نقش خواص و عوام در شكل‏گيرى حادثه عاشورا - نقش خواص و عوام در شکلگیری حادثه عاشورا نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقش خواص و عوام در شکلگیری حادثه عاشورا - نسخه متنی

حسن رضایی‏مهر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





نقش خواص و عوام در شكل‏گيرى حادثه عاشورا




حسن رضايى‏مهر (1)



چكيده



نوشتار حاضر با تعريف و تبيين كوتاهى از مفهوم عوام و خواص، به نقش اين دو دسته در شكل‏گيرى حادثه عاشورا پرداخته است و عملكرد خواص بويژه خواص باطل را در فرايند تاريخى اين حادثه، به طور مختصر مورد تجزيه و تحليل قرار داده است و با تقسيم‏بندى اين دسته از افراد، نمونه هايى از رفتار آنان كه تاثير بسزايى در اين حادثه داشته است را گوشزد نموده است .



مقدمه



نهضت عاشورا با تمام درسها و عبرتهاى آن، پيام‏آور شكوه و عظمت آن بزرگ مرد الهى; يعنى سيد جوانان بهشت، حضرت حسين بن على عليه السلام است . اين كه نهضت‏بى مثال عاشورا هنوز بر تارك جهان مى‏درخشد و روز به روز به تجلى آموزه‏هاى آن بر تشنگان حقيقت و طالبان سعادت افزوده مى‏شود، چيزى نيست مگر موهبتى برخاسته از عظمت‏شان و بلندى مقام آن امام همام و نشئه وجودى او . از اين روست كه اين نهضت نورش با نام حسين عليه السلام روشن است . نهضت عاشورا در بردارنده مشخصه‏ها و ابعاد مختلف شؤون بشرى است‏به گونه‏اى كه سالهاست كه فكر بشر را مجذوب خود كرده و انسان امروزى از واقعه آن روز، همواره ابعاد جديدترى را دريافته و تشنه‏تر از هميشه به بررسى ابعاد و آموزه‏هاى آن مى‏پردازد . به همين جهت، مسلمين بايد در فراگيرى درسها و عبرتهاى عاشورا بذل همت كرده و در طريق نيل به سعادت، آنها را چراغ راه خويش قرار دهند .



از آنجا كه شخصيت وجودى سيد الشهداء و قيام الهى او مشتمل بر جلوه‏هاى متنوعى از هدايت انسانهاست و همين امر سبب جلب افكار انديشمندان مسلمان و غيرمسلمان به اين حقيقت‏بوده، هر كس از زاويه‏اى به بررسى و تحقيق نشسته است و چه بسا در اين ميان به نتايج مفيدى هم دست‏يازيده است . يكى از مسائل مورد بحث در راستاى عبرت‏گيرى از حماسه عاشورا، بررسى موقعيت عوام و خواص در اين حادثه است; مساله‏اى كه رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره فرموده و تذكر داده‏اند . آنچه در پى مى‏آيد، نگاهى به نقش خواص و عوام در شكل‏گيرى حادثه عاشورا و ارزيابى عملكرد آنهاست و البته قبل از پرداختن به اصل موضوع توجه به دو نكته، از باب مقدمه، ضرورى است:



1 - مراد از خواص و عوام



از آنجا كه انسان مدنى الطبع و نيازمند به زندگى اجتماعى است، همواره تكامل و تعالى خود را در همبستگى با جامعه مى‏بيند و عموما فرايند تاثيرگذارى و تاثيرپذيرى را در جامعه به عنوان يك حقيقت مى‏پذيرد; از اين رو، در مطلق جوامع بشرى، مردم از حيث تاثيرات متقابل، به دو قطب تاثيرگذار و تاثيرپذير تقسيم مى‏شوند . در اين ميان، ويژگى گروه تاثيرگذار كه معمولا اقليت جامعه را تشكيل مى‏دهند، اين است كه مى‏توانند بر اساس بصيرت، عقل و تحقيق به تحليل و بررسى مسائل بپردازند و در جريانهاى اجتماعى پيش‏كسوت باشند و آنها «خواص‏» ناميده مى‏شوند . از ديدگاه جامعه‏شناسى، «خواص‏» ، نوعى از گروه‏هاى اجتماعى هستند كه «عوام‏» ، در ارزشيابى خود، آنها را ملاك و معيار قرار مى‏دهند و در اعمال و رفتار خود از آنها الهام مى‏گيرند; از اين رو، به آنها گروه‏هاى «مرجع‏» يا «داورى‏» يا «استنادى‏» گفته مى‏شود . (2)



رهبر معظم انقلاب، در يك تقسيم جامعه‏شناسانه از اين گروه اينگونه ياد مى‏كنند:



«[خواص] كسانى [هستند] كه از روى فكر، فهميدگى، آگاهى و تصميم‏گيرى، كار مى‏كنند; يك راهى را مى‏شناسند و دنبال آن راه، حركت مى‏كنند ... خواص; يعنى كسانى كه وقتى عملى انجام مى‏دهند، موضع‏گيرى مى‏كنند و راهى را [كه] انتخاب مى‏كنند از روى فكر و تحليل است; مى‏فهمند، تصميم مى‏گيرند و عمل مى‏كنند .» (3)



