نقش فشارهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى بنىاميه در پيدايش نهضت امام حسين عليه السلام
حبيب الله احمدى به شهادت تاريخ، جامعهاى كه امام حسين (ع) در آن دستبه قيام زد، جامعهاى دگرگون شده و منحط بود كه از نابهسامانىها و ناهنجارىهاى مختلف رنج مىبرد. در اين دوره، نهادهاى اجتماعى، در جهت اهداف بنىاميه استقرار يافته، بيشتر مردم، زير ستم خشونتبار آنان گرفتار آمده و از حقوق اوليه اقتصادى و اجتماعى خويش محروم بودند. بالندگى فرهنگى اسلام، جاى خود را به فرهنگ جاهلى و عصبيتسپرده، دين، پوستين وارونه پوشيده بود. اين همه به مدد حاكميتبنىاميه بر مقدرات جامعه اسلامى پديد آمد كه محصول برخى حكومت هاى پيشين به حساب مىآيد. نويسنده براى تبيين چنين موقعيتى، كه براى امام حسين (ع) نمىتوانسته تحملپذير باشد، اين مقاله را در سه محور عمده: تشكل هم سو با اهلبيت، حاكميتسياسى بنىاميه و پيامدهاى آن، سامان داده و پيامدهاى فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى اين حاكميت و جريان دينزدايى در اين برهه را بررسى مىكند.پيشگفتار: پيشينه موضوع
نهضتشكوهمند امام حسين (ع) به مانند نهضتهاى همگونه خود، بر دو محور اصلى، يعنى زمينهها و انگيزهها حركت مىكند. هدف اصلى در اين نوشتار، بررسى محور نخست است. بررسى زمينهها، كه بيشتر آنها را اهرمهاى فشار از سوى بنىاميه شكل مىدهد، بازگشتبه زمانهاى پيش از نهضت را بايسته مىكند; زيرا اين زمينهها ريشه در حاكميتسياسى بنىاميه دارد كه به دوران خلفا، امام اميرالمؤمنين (ع)، و امام مجتبى (ع) و نيز دوران امام حسين (ع) با معاويه بر مىگردد. آنچه شواهد قطعى تاريخى گواهى مىدهد، اين است كه از زمان رسولالله (ص) و پس از رحلت ايشان يك تشكل همسو و يك جريان بزرگ اجتماعى با موقعيت والا، همراه عترت رسولالله (ص) پديدار شد، به گونهاى كه اين جريان بزرگ، در انديشه و رفتار، از هر نظر، شايستگى رهبرى جامعه را فراهم آورد و به همين علت نيز مورد چالشگرى مخالفان فرصتطلب، از جمله بنىاميه قرار گرفت. براى بررسى و تحليل موضوع اين نوشتار، ناگزير از تبيين - گرچه فشرده - موقعيت اجتماعى اين تشكل و نيز جريان مهم اجتماعى چالشگر آن هستيم تا فضاى مناسب براى طرح حاكميتبنىاميه و سپس پيامدهاى اين حاكميت فراهم شود. بر اين اساس، نوشتار در سه بخش محورى: تبيين جريان مهم اجتماعى، تشكل همسوى اهلبيت (ع) و حاكميتسياسى بنىاميه و پيامدهاى اين حاكميت، تنظيم مىشود. با تحليل اين سه محور، نقش فشارهاى بنىاميه در ابعاد ياد شده در عنوان مقاله، آشكار خواهد شد.الف. تشكل همسو با اهلبيت (ع)
علىرغم ديدگاه هاى متفاوت به لحاظ اهتمام قرآن و رسولالله (ص) به امر رهبرى، موضوع رهبرى در فرصت هاى مناسب، كه اوج آن را در گردهمآيى بزرگ ولايت غدير مىتوان مشاهده كرد، مطرح بود. موضوع رهبرى، كه سمت و سوى آن را رسولالله (ص) به دستور وحى ترسيم كرد، يك جريان بزرگ اجتماعى را پديدار ساخت و طيف عظيمى از انديشهها را به سوى خويش معطوف ساخت، به گونهاى كه پس از رحلت آن حضرت، انديشههاى اين جريان، به سوى اهلبيت گسيل شد. همواره فراز و نشيب هاى سخت را پيمود و در برهههاى مناسب، فرصتهايى براى شكوفايى به دست آورد. گرچه اين جريان، بلافاصله پس از رحلت پيامبر، در اثر فريبكارى دچار آسيب شد، اما هيچگاه متوقف نشد و همواره صحابه بزرگ رسولالله (ص) را به همراه داشت. بر اين اساس، آنچه در روايت نقل شده است كه پس از رسولالله (ص) مردم مرتد شدند، مگر چند نفر (ارتد الناس بعد النبى الا ثلاثة نفر، المقداد بنالاسود و ابوذر الغفارى و سلمان الفارسى). (1) اگر به معناى ارتداد از رهبرى و امامتباشد، قابل بررسى و نقد خواهد بود كه شرح آن در جاى خويش آمده است. (2) شواهد تاريخى، كه به برخى از آنها اشاره خواهد شد، گواه صادقى استبر اين كه اين تشكل همسو، مقاوم و سترگ، از اهداف اهلبيتحمايت كرده و يك قدرت بزرگ اجتماعى را شكل مىداده است كه در معادلات سياسى، نقش محورى ايفا مىكرده است. در غير اين صورت، هيچ گاه منطقى به نظر نمىرسد كه مخالفان، از جمله بنىاميه، اين اندازه به مبارزه عليه اين جريان برخيزند و هر چه در توان دارند، به كار گيرند تا توانمندى و گسترش آن را مهار كنند. مركز ثقل اين تشكل را مدينةالرسول (ص) و سپس كوفه، عاصمه اميرالمؤمنين (ع) تشكيل مىداد كه با حمايت هاى گسترده خود، حكومت علوى را استقرار بخشيد و در كمتر از پنجسال، الگوى حكومتدارى دينى را از خود به يادگار نهاد. امام (ع) با حمايت همين تشكل همسو توانست فتنههايى را، مانند فتنه ناكثين، قاسطين و مارقين، مهار كند. اين جريان، پس از شهادت امام على (ع) به صورت گسترده، به سوى امام مجتبى (ع) روى آورد كه بيعت و پيمان آن با امام (ع) سردمدار بنىاميه معاويه را به وحشت افكند و توان رويارويى با امام مجتبى (ع) را از آنان گرفت. در آغازين روز بيعتبا امام حسن (ع) حدود پنجاه هزار نفر، در جبهه جنگ حاضر شدند. (3) معاويه در هراس از همين جريان، اعتراف كرد كه جنگ با اين جبهه، ممكن نيست; زيرا دست كم به تعداد نيروهاى خودشان از ما كشته خواهند گرفت. (4) هنگامى كه زياد بنعبيد (معروف به زياد بنسميه)، استاندار امام على (ع) و امام حسن مجتبى (ع) در فارس، از سوى معاويه تطميع و تهديد شد، در پاسخ او نوشت: «فرزند هند جگرخوار و پناهگاه منافقان و سردمدار احزاب مخالف اسلام، مرا تهديد مىكند، در حالى كه من همراه جريانى هستم كه پسرعموى رسولالله (ص) (عبدالله بنعباس) و حسن بنعلى، سرداران آن هستند و نود هزار شمشير زن به همراه دارند.» (5) نيز هنگامى كه مغيره، استاندار كوفه، در حضور انبوه مردم، ضمن ايراد سخن، به عترت آلرسول (ص) توهين مىكند، حجر بنعدى، يار وفادار امام على (ع) بر وى مىشورد و فرياد برمىآورد و جلسه را ترك مىكند كه به همراه وى بيشتر جمعيتحاضر، مجلس را ترك مىكنند. (6) زياد بنابيه، استاندار ديگر كوفه، كه با ارعاب و سركوب بر كوفه حاكم شده بود، در باره اين جريان ابراز مىدارد كه بدنهاى شما با ما ولى انديشههايتان با حجر و على است (ابدانكم معى و اهوائكم مع حجر و على) . (7) هنگامى كه عدهاى از ياران حضرت على (ع) به همراه جارية بنقدامه، نزد معاويه مىروند، معاويهرو به جاريه كرده، مىگويد: «تو آتش را به سود على مشتعل ساختهاى» . جاريه در پاسخ وى مىگويد: «معاويه! نام و ياد على را اين زمان واگذار، كه ما هيچ گاه به وى خيانت نكرده و هيچگاه پيمان وفادارى خويش را با وى نخواهيم گسست» . آنگاه پس از زباندرازى معاويه، ابنقدامه معاويه را تهديد كرده، مىگويد: «همان شمشيرهايى كه با آنها در صفين از تو استقبال كرديم، اينك همراه ما است.» (8) حضور همين تشكل همراه اهلبيتبود كه حركتبزرگى را پس از شهادت امام مجتبى (ع) پديدار ساخت و نگاههاى سراسر حجاز و عراق، به سوى امام حسين (ع) افكنده شد كه به تعبير تاريخ، عراق به حركت در آمد. (قد تحركت الشيعة بالعراق)، (9) همانان كه هزاران نامه براى امام حسين (ع) نگاشتند و از ايشان خواستند كه رهبرى جامعه را بر عهده گيرد و همان هايى كه بيش از هيجده هزار نفرشان با نماينده امام (ع) مسلم بنعقيل بيعت كردند. (10) اين جريان بزرگ اجتماعى، تا آن اندازه شكوفا بود كه حتى مخالفان اهلبيت نيز به آن معترف بودند و با وجود فرزانگان اهلبيت، هيچ گونه موقعيتى براى