نقش خواص و عوام در شكلگيرى حادثه عاشورا
حسن رضايىمهر (1)
چكيده
نوشتار حاضر با تعريف و تبيين كوتاهى از مفهوم عوام و خواص، به نقش اين دو دسته در شكلگيرى حادثه عاشورا پرداخته است و عملكرد خواص بويژه خواص باطل را در فرايند تاريخى اين حادثه، به طور مختصر مورد تجزيه و تحليل قرار داده است و با تقسيمبندى اين دسته از افراد، نمونه هايى از رفتار آنان كه تاثير بسزايى در اين حادثه داشته است را گوشزد نموده است .
مقدمه
نهضت عاشورا با تمام درسها و عبرتهاى آن، پيامآور شكوه و عظمت آن بزرگ مرد الهى; يعنى سيد جوانان بهشت، حضرت حسين بن على عليه السلام است . اين كه نهضتبى مثال عاشورا هنوز بر تارك جهان مىدرخشد و روز به روز به تجلى آموزههاى آن بر تشنگان حقيقت و طالبان سعادت افزوده مىشود، چيزى نيست مگر موهبتى برخاسته از عظمتشان و بلندى مقام آن امام همام و نشئه وجودى او . از اين روست كه اين نهضت نورش با نام حسين عليه السلام روشن است . نهضت عاشورا در بردارنده مشخصهها و ابعاد مختلف شؤون بشرى استبه گونهاى كه سالهاست كه فكر بشر را مجذوب خود كرده و انسان امروزى از واقعه آن روز، همواره ابعاد جديدترى را دريافته و تشنهتر از هميشه به بررسى ابعاد و آموزههاى آن مىپردازد . به همين جهت، مسلمين بايد در فراگيرى درسها و عبرتهاى عاشورا بذل همت كرده و در طريق نيل به سعادت، آنها را چراغ راه خويش قرار دهند .
از آنجا كه شخصيت وجودى سيد الشهداء و قيام الهى او مشتمل بر جلوههاى متنوعى از هدايت انسانهاست و همين امر سبب جلب افكار انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان به اين حقيقتبوده، هر كس از زاويهاى به بررسى و تحقيق نشسته است و چه بسا در اين ميان به نتايج مفيدى هم دستيازيده است . يكى از مسائل مورد بحث در راستاى عبرتگيرى از حماسه عاشورا، بررسى موقعيت عوام و خواص در اين حادثه است; مسالهاى كه رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره فرموده و تذكر دادهاند . آنچه در پى مىآيد، نگاهى به نقش خواص و عوام در شكلگيرى حادثه عاشورا و ارزيابى عملكرد آنهاست و البته قبل از پرداختن به اصل موضوع توجه به دو نكته، از باب مقدمه، ضرورى است:
1 - مراد از خواص و عوام
از آنجا كه انسان مدنى الطبع و نيازمند به زندگى اجتماعى است، همواره تكامل و تعالى خود را در همبستگى با جامعه مىبيند و عموما فرايند تاثيرگذارى و تاثيرپذيرى را در جامعه به عنوان يك حقيقت مىپذيرد; از اين رو، در مطلق جوامع بشرى، مردم از حيث تاثيرات متقابل، به دو قطب تاثيرگذار و تاثيرپذير تقسيم مىشوند . در اين ميان، ويژگى گروه تاثيرگذار كه معمولا اقليت جامعه را تشكيل مىدهند، اين است كه مىتوانند بر اساس بصيرت، عقل و تحقيق به تحليل و بررسى مسائل بپردازند و در جريانهاى اجتماعى پيشكسوت باشند و آنها «خواص» ناميده مىشوند . از ديدگاه جامعهشناسى، «خواص» ، نوعى از گروههاى اجتماعى هستند كه «عوام» ، در ارزشيابى خود، آنها را ملاك و معيار قرار مىدهند و در اعمال و رفتار خود از آنها الهام مىگيرند; از اين رو، به آنها گروههاى «مرجع» يا «داورى» يا «استنادى» گفته مىشود . (2)
رهبر معظم انقلاب، در يك تقسيم جامعهشناسانه از اين گروه اينگونه ياد مىكنند:
«[خواص] كسانى [هستند] كه از روى فكر، فهميدگى، آگاهى و تصميمگيرى، كار مىكنند; يك راهى را مىشناسند و دنبال آن راه، حركت مىكنند ... خواص; يعنى كسانى كه وقتى عملى انجام مىدهند، موضعگيرى مىكنند و راهى را [كه] انتخاب مىكنند از روى فكر و تحليل است; مىفهمند، تصميم مىگيرند و عمل مىكنند .» (3)
