فتنهاي تاريك و كور
سيد مصطفي مير محمدي عزيزي قال علي (ع): «...ألا و اءن اخوف الفتن عندي عليكم فتنة بني اُمية فاءنها فتنةعمياء مظلمة؛ هشيار باشيد؛ از ديدگاه من هولانگيزترين فتنهها عليه شما فتنة امويان است؛فتنهاي كور و تاريك».مقدمه
«اُمويان» و يا «بنياميه» سلسلهاي از نسل «امية بن عبد شمس» قرشي هستندكه پس از خلفاي راشدين بين سالهاي 40 تا 132 هجري قمري برابر با 660 تا 750ميلادي زمام امور مسلمانان را به دست گرفتند. نخستين خليفه چهارده گانه اموي،معاوية بن ابي سفيان و آخرين آنان مروان دوم بود. حكومت امويان به دست ابومسلمخراساني منقرض گرديد. بني اميه و بني هاشم دو تيره شناخته شده قريشاند. تاريخ نگاران رقابت ودرگيري دو تيره اموي و هاشمي را ريشهاي و طولاني ميدانند و برخي نيز بر اين باورند كهادامه درگيريهاي اين دو تيره پس از ظهور اسلام نيز به حوادثي كه پيش از اسلام بيناين دو تيره اتفاق افتاده، پيوند دارد. از آن جا كه محور بررسي نوشتار حاضر دورهاي ازحكومت امويان است كه با امامت امام حسين (ع) مصادف بوده است، بنابراين، بحث بهطور عمده بر محور رويدادهايي خواهد بود كه در نيمة دوم زمامداري معاويه و حكومتيزيد روي داده است. ليكن زمينههاي بروز اين حوادث را بايد در سالهاي پيش از آنجست و جو كرد. بدين منظور در پيگيري بحث نخست به روحيات حاكم بر تيرة امويپيش و پس از اسلام اشاره نموده و آنگاه به چگونگي انتقال قدرت به امويانخواهيمپرداخت.امويان و اسلام
مقريزي متوفاي سال 845 ه . صاحب كتاب «النزاع و التخاصم بين بني هاشم وبني اميه» رقابت بين بنيهاشم و بنياميه را در دو بيت زير خلاصه ميكند: عبد شمس قد اضرمت لبنيهاشم حربا يشيب منها الوليد فابن حرب للمصطفي، و ابن هندلعلي، و للحسين يزيد بنا به نقل برخي از نويسندگان بدترين قبايل عرب و مبغوضترين مردم نزدپيامبر (ص) بنياميه بودند. از ابن مسعود نقل شده كه ميگفت: هر ديني آفتي دارد و آفتدين اسلام بنياميه است و از علي (ع) نيز آوردهاند كه فرمود: هر امتي آفتي دارد و آفتامت اسلام بني اميهاند. بنياميه مردماني متكبر، طبعي پست و زراندوزانه داشتند و به قول جاحظ«پيشينهاي به ياد ماندني و ستودني از امويان در دست نيست، آنچه از آنان نقل شده بهزيان مردم بوده است». اين مطلب در تاريخ اسلام پذيرفته است كه پس از ظهور اسلامو آغاز دعوت پيامبر (ص) اين خاندان اموي بودند كه مبارزه با پيامبر (ص) و برخورد بامسلمانان را در پيش گرفتند و سرشت آنان به دلايلي چند اجازه نميداد كه راه آشتيبرگزينند: اوّلا: دين اسلام با طمع ورزيها و برنامههاي اقتصادي امويان سازگار نبود. نظاماقتصادي اسلام نظامي مبتني بر اقتصاد هدفمند و بالا بردن سطح زندگي همگاني وتشويق به كسب و كار است. احتكار، ربا، دارايي ناروا در اسلام مردود دانسته شد و اين درحالي است كه امويان از اين طرق در مكه به ثروت رسيده بودند و طبيعي بود كه برايبرداشتن موانع سر راه منفعت طلبيهاي خود، با اسلام به ستيز پردازند. ثانياً:اسلام با نداي برابري، امتيازات طبقاتي را برداشته و ملاك برتري را بر تقوا وعمل شايسته بنيان نهاده است. چنين نگرشي با خوي جاهلي و مبتني بر تفاوت ، تمايز وتفاخر ناسازگار است. امويان و ديگر بزرگان قريش سخت از اين نگاه برابر در اسلامخشمناك بودند . توجه بردگان و مستضعفان شيفتة عدالت به دين اسلام، و اينكه آنانهرگونه شكنجة قريشيان را به جان ميخريدند تا با ايمان خود بر فراز قلههاي شرافت وعظمت قرار گيرند بر خشم آنان ميافزود. امتياز بر اساس ايمان و تقوا بر امويان سختگران ميآمد و وادارشان مينمود تا با پيامبر(ص) و تازه مسلمانان سر ستيز در پيشگيرند. تاريخ نگاران رفتارهاي ناشايست و اهانت آميز برخي از خاندان اموي را نسبت بهپيامبر (ص) و ايذاي آن حضرت نقل كردهاند. حكم بن ابيالعاص پشت سر آن حضرت بهراه ميافتاد و اسائة ادب ميكرد. عقبة بن ابي معيط درِ خانة پيامبر را آلوده ميكرد و هموبر صورت پيامبر خدو انداخت. ام جميل - زن ابو لهب و خواهر ابو سفيان- كه در قرآن«حمالة الحطب» معرفي شده است، بر سر راه پيامبر كه به نماز ميرفت، خار ميگستراند. هند زن ابو سفيان بيشترين كينه و عداوت را دربارة پيامبر (ص) اعمال ميكرد وهمو بود كه در جنگ احد جگر حمزه را به دندان گرفت و بدن وي را به وضع دلخراشيمثله نمود. ابوسفيان سر سلسلة سفياني خاندان اموي به مدت بيست سال، مبارزه بااسلام و پيامبر را رهبري ميكرد و زماني كه پيامبر(ص) به مدينه مهاجرت نمود،جنگهاي عليه آن حضرت را هدايت ميكرد. كمتر جنگي عليه اسلام بود كه ابو سفياندر گردآوري اموال و افراد قبايل سهيم نبوده باشد. به سال هفتم هجري مكه فتح شد و قبايل فراواني اسلام اختيار نمودند. امويان كهبا قدرت اسلام مواجه شدند، چارهاي جز تسليم يا مرگ نداشتند، آنان نيز اسلام آوردگانيبودند كه چون شمشير مسلمانان را بر سر خود ديدند تسليم شدند. در همين فتح بزرگ بودكه ابو سفيان، به رژة سربازان مسلمان نگاه ميكرد و به عباس بن عبدالطلب گفت:«امروز پادشاهي برادرزادهات گسترده شد». عباس در پاسخ وي گفت: «اين نبوتاست».