «ولا تهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤمنين» (آل عمران: 138)؛ ايمان داشته باشيد، سربلند خواهيد بود و نبايد به خود سستى و اندوه راه دهيد.




ويليام جيمز از روان‏شناسان معروف غرب، در تأثير ايمان بر آدمى مى‏نويسد: «ايمان از نيروهايى است كه بشر به كمك آن زنده است و فقدان آن، يعنى مرگ و نابودى.»(4)




قرآن در همين زمينه مى‏فرمايد: بهترين امت خواهيد بود اگر امر به معروف و نهى از منكر نماييد و ايمان به خدا داشته باشيد (آل عمران: 110)؛ يعنى ايمان به خدا، انسان‏ها و جوامع بشرى را به سمت و سوى پيشرفت و ترقى هدايت مى‏كند. به راستى چرا ايمان مايه عزّت و افتخار است؟! چگونه ايمان مايه عزت و افتخار يك انسان و يا يك ملت مى‏شود؟ حقيقت آن است كه تعاليم انبيا، پاسخ الهى به نيازهاى انسان در داشتن زندگى سعادتمندى در دنيا و آخرت است. اگر اين تعاليم، به ويژه تعاليم اسلام كه كامل‏ترين اديان الهى مى‏باشد، به مرحله عمل برسد و انسان‏ها با باور به اين تعاليم، آن‏ها را در سلوك عملى خود پياده كنند، موجب پيشرفت و سازندگى جوامع بشرى و در نتيجه، كسب فضايل انسانى و اخلاقى و نيز موجب رشد و بالندگى و عزت و افتخار آنان مى‏شود.




ويل دورانت در اين‏باره مى‏گويد: اسلام، طى پنج قرن از سال (81 ه. 597 ه. / 700 تا 1200 م) از لحاظ نيرو و نظم و بسط قلمرو و اخلاق نيك و تكامل سطح زندگانى و قوانين منصفانه انسانى و تساهل دينى و ادبيات و تحقيق علمى و علوم طب و فلسفه پيشاهنگ جهان بود.(5)




گوستاولوبون نيز مى‏گويد: تا مدت پانصد سال، مدارس اروپا روى كتاب‏ها و مصنفات مسلمانان داير بود و همان‏ها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق تربيت كرده، داخل در طريق تمدن نمودند. ما وقتى كه به تحقيقات علمى و اكتشافات فنى آنان نظر مى‏افكنيم، مى‏بينيم هيچ ملتى نيست كه در اين مدت كم، بيش‏تر از آنان ترقى كرده باشد. بعضى‏ها عار دارند كه اقرار كنند يك قوم كافر و ملحدى (مسلمانان) به جهت اسلام آوردن سبب شده اروپاى مسيحى، از حال توحش و جهالت خارج گردد. لذا آن را مكتوم نگاه مى‏دارند، ولى اين نظر تا اندازه‏اى بى‏اساس و تأسف‏آور است كه به آسانى مى‏توان آن را رد نمود... نفوذ اخلاقى همين اعراب زاييده اسلام، آن اقوام وحشى اروپا را، كه سلطنت روح را زير و زبر نمودند، داخل در طريق آدميت نموده و نيز نفوذ فكرى و عقلانى آنان، دروازه علوم و فنون و فلسفه را، كه از آن بكلى بى‏خبر بودند، به روى آنان باز كرده و تا ششصد سال استاد ما (اروپاييان) بودند.(6)




به هرحال، جامعيت و اتقان و سادگى تعاليم اسلام موجب گرديد تا مسلمانان در پرتو راهى كه اسلام در پيش روى آنان نهاد، به چنان موفقيت‏هاى افتخارآميز و عزت‏آفرينى دست يابند. از سوى ديگر، دورى از همين تعاليم موجب گرديد تا مسلمانان به انحطاط كشيده شوند و به ذلّت و عقب‏ماندگى دچار گردند.




رشيد رضا مؤلف تفسير معروف المنار مى‏نويسد: علماى علم الاجتماع و سياست‏مداران و مورّخان اسلامى و غير اسلامى اتفاق دارند تنها عاملى كه در برهه‏اى از زمان به عرب‏ها (مسلمانان) در همه زمينه‏هاى فرهنگى و اجتماعى و روحى نيرو بخشيد و آنان را در پيشرفت فرهنگ و تمدن انسانى كمك كرد و با هم متحد ساخت، اسلام بود و بس. طبعا روى‏گردانى از اسلام و يا داشتن مسماى اسلام، نتيجه‏اى جز خوارى و ذلّت نخواهد داشت.(7)




اكنون نقش ايمان و دين را در مكتب حسينى پى مى‏گيريم:




امام حسين عليه‏السلام در نامه‏اى به مردم بصره مى‏فرمايند: «انا أدعوكم الى كتاب الله و سنة نبيّه فانّ السنة قد اميتت و البدعة قد احييت فان تسمعوا قولى اهدكم الى سبيل الرشاد و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.»(8)؛ شما را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت مى‏كنم؛ زيرا در شرايطى قرار گرفته‏ايم كه ديگر سنت پيامبر از ميان رفته و جاى آن بدعت آمده است. اگر سخن (دعوت) مرا بشنويد، به راه سعادت و خوشبختى هدايتتان خواهم كرد. درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد.»




