عنصر آزادگى در نهضتحسينى
سيد جواد ورعى
قيام سالار شهيدان، حسين بن على (ع) حادثهاى است كه از ابعاد گوناگون قابل بحث، تحقيق و پژوهش است، چنان كه حجم زيادى از ميراث ارزشمند اسلامى در قالبهاى گوناگون به اين موضوع اختصاص دارد. يكى از محورهايى كه در باره اين حماسه بىنظير تاريخ بشرى قابل توجه و پيگيرى است، بعد «ضد استبدادى و آزادىخواهانه» اين قيام الهى است.
نويسنده در اين مقاله سعى كرده است ضمن ارائه نگاه امامحسين (ع) به مقوله «آزادى» و شئون مختلف آن در زندگى فردى و اجتماعى، تصويرى از فضاى استبدادى و جو خفقان حكومت امويان را ترسيم نمايد تا روشن شود كه قيام حسينى در چه فضا و شرائط دشوارى بر پا شد و چه عواملى موجب گرديد تا امام (ع) براى رويارويى با حكومتستمپيشه اموى، نهضتى خونين را سازماندهى كند. وى سپس جايگاه امام حسين (ع) از جهات فردى و اجتماعى در جهان اسلام، مظاهر عزت و آزادگى از مدينه تا كربلا را برشمرده، نتيجه مىگيرد اين قيام آزادىبخش را نبايد تنها الهامبخش يك ملتبراى رهايى از ظلم و بيداد حاكمان مستبد در كشور خودشان دانست، بلكه آنچه امروز بيش از آن بشريتبدان نياز دارد، الهام از نهضتحسينى براى در هم شكستن جو استبدادى در عرصه جهانى و بينالمللى است.
آزادى حقيقى در فرهنگ حسينى
در مكتب انبياى الهى اوج كمال و سعادت انسان رسيدن به مقام عبوديت و بندگى خدا است. همه پيامبران بر انگيخته شدند تا به مردم بگويند: خدا را عبادت كنيد و از اطاعت غير او بپرهيزيد: «ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت» . (1)
در اين بينش همه انسانها با خداوند خالق هستى نسبتيكسان دارند و لذا با يكديگر برابر بوده و هيچ انسانى حق امر و نهى و ولايت و سلطه بر ديگرى ندارد. چه اينكه هيچ انسانى مجاز به سلطهپذيرى انسان ديگر و اطاعت و تسليم در برابر او نيست. تنها موجودى كه در نظام هستى حق امر و نهى داشته و مىتواند نسبتبه ديگران تصميم بگيرد، خداوند متعال است كه واجد همه كمالات و منزه از هر عيب و نقصى است. اوست كه خالق نظام هستى است و بر همه موجودات و از آن جمله انسان ولايت دارد. امام جعفر صادق (ع) از جد بزرگوارش حسين بن على (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:
«ايها الناس! ان الله عز و جل ذكره ما خلق العباد الا ليعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه، فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه; (2) اى مردم! خداوند - عز و جل - بندگان را جز براى اينكه به او معرفت پيدا كنند، نيافريد، پس وقتى او را شناختند، عبادتش كردند و هنگامى كه او را عبادت كردند، به سبب پرستش او از عبادت غير او بى نياز گشتند» .
در اين كلام نورانى، غايتخلقت و كمال آدمى «معرفتخدا» شمرده شده كه ثمره نيل بدان بندگى او و رهايى از بندگى ديگران است. چه اينكه راه رسيدن به معرفت نهايى او نيز از همين مسير مىگذرد، بندگى خدا و رهايى از بندگى غير او.
در ميان انسانها و روابط بين آنها نيز تنها كسانى حق امر و نهى بر ديگران دارند و مىتوانند در باره ايشان تصميم بگيرند كه از سوى صاحب اصلى ولايت و سلطان حقيقى مجاز باشند. اگر پيامبر يا جانشين او حق امر و نهى بر مردم دارند و متقابلا مردم موظف به پيروى از دستورات ايشانند، به امر الهى است، و اگر دستور خدا نبود، آنان نيز داراى چنين شان و موقعيتى نبودند و البته لازمه جعل مقام نبوت يا امامتبراى ايشان، برخوردارى از چنين موقعيت و حق امر و نهى است.
در مكتب حسينى پيروى از امام چون در راستاى اطاعت از خداست، مشروعيت دارد. امامحسين (ع) در پاسخ مردى كه از حضرتش پرسيد: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدايتباد، معرفتخدا چيست؟ فرمود:
«معرفت اهل هر زمانى نسبتبه امامشان است، كسيكه پيروىاش بر مردم واجب است» . (3)
بديهى استشناخت و پيروى از امامى مىتواند «معرفتخدا» تلقى شود كه آن امام جانشين خدا در زمين باشد و از سوى او به اين مقام و منصب برگزيده شده باشد:
«انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين» . (4)
در اين مكتب «رهايى از بندگى غير خدا» اوج آزادى روحى و معنوى انسان است و اساسا آزادى حقيقى انسان جز اين نيست.
در محفل دوستان به جز ياد تو نيست
آزاده نباشد آنكه آزاد تو نيست (5)
آزاده نباشد آنكه آزاد تو نيست (5)
آزاده نباشد آنكه آزاد تو نيست (5)
اگر آزادى به اين معنا تامين شود، در پرتو آن آزاديهاى اجتماعى - سياسى نيز تامين خواهد شد. نمونه بارز آن پيامبر اكرم (ص) و امام على (ع)، هستند كه چون به معناى واقعى وارسته و آزاد بودند، در زمان حاكميتخود بيشترين تلاش را در جهت تامين حقوق و آزاديهاى اجتماعى مردم داشتند. در نظام سياسى اسلام آزاديهاى سياسى - اجتماعى در چارچوب قوانين الهى به رسميتشناخته شده و اهميتى فراوان دارد، اما اين همه مقدمهاى براى رهايى انسان از هواهاى نفسانى و بريدن از غير خدا و رسيدن به مقام بندگى خداست. به تعبير متفكر شهيد استاد مطهرى:
«آزاديهاى اجتماعى مقدس است، اما آزادى معنوى بيش از هر چيزى ارزش دارد و درد امروز بشر آن است كه به دنبال آزادى اجتماعى است، اما براى آزادى معنوى تلاش نمىكند، چون بدون اتكاى به دين و پيامبران نمىتوان به اين آزادى رسيد.» (6)
پيامبر اكرم (ص) در پاسخ يكى از اصحاب صفه كه عرض كرد: خود را از دنيا رها كردهام و طلا و سنگ برايم يكسان است، فرمود: «اكنون آزاد شدى.» (7)
امام على (ع) نيز در سفارشى به فرزندش امام حسن مجتبى (ع) همين واقعيت را گوشزد كرد:
«يا بنى! لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا; (8) پسرم، در حالى كه خدا تو را آزاد آفريده، بنده ديگرى مباش» .
رهايى از خود يا بندگى و اسارت انسانهايى چون خود نعمتى گرانبهاست كه خالق انسان به او عطا كرده و با هيچ نعمت ديگرى همسان نيست، چرا كه بندگى خود يا ديگرى جز اسارت انسان و از كف دادن بزرگترين سرمايه آدمى يعنى «آزادى» نيست.
محمود عقاد، نويسنده شهير عرب، سخنان امامحسين (ع) را در سن سى سالگى حضرت، هنگام بدرقه ابوذرغفارى كه راهى تبعيدگاهش در «ربذه» بود، نقل كرده و مىافزايد: گويا آن حضرت شعار زندگى خود را از روزى كه قدم به دنيا نهاد تا پايان عمر كه به درجه شهادت رسيد، در اين چند جمله خلاصه كرده است; (9) آن جملات چنين است:
«يا عماه، ان الله تعالى قادر ان يغير ما قدترى و الله كل يوم فى شان و قد منعك القوم دنياهم و منعتهم دينك فما اغناك عما منعوك و احوجهم الى ما منعتهم! فاسئل الله الصبر و النصر و استعذ به من الجشع و الجزع، فان الصبر من الدين و الكرم و ان الجشع لا يقدم رزقا و الجزع لا يؤخر اجلا; (10) عمو جان! خداوند تعالى قادر است كه وضع كنونى را كه مشاهده مىكنى، تغيير دهد و خداوند هر روزى به كارى دست مىزند، و اين قوم دنياى خود را از تو باز داشتند و تو نيز دين خود را از آنان بازداشتى به راستى تو چقدر از آنچه آنان محرومت كردند، بىنيازى و آنان چقدر به آنچه كه تو محرومشان ساختى، نيازمندند. پس از خداوند صبر و پيروزى بخواه و از حرص و بىتابى به او پناه ببر كه صبر از دين و كرامت و بزرگوارى است و نه حرص روزى را جلو مىاندازد و نه بىتابى اجل انسان را به تاخير مىافكند» .
همين معناى ارزشمند را امام كاظم (ع) نيز در وصيتخود به هشام از جدش امامحسين (ع) نقل كرده كه آن حضرت ضمن بيان نگرش اولياى خدا و اهل معرفت مبنى بر ظل و سايه بودن همه آنچه كه خورشيد در شرق و غرب زمين بر آن مىتابد، نسبتبه وجود خداوند فرمود:
«الاحر يدع هذه اللماظة لاهلها، ليس لانفسكم ثمن الا الجنة فلا تبيعوها بغيرها فانه من رضى من الله بالدنيا فقد رضى بالخسيس; (11) آيا آزادهاى پيدا مىشود كه دست از اين لقمه جويده شده (دنيا) بردارد و آن را به اهلش سپارد؟ ، براى شما جز بهشتبهايى نيست، پس خود را به غير از آن نفروشيد، چون هر كس از خدا به دنيا رضايت دهد، به چيز پست و ناچيزى راضى شده است» .
به هر تقدير امامحسين (ع) با چنين نگرشى به جايگاه انسان، عليه حكومت استبدادى و ستم پيشه اموى قيام كرد. او نه تنها خود آزاد و وارسته ازغير حق بود، بلكه تلاش مىكرد مردم را نيز از يوغ بندگى حكومت امويان و بردگى دنيا برهاند; حكومتى كه جز به بردگى و اسارت مردم نمىانديشيد و به كمتر از آن راضى نبود.
مردم در عصر آن حضرت هم نيازمند رهايى از دنيا و دلبستگىهاى خود بودند و هم آزادى از اسارت بنىاميه، و بدون وارستگى از هواهاى نفسانى و گذشتن از دلبستگىهاى دنيوى امكان نجات از اسارتهاى اجتماعى نبود. امامحسين (ع) نيز تلاش مىكرد ارزش زندگى و مرگ را براى آنان ترسيم كند تا بتوانند براى رسيدن به حيات واقعى و ارزشهاى والاى انسانى در برابر استبداد امويان بايستند و آزادى خود را بستانند.
اصول و مبانى سياستبنىاميه
براى آنكه عظمت «عنصر آزادى خواهى در نهضتحسينى» بيش از پيش آشكار شود، گذرى كوتاه بر اوضاع و شرائط دوران امامت آن حضرت، كه مقارن با تسلط امويان بود، ضرورت دارد. پيامبر اكرم (ص) در جملهاى كوتاه وضعيتحكومت اموى را اين چنين ترسيم نموده است:
«اذا بلغ بنو ابىالعاص ثلاثين رجلا اتخذوا دين الله دخلا و عباد الله خولا و مال الله دولا; (12) هنگامى كه شماره فرزندان ابىالعاص به سى نفر برسد، در دين خدا دخالت مىكنند (يا دين خدا را بازيچه قرار مىدهند) و بندگان خدا را مملوك و برده خود قرار مىدهند و مال خدا را دستبه دستبين خود مىگردانند» .
اين حقيقت را امويان با گفتار و كردار خويش نمايان ساختند. معاويه و كارگزارانش جز به تسليم مردم در برابر خواستهاى خود نمىانديشيدند و به هر قيمتى آن را محقق ساختند.
