كاركردهاي سياسي عاشورا
سيد محسن آل سيد غفور
مقدمه
زندگاني انسانهاي آزاده به طور عام و حيات مسلمانان به صورت خاص و حيات وممات شيعيان به نحو خاصتر و به گونهاي ويژه مرهون حيات پيشوايان دين و اوليايالهياست.
اما آنچه از منظر اين نوشتار مورد بررسي است، تأمل در حيات سياسي آنرهنمايان دين و زندگي است. به عبارت ديگر: سنت سياسي ائمه هدا : اين است كهرهنماي انسانهاي طالب حقيقت در ميدان سياست باشند. در اين ميان قيام امامحسين (ع) ظرفي است لايتناهي كه سيراب سازي حيات انسانهاي آزاده و مخصوصاًحيات سياسي شيعه را از سال شصت و يك هجري تا كنون امكانپذير ساخته است.
توجه به ثمرات و كاركردهاي قيام امام حسين (ع) تلاشي در فهم بهتر و پوياترساختن فهم قيام حسيني براي طالبان حقيقت و آزادگان عرصة سياست خواهد بود، زيرابا در پيش روي داشتن نقشه و راهنماي حسيني ديگر عذر و بهانهاي براي فرار از حقيقتنخواهد بود؛ چنان كه مصعب بن زبير به زيبايي، اشارت گر اين دقيقه است، آن زمان كهامام حسين (ع) به دخترش حضرت سكينه و همسرخود ميگويد:
«لَم يَبقِ ابوكِ لابن حَرّةٍ عذراً...؛ پدرت براي هيچ آزادزادهاي عذري باقينگذارد.»
با توجه به مطالب مذكور است كه از كاركردهاي سياسي قيام عاشورا به نحويخارق العاده ميتوان دنياي شوره زار پر از عطش سياسي و اجتماعي را سيراب ساخت.
عاشورا حادثهاي است كه محدود به زمان و مكان نيست. پس طبيعتاً عاشورايياننيز در ظرف زماني خاصي نميگنجند. عاشورا تمام زمان و مكانها را در مينوردد وتمامي عاشوراييان را مخاطب ميسازد. طنين عاشورا در گوش زمان پيچيده است وتمامي مخاطبان خود را در هر دو جبهه (حق و باطل) متوجه خود نموده است.
پس بايد در حادثه عاشورا و سازندگان آن تأمل و تحقيق كرد تا جوهره، معنا وحقيقت آن روز به روز آشكارتر گردد. پس از آن، كاركردهاي سياسي آن نيز نمايان وآفتابي خواهند گشت.
بديهي است كه شناخت و بررسي كاركردهاي سياسي عاشورا بسته و درگروشناخت فضا و موقعيت و محيط سياسياي است كه منجر به پديدار شدن حادثة عاشوراگشته است. به عبارت ديگر: بايد آن فضا و جغرافياي تاريخي را شناخت و در آن تأملكرد تا اين نكته معلوم گردد كه جوّ و فضاي سياسي به چه صورت آلوده و فاسد گشته بود كهپيدايي حادثة عاشورا را لاجرم ساخته بود. ناگزير بايد پيشينة عاشورا را شناخت تا بتوانبه كاركردهاي سياسي آن دست يافت. بايد فهميد كه عاشورا چگونه ضربهاي بود بر پيكرجامد و يخ بسته اقيانوس سياسي ـ اجتماعي جامعة آن روز كه منجر به ترك خوردن آناقيانوس يخ بندان و تاريك و افشاندن نور حقيقت بر جامعة اسير و دست و پا بسته شد.
بايد دانست كه عاشورا در آن وادي ظلم و جهل چگونه هم چون سنگي بر درياييبود كه باعث پديد آوردن امواج پي در پي آگاهي در ميان جامعه و تودهها بود. سرانجام اينكه بايد فهميد: عاشورا چه چيز يا چيزهايي را شكست، اوضاع به چه صورتي درآمده بودكه عاشورا بايد آن اوضاع را تغيير ميداد و كاركرد صحيح را به محيط سياسي برميگرداند.
پيشينهشناسي عاشورا
در شناخت پيشينة عاشورا توجه به دو متغير مهم است:
1 ـ جاهليت.
2 ـ ملوكيّت.
الف ـ جاهليت
هنوز اندك زماني از رحلت رسول خدا (ص) نگذشته بود كه تحولاتي در حال رويدادن بود كه با اقدامات بيست و سه سالة پيامبر و خون دلهاي وي در اين مدّت متفاوتومتناقض بود. اما اين تحولات از سوي ديگر در هماهنگي با گذشتهاي بود كه همّ و غمپيامبر در پي تخريب آن گذشته جاهلي بود. آية شريفه 144 سورة ال عمران به روشنياين تحول را هشدار داده «وَم''ا مُحَمَّدٌ اءِلاّ'' رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَاءِنْ م''اتَ أَوْ قُتِلَانْقَلَبْتُمْ عَلي'' أَعْق''ابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلي'' عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللهُ الشّ''اكِرِين؛ محمد (ص) فرستادة خداست و پيش از او فرستادگان ديگري نيز بودند، آيا اگر او بميرد و ياكشته شود شما به عقب برميگرديد (و اسلام را رها كرده و به دوران جاهليت و كفربازگشت خواهيد نمود) و هر كس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضرري نميزند و خداوند بهزودي شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد.»
قطعاً در پرتو سايه سار اين آية شريفه است كه علت وقوع حادثة عاشورا و حوادثغم بار قبل از آن؛ هم چون خانه نشين نمودن امام علي (ع) ، به آتش كشيدن درِ خانه،ضرب و شتم بضعة طه (فاطمه زهرا 3 )، خون دل امام حسن مجتبي (ع) و... دانستهميشود.
حضرت علي (ع) دربارة اين بازگشت و عقب گرد به گذشتة جاهلي پس از رحلتپيامبر، گذشته گرايان را اين گونه مورد خطاب قرار داد:
«أَلاَ وَاءِنَّكُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَيْدِيَكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ، وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللهِ الْمَضْرُوبَعَلَيْكُمْ، بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِيَّةِ... وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً، وَبَعْدَ المُوَالاَةِ أَحْزَاباً،مَا تَتَعَلُّقُونَ مِنَ الاءِسْلاَمِ اءِلاَّ بِاسْمِهِ، وَلاَ تَعْرِفُونَ مِنَ الاءِيمَانِ اءِلاَّ رَسْمَهُ؛ زنهار! كه اينكدست از رشتة اطاعت كشيدهايد و با احكام جاهليت بر دژ الهي كه فراگردتان كشيده شدهشكاف وارد كردهايد.. و بدانيد كه پس از هجرت، ديگر بار به بدويت روي آورديد و در پيهمبستگي توحيدي، گروه گروه شديد جز به نام اسلام وابستهاش نيستيد و از ايمان جزتشريفاتش را نميشناسيد.»
حيات جاهلي داراي شاخصههاي منحصر به فردي بود كه قرآن كريم بارها آنشاخصهها را مورد ملامت قرار داده بود. شاخصه هايي همانند: جنگ و غارت، افتخار بهحسب و نسب و قوم و قبيله: ( الهيكم التكاثر حتي زرتم المقابر ) ، پست شمردن جنسمؤنث تا آن جا كه به زنده به گور نمودن دختران شهرت يافتند؛ ( بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ) ، فسادو فحشا، مِيْ گُساري و شرب خمر، قمارو...
امام علي (ع) در خطبههاي متعددي دوران جاهلي را اين گونه ترسيم ميكند:
«أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَي'' شَرِّ دِينٍ، وَفِي شِرِّ دَارٍ، مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خشْنٍ، وَحَيَّاتٍصُمٍّ، تَشرَبُونَ الْكَدِرَ وَتَأْكُلُونَ الْجَشِبَ، وَتَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ، وَتَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ، الاَصْنَامُفِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ، وَالا´ثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ؛ شما گروه عرب داراي بدترين دين بوديد و دربدترين جامعه زندگي ميكرديد. در ميان سنگهاي سخت و مارهاي ناشنوا سكناداشتيد. آبهاي تيره ميآشاميديد و غذاي خشن ميخورديد، خون يك ديگر راميريختيد و با خويشاوندان خود قطع رابطه مينموديد. بتها در ميان شما براي پرستشنصب شده و گناهان و انحرافهاي سخت به شما بسته بود.»
امام در خطبهاي ديگر از گذشتة جاهلي اعراب به دوران «قتلگاه بشريت» يادميكند كه رهبري و پرچمداري آن را شيطان بر عهده داشت:
«.. در آن آشفته بازار، مردم از شيطان پيروي ميكردند و سلوكشان در مسلكشيطاني بود و از آبش خورهاي او آب مينوشيدند، پرچمهايش را به دوش ميكشيدند ودرفشِ برافراشته از آنِ شيطان بود. اينها همه در چنان جوّي از فتنة جاهليت بود كهشيطان فرصت يافت تا مردم را پايمال كند و بر اجسادشان بتازد و در آن قتل گاه بشريتهمگان را لگد كوب سم ستور واره خويش سازد...»
امام هم چنين در پي ترسيم و توصيف وضعيت فرهنگي آن دوران ميفرمايد:
«... مردم هيچ حريمي را حرمت نمينهادند، حكما را در ميانشان ارجي نبود، درركوع فرهنگي ميزيستند و با كفر راهيِ مرگ ميشدند.» و «در سرزميني ميزيستند كهدر آن عالِمان را لگام بر دهان ميزدند و جاهلان را اكرام ميكردند و بر صدرمينشاندند».
در بحث از جاهليت و ارتباط سياسي با آن ميگويد:
«.. جاهليت (مردم را) جاهل، پوك و بيوزنشان كرده بود و حيرت زدگاني بيثباتدر سياست و گرفتار ناداني همه سويه بودند...».
آري به راستي كه آنان در عرصه سياست، اسير و گرفتار ناداني همه جانبه و همهسويه بودند. با تأمل در حيات سياسي ـ طبقاتي قبيله، درستي فرمايش امام علي (ع) آشكارتر ميگردد.
رهبريِ سياسي قبيله در ارتباط عميق و ناگسستني با ساختار طبقاتي قبيله بود.مردمان قبيله به سه بخش تقسيم ميشدند: 1 ـ خُلّص: فرزندان اصيل قبيله كه به لحاظخون و نژاد، اعضاي درجه يك محسوب ميشدند. 2 ـ مَوالي: اعضاي درجه دوم قبيلهبودند كه به جهت همسايگي و يا بستن پيمان، عضويت قبيله را پذيرفته بودند. 3 ـ عبيد:اُسرا و بندگاني بودند كه اعضاي درجه سوم قبيله به شمار ميآمدند.
بديهي است كه با وجود چنين ساختاري رهبريِ سياسي هرگز به جز از افراد درجهاول تعلق نميگرفت. علاوه بر آن گفتني است كه در تعيين و نصب رهبر سياسي هرگز بهصلاحيت و شايستگي و... توجه نميشد و آنچه كه به عنوان يك اصل پذيرفته شده بودسن و سال بيشتر بود.