در اين فراز، امام حسين عليه‏السلام سعادتمندى و هدايت يافتگى و خوشبختى را در گرو پياده كردن دين برمى‏شمارد و مردم را به تبعيت از خود دعوت مى‏كند.




اگر امام، كه مظهر عينى دين در جامعه است، مورد بى‏مهرى متدينان قرار گيرد، مردم جامعه دچار ذلّت و زبونى خواهند شد و هرگز رنگ و بوى سعادت را نخواهند ديد. به عبارت ديگر، ضايع كردن دين و مخالفت با پيشواى متدينان نتيجه‏اى جز ذلّت و گرفتارى در دامان ستمگران نخواهد داشت و اين چيزى است كه هم شواهد تاريخى آن را تأييد مى‏كند و هم به صراحت در كلمات امام حسين عليه‏السلام بيان شده است. امام عليه‏السلام در اين‏باره مى‏فرمايد: «والله لا يدعونى حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفى فاذا فعلوا ذلك سلّط اللّه عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذّل من فرام المرئة»(9)؛ به خدا سوگند اين‏ها دست از من برنمى‏دارند، مگر اين‏كه خون مرا بريزند و چون به اين جنايت بزرگ دست يازيدند، خداوند كسى را بر آنان مسلط مى‏كند كه آنان را آن‏چنان به ذلّت و زبونى بكشاند كه پست‏تر و ذليل‏تر از كهنه پاره زنان گردند. نتيجه آن‏كه براساس فرهنگ حسينى، روگردانى و اعراض از دين و مخالفت با پيشوايان دينى نتيجه‏اى جز ذلّت و انحطاط نخواهد داشت و پاى‏بندى به دين و پيروى از رهبران دينى و تقويت ايمان دينى، ملتى منحط چون اعراب جاهليت را مى‏تواند به اوج تمدن و پيشرفت و عزّت و افتخار برساند.




2. نظام سياسى و رهبرى صالح



يك رهبر آگاه و دلسوز و يا يك رهبر گمراه و فاسد، مى‏تواند جامعه تحت رهبرى خود را به هر سمت و سويى كه بخواهد حركت دهد؛ مى‏تواند از آن بهشتى بنا كند كه در آن همه كمالات آدمى متبلور است و يا جهنمى كه همه زشتى‏ها و مفاسد و بدبختى‏ها در آن جلوه‏گر است، تاريخ، جوامع بسيارى را شاهد بوده است كه بر اثر رهبرى‏هاى صحيحى كه به وسيله رهبران شايسته در آن‏ها صورت گرفته، از هيچ به همه چيز رسيده‏اند. به عكس، شاهد جوامعى بوده كه على‏رغم داشتن همه نوع امكانات و افتخارات گذشته، بر اثر رهبرى‏هاى ناشايست و داشتن رهبران فاسد و نالايق بكلى سقوط كرده، عزت و استقلال خود را از دست داده‏اند. از همين روست كه براساس عقيده شيعه، امام بايد منتخب از ناحيه خدا و داراى مقام عصمت و از لحاظ فضايل نفسانى و كمالات انسانى از همه مردم زمان برتر باشد؛ چه اين‏كه رهبران نقش برجسته‏اى در هدايت و يا ضلالت جامعه دارند. خداوند متعال به پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره ابلاغ رهبريت و امامت حضرت على عليه‏السلام در غدير خم مى‏فرمايد: «يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس» (مائده: 67)؛ اى پيامبر آنچه كه از ناحيه پروردگارت بر تونازل شده، به مردم ابلاغ كن وگرنه رسالت خود را انجام نداده‏اى و خداوند تو را از مردم حفظ خواهد كرد.




درباره نقش رهبرى در جامعه و وظيفه مردم در برابر رهبران شايسته و ناشايست، به سيره حسينى در اين زمينه مراجعه مى‏كنيم:




الف. رهبرى شايسته، مايه صلاح جامعه: امام حسين عليه‏السلام هنگام قيام در همه جا، لبه تيز حمله و انتقاد خود را متوجه زمامدار وقت، يعنى يزيد، مى‏كند و از فساد عمومى، كه از رهگذر زمامدار فاسد دامنگير جامعه اسلامى شده، سخن مى‏گويد. از باب نمونه، حضرت در برابر پيشنهاد بيعت با يزيد از سوى مروان مى‏فرمايد: «انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد»(10)؛ اسلام، كه دين عدالت و سعادت بشرى است، با وجود ابتلاى ملت به رهبرى مانند يزيد بايد فاتحه‏اش را خواند.