خود نمىديدند; چنانكه عبدالله بنزبير بر اين حقيقت واقف بود كه با وجود حسين بنعلى (ع)، هيچ گونه اميدى براى بيعت مردم حجاز با او وجود ندارد (قد عرف ابنزبير ان اهل الحجاز لا يبايعونه مادام الحسين فى البلد) . (11) هنگامى كه ابنمرجانه به دستور يزيد، آن فاجعه انسانى را در كربلا پديد آورد، مجلس جشنى بر پا كرد و اسراى اهلبيت را به كوفه آورد. در كوفه، در مجلس بزم، طبل پيروزى نواخت و با ايجاد رعب و وحشت، از فضايل نداشته بنىاميه سخن راند و بر اهلبيت، جرات جسارت پيدا كرد و گفت: «سپاس خدا را كه حق را آشكار و يزيد و حزبش را پيروزى عطا كرد و دشمن دروغگو و پيروانش را از پاى در آورد!» . در اين هنگام، عبدالله بنعفيف ازدى، از ياران اهلبيت، با همه رعب و وحشتى كه بر مجلس حاكم بود، از جاى برخاست و رو به ابنزياد گفت: «دروغگو تو و پدرت و آن كسى است، كه تو را بر اين سمت گماشته است. فرزند مرجانه! فرزند رسولالله را به قتل مىرسانى، آنگاه بر منبر و جايگاه راستگويان قرار مىگيرى و اين گونه سخن مىگويى؟» . ابنزياد از سخن وى برآشفت و خواست وى را همانجا به شهادت برساند كه هفتصد نفر شمشير به دستحاضر، از ابنعفيف حمايت كرده و ابنزياد را از تصميمش پيشمان ساختند، گرچه ابنزياد به سربازان ويژه، دستور مىدهد كه شبانه با تزوير، وى را ربوده و در خارج شهر به شهادت برسانند. (12) اينها نمونههايى از ده ها گواه صادق بر گسترش و توانمندى اين جريان اجتماعى است كه از زمان رسولالله (ص) شكل گرفت و همواره راه پرفراز و نشيب را پيمود. گرچه بايد اعتراف كرد كه در اثر سهلانگارى در برخى موارد و نيز فريب مخالفان، در برخى موارد ديگر، انسجام اين تشكل، آسيب هاى جدى ديد، اما هيچگاه اين حركت، متوقف و يا به خاموشى نگراييد، بلكه همواره انديشه و رفتارش از خاستگاه وحى و عترت رسولالله (ص) سويه مىگرفت و شمشيرهايش نيز همواره در دفاع از آرمان هاى اهلبيتبه كار گرفته مىشد; زيرا شمشير هيچ گاه از آرمان جدا نمىشود. اينكه گاهى نقل مىشود كه انديشهها از رفتار و شمشير جدا شده است، مانند اينكه از فرزدق نقل شده است كه در پاسخ امام حسين (ع) در باره اوضاع عراق گفت: «قلب هاى مردم با تو ولى شمشيرهايشان با بنىاميه است» (13) سخنى قابل نقد است; زيرا شمشير همواره در اختيار انديشه است و اگر بيشتر مردم عراق انديشه و قلبشان با اهلبيت است، شمشير و رفتار آنان نيز مدافعان انديشه و آرمان خواهد بود. بر اساس همين حقيقت، امام حسين (ع) دعوت مردم عراق را پذيرفت و به سوى آنان حركت كرد. و نمىتوان گفت كه جامعهشناسى امثال فرزدق، از امام حسين (ع) بهتر بوده و حضرت شناخت درستى از جامعهاى كه نهضتخود را در آن آغاز كرد، نداشته است. البته اين سخن، بدان معنا نيست كه در عراق هيچ شمشيرى عليه امام حسين (ع) نبود; زيرا شكلگيرى يك جريان اجتماعى، كه حتى بخش بزرگى از جامعه را فرا گيرد، لزوما به اين معنا نخواهد بود كه جريان مخالف با آن، در همان جامعه شكل نگيرد، بلكه در درون يك جامعه، همواره جريانهاى متضاد شكل مىگيرند. آنچه در عراق وجود داشت، به علتسابقه حكومتدارى اميرالمؤمنين (ع) و شكوفا شدن انديشههاى تابناك ايشان در عراق، به ويژه در كوفه، شكلگيرى يك تشكل بزرگ اجتماعى همراه و ياور اهلبيتبود كه لايههاى عميق آن، در عراق و حجاز و لايههاى ديگر آن، در سرتاسر كشور اسلامى به چشم مىخورد. گرچه جريانهاى متضاد نيز وجود داشتند و در فرصت هايى كه فراهم مىشد، ابراز وجود مىكردند، ولى شمشيرهايى كه در عراق، به روى امام حسين (ع) كشيده شد، شمشيرهاى تشكل همسو نبود، بلكه شمشيرهاى جريانهاى متضاد بود كه عبيدالله بنزياد با زور و تزوير، آنان را عليه امام حسين (ع) و اهلبيتساماندهى كرد. سخنان فرزدق نيز مىتواند ناظر به همين جريان ها باشد، نه شيعيان و هواداران اهلبيت. البته شرح ماجراى سقوط كوفه، تحقيق بيشترى را مىطلبد كه در جاى خود انجام گرفته است. در هر صورت، جريان بزرگ تشكل همسوى اهلبيت را نمىتوان ناديده انگاشت، گرچه جريانهاى متضاد نيز وجود داشته باشند.جريانهاى متضاد
شكلگيرى جريان توانمند و حقمحور، در يك جامعه، لزوما بدين معنا نيست كه جريانهاى مخالف، در همان جامعه شكل نگيرد، بلكه در جامعه همواره جريانهاى متضاد و چالشگر حق و باطل در حركتند و اين واقعيت، يك سنت تغييرناپذير اجتماعى است كه قرآن بر آن تاييد مىكند. قرآن در باره قوم بنىاسرائيل، دو جريان متضاد را، كه از متن يك جامعه خيزش كرده، معرفى مىنمايد. يك جريان، كه از متن جامعه بنىاسرائيل برخاسته، از رهبرى به حق حضرت موسى حمايت مىكند. و به علت روش حقمدارش به بار نشسته و پيروزى و سرافرازى نصيبش مىشود; يعنى همان تشكلى كه در راه انديشه و آرمان هاى بر حق حضرت موسى پايدارى كرد و بر خداى سبحان تكيه زد: «قالوا على الله توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمين.» (14) قوم موسى گفتند: «اعتماد ما بر خدا است، پروردگارا! ما را مورد آزمون گروه ستمپيشه قرار مده.» خداى سبحان نيز در اثر پايدارى آنان اين تشكل را به هدف خود رساند و آنان را از خطرها رهانيد: «و جاوزنا بنىاسرائيل البحر.» (15) بنىاسرائيل (قوم موسى) را از دريا (به صورت اعجاز) عبور داديم. اين تشكل را زندگى امن همراه با روزى هاى فراوان نصيب كرد: «و لقد بوانا بنىاسرائيل مبوا صدق و رزقناهم من الطيبات.» (16) در نهايت، اين تشكل حقگرا به علت پايدارى در راه حق، به پيروزى مىرسد: «و تمت كلمة ربك الحسنى على بنىاسرائيل بما صبروا.» (17) وعده نيك خدا در باره بنىاسرائيل (قوم موسى) به علت پايدارى آنان در راه حق، تحقق يافت.» در برابر اين جريان اجتماعى، جريان مخالفى، كه آن هم از متن همان جامعه برخاسته بود، وجود داشت كه كوركورانه از اوهام تفرعن پيروى و از منويات شوم آنان حمايت مىكرد: «فاتبعوا امر فرعون و ما امر فرعون برشيد.» (18) قوم فرعون از دستور فرعون پيروى كردند و دستور فرعون، رهنمون به حق نيست و بالندگى ندارد. اين روش باطلگرا سرنوشتى شوم را، كه ذلت و گرفتارى است، پيش رو دارد كه رسوايى دنيا و خزى آخرت را نصيب آنان مىكند: «فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين.» (19) آنان را بوزينههاى پست قرار داديم. و سر انجام، اينان به علت طغيان در برابر حق، در گرداب گناه خويش، در كام امواج غرق شدند: «فاغرقنا آلفرعون.» (20) پس آلفرعون را غرق كرديم. آلفرعون از همان قوم بنىاسرائيل نشات گرفته بودند و سرنوشتشوم آنان نيز به علت عملكرد و رفتار حقستيز آنان بود: «ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون.» (21) اين سرنوشت، به علت عصيان و رفتار تجاوزگرى آنان است. همانطور كه ملاحظه مىكنيد، دو جريان متضاد، از درون يك جامعه خيزش گرفته، دو روش متفاوت و دو سرنوشت را نيز در پى دارند; زيرا سنت هاى الهى جابهجايى و دگرگونى نمىپذيرند. هر روش، سرنوشت همان روش را در پى خواهد داشت: «فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا.» ( 22) اين حقيقت، در زمان رسولالله (ص) و نيز پس از رحلت ايشان در طول دوران زندگى اهلبيتشكل گرفت و همراه با آن، جريانهاى مخالف تشكل همسو و همراه اهلبيت نيز پاى گرفتند كه سنگ زيرين اين جريان را، كه با محوريتبنىاميه مىچرخيد، مىتوان در دوران جاهليت جستوجو كرد. رويش اين جريان مخالف، گرچه به زمان عثمان، در