ذكر اين موارد به آن جهت است كه اعقاب پيشگان جاهلي كه نام مسلماني باخود، يدك ميكشيدند پس از پيامبر سعي در احياي اين ساختار و شيوه جاهلي در تعيينرهبري سياسي داشتند. به واسطة همين نكته و ساختار بود كه امام علي (ع) را پس ازرحلت پيامبر (ص) به جرم جواني از حق مسلّم خويش محروم ساختند و خلافت را بهپيرترين، يعني ابوبكر سپردند. اما زهي خيال باطل كه پيامبر اكرم (ص) با تيزبيني ودرايت خاص خودو با توجه به همين نكته و ساختار غلط بود كه متغير «صلاحيت وشايستگي» را در تعيين فرمانده جنگ و لشكر سپاه اسلام به كار برد. تعيين اُسامه(جوانهفده ساله) به فرماندهي سپاه، خط بطلاني بود بر اين عقيدة جاهلي؛ هر چندكه آنان بابهانههاي مختلف هرگز فرمان بردار پيامبر نشدند و فرماندهي اسامه جوان را نپذيرفتند.اين نپذيرفتن، ريشه در ساختار سياسي طبقاتي قبيله دوران جاهلي دارد.
رحلت رسول خدا (ص) اين عقب گرد را تشديد نمود و جامة واقعيت بر هشدار آيةقرآني ـ كه سابقاً ذكر شد ـ پوشاند. حضرت علي (ع) از اين فاجعه و عقب گرد پس ازرحلت پيامبر (ص) چنين ياد ميكند:
«حَتَّي'' اءِذَا قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ (ص) ، رَجَعَ قَوْمٌ عَلَي'' الاَعْقَابِ، وَغَالَتْهُمُ السُّبُلُ، وَاتَّكَلُواعَلَي'' الْوَلاَئِجِ، وَوَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ، وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ، وَنَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْرَصِّ أَسَاسِهِ، فَبَنَوْهُ في غَيْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ، وَأَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ؛ همين كه خداوند جان رسول خدا (ص) را تحويل گرفت گروهي به اعقاب (گذشتهها)برگشتند و در انحراف فرو رفتند و بر عناصر نفوذي جاهليت تكيه زدند و به بيگانگانپيوستند و از آنان كه مأمور به دوستي شان (و وسيلة ارتباطشان با حق) بودند، بريدند وساختار اسلام را از بنيان جا به جا كردند و در غير جايگاهش ـ در كانون خطاها و گناهان وغوطه ور در فساد و تباهي ـ قرار دادند.»
با رحلت رسول خدا پديدة سقيفة بني ساعده را ميتوان به عنوان اولين و در عينحال مهمترين نشانة بازگشت به دوران جاهلي دانست، چرا كه در سقيفه آنچه در زمينةسياسي رخ نمود تعيين رهبر سياسي به سنّت جاهلي بر اساس حيات طبقاتي ـ سياسيقبيله بود.
ديگر نشانة برگشت جاهلي كه بر اساس حيات طبقاتي ـ سياسي قبيله پي ريزيشد، تبعيض اقتصادي در ميان مسلمانان بود؛ همان گونه كه در قبيله، اعضا به سه بخشسلسله مراتبي تقسيم ميشدند، خليفه دوم به بهانه فضيلت مجاهدان بدر و اُحد،سياست تبعيض اقتصادي را در امت اسلامي پيش گرفت و چنين سياستي در زمانخليفه سوم تثبيت و نهادينه شد تا جايي كه اين سياست نهايتاً فاصلهاي عميق از فقر وثروت ميان مسلمانان پديد آورد.
تبعيض قومي و نژادي، ديگر شاخصة حيات سياسي ـ طبقاتي قبيله بود كه بالباسي ديگر پس از رحلت رسول خدا (ص) عيان گرديد. زمانيكه خليفه دوم به خلافترسيد ـ با توجه به زمينههاي فكري آن دوران ـ چندين بخشنامةخيلي مهم صادر كرد كهجنبة نژاد پرستي و قوميت گرايي داشت. بر اساس بعضي از اين دستور العملها ـ مثلاً ـورود عجميها به مدينه ممنوع شد و آنان از بعضي امتيازات اجتماعي كه به موجب قرآناز آن برخوردار بودند محروم شدند.
شهيد مطهري در مورد سياست امويان ـ كه با به خلافت رسيدن عثمان روز به روزتقويت گرديدند و نهايتاً زمام امور مسلمين را بر عهده گرفتند ـ مينويسد:
«معاويه و امويها براي تقويت دو اصل كوشش بسيار كردند: يكي امتياز نژادياي كه عرب را بر عجم ترجيح ميداد و ديگر ايجاد فاصلة طبقاتي اي كه بعضي مانند:عبدالرحمن بن عوف و زبير، صاحب الاف والوف شدند و بعضي فقير و صُعلوك باقيماندند.»
اسلام پس از رسول خدا (ص) چنين روندي را طي نمود تازماني كه عنان خلافتدر اختيار صاحب حقيقي آن قرار گرفت، اما آن زماني بود كه ديگر بر اسلام، لباس وارونهپوشانده شده بود: «لُبِس الاسلامُ لُبس الفَروِ مقلوباً.»
امام علي (ع) در دوران حكومت خود با انبوهي از مسايل و مشكلات اقتصادي،انحرافات ديني، فساد داخلي، بحران سازيها و جنگهاي داخلي قاسطين، مارقين،ناكثين و.. روبه رو بود. بديهي است كه با وجود چنين مشكلاتي امام (ع) امكان آن رانمييافت تا در دوران حكومت كوتاه چهار سال و نه ماهة خويش، لباس راستين را بر تناسلام برگرداند.
ب ـ ملوكيت:
خلافت ـ كه برآمده از زمينههاي جاهلي بود ـ زمينِ مناسب و مساعدي برايافشاندن بذرهاي سلطنت و پادشاهي بود. طُلَقا با اغتنام فرصت به دست آمده از جريانخلافت ـ كه جريان انحرافي در اسلام بود ـ اولين جوانههاي ملوكيت و پادشاهي را به بارنشاندند. دست يابي طلقا به قدرت، با يزيد بن ابي سفيان در زمان ابوبكر آغاز گرديد وپس از مرگ وي، خليفه دوم معاوية بن ابوسفيان را به جاي برادرش بر حكومت شاممنصوب كرد و عنان مردم شام را ـ كه بخشي از قلمرو حكومت اسلام بودند ـ در دست بنياميه قرار داد.
هرچند سنگِ بناي اوليه قدرتطلبي و دست يازي امويان ـ كه جريان ملوكيت رادر سر ميپروراندند ـ در زمان ابوبكر و عمر گذاشته شد، اما نهايتاً با درگذشت خليفة دوم،اين جريان در زمان خليفة سوم رو به گسترش و تكامل نهاد. خلافت سيزده سالة عثمان،مأمن و مأوايي براي رشد و گسترش جريان ملوكيت بود. جريان پادشاهي، پي ريز ساختارتازة قدرت در اسلام گشت. ساختار نوين سلطنت برآمده از جريان خلافت ـ كه خود زادةجريان جاهلي بود ـ به تدريج پس از گماردن معاويه به حكومت شام از سوي عمر (خليفهمسلمانان) پديد آمد. هرچند عُمر نگراني خود را از عمال و سيرة معاويه كه خود را دركسوت پادشاهان در ميآورد اظهار ميداشت، اما اين نگراني هرگز سودي نبخشيد.
عمر در مورد رفتار شاه مآبانه معاويه به اطرافيان خود ميگفت: «شما از كسرا وقيصر ميگوييد در حالي كه معاويه در ميان شماست...»
نزديكي و مجاورت شام با روم از سويي و ارتباط گستردة شاميان با ايران از سويديگر كه هر دو كشور در ساختار قدرت شاهانه گرفتار بودند ـ از ديگر عوامل تأثير گذار برخُلق و خوي معاويه بود تا بر اين ساختارِ بيقيد و بند از تمامي شرايط اخلاقي، سياسي ومذهبي روي خوش نشان داده و خود را در چنين ساختاري خوش نشين نمايد. ابن حجرهيثمي در اين باره مينويسد:
«در دوران خلافت عمر، معاويه با جمعي به نزد عمر آمد و با وي به حج رفت. عمراز زيبايي چهرهها و لباسها به شگفتي آمده بود. معاويه (در پاسخ اين شگفتي) گفت: اياميرالمؤمنين! زيبايي چهرهها و اندام ناشي از اين است كه ما در سرزميني آباد زندگيميكنيم.. عمر در پاسخ وي گفت: سبب اين وضعيت، خوش خوري شما در غذاها وآشاميدنيهاست و از ديگر سوي، نيازمنداني كه در پشت درها ماندهاند».
يعقوبي در ترسيم جريان ملوكيت در اسلام مينويسد:
«معاويه نخستين كس در اسلام بود كه نگهبانان و پاسبانان و دربانان گماشت وپردهها آويخت و منشيان نصراني استخدام كرد و جلو خود حربه راه ميبرد و از مقرريزكات گرفت و خود روي تخت نشست و مردم زير دست او، و ديوان خاتم را تأسيس كرد ودست به ساختمان زد... و مالهاي مردم را مصادره كرد و آنها را براي خويش گرفت». بنابرنقل ابن ابي الحديد: معاويه حرير ميپوشيد و در ظروف طلا و نقره ميآشاميد و در اينباره هيچ ابايي نداشت كه علناً بگويد: منم نخستين پادشاه.
فرو غلتيدن در دامان سلطنت و ملوكيت، به بازي گرفتن دين و سخرة آن بود.اقامة نماز جمعه در روز چهارشنبه، نشسته خطبه خواندن و خواندن خطبة نماز عيد فطر راقبل از نماز از ثمرات چنين جرياني بود؛ چنان چه در تاريخ الخلفا آمده است:
«شرايط فيزيكي معاويه چنان دگرگون شده بود كه به علت لايههاي متراكم چربيو گوشت كه او را در برگرفته بود و شكمي آويخته كه مجال تحرك به او نميداد. اونخستين كسي بود كه هنگام خطبه خواندن، نشسته خطبه ميخواند.»
با مرگ معاويه در سال شصت هجري، روند بيست سالة ملوكيت به يزيد، زادةمعاويه واگذار گرديد. اگر معاويه فساد و فحشاي خود را در پوششي از ريا انجام ميداد،يزيد هيچ ابايي نداشت كه اين فساد و فحشا عيان و علني باشد. سگ بازي، ميمون بازيو برپايي مجالس رقص از سوي پادشاه اسلامي، حكايت گر انحطاط روزافزون جامعةاسلامي در گرداب كثيف و متعفن جاهليت، خلافت و ملوكيت بود.
كاركردهاي سياسي عاشورا
پر واضح است كه روند انحرافي پس از رسول خدا (ص) تا سال شصت هجري ـ كهروز به روز افزونتر ميگرديد ـ هرگز مجال آن را نميداد كه اسلام و كاركردهاي اجتماعي،اقتصادي، حكومتي و سياسي آن عيان گردد و كاركرد صحيح خود را به انجام رساند.
از هم گسيختگي اجتماعي مسلمانان، تخريب و تضعيف روحية استقامتوشهادتطلبي در ميان مسلمانان، ازميان رفتن فرهنگ ظلم ستيزي و عدالت خواهي،وخو نمودن با ظلم، انحطاط روز افزون فرهنگ آزادي خواهي در مُرداب اختناق واستبداد، از ميان رفتن غيرت ديني مسلمانان، به فراموش سپاري فرهنگ جهاد و از يادبردن فريضة مهم امر به معروف و نهي از منكر از سوي مسلمانان و به تدريج از ميانرفتن اصل مهم انديشة راستين اسلام، يعني امامت در پسِ ابرهاي جاهلي، از ثمراتخلافت و ملوكيت بود كه قيام عليه حكومت اموي را ضروري ميساخت.