در جاى ديگر مى‏فرمايد: «فانى لا ارى الموت الاسعادة و لا الحيوة مع الظالمين الا برما.»؛(11) زندگى با ستم‏كاران را جز ننگ و شهادت در راه خدا را جز سعادت نمى‏دانم؛ يعنى زندگى با حاكمان ستمگر جز ننگ و انحطاط چيزى به دنبال نخواهد داشت.




جرجى زيدان درباره حاكمان بنى اميه مى‏نويسد: «بنى اميه غالبا به باده‏پيمايى و زن بازى و شهوت‏رانى پرداخته و به امور كشور نمى‏رسيدند و حتى به نگاهدارى وضع سلطنتى خويش توجه نداشتند و در تعيين وانتخاب واليان و مأموران عالى‏رتبه دولتى دقت نمى‏كردند و چه بسا كه به خواهش كنيزكى يا در نتيجه دريافت پولى، بزرگ‏ترين ايالات را به اشخاص نالايق و يا ستم‏كار مى‏سپردند. عاملانى كه اين اوضاع هرج و مرج را مشاهده مى‏كردند، تمام مساعى خود را براى تحصيل مال و گردآوردن كنيز صرف مى‏كردند و اشخاص درست‏كارِ با ايمان از قبول مشاغل مهم دولتى امتناع مى‏جستند؛ زيرا مى‏دانستند خليفه به هر عنوان باشد از آنان پول مى‏خواهد.»(12) از اين‏روست كه رهبر نالايق و حاكم ناسالم، زمينه ساز فساد در جامعه و حاكميت مى‏شود و جامعه را به فساد و تباهى مى‏كشاند. و اين امر از جمله دلايل مهم مخالفت امام حسين عليه‏السلام با يزيد بود؛ زيرا از نظر امام عليه‏السلام يزيد مظهر فساد و تباهى بود. امام عليه‏السلام درباره يزيد چنين فرمود: «يزيد رجلٌ شارب الخمر و قاتل النفس المحترمه معلن بالفسق لا يبايع مثله.»؛(13) يزيد مردى است شراب خوار كه دستش به خون افراد بى‏گناه آلوده گرديده، او شخصى است كه حريم دستورات الهى را درهم شكسته و آشكارا و در مقابل چشم مردم، مرتكب فسق و فجور مى‏گردد. آيا رواست شخصيتى همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى، با چنين مرد فاسقى بيعت كند؟ امام حسين عليه‏السلام بيعت و تبعيت از چنين كسى را مايه ذلّت شمرده، مى‏فرمايد: «والله لا اعطى الدنية من نفسى ابدا.»؛(14) به خدا قسم كه من هيچ‏گاه به زير بار ذلّت نخواهم رفت.




از سوى ديگر، رهبر شايسته مايه عزّت خواهد بود و تبعيت از او نيز به افتخار و سرافرازى خواهد انجاميد. سؤالى كه در اين‏جا مطرح مى‏شود اين است كه به راستى چرا رهبر شايسته مايه عزت و افتخار است؟ پاسخ امام حسين عليه‏السلام اين است كه رهبر شايسته، انسان‏ها را به معروف و نيكى هدايت مى‏كند و از تجاوز به حقوق اجتماعى مردم به دور است.




آن حضرت در اين‏باره مى‏فرمايند: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب والآخذ بالقسط والداين بالحق و الحابس نفسه على ذات الله.»؛(15) به خدا سوگند پيشواى راستين و امام به حق كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده و قسط و عدل را پيشه خود سازد و از حق پيروى كرده، وجود خويش را وقف خدا و فرمان او كند. بنابراين، از ديدگاه امام حسين عليه‏السلام امام و پيشواى راستين كسى است كه دين خدا را اقامه مى‏كند، هدفش اقامه عدل است، ملاك عملش حق مى‏باشد، و در تمام احوال به دنبال تحقق فرمان خداست.




بى‏شك فردى با چنين اوصافى هرگز به حقوق مردم تجاوز نمى‏كند و دين‏مدارى و حق‏گرايى او مايه عزّت و افتخار ملت و جامعه مى‏باشد.




ب. عزّت‏مندى در پرتو پيروى از رهبرى شايسته: صرف داشتن رهبرى شايسته مايه عزّت و افتخار يك جامعه نيست، بلكه حمايت و پيروى ملت از پيشواى شايسته، مايه عزّت و افتخار است و پيروى از حاكم ستمگر و پذيرش سلطه او موجب انحطاط و ذلت آن جامعه.