معاوية بن ابىسفيان و همفكران او سياستخود را بر اساس سه محور ياد شده در كلام گهربار پيامبر (ص)، كه نوعى اخبار غيبى آن حضرت به شمار مىرود، بنا كردند و فضايى به وجود آوردند كه حسين بن على (ع) ناچار شد نهضتى را عليه آنان بر پا كند.
1. دست اندازى به حريم دين و فريب افكار عمومى
يكى از مشخصات بارز حكومت امويان دست اندازى به حريم دين بود. بدعتگذارى در دين، حلال كردن حرامها و حرام كردن حلالها، استخدام روحانيان دربارى به منظور جعل حديثبه نفع حاكمان و عليه علويان، سب و لعن على بن ابىطالب (ع) در منابر و محافل عمومى و در يك جمله «استخدام دين براى كسب و نگهدارى قدرت» از مهمترين ويژگيهاى اين دوره است. تاريخ اسلام نمونههاى فراوانى را در اين زمينه ثبت كرده و روشنتر از آن است كه نيازمند ذكر شواهد باشد. تنها رواياتى كه از جاعل معروف حديث - ابوهريره - نقل كردهاند، بيش از همه رواياتى است كه از خلفاى راشدين، حضرت زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و همه همسران پيغمبر نقل شده است. (13) ابن ابىالحديد معتزلى مىنويسد:
«روايات جعلى فراوانى را در كتب آن روز گنجاندند و به بچههاى مدارس و غلامان و كنيزان آموختند و مانند قرآن آنها را فرا مىگرفتند.» (14)
ابوهريره، عمرو عاص، و مغيرة بن شعبه، از اصحاب و عروة بن زبير از تابعين، نامهاى مشهور به جعل حديث در اين دورهاند.
اما چند نمونه از فريبكاريهاى امويان،
- مروان بن حكم به امام سجاد (ع) گفت: على بيش از معاويه از عثمان دفاع كرد. امام فرمود: پس چرا بالاى منبر او را سب مىكنيد و قتل عثمان را به او نسبت مىدهيد؟ گفت: پايههاى حكومت ما جز با سب و لعن على بن ابىطالب استوار نمىباشد! (15)
- روزى عمروعاص به عايشه گفت: دوست داشتم تو در روز جمل كشته مىشدى؟ عايشه پاسخ داد: اى بىپدر! چرا؟ گفت: زيرا تو به اجل خود از دنيا مىرفتى و وارد بهشت مىشدى و ما بزرگترين بهانه را بر ضد على بن ابىطالب پيدا مىكرديم و مردن تو را وسيله طعن و مبارزه با او قرار مىداديم. (16)
- معاويه بخشنامهاى صادر كرد و به كارگزارانش ابلاغ نمود، با اين مضمون «ذمه من از كسى كه در فضيلت ابوتراب و خاندان او سخن بگويد برى است، شهادت دوستان على و خاندان وى در محاكم پذيرفته نيست، دوستى هر كس نسبتبه على آشكار شود، سهمش را از بيتالمال قطع كنيد...» . (17)
امامحسين (ع) در يكى از نامه هايش به معاويه او را توبيخ كرد كه «آيا تو نبودى كه حضرمى را كشتى؟ كسى كه زياد بن ابيه به تو نوشت كه او بر دين على - كرم الله وجه - است؟» سپس به او ياد آور مىشود:
دين على همان دين پيامبر است كه خداوند به بركت آن به تو منت نهاد، چرا كه اگر اين دين نبود برترين هنر و شرافت تو و پدرانت، همان كوچ كردن پر دردسر زمستانى و تابستانى بود» (18) .
- و بالاخره ساليانى بعد وقتى كه عبدالعزيز حاكم مدينه شد، روزى فرزندش عمر از وى پرسيد: چرا در خطبه نماز جمعه وقتى به سب و لعن على بن ابىطالب مىرسى، لكنت زبان مىگيرى؟ گفت: چون كسى را كه ما بر منابر دشنام مىدهيم، افضل اصحاب پيغمبر است. و هنگامى كه فرزندش علت آن را جو يا شد، پاسخ داد:
«سياست، چنين اقتضا مىكند كه براى منزوى ساختن علويان، على بن ابىطالب را سب و لعن كنيم تا آنان مدعى برترى بر خلافت و حكومت نشوند.»
و همين جا بود كه عمر بن عبدالعزيز تصميم گرفت اگر روزى به قدرت رسيد، اين سنت زشت را ممنوع كند ولى فضاى مسموم جامعه به گونهاى بود كه با نقشهاى از پيشطراحى شده آن را عملى كرد. (19) ولى مردم گمان مىكردند كه او با اين تصميم مرتكب گناه بزرگى شده است! (20)
2. به بردگى كشيدن مردم
خصوصيت ديگر اين دوره به بردگى كشيدن عموم مردم بود. (عبادالله خولا) امامحسين (ع) نيز وضعيت جامعه را در عصر امويان با تعبيرى همسان با كلام پيغمبر براى خواص جامعه تشريح فرمود. امام با سرزنش رجال و شخصيتهاى حاضر در جلسه كه در سرزمين منا و سالهاى آخر عمر معاويه برگزار شد، فرمود:
«...فاسلمتم الضعفاء فى ايديهم فمن بين مستعبد مقهور و بين مستضعف على معيشة مغلوب...و الناس لهم خول لا يدفعون يد لامس، فمن جبار عنيد و ذى سطوة على الضعفة شديد، و مطاع لا يعرف المبدىء و المعيد; (21) ضعيفان را به آنان سپرديد كه برخى را برده و مقهور خود ساخته و برخى را ناتوان و مغلوب زندگى روز مره ساختند، ...و مردم بردگان آنهايند كه دست هيچ متجاوزى را از خود نمىرانند. آنها كه برخى زورگو و معاندند و برخى هم بر ناتوانان ستمگر و تندخويند، فرمانروايانى كه نه خدا شناسند و نه معاد شناس» .
و حتى بعضى از لغتشناسان به معناى «چارپايان» معنا كردهاند. (23) توجه به معناى اين واژه، عمق فاجعه را نمايان مىسازد. امويان به تعبير پيامبر (ص) و امامحسين (ع) مردم را برده و بنده و حتى مثل حيوانات دانسته و به مانند بردگان و حيوانات با آنان رفتار مىكردند. اين واقعيت در اشعارى منسوب به امامحسين (ع) نيز آمده است:
«وقعنا فى الخطايا و البلايا
تفانى الخير و الصلحاء ذلوا
و باء الآمرون بكل عرف
فصار الحر للمملوك عبدا
فهذا شغله طمع و جمع
و هذا غافل سكران لاه; (24)
و فى زمن انتقاض و اشتباه
و عز بذلهم اهل السفاه
فما من منكر فى الناس فاه
فما للحر من مدر و جاه
و هذا غافل سكران لاه; (24)
و هذا غافل سكران لاه; (24)
ما در عصر خطاها و گرفتاريها و در زمان شكستن (پيمانها و مقررات الهى) و اشتباه (و سردرگمىها) واقع شدهايم. خير و نيكى نابود شده و صالحان خوار و ذليل گشتند و با ذلت آنان، نابخردان حاكم و عزيز شدند. امر به معروف كنندگان از تصميم خود برگشتند، از اين رو در ميان مردم كسى نيست كه نهى از منكر نمايد. آزادگان برده بردگان شدند، لذا براى آزادمردان هيچ قدر و منزلتى باقى نمانده است. اين پيشه و سرگرمى اوست، آزمندى و مال اندوزى و چنين كسى بىخبر و مست و هوسباز است.
علاوه بر عالمان شيعه و اهل سنت، بعضى از مستشرقان هم كه رفتار امويان را با مردم در تاريخ مطالعه كردهاند، بر اين باورند كه مردم در نظر بنىاميه سه گروه بودند: اول فرمانروايان كه عربها هستند، دوم موالى و آزادشدگان كه بندگانند و سوم ذميها و اهل كتاب كه معاويه ذميها و قبطىها را در مصر جانور مىدانست. (25)
سياستهاى تبعيضآميز معاويه - بر خلاف تعالم حيات بخش اسلام مبنى بر عدالت و مساوات - از اصول مملكتدارى وى بود. او در دستورالعملى به زياد بن ابيه حاكم كوفه نوشت:
«عربها از عجمها زن بگيرند و لى به آنها زن ندهند، آنها از عجم ارث ببرند ولى عجم از آنها ارث نبرد، سهم آنان را از عطا و بيتالمال بسيار كم قرار بده، آنان را در جنگها در صف مقدم بگذار، كارهاى پست را به ايشان بسپار، راهها را اصلاح كنند و درختان را قطع نمايند، هيچ يك از عجمها بر عرب امامت نكند و تا عرب در مسجد هست عجمها را در صف اول قرار ندهيد، آنها را در مرزها ماموريت مده و فرمانرواى هيچ يك از شهرها مگردان، آنان را در پست قضاوت قرار نده...وقتى نامه من به تو رسيد عجمها را خوار كن و آنها را مورد اهانت قرار ده و هيچ حاجتى از آنان برآورده مساز.» (26)
رفتار معاويه، جانشينان و كارگزاران وى با مردم اين واقعيت را آشكار مىكند كه آنها كمترين ارزشى براى مردم قائل نبوده و تنها در فكر قدرت و ثروت و رفاه و آسايش خود و اطرافيان و دوستان خود بودند. و اگر از بيتالمال به كسى يا گروهى مىپرداختند يا براى ساكت نگاه داشتن آنان از راه تطميع بودند يا به مقدارى كه زندگىشان بگذرد و به فكر حكومت و سياست نيفتند.
امويان شرائطى فراهم كرده بودند كه اگر كسى فريب آنان را نمىخورد و با تطميع يا تهديد سكوت نمىكرد، جرات سخن گفتن، اعتراض كردن و امر به معروف و نهى از منكر را نداشت. تنها شخصيتهاى از جان گذشته و آزادهاى چون ابوذرغفارى، حجربن عدى، مقداد، مالك اشتر و نيز شخصيتهاى سابقه دارى چون سعد بن ابىوقاص بودند كه لب به اعتراض مىگشودند و چون امويان از بيدارى مردم به شدت هراس داشتند، آنان را تبعيد، زندان و يا شهيد مىكردند.
كشتن منتقدان و مخالفان
- ابوذر كه به بدعتهاى امويان در دين، حيف و ميل بيتالمال، مخالفت ايشان با سنت پيغمبر، تهمت زدن به حق گويان و منزوى ساختن شايستگان معترض بود و حتى آرزوى مرگ مىكرد، به مدينه احضار شد و توسط خليفه سوم به صحراى ربذه تبعيد گشت و در غربت و مظلوميت از دنيا رفت. (27) او به مردم هشدار مىداد كه در برابر بدعتها بايستند، هر چند به شكنجه، محروميت و تبعيدشان بيانجامد. (28)
- حجر بن عدى كندى و يارانش تنها به جرم مخالفتبا بدعتهاى امويان و امر به معروف و نهى از منكر به قتل رسيدند. امامحسين (ع) در يكى از نامههايش به معاويه او را مخاطب ساخته و مىفرمايد:
«الست قاتل حجر و اصحابه العابدين المخبتين الذين كانوا يستفظعون البدع و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر؟ فقتلتهم ظلما و عدوانا من بعد ما اعطيتهم المواثيق الغليظة و العهود المؤكدة جراة على الله و استخفافا بعهده; (29) آيا تو نبودى كه حجر و يارانش را كه عابد و خاشع در برابر خدا بودند، كسانى كه بدعتها را خطرناك خوانده و امر به معروف و نهى از منكر مىكردند، كشتى؟ تو پس از آنكه پيمانهاى محكم و مؤكد (به در امان بودن) آنان دادى، به خاطر جرات و گستاخى در برابر خدا و ناچيز شمردن عهد و پيمان الهى، ظالمانه و متجاوزانه آنان را به قتل رساندى» .