از قيام امام حسين (ع) در عاشوراي سال شصت و يك هجري بايد به عنواننهضت و تداوم اقدامات پدر بزرگوارش حضرت امام علي (ع) ياد نمود كه در پي بر تننمودن جامة راستين بر تن اسلام نبوي (ص) بود. از قيام حسيني بايد به عنوان حادثهايياد نمود كه زمينة كاركرد صحيح اسلام را در امور اجتماعي، اقتصادي، مذهبي، سياسيو... مهيا مينمود. قيام امام حسين (ع) اقدامي خونين در تصحيح و گرداندن كاركردهاياسلام نبوي (ص) بود.
بر اين اساس در پي آن خواهيم بود تا كاركردهاي سياسي عاشورا را بيان نماييم.بديهي است كه كاركردهاي سياسي عاشورا را به لحاظ زمان ميبايست به دو شاخة: كوتاهمدت و بلند مدت تقسيم نمود. اما نگارنده در پي تلفيق كاركردهاي بلند مدت و كوتاهمدت با يكديگر و نتيجة هر كاركرد را به لحاظ زماني در ذيل هر كاركرد خاطر نشانميسازد:
1 ـ احياي انديشه امامت نزد مسلمانان
همان گونه كه گفته شد، پس از رحلت رسول خدا جريان طبيعي اسلام كه بر اصلبنيادين «امامت» پايه گذاري شده بود با دسايس بنيان گذاران خلافت به انحراف كشيدهشد و «خلافت» جايگزين آن گرديد.
«امامت» در اسلام مهمترين اصلي است كه ساير اصول اسلام در پرتو آن تجليمييابند و بديهي است كه با اختلال در كاركرد «امامت» ساير اصول اسلام نيز به اختلالو عدم كاركرد صحيح ميانجامند. همان اتفاقي كه پس از پيامبر گريبان گير جامعةاسلامي گرديد. كاركرد امامت تابع كاركرد امام است. امام نور، كاركردهاي صحيح درراستاي اسلام و امام نار، كاركردهاي ضد اسلام را بر جامعة اسلامي تحميل خواهد كرد.بر اين اساس امام صادق (ع) امام را بر دو قسم تقسيم ميكند: 1 امام نور 2 ـ امام نار.
«اءِنَّ الاَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ اءِمَامَانِ قَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَي: ( وَجَعَلْن''اهُمْ أَئِمَّةًيَهْدُونَ بِأَمْرِن''ا ) لاَ بِأَمْرِ النَّاسِ يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَحُكْمَ اللهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ ، قَالَ: ( وَجَعَلْن''اهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ اءِليَ النّ''ارِ ) يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللهِ وَحُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللهِوَيَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلاَفَ مَا فِي كِتَابِ اللهِعَزَّ وَجَلَّ؛ ائمه در كتاب خداوند بر دو گونهاند:اماماني كه مردم را به امر الهي هدايت ميكنند، نه به امر مردم، دستور خدا را بر دستورخويش مقدم ميشمرند و حكم او را برتر از حكم مردم قرار ميدهند و اماماني كه دعوتبه آتش ميكنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم ميدارند و حكم خود را قبل از حكمخداوند قرار ميدهند و بر طبق هواي نفس خويش بر ضد كتاب الله عمل مينمايند.»
اكنون با مقايسهاي ميان فرمايشات ائمه هدا : و سيره و روش آنان با سيره وروش امامان نار اموي ـ كه پس از رسول خدا (ص) به تدريج امامت مسلمين و زمام آنها رادر دست گرفتند ـ سعي خواهيم كرد تا شاخصههاي امامت حق و امامت نار را مورد بررسيقرار دهيم.
امام رضا (ع) در تعريف امامت ميفرمايند:
«اءِنَّ الاءِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَنِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَصَلاحُ الدُّنْيَا وعِزُّ الْمُؤْمِنينَ اءِنَّ الاءِمَامَةَأُسُّ الاءِسْلامِ النَّامِي وَفَرْعُهُ السَّامِي بِالاءِمَامِ تَمَامُ الصَّلاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّيَامِ وَالْحَجِّوَالْجِهَادِ؛ امامت، رهبري ديني، نظام بخشي مسلمين، اصلاح گر دنياي مردم و عزتدهنده به مؤمنين است. امامت اساس اسلام و شاخة پر بار آن امت با (امام است) كه نماز،زكات، روزه، حج و جهاد به كمال ميرسند.
نكتة ظريف و در عين حال مهم در تعريف فوق از امامت آن است كه امامت هرگزبه امور اخروي يا معنوي ِ صرف منحصر نشده، بلكه علاوه بر موارد اُخروي و معنوي، امورمادي و دنيايي مسلمانان را نيز شامل ميشود: «نظام المسلمين» و «صلاح الدنيا».
شهيد مطهري با توجه به اين نكته است كه در تفاوت ميان نبوت و امامتمينويسد: «دقيقترين كلمهاي كه بر كلمه امامت منطبق ميشود همين كلمه رهبرياست. فرق نبوت و امامت در اين است كه نبوت راهنمايي و امامت رهبري است. نبوتوظيفهاش بيش از اين نيست كه راه را نشان دهد، ولي بشر علاوه بر راهنمايي به رهبرينياز دارد. يعني نيازمند است به افراد يا گروه و دستگاهي كه قوا و نيروهاي وي را بسيجكنند، حركت دهند سامان و سازمان بخشند.»
رابطه امام و مردم
در نظام امامت، ارتباط امام با مردم، ارتباطي يك سويه نيست، ارتباط عمومي ازبالا به پايين نيست. در نظام امامت مردمان فدايي امام، توصيف نميشوند. مردمانمطيعاني كر و كور كه بدون تعقل فرمان ببرند، ترسيم نميگردند. بلكه امام موظف بهراهنمايي و راهبري مردم در مسير سعادت و كمال است. از اين روست كه ميتوانشاخصههاي ذيل را به عنوان وظيفه امام در ارتباط با مردم ارزيابي نمود:
الف ـ حفظ كرامت انساني
همان گونه كه در تعريف امامت از امام هشتم حضرت علي بن موسي الرضامشخص است امام، عزّت دهنده و سرافراز كنندة مؤمنين است. امام هرگز پذيراي ذلت وزبوني مردم نميگردد. مسئلهاي كه عكس آن كاملاً در حكومتها و نظامهاي ديكتاتوريصادق است، چون اصولاً اگر مردم در ذلت و پستي به سر برند و با ذلت و زبوني خو گيرندآن گاه است كه بهتر ميتوان بر آنها خارج از تمام قيد و بندهاي انساني ـ اسلاميحكومت نمود. بر اين اساس و مسئله مهم عزت آدمي است كه امام حسين (ع) را بر آنميدارد تا به خاطر وضعيت اسف بار مردم به جزع آمده و از حكومت اموي بر دانشمندان وعلماي بيتفاوت بانگ برآورد:
«... من بر شما از اين نعمت كه در سايه خدا به دست آورديد و كفران ميكنيد بيمدارم. كسي كه خدا را ميشناسد در نظر شما احترام ندارد، ولي همين خود شما در ميانملت با نام خدا احترام ميشويد. اين حقيقت تلخ را ميبينيد كه چگونه پيمانهاي الهي راميشكنند ولي هيچ نميپوشيد و ميفروشيد و فرياد انتقاد و اعتراض سرنمي دهيد. شماكه براي گوشهاي از حقوق پدران خود داد و فرياد راه مياندازيد. چگونه است كه برايحقوق پيامبر اسلام و زحمات طاقت فرساي او كه چنين پايمال ميشود حرفي نميزنيد؟!مگر نميبينيد كه در شهرها افراد كور، لال و زمين گير با چه وضعي روبه رو هستند؟ باسازش كاري، چرب زباني و چاپلوسي در نزد ستم گران پناه امن و آرام مييابيد، با اين كهشما دستور الهي يافتهايد كه به پيكار با اين اعمال برخيزيد... اين شما بوديد كه ستم گرانرا به مقام والاي دانشمندان چيره كرديد و وظايف الهي خود را به دست آنها سپرديد...هراس شما از مرگ و دل باختگيتان به زندگي اين روز را پيش آورد... آن وقت ناتوانان وزير دستان را تسليم اين ستم گران كرديد... آه كه چه روزي به روزگار (مردم) آمد. مردميشكست خورده و به بندگي و اسارت كشيده شده، مردمي ناتوان و در تأمين زندگي روزانةخود درمانده و اين هم زمامداران، آدمياني گردن كش كه به دل خواه در مملكت هرچهدلشان ميخواهد ميكنند و هم چون رجّالهها و اوباش، گستاخانه به هر رسوايي و ننگيتن در ميدهند. اينان بر خداي بزرگ چه دلير شدهاند؟... مملكترا هم چون ملكشخصي در اختيار گرفتهاند، آزادانه در آن دست اندازي ميكنند، ملت را چنان كوبيده وبردة خود كردهاند كه جرأت دفاع از هيچ مظلومي را ندارند. گروهي گردن كش و قلدر وصاحب جاه و سخت گير بر طبقه محروم جامعه بر سر كارند و تنها از ملت اطاعتميخواهند و بس...»
لذا امام حسين (ع) يكي از اهداف قيام خود را ايجاد امنيت براي مردم بيپناه ومظلوم معرفي ميكند:
«اللهم اءنك تعلم أنه لم يكن ما كان منا تنافسا في سلطان و لا التماسا من فضولالحطام ولكن لنري المعالم من دينك و نظهر الاصلاح في بلادك و يأمن المظلومون منعبادك.»
پس اولين شاخصهاي كه نظام امامت را از نظام استبدادي متمايز مينمايدشاخصة كرامت انساني است. در حالي كه نظام امامت تلاش بر حفظ كرامت انساني وافزايش آن دارد. در نظام استبدادي كرامت انساني عامل عمدة خطر و تهديد نظامديكتاتوري و استبداد محسوب ميگردد. از اين رو در اين نظام تلاش بر آن است كه تاانسانها هرچه بيشتر از آن فاصله گيرند و به ذلت و پستي و اطاعت از حكومت و حاكمان،بدون تعقل و كوركورانه گردن نهند. همان مطلبي كه امام حسين (ع) در فقرة بالا به خوبيتوضيح ميدهند و اين خطبه در عين حال حكايت از عدم كرامت انساني در نظاماستبدادي اموي دارد.
ب ـ آزادي عقيده و بيان
ديگر شاخصة مهم نظام امامت، وجود آزادي عقيده و بيان براي تمام افراد وگروههاي مختلف است. همان مسئلهاي كه عدم آن در نظام استبدادي كاملاً مشهوداست. بديهي است كه شاخصة اخير برآمده از شاخصة قبلي است، چون زماني كه كرامتانساني مطرح نباشد ديگر براي انسانها حقي براي بيان و آزادي عقيده نخواهد بود.