مرحوم شهيد صدر در اين‏باره مى‏نويسد: «اگر امتى تسليم‏ناپذيرى باشد و اراده‏اش را در برابر ظلم و ستم از دست بدهد، بناچار در كوره‏هاى فراعنه، در معرض ذوب شدن و تحليل رفتن قرار خواهد گرفت.»(16)




امام حسين عليه‏السلام نيز در اين‏باره مى‏فرمايند: «آرى! من از جدّم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است و اگر روزى معاويه را در بالاى منبر من ديديد، بكشيد. ولى مردم مدينه او را در عرشه منبر ديدند و نكشتند و اينك خدا آنان را به يزيد فاسق مبتلا و گرفتار نموده است.»(17) يعنى امتى كه تابع و پيرو شخصى چون معاويه باشد به بدتر از او، يعنى يزيد، گرفتار خواهد شد و اگر از حاكم فاسقى چون يزيد پيروى كند، به حاكمى فاسدتر از او دچار خواهد شد. به راستى كه تاريخ بهترين گواه و شاهد صدقى بر اين سخنان امام عليه‏السلام مى‏باشد.




ج. به كارگيرى صالحان: شهيد مطهرى در خصوص نقش افراد مؤمن و پيامدهاى نفوذ افراد ناشايست در دستگاه حكومتى مى‏نويسد: «رخنه و نفوذ افراد فرصت‏طلب در درون يك نهضت از آفت‏هاى بزرگ هر نهضتى است. وظيفه بزرگ رهبران اصلى اين است كه راه نفوذ و رخنه اين‏گونه افراد را سد نمايند. هر نهضتى مادام كه مراحل دشوار اوليه را طى مى‏كند، سنگينى آن بر دوش افراد مؤمن، مخلص و فداكار است. اما همين كه نهضت به بار نشست و يا لااقل نشانه‏هاى بار دادن آن آشكار گشت و شكوفه‏هاى آن درخت هويدا شد، سر و كله افراد فرصت‏طلب پيدا مى‏شود. روز به روز كه از دشوارى‏ها كاسته مى‏شود و موعد چيدن ثمره نزديك‏تر مى‏گردد، فرصت‏طلبان محكم‏تر و پرشورتر پاى عَلَم نهضت سينه مى‏زنند تا آن‏جا كه تدريجا انقلابيون مؤمن و فداكاران اوليه را از ميدان به در مى‏كنند. اين جريان تا آن‏جا كليت پيدا كرده كه مى‏گويند: انقلاب فرزند خور است. گويى خاصيت انقلاب اين است كه همين كه به نتيجه رسيد، فرزندان خود را يك يك نابود سازد. ولى انقلاب فرزند خور نيست، غفلت از نفوذ و رخنه فرصت‏طلبان است كه فاجعه به بار مى‏آورد. جاى دورى نمى‏رويم، انقلاب مشروطيت ايران را چه كسانى به ثمر رساندند؟ و پس از به ثمر رساندن، چه چهره‏هايى پُست‏ها و مقامات را اشغال كردند؟ و نتيجه نهايى چه شد؟! سردار ملى‏ها و سالار ملى‏ها و ساير قهرمانان آزادى‏خواه به گوشه‏اى پرتاب شدند و به فراموشى سپرده شدند و عاقبت با گرسنگى و در گمنامى مردند، اما فلان الدوله‏ها كه تا ديروز زير پرچم استبداد با انقلابيون مى‏جنگيدند و طناب به گردن مشروطه‏خواهان مى‏انداختند، به مقام صدارت عظما رسيدند و نتيجه نهايى، استبدادى شد به صورت مشروطيت.




فرصت‏طلبى، تأثير شوم خود را در تاريخ صدر اسلام نشان داد. در دوره عثمان، فرصت‏طلبان جاى شخصيت‏هاى مؤمن به اسلام و اهداف اسلامى را گرفتند؛ «طريد»ها وزير شدند و «كعب الاحبار»ها مشاور. اما ابوذرها و عمارها به تبعيدگاه فرستاده شدند و يا در زير لگد مچاله شدند... نهضت را اصلاح‏طلب آغاز مى‏كند نه فرصت‏طلب و...، فرصت‏طلب كه در پى منافع خويش است. به هر حال، مبارزه با رخنه و نفوذ فرصت‏طلبان على‏رغم تظاهرات فريبنده‏شان يكى از شرايط اصلى ادامه يك نهضت در مسير اصلى است.»(18)




امام حسين عليه‏السلام نيز در اين‏باره مى‏فرمايند: «و ما كنت متخذالمضلين عضدا»؛(19) من از افراد گمراه براى خود نيرو نمى‏گيرم. زيرا اگر حركتى بر افراد گمراه متكى باشد، ره به كوى سعادت و هدايت نمى‏برد.