بيعتبر بردگى يزيد
- در پايان اين بخش يك نمونه نيز از رفتار امويان در زمان حاكميتيزيد بن معاويه نقل مىكنيم تا عمق اعتقاد سخيف آنان و برخوردشان با مردم نمايانتر شود. هنگامى كه مردم مدينه پس از حادثه عاشورا به سال 63 هجرى دستبه شورش زدند، لشكر شام به فرماندهى مسلم بن عقبه مامور سركوبى شورش شد. مردم در منطقه «حرة واقم» نزديك مدينه با شاميان درگير شده و شكستخوردند. فرمانده شام جان و مال و ناموس مردم را تا سه روز بر سربازان خود مباح كرد و فجايعى رخ داد كه قلم از نگارش آن شرم دارد. مورخان از تولد صدها كودك نامشروع در ماههاى پس از اين واقعه سخن گفتهاند. به دنبال وقوع اين فاجعه انسانى، اعيان مدينه از ترس جان خود براى بيعتبا يزيد نزد مسلم بن عقبه آمدند ولى او بدين امر رضايت نداد و مقرر كرد كه بايد به اين مضمون با او بيعت كنيد:
«ما همگى به عنوان بردگان يزيد بن معاويه با او بيعت مىكنيم» .
هر كه از اين نوع بيعتسر باز زد، جانش را از دست داد و سرش را از بدنش جدا كردند. (30) بدينسان حكومت از مردم پيمان بر شهروندى و اداى حقوق حكومت و اطاعت از قوانين و مقررات حكومتى نمىگرفت، بلكه بر بندگى و بردگى يزيد بيعت مىگرفت.
3. حاكميت اشرار و غارت بيتالمال
سومين خصوصيت اين دوره منزوى شدن شايستگان و حاكميت اشرار و جنايتكاران بر جان و مال و ناموس مردم بود. طبعا با حاكميت چنين افرادى بيتالمال مسلمين غارت مىشد و صرف عياشىها و خوشگذارانىها مىگشت و وسيلهاى براى تثبيت پايههاى حكومت امويان بود و بس. بسيارى از سرداران و صاحبمنصبان را با طلا و نقره تحتسلطه گرفتند، برخى را با اعطاى پست و مقام و رياست مطيع خود ساختند، بسيارى از مردم نيز با حاتم بخشىهاى بىحساب حاكمان سرگرم زندگى و زخارف دنيا شدند. امامحسين (ع) بارها امويان را به خاطر پيش گرفتن اين سياست زشت مورد نكوهش قرار داد. در يكى از نامههاى خود به معاويه، نمونهاى از كارگزاران جنايتپيشه او را نام مىبرد و مىفرمايد:
«آيا تو نبودى كه ادعاى زياد بن ابيه را كردى و او را فرزند ابوسفيان پنداشتى; با اينكه رسول خدا حكم كرده بود فرزند از آن شوهر است و زناكار بايد سنگسار شود؟ سپس او را بر مسلمانان مسلط كردى كه آنان را مىكشت و دست و پاى ايشان را در خلاف هتيكديگر قطع مىكرد و بر شاخههاى درختخرما مىآويخت؟ سبحان الله اى معاويه، گويا تو از اين امت نيستى و آنان از تو نيستند!» (31)
معاويه از زمان حكومت على (ع) براى ناامن كردن جامعه عدهاى را براى غارت اموال مردم و فتنه و آشوب به شهرها گسيل مىداشت، در زمان حكومتخود نيز علاوه بر آنكه مخالفان را سركوب مىكرد، خود و كارگزارانش به حيف و ميل بيتالمال و عياشى و خوشگذرانى با آن مىپرداختند. (32)
امام در مصاف با استبداد اموى
حال كه نمايى از شرائط عصر حاكميت معاويه ارائه شد، مشخص مىشود كه امامحسين (ع) در چه شرائطى به سر مىبرد، شرائطى كه تنها شخصيت آزادهاى چون او، كه جز به اعتلاى دين خدا و نجات ستمديدگان نمىانديشيد، با بيان و قلم خويش اعتراض كرده و براى قيام و نهضت علنى منتظر فرصتبود و انتظار لحظه موعود را مىكشيد.
شخصيت وارستهاى چون فرزند پيغمبر در انديشه سلطه و رياستبر مردم نبود، روح بلند و متعالى او برتر از آن بود كه در انديشه رياستباشد. هنگامى كه امويان به زعم باطل خويش در صفين در هواى رهايى از عدالت و قاطعيت علىبنابىطالب بودند، به سراغ فرزندش حسين بن على رفتند و به او پيشنهاد كردند كه پدرش را از قدرت كنار بزند تا با او به عنوان خليفه مسلمين بيعت كنند، كارى كه در دنياى سياستبازان و قدرت طلبان سكه رايج است، اما امام با قاطعيت دست رد بر سينه آنان زد، (33) و اين فارغ از مقام عصمت، از يك سو از وارستگى آن حضرت حكايت دارد و از سوى ديگر ذكاوت و هوشيارى و دشمنشناسى امام را نشان مىدهد.
امام از اينكه امويان جان و مال و مهمتر از آن روح و روان و انديشه مردم را به اسارت گرفتهاند، رنج مىبرد مىفرمود:
«بار الها! تو مىدانى آنچه كه از ما سر مىزند براى رقابت در حكومت و سلطه بر مردم و نيز رسيدن به مال بىارزش دنيا نيست، بلكه با اين هدف است كه نشانههاى دين تو را آشكار سازيم و سرزمينهاى تو را اصلاح كنيم تا بندگان مظلوم تو آسوده شوند و به فرائض و سنتها و احكام تو عمل كنند. و شما (اى شخصيتهاى موجه جامعه!) اگر ما را يارى نرسانيد و در خدمت ما نباشيد، ستمگران بيش از اين بر شما مسلط شوند و در خاموش كردن نور پيامبر شما بكوشند. خدا ما را بس است و بر او توكل مىكنيم و به سوى او باز مىگرديم و سرانجام كار به سوى اوست» . (34)
امام (ع) علىرغم اندوه عميقى كه در ماجراى صلح امام مجتبى با معاويه و واگذارى حكومتبه او در دل داشت، تصميم برادر و امام زمانش را كه ناشى از واقعنگرى امام مجتبى (ع) بود و از سر چارهجويى به آن تن داده بود پذيرفت و به مفاد عهدنامه پاى بند بود. به كسانى كه پس از قرارداد صلح نيز نزد او آمده و به چنين عهدنامهاى معترض بودند، توصيه كرد تا وقتى كه اين مرد (معاويه) زنده است، بايد منتظر بود. (35) هنگامى هم كه كوفيان شهادت امام مجتبى (ع) را به ايشان تسليت گفته و آمادگى خود را براى قيام و مبارزه عليه معاويه اعلام كردند، امام آنان را از هرگونه حركت و تلاش علنى و اقدام نابجا و زود هنگام تا زمانى كه فرزند هند زنده است، برحذر داشت و اظهار اميدوارى كرد كه اگر پس از معاويه زنده بود، نظرش را به اطلاع آنان برساند. (36)
فرزند پيغمبر از يك سو نگران فراموش شدن «حق حاكميت اهل بيت پيغمبر» به عنوان شايستهسالارى، در جامعه بود كه نتيجهاى جز مشروعيتيافتن حكومتهاى غاصب و ستمگر در ميان نسلهاى آينده نداشت و از سوى ديگر شاهد دستاندازى امويان به احكام و قوانين دين و نابودى اين آيين نو پا بودند. دين تنها پوششى براى كسب قدرت و حفظ آن و موروثى نمودنش در خاندان اميه بود. اينان براى آنكه مردم را بفريبند، به دنبال آن بودند كه بر حاكميت غاصبانه و ظالمانه خود لباس شروعيتبپوشانند و اين امر جز با بيعت گرفتن از اهل بيت پيغمبر و ياران با سابقه آن حضرت ميسر نبود. تلاش فراوان معاويه در مدت ده سال پس از شهادت امام مجتبى (ع) براى گرفتن بيعت از رجال و شخصيتهاى معروف مدينه براى جانشينى يزيد، با همين تحليل قابل ارزيابى است. تحت فشار قرار دادن عبدالله بن عمر - فرزند خليفه دوم - ، عبدالله بن زبير - فرزند يكى از اصحاب قديمى پيغمبر - و مهمتر از همه امامحسين (ع) فرزند پيغمبر كه حكومت را حق خود مىداند، همگى براى كسب مشروعيتخلافتيزيد بود، چرا كه بيعت نكردن آنان به معناى فقدان مشروعيتحكومت اموى بود معاويه پس از ناكام ماندن از جلب نظر بزرگان مدينه، بالاخره، به فريب و شمشير متوسل شد و با احضار شخصيتهاى ياد شده در مسجد و گماردن مامورانى بر هر كدام، به دروغ از رضايت و موافقت ايشان با خلافتيزيد سخن گفت (37) و بدين وسيله با مكر و حيله بهزعم خويش بر امتخلافت فرزند بىكفايت و فاسقش لباس مشروعيت پوشانيد.
امام (ع) با آنكه حكومت معاويه را بزرگترين فتنه و منكر در جهان اسلام مىدانست و در پاسخ به نامه معاويه به صراحت آن را ابراز نمود:
«و انى لا اعلم فتنة اعظم على هذه الامة من ولايتك عليها»
و حتى بهترين عمل را «جهاد بر ضد معاويه» مىشمارد:
«و لا اعلم نظرا لنفسى و لدينى و لامة محمد (ص) علينا افضل من ان اجاهدك، فان فعلت فانه قربة الى الله» (38) .
اما قيام و مبارزه بر ضد حكومت فريب و نيرنگ معاويه را در زمان حيات او ثمر بخش نمىدانست.
در عين حال حسين بن على (ع) شخصيتى نبود كه نابودى اسلام را در پرتو انحرافى كه در امر خلافت در شرف وقوع بود، تحمل كند: «و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» . (39)
خلافتيزيد دو آفتبسيار خطرناك به همراه داشت:
اول شخصيت فاسد و نالايق يزيد بن معاويه:
«يزيد رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق» . (40)
دوم تبديل شدن خلافت اسلامى به سلطنت موروثى كه بسيار خطرناكتر از آفت نخستبود.
حتى شخصيتهايى ماند عبدالرحمنبن ابىبكر نيز اين خطر را احساس كرده و به معاويه و ايادى او اعتراض كردند كه شما به دروغ ادعاى دلسوزى امت پيغمبر را داريد، بلكه مىخواهيد هر هرقلى را با مرگ هرقلى جانشين او سازيد:
«كذبت و الله يا مروان و كذب معاوية، ما الخيار اردتما لامة محمد و لكنكم تريدون ان تجعلوها هرقلية كلما مات هرقل قام هرقل» . (41)
مقصود او اين بود كه شما قصد داريد مانند روميان حكومت و خلافت اسلامى را به سلطنت موروثى تبديل كنيد. بسيارى از شخصيتها و مهمتر از همه حسين بن على (ع) به اين درخواست نامشروع معاويه پاسخ رد داده و با اين بدعتخطرناك به خالفتبرخاستند. گرچه همه آنان انگيزه يكسانى در اين مخالفت نداشتند. قصد بررسى انگيزههاى متفاوت همه رجال و شخصيتهاى مخالف را در اين نوشته كوتاه نداريم، و تنها به بررسى انگيزه مخالفت امام حسين (ع) مىپردازيم و اينكه امام در زمان خود در چه جايگاه و موقعيتى قرار داشت و اين جايگاه و موقعيت چه رفتار و عملكردى را ايجاب مىكرد.