رفتار امام علي (ع) با خوارج كه امام (ع) از آنها به عنوان فتنه ياد ميكند مؤيدياست بر وجود آزادي عقيده و بيان در نظام امامت. تا هنگامي كه خوارج در حيطة فرهنگيبه فعاليت ميپرداختند و دست به اسلحه نبرده بودند، امام علي (ع) نه تنها با آنها بهخشونت رفتار نكرد كه حتي سهميه و حقوق آنها را نيز از بيت المال قطع ننمودو به علاوهبه آنها اجازه ميداد تا به اظهار نظر و برپايي اجتماعات اقدام كنند. در اين نظام آزاديعقيده و بيان آن چنان پراهميت است كه خوارج اجازه مييابند تا هنگام سخنراني وخطبة امام (ع) به بحث و مجادله با امام (ع) بپردازند. در كتب تاريخي آمده است: زمانيكه امام (ع) در مسجد كوفه خطبه ميخواندند يكي از خوارج برخاست و فرياد زد: «لا حكماءلاّ لله»، پس امام (ع) ساكت شدند. سپس يكي ديگر برخاست و ديگري و ديگري... پسامام فرمودند: «كلمة حق يراد بها الباطل» آنگاه فرمودند:
«لَكُمْ عِنْدَنَا ثَلاَثُ خِصَالٍ لاَ نَمْنَعُكُمْ مَسَاجِدَ اللهِ أَنْ تُصَلُّوا فِيهَا وَلاَ نَمْنَعُكُمُ الْفَيْءَ مَاكَانَتْ أَيْدِيكُمْ مَعَ أَيْدِينَا وَلاَ نَبْدَؤُكُمْ بِحَرْبٍ حَتَّي تَبْدَءُونَا (بِهِ)؛ شما را از سه حق محرومنمينماييم و بر ذمة ماست كه شما را از حضور در مسجد منع كنيم تا در آن نماز به پا داريدو حقوقتان را تا زماني كه با ماييد (عليه ما نميجنگيد) قطع نميكنيم و با شما جنگنميكنيم تا زماني كه با ما آغاز به جنگ ننمودهايد.
در نظام ديكتاتوري و استبداد، وجود مخالفان هرگز تحمل نخواهد شد و علاوه برحصر در بيان و عقيده؛ حتي حذف فيزيكي آنان نيز مد نظر است. دقيقاً مسئلهاي كه امامحسين (ع) در همين سياست به خاطر آن به شهادت رسيدند.
ج ـ فرهنگ معرفت پروري و آگاهي دهي
سومين شاخصة مهم امامت كه آن را از نظام استبدادي متمايز ميگرداند، توجه واهتمام امام مسلمين به فرهنگ معرفت پروري و آگاهي روز افزون مردمان است.مسئلهاي كه عكس آن دقيقاً در دستور كار نظام استبدادي وجود دارد. چرا كه با وجودفرهنگ حماقت و ناداني است كه امكان حكومت نادان و فاسد بر مردمان به وجود ميآيد.از اين رو يكي از شاخصههاي مهم حكومت ديكتاتوري «پرورش جهل» است. در «مروجالذهب» آمده:
يكي از اهالي كوفه با شتري وارد شام شد. مردي شامي جلو او را گرفت و ادعا نموداين ناقه مال من است كه در صفين از من گرفتهاي. سر و صداي آنها بلند شد و به معاويهرسيد. مرد شامي پنجاه نفر شاهد آورد و آنها شهادت دادند كه اين ناقه متعلق به اوست.معاويه حكم كرد كه شتر را به مرد شامي بدهند. در اين هنگام مرد كوفي به معاويه گفت:اين شتر نر است، نه ماده. در حالي كه تمام اينان ادعا نمودند كه شتر ماده متعلق به آنشخص است. بعد از متفرق شدن مردم، معاويه شخص كوفي را خواست و قيمت شترشرا پرسيد. بيش از دو برابر قيمت شتر به او داد و گفت: از قول من به علي بن ابي طالببگو: با صد هزار مرد جنگي از شام با تو روبه رو ميشوم كه هيچ كدام بين شتر نر و مادهفرق نميگذارند!!
اما در نظام امامت عكس اين مسئله صادق است. امام وظيفه خود ميداند تا روحآگاهي و حقيقت يابي را در كالبد اصحاب و مردمان بدمد. زماني كه حارث ـ از اصحابامام (ع) ـ در وادي شك و ترديد افتاده بود و خود را متحير ميان حق و باطل يافته بود، زيرااز سويي طلحه و زبير و عايشه دو صحابه كه از اصحاب بزرگ و همسر پيامبر (ص) رامينگريست و از سوي ديگر داماد و صحابي برتر رسول خدا (ص) را ميديد كه رو در رويهم قرار گرفته بودند، شك خود را بر امام علي (ع) عرضه داشت و خواهان يافتن شخصمحق گرديد. رجوع حارث به امام (ع) خود حكايت از اين مطلب دارد كه پاسخ امام (ع) بهاو براي حارث كافي خواهد بود تا از حيرت و ترديد به درآيد، اما آنچه امام (ع) در پاسخوي گفت بسيار جالب توجه است. امام (ع) هرگز در پي آن برنيامد تا از اين فرصت به نفعخود استفاده كرده و بگويد: «انا الحق»، بلكه امام در اختيار حارث و حارثها، ملاك ومعيار قرار داد تا بر آن اساس به قضاوت بنشيند و به يافتن حق اهتمام ورزند. امام به ويفرمودند:
«يا حارث! اءنك اءن نظرت تحتك ولم تنظر فوقك جزت عن الحق، اءن الحق والباطل لا يعرفان بالناس، ولكن اعرف الحق باتباع من اتبعه، والباطل باجتناب مناجتنبه».
2 ـ احياي فرهنگ جهاد
دومين كاركرد مهم قيام عاشورا احياي فرهنگ جهاد در ميان امت اسلامي است.با توجه به اهميت جهاد و نتايج آن، ميتوان آن را از سه منظر مورد بررسي قرار داد:
1 ـ اهميت جهاد في نفسه.
2 ـ جهاد به عنوان زمينه سازي براي تشكيل حكومت اسلامي.
3 ـ جهاد به عنوان آخرين راه كار امر به معروف و نهي از منكر.
بديهي است كه هر كدام از سه محورفوق، نيازمند مباحث خاص خود است. از اينرو محور اول به عنوان «احياي فرهنگ جهاد» و محورهاي دوم و سوم به عنوانكاركردهاي سياسي عاشورا «زمينه سازي تشكيل حكومت اسلامي» و «احياي فرهنگامر به معروف ونهي از منكر» مورد بررسي قرار ميگيرند.
قطعاً از مهمترين كاركردهاي سياسي حادثة عظيم عاشورا احياي فرهنگ جهاددر ميان امت مسلمان بود، زيرا با بروز مجدد روحية جاهلي و خوگيري روزافزون حاكمانبه ملوك پادشاهي ـ پس از رسول خدا (ص) ـ به تدريج اصول و فروع اسلام رنگ باختن راآغاز كرد؛ از جملة اين اصول و فروع، جهاد بود. به يقين سرآغاز اين رنگ باختن راميتوان سرپيچي نمودن سران سقيفه از فرمان پيامبر اسلام در سپاه اُسامه، آن هم بهبهانة جواني فرمانده سپاه دانست.
آغاز جنگهاي گسترده سپاهيان اسلام و آغاز كشور گشايي و صدور اسلام ـ بهويژه در زمان خليفة دوم ـ و به تدريج پس از آن به خلافت رسيدن حضرت امام علي (ع) وآغاز جنگهاي خونين داخلي در پي سه نبرد سنگين با قاسطين، مارقين و ناكثين و بههر حال خستگي سپاهيان و آغاز عذر و بهانههاي مختلف از شركت در جنگها رونديبود كه به تدريج دامن گير «جهاد» گرديده بود.
شكوه و شكايت امام علي (ع) از ياران و سپاهيان در رويارويي با سردمدارانجاهليت و ملوكيت حكايت از وضعيت «جهاد» در ميان مسلمانان دارد كه هر روز بهبهانهاي از اين وظيفه خطير ميگريختند:
«يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلاَ رِجَالَ! حُلُومُ الاَطْفَالِ، وَعُقُولُ رَبَّات الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْأَرَكُمْ وَلَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَاللهِ جَرَّتْ نَدَماً، وَأَعَقَبَتْ سَدَماً (ذمّا). قَاتَلَكُمُ اللهُ! لَقَدْ مَلاَتُمْ قَلْبِيقَيْحاً، وَشَحَنْتُمْ صَدْري غَيْظَاً، وَجَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنفَاساً؛
اي نامردانِ به صورت مرد، اي كم خردانِ ناز پرور! كاش شما را نديده بودم ونميشناختم كه به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت،خدايتان بميراند كه دلم از دست شما پرخون است و سينهام مالامال خشم شما مردم دونكه پياپي جرعه اندوه به كامم ميريزيد.»
«شما امام بر حق خود را نافرماني ميكنيد... خدايا! من از اين مردم سير و خستهشدم... به خدا قسم! دوست ميداشتم به عوض شما فقط هزار سواره از قبيلة بنوفراسميداشتم.» «آگاه باشيد كه من شما را به جنگ با اين مردم، شب و روز و آشكار و پنهانبرانگيختم و به شما گفتم با آنها بجنگيد، پيش از آن كه با شما بجنگند. به خدا قسم!مردمي كه دشمنان به خانههاي آنها درآيند و برآنها بتازند، سخت به پستي افتادهاند، همچنان وقت گذرانديد و به پستي گراييديد... به من خبر رسيده است كه به خانه زنمسلمان و زن غير مسلماني كه در پناه ماست حمله برده، خلخال و دست بند و گردن بندآنها را ربودهاند... باشنيدن چنين خبري اگر مرد مسلماني از غصه بميرد جا دارد؛ حتي بهخود من هم چنين مرگي سزاوار است.» «شگفتا! به خدا قسم! دل به مرگ ميپيوندد واندوه بر جان ميرسد از اجتماع آنها بر باطلي كه درآنند و پراكندگي شما از حقي كه به آنگراييدهايد». «شما كه آماج تيرهاي حملات آنها شدهايد و نميجنبيد وبا شما ميجنگند ودفاع نميكنيد و امام خود را نافرماني ميكنيد و به چنين عصياني راضي هستيد. چون درتابستان شما را به جنگ ميخوانم ميگوييد هوا به شدت گرم است، مهلتي ده تا هواخنك شود و چون در زمستان، شما را به نبرد دعوت ميكنم ميگوييد هوا خيلي سرد استمهلتي ده تا هوا گرم گردد. شما از سرما و گرما فرار ميكنيد و از مرگ فرار شما بيشتراست.»
فقرات بالا برخلاف طولاني بودن، بازگو كنندة وضعيت پيش آمده براي «جهاد»در دوران امير المؤمنين (ع) بود. چنين روند وحشتناك و روز افزوني در زمان امام حسنمجتبي (ع) نيز تكرار گرديد و به آن چنان صورتي نمودار شد كه سپاهيان و اصحابشبانه و روزانه، آشكار و پنهان اردوگاه را ترك ميگفتند و به سپاه معاويه ملحق ميشدند.تهديد و تطميع و رشوه... از سوي معاويه به ياران امام (ع) آنها را آن چنان فريفت كهفرمانده سپاه امام (ع) ، عبدالله بن عباس به همراه هشت هزار نفر از سپاهيان در صفياران معاويه ظاهر گرديد خيانت ياران به امام حسن (ع) تا بدان جا فزوني يافت كه نامههايي را براي معاويه مينوشتند و آمادگي خود را براي تسليم نمودن امام خود به صورتپنهان يا آشكار به معاويه و قتل امام به فرمان معاويه ابراز ميداشتند امام (ع) زماني كهخيانت فرمانده يك سپاه چهار هزار نفري را در پيوستن به معاويه ديد دردمندانه فرمودند:«اين مرد كندي هم به معاويه پيوست و به من و شما خيانت كرد و من چندين بار گفتم كهشما مردم، وفايي نداريد و بندگان دنياييد، اكنون مرد ديگري را به جاي او ميفرستم وليميدانم كه او هم به زودي مثل رفيق شما به ما خيانت ميكند و رضاي خداوند را دربارة مامراعات نميكند».