مدينه بازگشت دارد، اما محور آن را توانمندى بنىاميه در شام شكل مىدهد و لايههاى عميق اين جريان، در شام است، گرچه لايههاى نازك آن، در سراسر كشور اسلامى به چشم مىخورد. اين جريان، در برابر امام على (ع) و تشكل همراهش و نيز امام حسن مجتبى (ع) با طيف بزرگى كه از دعوت كنندگان از امام حسين (ع) حمايت مىكرد، قد برافراشته بود و در صحنههاى اجتماعى نقش ايفا مىكرد و باعث گردش و مداوله نهاد سياسى مىشد. اين جريان چالشگر، از آرمان هاى شوم بنىاميه هوادارى مىكرد و همواره به نداى آنان پاسخ مىداد و بر تشكل همسوى اهلبيت آسيب مىرساند. با اين بيان رويكرد، نكوهش هاى عترت و آلرسول (ص) نيز از مردم عراق و كوفه، در برخى موارد آشكار مىگردد; زيرا برخى نكوهشها متوجه جريانهاى متضاد است، گرچه برخى شكوهها نيز مىتواند متوجه سستى و سهلانگارى جريان همراه هلبيتباشد. در هر صورت، با تحليل كوتاه از محور نخست نوشتار، به محورهاى ديگر، يعنى حاكميتبنىاميه و پيامد اين حاكميت، كه پيوند عميقى با عنوان نوشتار دارد، مىپردازيم; زيرا با تبيين حاكميت و گستره پيدايش حكومتبنىاميه و پيامدهاى آن، نقش فشارهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى بنىاميه، در آغاز نهضت نيز آشكار خواهد شد; زيرا اين فشارها، گرچه از زمان عثمان آغاز شد، اما همواره بر تراكم آنها افزوده شد تا سبب شد نهضتى شكوهمند عليه آنها گردد. تبيين اين محورها تفسير اين سخن كوتاه و شيواى اميرالمؤمنين (ع) خواهد بود در باره حاكميتحزب عثمانيه: «فيتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و الصالحين حربا و الفاسقين حزبا.» (23) بنىاميه مال خدا (اموال عمومى) را در بين خويش دستبه دست كردند، و بندگان خدا را برده خويش ساختند و با افراد شايسته به ستيز برخاستند و افراد تبهكار را پيرامون خويش گرد آوردند.ب. حاكميتحزب عثمانيه
پيشينيه حكومتبنىاميه يا حزب عثمانيه را از زمان عثمان، خليفه سوم مىتوان جستوجو كرد. از هنگام خلافت وى تغييرات چشمگيرى در نظام مديريت امت اسلامى پديدار شد. وى از معيارهاى دينى و سنت رسولالله (ص) و حتى از روش هاى دو خليفه پيش از خود، آشكارا عدول كرد. سياست قومگرايى و تبعيض در مديريت وى آشكار شد، به گونهاى كه حاكميت قوم خود (بنىاميه) را پايهريزى كرد. در دوران حكومتدارى عثمان، بيشتر مسؤولان سياسى و استانداران، از بنىاميه و سرسپردگان سينهچاك آنان برگزيده شدند و مسؤوليت هاى كليدى، در مسير اهداف آنان واگذار شد. در زمان عثمان معادلات سياسى و به دنبال آن، معادلات اجتماعى و اقتصادى، به گونهاى دگرگون شد كه عدول از معيارها در جهتحاكميتبخشيدن به قوم بنىاميه، آشكارا صورت مىگرفت و اين سخن عمر در باره عثمان، كاملا درست است كه اگر عثمان امور را در اختيار گيرد، بنىاميه را برگرده مردم سوار خواهد كرد. (24) معيار عزل و نصب و توزيع نيروى انسانى، قومگرايى بود كه انتخاب استانداران، نمونه بارز آن است. استانداران عثمان، همگى از اين قماش بودند. وليد بنعقبه، برادر ناتنى وى با فسق آشكارش و علىرغم مخالفت هاى همه انديشمندان، استاندار كوفه شد. عبدالله بنعامر كريز (استاندار بصره)، معاوية بنابوسفيان (استاندار خودمختار شام)، يعلى بنمنيه (استاندار يمن)، جرير بنعبدالله (استاندار همدان)، عبدالله بنسعد بنابىسرح (استاندار مصر) و مروان حكم، داماد وى، مشاور و در حقيقت، وزير دربار وى، نمونههايى از اين دست هستند. حاكميتحزب عثمانيه، از طريق استاندارى معاويه در شام و سپس حاكميت وى بعد از داورى دومةالجندل، در زمان اميرالمؤمنين (ع) و به ويژه پس از مصالحه با امام حسن مجتبى (ع) تداوم يافت. پس از مصالحه ساباط وى اختياردار همه كشور بزرگ اسلامى شد و سيرهاى به مراتب تاسفبارتر از سيره عثمان در پيش گرفت و دامنههاى حكومتبنىاميه را به حجاز، آنگاه عراق گسترش داد، به گونهاى كه همه مسؤوليت هاى سياسى، قضايى، اجتماعى، اقتصادى و دينى در اختيار بنىاميه قرار گرفت و حاكميت اين قوم، به طور فراگير تثبيتشد. برخى از مسؤولان در زمان معاويه، عبارت بودند از: سعيد بنعثمان، استاندار كوفه در سال 56 و استاندار خراسان در سال 57، عبدالله بنامالحكم، خواهرزاده معاويه، استاندار كوفه در سال 58، كه مردم وى را نپذيرفتند. آنگاه به مصر اعزام شد، كه مردم مصر نيز وى را نپذيرفتند. (25) وليد بنعتبة بنابىسفيان، استاندار مدينه، كه در زمان يزيد نيز استاندار مدينه بود. مروان حكم، داماد عثمان و نيز سعيد بنالعاص، استاندار مدينه. عبدالله بنعامر، پسردايى عثمان، استاندار بصره و سيستان. (26) عمرو عاص، وزير مشاور و استاندار مصر. عبدالله بنعمرو عاص، استاندار مصر. (27) زياد بنابيه، سرسپرده و جلاد معاويه، استاندار بصره و سپس كوفه و نيز خراسان. چهار نفر از فرزندان همين زياد، يعنى عبدالرحمن بنزياد، ربيع بنزياد، عباد بنزياد، و عبيدالله بنزياد، استانداران خراسان، سيستان، كوفه و خراسان. (28) عبيدالله بنخالد و نيز ضحاك بنقيس و نعمان بنبشير، استانداران كوفه. (29) مسلم بنمخلد، استاندار مصر و آفريقا. (30) بسر بنارطاة، استاندار بصره. (31) ديگر مسؤولان قضايى و شؤون دينى كه شرح آن خواهد آمد نيز در اختيار همين طيف از بنىاميه و يا هواداران سرسپرده آنان قرار داشت. حاكميتسياسى بنىاميه، هرم محورى توانمندى اجتماعى آنان بود كه فرصت را در ديگر عرصهها براى دستيابى به اهداف آنان فراهم ساخت. اين توانمندى سياسى، باعث پديدار شدن يك جريان بزرگ اجتماعى چالشگر، در برابر اهداف الهى عترت آلرسول (ص) پديدار ساخت. حزب عثمانيه با اين توانمندى، موفق به دستيازيدن به برخى اهداف خويش شد كه چنگاندازى به اهرم هاى قدرت سياسى، راه را براى رسيدن به اهداف بزرگ آن هموار ساخت. حزب عثمانيه، كه پيشينه آن را در جاهليت مىتوان جستوجو كرد و تداوم آن، حزب ابوسفيان است، همواره در آرزوى در آغوش گرفتن حكومتسياسى بود كه با انقلاب اسلامى رسولخدا (ص) از اختيار آنان خارج شده بود و ابوسفيان، خود به اين حقيقت اعتراف كرد. وى هنگام خلافت عثمان بر مزار حمزه سيدالشهدا حاضر شد و پاى خويش را بر مزار شريف او كوبيد و گفت: «حمزه! آن چيزى كه ما با شما در ستيز براى آن بوديم، اينك به چنگ ما افتاده است» . (32) و نيز اين گونه رهنمون داد كه حكومت، همانند توپ بايد در دستان بنىاميه دستبه دستشود، بهشت و جهنمى در كار نيست: «تلقوها يا بنى عبدشمس تلقف الكرة فوالله ما من جنة و لا نار» (33) در زمان خلافت عثمان، ابوسفيان هنگامى كه براى گفتن تبريك، بر وى وارد شد، گفت: «بعد از قوم تيم و عدى حكومتبه دست تو افتاده است. آن را همانند توپ، در بين بنىاميه گردش ده و محورهاى آن را بنىاميه قرار ده، كه اين پادشاهى است: «ادرها كالكرة و اجعل اوتادها بنىامية فانما هو الملك» . (34) اين در حالى بود كه همين ابوسفيان هنگامى كه ابوبكر خليفه شد، براى برانگيختن آشوب داخلى به امام على (ع) پيشنهاد پشتيبانى داد كه اگر مايل باشى، براى حمايت از تو مدينه را پر از سواره و پياده نظام خواهم كرد. امام على (ع) كه از هدف شوم وى باخبر بود، پاسخ داد: «تو همواره در دشمنى با اسلام بودى» . (35) معاويه سردمدار ديگر حزب عثمانيه نيز آشكارا اعتراف كرد كه من براى نماز و روزه با مخالفان خود در ستيز نيستم، من براى به چنگ آوردن حكومت مىجنگم: «انى والله ما قاتلتكم لتصلوا و لا تصوموا و لتحجوا و لتزكوا انكم لتفعلون ذلك انما قاتلتكم لاتامركم» . (36) و اين گونه حاكميتحزب عثمانيه، از زمان عثمان آغاز شد و به استقرار حاكميتبنىاميه انجاميد.خاستگاه حزب عثمانيه