1. خلافت، حق حسين بن على (ع)
نكته نخست آنكه خلافت پيغمبر هم به حكم شرع و هم به حكم عقل از آن حسين بن على (ع) بود. بنابر رواياتى كه از رسول خدا (ص) نقل شده خلافت پس از امام حسن مجتبى، به برادرش امام حسين مىرسد. چه اينكه شايستگىهاى علمى، اخلاقى و برترى آن حضرت بر رجال و شخصيتهاى وارسته آن عصر مقبول همگان بود، چه رسد به امويان كه اصلا قابل قياس با اهل بيت پيامبر نبودند. مراجعه گروهى از شيعيان على (ع) به آن حضرت پس از قرارداد امام مجتبى (ع) و معاويه و نيز مراجعه كوفيان به امام پس از شهادت امام حسن و اعلام آمادگى براى بيعتبا ايشان، همچنين ارسال نامههاى متعدد از كوفه و دعوت امام به منظور سفر به كوفه و پذيرش رهبرى آنان (42) همگى برخاسته از همين حقيقت است و كسى در فضيلت و برترى حسين بن على (ع) در عصر خويش ترديدى نداشت. امام نيز از وقتى كه از تصميم معاويه مطلع شد كه قصد دارد فرزندش را به جانشينى خود نصب كند، به اين مطلب اعتراض كرده و آن را حق مسلم خود مىشمرد.
- بارها در حضور معاويه بر منبر خطابه از برترى خود و ضرورت پيروى از خاندان پيغمبر سخن گفت. (43)
- در نامه مفصلى كه به او نوشت، جنايات وى را در حق شيعيان پدرش على (ع) بر شمرده و علت آن را اين چنين تشريح فرمود:
«تو آنان را به قتل نرساندى مگر بدين خاطر كه آنان فضائل ما را يادآورى كرده و در بزرگداشتحق ما تلاش مىكردند.» (44)
اگر خليفه دوم پس از رسول خدا (ص) از خروج اصحاب پيغمبر از مدينه جلوگيرى نمىكرد (45) تا مبادا به شهرهاى مختلف سفر كرده و از فضائل اهل بيت پيغمبر سخن بگويند و مردم را از غصب حق مسلم على بن ابىطالب آگاه سازند، معاويه جرات نمىيافت كه شيعيان على (ع) را به چنين جرمى به قتل رساند. شايد خليفه دوم گمان نمىكرد رفتار ناپسند او با اصحاب پيغمبر بهانه و مستمكسى براى امويان خواهد شد كه با اصحاب پيغمبر و شيعيان اهل بيت آن حضرت چنين رفتارى داشته باشند.
- هنگامى كه معاويه در جمع مردم مدينه سخنرانى كرده و از جانشينى يزيد سخن گفت، امام برخاست و به او اعتراض كرد:
«به خدا سوگند كسى را كه پدر و مادر و خود او بهتر از يزيد است، ترك كردى» .
و وقتى معاويه پرسيد: گويا خودت را در نظر دارى؟ فرمود: آرى خدا اصلاحت كند! معاويه با بيان مطالب سفسطهآميز گفت: يزيد براى امت پيغمبر از تو بهتر است. و در اين هنگام امام پاسخ داد:
«چه كسى براى امت محمد بهتر است؟ يزيد شرابخوار بى بند و بار؟ !» (46)
- امام در سخنرانى مهم خود در سرزمين منا و در جمع رجال و شخصيتهاى معروف آن زمان از اصحاب و تابعين، حق اهلبيت پيامبر را در امر خلافتياد آورشد و آنان را به خاطر استخفاف حق ائمه سرزنش كرد و از آنان خواستبراى آنكه اين حقيقت در بين مردم فراموش نشود، آن را در شهر و ديار خود مطرح كرده و به افراد مورد وثوق خود منتقل نمايند. (47)
- وقتى نامه درخواستبيعتبراى حكومتيزيد به حاكم مدينه رسيد و او امام را احضار كرد، عبدالله بن زبير از امام پرسيد: اگر از شما درخواستبيعت كنند، چه مىكنيد؟ فرمود:
«من هرگز با او بيعت نخواهم كرد، زيرا پس از برادرم حسن امر (ولايت) با من است. معاويه كار خود را كرد، او براى برادرم سوگند ياد كرد كه پس از خود خلافت را در هيچ يك از فرزندانش قرار ندهد و آن را - اگر من زنده بودم - به من واگذار كند، اكنون او مرد و به سوگند خود وفا نكرد...» (48)
دومين ماده قرارداد بين امام حسن مجتبى و معاويه چنين بود:
«پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر براى او حادثهاى پيش آمد، متعلق به حسين است و معاويه حق ندارد و كسى را به جانشينى خود انتخاب كند» . (49)
چنانكه معاويه بارها به خاطر آنكه خود را داراى تجربه بيشتر، سياستمدارتر، با تدبيرتر و حيله گرتر در مصاف با دشمن مىدانست از امام مجتبى (ع) مىخواست كه به نفع او كنارهگيرى كند مشروط بر اينكه خلافت پس از معاويه از آن حسن بن على باشد. (50)
- هنگامى كه امامحسين (ع) در حضور حاكم مدينه تصميم خود را بر بيعت نكردن با يزيد با صراحت اعلام كرد، افزود:
«ما انتظار مىكشيم و شما نيز انتظار بكشيد تا ببينيم كدام يك به جانشينى رسول خدا (ص) به بيعتسزاوارتريم» . (51)
- كوفيان به امام نامه نوشتند كه «ما امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما بيا، شايد خداوند به بركت وجود تو ما را بر هدايت و حقيقت جمع نمايد.» امام (ع) نيز در پاسخ نوشت:
«به جانم سوگند كه امام و پيشوا جز كسى كه به كتاب خدا عمل كند، عدل را برپا دارد و حق را اجرا كند و خود را وقف در راه خدا نمايد، نيست» . (52)
- امام در نامه دعوت اهل بصره براى يارى خود، پس از اشاره به رسالت پيغمبر و جايگاه اهل بيت آن حضرت، نوشتند:
«ما خاندان و اوليا و اوصيا و وارثان او (پيامبر) و سزاوارترين مردم به جانشينى او هستيم كه ديگران بر ما سبقت جستند و ما تسليم شديم، ما تفرقه نخواستيم و به وحدت پاسخ گفيم، اين در حالى بود كه مىدانستيم كه ما بر حق ولايتبر متوليان آن سزاوارتريم» . (53)
- وقتى نامه مسلم بن عقيل به امام رسيد و از بيعت مردم كوفه با خود خبر داد، امام نامهاى به كوفيان نوشت و به وسيله قيس بن مصهر صيداوى ارسال كرد. در اين نامه آمده است.
«نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و از حسن نيتشما و هماهنگى بزرگان شما در راه يارى و حق خواهى ما خبر يافتيم...» (54)
موارد ياد شده تنها نمونههايى از شواهد تاريخى است كه امامحسين (ع) با صراحت از حق خود در امر حكومت و ولايتسخن گفته است. امام در ادامه سفر و حتى در روز عاشورا نيز در سخنان خود با كوفيان بار ديگر اين واقعيت را مطرح نمود. (55) با وجود چنين حقيقتى امام چگونه مىتوانست آن را ناديده بگيرد و با يزيد بيعت كند و سلطنت موروثى و استبدادى او را به رسميتبشناسد؟ بخصوص كه حكومت او را به معناى نابودى كامل اسلام مىدانست و نزاع امام با وى تنها بر سر غصب حق امام در مسئله حكومت نبود، بلكه حق امام يكى از عوامل به شمار مىرفت.
2. موقعيتخانوادگى امام
بخش وسيعى از ميراث گرانقدر نهضتحسينى به معرفى شخصيت امامحسين (ع) و موقعيتخانوادگى او اختصاص دارد. اين همه تاكيد بر اين جايگاه نشانه اهميت آن است. امام در مكتب و دامانى تربيت و رشد كرده بود كه نمىتوانست وضع زمانه را مشاهده كرده و سكوت اختيار كند. همچنان كه نمىتوانستبه سهولت از كنار پايمال شدن ارزشها بگذرد.
امام در خاندان وحى و رسالت رشد يافته و در دامان پاك دختر رسول خدا (ص) تربيتيافته بود و همه ارزشها و كمالات انسانى در وجودش متبلور بود. حضرت بارها از اين حقيقتسخن گفت و با دشمنان و قدرت طلبان محاجه نمود.
در پاسخ به حاكم مدينه كه خواستار بيعت امام با يزيد بود، فرمود:
«انا اهلبيت النبوه و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محل الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم» . (56)
در پاسخ كوفيان نيز فرمود:
«هيهات منا الذلة ابى الله ذلك و رسوله و المؤمنون و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمية و نفوس ابية من ان تؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام; (57)
هرگز زير بار ذلت نمىروم. خداوند و رسول او و مؤمنان و نياكان وارسته و دامنهاى پاك و بزرگان غيور و انسانهاى بزرگوار آن را براى ما نمىپسندند، آرى نمىپسندند كه پيروى فرومايگان به قتلگاه بزرگواران ترجيح داده شود.»
امام درا ين كلام گهربار پذيرفتن ذلتبيعتبا يزيد را با موقعيتخانوادگى خود در تعارض مىبينيد و مرگ با عزت را با وقعيتخويش متناسب مىداند.
ما نيز در زيارت وارث خدمت آن حضرت عرض مىكنيم:
«يا اباعبدالله، اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها» .
چنين شخصيتى از خاندان وحى و رسالتحتى اگر از حق خود در خلافت نيز چشم مىپوشيد، نمىتوانستحاكميتشخصى چون يزيد را به رسميتشناسد و با سكوت خود بدان مشروعيتبخشد.
3. جايگاه اجتماعى و سياسى امام
علاوه بر اينكه خلافتحق حسين بن على (ع) بوده و از موقعيت ممتاز خانوادگى نيز برخوردار بود، نكته حائز اهميت ديگرى در باره امام وجود دارد كه مسئوليتى مضاعف را بر عهده آن بزرگوار مىنهد و در تحليل درست و جامع حركت آزادى بخش امام در جامعه نقش حياتى دارد.