خيانت گران و جهادگريزان سرانجام پستي را به آن حد رساندند كه علاوه بر غارتاردوگاه امام، امام خود را تكفير نمودند: «اي حسن! تو هم به مانند پدرت مشرك شدي» وسه بار به جان امام (ع) سوء قصد نمودند.
امام (ع) كه از سپاهيان خود نوميد شده بود ـ به درخواست صلح معاويه اشارهفرمودند و گفتند:
«آگاه باشيد كه معاويه ما را به كاري ميخواند كه در آن عزتي نيست، اكنون اگربراي مرگ آمادهايد بر او حمله ميبريم و با ضربههاي شمشير به او فرمان ميرانيم و اگرخواهان زندگي هستيد دعوتش را ميپذيريم و به درخواستش رضايت ميدهيم».
هنوز سخنان امام پايان نيافته بود كه جهادگريزان، جان خود را ترجيح دادند و يكصدا پاسخ دادند: زنده ميمانيم، زنده ميمانيم.
امام (ع) ، در پاسخ به يزيد بن وهب جهني در مصلحت و انگيزه خود از صلح بامعاويه به روشني خيانت ياران و بيسپاهي را متذكر گرديدند:
«به خدا قسم! من معاويه را از اينان بهتر ميدانم كه خود را شيعة من شمارند وآهنگ جانم را دارند و خيمهام را غارت ميكنند و اموالم را ميبرند. به خدا! اگر بتوانم ازمعاويه پيماني بگيرم كه خونم ريخته نشود و پيروان و خاندانم در امان بمانند برايم بهتراست كه به دست اين مردم كشته شوم و خاندانم نابود گردند. به خدا قسم! اگر با معاويهصلح كنم و عزيز بمانم بهتر است كه با پستي و اسارت به دست اينها بيفتم و كشته شوم.اگر بخواهم با معاويه بجنگم اينها گردن مرا ميگيرند و تسليم دشمن ميكنند و آن گاهمعاويه يا مرا ميكشد يا بر من منت ميگذارد و رهايم ميكند و اين ننگ هميشه برايبني هاشم ميماند و معاويه و دودمانش بر زنده و مردة ما هميشه منت ميگذارند».
با مرگ معاويه و آغاز پادشاهي يزيد، جامعة اسلامي وارد مرحلة نويني گرديد.شرايط و اقتضائيات حاكم و زمانه به گونهاي ديگر گرديد به صورتي كه زمينه را براي جهادامام حسين (ع) مهيا مينمود.
فسق و فجور علني يزيد از سويي و سيل نامههاي كوفيان كه حاكي از آگاهينسبي مردمان كوفه بود از سوي ديگر و از همه مهمتر در اختيار داشتن ياران با وفايي هرچند اندك كه امام (ع) خود در وفاي آنان فرمود: «لا اعلم اصحاباً اوفي و لا خيراً مناصحابي» ضرورت جهاد و قيام امام حسين (ع) را نمايان ميساخت.
همين جمله بالا حكايت از آن دارد كه امام علي (ع) و امام حسن (ع) به همينميزان نيز يار باوفا در اختيار نداشتهاند، از اين رو دست آنان در جهاد بسته بود. قيام و جهادامام حسين (ع) عامل تحول و پويايي در امت اسلام گرديد و اسلام نبوي (ص) را كه اندكاندك به اسلام اموي تبديل گرديده بود نجات بخشيد و بار ديگر آن را حيات داد.
قيام و جهاد حسيني الگويي گرديد براي عدالت خواهان و آزادي خواهان. برايكساني كه ظلم و ستم را ميديدند و وظيفه خود ميدانستند تا در برابر آن ايستادگي كنند.اين قيام به لحاظ تأثير، هم در كوتاه مدت و هم در دراز مدّت اُسوه ستم ستيزان گرديدهاست. به لحاظ تأثير كوتاه مدّت ميتوان به قيامها و حركاتي كه پس از عاشورا اتفاق افتاداشاره كرد، يعني به جامعهاي كه روح و فرهنگ جهاد و قيام عليه ستم گران و حاكمان ستمپيشه از آن رنگ باخته بود. اين قيام سبب آن گرديد تا قيامهاي متوالي و پي در پي ـ چهدر زمان حكومت اموي و چه در زمان حكومت عباسي ـ اتفاق بيفتد و ساختار سياسي آنهارا با بحران مواجه سازد.
انقلاب و حركت مدينه، قيام و جهاد توّابين در شهر كوفه به فاصلة چهار سال ازقيام عاشورا، نهضت مختار ثقفي در سال شصت و شش، انقلاب مطرف بن مغيره در سالهفتاد و هفت، نهضت ابن اشعث عليه حجاج بن يوسف، قيام زيد بن علي در سال صدوبيست و دو هجري و سرانجام قيام و جنبش شهيد فخ در سال صد و شصت و نه بر ضدحكومت عباسي.
اما به لحاظ زمان بلند مدت ميتوان به گفتار گاندي رهبر انقلاب هند عليهاستعمار انگلستان تمسك نمود كه آن را سرمشق خود براي هندوستان اعلام نموده بود:«زندگي امام حسين (ع) آن شهيد بزرگ اسلام را به دقت خواندهام... بر من روشن شدهاست كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد بايد از سرمشق امام حسين (ع) پيروي كند.» «اي ملت هند! من هيچ گونه الگو و روشي از هيچ كس در دنيا برايشكست استعمار پير برنگزيدم، مگر از حسين شيعه».
انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني«ره» در سال هزار و سيصد و پنجاه وهفت بيشك مهمترين رويداد ستم ستيزي با حاكمان جور و استبداد است كه مستقل ازايدههاي ليبراليستي و ماركسيستي در قرن بيستم به وقوع پيوست.
اين انقلاب را بايد در جريان انديشه سياسي اسلام و سرمشقگيري از قيامحسيني ارزيابي نمود. امام خميني با اشاره به «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» دربهرهگيري از قيام امام حسين (ع) فرمودند:
«كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا» دستور آن است كه اين برنامه سرلوحة زندگياست در هر روز و در هر سرزمين باشد. اين دستور آموزنده تكليفي است و مژدهاي، تكليفاز آن جهت كه مستضعفان اگر چه با عدهاي قليل عليه مستكبران، گرچه با ساز و برگمجهز و قدرت شيطاني عظيم مأمورند چونان سرور شهيدان قيام كنند و مژده كه شهيدانما را در شمار شهيدان كربلا قرار داده است.»
و در جايي ديگر فرمودند:
«همه روز بايد ملت اين معنا را داشته باشد كه امروز عاشورا است و ما بايد مقابلظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را پياده كنيم، انحصار به يكزمين ندارد، انحصار به يك عده افراد نميشود. همه زمينها بايد اين نقش را ايفا كنند وهمه روزها».
3 ـ زمينه ساز تشكيل حكومت اسلامي
سومين كاركرد سياسي مهم عاشورا كه در عين حال برخاسته از دو كاركرد قبل(احيا انديشه امامت و احياي فرهنگ جهاد) است؛ زمينه سازي براي تشكيل حكومتاسلامي است. به اين معنا كه با جهاد و سرنگوني حكومت استبدادي زمينه براي حكومتاسلامي فراهم ميآيد تا انديشة امامت در آن گفتمان، مسلط گردد.
حكومت از موضوعات اساسي و بنيادي است كه نقش برجسته آن در زندگياجتماعي انكارناپذير است. بر اين اساس است كه امام علي (ع) در مورد ضرورتحكومت، خطاب به خوارجي كه «لا حكم الا لله» سر ميدادند ميفرمايند:
«لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»
پس از ضرورت وجود حكومت، اين سؤال مطرح است كه چه كسي بايد حكمرانيكند و زمام امور مسلمين را بر عهده گيرد؟
آنچه مسلم است اين است كه امامت و حكومت بر مسلمين شرايطي دارد كه؛ ازجملة ميبايست آگاهترين وعالمترين شخص از مردمان به احكام الهي، مدير و مدبر درامر سياست و به دور از فساد و ظلم باشد. از سه مؤلفه فوق آنچه كه قابل حصول برايمردمان است، طبيعتاً سعادت در دنيا و آخرت خواهد بود.
امام علي (ع) در اين كه چه كسي سزاوار حكومت است ميفرمايند:
«سزاوارترين مردم به رهبري كسي است كه نيرومندتر از همه و داناترين مردم درمسايل الهي باشد.»
امام كه دانايي را شرط رياست و حكومت ميداند از ناداني و جهل امويان نسبت بهاحكام و مسايل الهي فغان برمي آورد و از درد مينالد:
«درد من اين است كه زمام امور اين مردم در دست نادانان، ستم گران و گناه كارانقرار گرفته است».
از اين رو امام (ع) خطاب به معاويه ميفرمايند:
«يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَوُلاَةَ أَمْرِ الاُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَلاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ وَنَعُوذُبِاللهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ.»
امام حسين (ع) نيز از حكمراني امويان بر جامعة مسلمين اين گونه اظهار شگفتيميفرمايند:
«فَيَا عَجَباًوَمَا لِي لاَ أَعْجَبُ والارض من غاش غشوم و متصدق ظلوم؛ شگفتا وچگونه در شگفت نباشم كه سرزمين اسلام در قبضه كساني است كه يا خائن و ستم كارنديا باج گير و نابه كار يا حكمراني بيرحم و بيانصاف...»
امام حسين (ع) در جايي ديگر در پي رسوا سازي و معرفي چهرة خاندان اموي ـكه داعيه داران اسلام گرديده و زمام امور مسلمين را به ناحق در اختيار گرفتهاند ـميفرمايند:
«هان اي مردم! اينان (خاندان اموي) پيروي از شيطان را رها نكرده و اطاعت ازخداي مهربان را رها كردهاند و آشكارا فساد ميكنند و حدود الهي را ترك كردهاند و بيتالمال را ويژه خود قرار دادهاند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام دانستهاند.»
امام (ع) هم چنين علاوه بر تذكر جهل امويان نسبت به احكام و وظايف الهي وظلم و فساد آنان به مسلمين ميفمرايند:
«همة كشورهاي اسلامي زير پاي آنهاست و دستشان در همه جا باز است و مردمبرده آنان و در اختيارشان هستند... هر دستي كه بر سر آنها (مردمان) فرو كوبد نميتواننداز خود دفاع كنند. گروهي جبار و معاندند كه بر هر ناتوان و ضعيفي فشار ميآورند.»
امام حسين (ع) در مرحلة اول مشخصات خاندان اموي، جهل به احكام الهي،ظلم و ستم و فساد را هشدار ميدهندو آن گاه در مرحلة ديگر مكانيسم و راه كار بر خورد باآن را نشان ميدهند.