اما واژه «عوام‏» جمع «عامه‏» است و در لغت‏به معناى توده مردم آمده است . (4) راغب اصفهانى در مفردات الفاظ قرآن [علت] نامگذارى توده مردم به «عامه‏» را، فراوانى آنان مى‏داند و در مقابل، خواص، جمع خاصه، گروه ويژه و برجسته مردم است . (5) قابل ذكر است كه «عامه‏» به معناى توده مردم، در محاورات عرفيه، فراوان استعمال مى‏شود . حضرت على عليه السلام در موارد مختلفى، «عامه‏» را در همين معنا استعمال فرموده است، از جمله آنجا كه مى‏فرمايد:



«و ان العامة لم تبايعنى لسلطان غالب و لا لعرض حاضر»



يعنى: عامه و توده مردم با من بيعت نكردند به جهت تسلط و غلبه (اى كه داشته باشم) و نه به جهت مال و دارايى موجود (كه طمع به آن كرده باشند; بلكه با اختيار و خواست‏خود دست‏بيعت‏به سوى من دراز كردند). (6)



شايان ذكر است كه عوام در اصطلاح جامعه‏شناسى، عبارت از اكثريتى است كه توانايى تجزيه و تحليل مطالب را ندارند و صاحب نظر و راى نيستند; آنها بر اساس عملكرد خواص، ارزشها و عملكرد خود را تنظيم مى‏كنند و در واقع، پيرو تصميم و نظر ديگرانند . رهبر معظم انقلاب در خصوص اين دسته چنين فرمودند:



«عوام يعنى كسانى كه وقتى جو به يك سمتى مى‏رود اينها هم مى‏روند; تحليلى ندارند . يك وقت مردم مى‏گويند زنده باد، اين هم نگاه مى‏كند [و] مى‏گويد زنده باد; يك وقتى مردم مى‏گويند مرده باد، او هم نگاه مى‏كند [و] مى‏گويد مرده باد . يك وقت جو اينگونه است اينجا مى‏آيد; يك وقت جو آن طور است، آنجا مى‏رود .» (7)



چنان كه اشاره كرديم، از اين گروه با تعابيرى از قبيل عوام، تاثيرپذير، بيشترين، پيرو، توده و عموم ياد مى‏شود .



2 - اهميت عملكرد خواص و عوام در شكل‏گيرى فرايندهاى تاريخى



حوادث گذشته كه چيزى جز محتواى تاريخ نيست، گنجينه عبرت‏گيرى آيندگان و سرمايه‏اى گران سنگ براى نوع بشر است . مطالعه و بررسى اين حوادث و پيامدهاى آنها، براى انسان در نوع تفكر و تصميم‏گيرى و برخورد با قضاياى پيش‏آمده امرى ضرورى است .



با يك نگاه جامعه‏شناختى نسبت‏به جوامع پيشين، در مى‏يابيم كه هر جامعه‏اى در طول تاريخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجزيه كرده است و در واقع، همين دو گروهند كه منشا تحولات تاريخى در دوره‏هاى مختلف بوده‏اند; به گونه‏اى كه هر پديده تاريخى، حاصل نوع عملكرد اين دو طايفه و تعامل آنهاست . اكنون با توجه به مرجعيت‏خواص براى عوام و تاثيرپذيرى گروه پيرو از طايفه پيشرو، عملكرد و نوع تفكر اين دو دسته در انعقاد و شكل‏گيرى فرايندهاى تاريخى، امرى حايز اهميت‏خواهد بود; زيرا نوع عملكرد آنها مى‏تواند جامعه و حتى تاريخ را سعادتمند كند و يا به تباهى و انهدام بكشاند; عنصر اصلى در اين امر، خواص هستند; زيرا به فرموده رهبر معظم‏انقلاب:



«حركت‏خواص، به دنبال خود، حركت عوام را مى‏آورد ... يك وقت‏يك حركت‏بجا، تاريخ را نجات مى‏دهد; گاهى يك حركت نابجا كه ناشى از ترس و ضعف و دنياطلبى و حرص براى زنده ماندن است، تاريخ را در ورطه گمراهى مى‏غلطاند ... اگر خواص، در هنگام خودش، كارى را كه لازم است، تشخيص دادند و عمل كردند، تاريخ نجات پيدا مى‏كند و حسين بن على‏ها به كربلا كشانده نمى‏شوند .» (8) و نيز «وقتى كه خواص طرفدار حق در يك جامعه - يا اكثريت قاطعشان - آنچنان مى‏شوند كه دنياى خودشان برايشان اهميت پيدا مى‏كند، از ترس جان، از ترس از دست‏دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر مى‏شوند حاكميت‏باطل را قبول كنند .» (9)



بديهى است اگر خواص در تشخيص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت‏خود را در راستاى آنچه كه به صلاح جامعه و تاريخ است، استوار سازند، عوام نيز پيروى مى‏نمايند; زيرا خواص در همه ابعاد فكرى، رفتارهاى فردى و اجتماعى و ساير شؤونات، مقتداى عوام هستند . نتيجه چنين عملكردى، تعالى جامعه و سعادت مردم است، در غير اين صورت نتيجه‏اى جز تباهى و انهدام نخواهد داشت .