3. جهاد و مبارزه در راه حق



از آن‏جايى كه دين انسان را به ساحل نجات و سعادت مى‏رساند و اسلام مايه پيشرفت و سعادت امت اسلامى است، امام حسين عليه‏السلام مى‏فرمايد: «فقتل امرء بالسيف فى الله أفضل»؛ براى مرد كشته شدن در راه خدا افتخار است. نيز در خصوص جهاد مى‏فرمايند: «لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا افرّ منهم فرار العبيد»؛ نه دست ذلت به آنان مى‏دهم و نه مانند بردگان از برابرشان فرار مى‏كنم.(20) بلكه حضرت تصميم گرفت براى احياى اسلام و اصلاح وضعيت جامعه خويش تلاش كند، هرچند سرانجام به شهادت برسد. از اين‏رو، فرمود: «و انّى لم اخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى على بن ابيطالب.»؛(21) من نه از روى خودخواهى و يا براى خوش‏گذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى‏گردم، بلكه هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهى از منكر است خواسته‏ام از اين حركت، اصلاح مفاسد امت و زنده كردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و راه و رسم پدرم على بن ابيطالب عليه‏السلام است.




امام على عليه‏السلام در واپسين لحظات عمر مبارك خود، در خصوص نقش جهاد و احياگرى و اصلاح‏گرى، در وصيت به فرزندانش و تمام شيفتگان خود فرمودند: «لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم.»؛(22) امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى‏شوند، سپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى‏شود.




بنابراين، ترك اصلاح‏گرى و مبارزه سازنده در راه خدا موجب مى‏شود كه نظام سياسى جامعه فاسد گردد و در چنين جامعه‏اى، دين و توفيقات الهى رخت بربسته، جامعه به نابودى و انحطاط مى‏گرايد. از اين‏رو، براى نجات جامعه اسلامى در عصر امام حسين عليه‏السلام نياز به يك جهاد بزرگ و نهضت اصلاح‏طلبانه بود و امام حسين عليه‏السلام اين حركت را آغاز كرد و همچون پدر بزرگوارش كه فرمود: «والله لو تطاهرت العرب على قتالى لما وليت عنها»؛(23) به خدا سوگند اگر تمام عرب پشت به پشت هم دهند تا با من بجنگند، از آنان روى برنمى‏تابم، نيز چه زيبا فرمود: «الا انى زاحف بهذه الاسره على قلة العدد و خذلان الناصر.»؛(24) آگاه باشد كه من با همين گروه اندكى كه به من پيوسته‏اند و با اين‏كه ياران به من پشت كرده‏اند، آماده جهاد هستم. همين حركت‏هاى جهادى و اصلاح‏گرايانه موجب گرديد تا دين اسلام در عمق دل مشتاقان دينى و پيروان راستين آن ريشه دواند و پيام‏آور سعادت و عزّت و افتخار براى جوامع بشرى باشد.




علل و عوامل ذلّت و انحطاط


اينك به پاره‏اى از علل و عوامل انحطاط مسلمانان و ذلّت جامعه اسلامى از منظر امام حسين عليه‏السلام اشاره مى‏كنيم:




1. دنياطلبى و حرام‏خوارى



پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه‏السلام و روى كارآمدن معاويه، دوران حكومت بنى‏اميه آغاز گرديد. در اين دوره و نيز در دوران حكومت بنى عباس، كه با قتل مروان حمار و روى كارآمدن سفاح شروع شد، خوش‏گذرانى‏ها و اسراف‏كارى‏هاى مسلمانان به اوج خود رسيد. در اين دو دوره، مسلمانان، بر اثر ضعف ايمان و داشتن امكانات مادى فراوان و آلودگى رهبران و پيشوايان جامعه، روح زراندوزى و عياشى و اسراف‏كاريشان به قدرى شدت گرفت كه از شخص خليفه گرفته تا زنان دربار و وزيران و تجار و ساير دست‏اندركاران اداره مملكت، سرگرم تجمل پرستى و عياشى و خوش‏گذرانى گرديدند، به گونه‏اى كه گويا هدفى جز آن نداشتند.




قرآن كريم، دنياطلبان را مخالفان سرسخت دين معرفى مى‏كند: «و ما ارسلنا فى قرية من نذير الاقال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون.» (سباء: 34)؛ هيچ رسول و نذيرى در ميان امتى ارسال نكرديم مگر اين‏كه دنياطلبان به او ايمان نياوردند و او را انكار كردند. اين امر، رابطه وثيق ايمان ستيزى و دنياطلبى را نشان مى‏دهد. همين معنا به گونه‏اى ديگر در روايتى از امام صادق عليه‏السلام وارد شده است: «رأس كل خطيئة حب الدنيا»؛(25) تاريخ نيز بهترين گواه بر همين معناست.




جريان طلحه و زبير در زمان على عليه‏السلام ، پناهنده شدن عقيل و فرماندارانى چون مصقلة بن هبيره به معاويه و نشستن شمارى از فرماندهان و سپاهيان امام حسن مجتبى عليه‏السلام همچون اشعث بن قيس و ديگران بر سفره رنگين او و ... نماد غلبه روحيه دنياطلبى بر روحيه دين‏دارى و عدالت‏خواهى است.