در اين مرحله وظيفه انسانها و مسلمين آن است تا با چنين حاكماني با چنينمشخصاتي مبارزه كنند و عليه آنها قيام كنند. امام (ع) فرمايش پيامبر را يادآور ميگردند:
«من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة رسول اللهيعمل في عباد الله بالاءثم والعدوان ثم لم يغير بقول ولا فعل كان حقيقا علي الله أن يدخلهمدخله؛ هر كس حاكمجائر و ستم كاري را ببيند كه حرام الهي را حلال ميشمارد وپيمان خدا را در هم ميشكند، با سنت پيامبر خدا مخالفت ميكند، در ميان مردم به گناهو تجاوز اشتغال دارد، ولي عليه او نه به گفتار و نه به فعل عكس العملي انجام نميدهد برخدا است كه او را در جايگاه آن ستم كار قرار دهد.»
امام (ع) پس از اين مراحل معرفي حاكمان فاسد و نالايق و لزوم مبارزه با آنان، بهاراية طريق ميپردازد و به مرحله بعدي اشاره ميكند كه بايد ساختار سياسي حكومتتغيير نمايد، اما اين كه چه خود يا افرادي بايد عهده دار رهبري و حاكمان حكومتي گردند،امام جايگزين ارايه ميدهند. چنان كه حضرت علي (ع) پس از رسيدن به خلافتفرمودند:
«اين خانواده (اهل بيت) اساس دين تكيه گاه يقين اند، پيشگامان به آنان برميگردند و عقب ماندگان به ايشان ميرسند. اين خانواده از امتيازات حكومت برخوردارند وسفارشهاي جانشيني براي آن حضرت (پيامبر اكرم (ص) ) و هم چنين دريافت علوممخصوص ايشان است...؛ هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَعِمَادُ الْيَقِينِ اءِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَبِهِمْ يُلْحَقُالتَّالِي وَلَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلاَيَةِ وَفِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَالْوِرَاثَةُ.»
امام (ع) آن گاه با استقرار يافتن حكومت در موضع خود و با اشاره به رهبريسياسي خود ميفرمايند:
«الا´نَ اءذْ رَجَعَ الْحَقُّ اءلَي أَهْلِهِ وَنُقِلَ اءلَي مُنْتَقَلِهِ»
اما با از دست رفتن مجدد اين حق - پس از بيوفايي، دسايس و توطئههايياران- از دست امام حسن مجتبي (ع) ، امام حسين (ع) در مورد و لزوم بازگشت آن برجاي خويش ميفرمايند:
«ما خاندان أوليا، اوصيا و وارثان وي و رسول خدا (ص) و شايستهترين افراد نسبتبه مقام او از ميان تمام امت بوديم، ولي گروهي بر ما سبقت جستند و اين حق را از ماگرفتند... همانا ما هستيم اهل بيت محمد (ص) و سزاوارتريم به امر ولايت و امامت بر شمامردم، از اين مردمي كه ادعاي بيجا مينمايند و حق و بهرهاي در اين مقام ندراند و درميان شما جور و ستم ميكنند».
امام حسين (ع) پس از سزاوار يافتن حكومت براي اهل بيت : ، هدف خود را ازبه دست آوردن حكومت ـ همانند پدر بزگوارش ـ اجراي احكام الهي، اصلاح جامعه وامنيت مردم را ترسيم ميكند. امام علي (ع) در اين باره فرمودند:
«خدايا! تو ميدانيكه مبارزه من بر سر به دست آوردن رياست و يا به چنگ آوردنمختصري مال بيارزش دنيا نبوده است، بلكه هدفم اين بوده كه مقررات دينت را توسعهدهم، جامعه را اصلاح كنم تا مظلومان به آسايش برسند و قوانين الهي كه بدون اجرامانده است به جريان افتد.»
امام حسين (ع) نيز در منشور سرخ و خونين خود هم چون پدر بزرگوارشانميفرمايند:
«اللَّهُمَّ اءِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافَساً فِي سُلْطَانٍ وَلاَ الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِالْحُطَامِ وَلَكِنْ لِنَريَ الْمَعَالِمَ مِنْ دينِكَ وَنُظْهِرَ الاءِصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ وَيَأْمَنُ الْمَظْلُومُونَ مِنْعِبَادِكَ وَيعمل بِفَرائِضِكَ وَُسنَنِكَ وَأَحكامِك؛ بارالها تو آگاهي كه آنچه انجام داديم نه درطمع پادشاهي و جاه و نه در طلب ثروت و مال (بود) بلكه (هدف آن بود) تا نشانههايدينت را ارايه كنيم و در شهرهايت اصلاح نماييم و بندگان مظلومت امنيت يابند و بهفرائض و سنن و احكام تو عمل گردد.»
قيام كربلا بر اين اساس (ضرورت ساقط نمودن ساختار سياسي طاغوت، ارايةساختار سياسي متناسب با اسلام است كه مورد ارزيابي قرار ميگيرد و هدف اسلامي ـانساني از تشكيل حكومت) الگو و اسوهاي است كه از قيام امام حسين (ع) به عنوانكاركرد سياسي مهم ميتوان اخذ نمود؛ چنان چه خود حضرت امام حسين (ع) در اين بارهميفرمايند:
«عمل من در اين قيام الگوي شماست... فَلَكُم فِيّ أُسوَةٌ »
بيشك انقلاب اسلامي ايران را ميتوان به عنوان بارقهاي كه در پي انقلابكربلاست و از آن الگو گرفته ارزيابي كرد. اسوهگيري از قيام كربلا براي اصلاح جامعه ازجمله مسايلي است كه حضرت امام خميني«ره» رهبر انقلاب اسلامي به آن توجه داشتهاست:
«تمام انبيا براي اصلاح جامعه آمدهاند، همه آنها اين مسئله را داشتند كه فرد بايدفداي جامعه بشود، فرد هرچه بزرگ باشد بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است،در دنيا وقتي كه با مصالح جامعه، معارضه كرد، اين فرد بايد فدا بشود. سيد الشهداء (ع) روي همين ميزان آمد و رفت، خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد تا جامعهاصلاح شود.»
اين مسئله كه هدف اوليه امام حسين (ع) از قيام كربلا كدام يك از اولويتها بوده،امر به معروف و نهي از منكر، دعوت مردم كوفه يا تشكيل حكومت، مباحثات و مناظراتفراواني را ميان صاحب نظران و انديشمندان به وجود آوردهاست.
امام خميني بر آن است كه هدف امام حسين (ع) را از منظر اقدام براي تشكيلحكومت ارزيابي نمايد از اين روست كه به صراحت ميفرمايند:
«آنهايي كه خيال ميكنند كه حضرت سيدالشهداء براي حكومت نيامده، خيراينها براي حكومت آمدند، براي اينكه بايد حكومت در دست مثل سيدالشهداء باشد، مثلكساني كه شيعه سيدالشهداء هستند.او (سيد الشهداء) مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردمرا دعوت كند، به بيعت تا حكومت اسلامي تشكيل دهد واين حكومت فاسد را از بينببرد.»
تأكيد امام خميني بر اقدام امام حسين (ع) به منظور تشكيل حكومت و الگوگيرياز آن در جريان وقوع انقلاب اسلامي و تشكيل حكومت اسلامي از فقر''ة بالا به خوبينمايان است، آن جا كه ميفرمايند: «.. بايد حكومت در دست مثل سيدالشهدا باشد، مثلكساني كه شيعه سيدالشهدا هستند».
حميد عنايت در اينباره و با تمسك به كتاب ولايت فقيه امام(ره) گزارش ميدهد:
«براي ممانعت از تأسيس سلطنت و جانشيني موروثي بود كه حسين (ع) شوريد وشهيد شد. به خاطر امتناع انبيا نسبت به جانشيني موروثي يزيد و شناسايي سلطنت او بودكه حسين شوريد و تمامي مسلمين را به شورش دعوت كرد. آيت الله خميني همچنين ازمسلمين ايران ميخواهد كه در تلاش خود براي تشكيل يك دولت اسلامي عاشوراييبيافرينند.»
بر اين اساس اقدام به تشكيل حكومت را ميتوان از مهمترين كاركردهايسياسي عاشورا ارزيابي نمودكه انقلاب اسلامي در پي الگوگيري از آن كاركرده بود.
4 ـ احياي فرهنگ امر به معروف و نهي از منكر
جامعه همانند يك سيستم متشكل از اجزايي است كه هر جزء كاركرد خاص خودرا دارد. اختلال در كاركرد هر جزء منجر به ايجاد اختلال در كاركرد ساير اجزا و نهايتاً كلجامعه و سيستم ميگردد. از اين رو در پي ايجاد هرگونه اختلال در هر جزء ميبايست كهبه سرعت و دقت آن اختلال را از آن جزء يا اجزاء رفع ساخته و كاركرد صحيح را به آنبرگرداند.
بديهي است كه نوع، ميزان و ايجاد اختلال در هر جزء نسبت به ساير اجزا متفاوتاست. در اين كه اختلال در كدام جزء مهمتر است بسته به اهميت و كاركرد اولويت آن جزءدارد. اگر انسان را نيز به عنوان يك سيستم در نظر بگيريم ايجاد اختلال در جزء مغز و ياجزء قلب بسيار پر اهميتتر از ايجاد اختلال در دست يا پاي اوست. جامعه و هر سيستمديگر زماني حيات مستمر و با دوام خواهد داشت كه راه كار و مكانيسمي صحيح دربرخورد با جلوگيري و رفع اختلالات به وجود آمده در آن داشته باشد. اسلام به عنوان دينكامل، جامع و مانع در اين باره از مكانيسم و راه كار مهم «امر به معروف و نهي از منكر»بهره ميجويد.
گفتني است كه امر به معروف و نهي از منكر را هرگز نميتوان در حيطة عباداتيذكر نمود كه جنبة فردي دارد و به جنبة اجتماعي آن توجه نباشد.
مكانيسم امر به معروفي و نهي از منكر به گونهاي است كه مسئوليت فردي واجتماعي براي انسان ها به وجود ميآورد: «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته» همينمهم موجب خواهد شد كه شهروندان يا اجزاي جامعه كه به وجود آورندة جامعه محسوبميگردند داراي حق و حقوقي انساني يا حق شهروندي گردند. در ادامه و مسير اين حقاست كه «نظارت اجتماعي» را از حقوق اوليه و مسلّم خود فرض نمايند و در نتيجه حققطعي خود بدانند كه بر وظايف و كاركرد ساير بخشها و اجزاي جامعه نظارت داشتهباشند و در صورت مشاهده اختلال دست به نقد و انتقاد بزنند. مهمترين نتيجه و دستاورداين مكانيسم، طبيعتاً پويايي جامعه خواهد بود، چرا كه جامعه به صورت مرتب در حالچِك و بررسي خود خواهد بود و در صورت مشاهده هرگونه عيب، بلافاصله آن را رفعمينمايد.
مكانيسم امر به معروف ايجاد حق مسئوليت
و نهي از منكر فردي و اجتماعي حق شهروندي
نظارت اجتماعي حق نقد و انتقاد پويايي جامعه
امام باقر (ع) در پي كاركرد صحيح جامعه است كه امر به معروف و نهي از منكر رابه عنوان مكانيسم و بنيادي معرفي مينمايند كه در پرتو آن ساير واجبات و هم چنينمسايل اجتماعي و سياسي امكان وقوع صحيح مييابند:
«اءِنَّ الاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبيلُ الاَنْبِيَاءِ وَمِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِيضَةٌعَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَتَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَتَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَتُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَتُعْمَرُ الاَرْضُوَيُنْتَصَفُ مِنَ الاَعْدَاءِ وَيَسْتَقِيمُ الاَمْرُ
امر به معروف و نهي از منكر راه و طريقة انبيا و روش صالحان است. واجب مهمياست كه ساير واجبات به موجب آن برپا ميشود و راهها با آن امن و امان ميگردد و خريد وفروش حلال ميشود و ستمها برطرف ميشود و زمين آباد ميگردد و از دشمنان انتقامگرفته ميشود و امور روبراه ميگردد.»