بىشك حسين بن على (ع) پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى (ع) تنها شخصيت ممتاز مذهبى، معنوى و سياسى عصر خويش به شمار مىرفت. آن بزرگوار علاوه بر موقعيتخانوادگى خود، شخصيتى مورد توجه در زمان خود بود. هر چندانتساب آن حضرت به رسول خدا (ص) اين موقعيت را مضاعف ساخته بود. اما نمىتوان تمام شخصيت اجتماعى و سياسى، همچنين مقام و منزلت علمى و مذهبى آن بزرگوار را در رابطه نسبى وى با پيامبر خلاصه كرد، بلكه رجال و شخصيتهاى موجه آن روز براى فرزند على بن ابىطالب (ع) شخصيتى مستقل قائل بودند، در تصميمگيرىها منتظر موضعگيرى او بودند. اگر امام - به فرض محال - تن به بيعتبا يزيد بن معاويه مىداد، حكومتبا افرادى چون عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير مشكل چندانى نداشت ولى ايستادگى امام به ايشان نيز جرات مىبخشيد. چند ماهى كه حسين بن على (ع) در مكه به سر مىبرد، عبدالله بن زبير، شخصيت درجه اول آن شهر تحتالشعاع شخصيت امام قرار داشت و آرزو داشت كه امام هر چه زودتر مكه را ترك كند، هر چند در ظاهر از امام مىخواست در حرم الهى بماند! (58) اين واقعيت را غير از امام، شخصيتهاى آگاه از مسائل و جريانات روز نيز درك مىكردند. (59)
صرف نظر از جهات پيش گفته، امام به لحاظ موقعيت اجتماعى و سياسى خود نيز نمىتوانست در برابر انحرافات بزرگى كه كيان اسلام را تهديد مىكرد، سكوت كند. و خود نيز بارها اين واقعيت را به گوش مردم رساند. در پاسخ به فرزدق كه علتحركت امام را پرسيد، فرمود:
«اى فرزدق! اين جماعت قومى هستند كه در پيروى شيطان پابرجايند و خداى مهربان را پيروى نمىكنند و در زمين فساد را رواج داده و حدود الهى را تعطيل كردهاند، شراب مىنوشند و اموال فقرا و مساكين را تصاحب كردهاند و من سزاوارترم كه به يارى دين خدا برخيزم و آيين او را گرامى داشته، در راهش جهاد نمايم تا كلمه خدا حاكميت و برترى يابد.» (60)
افراد مختلفى كه از روى دلسوزى امام را از رفتن به سوى عراق بر حذر مىداشتند، بر اين اعتقاد بودند كه شما رئيس عرب، رئيس قريش و ملجا و پناهگاه مردميد، اگر آسيبى به شما برسد و حركتشما هتك شود، ديگران نيز در معرض هتك حرمت قرار خواهند گرفت. (61)
يكى از سخنان امام با رجال و شخصيتهاى معاصر خود اين بود كه مقام و موقعيت اجتماعى شما نعمتى است از جانب خدا، به منظور تحمل مسئوليتسنگينى كه خواص بايد در جامعه بر عهده بگيرند. گمان نكنيد كه شما بى جهت مورد توجه مردم هستيد و فقط مردم موظفند به شما احترام گزارده و در نزد آنان داراى ارج و قرب اجتماعى باشيد، ولى در برابر سرنوشت ايشان و دين و زندگىشان تكليفى نداشته باشيد، امام در سخنرانى خود در سرزمين منا فرمود:
«شما اى گروه نيرومند! گروهى هستيد كه به دانش و نيكى و خيرخواهى معروفيد و به وسيله خدا در دل مردم ابهتى داريد كه شرافتمند از شما حساب مىبرد و ناتوان، شما را گرامى مىدارد و كسانى كه هم رديف شما هستند و بر آنان حق نعمتى نداريد، شما را بر خود مقدم مىدارند، شما وسيله برآورده شدن حاجاتى هستيد كه از خواستاران آن حاجات دريغ مىشود و برآورده نمىگردد و به هيبتسلاطين و كرامتبزرگان راه مىرويد. آيا همه اينها بدين خاطر نيست كه مردم به شما اميدوارند كه به حق خدا برخيزيد؟ ! گرچه از بيشتر حقوق خداوند كوتاهى كردهايد و حق امامان را سبك شمرده، حقوق ضعيفان را تباه ساختهايد و به گمان خود حق خود را گرفتهايد. شما در اين راه نه مالى خرج كردهايد و نه جانى را براى خداى خالق خود به خطر افكندهايد و نه براى رضاى خدا با قبيله و عشيرهاى درافتادهايد، آيا شما از درگاه خدا بهشت و همنشينى با پيامبران و ايمنى از عذاب او را انتظار داريد؟» (62)
آيا امام كه «برخوردارى از مقام و موقعيت اجتماعى» را وسيلهاى براى انجام تكاليف الهى مىداند و بزرگان قوم را به خاطر ترك وظيفه سرزنش مىكند، با توجه به مقام و موقعيتى كه خود دارد، مىتواند نسبتبه تكاليف خود احساس مسئوليت نكند؟ قطعا مسئوليت امام از همه آنان در جهتيارى دين خدا و دفاع از حقوق محرومان و ستمديدگان بيشتر است. امام خود اين حقيقت را بارها بر زبان آورد و براى انجام وظيفه قدم در راه پرمخاطره مبارزه با حكومت اموى نهاد.
- هنگام برخورد با سپاه حر بن يزيد رياحى در سخنان خود در جمع اصحاب خويش و لشكريان حر (يا در نامهاى به كوفيان بنابر بعضى از نقلها) با اشاره به كلامى از رسول خدا (ص) كه «هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرامهاى خدا را حلال كرده، پيمانهاى او را نقض نموده، با سنت رسول خدا مخالفت كرده و در بين بندگان خدا به گناه و تجاوز رفتار مىكند و با رفتار و كردار و گفتار خود به مخالفتبر نخيزد، شايسته است كه خداوند او را نيز با آن سلطان ستمگر در يك مكان عذاب كند» هشدار داد:
«هان اى مردم! اينان (امويان) به پيروى شيطان درآمده و اطاعتخدا را ترك كردهاند، فساد را علنى و حدود را تعطيل كرده، اموال مردم را حيف و ميل نموده و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كردهاند» .
سپس افزود:
«و انا احق من غير; و من سزاوارترم بر مخالفتبا اين وضعيت» . (63)
4. آزادگى و عزت نفس امام
ويژگى ممتاز ديگرى كه شخصيت امامحسين (ع) را از ديگران امتياز مىبخشيد، «حريت، آزادگى، عظمت روح و عزت نفس» آن حضرت بود. روح بزرگ و بزرگوار او مانع مىشد كه در برابر ظلم و ستم به بندگان خدا تنها نظارهگر باشد، بدعتها را در دين خدا مشاهده كند، حاكميت اشرار را بر سرنوشت جامعه ببيند و تحمل نمايد.
روح آزاده و توام با شجاعت، از آن حضرت شخصيتى ساخته بود كه در برابر ظلم و بىعدالتى قيام كند، شجاعتى كه سرسختترين دشمنان امام نيز بدان معترف بودند. امام هيچگاه در برابر اهانتهاى امويان به پدر بزرگوارش على (ع) سكوت نمىكرد. بارها مروان بن حكم را به خاطر بدگويى به على (ع) در خلوت و جلوت توبيخ كرد:
«يابن الزرقاء و يا بن آكلة القمل انت الواقع فى على; اى فرزند زن بدكاره، اى فرزند شپش خوار! آيا تو از على بدگويى مىكنى؟» (64)
شجاعت و آزاد منشى امام سبب مىشد كه اجازه ندهد هيچ زورگو و ستمگرى حق او يا ديگرى را تضعيف كند. وليد بن عقبة بن ابىسفيان والى مدينه در خصوص مالى در «ذىمروة» با امام درگيرى و قصد پايمال كردن حق امام را داشت، امام به او فرمود:
«به خدا سوگند! يا حقم را عادلانه مىپردازى يا شمشيرم را گرفته و در مسجد رسول خدا مىايستم و مردم را به حلف الفضول فرا مىخوانم» .
با شنيدن سخنان امام عدهاى به كمك امام شتافتند و حاكم مجبور شد حق آن حضرت را بپردازد. (65)
معاوية ابىسفيان هيچگاه به خود جرات نداد كه به سخنان تند و انتقادآميز امام پاسخ متقابل دهد. هر چند اطرافيان و جوانان ناپختهاى چون مروان و يزيد او را تحريك كردند كه پاسخ امام را به تندى بدهد، اما او كه حسين بن على (ع) را خوب مىشناخت، همواره از برخورد تند با آن حضرت پرهيز داشت.
معاويه پس از كشتن حجر بن عدى و شيعيان على (ع) در سفر حجبا امامحسين (ع) روبهرو شد و به امام گفت: «آيا خبردارى كه ما با حجر و شيعيان پدرت چه كرديم؟ آنان را كشتيم و كفن پوشانيديم و بر آنان نماز گزارديم» . او كه گمان مىكرد با اين سخن ضربهاى بر امام وارد كرده و امام را از هرگونه حركت و قيامى باز مىدارد، بىدرنگ اين پاسخ را از امام دريافت كرد:
«ولى اگر ما پيروان تو را بكشيم، آنان را كفن نمىپوشانيم، بر آنان نماز نمىگذاريم و دفن نمىكنيم» ، (66)
يعنى تو و پيروانت را كافر مىدانيم.
معاويه معترف بود كه در حسين بن على جز شجاعت نديده است. (67) او را به پدرش على بن ابىطالب تشبيه مىكرد.
مظاهر عزت و آزادگى از مدينه تا كربلا
مجموع ويژگيهاى ياد شده سبب گرديد كه امام در برابر در خواست نابهجاى حكومتبايستد و تن به بيعت ندهد و با قيام خونين خود درس ابدى حريت، آزادگى، مروت و مردانگى را به بشريتبياموزد. گريز از تن دادن به ذلت و پستى از خصوصيات انسانهاى آزاده است. پيام نهضت امام حركت و رفتارهاى امام، برخورد او با دوستان و دشمنان و زندگى و مرگ او با ذلت و پستى بيگانه بود. و اين پيام در نهضتحسينى آن قدر واضح و روشن است كه او را «سرور آزادگان» لقب دادهاند. و قيامش نه تنها الگوى شيعيان و مسلمانان گشته، بلكه مستضعفان عالم از هر مكتب و آئينى او را اسوه و الگوى خود مىشناسند. وقتى كه معاوية ابىسفيان با آن فراست و كياست كمنظير خود نتوانست امامحسين (ع) را به بيعتبا يزيد متقاعد سازد، و آن حضرت را به بيعت وادار كند، ديگران به طريق اولى از عهده اين مهم بر نمىآمدند.
هنگامى كه عبدالله بن زبير از امام جويا شد در برابر درخواستبيعتيزيد چه خواهى كرد، فرمود:
«از بيعتبا يزيد امتناع خواهم ورزيد و زير بار بردگى و ذلت نخواهم رفت» . (68)
و هنگامى كه در حضور حاكم مدينه با تهديد مروان مبنى بر بيعتبا يزيد مواجه شد، عكسالعمل تندى نشان داده و پس از معرفى خود و يزيد فرمود:
«شخصيتى چون من با شخصى چون يزيد هرگز بيعت نمىكند» . (69)
امام مصمم بود با يزيد بن معاويه بيعت نكند و عليه حكومت نامشروع وى قيام نمايد. نه تنها يزيد را براى اين منصب خطير شايسته نمىدانست و آن را با صراحتبه معاويه نوشت كه انسان از امين شمردن شاربالخمر بر يك درهم امتناع مىورزد، پس چگونه مىتوان امانتى چون حكومتى اسلامى را به يزيد سپرد؟ !
«...فكيف تولى على امة محمد من يشرب المسكر؟ و شارب الخمر من الفاسقين و شارب المسكر من الاشرار و ليس شارب الخمر بامين على درهم فكيف على الامة» . (70)
اگر شخصيتيزيد و رفتار اجتماعى او قابل تحمل بود، چه بسا امام نيز همچون برادرش امام مجتبى (ع) از حق شخصى خود براى مصالح اسلام و مسلمين مىگذشت، اما در اين مرحله قرار گرفتن يزيد در مسند خلافتبه معناى نابودى اسلام بود. امام بارها از شهادت خود در اين راه خبر داد و به كسانى كه حضرت را پند مىدادند كه از قيام و مخالفتبر ضد امويان صرف نظر كند، مىفرمود: هرگز بيعت نخواهم كرد و تن به پستى و رذالت نخواهم داد: «ولا اعطى الدنية من نفسى ابدا» . (71)
اصولا گرفتار شدن امت اسلامى به حاكميتشخصى چون يزيد معلول سكوت و بىتفاوتى و ذلتپذيرى مردم در برابر معاوية بن ابىسفيان بود. از اينكه على رغم دستور پيغمبر مبنى بر اينكه خلافتبر فرزندان ابىسفيان حرام است، مردم زير بار حكومت معاويه رفتند و اينك بايد ذلت و اسارت حكومتيزيد را تحمل مىكردند. كسى كه از مردم بر «بردگى و بندگى خويش» بيعت مىخواست، نه بيعتبا حكومتى كه پاسدار حقوق اجتماعى و سياسى مردم باشد. نمونه بارز آن ماموريت مسلم بن عقبه در سركوب كردن مردم مدينه بود كه پيشتر بدان اشاره كرديم.
با توجه به شواهد فراوانى كه در گفتار و كردار امام در طول قيام بر ضد امويان وجود دارد، اگر گفته شود امام در صدد بود تا جامعه خفته و بىتفاوت نسبتبه پايمال شدن ارزشهاى انسانى را از خواب غفلتبيدار كند و به همگان بفهماند كه بهاى آدمى بيش از آن است كه براى زندگى چند روزه دنيا تن به ذلت و پستى دهد و «زندگى ذلتبار» را بر «مرگ با عزت» ترجيح دهد. اين حقيقت هم در شعارهاى امام متبلور بود، هم در سخنان امام با رجال و شخصيتها و مردم، و هم در عمل آن بزرگوار. اينك به نمونههايى اشاره مىشود.