جلوه‏هاى ملموس‏تر و عينى‏تر فرهنگ دنياطلبى و مادى را مى‏توان در جريان شكل‏گيرى واقعه عاشورا مشاهده نمود. عمر بن سعد، كه با سپاهى سازمان يافته از سوى عبيدالله بن زياد مأمور سركوب شورش ديلم شده بود، فرمان مى‏يابد كه به كربلا برود و كار حسين عليه‏السلام را يك‏سره كند. وى، كه جنگ با حسين عليه‏السلام و عمق فاجعه آن را نمى‏توانست تصور كند، سرانجام، به عبيدالله مى‏گويد: «به جنگ حسين نمى‏رود.» عبيدالله نيز به وى پاسخ مى‏دهد: «پس حكومت رى نيز ملغى و دست نيافتنى است.» عمربن سعد كه دنياى خود را در خطر مى‏ديد، يك روز مهلت خواست. در عين حال كه همه مشاورانش، وى را از اين كار نهى مى‏كردند سرانجام، دين خود را از دست داده و به زعم خود، بهشت نقد را به دست مى‏آورد. در همين رابطه، امام عليه‏السلام در روز عاشورا خطاب به وى فرمودند: اى عمر! آيا خيال مى‏كنى با كشتن من و به وسيله ريختن خون من به يك جايزه بزرگ و ارزنده، يعنى استاندارى رى، نايل خواهى شد؟! نه به خدا سوگند چنين رياستى به تو گوارا نخواهد بود، اين پيمانى است محكم و پيش‏بينى شده! اينك آنچه از دستت مى‏آيد انجام بده.(26) عمرسعد، در رؤياى لذت چند روزه حكومت و رياست، با اِشرافى كه نسبت به مسائل داشت، هم امام حسين عليه‏السلام را خوب مى‏شناخت و هم جناج مقابل او را. همو اولين تير را به سوى خيام حسين عليه‏السلام پرتاب كرد و به سپاهيانش مى‏گفت: «در نزد امير گواهى دهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه‏هاى حسين بن على عليه‏السلام تيراندازى كردم.»(27)




رؤساى قوم به تعبير عامر بن مجمع عبيدى (يا مجمع بن عامر) كه در گزارش خود به امام آورده است: «فراوان رشوه گرفته بودند و خورجين‏هايشان پر شده بود»(28) و بسيارى نيز براى حضور در ميدان جنگ با امام حسين عليه‏السلام بر سر قيمت چانه مى‏زدند و شعار «كم تهب؟»؛ چه مبلغ پول مى‏دهى؟(29) از گفت‏وگوهاى سربازان عبيدالله در آن روزها بود. به همين دليل، امام عليه‏السلام در سخنرانى روز عاشورا بر عنصر دنياطلبى تأكيد نموده، فرمودند: «بندگان خدا از خدا بترسيد و از دنيا برحذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند، پيامبران براى بقا سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوشايندتر بود. ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه‏هايش كهنه و نعمت‏هايش زايل و سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد. دون منزلى است و موقت خانه‏اى... شيطان بر شما مسلط گرديده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است. ننگ بر شما و ننگ بر ايده و هدف شما.»(30)




بدين ترتيب، سرانجام دنياطلبى چيزى جز ننگ و ذلت نيست. امام به لشكريان عمرسعد مى‏گويد: «ويلكم ما عليكم ان تنصتوا الىّ فتسمعوا قولى و انما اعوكم الى سبيل الرشاد فمن اطاعنى كان من المرشدين و من عصانى كان من المهلكين و كلكم عاص لامرى غير مستمع لقولى قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع الله على قلوبكم ويلكم الا تنصتون الا تسمعون.»؛(31) واى بر شما چرا گوش نمى‏دهيد تا سخنانم را، كه شما را به رشد و سعادت فرا مى‏خوانم، بشنويد. هركس از من پيروى كند، خوشبخت و سعادتمند است و هركس عصيان و مخالفت ورزد، از هلاك‏شدگان است، همه شما عصيان و سركشى نموده و با دستور من مخالفت مى‏كنيد و به گفتارم گوش فرا نمى‏دهيد. آرى در اثر هداياى حرامى كه به دست شما رسيده و در اثر غذاهاى حرام و لقمه‏هاى غيرمشروعى كه شكم‏هاى شما از آن انباشته شده است، خدا اين چنين بر دل‏هاى شما مهر زده است! واى بر شما! آيا ساكت نمى‏شويد!




در اين خطبه امام عليه‏السلام ، چند نكته حايز اهميت است:




1. مخالفت لشكريان عمرسعد با امام، مخالفت با راه رشد و سعادت است؛




2. منشأ مخالفت، دنياطلبى و حرام خوارى شمرده شده است؛




3. دنياطلبى، گوش و چشم دل را كر و كور مى‏كند.




