لعن بر دشمنان امام حسين (ع)
محمدرضا كاشفى
چرا بر دشمنان امام حسين عليهالسلام لعن مىفرستيد؟ اين كار نوعى خشونت و بدبينى است و اين، يك نوع احساسات منفى است و با منش «انسان مدرن» نمىسازد. امروز زمانى است كه بايد با همه مردم با خوشى و شادى و لبخند رفتار كرد. امروز بايد دم از زندگى زد؛ دم از شادى زد؛ دم از صلح و آشتى زد. اين روحيه لعن و تبرّى و پشت كردن به ديگران، خشونتهايى است كه به هزار و چهارصد سال پيش، يعنى زمانى كه امام حسين را كشتند، بر مىگردد و با آن زمان مناسبت دارد؛ اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نمىپسندند؛ چرا مقيد به صد لعن هستيد؟
همان گونه كه سرشت انسان فقط از «شناخت» ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف «مثبت» هم ساخته نشده است. انسان موجودى است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفى دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفى دارد؛ همان گونه كه شادى در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است.
هيچ انسانى نمىتواند بىغم و يا بىشادى زندگى كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده، استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاى خودش بايد خنديد و به جاى خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشى از وجودمان، به اين معناست كه از دادههاى خدا در راه آن چه آفريده شده، استفاده نكنيم.
دليل اين كه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردى بايد گريه كرد؛ البته بايد مورد آن را پيدا كنيم. استعداد گريه در وجود ما لغو و بيهوده نيست. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مىكند و اشك از ديدگانش جارى مىشود؟ معلوم مىشود كه گريه كردن نيز در زندگى انسان، جاى خود را دارد. گريه براى خدا به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاى الهى و شوق به لقاى محبوب، در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزى نسبت به محبوب مصيبتديده خود، رقت قلب پيدا مىكند و بر اثر آن گريه سر مىدهد.
خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كسانى كه به ما خدمت مىكنند و نسبت به كسانى كه كمالى دارند، خواه كمال جسمانى يا كمال عقلانى يا روانى يا عاطفى، به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.
هنگامى كه انسان احساس مىكند كه در جايى كمالى و يا صاحب كمالى يافت مىشود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال، محبت پيدا مىكند. علاوه بر آن، در وجود انسان نقطه مقابل محبت، يعنى «بغض و دشمنى» قرار داده شده است. همانگونه كه فطرت انسان اين گونه است كه كسى را كه به او خدمت مىكند، دوست مىدارد، همين طور كسى را كه به او ضرر مىزند، دشمن مىداند و نسبت به او نفرت دارد. البته ضررهاى مادى دنيوى براى مؤمن اهميتى ندارد؛ چون اصل دنيا براى او ارزشى ندارد؛ اما دشمنى كه دين و سعادت ابدى را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مىفرمايد: «انّ الشيطان لكم عدوٌ فاتخذوه عدواً؛1 شيطان دشمن شماست؛ شما هم بايد با او دشمنى كنيد». با شيطان ديگر نمىشود لبخند زد و كنار آمد وگرنه انسان هم شيطان مىشود.
اگر بايد با اولياى خدا دوستى كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمنى كرد و اين فطرت انسانى است و عامل تكامل و سعادت انسانى است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفتار انسان با آنها دوستانه مىشود و بر اثر معاشرت، رفتار آنها را مىپذيرد و حرفهاى آنان را قبول مىكند و كم كم شيطان ديگرى مثل آنها مىشود.
به عبارت ديگر، دشمنى با دشمنان، سيستمى دفاعى در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مىكند. بدن انسان، همان گونه كه عامل جاذبهاى دارد كه مواد مفيد را جذب مىكند، يك سيستم دفاعى نيز دارد كه سموم و ميكروبها را دفع مىكند. اين سيستم، با ميكروبها مبارزه مىكند و آنها را مىكشد. كار گلبولهاى سفيد همين است. اگر سيستم دفاعى بدن ضعيف شد، ميكروبها رشد مىكنند. رشد ميكروبها، به بيمارى انسان منجر مىشود و انسان بيمار، ممكن است با مرگ روبهرو شود.