روزي در جنگ حنين ديد، مسلمانان شكست خورده ميگريزند، به استهزا گفت: « گمانندارم تا رسيدن به دريا توقف كنند!» و نيز گويند در جنگهاي شام هر گاه روميان غلبهمييافتند، ميگفت: «اءيه يا بنيالاصفر؛ بشتابيد اي روميان» و هر گاه عقب مينشستند،ميگفت: «ويل لبني الاصفر» روزي در مسجد به ديدة تعجب به پيامبر (ص) مينگريست و با خود ميگفت:«كاش ميدانستم چگونه بر من چيره شد! پيامبر(ص) از نگاه او ضميرش را خواند و نزدوي آمد و با دستانش بر شانه ابو سفيان زد و فرمود: «بالله غلبتك يا أبو سفيان»! پس ازرحلت رسول اكرم (ص) و انتخاب ابوبكر به خلافت، ابوسفيان نزد علي (ع) رفت و اظهارداشت: چرا در خانه نشستهاي و اجازه ميدهي اين مرد كه از پستترين خاندان قريشاست بر اريكة قدرت بنشيند، اگر ميل داري قيام كن و حق خود را مطالبه نما و من هم ازشما طرفداري ميكنم و مدينه را از سواره و پياده پر ميسازم. علي(ع) چون از نيت سوءوي اطلاع داشت و ميدانست وي دلش به حال اسلام نسوخته، او را از خود دور ساخت وفرمود: اي ابوسفيان تو از آغاز با اسلام دشمني كردي و با قرآن ستيزه نمودي، هنوز دستاز عناد و مخالفت با اسلام بر نميداري! حكيم سنايي شاعر پارسيگوي خصومت، سلسلة سفياني اموي را در شعر معروفزير آورده است:
داستان پسر هند مگر نشنيديكه از او
پدر او لب و دندان پيامبر بشكست
او به ناحق حق داماد پيامبر بگرفت
پسر او سر فرزند پيامبر ببريد
و سه كس او به پيامبر چه رسيد
مادر او جگر عم پيامبر بمكيد
پسر او سر فرزند پيامبر ببريد
پسر او سر فرزند پيامبر ببريد
پيش بيني فتنة امويان
اين مطلب مسلم است كه توزيع قدرت و در اختيار گذاشتن مديريت جامعه، بهافراد ناصالح يكي از جديترين آسيبهايي است كه ميتواند هر نهضت عقيدتي وآرماني را با خطر بازگشت و ارتجاع روبه رو سازد. پيامبر اكرم(ص) كه پيام آور انقلابتكاملي اسلام بود، به خوبي تهديدات را شناسايي و به مسلمانان گوشزد نموده بود.حضرت در زمان خود، حكم بن العاص را با فرزندش به طائف تبعيد كرد و آن دو تا زمانخليفه اوّل و دوّم همانجا به سر بردند. ممنوع شدن تيره اموي در تصميمگيريها بر مسلمانان صدر اسلام به خوبيروشن بود و به دليل پيشينهاي كه از اين خاندان داشتند، آنان را مورد تحقير قرار داده و درتصميمگيريها شركت نميدادند؛ زيرا ميدانستند كه اينان به ظاهر اسلام آوردند و درسختيهايي كه مسلمانان در آغاز دعوت اسلام متحمل شدند، نه تنها سهمي نداشتندبلكه سد راه نيز بودند. علي (ع) نيز با روحيهاي كه از امويان سراغ داشت، خطر و فعاليتهاي خزندة آنانرا در مبارزة با اسلام به مسلمانان گوشزد فرمود: 1-«... ألا و اءن أخوف الفتن عندي عليكم فتنة بنياُمية فاءنها فتنة عمياء مظلمة،عمت خطتها و خصت بليتها و اصاب البلاء من أبصر فيها و أخطاء البلاء من عمي عنها وأيم الله لتجدن بنيامية لكم ارباب سوء بعدي كالناب الضروس تعذم بفيها و تخبطبيدها و تزبن برجلها و تمنع درها، لايزالون بكم حتي لا يتركوا منكم الا نافعا لهم أو غيرضائر بهم و لايزال بلاؤهم عنكم حتي لايكون انتصار احدكم منهم الا كانتصار العبد منربه و الصاحب من مستصحبه، ترد عليكم فتنتهم شوهاء مخشية و قطعا جاهلية ليس فيهامنار هدي و لا علم يُري؛ آگاه باشيد ترسناكترين فتنهها بر شما به نظر من فتنة بنياميهاست، فتنهاي تاريك و ظلمت زا، سلطة آنان همه جا را فرا گيرد و بلا و سختي آن متوجهپرهيزكاران است هر كه در آن فتنه بينا باشد - با بنياميه مخالفت كند- بلا و سختي به اوروي آورد و هر كه نابينا باشد - مطيع آنان باشد- از بلا دور است. سوگند به خدا؛ بعد از منبني اميه براي شما زمام داراني بد خواهند بود، مانند شتر پير لگدانداز بد اخلاق - كههنگام دوشيدن دوشنده را- به دهانش گاز ميگيرد و با دستانش بر سر او ميزند و باپاهايش لگد ميزند و از دوشيدن شير جلوگيري ميكند. همواره مراقب شما هستند تاكسي از شما باقي نماند مگر اين كه براي ايشان سود داشته يا ضرر نرساند و هموارهمسلطاند، طوري كه انتقام گرفتن يكي از شما از آنان مانند انتقام گرفتن برده از مولا استو زير دست از بالا دست. فتنه و فساد ايشان بدمنظر، ترسناك و بلسان مردم جاهليت -توام با جنگ و غارت و چپاول و فساد- بر شما وارد ميگردد و نشاني از هدايت و رستگاريو راه يابي به حق در آن فتنه به چشم نميخورد». 