اين امور، به تعبير امام حسين عليه‏السلام ، به نابودى و انحطاط جامعه انجاميد: «تبالكم ايها الجماعه.»(32) و جامعه‏اى را به وجود آورد كه از نظر آن حضرت داراى اين ويژگى‏هاست: «فانّما انتم من طواغيت الامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و نفئة الشيطان و عصبة الائام و محرفى الكتاب و مطفى السنن و قتلة اولاد الانبياء و مبيرى عترة الاوصياء و ملحقى العهار بالنسب و موذى المؤمنين و صراخ ائمة المستهزئين الذين جعلوا القرآن عضين.»(33)؛ شما از سركشان امت و از بازماندگان احزاب فاسد هستيد كه قرآن را پشت سر انداخته‏ايد. از دماغ شيطان در افتاده‏ايد. از گروه جنايتكارانه و تحريف‏كنندگان كتاب و خاموش‏كنندگان سنن مى‏باشيد كه فرزندان پيامبران را مى‏كشيد و نسل اوصيا را از بين بريد. شما از لا حق‏كنندگان زنازادگان به نسب و اذيت‏كنندگان مؤمنان و فريادرس پيشواى استهزاگران مى‏باشيد كه‏قرآن‏رامورداستهزاوتمسخرخويش‏قرارمى‏دهيد. واين‏است نتيجه دنياطلبى و اين همه، جز خذلان و انحطاط نتيجه‏اى در پى ندارد.




2. جهالت و نادانى عوام



نادانى بزرگ‏ترين آفت انسان و جامعه بشرى است؛ زيرا راه را بر هر كمالى و رسيدن به هر رشد و تعالى سد مى‏كند. به تعبير حضرت على عليه‏السلام ، «زندگى در جهالت و نادانى، مرگ در گمراهى را در پى دارد.»(34) زيرا جهالت، ناتوانى از تشخيص حق و باطل است. در نادانى و جهالت مردم زمان امام حسين عليه‏السلام همين بس كه امام باقر عليه‏السلام مى‏فرمايند: «و كل يتقربون الى الله بدمه»(35)؛ آنان به واسطه ريختن خون حسين عليه‏السلام درصدد نزديكى و تقرب به خدا بودند! عمر بن سعد در عصر تاسوعا، براى تهييج سپاه كوفه مى‏گويد: «اى سربازان خدا سوار شويد كه شما را به بهشت بشارت مى‏دهم!»(36) امام حسين عليه‏السلام آنان را به «ميوه نامباركى كه در گلوى باغبان رنجيده‏اش گير كرده و در كام سارق ستمگرش، شيرين و لذتبخش مى‏باشد»(37) تشبيه مى‏كند.




آرى! دنياطلبى خواص و جهالت و نادانى عوام، به عنوان دو عامل‏مهم‏درتاريخ‏اسلام‏موجب‏انحطاط و ذلّت مسلمانان بوده است.




3. اختلاف و فرقه‏گرايى



از ديگر عوامل مهم انحطاط مسلمانان تحزّب و فرقه‏گرايى آنان بوده است. پس از وفات پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، چنان‏كه خود آن حضرت پيش‏بينى فرمود: «امت اسلام چه از لحاظ سياسى و چه از لحاظ فكرى و عقيدتى گرفتار تفرقه و تشتت گرديد و به دسته‏ها و فرقه‏هاى گوناگون و به قول معروف هفتاد و سه فرقه تقسيم شد.»(38) هريك از اين فرقه‏ها مدعى بودند كه تنها مسلك آنان، مسلك راستين پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است! تاريخ اسلام سرشار از جنگ و جدل‏هاى طايفه‏اى و فرقه‏اى است و چه بلاها و مصايبى كه از اين رهگذر بر سر اسلام و مسلمانان نيامد.




از اين‏رو، با توجه به نقش عظيم وحدت و يكپارچگى در تحقق آرمان‏ها و پيشرفت امور، اسلام به پيروان خود دستور مى‏دهد: «واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا» (آل عمران: 102) همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و از هم متفرق نشويد. امام حسين عليه‏السلام نيز آنان را به گرفتار آمدن به پراكندگى و اختلاف نفرين مى‏كند و مى‏فرمايد: «اللهم امسك عنهم قطرالسماء و امنعهم بركات الارض فان متعتهم الى حين ففرقّهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا ولا ترض عنهم الولاة ابدا فانهم دعونا لينصرونا فعدوا علينا فقتلونا»؛(39) خدايا اين مردم ستمگر را از باران رحمت و از بركات زمين محروم كن و اگر عمر طبيعى به آنان دادى، به بلاى تفرقه و تشتت مبتلايشان بگردان و حكام و فرمانروايشان را از آنان خشنود نگردان و ستيزه و دشمنى در بين آنان و حكامشان برقرار كن كه آنان ما را با وعده نصرت و يارى دعوت، سپس به جنگ ما قيام نمودند!