همان گونه كه از فرمايش معصومين (ع) برمي آيد امر به معروف و نهي از منكرداراي كاركردي همه جانبه در امور اقتصاي، اجتماعي، سياسي و... ميباشد.
جامعه به عنوان تشكلي از اجزاي مختلف با كاركردهاي متفاوت، كه طبيعتاً دارايساختار سياسي است از اهميتي ويژه در مقايسه با ساير اجزا برخوردار است. بالطبع اگرجامعه را به انسان تشكل يافتة از اجزاء متفاوت مقايسه نمائيم، ساختار سياسي و حاكمانجامعه، هم چون قسمت مغز انسان است كه وظيفة برنامه دهي و كنترل ساير اعضا را برعهده دارند.
بر اين اساس است كه امام علي (ع) آن گاه كه از حقوق متقابل مردم وحاكمانسخن ميگويد بر ضرورت نقد و انتقاد ميان آن دو طرف را ياداور ميشود و از «نظارتبيروني» سخن ميآورد و در اين ميان هرگز به «نظارت دروني» صرف اين كه از آن به تقواياد ميشود بسنده نميكند. امام علي (ع) پا را از اين فراتر گذارده و تذكر به حاكمان را كهبه عنوان يك حق بلكه به عنوان يك وظيفه از سوي مردم ارزيابي ميكند:
«فَعَليْكُمْ بالتَّنَاصُحِ فِي ذ''لِكَ وَحُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ. فَلَيْسَ أَحَدٌ ـ وَاءِنِ اشْتَدَّ عَلَي''رِضي'' اللهِ حِرْصُهُ، وَطَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ ـ بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللهُ سُبْح''انَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِلَهُ. وَل''كِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ الله عَلَي'' عِبَادِهِ النَّصيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ؛ پس بر شما باد پنددادن متقابل در اين زمينه و همكاري نيك بر آن، چرا كه هيچكس هر چند كه برخشنودي خدا سخت حريص و در سخت كوشي و مبارزات عملي سابقهاش طولاني باشد،نميتواند به ژرفاي اطاعت خداوند ـ چنان كه شايسته اوست ـ راه يابد. اما بخشي ازحقوق واجب الهي بر بزرگان اين است كه در حد توان و استعداد خويش از نصيحت دريغنورزند و بر اجراي حق در ميان خود همكاري ميكنند.»
امام علي (ع) در پي تبيين ضرورت نظارت بيروني بر حكم رانان از سوي مردماناست كه خود را به عنوان يك اسوه و الگو قرار ميدهد و ميفرمايد:
«... بدان سان كه رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است با من سخن مگوييد وآن چنان كه از زورمندان دژخوي پروا ميكنند، از من فاصله مگيريد و با تصنع با مننياميزيد و چنين مپنداريد كه اگر با من سخن حقي گفته شود مرا گران ميآيد و نيز گمانمبريد كه من بزرگداشت نفس خويش را خواهانم، زيرا آن كه از شنيدن حق و پيشنهادعدالت احساس سنگيني كند، عمل به آن برايش سنگينتر باشد. پس از سخن حق وپيشنهاد عدل دريغ مورزيد كه:
فَاءِنَّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ، وَلاَ آمَنُ ذ''لِكَ مِنْ فِعْلِي، اءِلاَّ أَنْ يَكْفِيَ اللهُ مِنْنَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي؛ كه من در نزد خود برتر از آن نيستم كه خطا نكنم و از خطا دركردار خويش نيز احساس ايمني ندارم، مگر آن كه خداوند در برابر خويشتن خويشمكفايت كند كه او بيش از خود من قلمرو هستيام را مالك شد.»
امام علي (ع) از پي ضرورت نقد و انتقاد به حاكم كه از رهگذار امر به معروف ونهي از منكر پديد ميآيد هشدار ميدهد كه :
«شما هر دو فرزندم را به تقواي الهي توصيه ميكنم، لاَ تَتْرُكُوا الاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِوَالنَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّي'' عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ؛ هرگز از امر به معروف و نهي از منكر دستبرمداريد كه در آن صورت سلطه بدان و اشرار بر شما شكل گيرد.»
امام رضا (ع) از سلطة اشرار بر جامعه به واسطة ترك امر به معروف ونهي از منكراين گونه هشدار ميدهد:
«لَتَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَلَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ أَوْ لَيُسْتَعْمَلَنَّ عَلَيْكُمْ شراركم فَيَدْعُوخِيَارُكمْ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَهُمْ؛
بايد كه امر به معروف ونهي از منكر كنيد وگرنه افراد پست تان به اخيارتان مسلطخواهند شد.»
يعني غلتيدن جامعه در پستي و انحطاط بديهي است كه با تسلط حكم رانانفاسد و پست، جامعه نيز به پستي و فساد روي ميگذارد. طبيعي است كه با تسلّط فيزيكيحاكمان فاسد به تدريج فساد فكري آنان از طريق اثر بخشي بر فرهنگ جامعه از مجاريآموزشي ـ پرورشي....، جامعه نيز رو به پستي خواهد گذارد.
امام علي (ع) در تأثير گذاري حاكميت سياسي بر فرهنگ جامعه ميفرمايند:
«صَوَابُ الرَّأْيِ بِالدُوَلِ يُقْبِلُ بِاءِقْبَالِهَا، و يَذْهَبُ بِذَهَابِهَا؛ استواري رأي در گروحاكميت سياسي است، همراه و همسو با آن روي ميآورد و روي برميتابد».
لذا امام علي (ع) پيدايي فتنهها را اثر حاكميت، حكم رانان فاسد ارزيابي ميكنندوميفرمايند:
«اءِنَمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ؛ پيدايش فتنهها را جز ازهوسهاي رهبران و بدعت هايي كه در راستاي آن پديد ميآيد، سرچشمه ديگرينباشد...»
امام علي (ع) با تيز بيني و درايت خاص خويش از حكومت حاكمان اموي بهعنوان فتنه ياد ميكند كه پس از وي جامعة اسلامي به آن گرفتار ميآيد:
«عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيْهِ شَيْءٌ أَخْفَه مِنَ الْحَقِّ، وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ الْباطِلِ...؛ بي ترديد پس از من، شما را زماني فرا ميرسد كه در آن چيزي پنهاتر از حق و آشكارتر ازباطل نباشد، زماني كه دروغ بستن بر خدا و پيامبر از بر هر چيزي بيشتر است، زماني كهقرآن براي مردمش، بي ارجترين كالاها باشد... در تمامي بلاد معروف ناشناختهترين ومنكر شناختهترين باشد.... بدان سان در آن روزگار قرآن و قرآنيان راستين در تبعيديآواره و در تنهايي راهي يگانهاند كه هيچ كس پناهشان ندهد...».
امام در خطبهاي ديگر از تبعات حكومت فتنه (حكومت امويان) كه با ترك امر بهمعروف و نهي از منكر از سوي مسلمانان بر قرآن و جامعةاسلامي است يابند به عنوانفتنة ظلمت ياد ميكند و اين چنين هشدار ميدهد: «... هشدار! كه از ديدگاه منهولانگيزترين فتنههاي تاريختان فتنة امويان است، چرا كه فتنههاي كور و ظلمتزاست... در آن فضا هر كه صاحب مَنشي باشد به دام ميافتد. تنها كساني شايد در امانبمانند كه بينشي ندارند به خدا سوگند! بعد از من، بني اميه را زمامداراني بسيار بد خواهيديافت، مانند اشتري خشن و چموش كه با دندان ميگزد، با دست سر ميكوبد و با پالگدكوب ميكند و از قطرههاي شير نيز دريغ ميورزد... از بلا و سلطهاي آنان نرهيد تاياري خواستن از آنان، درست همانند بردهاي از ارباب و تابعي از متبوع خويش باشد...»
پس از امام علي (ع) ، جامعه همان سرنوشتي را يافت كه امام (ع) پياپي آن راهشدار داده بودند اوج اين رذالت و پستي زماني بود كه يزيد به حكم راني جامعةمسلمانان درآمد و اين يعني وداع با اسلام، و اصول و مباني آن:
«اءنا لله و انا اءليه راجعون و علي الاءسلام السّلام اءذ قد بُلِيت الامة بِراعٍ مثليزيد» .
امام حسين (ع) در ادامه سخنان پدر، وضعيت زمانهاي را كه مسلمانان فارغ از امربه معروف و نهي از منكر به آن گرفتار آمده بودند به گونهاي كه نهايتاً زمينه را براي قدرتيابي و بسط آن براي امويان فراهم آمده بود چنين ترسيم ميفرمايند:
«اءن الدنيا قد تغيرت و تنكرت و أدبر معروفها و استمرت حذاء و لم تبق منها اءلاصبابة كصبابد الاءناء و خسيس عيش كالمرعي الوبيل ألا ترون اءلي الحق لا يعمل به واءلي الباطل لا يتناهي عنه؛ كار ما بدينجا كشيده است كه ميبينيد، دنيا دگرگون شده وبسيار زشت و ناپسند گرديده است. نيكيهاي دنيا به عقب ميرود و هم چنان با شتاب روبه زوال است از نيكيها چيزي باقي نمانده جز ته مانده هايي همانند ته ماندة آبشخورها. پستيهاي زندگي، همانند چراگاه زيان بخش و بيمار كننده است. آيا نميبينيد كهبه حق عمل نميشود و از باطل نهي نميگردد».
«اءنّ السُنَّة قَد أُميتَت و اِنّ البدعة قد أُحييَت؛ سنت و روش پيامبر (ص) مرده است وبدعتهاي جاهلي ديگر باره احيا شدهاند».
در اين شرايط، تنها و تنها مكانيسمي كه توان احياي اسلام نبوي را داشتمكانيسم مهم «امر به معروف و نهي از منكر» بود، از اين رو امام حسين (ع) با توجه وتكيه بر اين مكانيسم قيام عاشورايي سال شصت و يك هجري قمري را رقم زد:
«أريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر» .