اگر بگوييم ورود ميكروب در بدن ايرادى ندارد، به ميكروب خوشآمد گفت هايم. آيا در اين صورت، بدن سالم مىماند؟
بايد ميكروب را از بين برد و اين يك سنت الهى است كه براى هر موجود زندهاى، دو سيستم در نظر گرفته است؛ يك سيستم براى جذب و ديگرى براى دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براى رشد هر موجود زندهاى لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمىتواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده، قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه، به خصوص در حيوانات و انسان، همين نقش را ايفا مىكند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادى وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه روانى داشته باشيم تا از كسانى كه براى ما مفيد هستند، خوشمان بيايد؛ دوستشان بداريم؛ به آنها نزديك شويم و از آنان، علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.
چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست بدارد؟ براى اين كه وقتى به آنان نزديك مىشود، از آنها استفاده مىكند. نسبت به خوبانى كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند، بايد ابراز دوستى كرد و در مقابل، بايد عملاً با كسانى كه براى سرنوشت جامعه مضر هستند، دشمنى كرد؛ «قد كانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انّا بُرئاء منكم و ممّا تعبدون من دون الله، كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتى تؤمنوا بالله وحده».2
قرآن مىفرمايد: شما بايد به حضرت ابراهيم عليهالسلام و ياران او تأسى كنيد. مىدانيد كه حضرت ابراهيم عليهالسلام در فرهنگ اسلامى جايگاه بسيار رفيعى دارد. پيغمبر اكرم صلىاللهعليهوآله هم مىفرمود: من تابع ابراهيم هستم.
اسلام هم نامى است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام به اين دين و آيين داد؛ «هو سماكم المسلمين من قبل».3 خداوند مىفرمايد: شما بايد به ابراهيم عليهالسلام تأسى كنيد. كار ابراهيم عليهالسلام چه بود؟ ابراهيم عليهالسلام و يارانش به بتپرستانى كه با آنها دشمنى كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند، گفتند: «انّا برئاء منكم؛ ما از شما بيزاريم» و اعلان برائت كردند. بعد مىفرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمنى و كينه برقرار است؛ مگر اين كه دست از خيانتكارى خود برداريد.
تنها دوستى دوستان خدا كافى نيست؛ اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعى بدن نباشد، آن سيستم جذب هم نابود خواهد شد. آن چه مهم است، اين است كه ما جاى جذب و دفع را درست بشناسيم. گاهى متأسفانه امور، مشتبه مىشود و در موردى كه بايد جذب كنيم، عملاً به دفع مىپردازيم. كسى كه از روى نادانى سخنى به اشتباه و خطا گفته و لغزشى براى او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است و يا اگر براى او توضيح دهيم، از روى انصاف قبول خواهد كرد، نسبت به چنين كسى، نبايد دشمنى كرد. اگر كسى مرتكب گناهى شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد؛ بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيمارى است كه بايد به پرستارىاش پرداخت. در اين مورد جاى اظهار دشمنى نيست؛ مگر كسى كه تعمد داشته باشد و به طور علنى گناه را در جامعه رواج دهد كه اين ديگر خيانت است و بايد با چنين شخصى دشمنى كرد.
ما مىتوانيم از بركات حسينى استفاده كنيم؛ مگر اين كه اول دشمنان او را لعن كنيم و بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن هم اول مىفرمايد: «اشداء على الكفار»4 و بعد مىفرمايد: «رحماء بينهم»؛5 پس بايد در كنار سلام، لعن و در كنار ولايت، تبرّى و اظهار دشمنى نسبت به دشمنان اسلام وجود داشته باشد.
1. فاطر(35)، آيه 6.
2. ممتحنه(60)، آيه 4.
3. حج(22)، آيه 78.
4. فتح(48)، آيه 29.
5. همان.