اما واژه «عوام» جمع «عامه» است و در لغتبه معناى توده مردم آمده است . (4) راغب اصفهانى در مفردات الفاظ قرآن [علت] نامگذارى توده مردم به «عامه» را، فراوانى آنان مىداند و در مقابل، خواص، جمع خاصه، گروه ويژه و برجسته مردم است . (5) قابل ذكر است كه «عامه» به معناى توده مردم، در محاورات عرفيه، فراوان استعمال مىشود . حضرت على عليه السلام در موارد مختلفى، «عامه» را در همين معنا استعمال فرموده است، از جمله آنجا كه مىفرمايد:
«و ان العامة لم تبايعنى لسلطان غالب و لا لعرض حاضر»
يعنى: عامه و توده مردم با من بيعت نكردند به جهت تسلط و غلبه (اى كه داشته باشم) و نه به جهت مال و دارايى موجود (كه طمع به آن كرده باشند; بلكه با اختيار و خواستخود دستبيعتبه سوى من دراز كردند). (6)
شايان ذكر است كه عوام در اصطلاح جامعهشناسى، عبارت از اكثريتى است كه توانايى تجزيه و تحليل مطالب را ندارند و صاحب نظر و راى نيستند; آنها بر اساس عملكرد خواص، ارزشها و عملكرد خود را تنظيم مىكنند و در واقع، پيرو تصميم و نظر ديگرانند . رهبر معظم انقلاب در خصوص اين دسته چنين فرمودند:
«عوام يعنى كسانى كه وقتى جو به يك سمتى مىرود اينها هم مىروند; تحليلى ندارند . يك وقت مردم مىگويند زنده باد، اين هم نگاه مىكند [و] مىگويد زنده باد; يك وقتى مردم مىگويند مرده باد، او هم نگاه مىكند [و] مىگويد مرده باد . يك وقت جو اينگونه است اينجا مىآيد; يك وقت جو آن طور است، آنجا مىرود .» (7)
چنان كه اشاره كرديم، از اين گروه با تعابيرى از قبيل عوام، تاثيرپذير، بيشترين، پيرو، توده و عموم ياد مىشود .
2 - اهميت عملكرد خواص و عوام در شكلگيرى فرايندهاى تاريخى
حوادث گذشته كه چيزى جز محتواى تاريخ نيست، گنجينه عبرتگيرى آيندگان و سرمايهاى گران سنگ براى نوع بشر است . مطالعه و بررسى اين حوادث و پيامدهاى آنها، براى انسان در نوع تفكر و تصميمگيرى و برخورد با قضاياى پيشآمده امرى ضرورى است .
با يك نگاه جامعهشناختى نسبتبه جوامع پيشين، در مىيابيم كه هر جامعهاى در طول تاريخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجزيه كرده است و در واقع، همين دو گروهند كه منشا تحولات تاريخى در دورههاى مختلف بودهاند; به گونهاى كه هر پديده تاريخى، حاصل نوع عملكرد اين دو طايفه و تعامل آنهاست . اكنون با توجه به مرجعيتخواص براى عوام و تاثيرپذيرى گروه پيرو از طايفه پيشرو، عملكرد و نوع تفكر اين دو دسته در انعقاد و شكلگيرى فرايندهاى تاريخى، امرى حايز اهميتخواهد بود; زيرا نوع عملكرد آنها مىتواند جامعه و حتى تاريخ را سعادتمند كند و يا به تباهى و انهدام بكشاند; عنصر اصلى در اين امر، خواص هستند; زيرا به فرموده رهبر معظمانقلاب:
«حركتخواص، به دنبال خود، حركت عوام را مىآورد ... يك وقتيك حركتبجا، تاريخ را نجات مىدهد; گاهى يك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنياطلبى و حرص براى زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه گمراهى مىغلطاند ... اگر خواص، در هنگام خودش، كارى را كه لازم است، تشخيص دادند و عمل كردند، تاريخ نجات پيدا مىكند و حسين بن علىها به كربلا كشانده نمىشوند .» (8) و نيز «وقتى كه خواص طرفدار حق در يك جامعه - يا اكثريت قاطعشان - آنچنان مىشوند كه دنياى خودشان برايشان اهميت پيدا مىكند، از ترس جان، از ترس از دستدادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مىشوند حاكميتباطل را قبول كنند .» (9)
بديهى است اگر خواص در تشخيص صواب از خطا دقت داشته باشند و همتخود را در راستاى آنچه كه به صلاح جامعه و تاريخ است، استوار سازند، عوام نيز پيروى مىنمايند; زيرا خواص در همه ابعاد فكرى، رفتارهاى فردى و اجتماعى و ساير شؤونات، مقتداى عوام هستند . نتيجه چنين عملكردى، تعالى جامعه و سعادت مردم است، در غير اين صورت نتيجهاى جز تباهى و انهدام نخواهد داشت .