البته اين نكته نيز نبايد از نظر دور باشد كه شكلگيرى اين حزب، تنها به زمان عثمان بازگشت ندارد، بلكه پيشينه آن، به زمان جاهليت، زمان حاكميت ابوسفيان بر قريش باز مىگردد. اين حزب خطمشى خود را كه حاكميت قومگرايى علىالاطلاق مىباشد و انواع ناهنجارىهاى اجتماعى را در پى داشت، از احزاب چالشگر زمان ابوسفيان دريافت مىكرد. انگيزههاى جاهلى و برترىطلبى و نابرابرىهاى آن زمان، در ذهن سران قوم بنىاميه رسوب داشت تا اينكه از زمان خلافت عثمان به بعد، فرصت ميداندارى يافت. ابوسفيان سردمدار احزاب مخالف رسولالله (ص) بود و در بسيارى از جنگها عليه مسلمانان نقش داشت. در سه جنگ بزرگ بدر، احد و احزاب، جبهه مقابل رسولالله (ص) را ابوسفيان شكل مىداد. در جنگ خندق، همه احزاب مخالف رسولالله (ص) به رهبرى ابوسفيان در نبرد شركت كردند و اين جنگ به همين علت، جنگ احزاب ناميده شد. كه قرآن از آن اين گونه ياد مىكند: «و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله.» (37) مؤمنان هنگامى كه احزاب (نيروى مقابل) را مشاهده كردند، گفتند: اين همان نويدهاى خدا يو پيامبرش است. به همين علت، از بنىاميه به عنوان تداوم و بقاياى حزب جاهليت و حزب ابوسفيان ياد مىشود; زيرا خاستگاه اين قوميت، ازگشتبه آن دوران دارد. اميرالمؤمنين (ع) در هنگام بسيج نيرو به جبهه نبرد با معاويه، با همين عنوان از وى ياد مىكند: «سيروا الى اعداء الله، سيروا الى اعداء السنن و القرآن، سيروا الى بقية الاحزاب و قتلة المهاجرين و الانصار.» (38) به سوى دشمنان خدا و دشمنان رسولالله و قرآن بسيجشويد. به سوى بقايا و اعقاب احزاب جاهلى و قاتلان مهاجران و انصار حركت كنيد. اعقاب ابوسفيان تا آنجا با اين عنوان معروف بودند كه امثال زياد بنابيه نيز براى نكوهش آنان از همين عنوان استفاده مىكند: «العجب من ابن آكلة الاكباد و كهف النفاق و رئيس الاحزاب» . (39) روش اين حزب نيز همان روش عهد جاهليتبود; يعنى با همه فضايل در ستيز بود كه متاسفانه پس از رحلت رسولالله (ص) فرصت ميداندارى را به دست آورد و بدينسان، حاكميتخويش را بر امت اسلامى استقرار بخشيد. اين حاكميت، پيامدهاى عبرتآميز را براى هر زمان ديگرى به يادگار نهاد كه در بخش بعدى به پيامدهاى اين حاكميت مىپردازيم.پيامدهاى حاكميتحزب عثمانيه
الف. فرهنگى
توانمندى سياسى بنىاميه فرصت فرهنگسازى و سوق انديشههاى عمومى جامعه، به سمت و سوى اهداف خويش را فراهم آورد. حزب عثمانيه با در اختيار گرفتن سكوهاى تبليغاتى و جايگاه هاى انحصارى، فرهنگسازى خويش را در دو محور متمركز كرد. محور نخست، فضاسازى فرهنگى در جهت طرح شايستگى ها و فضايل دروغين بنىاميه و محور دوم، تهاجم گسترده فرهنگى عليه رقيب هاى خود، به ويژه اهلبيت رسولالله (ص) . تاثيرگذارى اين تهاجم، گرچه از زمان خليفه سوم بود، اما در زمان معاويه، به ويژه مدت همزمانى با امامت امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به اوج رسيد. بر اين اساس، اين موضوع را در دو بخش مىتوان بررسى كرد: 1. در محور نخست، آنان تا توانستند در باره فضايل بنىاميه فرهنگسازى كرده و حتى احاديث جعلى فراوانى را از زبان رسولالله (ص) و صحابه بزرگ ايشان در شان آنان ساخته و منتشر كردند. قلمبهدستان و سخنگويان مزدور، مانند كعبالاحبار، در باره فضيلت پياز عكه گرفته تا سران بنىاميه، حديث جعل و منتشر ساختند، احاديثى مانند: «اشد امتى حياء عثمان بنعفان» ، «عثمان بن عفان احيا امتى و اكرمها» ، «الحياء من الايمان و احيا امتى عثمان» و «لكل نبى رفيق فى الجنة و رفيقى فيها عثمان بنعفان» . (40) و مانند: «معاوية احكم امتى و اجودها» و «معاويه احلم امتى و اجودها» . (41) با اينكه رسولالله (ص) در باره معاويه فرمود: «به دين من از دنيا نخواهد رفت» ، اين گونه سخن ستايش از معاويه به زبان حضرت آويخته مىشود. در فضيلتبنىاميه آن مقدار حديث جعل شد و بر گوش مردم شام نواخته شد كه بنىاميه را نزديكترين خويشان رسولالله (ص) معرفى كردند و آيات و رواياتى را كه در شان ذوالقربى و رهبرى آنان مطرح است، بر بنىاميه تطبيق كردند. عبدالله بنعلى بزرگانى از شام را نزد ابىالعباس سفاح فرستاد و در نزد وى سوگند ياد كردند كه خويشانى غير از بنىاميه براى رسولالله (ص) نمىشناسند تا خلافت را از وى به ارث ببرند. اين ترفند، با اين هدف بود كه خلافت و حكومتخويش را با عنوان وارث رسولالله (ص) مطرح سازند. اين اندازه جعل و فرهنگسازىها مراكز فرهنگى و شاعران را به تعجب مىآورد كه ابراهيم بنالمهاجر در همين زمينه مىسرايد:
ايها الناس اسمعوا اخبركم
عجبا من عبد شمس، انهم
ورثوا احمد فى ما زعموا
كذبوا و الله ما نعلمه
يحوز الميراث الا من قرب (42)
عجبا زاد على كل العجب
فتحوا للناس ابواب الكذب
دون عباس بنعبدالمطلب
يحوز الميراث الا من قرب (42)
يحوز الميراث الا من قرب (42)
ب. اقتصادى: «فيتخذوا مال الله دولا»
ساماندهى اقتصادى از ويژگى هاى استقرار حكومت دينى است كه عدالت اجتماعى را در ابعاد گوناگون تحقق مىبخشد. نهاد سياسى، هر چه از معيارهاى دينى عدول كند، به همان اندازه به ناهنجارى هاى اقتصادى روى آورده و باعث نابرابرى هاى اقتصادى مىگردد. در زمان بنىاميه، به علتحاكميت قوم برترىطلب آنان، نابرابرى عميق در فرآيند ساختار اقتصادى جامعه پديدار شد، به گونهاى كه اقليتحاكم و فرصتطلب، سرمايههاى كلانى از اموال عمومى و حيف و ميل انباشتند و بيشتر افراد جامعه، به ويژه مخالفان بنىاميه و بالاخص عترت پيامبر (ص) و هواداران آنان، در تنگناهاى شديد محروميت قرار گرفتند. از آغازين روز حكومت عثمانى و با مسلط شدن بنىاميه بر گرده مردم، گسيل سرمايهها به سود اشخاص توانمند سياسى شروع شد و تا انقراض بنىاميه ادامه يافت. آنان نه تنها نقدينههاى بيتالمال و ثروت هاى عمومى را، كه در آن زمان، به صورت شمش هاى طلا و نقره بود، به جيبهاى خود سرازير كردند، بلكه اموال و مستقلات انفال را به گونهاى مديريت كردند كه به سود آنان ضبط و ثبتشود. اين تبعيض ناروا، به اندازهاى سرمايه نزد آنان انباشت كه افراد به راحتى مىتوانستند هزينههاى جنگ هاى مهم را متحمل شوند. بنىاميه به بيان اميرالمؤمنين (ع) همانند شتر گرسنهاى كه به علفبهارى روى آورد، به بيتالمال تهاجم كردند: «يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع» . (46) عثمان در اين راه، آن گونه آشكارا موضع گرفت كه اظهار داشت: اگر كليدهاى بهشت در اختيار من بود، در اختيار بنىاميه قرار مىدادم: «اما و الله لو قدرت على مفاتيح الجنة لسلمتها الى بنىامية» . (47) جالب اين است كه اين روش را نه تنها نكوهيده نمىدانست، بلكه به آن افتخار هم مىكرد. هنگامى كه زياد بنعبيد از حيف و ميل هاى عثمان برآشفت و به گريه افتاد، عثمان گفت: گريه چرا؟ عمر خويشان خود را از بيتالمال براى رضاى خدا محروم مىكرد و من براى رضاى خدا خويشانم را برمىگزينم. «انا اعطى اهلى و قرابتى ابتغاء وجه الله» . (48) بررسى برخى آمار و ارقام ها روش ناعادلانه بنىاميه را به خوبى آشكار مىسازد. عثمان به چهار نفر از قريش، كه آنان را به دامادى خويش برگزيد، سه هزار دينار بخشيد. هنگامى كه آفريقا فتح شد، يك پنجم غنايم اين فتح را به دامادش مروان بخشيد. همچنين به حكم بن عالم (پدر مروان) سيصد هزار درهم از صدقات بخشيد. وقتى عبدالله بن اسيد، در مدينه به حضور عثمان رسيد، به وى سيصد هزار درهم و به هر يك از همراهان وى صد هزار درهم اعطا كرد كه عبدالله بنارقم، صندوقدار بيتالمال از پرداخت آنها امتناع ورزيده و كليدهاى خزانه را در مسجد، نزد عثمان آورد و بر منبر آويخت و گفت: يك غلام (حلقه به گوش) مىخواهد تا اين مبلغ ها را بىچون و چرا بپردازد. عثمان كليدها را گرفت و در اختيار غلامى به نام «نائل» قرار داد. عبدالله نيز به خانه خويش برگشت. وى آنگاه اموالى را نزد عبدالله بنارقم فرستاد كه وى از دريافت آنها خوددارى كرده و گفت: اين اموال اگر از بيتالمال باشد، سهم من از بيتالمال اين مقدار نيست و اگر از اموال شخصى خليفه باشد، مرا نيازى به اين گونه اموال نيست. (49) وى فدك را كه بخشيده رسولالله (ص) به حضرت فاطمه (س) بود، در اختيار مروان، داماد خويش قرار داد و بخشى از زمين بازار مدينه را به حرث بنحكم، برادر مروان واگذار كرد. عثمان قرقگاه و مراتع مدينه را در اختيار بنىاميه قرار داده بود تا دام هايى كه از بيتالمال به چنگ آورده بودند، در آن مراتع بچرند و به دام هاى ديگران اجازه ورود به آن مراتع را نمىداد. عثمان پس از فتح مغرب، همه غنايم آن را در اختيار عبدالله بن ابىسرح قرار داد و براى ديگران سهمى منظور نكرد. وى به ابوسفيان دويست هزار درهم و به مروان نيز در نوبت ديگر، صد هزار درهم بخشيد كه عبدالله بنارقم، صندوقدار وى برآشفت و گريست. عثمان گفت: از اين كه صله رحم به جا آوردم، گريه مىكنى؟ عبدالله گفت: براى اين گريه مىكنم كه انگار اين اموال را جايگزين اموالى مىكنى كه در زمان رسولالله (ص) انفاق كردى، كه اگر آن زمان بود، صد درهم اين اموال هم براى مروان زياد بود. (50) وى به طلحه دويست هزار دينار، به زبير حدود شصت ميليون درهم و به زيد بنثابت در يك مرحله، صد هزار دينار بخشيد. زيد بنثابتبه قدرى طلا و نقره انباشته بود كه پس از مرگ وى شمش ها را با تبر مىشكستند و تقسيم مىكردند. (51) يعلى بنمنبه به اندازهاى ثروت اندوخته بود كه پس از عثمان، هنگامى كه به مكه گريخت و با ناكثين همپيمان شد، بخش بزرگى از هزينه جنگ جمل را متحمل شد. نيز عبدالله بنعامر (پسردايى عثمان) استاندار عثمان در بصره، آن مقدار ثروت اندوخت كه وقتى با ناكثين در مكه همپيمان شد، بخش ديگرى از هزينه جنگ عليه حضرت على (ع) را متقبل شد و شتر سرخموى «عسگر» را در اختيار عايشه قرار داد. (52) عمروعاص در هنگام مرگ 325000 دينار، هزار درهم، دو هزار درهم گندم، ده هزار درهم رضيعه و ... از خود بر جاى نهاد. (53) و خود عثمان هنگام مرگ، پنجاه هزار دينار، دو ميليون درهم و هكتارها زمين و رمههاى شتر بر جاى نهاد. (54) زياد، استاندار معاويه در كوفه و بصره، دست عمال خود را در حيف و ميل باز گذاشت و آنان نيز هزاران درهم را بردند و در يك قلم، 25000 درهم نصيب وى شد. (55) عبدالرحمن بنزياد در مدت كوتاه استاندارى خراسان، آن اندازه مال انباشت كه اگر هر روز هزار درهم هزينه مىكرد، براى صد سالش كفايت مىكرد. (56) شخص معاويه آن گونه ثروت اندوخت كه سرمايه كلان باارزشى را به خود و هوادارانش اختصاص داد. (57) اينها بخشى از ده ها موارد آمار و ارقام حيف و ميل اموال عمومى، در زمان حكومتبنىاميه است. آنان با اين سرمايهها كاخ هايى متعدد در مدينه و بصره و شام بر پا كردند (58) و زندگى ساده و زاهدانه، جاى خود را به اسراف، اشرافگرى و تباهى سپرد. اين در شرايطى بود كه عموم جامعه، به ويژه بنىهاشم و شيعيان امام على (ع) از حق زندگى برخوردار نبودند، جان و مالشان در امنيت نبود. در زير هر سرپناهى و در كنار هر حجر و مدرى كه شيعيان على (ع) را مىيافتند، آنان را به شهادت مىرساندند و اموالشان را به غارت مىبردند.ج. اجتماعى: «و عباد الله خولا»
حاكميتسياسى بنىاميه، كه تهاجم فرهنگى و نابرابرى اقتصادى را در پى داشت، باعث نابهسامانىهاى فراوان اجتماعى گرديد، به گونهاى كه نهادهاى اجتماعى جامعه، با فرهنگ و انگيزههاى هدفمند، نهادينه شدند و در اختيار دستگاه حاكم و نيروهاى توانمند آنان قرار گرفتند. اين روش، باعث دو قطبى شدن جامعه، يعنى اقليتحاكم متمول، از يك سو و بيشتر افراد محروم و تحت فشار جامعه، از سوى ديگر شد. در چنين فضايى تا چه اندازه، ناهنجارى و نابهسامانى اجتماعى پديدار مىشود و چه فشارهايى در ابعاد گوناگون اجتماعى، بر توده مردم روا مىگردد. از هنگام استقرار حكومتبنىاميه، نهادهاى اطلاعرسانى و تبليغى، قضايى، قانونگذارى و تصميمگيرى و نهادهاى دينى، مانند امامت جمعه و جماعات و نيز برگزارى مراسم پرشكوه نماز عيد قربان و عيد فطر و برگزارى كنگره عظيم حج و ... در اختيار بنىاميه قرار گرفت. افرادى مانند كعبالاحبار و ابوهريره تا توانستند از زبان رسولالله (ص) حديث جعل كردند. سرسپردگان حكومتى و نظامى و قضايى بنىاميه، كشتن امامحسين (ع) را به عنوان آشوبگر و خروج كننده بر ولىامر و حتى خارج شده از دايره دين، لازم مىدانند. (59) افرادى مانند هشام بنهبيره، و فضالة بنعبيد انصارى و عميرة بنيثربى عهدهدار داورى مسلمانان شدند. (60) عصبيت جاهلى در زمان بنىمروان تا آنجا پيش رفت كه امور قضايى، به غيرعرب (غيرعرب بنىاميه) واگذار نمىشد: «و لا يصلح القضاء الا لعربى» . (61) مديريت امور مساجد و ديگر اماكن مذهبى و عمومى و مديريت امامت جماعات و جمعه در سراسر كشور، در اختيار بنىاميه قرار گرفت. هزاران سخنگوى خودفروخته، بر بالاى ده ها هزار منبر، آنگونه كه بنىاميه مىخواستند، سخن بر زبان جارى ساختند. همه اين امور، در اختيار بنىاميه بود، به گونهاى كه در باره كوفه گفته شد كه امامت كوفه نبايد از عرب خارج شود: «لا يؤم الكوفة الا عربى» . (62) كنگره بزرگ حج، سال هاى متمادى به دست امير الحاجهايى مانند معاويه، مروان حكم، سعيد بنعاص، عنسبة بنابوسفيان، عتبة بنابوسفيان، وليد بنعتبة بنابىسفيان، مغيرة بنشعبه و عثمان بنمحمد بنابىسفيان بر پا شد. (63) و اميران بىكفايتحج نيز تا مىتوانستند از اين كنگره بزرگ، در جهت تثبيتحاكميتبنىاميه تلاش مىكردند و از اين مراسم با شكوه، كه از هر نقطه كشور اسلامى نماينده دارد و بزرگترين و گستردهترين سايت تبليغاتى محسوب مىشد، بهترين بهره را مىبردند. در عصر بنىاميه، به ويژه پس از سلطه بر حجاز و عراق و مصالحه با امام حسن (ع) ميدان جولان براى بنىاميه بىرقيب ماند و آنان عمال جيرهخوار خود را بر مردم مسلط ساختند و دستور قتل و غارت و تخريب خانههاى مخالفان، به ويژه شيعيان حضرت على (ع) و تشكل همسو را صادر كردند. بنىاميه دست عمال و حاكمان خويش را در انجام دادن هر جنايتى باز نهادند. آنان نيز آن اندازه كشتند كه از كشتهها پشتهها ساختند و با ايجاد رعب و وحشت، صداى هر مخالفى را خفه ساختند و هر كسى كه حتى متهم به شيعه مىشد، از دم شمشير مىگذشت. آنان ياران امام على (ع) را تبعيد و شكنجه و شهيد كردند. ميثم تمار بر بالاى دار، دهانش دوخته شد تا فضيلتحضرت على (ع) را بازگو نكند. شيعيان را بر شاخه درخت آويختند و بر چشمان آنان ميل گداخته كشيدند. امام حسين (ع) در نامه خويش به معاويه، جنايات معاويه را اين گونه برمىشمارد: «ثم سلطته