سوداى بيدارى مردم
- هنگامى كه امام از مدينه آهنگ مكه كرد، مسلم بن عقيل به حضرت پيشنهاد كرد تا مانند عبدالله بن زبير كه با يزيد بيعت نكرده و از بيراهه به مكه شتافته، به صورت مخفيانه و دور از چشم ماموران حكومتى و مردم از بيراهه سفر كند، اما امام نپذيرفت و از شاهراه حركت كرد (72) و هر جا با شخصى يا گروهى روبهرو شد، هدفش را از خروج از شهر پيغمبر به طور آشكار به اطلاع آنان رساند زيرا امام يك شورشى نبود تا با ماموران حكومتى به تعقيب و گريز بپردازد، بلكه امام حامل «پيام رهايىبخش يك امت از تحتسلطه ظلم و استبداد بنىاميه» بود و اين هدف با حركت مخفيانه تامين نمىشد.
قداست ارزشها
- امام (ع) علىرغم ميلش روز هشتم ذى حجه كه همه مسلمانان براى اعمال حج راهى عرفات مىشدند، از مكه خارج شد تا مبادا به دست مزدوران حكومت ترور شود و با ريخته شدن خونش در مكه، حرمتحرمامن الهى شكسته شود. چقدر تفاوت وجوددارد بين او و بين كسى كه در ماجراى محاصره شهر مكه توسط لشكر شام براى حفظ جانش به درون كعبه پناه برد و لشكر شام براى سركوب كردن شورش خانه خدا را با منجنيق سنگباران و بخشى از خانه خدا را تخريب كرد و آتش به خانه كعبه افتاد؟ ! (73)
براى يكى «حفظ حرمتحرم الهى» اصل است، هر چند بهايش آوارگى در بيابان و شهادت در صحراى كربلا و اسارت اهل بيتش باشد و ديگرى حفظ جانش را اصل مىداند هر چند به قيمت هتك حرمتخانه خدا. آيا اين تفاوت جز به خاطر وجود عنصر «حريت و آزادگى» و اصل شمردن ارزشها در امام و فقدان آن در ديگرى نيست؟
برداشتن بيعت از ياران
- هنگامى كه شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروة و عبدالله بن يقطر به امام رسيد، بيعتش را از مردم برداشت تا مبادا كسانى كه به خاطر دعوت مردم كوفه و اميد تشكيل حكومت در اين شهر به همراه امام آمدهاند، با اين تصور سفر را ادامه دهند يا اگر از پيروزى مايوس شدهاند، تعهد به بيعت امام مانع از بازگشتشان شود. لذا در جمع همراهان حضور يافت و فرمود:
«خبر دردناك قتل مسلم بن عقيل و هانى بن عروة و عبدالله بن يقطر به ما رسيد، و شيعيان ما با اين كار ما را رها كردند و پيمان شكنى نمودند. پس هر كس مايل استباز گردد، مىتواند برگردد و از ناحيه ما تعهدى بر او نيست.» (74)
برداشتن بيعت در شرائط دشوار مبارزه كه هر رهبرى به دنبال حفظ نيرو است، چه معنا و مفهومى دارد؟ جز اصل بودن «ارزشهاى اخلاقى» و زير پا نگذاشتن آنها در هر شرائطى؟ و آيا اين خصلت جز از شخصيتهاى آزاده يافت مىشود؟
بار ديگر همين مطلب را در شب عاشورا در جمع يارانش به صورت آشكار و با بيان حكمت آن تكرار فرمود:
«شما با من همراه شديد، چون مىدانستيد كه من به سوى قومى حركت مىكنم كه با زبانها و قلبهاشان با من بيعت كردهاند، و حال مطلب به عكس شده زيرا شيطان بر آنها مسلط شده و ياد خدا را فراموش كردهاند و اكنون هيچ قصدى جز كشتن من و مجاهدان همراه من و پس از آن غارت و اسارت حريم من ندارند و من بيم دارم كه شما اين واقعيت را ندانيد و يا بدانيد و حيا كنيد (و از گفتن آن خجالتبكشيد) . نزد ما خاندان پيامبر مكر حرام است پس هر كس كشته شدن با ما را نمىپسندد از تاريكى شب استفاده كند و برگردد...» (75)
نيازى به اموال تو نداريم!
- معروف است امام در مسير مكه تا كوفه عبيدالله بن حر جعفى را به يارى طلبيد و هنگامى كه شخصا به چادر وى رفت، پسر حر جعفى به امام گفت: به خدا سوگند اى پسر دختر پيغمبر! اگر تو در كوفه يارانى داشتى كه همراه تو با دشمن بجنگند، من در همراهى تو و مبارزه با دشمن پيشتاز بودم و به شدت با ايشان مىجنگيدم، ولى شيعيان تو را در كوفه ديدم كه از ترس بنىاميه و شمشيرهاى آنان در خانههاى خود خزيدهاند، تو را به خدا همراهى خود را از من مخواه، ولى هر قدر بتوانم با تو همراهى مىكنم، اين اسب لگام دار من است، به خدا با آن به دنبال كسى نتاختم مگر اينكه آثار مرگ را بر او چشاندم و اين هم شمشير من است. به خدا با آن بر چيزى ضربه نزدم مگر اينكه آن را قطع كرد.
امام به عبيدالله بن حر پاسخى داد كه از اوج مناعت طبع، روح آزاده، آزادىخواه و عزت نفس او حكايت دارد، فرمود:
«اى پسر حر! ما براى اسب و شمشير تو به سراغت نيامديم، فقط بدين خاطر آمديم كه از تو يارى بطلبيم. اگرنسبتبه بذل جانت در راه ما بخل مىورزى، نيازى به چيزى از اموال تو نداريم.» (76)
پاى بندى به اصول
- وقتى كه امام با لشكر كوفه به فرماندهى حر بن يزيد رياحى برخورد كرد و به خاطر دستور شديد عبيدالله بن زياد امام را تحت فشار قرار داد، زهير بن قين از ياران با وفاى امام عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! آينده دشوارتر از اين است، اكنون جنگ با اينان به مراتب آسانتر از جنگ با سپاهيان بىشمارى است كه پس از اين خواهند رسيد.»
امام بر خلاف سياستمداران و فرماندهان جنگى كه از فرصتهاى به دست آمده حداكثر استفاده را مىكنند تا ضربهاى بر دشمن وارد سازند، چون به اصول و ارزشهاى دينى پاىبند بود، حاضر نبود به هر قيمتى از آن اصول دستبشويد، از اين رو فرمود:
«من آغاز گر جنگ نخواهم بود» . (77)
چه اينكه در كربلا نيز قبل از شروع جنگ، هنگامى كه شمر به امام جسارت كرد، يكى از ياران اجازه خواست تا او را به سزاى عملش برساند، امام با همين استدلال او را از اين عمل برحذر داشت. (78)
بخش ديگرى از اين بخش را به نقل جملاتى كوتاه از امام اختصاص مىدهيم كه از روح آزاده آن حضرت برخاسته و حكايت از هدف مقدس او در دميدن «روح عزت نفس و آزادگى در مردم» دارد، مردمى كه به ذلت و اسارت رضايت دادهاند، و نجات آنان بهايى چون شهادت حسين بن على (ع) و اصحاب و اهلبيتش را مىطلبد.
مرگ رهايى بخش يا زندگى اسارت بار؟
- امام در ديدار با فرزدق پس از طلب رحمتبراى مسلم بن عقيل اين اشعار را سرود:
فان تكن الدنيا تعد نفيسة
فان تكن الابدان للموت انشات
فقتل امرئ بالسيف فى الله افضل; (79)
فان ثواب الله اعلى و انبل
فقتل امرئ بالسيف فى الله افضل; (79)
فقتل امرئ بالسيف فى الله افضل; (79)
اگر دنيا ارزش داشته باشد، پاداش خداوندى ارزشى به مراتب بيشتر و بهتر خواهد داشت. اگر بدنها براى مرگ آفريده شدهاند، پس در راه خدا با شمشير كشته شدن بهترين مردن است» .
- در سخنرانى خود در جمع اصحاب و سپاهيان حر بن يزيد رياحى:
«الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤمن فى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما» ; (80) آيا نمىبينيد كه به حق عمل نمىشود و از باطل نهى نمىشود؟ در چنين شرائطى مؤمنان بايد آرزوى مرگ و شهادت كنند كه من چنين مرگى را جز سعادت (و شهادت) و زندگى در كنار ظالمان را جز ننگ و ذلت نمىدانم» .
- ابن شعبه حرانى اين جمله را نيز در اين خطبه امام، نقل كرده:
«ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون» ; (81) حقا كه مردم بنده دنيايند و دين امر بىارزشى است كه بر زبانشان جارى است و تا وقتى بر گردش حلقه مىزنند كه دنيايشان در آسايش باشد و هرگاه به بلا گرفتار شده و در معرض آزمايش قرار گرفتند، دينداران اندك مىشوند.
اين جمله طلايى بيانگر همان واقعيتى است كه پيشتر بر آن تاكيد شد كه تا آدمى از بند هواى نفس و زخارف دنيا رها نشود، نمىتواند خود را از اسارت صاحبان قدرت و ثروت برهاند. مردم در زمان امامحسين (ع) چون بنده دنيا شده بودند، نتوانستند از فرصت استثنايىاى كه فرزند پيغمبر با برافراشتن پرچم قيام و مبارزه عليه امويان فراهم ساخت، استفاده كرده و خود را از اسارت سلطنت استبدادى امويان نجات دهند. بهرهمندى از آزادى اجتماعى بدون آنكه انسان شايستگى آن را در خود ايجاد كرده باشد و بتواند با رهايى از دلبستگىهاى دنيوى آن را از زورگويان استيفا كند، ممكن نيست، چنانكه برخوردار شدن مردم از آزاديهاى اجتماعى زمينه رها شدن هرچه بيشتر از وابستگىهاى مادى را فراهم مىسازد.
به هر حال، آزادى از بردگى و اسارت امويان نعمت ارزشمندى بود كه مردم از آن محروم بودند و براى رسيدن بدان بايد بهايش را مىپرداختند ولى مردم آن زمان كه يا مرعوب قدرتمندان بودند يا مفتون ثروتمندان، حاضر به پرداختبهاى آن نشدند، از اين رو بر اساس پيش بينى امام حسين (ع) گرفتار ذلتى فراتر از دوران حاكميت معاويه شدند:
«والله لا يدعونى حتى يستخرجوا هذه العلقه من جوفى و اذا فعلوا ذلك سلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل فرق الامم; (82) به خدا سوگند اين مردم مرا رها نمىكنند تا وقتى كه خونم را بر زمين بريزند و هنگامى كه مرتكب اين جنايتشدند، خداوند كسانى را بر آنها مسلط خواهد كرد كه خوارترين گروه در ميان اقوام و ملل خواهند شد» .
نمونههايى از اين ذلت را نقل خواهيم كرد.
- هنگامى كه حربن يزيد رياحى امام را به مرگ تهديد كرد، به اشعار مرد اوسى (هنگامى كه مىخواست رسول خدا را يارى كند، پسر عمويش او را از مردن ترساند، ولى او در پاسخ اين اشعار را خواند) تمثل جست و فرمود:
سامضى و ما بالموت عار على الفتى
و واسى الرجال الصالحين بنفسه
اقدم نفسى لا اريد بقاءها
فان عشت لم الم وان مت لماذم
كفى بك ذلا ان تعيش مرغما; (83)
اذا ما نوى خيرا و جاهد مسلما
و فارق مذموما و خالف مجرما
لتلقى خميسا فى الوغاء عرمرما
كفى بك ذلا ان تعيش مرغما; (83)
كفى بك ذلا ان تعيش مرغما; (83)
جوانمردى كه آهنگ حق كند و در راه اسلام پيكار نمايد و نيز در راه مردان صالح جانبازى كند و از هر فعل ناشايستى دورى كرده، با تبهكارى سازش نكند، من خود را آماده كردهام - در حالى كه قصد ماندن ندارم - تا در كوران جنگ با هر پنجبخش لشكرى بزرگ ديدار كند. اگر زنده ماندم ملامتى بر من نيست و اگر جان باختم سرزنشى ندارم. تو را در ذلت و خوارى همين بس كه ناخواسته و از روى ناچارى زنده بمانى» .