نقش خواص در پيدايش حادثه عاشورا
پيدايش هر حادثهاى در جوامع بشرى در مرتبه اول، معلول عملكرد خواص آن جامعه است كه طبيعت چنين عملكردى، تاثيرپذيرى عوام را بدنبال دارد; خواص، يا خواص حقند و يا خواص باطل . خواص حق، نيز در مقابل مظاهر دنيوى يا پاىبند به حقند و يا روىگردان از حق . بديهى است هر يك از اين اقسام مىتواند در پيدايش و عدم پيدايش فرايندهاى تاريخى، اجتماعى، سياسى و غيره موثر باشد و در نتيجه جامعه را به صلاح و يا فساد بكشاند .
حادثه عاشورا و كشته شدن فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از حوادثى است كه نقش خواص در قبال آن بسيار برجسته و قابل توجه و تامل بوده است . اكنون، به بررسى وضعيتخواص نسبتبه قيام عاشورا مىپردازيم .
خواص و منتقدين معاصر امام حسين عليه السلام
در يك تقسيم بندى مىتوان خواص دوره امام حسين را به چند دسته تقسيم كرد:
1 - بقاياى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار; مانند: جابر بن عبدالله انصارى، ابن عباس، سهل بن ساعده و انس بن مالك .
2 - بزرگان و خواص شيعه، مانند: محمد حنفيه، مختار، سليمان بن صرد خزاعى، هانى بن عروه، مسيب بن نجبه فرازى و ابراهيم اشتر .
3 - اطرافيان خلفا، مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير .
4 - منتقدين در قبايل قحطانى در سرزمين عراق كه شامل بزرگان و رؤساى قبايل قحطانى مىشوند، مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمر بن حريث .
5 - كارگزاران بنى اميه از قبيل عمارة بن عقبه بن وليد و ابن زياد .
اكنون با توجه به عملكرد خواص عصر امام حسين عليه السلام در قبال حادثه عاشورا، مىتوان آنها را به دو گروه تقسيم كرد: يك دسته، كسانى كه از همكارى با امام عليه السلام به علل و دلايلى بازماندند و توفيق حضور در ركاب او را نيافتند . دسته دوم، كسانى كه زمينهساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر عليه امام عليه السلام دامن زدند . گروه اول را نيز از حيث نوع موضعگيرى مىتوان به اقسامى به اين شرحتقسيمكرد:
الف) كسانى كه به حقانيت امام عليه السلام قائل بودند; اما قدرت همراهى و يارى او را نداشتند از اين گروه مىتوان افرادى از قبيل جابر بن عبدالله انصارى، آن صحابى بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله، را نام برد . جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجى انصارى مكنى به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلى الله عليه و آله و از دوستداران خاندان پاك آن حضرت است . جابر خود گويد: «رسول اكرم صلى الله عليه و آله خود شخصا در بيست و يك غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شركت داشتم» وى در بدر و احد شركت ننمود; ولى به مسلمانان آب مىداد كه پدرش به علتخردسالى او را از نبرد باز مىداشت . جابر در صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و او نخستين كسى است كه امام حسين عليه السلام را پس از شهادتش زيارت نمود و آخرين نفر از ياران رسول الله صلى الله عليه و آله بود كه درگذشت . وى نسبتبه خاندان رسالت ارادتى شايان داشت كه حديث لوح فاطمه عليها السلام مشتمل بر اسامى حضرات ائمه معصومين را او به امام باقر عليه السلام بازگفت و سلام پيغمبر را به آن حضرت رساند . (10) ايشان در هنگام حادثه عاشورا نابينا بوده است; از اين رو، نتوانستبا امام عليه السلام در كربلا حضور يابد . عبدالله بن جعفر و محمد حنفيه نيز از همين گروهند كه به علت كهنسالى و بيمارى يا علل و مصالح ديگر، از حضور در كربلا بىنصيب ماندند . (11)
ب) كسانى كه قائل به حقانيت امام عليه السلام بودند و در عين توانايى، با او همراه نشدند . يكى از اين افراد، عبيدالله بن حر جعفى است . او يكى از هواداران عثمان بود كه پس از كشته شدن او، به نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در مقابل حضرت على عليه السلام به جنگ ايستاد . (12) او شاعر نيز بود و در بين مردم كوفه شخصى شناخته شده به حساب مىآمد . وى در حالى كه مىتوانست امام را يارى دهد، چنين كارى نكرد; زيرا وقتى امام عليه السلام به منزل «قصر مقاتل» رسيدند، خيمهاى ديدند; سؤال فرمودند كه خيمه كيست؟ گفتند: متعلق به عبيدالله بن حر جعفى است . امام عليه السلام كسى را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند; اما او جواب منفى داد و گفت:
من از كوفه بيرون نشدم مگر به خاطر اين كه با حسين عليه السلام نباشم چون در كوفه ياورى ندارد و من اصلا دوست ندارم او را ببينم و او هم مرا ببيند .