تحريف اسلام نبوي (ص) ، قرباني گرديدن عدالت در جامعة اسلامي، ستم برانسانها و مسلمانان، تفرقه ميان امت اسلامي و... از تبعات استيلاي نا به حق اموياندرجامة حاكمان اسلامي بود از اين رو قيام امام حسين (ع) به عنوان آخرين مرحله امر بهمعروف و نهي از منكر در جهت رسوا سازي و اسقاط امويان از قدرت و تاج و تختپادشاهي است؛ هر چند كه به شهادت امام (ع) و اصحاب و انصار بيانجامد. شهادتامام (ع) در پرتو راه كار امر به معروف و نهي از منكر اسوهاي است جاودان براي روياروييبا ستم. اين اسوه هرگز به بهانة «عدم ضرر و عدم تأثير» از حسينيان و ره پويندگانحسين ساقط نميگردد شهيد مطهري دراين باره مينويسد:
«.. ممكن است كسي بگويد كه مرز امر به معروف و نهي از منكر آن جاست كهخطري در كار نباشد، ضرري به آبرو، جان و مال وارد نيايد، در اين جا بعضي از علماياسلام و حتي بعضي از علماي شيعه كه از آنها چنين انتظاري نميرفت، ميگويند مرز امربه معروف و نهي از منكر عدم ضرر است، نه عدم مفسده و بدين سان ارزش اين واجبالهي را پايين ميآورند... ببين امربه معروف و نهي از منكر را در چه موضوعي ميخواهيانجام دهي؟ يك وقت موضوع كوچك است؛ مثلاً كسي كوچه را كثيف ميكند، شما بايداين جا نهي از منكر كنيد، حال اگر بدانيد براي اين نهي از منكر، آن شخص يك فحشناموسي به شما ميدهد، در اين صورت اين كار آنقدر ارزش ندارد. يك وقت هم هست كهموضوع امربه معروف و نهي از منكر در اسلام، از اهميتي بالاتر از جان، مال و آبروبرخوردار است؛ مثلاً قرآن به خطر افتاده است و با اصول مسلّم قرآني مبارزه ميشود،اصولي هم چون عدالت كه اصل و محور زندگي بشريت و هدف رسالت انبيا است، يامسئلهاي چون وحدت اسلامي كه اسلام روي آن بسيار حساسيت دارد. در مثل اين امورنميشود ديگر به بهانه خطر افتادن جان، آبرو و مال، امر به معروف و نهي از منكر را كنارگذاشت. بنابراين امر به معروف و نهي از منكر در مسايل بزرگ مرز نميشناسد».
امام خميني(ره) با درك اهميّت امر به معروف و نهي از منكر در برابر رژيماستبدادي پهلوي حركت انقلابي خويش را آغازنمود. در اين راستا امام نه تنها تقيّه را بهعنوان يك مانع در برابر امر به معروف و نهي از منكر ارزيابي نكرد - مسألهاي كه در طولتاريخ تشيع با ارائة تفسيري خاص از تقيه به عنوان مانعي در راه امر به معروف و نهي ازمنكر متجلّي گشته بود ـ بلكه آن را در ادامه بحث امر به معروف و نهي از منكر موردتحليل قرار داد كه توسط آن ميتوان اصول دين و مذهب را حفظ كرد و از تفرقه مسلمينجلوگيري نمود:
«تقيه را از آن جهت جعل و تشريح كردهاند كه مذهب باقي بماند و اصول دينحفظ شود و مسلمين پراكنده گرد هم آيند و دين و اصول دين را اقامه كنند. ولي اگر اينامر منتهي به انهدام دين و اصول دين شود، تقيه جايز نيست و اين امر واضح و روشناست.»
ازاين روست كه امام قدس سره معتقد بودند: «در برابر بعضي از محرمات و واجباتكه در نظر شارع و متشرعه در نهايت اهميت است؛ مانند انهدام كعبه و مشاهد مشرّفه و ردّبر اسلام و قرآن و تفسير دين به گونهاي كه مذهب را فاسد كنند غير اينها». كه از احكامضروري ميباشند تقيه جايز نيست.
امام با ارائة تفسيري انقلابي از تقيه از آن، معنايي تنگاتنگ با امر به معروف ونهي از منكر ارائه نمودند و از آن دو به عنوان مكانيسم و مبنايي مهم در مبارزه سياسي باحكومت وقت بهره بردند. حميد عنايت در استفاده از امر به معروف و نهي از منكر بهعنوان يك اهرم سياسي مهم در جهت به كارگيري آن درمبارزه سياسي به منظور اصلاحو بازسازي جامعه مينويسد:
«.. اگر تشيع بناست كه خصلت سابق خود را به عنوان ايماني مبارز باز يابد، درتمام بخشهاي اجتماعي و سياسي زندگي دست به تعرض بزند و اين امر به معروف ونهي از منكر را به صورت قويترين عامل براي مبارزه جهت بازسازي جامعهاش درآورد.»
امام (ره) با درك اين مهم، فلسفه امر به معروف و نهي از منكر را اصلاح جامعهميداند:
«همان طور كه هر شخص و هر فردي موظف است كه خودش را اصلاح كند وموظف است كه ديگران را هم اصلاح كند. اصل امر به معروف و نهي از منكر براي هميناست كه جامعه را اصلاح كنند».
بر اين اساس امام حركت انقلابي خويش را از سال 1342 به منظور اصلاح جامعهآغاز كردند و مردمان را به مبارزه با بزرگترين منكرات (ظلم و استبداد، فدا شدن عدالتو...) دعوت كردند .
شهيد مطهري در اين باره مينويسد: «نداي امام خميني (ره) از قلب فرهنگ و ازاعماق تاريخ واز ژرفاي روح اين ملّت برمي خواست. مردمي كه در طول چهارده قرنحماسة محمد، علي، زهرا، حسين،زينب، سلمان، ابوذر (ع) و صدها هزار زن و مرد ديگررا شنيده بودند و اين حماسهها با روحشان عجين شده بود، بار ديگر همان نداي آشنا را ازحلقوم اين مرد شنيدند.
علي (ع) را و حسين (ع) را در چهره او ميديدند... مردمي كه سالها اين آرزو را ـدرزمره ياران امام حسين باشند ـ درسر ميپروراندند به ناگاه خود را در صحنهاي مشاهدهكردند، آن چنان كه گويي حسين (ع) را به عينه ميديدند و همين باعث شد كه به پاخيزند و يك سره بانگ تكبير بر هر چه ظلم و ستم گري است بزنند».
كاركرد سياسي امر به معروف و نهي از منكر عاشورا را نميتوان مربوط به زمانيخاص دانست، بلكه هم تأثير زماني كوتاه مدت و هم بلند مدت را داشته و دارد.
5 - كاركرد جامعهپذيري
انديشمندان، فرهنگ را اين گونه تعريف ميكنند:
«مجموعه عناصر معنوي و مادياي كه در سازمانهاي اجتماعي جريان مييابندو از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشوند، ميراث اجتماعي يا ميراث فرهنگي نام داردفرهنگ معنوي عبارت است از: مجموعه دستاوردهاي جامعه در تمام زمينههاي علم،هنر، اخلاق و فلسفه و فرهنگ مادي به مجموعه وسايل توليدي و ديگر ارزشهاي ماديگفته ميشود كه شامل ساختار اقتصادي يا زير ساخت جامعه است».
آن چه در فرهنگ، محور و بنياد دانسته ميشود كه ساير مؤلفههاي فرهنگي حولآن تكوين مييابند «مذهب» است اصولاً مفهوم فرهنگ، ريشهاي مذهبي دارد و از واژه Cutle به معناي «پرستش» گرفته شده است.
يكي از انديشمندان درباره فرهنگ مينويسد:
«فرهنگ نه تنها به تصورات و رفتارهاي فردي جهت ميدهد، بلكه تعيين كنندهرفتارهاي جمعي است، يعني فرهنگ، تمام زندگي بشر را دربرميگيرد و روابط انسان هارا با يكديگر و با محيط آنها تنظيم ميكند».
گي روش، مهمترين كار ويژهاي كه براي فرهنگ عنوان ميكند، كار ويژهجامعهسازي يا به عبارت ديگر جامعه پذيري است. يعني اين كه فرهنگ، به وجود آورندهجامعه است، زيرا تمام عوامل عيني و مادي پيوندهاي اجتماعي به وسيله نظام فرهنگيدر عبارات نمادين (سمبليك) باز توليد و باز تفسير شده و معنا و انسجام مييابند. فرد ازطريق همين شكبه وارد جامعه ميشود و با آن پيوند ميخورد. بدين ترتيب انتقالفرهنگي از نسلي به نسلي ديگر امكان مييابد.
در فرهنگ هر جامعه، الگوهاي فرهنگي و ارزشها - كه ضامن قدرت هنجاريالگوها هستند - از اهميت ويژهاي برخوردارند. هر نظام فكري براي سامان دادن اصول ومبناهاي اوليه خود به منظور قابل فهم نمودن آنها در تلاش است كه «الگوهايي» را بهجامعه معرفي كند. بدين ترتيب آن چه كه باز ساز و كار صحيح يك فرهنگ براي جامعهبه ارمغان ميآيد وفاق اجتماعي يا همبستگي اجتماعي است كه از آن به ميزان وحدت وانسجام در درون يك جامعه به هنگام رو به رو شدن با دشمنان خارجي يا مشكلاتداخلي تعبير ميشود.بي شك فرهنگ شيعه با وجود منابع عظيم الشأن قرآن و سنتپيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام و الگوهاي فرهنگي مذهبي داراي چنان پتانسيلعظيمي است كه كار ويژة انتقال فرهنگي را از نسلي به نسل ديگر امكانپذير ميسازند.
در اين ميان و از منظر بحث حاضر، قيام عاشورا به عنوان «الگويي» منحصر بهفرد است كه قوام بخش و انسجام دهندة فرهنگ شيعه محسوب ميگردد.
قيام امام حسين (ع) در سال شصت و يك هجري در برابر ساختار سياسي زمانخويش به يك نحوي به الگويي فرا زماني مبدّل گشته است و به صورت «فرهنگسياسي» خاص جلوه گر شده است.
بهرهگيري صحيح از الگوهاي فرهنگي در هر مكتب و نظام فكري از ظرافتخاصي برخوردار است. محيا نمودن شرايط و زمينهها در جهت بهرهگيري از الگو نيز ازعواملي است كه درايت خاص خود را نياز دارد. «محرم و صفر» به سهولت اين شرايط وزمينهها را براي بهرهگيري از الگوي قيام عاشورايي فراهم آورده است كه در عين اينسهولت، ممتنع نيز ميباشد زيرا چه بسا به غلط از اين الگو استفاده شود، چرا كه از محرم وصفر نبايد صرفاً به زمينهاي در جهت تباكي و تكميل مجالس و كميت تباكي بهره برد،بلكه آن چه كه مهم است در كنار اين كميّتها، كيفيّت است. كيفيت به اين معنا كه از اينمجالس در جهت بهره برداري در انتقال دادههاي مكتب و نظام شيعه به ويژه بعدسياسي آن استفاده نمود، چنان كه حضرت امام خميني در اين باره ميفرمايند:
«مجلس عزا نه براي اين است كه گريه بكنند براي سيد الشهداء و اجر ببرند، البتهاين هم هست، بلكه مهم آن جنبه سياسي اي است كه ائمه ما در صدر اسلام نقشهاش راكشيدهاند كه تا آخر باشد و آن، اين اجتماع تحت يك بيرق، اجتماع تحت اين است وهيچ چيز نميتواند اين كار را به مقداري كه عزاي حضرت سيد الشهداء در او تاثير دارد،تاثير كند».
در جايي ديگر نيز با تأكيد بر بعد سياسي بودن قيام عاشورا و مجالس آنميفرمايند:
«شما انگيزه اين گريه و اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط ايناست كه ما گريه كنيم بر سيد الشهداء، نه سيدالشهداء احتياج به اين گريهها دارد و نه اينگريهها خودش يك كاري از آن ميآيد.... مسئله، مسئله گريه و تباكي نيست، مسئلهسياسي است كه ائمه ما با همان ديد الهي كه داشتند ميخواستند اين ملتها را بسيجكنند و يك پارچه كنند از راههاي مخلتف تا آسيبپذير نباشند».
به همين جهت، امام مهمترين هدف مجالس حسيني را دربرگيري محتوايسياسي آنها ميداند:
«اين جنبه سياسي اين مجالس، بالاتر از همه جنبههاي ديگري است كههست».