- وقتى كه نامه تهديدآميز ابن زياد به عمر سعد رسيد كه با حسين سختگيرى كن، يا بايد بيعت كند يا سرش را از بدن جدا كرده و براى من بفرست، امام با قاطعيت پاسخ داد:
«لا اجيب ابن زياد بذلك ابدا فهل هو الا الموت فمرحبا به; (84) هرگز خواسته پسر زياد را اجابت نخواهم كرد، آيا جز مرگ چيزى پيش خواهد آمد، پس خوشا چنين مرگى!»
- هنگامى كه قيس بن اشعث (برادر محمد بن اشعث كه با فريب و امان دادن مسلم بن عقيل را در كوفه دستگير كرده و به ابن زياد تسليم كرد) از امام خواست تا با امويان بيعت كند، امام پاسخ داد:
«لا و الله لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار عبيد; (85) نه به خدا سوگند هرگز دست ذلت و خوارى به ايشان نمىدهم و مانند بردگان تسليم نمىشوم» .
علامه محمد حسين نائينى كه در رد حكومت استبدادى قاجار اثر نفيس «تنبيه الامه و تنزيه المله» را نگاشته تا نشان دهد حكومت استبدادى و ستمگرانه در اسلام محكوم بوده و حكومت در اسلام مشروط و محدود به رعايتحدود الهى و حقوق مردمى است، و دولتمردان بايد اين حدود و حقوق را مراعات كنند، به موارد متعددى از آيات قرآن - مانند ماجراى فرعون و بنى اسرائيل - و كلمات پيامبر اكرم (ص) و امام على (ع) استشهاد كرده، در ادامه به گفتار و سيره امامحسين (ع) استناد جسته و نوشته است:
«سرور مظلومان (ع) تمكين از حكم دعى بنىاميه را ذلت عبوديتش مىشمارد و در جواب ارجاس و اراذل كوفه كه «انزل على حكم ابن عمك» به حضرتش عرضه داشتند، چنين مىفرمايد: «لا اعطيكم بيدى اعطاء الذليل و لااقر اقرار العبيد» و هم مىفرمايد: «هيهات منا الذلة ابى الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و جدود طابت...» طاعت فجره و تن در دادن به حكم لئيمان را عبوديتشان دانست... نفس قدسيه حضرتش از آن اباء فرمود از براى حفظ حريتخود و توحيد پروردگارش تمام هستى و دارايى را فدا و اين سنت كريمانه را براى احرار امت استوار و از شوائب عصبيت مذمومه تنزيهش فرمود و از اين جهت است كه در تواريخ اسلاميه صاحبان نفوس ابيه را كه به اين سنت مباركه اقتدا و چنين فداكاريها نمودند، «اباة الضيم» و احرارشان نامند، همه را خوشهچين آن خرمن و از قطرات درياى آن ابا و حريتشمردند....امام حربن يزيد رياحى را به خاطر خلع طوق رقيت و خروج از ربقه عبوديت آل ابىسفيان و ادراك شرف حريت و فوز به فنا و شهادت در آن ركاب مبارك به منقبت علياى حريتش ستود و به خلعت والاى «انت الحر كما سمتك امك، انت الحر فى الدنيا و انت الحر فى الآخرة» سرافرازش فرمود.» (86)
- هنگامى كه امام در روز عاشورا در برابر لشكر ابن سعد قرار گرفت، به منظور اتمام حجتبا كوفيان سخن گفت. آنان را در بروز وضعيت ناهنجار جامعه و حاكميت طاغوتها، بازماندگان مشركين و مخالفان قرآن و سنت پيغمبر و پاره پاره كنندگان قرآن و شورشگران بر امام و نسب سازان براى زنازادگان شريك شمرد، سپس ضمن سرزنش كوفيان كه چرا ما را به كوفه فرا خوانديد و پيمان شكستيد، تصميم خود را مبنى بر ايستادگى در برابر حكومت نامشروع و مستبد بنىاميه اعلام كرد و فرمود:
«الا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين القتلة و الذلة و هيهات منا الذلة....» (87)
- زمانى كه امام از مرگ و شهادت با عزت سخن مىگفت و ياران را به بهشت جاويدان الهى بشارت مىداد، چهره حضرت و يارانش برافروخته مىشد و براى رسيدن به آن لحظه شمارى مىكرد:
«صبرا بنى الكرام، فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البئوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعيم الدائمة فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر....; (88) اى بزرگ زادگان! صبر پيشه كنيد كه مرگ پلى بيش نيست كه شما را از فشارها و تنگناها به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى ابدى مىرساند، كدام يك از شما دوست ندارد از زندان به كاخ منتقل شود؟ ...»
- چه اينكه شعارهاى امام در روز عاشورا همگى از آزادگى و وارستگى او از دنيا و عشق به شهادت حكايت دارد:
«موت فى عز خير من حياة فى ذل الموت اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار و الله ما هذا و هذا جارى» (89)
احترام به اصول انسانى
- از واپسين كلمات گهربارى كه از امام در شرائطى كه در اثر جراحات بى شمار در گودال قتلگاه افتاده بود، جملهاى است كه مىتواند منشور جاويد انسان تا روز قيامتباشد. هنگامى كه آن بزرگوار بر زمين افتاد و توان جنگيدن را از دست داد نامردمان آهنگ خيمههاى امام را كردند، امام در حالى كه بر اثر يك روز جنگ بىامان و تشنگى فراوان و جراحات سخت رمقى در بدن نداشت، فرياد زد:
«يا شيعة آل ابىسفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم هذه فارجعوا الى احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون» . (90)
امام با اين جمله وجدانهاى خفته و مدفون آنان را در زير خروارها عادت جاهلى مخاطب قرار داد كه اى پيروان خاندان ابىسفيان، اگر دين نداريد و از روز قيامت نمىترسيد، لا اقل در زندگى دنياى خود آزاده باشيد و اگر گمان مىكنيد كه عرب هستيد، به آيين عروبتخود وفادار باشيد.
اين سخن بدين سبب بود كه حتى در ميان اعراب جاهليت نيز جنگ از اصول و قواعدى پيروى مىكرد. در عصر جاهليت نيز به زنان و فرزندان و كودكان و كسانى كه در كارزار حضور نداشتند، متعرض نمىشدند، پيكرهاى شخصيتها و رؤساى اقوام و قبائل را پس از كشته شدن مورد هتك قرار نمىدادند و مثله نمىكردند. حتى در جنگ احد وقتى كه ابوسفيان پس از جنگ با پيكر مثله شده حمزه عموى پيامبر روبهرو شد، با صداى بلند خطاب به پيامر گفت: اى محمد! من دستور نداده بودم كه با پيكر حمزه چنين كنند و بدون اطلاع من با پيكر او چنين رفتارى شده است. (91)
او در حقيقتبه خاطر عدم رعايت رسوم متداول و پذيرفته شده در ميان اعراب در عصر جاهليتبه طور تلويحى عذر به پيشگاه پيامبر مىبرد. اما در روز عاشورا لشكريان عمر سعد به دستور مستقيم عبيدالله بن زياد همه اصول و قواعد جنگ را - حتى بر اساس قوانين جاهليت - زير پا نهاد تا شايد با چنين رفتارى، آن هم با فرزند دختر پيغمبر و بزرگان بنىهاشم و بزرگان اقوام و قبائل رعب و وحشتى را در دلها بيفكند كه كسى جرات مخالفتبا حكومت را به خود ندهد و با خود بينديشد كه وقتى با فرزند پيغمبر و خاندان او چنين رفتارى كنند، وضع آنان معلوم است.
اين سياست تا حد زيادى توانست جو خفقان و استبداد اموى را به اوج رساند، هر چند قيام حسينى به بعضى از مردم جرات داد و قيامهايى پس از عاشورا اتفاق افتاد، اما قساوت امويان نيز مضاعف گشت. ذلت مردم را مىتوان در رفتار لشكر شام با مردم مدينه در واقعه معروف به حره و با مردم مكه در ماجراى شورش عبدالله بن زبير و سلطه بيستساله حجاج بن يوسف ثقفى بر كوفه مشاهده كرد. تنها با ذكر يك نمونه از رفتار امويان با يكى از رجال موجه آن روز اين بخش را به پايان مىبريم.
هنگامى كه قيام عبدالله بن زبير در مكه به وسيله حجاج سركوب شد، پيكر او را بر درختى آويزان كردند تا مردم با ديدن پيكر او كه رهبر شورش بود، فكر مقابله را از سر بيرون كنند. در همين ايام عبدالله بن عمر شخصيت مورد توجه آن زمان كه نه با كومتيزيد بيعت كرد و نه با امام حسين (ع) همراهى نمود، با عجله نزد حجاج آمد و گفت: «از رسول خدا شنيدم: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» ، از اين رو آمدهام تا با تو به نمايندگى از عبدالملك مروان (امام زمانم) بيعت كنم!» حجاج كه مىدانست ابنعمر از ترس جانش اين سخنان را بر زبان جارى مىكند، به جاى دست، پايش را دراز كرد و گفت: با پايم بيعت كن. عبدالله ناراحتشد و گفت: آيا مسخرهام مىكنى؟ حجاج بر آشفت و گفت: اى ابن عمر! تو با على بن ابىطالب خليفه زمان خود بيعت نكردى و حال براى من حديث از پيغمبر مىخوانى كه هر كس امام زمانش را نشناسد و بميرد، به مرگ جاهليت مرده است؟ ! مىدانم كه تو دروغ مىگويى. آنچه كه باعثشده تو را سراسيمه به اينجا بياورد، درختى است كه پيكر پسر زبير بر آن آويخته شده است! (92)
الهام از نهضتحسينى و رهايى از استبداد جهانى
بىشك انقلاب اسلامى ايران با الهام از نهضتحسين بن على (ع) به رهبرى حضرت امام خمينى (ره) با انگيزه «احياى دين خدا» و نيز «بر چيدن بساط نظام استبدادى رژيم پهلوى و استعمار غرب بهويژه امريكا» به وقوع پيوست. هر كسى كه كمترين حضورى در اين نهضت داشت، اين حقيقت را به خوبى درك كرده است، حماسه عاشورا و حركت آزادى خواهانه امامحسين (ع) بركات فراوانى در تاريخ مسلمين و حتى ملل ديگر عالم داشته و يكى از بركات آن در عصر اخير نهضت اسلامى ملت ايران و استقرار نظام اسلامى در اين كشور است. بىشك راز و رمز تداوم نظام مقدس جمهورى اسلامى در داخل و نشر وگسترش پيام آن در عرصه بين المللى نيز در گرو الهام گرفتن از قيام آزادى بخش حسينى است.
در بعد داخلى زنده نگاه داشتن اهداف قيام حسينى (يعنى احياى دين و حاكميت قوانين اسلامى، شايسته سالارى به معناى واقعى در همه شئون حكومت، تلاش براى تامين حقوق و آزاديهاى اجتماعى مردم، حركتبه سمت عدالت اجتماعى و كوتاه شدن دست غارتگران اموال عمومى و مبارزه پيگير با تبعيض و بىعدالتى و..). تنها راه بقاى نظام اسلامى است. در بعد جهانى نيز امروزه تحت پوشش عناوين فريبنده دموكراسى، جهانى شدن، مبارزه با تروريسم، حقوق بشر و امثال آن استبدادى بسيار خشن حاكم گشته و هيچ حد و مرزى براى تضييع حقوق ملتها به رسميتشناخته نمىشود.