پاسخ او را به امام عليه السلام گفتند و آن حضرت خودش نزد او رفت و پس از سلام، از او براى خروج عليه يزيد دعوت كرد; ولى عبيدالله همان جواب را تكرار كرد و چون امام عليه السلام از هدايت و رستگارى او، مايوس شد، فرمود:
نصيحتى به تو مىكنم و آن اين كه تا مىتوانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى; زيرا به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به يارى ما شتاب نكند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد . (13)
سرانجام، عبيدالله امام عليه السلام را يارى نكرد; در حالى كه توانايى چنين امرى را داشت . از خلال كلمات عبيدالله با امام عليه السلام و نيز با توجه به اشعارى كه بعد از شهادت امام عليه السلام از او نقل شده است، مىتوان دريافت كه او منكر حقانيت امام عليه السلام نبوده بلكه معتقد به آن بوده است; مثلا وقتى كه امام عليه السلام او را به توبه دعوت كرد و راه توبه را پيوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفى نمود، عبيدالله گفت:
«به خدا سوگند من مىدانم كه هر كس از فرمان تو پيروى كند به سعادت ابدى و خوشبختى ابدى نائل شده است ولى من احتمال نمىدهم كه يارى من به حال تو سودى داشته باشد .»
او، همچنين در اشعارى كه در حسرت نپيوستن به امام عليه السلام سروده است، مىگويد:
فيالك يا حسرة ما دمتحيا
حسين حين يطلب نصر مثلى
حسين حيثيطلب بذل نصرى
لو انى اواسيه بنفسى
لنلت كرامة يوم التلاقى
تردد بين صدرى و التراقى
على اهل العداوة و الشقاق
على اهل الضلالة و النفاق
لنلت كرامة يوم التلاقى
لنلت كرامة يوم التلاقى
آه از حسرت و تاسف سنگينى كه تا زنده هستم، در ميان سينه و گلويم در حركت است . آنگاه كه حسين بر اهل نفاق و ستم پيشگان از مثل من يارى مىطلبيد; آنگاه كه مىخواستبراى نابودى اهل ضلال و نفاق به ياريش بشتابم; آرى! اگر آن روز از راه جان، يارى و مواساتش مىنمودم، در روز قيامتبه شرافتى بس بزرگ نائل مىشدم . (14)
بديهى است اعتقاد به اين كه امام عليه السلام بر عليه اهل ضلال و نفاق قيام كرد و سعادت و خوشبختى در فرمانبردارى از اوست، كاشف از اعتقاد به حقانيت امام عليه السلام است; هر چند كه اين امر، به تنهايى، علت رستگارى نيست; بلكه حركتبر اساس اين اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبيدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانيد، رستگار نشد .
البته اعتقاد به حقانيت نيز، از حيثشدت و ضعف داراى مراتب است . از اين رو، افرادى مانند سليمان بن صردخزاعى، نجبه فرازى (از سران شيعيان كوفه) معتقد به حقانيت امام عليه السلام بودند و با اين حال، از او دعوت رسمى به عمل آوردند; اما ياريش نكردند . شايد بتوان گفت اعتقادشان به حقانيت امام عليه السلام در مرتبه شديدتر نسبتبه عبيدالله بوده است; ولى آنچه اهميت دارد، عمل است كه هم آنان و هم عبيدالله در آن مساوى بودند .
ج) كسانى كه نسبتبه حقانيت امام عليه السلام توقف كرده و يا از منكرين بودند و بدين جهت از يارى او خوددارى كردند .
عبدالله بن عمر را مىتوان يكى از اين افراد دانست .
«وى سال سوم بعثت، در مكه متولد شد و گويند قبل از پدرش ايمان آورده كه بنابراين بايد پيش از بلوغ مسلمان شده باشد . او پيش از پدر خود به مدينه هجرت كرد و در سال 73 يا 74 ه . ق . در سن 84 سالگى در مكه از دنيا رفت .» (15)
در همان روزهاى اول ورود امام حسين عليه السلام به مكه، عبدالله بن عمر كه براى عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام عليه السلام آمد و چنين گفت:
اى اباعبدالله! چون مردم با اين مرد بيعت كردهاند و درهم و دينار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان مىدهند و با دشمنى خاندان اموى با شما، مىترسم در صورت مخالفتبا او كشته شوى و گروهى از مسلمين قربانى گردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود: «حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از يارى او بردارند، به ذلت مبتلا مىگردند .» اكنون پيشنهاد من به شما آن است كه همان طور كه همه مردم با يزيد بيعت كردهاند، تو نيز بيعت كنى و از ريخته شدن خون مسلمين بترسى . (16)
امام عليه السلام پس از دادن پاسخ او فرمود:
اى ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از يارى ما دستبرمدار .