نقش خواص در پيدايش حادثه عاشورا



پيدايش هر حادثه‏اى در جوامع بشرى در مرتبه اول، معلول عملكرد خواص آن جامعه است كه طبيعت چنين عملكردى، تاثيرپذيرى عوام را بدنبال دارد; خواص، يا خواص حقند و يا خواص باطل . خواص حق، نيز در مقابل مظاهر دنيوى يا پاى‏بند به حقند و يا روى‏گردان از حق . بديهى است هر يك از اين اقسام مى‏تواند در پيدايش و عدم پيدايش فرايندهاى تاريخى، اجتماعى، سياسى و غيره موثر باشد و در نتيجه جامعه را به صلاح و يا فساد بكشاند .



حادثه عاشورا و كشته شدن فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از حوادثى است كه نقش خواص در قبال آن بسيار برجسته و قابل توجه و تامل بوده است . اكنون، به بررسى وضعيت‏خواص نسبت‏به قيام عاشورا مى‏پردازيم .



خواص و منتقدين معاصر امام حسين عليه السلام



در يك تقسيم بندى مى‏توان خواص دوره امام حسين را به چند دسته تقسيم كرد:



1 - بقاياى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله از مهاجر و انصار; مانند: جابر بن عبدالله انصارى، ابن عباس، سهل بن ساعده و انس بن مالك .



2 - بزرگان و خواص شيعه، مانند: محمد حنفيه، مختار، سليمان بن صرد خزاعى، هانى بن عروه، مسيب بن نجبه فرازى و ابراهيم اشتر .



3 - اطرافيان خلفا، مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير .



4 - منتقدين در قبايل قحطانى در سرزمين عراق كه شامل بزرگان و رؤساى قبايل قحطانى مى‏شوند، مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمر بن حريث .



5 - كارگزاران بنى اميه از قبيل عمارة بن عقبه بن وليد و ابن زياد .



اكنون با توجه به عملكرد خواص عصر امام حسين عليه السلام در قبال حادثه عاشورا، مى‏توان آنها را به دو گروه تقسيم كرد: يك دسته، كسانى كه از همكارى با امام عليه السلام به علل و دلايلى بازماندند و توفيق حضور در ركاب او را نيافتند . دسته دوم، كسانى كه زمينه‏ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر عليه امام عليه السلام دامن زدند . گروه اول را نيز از حيث نوع موضع‏گيرى مى‏توان به اقسامى به اين شرح‏تقسيم‏كرد:



الف) كسانى كه به حقانيت امام عليه السلام قائل بودند; اما قدرت همراهى و يارى او را نداشتند از اين گروه مى‏توان افرادى از قبيل جابر بن عبدالله انصارى، آن صحابى بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله، را نام برد . جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجى انصارى مكنى به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلى الله عليه و آله و از دوستداران خاندان پاك آن حضرت است . جابر خود گويد: «رسول اكرم صلى الله عليه و آله خود شخصا در بيست و يك غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شركت داشتم‏» وى در بدر و احد شركت ننمود; ولى به مسلمانان آب مى‏داد كه پدرش به علت‏خردسالى او را از نبرد باز مى‏داشت . جابر در صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و او نخستين كسى است كه امام حسين عليه السلام را پس از شهادتش زيارت نمود و آخرين نفر از ياران رسول الله صلى الله عليه و آله بود كه درگذشت . وى نسبت‏به خاندان رسالت ارادتى شايان داشت كه حديث لوح فاطمه عليها السلام مشتمل بر اسامى حضرات ائمه معصومين را او به امام باقر عليه السلام بازگفت و سلام پيغمبر را به آن حضرت رساند . (10) ايشان در هنگام حادثه عاشورا نابينا بوده است; از اين رو، نتوانست‏با امام عليه السلام در كربلا حضور يابد . عبدالله بن جعفر و محمد حنفيه نيز از همين گروهند كه به علت كهن‏سالى و بيمارى يا علل و مصالح ديگر، از حضور در كربلا بى‏نصيب ماندند . (11)



ب) كسانى كه قائل به حقانيت امام عليه السلام بودند و در عين توانايى، با او همراه نشدند . يكى از اين افراد، عبيدالله بن حر جعفى است . او يكى از هواداران عثمان بود كه پس از كشته شدن او، به نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در مقابل حضرت على عليه السلام به جنگ ايستاد . (12) او شاعر نيز بود و در بين مردم كوفه شخصى شناخته شده به حساب مى‏آمد . وى در حالى كه مى‏توانست امام را يارى دهد، چنين كارى نكرد; زيرا وقتى امام عليه السلام به منزل «قصر مقاتل‏» رسيدند، خيمه‏اى ديدند; سؤال فرمودند كه خيمه كيست؟ گفتند: متعلق به عبيدالله بن حر جعفى است . امام عليه السلام كسى را فرستاد تا او را به همكارى دعوت كند; اما او جواب منفى داد و گفت:



من از كوفه بيرون نشدم مگر به خاطر اين كه با حسين عليه السلام نباشم چون در كوفه ياورى ندارد و من اصلا دوست ندارم او را ببينم و او هم مرا ببيند .