2- در سخني ديگر ضمن معرفي ستم كاريهاي بني اميه ميفرمايد: «...و الله لايزالون حتي لا يدعوا لله محرماً اءلا استحلوه و لا عقداً اءلا حلوه وحتي لا يبقي بيت مدر و لا وبر اءلا دخله ظلمهم و نبا به سوء رعيهم و حتي يقوم الباكيانيبكيان: باك يبكي لدينه و باك يبكي لدنياه...؛ سوگند به خدا؛ بني اميه همواره ستمميكنند تا اين كه هيچ حرام خدا را باقي نگذارند، مگر آن كه آن را حلال گردانند و عهد وپيماني را كه ميبندند به جور ميشكنند هيچ خيمه و خانهاي وجود ندارد كه ستمكاريبني اميه در آن راه نيابد در حكومت آنان دو دسته ميگريند: دستهاي براي دين خود كه آنرا از دست دادهاند و دستهاي براي دنياي خود كه به آن نرسيدهاند». در اين سخن، امام(ع) حكومت اموي را حكومتي سركوب گر، ستم كار و اسلامستيز معرفي ميكند. 3- حضرت هم چنين امويان را مركبهاي عصيان و باربران گناه ميداند: «...انما هم مطايا الخطيئات و زوامل الاثام...؛ آنان (امويان) مركبهاي عصيان ونافرماني و شتران باركش گناهند». 4- در سخن ديگر آنان را پرچم گمراهي ميداند: «...راية ضلال قد قامت علي قطبها و تفرقت بشعبها، تكيلكم بصاعها، و تخطبكمبباعها، قائدها خارج من الملة، قائم علي الضلة؛ پرچم گمراهي بر پايههاي خود برافراشته و طرف داران آن فراوان گشته، شما را با پيمانة خود ميسنجند و سركوبميكنند. پرچم دارشان (معاويه) از ملت اسلام خارج و بر راه گمراهي ايستاده است». 5- معاويه در نامهاي به امام علي (ع) درخواست ميكند تا شام را در اختيار اوگذارد و ضمن آن ميگويد: «ما همگي فرزندان عبد منافيم». امام در پاسخ ميفرمايد:بلي درست است ما فرزندان عبد منافيم ولي اميه مانند هاشم و حرب مانند عبدالمطلب وابوسفيان چون ابوطالب و مهاجر مانند اسير رها شده و پاك زاده چون تبار آلوده و برحقچون اهل باطل و مؤمن با دغلپيشه همسان نيست. احساس خطر از سوي امويان حتي در ميان كساني كه قدرت و زمامداريمسلمانان را به امويان منتقل كردند، وجود داشت، گويند عمر خليفه دوم كه معاويه را بهشام گماشت از جانب وي و پدرش دربارة مسلمانان نگران بود. روزي كه معاويه از عمرولايت شام را گرفت، مادرش به او گفت: «اين مرد ـ عمر ـ تورا شغلي داده است، بكوش تاآن كني كه او ميخواهد نه آن كه خود ميخواهي». و ابوسفيان نيز به او گفت: «مهاجرانپيش از ما مسلمان شدند و ما پس از آنان به اين دين در آمديم و عقب مانديم. حالا مزدخود را ميگيرند. آنان رئيساند و ما تابع، به تو شغل مهمي دادهاند، مواظب باش تامخالف آنان نروي، چه پايان كار را نميداني!».چگونگي انتقال خلافت به امويان
فعاليت ها و تلاشهاي شبانه روزي بنياميه، براي دست يابي به قدرت زمانيآغاز شد كه خليفة اوّل و دوم، يزيد بن ابوسفيان و برادرش معاويه بن ابي سفيان را بهفرمانروايي شام منصوب كردند. در اين موقعيت عالي بود كه نفوذ بنياميه به تدريج و بانقشة قبلي در شهرها و قبيلهها افزايش يافت و زماني كه عثمان به خلافت رسيد، اموياندر اوج كاميابي و پيروزي قرار گرفتند، زيرا عثمان يكي از سران اين حزب شمرده ميشد.روزي كه با عثمان بيعت شد ابوسفيان از همه شادمانتر بود. در آن روز ابوسفيان با لحنيآرام از اطرافيان پرسيد، آيا كسي غير از آشنايان و موثقان در اينجا هست؟ چون مطمئنگرديد، بيگانهاي در مجلس نيست، گفت: «يا بني امية تلقفوها تلقف الكرة اما والذي يحلف به ابوسفيان ما زلت ارجوهالكم و لتصيرن اءلي صبيانكم وراثة؛ اي بني اميه خلافت را چون گوي بازي دست به دستدهيد. من از ديرباز اميدوار بودم كه سرانجام خلافت به شما خواهد رسيد، اين خلافت درآينده حتي به فرزندان شما هم خواهد رسيد و موروثي خواهد شد». پس از آن روز ابوسفيان از كنار قبر حمزه كه در جنگ احد شهيد شده بود، گذشت وگفت: برخيز و ببين آن چه كه بر سر آن با ما جنگيدي به دست ما افتاد. خلافت عثمان را ميتوان سر آغاز دولت اموي به حساب آورد چرا كه عثمانبنياميه را در واگذاري مقامها و مناصب حكومتي بر ديگران مقدم ميداشت. مروان بنحكم، وزير بزرگ خليفه، عطاياي فراواني به امويان ميداد و ديگر مردم را از عطايامحروم كرد. معاويه در شام نيز به جذب دوستان و طرفداران حزب اموي و كمك به آنانكمر همت بست و روزي كه عثمان كشته شد، قدرت و اموال مسلمانان يكپارچه دراختيار امويان و دست پروردگان آنان قرار داشت. با شهادت علي بن ابي طالب نيز خلافتبه طور كامل در اختيار معاويه قرار گرفت. هر چند برخي از اهل عراق و فارس با امامحسن (ع) بيعت كردند، ولي عدم ناپايداري و دورويي آنان امام را به صلح با معاويه كشاندو در اين مرحله بود كه شام مركز حكومت اسلام شد و معاويه اموي خليفة مسلمانان.رفتارهاي اسلام ستيزانه امويان