على العراقين فقطع ايدى المسلمين و سمل اعينهم و صلبهم على جزوع النخل...» . (64) تو زياد را بر كوفه و بصره مسلط كردى و وى نيز دستان مسلمانان را بريد و بر چشمان آنان ميل گداخته كشيد و زنان را بر دار آويخت. تو دستور دادى كه شيعيان على را هر جا يافت، بكشد و مثله كند. بسر بنارطاة مامور بود كه هر كسى كه متهم به شيعه حضرت على (ع) و متهم به شركت در قتل عثمان باشد، به قتل برساند. (65) زياد بنابيه نيز همين مسؤوليت را به گونهاى شديدتر بر عهده داشت كه هر جا شيعهاى را مىيابد، به قتل برساند. (66) هنگام سخنرانى زياد در كوفه، مردم وى را سنگ باران كردند. زياد دستور داد جمعيت را محاصره كرده و شخصا در كنار در خروجى، مردم را بازجويى كرد و سرانجام، دست هاى هشتاد نفر از آنان را بريد. (67) زياد شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره اقامت مىگزيد و سپس سمرة بنجندب را جانشين خود در بصره قرار داد و به كوفه آمد. هنگام بازگشت از كوفه، سمره هشت هزار نفر را به قتل رسانده بود كه 47 نفر آنان جامع قرآن بودند. (68) زياد با ايجاد رعب و وحشت، به زعم خود، چنان امنيتى را مستقر ساخته بود كه اگر مالى از كسى مىافتاد، كسى جرات برداشتن آن را نداشت و مردم لازم نمىديدند در خانه خود را در شب ببندند. آن گونه وحشتى حاكم بود كه حتى كسى جرات سرقت و امثال آن را نداشت. (69) البته امنيت ملى مطلوب است; اما نه در سايه چنين مقدار خشونت و وحشتى. در زمان بنىاميه، ياران و صحابه بزرگ رسولالله (ص) مورد شكنجه و آزار قرار گرفتند. در زمان عثمان، عمار ياسر آن گونه مورد ضرب و شتم دستگاه حاكم قرار گرفت كه بقيه عمر خويش را مانند يك جانباز سپرى كرد. (70) عبدالله بنمسعود، قارى معروف قرآن، به گونهاى مورد ضرب چكمهپوشان حكومت قرار گرفت كه دندههايش شكست. (71) ابوذر غفارى، يار ديرين رسولالله (ص) كه حضرت در حق وى فرمود: «آسمان بر راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است» ، در اثر اعتراض به بى عدالتىهاى عثمان، از مدينه به بيابان ربذه تبعيد شد و در همان جا غريبانه جان سپرد. (72) عثمان در نامهاى محرمانه، حكم تبعيد فرزانگانى چون مالك اشتر، صعصعة بنصوحان، زيد بنصوحان، كميل بنزياد، جندب، حارث بنعبدالله، ثابتبنقيس و عمرو بنحمق را صادر و آنان را از عراق به شام تبعيد كرد. (73) در زمان بنىاميه، به ويژه معاويه، ده ها نفر از ياران بزرگ حضرت على (ع) و هواداران اهلبيت، مانند رشيد و عمرو بنحمق به طرز فجيعى به قتل رسيدند كه در يك نمونه، حجر بنعدى با پنج تن از همراهانش، از كوفه، دستبسته به سوى شام منتقل مىشوند و در بين راه، در «مرج عذرا» در شصت كيلومترى شام، با دستبسته مظلومانه به شهادت مىرسند. (74) در زمان بنىاميه، به ويژه پس از مصالحه با امام مجتبى (ع) شيعيان از همه حقوق مدنى و اجتماعى محروم بودند و حتى به جرم شيعه بودن، از فهرستسهميه بيتالمال حذف شدند. محروميت تا بدان حد رسيد كه سخن امام مجتبى در حق آنان مصداق يافت كه حضرت مردم را به پايدارى در برابر سلطه بنىاميه فرا مىخواند و به عواقب شوم سلطه بنىاميه هشدار مىداد و مىفرمود: «اگر رهبرى حق را يارى نرسانيد، دچار سلطه بنىاميه خواهيد شد و سلطه آنان بر دين من (حسن بنعلى) خطرى ندارد; اما آينده شما را مىبينم كه آن گونه حقوق اوليه شما به غارت رفته و آن گونه مورد ستم بنىاميه قرار مىگيريد كه براى نيازهاى اوليه، كه حق شما است و براى نان شب خود، به در خانه بنىاميه مىرويد و از آنان تقاضاى آب و نانى را كه حق خود شما بوده، مىكنيد و آنان اين حقوق را نيز از شما دريغ مىكنند» . (75) اين عاقبت و سرنوشت اجتماعى مردم، در زمان بنىاميه بود. معاويه در كنار هزاران كوخ، با بيگارى گرفتن از مردم، كاخ سبزى ساخت، براى خويش نگهبانى قرار داد، خود را از مردم محجوب ساخت، بر تخت نشست و خود را اولين پادشاه معرفى كرد. (76) در عصر اموىها به ويژه معاويه، مسلمانان غيرعرب آن گونه تحقير شدند كه بايد بار عرب ها را همانند برده به منزل مىرساندند. اگر غيرعرب سواره بود، بايد پياده مىشد و مركب خويش را در اختيار عرب قرار مىداد و اين اندازه ارزش براى آنان قائل نبودند كه دختران آنان را از پدر يا مادران، خواستگارى كنند، بلكه از رئيس قبيله خواستگارى مىكردند. (77) در آن دوران، مردم حق انتخاب سرنوشتخويش را نداشتند و آزادى اجتماعى رختبربسته بود. معاويه همان گونه كه خود را با زور تبليغ و سر نيزه بر مردم تحميل كرد و مردم عراق را به زور وادار به بيعتساخت، به زور سر نيزه، براى جانشين خود، يزيد نيز بيعت گرفت و رسما زمامدارى دينى را به پادشاهى تبديل كرد. اينها نمودارى از اوضاع اجتماعى در زمان بنىاميه است. اين شواهد گواهى مىدهند كه چگونه نهادهاى اجتماعى، با سمت و سوى اهداف بنىاميه استقرار يافته و چگونه بيشتر مردم، زير ستم قرار گرفته و از حقوق اوليه اقتصادى و اجتماعى خويش محروم شدهاند. اين نمودارها به خوبى نابهسامانىهاى اجتماعى را آشكار مىسازد و حاكميتخشونت و رعب و وحشت را نشان مىدهد و به خوبى بيان مىكند كه در زمان بنىاميه، آزادى اجتماعى براى مردم، واژهاى بيگانه بوده و مردم از ابتدايىترين حق خود، مانند نان شب محروم بودند چه رسد به بزرگترين حقوق اجتماعى، مانند انتخاب سرنوشت و انتخاب مديريتسياسى. همه اينها مشخص مىسازد كه چگونه امنيت جاى خود را به خشونت و عدالت اجتماعى جاى خود را به نابرابرى بىحد و بالندگى فرهنگى جاى خود را به فرهنگ جاهلى عصبيت داده بود، صميميت، مهربانى، برادرى و مسالمتبىرنگ شده و قساوت و قتل و غارت رواج يافته بود، بردگى به شكلديگرش شكل گرفته و آزادى اجتماعى فراموش شده بود. در زمان بنىاميه، نهاد سياسى دينى، كه به شكل امامت، در باور شيعه و به شكل خلافت، در باور ديگران شكل گرفته بود، به پادشاهى و اشرافيت و موروثى بودن تغيير مىيابد. خلفاى پيشين حتى از اطلاق عنوان پادشاهى به آنان پرهيز داشتند و تلاش بر زهد و دورى از زخارف دنيايى داشتند; اما در زمان بنىاميه رسما نهاد سياسى جامعه به سوى پادشاهى موروثى گرايش يافت و روى آوردن به اشرافىگرى و اسراف و حيف و ميل رواج يافت. آيا اين مقدار دگرگونى در ماهيت نهادهاى اجتماعى و اين اندازه فاصله گرفتن از معيارهاى دينى، براى مردم و رهبرى دلباخته دين، همچون امام حسين (ع) قابل تحمل بود. آيا اين ناهنجارى هاى اجتماعى، مسؤوليت و تعهد الهى را ايجاد نمىكند كه در برابر ستمگرى ستمپيشه، قد افراشته و چهره نفاق آنان را رسوا ساخته و آنان را از تداوم اين حركت مانع شوند؟د. دينزدايى: «و دين الله دغلا»