پاسخ او را به امام عليه السلام گفتند و آن حضرت خودش نزد او رفت و پس از سلام، از او براى خروج عليه يزيد دعوت كرد; ولى عبيدالله همان جواب را تكرار كرد و چون امام عليه السلام از هدايت و رستگارى او، مايوس شد، فرمود:



نصيحتى به تو مى‏كنم و آن اين كه تا مى‏توانى خود را به مكان دورى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى; زيرا به خدا سوگند اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به يارى ما شتاب نكند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد . (13)



سرانجام، عبيدالله امام عليه السلام را يارى نكرد; در حالى كه توانايى چنين امرى را داشت . از خلال كلمات عبيدالله با امام عليه السلام و نيز با توجه به اشعارى كه بعد از شهادت امام عليه السلام از او نقل شده است، مى‏توان دريافت كه او منكر حقانيت امام عليه السلام نبوده بلكه معتقد به آن بوده است; مثلا وقتى كه امام عليه السلام او را به توبه دعوت كرد و راه توبه را پيوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفى نمود، عبيدالله گفت:



«به خدا سوگند من مى‏دانم كه هر كس از فرمان تو پيروى كند به سعادت ابدى و خوشبختى ابدى نائل شده است ولى من احتمال نمى‏دهم كه يارى من به حال تو سودى داشته باشد .»



او، همچنين در اشعارى كه در حسرت نپيوستن به امام عليه السلام سروده است، مى‏گويد:






  • فيالك يا حسرة ما دمت‏حيا
    حسين حين يطلب نصر مثلى
    حسين حيث‏يطلب بذل نصرى
    لو انى اواسيه بنفسى
    لنلت كرامة يوم التلاقى



  • تردد بين صدرى و التراقى
    على اهل العداوة و الشقاق
    على اهل الضلالة و النفاق
    لنلت كرامة يوم التلاقى
    لنلت كرامة يوم التلاقى




آه از حسرت و تاسف سنگينى كه تا زنده هستم، در ميان سينه و گلويم در حركت است . آنگاه كه حسين بر اهل نفاق و ستم پيشگان از مثل من يارى مى‏طلبيد; آنگاه كه مى‏خواست‏براى نابودى اهل ضلال و نفاق به ياريش بشتابم; آرى! اگر آن روز از راه جان، يارى و مواساتش مى‏نمودم، در روز قيامت‏به شرافتى بس بزرگ نائل مى‏شدم . (14)



بديهى است اعتقاد به اين كه امام عليه السلام بر عليه اهل ضلال و نفاق قيام كرد و سعادت و خوشبختى در فرمانبردارى از اوست، كاشف از اعتقاد به حقانيت امام عليه السلام است; هر چند كه اين امر، به تنهايى، علت رستگارى نيست; بلكه حركت‏بر اساس اين اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبيدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانيد، رستگار نشد .



البته اعتقاد به حقانيت نيز، از حيث‏شدت و ضعف داراى مراتب است . از اين رو، افرادى مانند سليمان بن صردخزاعى، نجبه فرازى (از سران شيعيان كوفه) معتقد به حقانيت امام عليه السلام بودند و با اين حال، از او دعوت رسمى به عمل آوردند; اما ياريش نكردند . شايد بتوان گفت اعتقادشان به حقانيت امام عليه السلام در مرتبه شديدتر نسبت‏به عبيدالله بوده است; ولى آنچه اهميت دارد، عمل است كه هم آنان و هم عبيدالله در آن مساوى بودند .



ج) كسانى كه نسبت‏به حقانيت امام عليه السلام توقف كرده و يا از منكرين بودند و بدين جهت از يارى او خوددارى كردند .



عبدالله بن عمر را مى‏توان يكى از اين افراد دانست .



«وى سال سوم بعثت، در مكه متولد شد و گويند قبل از پدرش ايمان آورده كه بنابراين بايد پيش از بلوغ مسلمان شده باشد . او پيش از پدر خود به مدينه هجرت كرد و در سال 73 يا 74 ه . ق . در سن 84 سالگى در مكه از دنيا رفت .» (15)



در همان روزهاى اول ورود امام حسين عليه السلام به مكه، عبدالله بن عمر كه براى عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام عليه السلام آمد و چنين گفت:



اى اباعبدالله! چون مردم با اين مرد بيعت كرده‏اند و درهم و دينار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان مى‏دهند و با دشمنى خاندان اموى با شما، مى‏ترسم در صورت مخالفت‏با او كشته شوى و گروهى از مسلمين قربانى گردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از يارى او بردارند، به ذلت مبتلا مى‏گردند .» اكنون پيشنهاد من به شما آن است كه همان طور كه همه مردم با يزيد بيعت كرده‏اند، تو نيز بيعت كنى و از ريخته شدن خون مسلمين بترسى . (16)



امام عليه السلام پس از دادن پاسخ او فرمود:



اى ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از يارى ما دست‏برمدار .