شواهد تاريخي نشان ميدهد كه معاويه هم مانند پدرش در باطن به امور دينيچندان اعتقادي نداشت، و اگر به اسلام تظاهر ميكرد، فقط براي رسيدن به مقام دنيويبود. پس از اين كه معاويه با حسن بن علي (ع) صلح كرد به طرف كوفه حركت نمود و درنخيله كه پادگان نظامي كوفه بود منزل كرد، وي پس از گزاردن نماز جمعه براي مردمسخن گفت و در ميان سخنان خود چنين اظهار داشت: «اي مردم كوفه! من براي اين كهشما نماز بخوانيد، يا روزه بگيريد و يا حج خانه خدا به جاي آوريد و يا زكات بدهيد، باشما جنگ نكردم بلكه تنها علت جنگ من با شما، براي اين بود كه بر شما رياست كنم، واكنون هم به آرزوي خود رسيدم». در دوران اقتدار معاويه و يزيد رفتارها و نوآوريهايي پديد آمد كه نشان از منحرفساختن جامعه اسلامي و دور نمودن آن از اهداف آرماني و اساسي خود داشت. براي نمونهبه برخي از بدعتها اشاره ميشود:1ـ دستگيري و كشتن چهرههاي درخشان و انقلابي
هر چند معاويه را با ويژگيهاي حلم و شكيبايي و زيركي ستودند، ولي براي تثبيتحكومت در برابر رفتارهاي مخالف هرگز خويشتندار نبود. كشتن حجربن عدي و ششتن از ياران او به جرم مخالفت با رسمي كردن دشنام به علي (ع) و شيعيان، شاهدي براين مدعي است. معاويه پس از شهادت حجر و يارانش همواره از اين عمل اظهار ندامتميكرد و ميگفت: «هر كه را كشتم دليل آن را ميدانم، مگر حجر كه نميدانم به چهجرمي او را كشتم». امام حسين در بارة اين رفتار معاويه به او اعتراض كرد و طي نامهاينوشت: «..مگر تو قاتل حجربن عدي و ياران نيكوكار و عابد و ثابت قدمش نيستي؟ قاتلمرداني كه با ظلم و بدعت و منكر مخالفت كرده و از قرآن تبعيت نمودند، كساني كه درراه خدا از سرزنش سرزنشگران باكي نداشتند. با اينكه به آنان امان دادي وسوگندهاي شديد خوردي، ولي به ظلم و تجاوز آنان را به قتل رساندي». معاويه، همان سالي كه حجر و يارانش را به شهادت رساند، به حج رفت و با امامحسين نيز ملاقات كرد به امام گفت: شنيدي كه با حجر و شيعيان پدرت چه كرديم؟فرمود: چه كرديد؟ گفت: آنان را كشتيم كفن كرديم، و نماز گزارديم و دفن كرديم. امامتبسمي كرد و فرمود: ولي ما شيعيان تو را اگر بكشيم نه كفن ميكنيم و نه نماز ميخوانيمو نه دفن ميكنيم. زياد بن ابيه به دستور معاويه دو مرد حضرمي را به اتهام تشيع بر در خانههايشانبه دار آويخت و چند روز آنان را بر سر دار نگه داشت. در نامهاي كه امام حسين (ع) برايمعاويه نوشته و جرايم كردار او را يادآوري نمود، به شهادت اين دو مرد نيز، اشاره فرمود: «ألست صاحب حجر و الحضرميين الذين كتب اليك ابن سمية انهما علي دين علي و رأيهفكتبت اليه من كان علي دين علي و رايه فاقتله و امثل به...؛ آيا تو نبودي كه حجر ويارانش و دو مرد حضرمي را كشتي كه فرزند سميه براي تو نوشت كه اين دو به دينعلي و ايدة او هستند در پاسخ به او نوشتي هر كه بر دين علي و ايدة او باشد او را بكشو قطعه قطعه كن. دين علي و پسر عموي او كه با پدر تو پيكار كردند، در راه آن همانديني است كه تورا به اين مقام رسانيده. اگر دين علي و پسر عمويش نبود، تمام افتخارشما به همان دو مسافرت تابستاني و زمستاني جاهليت بود كه خداوند به وسيلة ما برشما منت نهاد واين رنج را از ميان شما برداشت». تعرض امويان نسبت به امام حسين(ع) را از سؤال «اباهره» و پاسخ آن حضرتميتوان دريافت. امام حسين (ع) در پاسخ مردي از كوفه به نام «ابا هره» كه در بين راهحركت به كربلا از امام پرسيد، چرا از مدينه خارج شدي؟ فرمود: «يا أبا هره! اءن بني أمية شتموا عرضي فصبرت ، و اخذوا مالي فصبرت، و طلبوادمي فهربت، و ايم الله ليقتلوني فليلبسهم الله ذلا شاملا و سيفا قاطعا ، ويسلط عليهممن يذلهم حتي يكونوا اذل من قوم سبا اءذ ملكتهم اءمرئة فحكمت في اموالهم و دمائهم. اي اباهره ! بني اميه احترامم را درهم شكستند، شكيبايي نمودم، اموالم را گرفتند ، تحملكردم. خواستند خونم بريزند، گريختم. به خدا سوگند اين گروه ستمكار مرا خواهند كشت،ولي خدا لباس ذلت و خواري را بر اندامشان خواهد پوشاند و شمشير برنده انتقام را بر آنانمينهد و كسي را بر آنان مسلط كند كه آنان را از قوم سبا - كه زني بر آنها مسلط بود و درمال و خون ايشان هر طوري كه مي خواست ، حكم مي كرد - ذليل تر ميسازد».2- ترويج فرهنگ جبر و سكوت و تسليم