عملكرد بنىاميه و اعتراف هاى خود آنان و نيز گفتار رسولالله (ص) و ديگر معصومين (ع) درباره آنان، گواه صادقى استبر يك موضوع مهم ديگر، يعنى دينزدايى بنىاميه. دينزدايى آنان خطر بزرگى بود كه بيشتر فشارها را بر جامعه دينى وارد ساخت. آنچه از رفتارها و گفتارها و نيز روايات به دست مىآيد، اين است كه بنىاميه دين را بازيچه اهداف سياسى خود قرار داده بودند و اظهار تدين آنان نيز با اهداف سياسى بوده است تا با پوشش دينى، حاكميتخويش را مستقر سازند. در محور نخست، اين نكته مهم درخور تامل است كه عناد و دشمنى معاويه و اعقاب وى با عترت رسولالله (ص) بر دينباورى آنان خدشه جدى وارد مىسازد و آنان را در صف كفار قرار مىدهد; زيرا كه رسولالله (ص) در باره عترت فرمود: «جنگ و صلح با آنان جنگ و صلح با من است» . (78) نيز درباره ايشان فرمود: «سب و نفرين على، سب و نفرين من است كه مصادف با سب خدا است» . (79) بنابر اين، نفرين حضرت على (ع) سر از كفر در مىآورد و بنىاميه از زمان معاويه به بعد، بدون ترديد با عترت پيامبر (ص) دشمنى مىكردند و خود و كارگزارانشان امام على (ع) و اولاد ايشان را مورد سب و نفرين قرار مىدادند. از اعتراف هاى برخى سران حزب امويه، اين نكته به خوبى آشكار است كه آنان به اكراه در صف مسلمانان ايستادند. دينباورى در عمق جان آنان نفوذ نكرد. چگونه شخصى مىتواند ادعاى مسلمانى كند و آنگاه صريحا اظهار دارد كه «براى حكومت كردن در ستيز بوديم و بهشت و جهنمى در كار نيست» يا بگويد: «حكومت كه به دستبنىاميه افتاد، بايد همانند توپ در بين آنان دستبه دستشود» . (80) مگر اينها سخنان ابوسفيان مدعى اسلام نيست؟ و مگر شخص معاويه اعتراف نكرد كه «ما براى نماز و روزه و حج و زكات، با هر كسى نمىجنگيم. من براى به چنگ آوردن حكومت در ستيز هستم» . (81) مگر معاويه هنگام شنيدن صداى مؤذن، كه بر رسالت رسولالله (ص) شهادت مىداد، اظهار نكرد كه «من بايد اين نام را از زبان ها بزدايم» ؟ (82) چگونه شخصى مدعى اسلام است و آنگاه وحى و رسالت را انكار مىكند و در مجلس جشن، اين گونه نهان خويش را آشكار كند كه بنىهاشم حكومت را بازيچه قرار دادهاند و گرنه، وحى و رسالتى در كار نيست؟ مگر يزيد اين سخنان را در مجلس شام به زبان نياورد: لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل. (83) اين اعتراف ها درون و چهره رنگ آميزى شده بنىاميه را رسوا مىسازد كه آنان بر همان باورهاى جاهلى خود ماندگار بودهاند و اظهار تدين آنان، با اهداف سياسى و دنيايى بوده است. گفتار رسولالله (ص) در باره بنىاميه نيز گواه روشنى بر اين مدعا است كه بسيارى از سران بنىاميه، از ايمان بهرهاى نبرده بودند. از رسولالله (ص) در باره بنىاميه، به ويژه معاويه، سخن فراوان نقل شده است. حتى حكم قتل معاويه، پيشاپيش از سوى حضرت صادر شده بود. برخى از اين روايات، عبارتند از: اذا بلغ ولد العاص (الحكم) ثلاثين رجلا اتخذوا مال الله دولا و دين الله دغلا و عباد الله خولا. (84) هنگامى كه فرزندان عاص (در برخى آثار حكم به جاى عاص حكم آمده است كه عاص پدر حكم است) به سى نفر برسند، اموال عمومى را بين خويش دستبه دست چرخانده و مردم را برده خويش ساخته و دين خدا را دستاويز فريب قرار دهند. هنگامى كه معاويه را بر فراز منبر مشاهده كرديد كه خطبه مىخواند، وى را به قتل برسانيد. (85) و نيز آن حضرت فرمود: معاويه به دين من از دنيا نخواهد رفت. (86) اميرالمؤمنين (ع) در موارد بسيار، با تحليل هايى گويا و رسا از باورها و فرهنگ و رفتار بنىاميه، به ويژه معاويه، باطن آنان را به خوبى آشكار مىسازد كه چگونه دين را بازيچه سياست قرار دادهاند. بنىاميه دين را وارونه تفسير و آن را تحريف كردند. آنان حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام معرفى كردند: انا آمنا و كفرتم و اليوم انا استقمنا و فتنتم و ما اسلم مسلمكم الاكرها. ديروز ما مسلمان بوديم و شما كافر، امروز ما بر ايمان خويش استواريم و شما فتنه كرده، دستخوش آزمونيد. مسلمان شما با اكراه در صف مسلمانان ايستاد. و نيز آن حضرت، هنگام بسيج نيرو به جبهه جنگ با معاويه، وى را دشمن خدا و پناهگاه منافقان و پيرو احزاب مخالف اسلام معرفى مىكند: سيروا الى اعداء الله و كهف المنافقين و بقية الاحزاب. (87) امام (ع) از دين آنان به عنوان دين واژگون ياد مىكند: ايها الناس سياتى عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الاناء بما فيه. (88) زمانى بر شما خواهد آمد كه همان گونه كه ظرف را واژگون كرده و از درون تهى مىسازند، اسلام را واژگون و از درون تهى و بىمحتوا جلوه مىدهند. اين حقيقت، در گفتار حضرت هم آمده است كه ايشان اسلام آنان را همانند پوستين واژگون معرفى مىكند: لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا. (89) امام (ع) از بنىاميه به عنوان كسانى كه حرام خدا را حلال مىكنند، ياد مىكند: و لا يزالون حتى لا يدعوا لله محرما الا استحلوه. (90) همواره در اين خيال هستند هيچ حرامى را نگذارند جز آنكه آن را حلال شمارند. بر همين اساس است كه حضرت صريحا در باره خطر بنىاميه هشدار داد و فرمود: الا و ان اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنىامية. (91) بدترين خطر بر امت اسلامى خطر بنىاميه است. زيرا فتنه بنىاميه، افزون بر اينكه به عزت و عظمت امت اسلامى آسيب مىرساند، خطرى براى دين مردم است و آن را تحريف و واژگون مىكند. و به همين علت است امام حسين (ع) بزرگترين خطر براى جامعه مسلمانان را حاكميت معاويه معرفى مىكند و مقابله و جهاد عليه اين فتنه را بزرگترين فضيلت مىشمرد: فلا اعلم فتنة على الامة اعظم من ولايتك عليها و لا اعلم نظرا لنفسى دينى افضل من جهادك. (92) من آزمون و خطرى را بزرگتر از خطر رهبرى تو (معاويه) بر امت اسلامى نمىشناسم و وظيفهاى بافضيلتتر از ستيز با تو سراغ ندارم. در تحليلى ديگر، آن حضرت، در باره انگيزه قيام خويش در برابر بنىاميه مىفرمايد: الا و ان هولاء قد لزموا الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفىء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله. (93) آگاه باشيد كه اينان (بنىاميه) همواره همراه شيطان هستند و فرمان خدا را نهادهاند و فساد را آشكار ساختهاند و حدود الهى را تعطيل كرده و اموال عمومى را به خود اختصاص دادهاند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساختهاند. در گفتارى ديگر، امام حسين (ع) در باره خطر بنىاميه مىفرمايد: على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد. (94) اگر رهبرى مانند يزيد، رهبرى امت اسلام را بر عهده گيرد، بايد از اسلام نااميد شد. با توجه به بررسىهاى ياد شده، خطرهايى كه از سوى حاكميتحزب عثمانيه، كيان امت اسلامى را تهديد مىكرده است، به خوبى آشكار است. امام (ع) در گفتارى، از خطرهاى در كمين امت اسلامى سخن مىگويد و فتنههايى را كه در راه سعادت امت اسلامى قرار دارد، گوشزد مىكند كه اساسىترين آنها حاكميتبنىاميه است. مىتوان گفت كه محورهاى اصلى خطرهاى پيشبينى شده در گفتار امام (ع) همينهايى است كه در اين نوشتار بررسى شد; يعنى تهاجم فرهنگى، نابهسامانىهاى اقتصادى، كه جامعه را به سوى دو قطب سوق مىدهد و تضعيف نهادهاى مدنى و اجتماعى، كه ايجاد انواع ناهنجارىهاى اجتماعى، پيامد آن خواهد بود و امت را از هويت ملى و دينى خويش بيگانه ساخته و آزادگى و استقلال آن را تهديد مىكند نيز خطر بزرگ دينزدايى، كه همه هستى جامعه را به تباهى مىكشاند، مهمترين عوامل قيام حسين بنعلى (ع) را شكل مىدهد. گرچه همه محورها مورد توجه آن امام همام بوده و ناهنجارى در ابعاد ياد شده، سبب اقدام اصلاحگرى حضرت بوده است كه خود به اين نكته تصريح مىكند كه «انما خرجت لطلب النجاح و اصلاح فى امة جدى» ، (95) اما به علت ارزش والاى دين، محور اصلى را خطر دينزدايى تشكيل مىدهد; زيرا عزيزترين و والاترين ارزش براى جامعه انسانى، دين است كه حتى انسان جان خويش را فدا مىسازد تا دين را حفظ كند; چنانكه در گفتار عترت پيامبر (ص) كه كوثر وحيانى است، از حضرت على (ع) اينگونه رهنمود آمده است. اذا حضرت بلية فاجعلوا اموالكم دون انفسكم و اذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسكم دون دينكم و اعلموا ان الهالك من هلك دينه. (96) هنگامى كه خطرى جان و آبروى شما را تهديد كرد، اموال خويش را سپر جان قرار دهيد و هنگامى كه خطرى دين شما را تهديد كرد، جان خود را سپر دين خود قرار دهيد و بدانيد كه تباهى از آن كسى است كه دينش تباه شده باشد. با حاكميتبنىاميه، اين گوهر نفيس (دين) به خطر تحريف گرفتار آمده، آن هم نه به شكل دينزدايى لائيك امروزى كه دين را از عرصه سياست دور مىسازد، بلكه تحريفى كه موجب واژگون شدن دين شود و دين را از درون تهى ساخته و چيزى بىمحتوا از آن برجا گذارد. دين واژگون و بىمحتوا نه تنها انسان و جامعه را نمىسازد و نه تنها باعثبالندگى و رشد نمىشود، بلكه همانند مواد مخدر، باعث ركود و ايستادگى جامعه مىگردد و دستاويز اهداف شوم مستكبران قرار مىگيرد. نهضتباشكوه حسينى (ع) براى حفظ چنين ارزش پايدارى شكل گرفت و آن حضرت، جان خود و يارانش را در راه چنين آرمان والايى نثار كرد. او جان داد تا دين پايدار باشد. فشارهاى حاكميتبنىاميه، در ابعاد گوناگون فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و دينى باعثشد كه چنين حركت پرشورى پديدار شود كه البته اين نوع فشارها در جامعه، واكنش هاى طبيعى را در پى داشت; زيرا جامعه ممكن است تا حدى فشارهاى اجتماعى و اقتصادى را تحمل كند; اما سرانجام، در برابر اهرم هاى قدرت، برخواهد ساخت. آنچه نهضتحسينى (ع) را از ديگر نهضتها ممتاز مىسازد، محور پايانى، يعنى مقابله با خطر دينزدايى است. محورهاى ديگر، گرچه زمينهساز قيام بودند، اما آنچه انگيزه محورى قيام امام حسين (ع) را شكل مىداد، موضوع دينزدايى بود. امام (ع) براى پايدارى دين، اين نهضت را برپا ساخت و به همين علت، نهضتحسينى الگوى جوامع متفاوت، به ويژه جامعه اسلامى در هر زمان است كه راه مقابله با خطرها را مىآموزد. نهضتحسينى، رشد و بالندگى و پويندگى جامعه را عليه ستم و ناهنجارى ها به ويژه عليه ستمپيشگان دينستيز، در هر زمان پيامرسانى مىكند. درود خداوند سبحان بر روان پاك سالار شهيدان، حسين (ع) و ياران باوفا و راه پايدارشان باد.منابع و ماخذ
1. الاختصاص، محمد بننعمان الملقب بالمفيد، انتشارات اسلامى. 2. امام على (ع) و جمهوريت، حبيبالله احمدى، انتشارات فاطيما. 3. انساب الاشراف، احمد بنيحيى بلاذرى، دار الفكر لبنانى. 4. تاريخ الامم و الملوك، محمد بنجرير طبرى، مؤسسه اعلمى 5. الارشاد، محمد بننعمان الملقب بالمفيد، مؤسسه آلالبيت. 6. الكامل فى التاريخ، عزالدين ابوالحسن على بنابىكرم المعروف بابناثير، دار الاحياء التراث العربى. 7. نهجالبلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، شركت انتشارات علمى و فرهنگى. 8. شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، دار الاحياء التراث العربى. 9. شرح نهجالبلاغه، ابنميثم بحرانى، دار الاحياء التراث العربى. 10. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، دار الاحياء التراث العربى. 11. الاستيعاب، يوسف بنعبدالله معروف به قرطبى، دار الكتب العلميه. 12. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، منشورات رضى. 13. وقعة صفين، نصر بنمزاحم منقرى، انتشارات مرعشيه. 14. تاريخ يعقوبى، احمد بنابىيعقوب، مؤسسه اعلمى. 15. الغدير، عبدالحسين امينى، دار الكتب العربى. 16. مروج الذهب، حسين بنعلى المسعودى، دار الهجرة. 17. الجمل، محمد بننعمان المفيد، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى. 18. ضحىالاسلام، احمد امين، دار الكتب العربى. 19. الفتوح، احمد بناعثم الكوفى، دار الكتب العلميه. 20. علل الشرايع، محمد بنبابويه الصدوق، مؤسسه اعلمى. 21. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، دار الاحياء التراث العربى. 22. كنز العمال، متقى هندى، مؤسسه الرساله. 23. المستدرك، حاكم نيشابورى، دار المعرفة بيروت. 24. تاريخ الخلفاء، عبدالرحمن سيوطى، دار الجيل.1) اختصاص، ص6. 2) امام على (ع) و جمهوريت، ص106. 3) انساب الاشراف، ج3، ص293; بحارالانوار، ج44، ص57. 4) تاريخ طبرى، ج4، ص409. 5) همان، ص414. 6) همان، ص479. 7) همان، ص482. 8) انساب الاشراف، ج5، ص68. 9) ارشاد، ج2، ص32. 10) همان، ص41. 11) همان، ص36. 12) همان، ص117. 13) كامل ابناثير، ج2، ص547. 14) يونس، آيه 85. 15) همان، آيه 90. 16) همان، آيه 92. 17) اعراف، آيه 137. 18) هود، آيه 97. 19) بقره، آيه 65. 20) همان، آيه 50. 21) همان، آيه 61. 22) فاطر، آيه 43. 23) نهجالبلاغه، نامه 62، ص347. 24) انساب الاشراف، ج6، ص121 و 139. 25) تاريخ طبرى، ج4، ص521 و 523. 26) همان، ص523، 511 و 414. 27) همان، ص422 و 459. 28) همان، ص505، 528، 529، 462 و 513. 29) همان، ص517 و 521; انساب الاشراف، ج5، ص22. 30) طبرى، ج4، ص467. 31) همان، ص411. 32) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج3، ص444. 33) بحارالانوار، ج33، ص208; استيعاب، ج4، ص241. 34) استيعاب، ج4، ص241. 35) همان. 36) شرح نهجالبلاغه ابىالحديد، ذيل وصيتنامه امام حسن (ع) ; مقاتل الطالبين، ص77. 37) احزاب، آيه 22. 38) وقعه صفين، ص94. 39) تاريخ طبرى، ج4، ص414; تاريخ يعقوبى، ج2، ص126. 40) الغدير، ج9، ص291، 292 و 295. 41) همان، ج10، ص89. 42) مروج الذهب، ج3، ص33. 43) الغدير، ج9، ص362. 44) شرح نهج البلاغه، ابىالحديد، ج12، ص219; ج11، ص45. 45) الغدير، ج10، ص266; ج2، ص102; مروج الذهب، ج3، ص33. 46) نهجالبلاغه، خ3، ص10. 47) الجمل، ص184. 48) شرح نهجالبلاغه ابنميثم، ج1، ص175. 49) همان. 50) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج1، ص67. 51) الغدير، ج8، ص286; مروج الذهب، ج2، ص333. 52) تاريخ طبرى، ج4، ص174. 53) مروج الذهب، ج3، ص23. 54) همان، ج2، ص333. 55) تاريخ يعقوبى، ج2، ص145. 56) همان، ص148. 57) همان، ص145. 58) مروج الذهب، ج2، ص333. 59) تاريخ طبرى، ج 4، ص 533، 538 و 541. 60) همان. 61) ضحى الاسلام، ج1، ص24. 62) همان. 63) تاريخ طبرى، ج4، ص518، 528، 515، 460446، 414، 422 و 461; تاريخ يعقوبى، ج2، ص151. 64) انساب الاشراف، ج5، ص129. 65) تاريخ طبرى، ج4، ص418. 66) مروج الذهب، ج3، ص26. 67) تاريخ طبرى، ج4، ص463. 68) همان، ص464. 69) همان، ص454. 70) الغدير، ج9، ص113. 71) شرح نهج البلاغه ابنابىالحديد، ج1، ص67. 72) تاريخ يعقوبى، ج2، ص69. 73) فتوح، ج2، ص384. 74) تاريخ طبرى، ج4، ص498; تاريخ يعقوبى، ج2، ص141. 75) علل الشرايع، ج1، ص259. 76) تاريخ يعقوبى، ج2، ص142. 77) ضحىالاسلام، ج1، ص25. 78) الغدير، ج10، ص278. 79) همان، ص279; تاريخ الخلفاء، ص250 (به نقل از حاكم و احمد) . 80) استيعاب، ج4، ص241. 81) مقاتل الطالبيين، ص77. 82) مروج الذهب، ج3، ص454. 83) الغدير، ج2، ص260. 84) كنز العمال، ج11، ص117; مستدرك، ج4، ص480; انساب الاشراف، ج5، ص64. 85) وقعة صفين، ص216. 86) انساب الاشراف، ج5، ص134. 87) وقعة صفين، ص94. 88) نهجالبلاغه، خ3، ص95. 89) همان، خ108، ص102. 90) همان، خ98، ص90. 91) همان، خ93، ص86. 92) انساب الاشراف، ج5، ص129. 93) تاريخ طبرى، ج4، ص605. 94) فتوح، ج5، ص17; بحارالانوار، ج44، ص326. 95) فتوح، ج5، ص23. 96) وسائل الشيعه، ج11، ص451.