اما اين سخنان نورانى در او تاثير نكرد و سرانجام از جمله كسانى شد كه با يزيد بيعت كرد . (17) او بيعت‏خود را با يزيد اينگونه توجيه مى‏كرد كه اگر اين كار درستى بوده چه بهتر و گرنه صبر مى‏كنم تا اوضاع بهتر شود . پس از اين كه مردم مدينه عليه يزيد خروج كردند و بيعتش را شكستند، وى فرزندان خود را گرد آورد و گفت ما طبق بيعت‏خدا با او بيعت كرديم و از پيغمبر شنيدم فرمود: روز قيامت پرچمى افراشته گردد و گروهى به زير آن گرد آيند و سپس اعلام شود كه اينان جفاكارانند و بزرگترين جفا و خدعه پس از شرك به خدا نقض بيعت است . مبادا يكى از شما بيعت‏خود را بشكند كه ميان من و او شمشير حكم خواهد كرد . (18) البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت على عليه السلام نيز يكى از خواصى بود كه در عين اعتقاد به حقانيت على عليه السلام و او در واقع، از قاعدين (20) بود; اما در قضيه عاشورا، با توجه به عملكردش و روى آورى به يزيد و پاى‏بندى به او وتنها گذاشتن امام، با علم به حديث پيغمبر كه هر كسى از يارى و نصرت حسين عليه السلام دست‏بردارد ذليل و خوار است، او را از قاعدين و توقف‏كنندگان در حقانيت امام دانستن، بسى جاى تامل دارد و چنين تعبيرى در حق ايشان مسامحه است; زيرا او آشكارا تعيين موضع كرد و به يزيد اعلام وفادارى نمود و به بيعت‏خود استوار ماند و براى او تبليغ مى‏كرد .



يكى ديگر از كسانى كه در حقانيت امام ترديد داشته و يا منكر آن بوده است و به همين جهت در ركاب امام عليه السلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبير است .



«وى بيست ماه پس از هجرت، در مدينه متولد شد . محدثين و مورخين عامه، او را به كثرت عبادت وصف مى‏كنند . وى از سرسخت‏ترين دشمنان خاندان پيامبر اسلام بوده و هم او بود كه پدرش را از على عليه السلام برگردانيد و او را به جنگ با آن حضرت، برانگيخت . سعيد بن جبير روايت كرده كه روزى عبدالله بن زبير، به عبدالله بن عباس رو كرد و گفت:

چهل سال است كه دشمنى شما اهل بيت را در دل خويش جا داده‏ام و آن را پنهان مى‏دارم .» (21)



او نيز از مخالفت‏كنندگان با بيعت‏يزد بود . به دنبال آن از مدينه به مكه پناهنده شد . وى از جمله كسانى بود كه مى‏خواست امام حسين عليه السلام در مكه نماند; زيرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت زمينه‏اى براى توفيق او نبود . (22) وى، هر چند كه گاهى به ظاهر، پيشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام عليه السلام مى‏داد; اما از آنجا كه هواى خلافت را در سر مى‏پروراند و در فكر سقوط حكومت‏يزيد بود تا اين كه لباس خلافت را بر تن خود بپوشاند، خود را رقيب جدى امام عليه السلام مى‏دانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلكه به شكست او نيز بى‏ميل نبود; از اين رو، از شهادت امام عليه السلام كمال استفاده را به نفع خود بر عليه يزيد كرد



«عبدالله زبير» پس از مرگ يزيد ادعاى خلافت كرد و گروهى با او بيعت كردند تا اين كه در سال 73 هجرى در دوره خلافت عبدالملك به دست نيروهاى حجاج بن يوسف كه براى سركوبى او به مكه هجوم آوردند، كشته شد .» (23)



زمينه سازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا



حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت كه در لشكرگاه امام عليه السلام طريق سعادت را مى‏پيمودند و ديگرى خواص باطل و منفى كه در مقابل امام عليه السلام صف كشيده بودند . هر كدام از اين دو گونه خواص، گروه زيادى از عوام را پشت‏سر داشت . از آنجا كه بحث ما پيرامون آسيب‏شناسى خواص جبهه باطل و ارزيابى آنهاست، بحث را به اين گروه اختصاص مى‏دهيم .



متاسفانه، شمار خواص منفى و منحرفى كه در زمينه‏سازى و پيدايش حادثه عاشورا و راه‏اندازى عوام بر عليه امام عليه السلام تاثير بسزا داشته‏اند، كم نبود . حضور كوفيان و قبايل مختلف كوفه در لشكركشى عليه امام حسين عليه السلام، گواه اين مطلب است . عوامل انحراف اين گونه خواص - چنان كه خواهد آمد - امورى از قبيل راحت‏طلبى، دنياپرستى، بريدن از معنويت، تعصبات قبيله‏اى و جعل حديث‏بوده است . شناخت مصاديق خواص، خصوصا خواص جبهه باطل، جهت‏بررسى آسيب‏ها و دلايلى كه باعث لغزش و انحراف آنها شده است و نيز عبرت‏گيرى از عاقبت‏سياه آنان، امرى پسنديده و بلكه لازم است . شناخت مصاديق اين نوع خواص در هر دوره‏اى از تاريخ اسلام، با توجه به گويا بودن تاريخ اسلامى، امرى نه چندان سخت و در عين حال، زحمتى مفيد است; زيرا تاريخ سند گوياى حوادث گذشته و آينه اعمال و عملكردهاى گذشتگان است . اينك، به بعضى از خواص منفى و تاثيرگذار در ايجاد زمينه‏ها و پيدايش حادثه عاشورا اشاره مى‏كنيم .