در دوره حكومت امويان مكتب فكري به نام «مرجئه» تأسيس شد. اساس اينمكتب را سكوت در برابر رفتارهاي حاكمان تشكيل ميداد. امويان از اين دسته برايتوجيه ستمكاريهاي خود استفاده ميكردند؛ زيرا، در مقابل «خوارج» كه گناهان كبيرهكننده را جاويدان در دوزخ ميدانستند، مرجئه ميگفتند كار اين دسته را به خدا بايدواگذاشت. دليل آنان اين بود كه اگر در اين باره سختگيري شود، جمعيت مسلمانان بهتفرقه خواهد كشيد. اينان با چنين طرز تفكري كار معاويه و ديگر خلفاي اموي را دركشتن مردم پارسا و غارتهاي آنان در كوفه و بصره و ديگر شهرها تأييد ميكردند.3- احياي ضد ارزش هاي دوران جاهلي
چنانكه ميدانيم پيامبر (ص) قبل از بعثت در پيماني شركت كرد كه هدف آنحمايت از مظلومان بي پناه و ستمديدگان بود. اين پيمان «حلف الفضول» نام گرفت وحضرت پس از بعثت نيز ميفرمود: «در خانه عبدالله بن جدعان در پيماني شركت كردمكه اگر به جاي آن شتران سرخ مو به من ميدادند، آن چنان شاد نميشدم و اگر مرا دراسلام به چنان مجلسي بخوانند حاضرم». ابن هشام سيره نگار شهير اسلام، پس از نقل اين پيمان ميگويد؛ پس ازپيامبر(ص) يكبار ديگر امام حسين(ع) مردم را به اين پيمان فرا خواند و حاكم مدينه رابه تجديد آن تهديد كرد. داستان از اين قرار بود كه بين وليد بن عتبه - كه از سوي معاويهعموي خود فرماندار مدينه بود - و امام حسين بر سر مالي اختلاف افتاد. وليد از حربةقدرت سوء استفاده ميكرد و به امام حسين (ع) زور ميگفت و بي عدالتي در پيش گرفت.امام حسين (ع) به او گفت: به خدا سوگند يا حقم را عادلانه ميدهي و يا شمشيرم رابرداشته و در مسجد پيامبر (ص) مردم را به «حلف الفضول» فرا ميخوانم. عبدالله بن زبيركه نزد وليد بود، با شنيدن اين سخن امام حسين، گفت من نيز با خداوند پيمان ميبندمكه اگر او مرا به اين پيمان بخواند، شمشيرم را بردارم و با او باشم تا يا حقش را بستاند و ياهمگي كشته شويم. چند تن ديگر نيز با شنيدن تهديد امام حسين (ع) اعلام نمودند كهدر اين كار با حسين خواهند بود. وقتي وليد از اين قضايا با خبر شد، تسليم شد و امام راراضي ساخت. پيامبر اكرم بيست سال پيش از بعثت و در جواني به اين پيمان پيوست و امويانهمان زمان نيز آن را نپذيرفتند. پس از اسلام موردي براي تجديد اين پيمان وجود ندارد،زيرا روح آموزهها و مقررات اسلام حمايت از ستمديدگان و مبارزه با زورگويان و ستمگراناست. اين كه براي بار دوم امام حسين (ع) مردم را به اين پيمان فرا ميخواند، به خوبيگواه آن است كه حاكمان اموي بار ديگر خوي ستمگري جاهلي خود را زنده كردند و اگر براسلام پايبند بودند نيازي به زنده كردن، مجدد «حلف الفضول» نبود.4- محروم كردن شيعيان از حقوق سياسي، اجتماعي و اقتصادي
سياست اموي بر ريشه كن كردن اساس تشيع بود. معاويه در بخشنامهايمينويسد: « من اتهمتموه بموالاة هولاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره...؛ بر هر كس كهگمان برديد طرفدار اين قوم است، سختگيري كنيد و خانهاش را ويران كنيد». دربخشنامهاي ديگر نوشت: « انظروا اءلي من قامت عليه البينة اءنه يحب عليا و اهل بيتهفامحوه من الديوان و اسقطوا عطائه و رزقه...؛ هر كسي كه ثابت شد كه دوست دار عليو خاندان اوست، نامش را از ديوان پاك كنيد و حقوق و دريافتياش را قطع كنيد».5- اجبار مردم به بيعت با يزيد و موروثي كردن خلافت
معاويه از آغاز تصدي خود در شام، نيت دولت اموي را در سر ميپروراند و در صددبود تا خلافت را موروثي كند، اما اين نيت را حتي از نزديكترين افراد خود مخفيميداشت. ولي وقتي سنش زياد شد و ترسيد كه موقعيت از دست رود، دست به كار شد ومقدمات ولايت عهدي يزيد را فراهم ساخت. اهل شام پاسخ مثبت دادند، ولي حجازمقاومت كرد. معاويه پس از اين مقاومت نامهاي به چند تن از بزرگان مدينه؛ از جمله امامحسين (ع) نوشت و سعيد بن عاص را مأمور كرد كه نامه را به آنان ابلاغ و پاسخ را دريافتكند. سعيد بن عاص به معاويه نوشت كه مردم مدينه يزيد را به ولايت عهدي قبولندارند، مخصوصا بنيهاشم كه يك نفر از آنان مرا اجابت نميكند. بنابراين يا لشگريسواره و پياده بفرست يا خود قصد مدينه كن. معاويه با خواندن نامه سعيد نامههايي بهعبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن جعفر و امام حسين (ع) نوشت و آنان نيزجوابهايي دادند؛ امام حسين(ع) چنين پاسخ داد: «و اعلم ان الله ليس بناس قتلكبالظنة واخذك بالتهمة و امارتك صبيا يشرب الشراب و يلعب بالكلاب، ماأراك اءلاوقد اوبقت نفسك و أهلكت دينك و أضعت الرعية، والسلام؛ بدان خدا فراموشنخواهد كرد كه مردم بيگناهي را به گمان و تهمت ميكشتي و كودك ميگساري را كهسگبازي كار اوست، براي خلافت بعد از خود نامزد ميكني، به راستي خود را هلاككردي و دينت را از دست دادي و مردم را بيچاره كردي، والسلام.» معاويه با اين كار در صدد بود، تا اصل انتخاب زمامدار از سوي مردم را نقض كند ونظر مسلمانان را در تعيين حكومت ناديده انگارد و حاكم مسلمانان بر اساسي تعيين شودكه نه خدا در آن رعايت گردد نه راي و نظر مردم. بدينسان رسم ديگري از رسمهايجاهليترا زنده كرد. همانگونه كه كه در نظام قبيلهاي رسم بود، هر گاه بزرگ قبيله بميرد،فرزند ارشد او جاي وي را ميگيرد، معاويه در صدد بر آمد اين رسم را زنده كند. داستان بيعت گرفتن همراه با تهديد و تطميع معاويه براي يزيد در مدينه و حجازبسيار مشهور است و سرانجام به سال شصت هجري با ارعاب و تطميع و تهديد معاويه،يزيد خليفه مسلمانانشد. رفتارهاي ضد اسلامي امويان منحصر در آنچه گفته شد نبود، كشتارهاي دستهجمعي مسلمانان و سركوب آنان در شهرها، كينه و عداوت با علي (ع) و شيعيان، غارتبيت المال مسلمين و صرف آن در راه منافع و اميال شخصي، فساد اخلاقي و ترويجفرهنگ فساد و شهوت، به كار گماردن عناصر نالايق و فاسد به دليل «اموي» بودن، ازديگر شاخصهها و رفتارهاي حكومت اموي بود كه البته در عهده اين مقال نميگنجد.موضعگيري امام حسين(ع) در برابر امويان
امام حسين(ع) نخستين موضعگيري رسمي خود را در برابر امويان با اين سخناعلام كرده است: أيها الناس! اءن رسول الله (ص) قال من رأي سلطاناً جائراً مستحلا لحرام الله،ناكثاً عهده، مخالفاً لسنة رسول الله، يعمل في عبادالله بالاءثم و العدوان، فلم يغير عليهبفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله، ألا و اءن هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطانو تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفيء و احلوا حرامالله و حرموا حلاله و انا احق من غير... ؛ اي مردم! پيامبر فرمود: هر آنكه قدرتمندستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال و پيمان خدا را ميشكند، با سنت پيامبر(ص)مخالفت ميورزد و در ميان بندگان به گناه و ستم رفتار ميكند چنانچه با سخن و رفتارخود با وي مخالفت نكند شايسته است كه خداوند جايگاه شخص ساكت را همان جايقدرتمند ستمگر قرار دهد. هشيار باشيد؛ اينان (بني اميه) اطاعت خداوند رحمان را رها وفرمانبرداري از شيطان را لازم دانستند، فساد را ترويج و حدود الهي را تعطيل كردند فيء(اموال مختص به خاندان پيامبر) را به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال وحلال خدارا حرام نمودند و من بيش از هر كس ديگر به تغيير اين وضعيت سزاوارترم...». امام در اين سخن علاوه بر آنكه به فساد دستگاه حاكمه (لزموا طاعةالشيطان...و اظهروا الفساد)اشاره ميكند به اسلام ستيزي امويان (و حرموا حلاله) فساددستگاه قضايي (عطلو الحدود) وفساد اقتصادي (استاثروا بالفيء) و فساد اخلاقي (قدلزموا طاعة الشيطان) امويان نيز اشاره ميكند و هر كدام از اين موارد در تاريخ نمونههايفراواني دارد كه تفصيل آن از هدف تحقيق حاضر خارج است. اين سخن امام حسين (ع) از جمله سخناني است كه در منابع دست اوّل آمده وبرخي از نويسندگان آن را رسميترين و صريحترين موضعگيري امام حسين (ع) نسبتبه امويان دانستهاند. اينكه امام حسين(ع) از نگاه تاريخي پس از مرگ معاويه موضعرسمي خود را در برابر امويان مشخص ميكند بدين جهت بوده كه وي با معاويه بيعتكرده و نيز به معاهده صلح برادرش با معاويه احترام ميگذاشت. اما با مرگ معاويه بيعتيوجود ندارد و از اين جهت احساس آزادي ميكند، لذا به صراحت موضع خود را در مياناهل عراق ابراز داشته و خود را براي تغيير و دگرگون نمودن اوضاع شايستهتر از ديگرانميبيند. امام حسين (ع) به خوبي ميدانست كه آل ابي سفيان اساساً با اسلام و بقاء نامو ياد پيامبر(ص) مخالفند و براي خاموش كردن نور اسلام هر چه توانستهاند كوشيده وحاضر نيستند كه نام پيامبر(ص) باقي بماند، و چنانچه خلافت در اولاد ابيسفيان بمانداثري از آثار اسلام باقي نخواهدماند. به همين دليل امام (ع) در آغاز نهضت خود اين سخن پيامبر (ص) را به مسلمانانياد آوري ميكند كه فرمود: «الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان، فاءذا رايتم معاوية علي منبري فابقروا بطنهو قد رآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا بطنه فابتلاهم الله بيزيد الفاسق؛» خلافت برخاندان ابو سفيان ممنوع است، هر گاه معاويه را بر جايگاهم ديدهايد، شكمش را بدريد،مردم مدينه او را بر جايگاه پيامبر ديدند، ولي شكمش را ندريدند در نتيجه خداوند آنان رابه يزيد نا بكار مبتلا ساخت.» و نيز وقتي «نضر بن مالك» از امام حسين(ع) در مورد آية (هذان خصماناختصموا في ربهم..)