اما اين سخنان نورانى در او تاثير نكرد و سرانجام از جمله كسانى شد كه با يزيد بيعت كرد . (17) او بيعتخود را با يزيد اينگونه توجيه مىكرد كه اگر اين كار درستى بوده چه بهتر و گرنه صبر مىكنم تا اوضاع بهتر شود . پس از اين كه مردم مدينه عليه يزيد خروج كردند و بيعتش را شكستند، وى فرزندان خود را گرد آورد و گفت ما طبق بيعتخدا با او بيعت كرديم و از پيغمبر شنيدم فرمود: روز قيامت پرچمى افراشته گردد و گروهى به زير آن گرد آيند و سپس اعلام شود كه اينان جفاكارانند و بزرگترين جفا و خدعه پس از شرك به خدا نقض بيعت است . مبادا يكى از شما بيعتخود را بشكند كه ميان من و او شمشير حكم خواهد كرد . (18) البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت على عليه السلام نيز يكى از خواصى بود كه در عين اعتقاد به حقانيت على عليه السلام و او در واقع، از قاعدين (20) بود; اما در قضيه عاشورا، با توجه به عملكردش و روى آورى به يزيد و پاىبندى به او وتنها گذاشتن امام، با علم به حديث پيغمبر كه هر كسى از يارى و نصرت حسين عليه السلام دستبردارد ذليل و خوار است، او را از قاعدين و توقفكنندگان در حقانيت امام دانستن، بسى جاى تامل دارد و چنين تعبيرى در حق ايشان مسامحه است; زيرا او آشكارا تعيين موضع كرد و به يزيد اعلام وفادارى نمود و به بيعتخود استوار ماند و براى او تبليغ مىكرد .
يكى ديگر از كسانى كه در حقانيت امام ترديد داشته و يا منكر آن بوده است و به همين جهت در ركاب امام عليه السلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبير است .
«وى بيست ماه پس از هجرت، در مدينه متولد شد . محدثين و مورخين عامه، او را به كثرت عبادت وصف مىكنند . وى از سرسختترين دشمنان خاندان پيامبر اسلام بوده و هم او بود كه پدرش را از على عليه السلام برگردانيد و او را به جنگ با آن حضرت، برانگيخت . سعيد بن جبير روايت كرده كه روزى عبدالله بن زبير، به عبدالله بن عباس رو كرد و گفت: چهل سال است كه دشمنى شما اهل بيت را در دل خويش جا دادهام و آن را پنهان مىدارم .» (21)
او نيز از مخالفتكنندگان با بيعتيزد بود . به دنبال آن از مدينه به مكه پناهنده شد . وى از جمله كسانى بود كه مىخواست امام حسين عليه السلام در مكه نماند; زيرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت زمينهاى براى توفيق او نبود . (22) وى، هر چند كه گاهى به ظاهر، پيشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام عليه السلام مىداد; اما از آنجا كه هواى خلافت را در سر مىپروراند و در فكر سقوط حكومتيزيد بود تا اين كه لباس خلافت را بر تن خود بپوشاند، خود را رقيب جدى امام عليه السلام مىدانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلكه به شكست او نيز بىميل نبود; از اين رو، از شهادت امام عليه السلام كمال استفاده را به نفع خود بر عليه يزيد كرد
«عبدالله زبير» پس از مرگ يزيد ادعاى خلافت كرد و گروهى با او بيعت كردند تا اين كه در سال 73 هجرى در دوره خلافت عبدالملك به دست نيروهاى حجاج بن يوسف كه براى سركوبى او به مكه هجوم آوردند، كشته شد .» (23)
زمينه سازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا
حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت كه در لشكرگاه امام عليه السلام طريق سعادت را مىپيمودند و ديگرى خواص باطل و منفى كه در مقابل امام عليه السلام صف كشيده بودند . هر كدام از اين دو گونه خواص، گروه زيادى از عوام را پشتسر داشت . از آنجا كه بحث ما پيرامون آسيبشناسى خواص جبهه باطل و ارزيابى آنهاست، بحث را به اين گروه اختصاص مىدهيم .
متاسفانه، شمار خواص منفى و منحرفى كه در زمينهسازى و پيدايش حادثه عاشورا و راهاندازى عوام بر عليه امام عليه السلام تاثير بسزا داشتهاند، كم نبود . حضور كوفيان و قبايل مختلف كوفه در لشكركشى عليه امام حسين عليه السلام، گواه اين مطلب است . عوامل انحراف اين گونه خواص - چنان كه خواهد آمد - امورى از قبيل راحتطلبى، دنياپرستى، بريدن از معنويت، تعصبات قبيلهاى و جعل حديثبوده است . شناخت مصاديق خواص، خصوصا خواص جبهه باطل، جهتبررسى آسيبها و دلايلى كه باعث لغزش و انحراف آنها شده است و نيز عبرتگيرى از عاقبتسياه آنان، امرى پسنديده و بلكه لازم است . شناخت مصاديق اين نوع خواص در هر دورهاى از تاريخ اسلام، با توجه به گويا بودن تاريخ اسلامى، امرى نه چندان سخت و در عين حال، زحمتى مفيد است; زيرا تاريخ سند گوياى حوادث گذشته و آينه اعمال و عملكردهاى گذشتگان است . اينك، به بعضى از خواص منفى و تاثيرگذار در ايجاد زمينهها و پيدايش حادثه عاشورا اشاره مىكنيم .