1 - شريح قاضى:



شريح بن حارث، قاضى معروف كوفه و وابسته به امويان بود . او در اصل يمنى بود و در زمان عمر به قضاوت كوفه منصوب شد و مدت شصت‏سال اين شغل را داشت . جز در ايام عبدالله بن زبير كه سه سال اين كار را ترك كرد، در ايام حج دست از اين كار كشيد و تا زمان مرگش در سال 97 يا 98 هجرى كه عمرش بيش از صد سال بود، خانه نشين شد . (24)



«معروف است كه وى به دستور ابن زياد فتوا داد كه چون حسين بن على عليه السلام بر خليفه وقت‏خروج كرده است، دفع او بر مسلمانان واجب است . چهره شريح قاضى به عنوان عالم وابسته به دربار ستم و در خدمت زر و زور و تزوير شناخته مى‏شود و [معلوم است كه دشمنان] هميشه براى كوبيدن حق، از چهره‏هاى مذهبى و موجه كه مردم حرفشان را مى‏پذيرند، استفاده مى‏كنند [و] شريح هم در منصب قضاوت بود و چنين سوء استفاده‏اى از موقعيت او به نفع حكومت جور انجام گرفت .» (25)



رهبر معظم انقلاب در خصوص اين شخص و نقش مؤثر او در ايجاد زمينه براى كشتن فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله، فرمودند:



«شريح قاضى كه جزو بنى اميه نبود، كسى بود كه مى‏فهميد حق با كيست; مى‏فهميد اوضاع از چه قرار است . وقتى هانى بن عروة را به زندان انداختند و سر و رويش را مجروح كردند، سربازان و افراد قبيله‏اش اطراف قصر عبيدالله بن زياد را گرفتند . ابن زياد ترسيد . به شريح قاضى گفت: برو به اينها بگو هانى زنده است . شريح ديد كه هانى مجروح است . هانى بن عروه گفت: «اى مسلمانها! اين چه وضعى است (خطاب به شريح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نيامدند؟ چرا نمى‏آيند مرا از اينجا نجات دهند؟» شريح قاضى گفت: «مى‏خواستم بروم و اين حرفهاى هانى را به مردم بگويم; اما افسوس كه جاسوس عبيدالله آنجا ايستاده بود، جرات نكردم .» جرات نكردم; يعنى چه؟ يعنى ترجيح دنيا بر دين . شايد اگر شريح همين يك كار را انجام مى‏داد تاريخ عوض مى‏شد .» (26)



اگر او واقعيت را به مردم مى‏گفت، شايد هانى كشته نمى‏شد و مسلم تنها نمى‏ماند و حادثه كربلا به وجود نمى‏آمد .



2 - عمر بن سعد



او يكى از شخصيت‏هاى باطل و موثر در تحقق حادثه كربلا بود; او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود . (27) قبل از حادثه عاشورا ابن زياد حكمرانى رى را به او داده بود . وقتى كه ابن زياد از رسيدن امام عليه السلام به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبيد و به او امر كرد كه اول به كربلا برود و با حسين عليه السلام بجنگد و پس از آن، به رى برود; در غير اين صورت خبرى از ايالت رى نيست . عمر سعد بين جنگ با امام عليه السلام و دست‏برداشتن از ملك رى مردد شد و سرانجام دنياپرستى و ظواهر دنيوى و حكمرانى رى را بر كشتن فرزند پيغمبر صلى الله عليه و آله ترجيح داد و به كربلا رفت . در كربلا، در موقعيت‏هاى مختلف، امام عليه السلام سعى كرد او را از جنگيدن منصرف كند; ولى آن بدبخت نپذيرفت و در روز عاشورا اولين تير را خودش به سوى لشكرگاه امام حسين عليه السلام روانه كرد . (28) چنان كه در كتب تاريخ نيز، آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت‏به كشتن امام عليه السلام كراهت داشت و اين بدين جهت‏بود كه خوب مى‏دانست‏حسين عليه السلام كيست; احاديث پيغمبر را در فضيلت او شنيده بود و نيز اين سخن حضرت على عليه السلام را كه «واى بر تو اى عمر بن سعد! چگونه خواهى بود در روزى كه بين جنت و نار مخير شوى و تو جهنم را اختيار كنى .» (29) اما با اين حال حب جاه و مقام او را به جهنم كشاند و به عنوان فرماندهى لشكر ابن زياد، اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاك و خون كشيد .



3 - حصين بن نمير



او يكى ديگر از خواص لشكر ابن زياد بود .