؛ «اين دو دشمن دربارة پروردگارشان با يكديگر به مخاصمهپرداختند» سؤال ميكند، حضرت در پاسخ ميفرمايد: «ما و بني اميه در بارة خدا بايكديگر در افتاديم. ما و آنان تا قيامت دشمن يكديگريم». بلي؛ آنچه آن را روح شريعت اسلامي ميخوانيم ـ پرهيزگاري ، عدالت، اخلاق ـ دراجتماع ديده نميشد. از احكام اجتماعي دين تنها جمعه و جماعت، رونقي ـ آن هم بهصورت تشريفاتي ـ داشت. گاهي همين صورت تشريفاتي هم به بدعت و بلكه به فسقميگراييد. وليد برادر مادري عثمان كه از جانب وي حاكم كوفه بود، بامداد مست به مسجدرفت و نماز صبح را سه ركعت خواند، سپس به مردم گفت، اگر ميخواهيد ركعتي چنداضافه كنم. ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه آورده است كه «مطرف بن مغيره» گفت من باپدرم در شام ميهمان معاويه بوديم و پدرم در دربار معاويه بسيار آمد و شد داشت و او را ثناميگفت، شبي پدرم از نزد معاويه برگشت، ولي بسيار ناراحت بود، سبب را پرسيدم گفت؛اين مرد يعني معاويه مردي بسيار بد بلكه پليدترين مردم روزگار است. گفتم مگر چهشده؟ گفت، من به معاويه پيشنهاد كردم، اكنون كه تو به مراد خود رسيدي و دستگاهخلافت اسلامي را صاحب گشتي، بهتر است كه در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار كني وبا بني هاشم اين قدر بد رفتاري نكني، چون آنان ارحام تواند و اكنون چيزي ديگر برايآنان باقي نمانده كه بيم آن را داشته باشي كه بر تو خروج كنند. معاويه گفت: هيهاتهيهات، ابوبكر خلافت كرد و مرد و نامش هم از بين رفت و نيز عمر و عثمان هم چنينمردند، با اين كه با مردم نيكو رفتار كردند اما جز نامي از خود باقي نگذاشتند و رفتند، ولينام برادر هاشم (پيامبر) هر روز پنج نوبت به نام او در دنياي اسلام فرياد ميكنند: « أشهدأن محمدأ رسول الله»، ميگويند: «فأي عمل يبقي مع هذا لا أم لك، لا والله اءلا دفناًدفناً»پس از آن كه نام خلفاي سه گانه از بين برود و نام محمد زنده باشد، ديگر چه عملي باقيخواهد ماند، مگر آن كه نام محمد دفن شود و اسم او هم از بين برود. آيا با چنين وضعي حسين بن علي (ع) ميتواند، به چشم خويش بنگرد كه بااسلام و قرآن مبارزه ميكنند. در اشعاري كه به يزيد نسبت دادهاند، كمترين نشاني از دين، حكومت اسلامي ورفتار حاكم اسلامي ديده نميشود. يعقوبي و ديگر مورخان نوشتهاند، در سالي كه معاويهيزيد را با لشكري براي فتح روم فرستاده بود در محلي به نام (غذقذونه) لشكر اتراق كردهبود و يزيد در آنجا سرگرم عياشي بود و بر اثر بدي هوا لشكر مبتلا به تب و آبله شدند وبيماري چنان شيوع يافت كه مسلمانان گروه گروه ميمردند. هر چه به يزيد اصرار كردند،زودتر از اينجا كوچ كنيم، اعتنا نكرد و اين اشعار را سرود:
ما ان ابالي بما لاقت جموعهمب
اءذا اتكات علي الانماط في
غرفبدير مران عندي اُمكلثوم
الغذقذونة من حمي و من موم
غرفبدير مران عندي اُمكلثوم
غرفبدير مران عندي اُمكلثوم
شميسة كرم برجها قعر دنها
اءذا نزلت من دنها في زجاجة
فان حرمت يوما علي دين احمدفخذها
علي دين المسيح بن مريم
و مشرقها الساقي و مغربها فمي
حكت نفرا بين الحطيم و زمزم
علي دين المسيح بن مريم
علي دين المسيح بن مريم
معشرالندمان قوموا و اسمعوا صوت الاغاني
شغلتني نغمة العيدان عن صوت الاذان
و تعوضت عن الحور عجوزا في الدنان
واشربوا كأس مدام واتركوا ذكرالمعاني
و تعوضت عن الحور عجوزا في الدنان
و تعوضت عن الحور عجوزا في الدنان
دع المساجد للعباد تسكنهاو
اءن الذي شربا في سكرة
ما قال ربك ويل للذي
شربالكنه قال ويل للمصلينا
اجلس علي دكة الخمار واسقينا
طرباو للمصلين لا دينا و لا دنيا
شربالكنه قال ويل للمصلينا
شربالكنه قال ويل للمصلينا
صاح الغراب فقلت صح أو
لاتصحفلقد أتيت من النبي ديوني
لاتصحفلقد أتيت من النبي ديوني
لاتصحفلقد أتيت من النبي ديوني
ليت اشياخي ببدر شهدوا
لاهلوا و استهلوا
قد قتلنا القوم من اشياخهم
لعبت هاشم بالملك