«اگر در گذشته استعمار كهنه، سرزمينها را تسخير و منابع و ثروتهاى ملتها را غارت مىكرد و خود آنان را به بيگارى وا مىداشت و در مرحله بعد استعمار نو بدون تسخير سرزمينها با صدور فرهنگ و ايدئولوژى و تربيت دولتمردان دست نشانده و تسلط بر افكار نخبگان و روشنفكران، ملتها را به انقياد در مىآورد، امروزه از اين مراحل گذشته و با ارائه انديشه جهانىسازى، هم سرزمينها و ثروتهاى ملى و هم افكار و مغزها را با دستهاى نامرئى در اختيار مىگيرد» . (93)
گرچه اين واقعيتبه قدرى عريان و آشكار است كه نيازى به ذكر شواهد و قرائنى نيست، اما فقط به عنوان نمونه، اظهار نظر دبيركل سابق سازمان ملل متحد را در اين باره نقل مىكنيم كه بىنياز از هرگونه توضيحى است. مربوط به سالها پيش است. وى مىگويد:
بزرگترين دلمشغولى من آينده دموكراسى است. خطر واقعى كه جهان را تهديد مىكند، همين است. آيا سكان هدايت جهانى شدن را نظامى مطلق گرا به دستخواهد گرفتيا نظامى دموكراسى؟ ما به منشور و طرحى جهانى براى پيشرفت دموكراسى نيازمنديم. اين امر تمام كشورهاى عضو سازمان ملل و روابط درونى آنها را با يكديگر در بر مىگيرد....چه سودى خواهد داشت اگر در بعضى از كشورها از دموكراسى دفاع گردد ولى نظم جهانى به وسيله سيستم اقتدارگرا كه معمولا تكنو كراتها در راس آن قرار دارند، رهبرى شود؟» (94)
در دو سال اخير پس از واقعه يازدهم سپتامبر در امريكا حركت جهان به سمتحاكميت استبدادى بسيار خشن و سلب هرگونه استقلال و حاكميت از دولتها و ملتها و فرهنگهاى ديگر شتاب مضاعفى پيدا كرده است.
راهى كه امام خمينى با الهام از نهضتحسينى در پيش گرفت و كارآمدى آن در ايران به اثبات رسيد، تنها راه برونرفت از وضعيت اسفبار جهانى است. امروز استبدادى كه در عرصه جهانى درتعامل با كشورها، ملتها و فرهنگهاى ديگر اعمال مىشود، به مراتب گستردهتر، وحشيانهتر از استبدادى است كه حاكمان مستبد بر يك ملت و كشور تحميل كرده و مىكنند. اگر استبداد در درون كشورى به زنجير كشيدن يك ملت در داخل مرزهاى آن كشور است، استبداد در عرصه جهانى به زنجير كشيدن و سلب آزادى و استقلال از همه ملتهاست. حاكميت اقليتى صاحب نفوذ، قدرت و ثروت در جهان در عرصههاى مختلف، اكثريت مردم جهان را تحتسلطه خود دارد، سلطهاى به معناى واقعى كلمه استبدادى، بدون آنكه كمترين حقى براى اكثريتبه رسميتشناخته شود. شايد سر اينكه در اين ايام «دموكراسى و حاكميت اكثريت» توسط مدافعان سر سخت آن مورد نقد قرار مىگيرد و بيش از آنكه بر آن اصرار شود، بر مبانى ليبراليسم تاكيد مىشود، در همين نكته نهفته باشد. به هر حال در اين وضعيتبيشترين فشار بر گرده مسلمانان سنگينى مىكند، چرا كه از مكتبى برخوردارند كه با تمسك به تعاليم آن ميتوان در برابر اين استبداد ايستاد. به نظر مىرسد كه تنها راه مقابله با استبداد جهانى پيروى از سرور آزادگان، حسين بن على (ع) است و بس، و چه كسانى بيش از مسلمانان به الهامگيرى از اين نهضت رهايىبخش سزاوارترند؟
1) سوره نحل، آيه 36.
2) موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)، ص540، منظمة الاعلام الاسلامى.
3) همان، ص540.
4) سوره بقره، آيه 124.
5) ديوان امام «مجموعه اشعار امام خمينى (س)» ، ص200، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام.
6) شهيد مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، ص19، انتشارات صدرا.
7) ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص104.
8) نهج البلاغه، نامه 31.
9) عباس محمود عقاد، ابوالشهدا (واقعه كربلا)، ترجمه مسعود انصارى، ص52، نشر پرديس.
10) موسوعة كلمات الامام الحسين، ص123 - 124. در موارد زيادى از ترجمه آقاى على مؤيدى در «فرهنگ سخنان امام حسين» با تغييراتى استفاده شده است.
11) شيخ عباس قمى، الانوار البهيه فى تواريخ الحجج الالهية، ص45، چاپ سنگى.
12) علامه محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج22، ص398، دارالاحياء للتراث العربى.
13) علامه سيد محمد حسين شرف الدين، ابوهريرة، ص48.
14) شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
15) شرح نهج البلاغه، ج2، ص258; بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص184.
16) شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج2، ص261.
17) شرح نهج البلاغه، ج3، ص16.
18) موسوعة كلمات الامام الحسين، ص254.
19) ابن اثير، الكامل، ج5، ص42، مؤسسة التراث العربى; شرح نهج البلاغه، ج4، ص59.
20) ر.ك: ماجده فيصل زكريا، عمربن عبدالعزيز و سياسة رد المظالم; علامه امينى، الغدير، ج10، ص266.
21) موسوعه، ص276; امام على (ع) درباره بنىاميه همين تعابير را دارند «..فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا» نهج البلاغه، نامه 62; امام مجتبى (ع) نيز با صراحتبه معاويه گفت: تو كسى هستى كه...بندگان خدا را برده و بنده خود گرفتى و دين خدا را بازيچه قراردادى» (ر.ك: بحارالانوار، ج44، ص42)
22) طريحى، مجمع البحرين، ماده خول.
23) فيروز آبادى، القاموس المحيط، ج3، ص372.
24) موسوعه، ص844.
25) براى آشنايى با رفتار امويان با موالى و اهل كتاب رجوع كنيد به جرج جرداق، امام على، صداى عدالت انسانى، ترجمه سيد هادى خسروشاهى، ج5، فصل استبداد، آفت قوميت، نشر دارالشروق; شهيد مرتضى مطهرى، حماسه حسينى، ج3، ص78 به نقل از جرجى زيدان، تمدن اسلام، ج4، ص131.
26) سفينة البحار، ج2، ص165.
27) شيخ مفيد، امالى ترجمه حسين استاد ولى، ص133 - 134، بنياد پژوهشهاى اسلامى.
28) همان، ص181 - 182.
29) موسوعة، ص253.
30) ر.ك: طريحى، مجمع البحرين، و ياقوت حموى، معجم البلدان، ماده «حره» ; ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج3، ص259.
31) موسوعة، ص254.
32) ر.ك: لبيب بيضون، تصنيف نهج البلاغه، ص544 - 559; علامه امينى، الغدير، ج11.
33) همان، ص142 «عبدالله بن عمر به معاويه گفت: خواستم با اين پيشنهاد حسين را فريب دهم، ولى نتوانستم. معاويه پاسخ داد: او فريب نمىخورد، فرزند پدرش على است» .
34) همان، ص276.
35) همان، ص205.
36) همان، ص238 - 239.
37) همان، ص269.
38) همان، ص256.
39) همان، ص285.
40) همان، ص283.
41) همان، ص252.
42) همان، ص238.
43) همان، ص240 - 241.
44) همان، ص256.
45) طبرى، تاريخ طبرى، ج3، ص426 - 427.
46) موسوعة، ص263 - 264.
47) همان، ص274 - 276 در منابع حديثى سخنرانيهايى از امامحسين (ع) در سرزمين منا نقل شده، ظاهرا دو سخنرانى است كه يكى توسط سليم بن قيس هلالى از اصحاب جليل القدر ائمه اطهار (ع) تا زمان امام باقر (ع) نقل شده است. كتاب او تحت عنوان «اصل سليم بن قيس» مورد توجه علماو دانشمندان بوده است. (ر.ك: كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصارى زنجانى، ج2، ص788) سخنرانى ديگرى از امام در منابعى چون احتجاج، ج2، ص87، تحف العقول، بحارالانوار، ج100، ص79 و وافى، باب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر نقل شده است. با اينكه در منابع حديثى محل ايراد اين سخنرانى ذكر نشده، اما حضرت امام خمينى و بعضى از حديثشناسان محل آن را منا دانستهاند چون امكان ايراد آن در زمان بنىاميه در محل ديگرى با حضور صدها تن از رجال و شخصيتهاى مذهبى و سياسى آن روز مقدور نبوده است. (ر.ك: ولايت فقيه، ص112; على اكبر غفارى، تحف العقول، ترجمه بهزاد جعفرى، ج1، پاورقى، ص422) . همچنين چون ابن شعبه حرانى براى اختصار اسناد روايات تحف العقول را حذف كرده، و اين سخنرانى هم بدون سند نقل شده، اما حضرت امام خمينى متن آن را بهترين گواه بر صدور آن از امام مىداند. ناگفته نماند كه بعضى از محققان معاصر دو سخنرانى ياد شده را كه در منابع مختلف به صورت مجزا نقل شده، يك سخنرانى دانستهاند كه در هر منبعى بخشى از آن نقل شده است (ر.ك: محمد صادق نجمى، سخنان امام حسين، ص302 به بعد) بخش اول آن در كتاب سليم بن قيس و احتجاج و بخش ديگر آن در تحفالعقول كه منابع بعدى نيز از اين كتاب نقل كردهاند. گرچه اين احتمال بعيد نبوده و مىتوان شواهد و قرائنى هم براى آن ذكر كرد، اما از طرف ديگر در منابع آمده است كه سليم بن قيس در آن جلسه حضور داشته و متن كامل سخنرانى امام را نقل كرده است. با اين توصيف چرا فقط بخش نخست آن در كتاب او ثبتشده است؟
48) همان، ص278.
49) ر.ك: شيخ راضى آل ياسين، صلح امام حسن، ترجمه سيد على [آيةالله] خامنهاى، ص355 - 357.
50) بحارالانوار، ج44، ص40 و 55.
51) موسوعة، ص283.
52) همان، ص312 - 313.
53) همان، ص315.
54) همان، ص339، نيز ص357.
55) همان، ص422 - 425.
56) همان، ص283.
57) همان، ص425.
58) همان، ص319.
59) همان، ص320.
60) همان، ص336.
61) همان، ص331 و 341.
62) همان، ص275.
63) همان، ص360 - 361.
64) همان، ص211، 213، 284.
65) همان، ص213.
66) همان، ص250 - 251.
67) همان، ص258.
68) همان، ص278.
69) همان، ص283.
70) همان، ص258.
71) همان، ص291.
72) همان، ص337 - 338.
73) طبرى، تاريخ طبرى، ج4، ص444 - 446، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
74) موسوعه، ص348.
75) همان، ص399.
76) همان، ص366 - 367.
77) همان، ص373.
78) همان، ص415.
79) همان، ص350.
80) همان، ص356.
81) همان.
82) همان، ص351.
83) همان، ص358 - 359.
84) همان، ص382.
85) بحارالانوار، ج45، ص7.
86) محمد حسين نائينى، تنبيه الامة و تنزيه الملة، تصحيح و تحقيق سيد جواد ورعى، ص55 - 56، مركز انتشارات اسلامى ; در باره اباة الضيم» ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج3، ص249 - 312.
87) موسوعة، ص423.
88) همان، ص496.
89) همان، ص499.
90) همان، ص504.
91) ر.ك: شيخ جعفر شوشترى، الخصائص الحسينيه، تحرير و تحقيق از سيد جعفر حسينى، ص61 - 64، دارالاعتصام للطباعة و النشر.
92) سفينة البحار، ج2، ص136.
93) هانس پيتر مارتين و هارلدشومن، دام جهانى شدن، تهاجم بر دموكراسى و رفاه، ترجمه، حميد رضا شهميرزادى، مقدمه، ص30 - 31، مؤسسه دانش و انديشه معاصر.
94) همان، ص327.