«وى از سران امويان و از قبيله كرزه بود كه همواره با آن (امام عليه السلام) دشمنى داشت . در جنگ صفين در سپاه معاويه بود . در ايام يزيد نيز، بر عده‏اى از سپاه، فرماندهى داشت . او در دوران قيام مسلم بن عقيل در كوفه، رئيس پليس ابن زياد بود . هم او بود كه قيس بن مسهر، فرستاده حسين عليه السلام را دستگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد و قيس به شهادت رسيد . او بود به هنگامى كه عبدالله بن زبير در مكه بر ضد يزيد، سر به مخالفت‏برداشته بود، بر كوه ابو قيس منجنيق نهاد و كعبه را هدف قرار داد . » (30)



در دوران يزيد، به دستور او در حمله و محاصره مدينه شركت داشت . او از مخالفان سرسخت‏شيعه بود و در سركوبى نهضت توابين حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67 ق). به دست ابراهيم اشتر كشته شد . وى در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تيرانداز بود كه به سپاه امام حسين عليه السلام حمله‏كردند . (31)



4 - شبث‏بن ربعى



او يكى از خواص كوفه و از طايفه بنى تميم است .



«از متعينين كوفه و ابتدا در مسلك ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و حضرت او را با عدى بن حاتم يا با صعصعة بن صوحان به نزد معاويه فرستاد كه وى را به طاعت‏خود بخوانند و او با معاويه به شايستگى سخن گفت و در جنگ صفين در ركاب حضرت بود; ولى هنگام عزيمت‏حضرت به نهروان، او و اشعث‏بن قيس و عمرو بن حريث، سر از اطاعت او تافته، ديگران را نيز از اطاعت او باز مى‏داشتند .» (32)



وى از جمله كسانى بود كه دعوت نامه براى امام حسين عليه السلام فرستاد; اما روز عاشورا به عنوان يكى از نيروهاى پياده لشكر عمر سعد در مقابل امام عليه السلام ايستاد .



«شبث‏بن ربعى از چهره‏هاى متلون تاريخ بود . در قتل حسين بن على عليه السلام شركت داشت ... و پس از عاشورا، به شكرانه و خوشحالى از كشته شدن حسين عليه السلام، مسجدى در كوفه تجديد بنا كرد . او بعد از چندى، همراه مختار به خونخواهى حسين بن على عليه السلام پرداخت و رئيس پليس مختار شد . او در كشتن مختار نيز حضور داشت .» (33)



خدا نترسى و به دنبال آن دنياپرستى چنين افرادى بود كه سير تاريخ را منحرف كرد، عوام را از اطراف مسلم بن عقيل پراكنده ساخت و آنها را در مقابل فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داد . رهبر معظم انقلاب در گوشه‏اى از سخنان خود با اشاره به اين مطلب، فرمودند:



«اگر امثال شبث‏بن ربعى در يك لحظه حساس از خدا مى‏ترسيدند، به جاى اين كه از ابن زياد بترسند، تاريخ عوض مى‏شد [اما] آنها آمدند مردم را متفرق كردند . عوام متفرق شدند .» (34)



5 - حديث‏سازان



وجود منتقدين و خواصى كه كارشان جعل حديث‏بود، يكى ديگر از عوامل پيدايش حادثه عاشورا به شمار مى‏آيد . آنان كه به نفع دستگاه حكومتى اموى جعل حديث مى‏كردند، نه تنها، قيام امام حسين عليه السلام را غير مشروع جلوه مى‏دادند و آن را خروج بر خليفه مسلمين قلمداد مى‏كردند، بلكه عوام را نيز به دنبال خود كشيده و آنها را تحريك به جنگ بر عليه امام عليه السلام مى‏كردند . فضاى بيمار سياسى كوفه نيز چنين نغمه‏هاى شومى را پذيرا مى‏شد و به همين علت‏بود كه از عوام تا خواص، از رعيت تا اشراف و سران قبايل از مقاتله با فرزند رسول خدا مضايقه نكردند . اينك به يكى از اين احاديث‏ساختگى كه راوى آن كه بشير بن عمرو انصارى است، بنگريد:



حمد بن عبدالرحمان مى‏گويد: نزد بشير بن عمرو انصارى رفتم در حالى كه يزيد خليفه شده بود; او چنين اظهار داشت: «مخالفان يزيد مى‏گويند كه يزيد بهترين فرد براى مديريت جامعه نيست، بعد مى‏افزايد: و من هم اين را قبول دارم; اما اگر رهبرى يزيد پذيرفته شود بهتر از آن است كه اختلاف پديدار شود; زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «لا ياتيك فى الجماعة الاخير يعنى: از ناحيه جماعت، چيزى غير از خير نصيب شما نمى‏شود .» بر طبق اين حديثى كه بشير بن عمرو انصارى ساخته، در صورتى كه جامعه يزيد را قبول كرد، مخالفان او نبايد حرفى بزنند; زيرا پيامبر، اصالت را به جامعه داده است . يزيد هر چند شخصى بدكاره و نالايق بوده ولى تا زمانى كه نماز مى‏خواند و جماعت و جمعه اقامه مى‏كند، ديگر نبايد عليه او قيام كرد ... و هر كس بر خلاف اين جريان حركت كند، بايد او را كشت .» (35)



خلاصه آن كه، زمينه‏سازان و پديدآورندگان حادثه عاشورا، به طور عمده، اشراف كوفه بودند كه جماعتى مانند اسماء بن خارجه، محمد بن اشعث، كثير بن شهاب، شمر بن ذى الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤساى قبايل قحطانى كه قبايل خود را با خود به جنگ بردند . از همين گروهند و البته، اگر چه اشراف و بزرگان اين قبايل از طرفداران سنتى بنى اميه نبودند; اما همه اينها را حب جاه، مال و رياست در صف بنى اميه قرار داده بود .