1 - شريح قاضى:
شريح بن حارث، قاضى معروف كوفه و وابسته به امويان بود . او در اصل يمنى بود و در زمان عمر به قضاوت كوفه منصوب شد و مدت شصتسال اين شغل را داشت . جز در ايام عبدالله بن زبير كه سه سال اين كار را ترك كرد، در ايام حج دست از اين كار كشيد و تا زمان مرگش در سال 97 يا 98 هجرى كه عمرش بيش از صد سال بود، خانه نشين شد . (24)
«معروف است كه وى به دستور ابن زياد فتوا داد كه چون حسين بن على عليه السلام بر خليفه وقتخروج كرده است، دفع او بر مسلمانان واجب است . چهره شريح قاضى به عنوان عالم وابسته به دربار ستم و در خدمت زر و زور و تزوير شناخته مىشود و [معلوم است كه دشمنان] هميشه براى كوبيدن حق، از چهرههاى مذهبى و موجه كه مردم حرفشان را مىپذيرند، استفاده مىكنند [و] شريح هم در منصب قضاوت بود و چنين سوء استفادهاى از موقعيت او به نفع حكومت جور انجام گرفت .» (25)
رهبر معظم انقلاب در خصوص اين شخص و نقش مؤثر او در ايجاد زمينه براى كشتن فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله، فرمودند:
«شريح قاضى كه جزو بنى اميه نبود، كسى بود كه مىفهميد حق با كيست; مىفهميد اوضاع از چه قرار است . وقتى هانى بن عروة را به زندان انداختند و سر و رويش را مجروح كردند، سربازان و افراد قبيلهاش اطراف قصر عبيدالله بن زياد را گرفتند . ابن زياد ترسيد . به شريح قاضى گفت: برو به اينها بگو هانى زنده است . شريح ديد كه هانى مجروح است . هانى بن عروه گفت: «اى مسلمانها! اين چه وضعى است (خطاب به شريح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نيامدند؟ چرا نمىآيند مرا از اينجا نجات دهند؟» شريح قاضى گفت: «مىخواستم بروم و اين حرفهاى هانى را به مردم بگويم; اما افسوس كه جاسوس عبيدالله آنجا ايستاده بود، جرات نكردم .» جرات نكردم; يعنى چه؟ يعنى ترجيح دنيا بر دين . شايد اگر شريح همين يك كار را انجام مىداد تاريخ عوض مىشد .» (26)
اگر او واقعيت را به مردم مىگفت، شايد هانى كشته نمىشد و مسلم تنها نمىماند و حادثه كربلا به وجود نمىآمد .
2 - عمر بن سعد
او يكى از شخصيتهاى باطل و موثر در تحقق حادثه كربلا بود; او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود . (27) قبل از حادثه عاشورا ابن زياد حكمرانى رى را به او داده بود . وقتى كه ابن زياد از رسيدن امام عليه السلام به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبيد و به او امر كرد كه اول به كربلا برود و با حسين عليه السلام بجنگد و پس از آن، به رى برود; در غير اين صورت خبرى از ايالت رى نيست . عمر سعد بين جنگ با امام عليه السلام و دستبرداشتن از ملك رى مردد شد و سرانجام دنياپرستى و ظواهر دنيوى و حكمرانى رى را بر كشتن فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله ترجيح داد و به كربلا رفت . در كربلا، در موقعيتهاى مختلف، امام عليه السلام سعى كرد او را از جنگيدن منصرف كند; ولى آن بدبخت نپذيرفت و در روز عاشورا اولين تير را خودش به سوى لشكرگاه امام حسين عليه السلام روانه كرد . (28) چنان كه در كتب تاريخ نيز، آمده است، عمر بن سعد از اول نسبتبه كشتن امام عليه السلام كراهت داشت و اين بدين جهتبود كه خوب مىدانستحسين عليه السلام كيست; احاديث پيغمبر را در فضيلت او شنيده بود و نيز اين سخن حضرت على عليه السلام را كه «واى بر تو اى عمر بن سعد! چگونه خواهى بود در روزى كه بين جنت و نار مخير شوى و تو جهنم را اختيار كنى .» (29) اما با اين حال حب جاه و مقام او را به جهنم كشاند و به عنوان فرماندهى لشكر ابن زياد، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاك و خون كشيد .
3 - حصين بن نمير
او يكى ديگر از خواص لشكر ابن زياد بود .