لست من خندف اءن لم انتقم
من بني احمد ما كان فعل
جزع الخزرج من وقع الاسل
فرحاثم قالوا يا يزيد لا تشل
و عدلناه ببدر فاعتدل
فلاخبر جاء ولا وحي نزل
من بني احمد ما كان فعل
من بني احمد ما كان فعل
تالله ان كانت امية قد أتت
فلقد اتاه بنو ابيه بمثله
اسفوا ان لايكونوا و شاركوا
في قتله فتتبعوه رميما
قتل ابن بنت نبيها مظلوما
اهذا لعمرك قبره مهدوما
في قتله فتتبعوه رميما
في قتله فتتبعوه رميما
نتيجه
امويان پس از سيطرة اسلام به ناچار مسلماني اختيار نمودند، ولي تلاش كردند تااز حربة دين هم چون ابزاري براي رسيدن به حكومت بهره جويند. در اختيار گذاردنسرزمين شام به يزيد بن ابيسفيان و برادرش معاوية بن ابي سفيان موقعيت مناسبيفراهم آورد، تا امويان به تدريج به آروزي ديرينة خود دست يابند. انتخاب عثمان وواگذاري مديريت جامعه، به تيرة اموي بستر مساعدتري را براي تحقق اهداف اين تيرهگشود. رفتارها و عملكردهاي حاكمان اموي نشان ميدهد كه آنان دين را جز ابزاريبراي استيلا بر مسلمانان نميخواستند. در دوران معاويه و يزيد تمام تلاش براي برگشتبه رفتارهاي جاهلي و تعطيل شدن مقررات اسلام به عمل آمد. امام حسين(ع) برايمعرفي چهرة واقعي امويان و برملا نمودن فتنة خزندهاي كه آنان عليه اسلام و مسلمانانبه راه انداختهاند، ناچار به قيام و مبارزه شد كه نتيجه آن حماسة خونين كربلا بود.چكيده
در بررسي تاريخ نهضت عاشورا و علل بروز اين حادثه هرگز نميتوان نقش امويانرا در بر افروختن و پيدايش اين رويداد غمبار جهان اسلام ناديده گرفت. حيات سياسيو فكري امويان به خوبي گوياي آن است كه اين حزب پيش و پس از ظهور اسلام از زاويهو نگاه خاص سياسي و فرهنگي و اجتماعي خود با پديدهها روبه رو ميشده است. تاريخنگاران بينشهاي خاص امويان را دربارة اجتماع و رويدادهاي آن به ما گزارش نمودند.تحقيق حاضر تلاشي است در شناسايي اين مطلب كه حزب اموي پس از قوت گرفتناسلام با فتنهاي تدريجي و خزنده، در ستيز جدي با اسلام قرار گرفت. اين ستيز در دورانامامت امام حسين(ع) و حكومت معاويه و فرزندش يزيد به اوج خود رسيد و تنها خون وشهادت امام حسين بود كه توانست فتنة تاريك و ناپيداي امويان را در زدودن اسلام،براي مسلمانان آشكار سازد.1- نهج البلاغة، الامام علي بن ابي طالب(ع) ،تصحيح: دكتر صبحي صالح،الطبعةالثانية، دارالكتاب اللبناني،1982. 2- ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، الطبعة الثانية،مطبعة آية الله المرعشي النجفي، قم، 1404ه. 3- آيتي محمد ابراهيم، بررسي تاريخ عاشورا، چاپ ششم ،كتابخانه صدوق،تهران،1366. 4- آيتي محمد ابراهيم، سرمايه سخن،ج2، اداره كل اوقاف،1339. 5- تدين عطاءالله، رويدادهاي مهم تاريخ جهان،چاپ اول،چاپخانهحيدري،تهران،1348. 6- رياض عيسي، النزاع بين افراد البيت الاموي و دوره في سقوط الخلافة الاموية،الطبعةالاولي، دار احسان للطباعة و النشر،دمشق،1406ه. 7- شهيدي سيد جعفر، پس از پنجاه سال پژوهشي تازه پيرامون قيام حسين(ع)، چاپهشتم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي،تهران، 1364. 8- شهيدي سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام، چاپ اول، مركزنشردانشگاهي،تهران،1362. 9- شريف القرشي باقر، الامويون و الاسلام، دار الكتاب الاسلامي ،بيروت،بيتا. 10- شريف القرشي باقر، حياة الامام الحسين(ع)دراسة و تحليل، الطبعة الاولي، مطبعةالاداب، النجف الاشرف،1394ه. 11- الطبرسي احمد بن علي بن ابي طالب، الاحتجاج، الطبعة الثانية، منشورات الاعلميللمطبوعات،1983، لبنان ،بيروت، ص295. 12- العش يوسف، الدولة الاموية،الطبعة الرابعة، دارالفكر،دمشق،1996. 13- علوي حضرمي محمد بن عقيل، معاويه و تاريخ، ترجمه، عزيزالله عطاردي، چاپدوم، انتشارات مرتضوي،تهران،1364. 14- العلوي الحضرمي محمد بن عقيل، النصائح الكافية لمن يتولي معاوية،الطبعةالاولي، دار الثقافة،قم،1412. 15- فرهمند پور فهيمه، تحليل نيم قرن سياستهاي تبليغي امويان در شام، چاپ اول،موسسه انتشارات امير كبير،تهران،1378. 16- مطهري مرتضي، حماسه حسيني، ج3، چاپ اول، انتشارات صدرا،1365. 17- محمود العقاد عباس، الحسين أبو الشهداء، الطبعة الاولي في ايران،منشوراتالشريف الرضي،1413ه. 18- المقريزي تقي الدين احمد بن علي، النزاع و التخاصم بين بني هاشم و بني امية،تحقيق: سيد علي عاشور.بيتا. 19- نجمي محمد صادق، سخنان حسين بن علي از مدينه تا كربلا، چاپ پنجم، دفترانتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1364.