طرفداران بنى اميه نيز كه همان عثمانيان افراطى باشند، از زمينه‏سازان اصلى حادثه عاشورا به شمار مى‏آيند . يكى از اينها عمارة بن عقبه بن وليد بود كه به يزيد نامه نوشت و عزل نعمان را از ولايت كوفه درخواست كرد . از پيامدهاى اين درخواست، آمدن عبيدالله بن زياد به كوفه و به دنبال آن، تهديد مردم به قتل در صورت همكارى با مسلم بن عقيل و در نتيجه تنها ماندن مسلم و شهادت او و ديگر خواص شيعه از جمله هانى بن عروة بود كه همه اينها زمينه پيدايش حادثه كربلا را فراهم آوردند .



نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالا از دو منظر قابل ملاحظه است: يكى از جهت نظرى و فكرى; زيرا عوام حاضر در لشكر كفر، از حيث نظرى و اعتقاد، پيرو خواص و بزرگان و سران خود بودند و ديگرى از حيث عملى كه همه آنها باز به پيروى از سران خود و به دستور آنان، زينت دهنده لشكر عمر سعد بر عليه امام عليه السلام بودند . كه بررسى آن را به جهت اختصار به زمان ديگرى وا مى‏گذاريم .




1) مدرس حوزه، محقق و نويسنده .



2) ر . ك .: به منصور وثوقى و على نيك خلق، مبانى جامعه‏شناسى، انتشارات خردمند، چاپ سوم، زمستان 1370، ص 209 .



3) از بيانات مقام معظم رهبرى در تاريخ 20/3/75 در جمع فرماندهان لشكر 27 حضرت رسول صلى الله عليه و آله .



4) منجد الطلاب، ترجمه محمد بندرريگى، ماده عمم; آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربى فارسى، نشر نى، تهران، چاپ اول، 1379، ص 459 .



5) پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، دانشنامه امام على عليه السلام، زير نظر على‏اكبر رشاد، تهران، چاپ اول، 1380، ج 6، ص 323 .



6) نهج‏البلاغه، ترجمه‏و شرح فيض‏الاسلام، مؤسسه انتشارات فقيه، چاپ سوم، 1378، نامه 54، ص 1035 .



7) از بيانات رهبر معظم انقلاب، در تاريخ 20/3/75 .



8) از بيانات رهبر معظم انقلاب در تاريخ 20/3/75 .



9) همان .



10) سيد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، چاپ سوم، 1379، ج 4، ص 36 .



11) ر . ك .: مركز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علميه، تحقيقى در نهضت عاشورا، چاپ اول، بهار 1381، صص 36 - 34 .



12) ر . ك .: محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، منشورات كتابخانه اروميه، ج 7، ص 168 . به نقل از حسين بن على از مدينه تا كربلا، ص 120 .



13) همان، ج 4صص 308 - 307 .



14) ر . ك .: محمد صادق نجمى، سخنان حسين بن على از مدينه تا كربلا، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ هشتم، تابستان 1378، صص 123 - 122 .



15) سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين، ج 7، صص 252 - 251 .



16) ر . ك .: مقتل خوارزمى، انوار المهدى، چاپ اول، 1418 ق . ، ج 1، ص 279 .



17) ر . ك .: سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين .



18) همان .



19) مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، خواص و لحظه‏هاى تاريخ‏ساز، ج 1، صص 81 - 80 .



20) همان .



21) سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين، ج 7، ص 238 .



22) حياة الامام الحسين، ج 6، ص 27 . به نقل از جواد محدثى، فرهنگ عاشورا، نشر معروف، قم، چاپ پنجم، 1380، ص 325 .



23) جواد محدثى، پيشين، ص 324 .



24) مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 57 . به نقل از جواد محدثى، پيشين، ص 226 .



25) همان، ص 226 .



26) از بيانات رهبر معظم انقلاب، در تاريخ 20/3/75 .



27) جواد محدثى، پيشين، ص 353 .



28) ر . ك .: منتهى الامال، مطبوعاتى حسينى، 1374، صص 398 - 397 .



29) همان، ص 398 .



30) مروج الذهب، ج 3، ص 71 . به نقل از جواد محدثى، پيشين، ص 162 .



31) همان، ص 163 .



32) سيد مصطفى حسينى دشتى، پيشين، ج 6، ص 440 .



33) جواد محدثى، پيشين، همان، ص 261 .



34) از بيانات رهبر معظم انقلاب، مورخ 20/3/75 .



35) غلامعلى نعيم‏آبادى، آسيب‏شناسى خواص، چاپ اول، 1379، ص 31 .

/ 1