«وى از سران امويان و از قبيله كرزه بود كه همواره با آن (امام عليه السلام) دشمنى داشت . در جنگ صفين در سپاه معاويه بود . در ايام يزيد نيز، بر عدهاى از سپاه، فرماندهى داشت . او در دوران قيام مسلم بن عقيل در كوفه، رئيس پليس ابن زياد بود . هم او بود كه قيس بن مسهر، فرستاده حسين عليه السلام را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد و قيس به شهادت رسيد . او بود به هنگامى كه عبدالله بن زبير در مكه بر ضد يزيد، سر به مخالفتبرداشته بود، بر كوه ابو قيس منجنيق نهاد و كعبه را هدف قرار داد . » (30)
در دوران يزيد، به دستور او در حمله و محاصره مدينه شركت داشت . او از مخالفان سرسختشيعه بود و در سركوبى نهضت توابين حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67 ق). به دست ابراهيم اشتر كشته شد . وى در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تيرانداز بود كه به سپاه امام حسين عليه السلام حملهكردند . (31)
4 - شبثبن ربعى
او يكى از خواص كوفه و از طايفه بنى تميم است .
«از متعينين كوفه و ابتدا در مسلك ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و حضرت او را با عدى بن حاتم يا با صعصعة بن صوحان به نزد معاويه فرستاد كه وى را به طاعتخود بخوانند و او با معاويه به شايستگى سخن گفت و در جنگ صفين در ركاب حضرت بود; ولى هنگام عزيمتحضرت به نهروان، او و اشعثبن قيس و عمرو بن حريث، سر از اطاعت او تافته، ديگران را نيز از اطاعت او باز مىداشتند .» (32)
وى از جمله كسانى بود كه دعوت نامه براى امام حسين عليه السلام فرستاد; اما روز عاشورا به عنوان يكى از نيروهاى پياده لشكر عمر سعد در مقابل امام عليه السلام ايستاد .
«شبثبن ربعى از چهرههاى متلون تاريخ بود . در قتل حسين بن على عليه السلام شركت داشت ... و پس از عاشورا، به شكرانه و خوشحالى از كشته شدن حسين عليه السلام، مسجدى در كوفه تجديد بنا كرد . او بعد از چندى، همراه مختار به خونخواهى حسين بن على عليه السلام پرداخت و رئيس پليس مختار شد . او در كشتن مختار نيز حضور داشت .» (33)
خدا نترسى و به دنبال آن دنياپرستى چنين افرادى بود كه سير تاريخ را منحرف كرد، عوام را از اطراف مسلم بن عقيل پراكنده ساخت و آنها را در مقابل فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داد . رهبر معظم انقلاب در گوشهاى از سخنان خود با اشاره به اين مطلب، فرمودند:
«اگر امثال شبثبن ربعى در يك لحظه حساس از خدا مىترسيدند، به جاى اين كه از ابن زياد بترسند، تاريخ عوض مىشد [اما] آنها آمدند مردم را متفرق كردند . عوام متفرق شدند .» (34)
5 - حديثسازان
وجود منتقدين و خواصى كه كارشان جعل حديثبود، يكى ديگر از عوامل پيدايش حادثه عاشورا به شمار مىآيد . آنان كه به نفع دستگاه حكومتى اموى جعل حديث مىكردند، نه تنها، قيام امام حسين عليه السلام را غير مشروع جلوه مىدادند و آن را خروج بر خليفه مسلمين قلمداد مىكردند، بلكه عوام را نيز به دنبال خود كشيده و آنها را تحريك به جنگ بر عليه امام عليه السلام مىكردند . فضاى بيمار سياسى كوفه نيز چنين نغمههاى شومى را پذيرا مىشد و به همين علتبود كه از عوام تا خواص، از رعيت تا اشراف و سران قبايل از مقاتله با فرزند رسول خدا مضايقه نكردند . اينك به يكى از اين احاديثساختگى كه راوى آن كه بشير بن عمرو انصارى است، بنگريد:
حمد بن عبدالرحمان مىگويد: نزد بشير بن عمرو انصارى رفتم در حالى كه يزيد خليفه شده بود; او چنين اظهار داشت: «مخالفان يزيد مىگويند كه يزيد بهترين فرد براى مديريت جامعه نيست، بعد مىافزايد: و من هم اين را قبول دارم; اما اگر رهبرى يزيد پذيرفته شود بهتر از آن است كه اختلاف پديدار شود; زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «لا ياتيك فى الجماعة الاخير يعنى: از ناحيه جماعت، چيزى غير از خير نصيب شما نمىشود .» بر طبق اين حديثى كه بشير بن عمرو انصارى ساخته، در صورتى كه جامعه يزيد را قبول كرد، مخالفان او نبايد حرفى بزنند; زيرا پيامبر، اصالت را به جامعه داده است . يزيد هر چند شخصى بدكاره و نالايق بوده ولى تا زمانى كه نماز مىخواند و جماعت و جمعه اقامه مىكند، ديگر نبايد عليه او قيام كرد ... و هر كس بر خلاف اين جريان حركت كند، بايد او را كشت .» (35)
خلاصه آن كه، زمينهسازان و پديدآورندگان حادثه عاشورا، به طور عمده، اشراف كوفه بودند كه جماعتى مانند اسماء بن خارجه، محمد بن اشعث، كثير بن شهاب، شمر بن ذى الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤساى قبايل قحطانى كه قبايل خود را با خود به جنگ بردند . از همين گروهند و البته، اگر چه اشراف و بزرگان اين قبايل از طرفداران سنتى بنى اميه نبودند; اما همه اينها را حب جاه، مال و رياست در صف بنى اميه قرار داده بود .