گوستاولوبون درباره اختلاف مسلمانان و دور شدن آنان از اسلام و پيشوايان دينى و در نتيجه انحطاط و ذلت مسلمانان مى‏نويسد: «[مسلمانان[ زمانى‏كه قبول اسلام نمودند، همگى تحت لواى توحيد مجتمع گرديدند؛ تمام قواى خود را متوجه بيگانگان نمودند و همين موضوع سبب عمده پيشرفت و كاميابى آنان گرديد و هنگامى هم كه دشمنى براى پيكار باقى نماند، عادت مذكور مجبورشان ساخت كه مانند ايام پيشين (دوره جاهليت) مشغول جنگ شوند و همان چيزى كه موجب ترقى آنان بود، (بر اثر عدم رهبرى صحيح در عصرهاى بعد) موجب انحطاط و زوال آنان گرديد.»(40) و اين همان چيزى است كه امام حسين عليه‏السلام به لشكريان كوفه فرمود: «آگاه باشيد به خدا سوگند پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمى‏شود كه سوار بر مركب مراد خويش گرديد، مگر همان اندازه كه سواركار براسب خويش سوار است تا اين‏كه اسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور و مدار سنگ آسياب مضطربتان گرداند.»(41) يعنى مخالفت با امامى كه به معروف فرا مى‏خواند و از منكر نهى مى‏كند و اراده اصلاح جامعه دارد و جز خوارى و ذلت و انحطاط و عقب‏ماندگى نتيجه‏اى نخواهد داشت.




آنچه گذشت، برشمارى برخى از عوامل عزّت و پيشرفت و يا ذلت و انحطاط مسلمانان بود. بى‏شك هر يك از اين عوامل در هر جامعه‏اى تحقق يابد، پيامدهاى خاص خود را به دنبال خواهد داشت، بر ماست كه از حادثه عصر عاشورا و به طور كلى، حوادث صدراسلام درس عبرت گرفته، عوامل ذلّت‏بار را از خود و جامعه اسلامى دور كنيم و در تحقق سيره نبوى، علوى و حسينى كوشا باشيم.






1و2ـ جوليوس گولد،فرهنگ علوم اجتماعى، ص 629 / ص 630




3ـ آلن بيرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ص 77 / ص 78




4ـ زين‏العابدين‏قربانى، چگونه تشويش و نگرانى را از خود دور كنيم؟، به نقل از علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين، ص 231، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، چاپ پنجم، ص 53




5ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 11، ص 222




6ـ تمدن اسلام و عرب به نقل از زين‏العابدين قربانى، ص 751ـ754




7ـ رشيد رضا، مقدمه كتاب الاعتصام




8ـ تاريخ طبرى، به نقل از: سخنان حسين بن على عليه‏السلام ، محمدصادق نجمى، ج 7، ص 240




9ـ انساب‏الاشراف، ج3، ص 161 / تاريخ طبرى، ج 7، ص 275 / كامل بن اثير، ج 3، ص276 به‏نقل از: محمدصادق نجمى، ص 68




10ـ سيدبن طاووس، لهوف، تهران، 1321، ص 20




11ـ ر.ك: همان، ص 34




12ـ تاريخ تمدن اسلام، ج 2، ص 31ـ33 به نقل از: زين‏العابدين قربانى، ص 357




13ـ ارشاد مفيد، ص 200 به نقل از سخنان حسين بن على عليه‏السلام ، محمد صادق نجمى، ص 16




14ـ لهوف، پيشين، ص 23




15ـ كامل ابن اثير، ج 3، ص 267، به‏نقل‏از: محمدصادق‏نجمى، ص 57




16ـ شهيد صدر، از سقيفه تا كوفه، ص 166، به نقل از: نگاهى فلسفى به جريان عاشورا، سجاد چوبينه، ص 38




17ـ لهوف، پيشين، ص 20




18ـ مرتضى مطهرى، نهضت‏هاى اسلامى در صد سال اخير، ص 96ـ99




19ـ كامل بن اثير، ج 3، ص 282




20ـ محمدصادق نجمى، پيشين، ص 143




21ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188 به نقل از نجمى، ص 38




22ـ نهج البلاغه، نامه 47




23ـ نهج‏البلاغه، نامه 45




24ـ لهوف، پيشين، ص 57




25ـ محمد محمدى رى‏شهرى، ميزان الحكمه، ج 3، ص 294




26ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 8




27ـ محمدصادق نجمى، پيشين، ص 257




28ـ مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، ج 3، ص 46




29ـ حسين پيشواى انسان‏ها، ص 40




30ـ محمدصادق نجمى، ص 223




31 الى 33ـ محمدصادق نجمى، ص 232




34ـ نهج‏البلاغه، خطبه 17




35ـ مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، ج 1، ص 14




36ـ نگاهى فلسفى به جريان عاشورا، پيشين، ص 48




37ـ تحف العقول، ص 171




38ـ ملل‏ونحل شهرستانىبه نقل‏از: زين‏العابدين قربانى، ص 330




39ـ كامل ابن اثير، ج 3، ص 292




40ـ تمدن اسلام و عرب، ص 790




41ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 8ـ7

/ 1