طرفداران بنى اميه نيز كه همان عثمانيان افراطى باشند، از زمينهسازان اصلى حادثه عاشورا به شمار مىآيند . يكى از اينها عمارة بن عقبه بن وليد بود كه به يزيد نامه نوشت و عزل نعمان را از ولايت كوفه درخواست كرد . از پيامدهاى اين درخواست، آمدن عبيدالله بن زياد به كوفه و به دنبال آن، تهديد مردم به قتل در صورت همكارى با مسلم بن عقيل و در نتيجه تنها ماندن مسلم و شهادت او و ديگر خواص شيعه از جمله هانى بن عروة بود كه همه اينها زمينه پيدايش حادثه كربلا را فراهم آوردند .
نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالا از دو منظر قابل ملاحظه است: يكى از جهت نظرى و فكرى; زيرا عوام حاضر در لشكر كفر، از حيث نظرى و اعتقاد، پيرو خواص و بزرگان و سران خود بودند و ديگرى از حيث عملى كه همه آنها باز به پيروى از سران خود و به دستور آنان، زينت دهنده لشكر عمر سعد بر عليه امام عليه السلام بودند . كه بررسى آن را به جهت اختصار به زمان ديگرى وا مىگذاريم .
1) مدرس حوزه، محقق و نويسنده .
2) ر . ك .: به منصور وثوقى و على نيك خلق، مبانى جامعهشناسى، انتشارات خردمند، چاپ سوم، زمستان 1370، ص 209 .
3) از بيانات مقام معظم رهبرى در تاريخ 20/3/75 در جمع فرماندهان لشكر 27 حضرت رسول صلى الله عليه و آله .
4) منجد الطلاب، ترجمه محمد بندرريگى، ماده عمم; آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربى فارسى، نشر نى، تهران، چاپ اول، 1379، ص 459 .
5) پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، دانشنامه امام على عليه السلام، زير نظر علىاكبر رشاد، تهران، چاپ اول، 1380، ج 6، ص 323 .
6) نهجالبلاغه، ترجمهو شرح فيضالاسلام، مؤسسه انتشارات فقيه، چاپ سوم، 1378، نامه 54، ص 1035 .
7) از بيانات رهبر معظم انقلاب، در تاريخ 20/3/75 .
8) از بيانات رهبر معظم انقلاب در تاريخ 20/3/75 .
9) همان .
10) سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، چاپ سوم، 1379، ج 4، ص 36 .
11) ر . ك .: مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه، تحقيقى در نهضت عاشورا، چاپ اول، بهار 1381، صص 36 - 34 .
12) ر . ك .: محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، منشورات كتابخانه اروميه، ج 7، ص 168 . به نقل از حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص 120 .
13) همان، ج 4صص 308 - 307 .
14) ر . ك .: محمد صادق نجمى، سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ هشتم، تابستان 1378، صص 123 - 122 .
15) سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين، ج 7، صص 252 - 251 .
16) ر . ك .: مقتل خوارزمى، انوار المهدى، چاپ اول، 1418 ق . ، ج 1، ص 279 .
17) ر . ك .: سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين .
18) همان .
19) مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، خواص و لحظههاى تاريخساز، ج 1، صص 81 - 80 .
20) همان .
21) سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين، ج 7، ص 238 .
22) حياة الامام الحسين، ج 6، ص 27 . به نقل از جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، قم، چاپ پنجم، 1380، ص 325 .
23) جواد محدثى، پيشين، ص 324 .
24) مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 57 . به نقل از جواد محدثى، پيشين، ص 226 .
25) همان، ص 226 .
26) از بيانات رهبر معظم انقلاب، در تاريخ 20/3/75 .
27) جواد محدثى، پيشين، ص 353 .
28) ر . ك .: منتهى الامال، مطبوعاتى حسينى، 1374، صص 398 - 397 .
29) همان، ص 398 .
30) مروج الذهب، ج 3، ص 71 . به نقل از جواد محدثى، پيشين، ص 162 .
31) همان، ص 163 .
32) سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين، ج 6، ص 440 .
33) جواد محدثى، پيشين، همان، ص 261 .
34) از بيانات رهبر معظم انقلاب، مورخ 20/3/75 .
35) غلامعلى نعيمآبادى، آسيبشناسى خواص، چاپ اول، 1379، ص 31 .