نگاهى به ويژگىهاى اصحاب سيدالشهدا عليهالسلام
جواد سليمانىچكيده
روزى كه سيدالشهدا نهضت خويش را آغاز كرد، كوفه دست كم داراى يكصدهزار رزمنده بود كه بخش عظيمى از آنها از محبّان اهلبيت عليهمالسلام به شمار مىآمدند. بر همين اساس، شهرهايى چون مكه و مدينه و بصره مملو از رزمندگانى بودند كه از يك سو، به فسق يزيد معترف و از سوى ديگر، از شأن و منزلت والاى امام حسين عليهالسلام آگاهى داشتند. اما از آن جمعيت كثير تنها عده بسيار اندكى آن حضرت را يارى نمودند. با توجه به اين واقعيت تلخ، دو پرسش مطرح مىشود: يكى آنكه، فلسفه كاهلى آن جمعيت كثير در حمايت از سيدالشهدا عليهالسلام چه بوده است؟ ديگر آنكه، ياران اباعبداللّه عليهالسلام چه خصلتهاى ويژهاى داشتند كه در عصرى كه جمع كثيرى از همگنانشان در خواب غفلت فرو رفته بودند، تا پاى جان از آن حضرت دفاع نمودند؟ اين مقال در تلاش است تا به پرسش دوم پاسخى مناسب ارائه نمايد. از اينرو، با مطالعه و بررسى زندگانى و سخنان آنان، به اين نتيجه رهنمون شده است كه شهداىكربلانسبتبهسايرمسلمانانمعاصر خويش در اطلاعات دينى و تحليل اجتماعى برترى قابل ملاحظهاى نداشتهاند و حتى در التزام به عبادتهاى فردى امثال و اشباه زيادى داشتهاند. آنچه ايشان را از سايران ممتاز نموده و بدين فوز بزرگ رسانده است، معرفت به مقام امامت و ولايت و عشق و ارادت فزاينده به امام حسين عليهالسلام بوده است.درآمد
يكى از ابعاد نهضت عاشورا، افتخارآفرينى و عظمت و بزرگى آن است. امام حسين عليهالسلام و يارانش به ظاهر از سوى سپاهيان يزيد مورد بىاحترامى و تمسخر قرار گرفتند، در ملأعام به آنان اهانت شد، فحش و ناسزا شنيدند، به دست انسانهاى پستى چون شمر و حرمله و عمرو بن حجاج، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. زنان و فرزندان ايشان در نهايت غربت و تنهايى و با وضع دلخراشى به اسارت رفتند. به طورىكه وقتى سيدالشهدا عليهالسلام و يارانش براى اقامه نماز مهيا شدند، سپاه كوفه به آنها گفتند: "نماز شما قبول نيست."(1)؛ يعنى شما كافر شدهايد. ولى از فرداى روز عاشورا روز به روز بر عزّت و عظمت سيدالشهدا و يارانش افزوده شد، به طورى كه اكنون نزديك به 1400 سال، حسين بن على عليهالسلام و يارانش الگوى احرار و آزادگان عالم، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، گرديدهاند. شخصيتهاى غيرمسلمانى چون گاندى، آن حضرت را الگوى خود معرفى مىكنند. بىترديد اين عزّت و افتخار، از قدرت نظامى ياران سيدالشهدا نشأت نگرفته است، به علاوه از آنجا كه حكّام اموى و عباسى (جز در يك مقطع كوتاه)، با نشر فضايل اهلبيت عليهمالسلام و اصحابشان مخالف بودهاند؛ تبليغات حسابشده حكومتى نيز در معرفى حسينبن على عليهالسلام و يارانش نقشى نداشته است، بلكه اين عزّت تنها در سايه مقاومت و جانفشانى سيدالشهدا عليهالسلام و يارانش براى دفاع از حق و حقيقت در بسترى كه موج دنياگرايى روحيه حقمدارى را در ميان مسلمانان ازبينبردهبود، شكلگرفته است. آنچه اكنون براى ما به عنوان محبّان امام حسين عليهالسلام و رهروان راه آن بزرگوار و اصحاب گرانقدرش اهميت فراوان دارد اين است كه بدانيم ياران آن حضرت چه ويژگىهايى داشتند كه تاريخ مانند آنان را تاكنون به خود نديده است. چه امتيازات و خصلتهايى در وجود ياران اباعبداللّه عليهالسلام نهفته بود كه آنان را از ميليونها جمعيت مسلمان آن زمان ممتاز نمود. به طورى كه از بسيارى از اصحاب و مشاهير دينى عصر خود پيشى گرفته و در عرصه پرافتخار عاشورا، حماسه آفريدند. زمانى كه حسين بن على عليهالسلام ، عَلم مبارزه با بنىاميه را برافراشت، عالمان و فقهاى فراوانى در جهان اسلام حضور داشتند. براساس نقل يعقوبى، افراد ذيل از فقهاى معروف عصر امامت اباعبداللّه عليهالسلام بودهاند: «عبداللهبن عباس، عبدالله بنعمربن خطّاب، مسوربن مخرَمة زهرى، سائب بن يزيد، عبدالرحمن بن حاطب، أبوبكر بن عبدالرحمن بن حارث، سعيد بن مسيّب، عروة بن زبير، عطاءبن يسار، قاسم بن محمدبنابى بكر، عبيدة بن قيس سلمانى، ربيعبن خثيم ثورى، زرّبن حُبيش، حارث بن قيس جعفىّ، عمرو بن عتبة بن فرقد، أحنف بن قيس، حارث بن عمير زبيدى، سويد بن غفلة جُعفى، عمروبن ميمون أودىّ، مطرّف بن عبداله شخّير، شقيق بن سلمة، عمروبن شرحبيل، عبدالله بن يزيد خطمىّ، حارث اعور همدانى، مسروق بن أجدع، علقمة بن قيس خثعمى، شريح بن حارث كندىّ و زيد بن وهب همدانى.»(2) اما، هيچيك از اين افراد روز عاشورا در سپاه اباعبداللّه عليهالسلام حضور نداشتند. ايشان نه تنها آن حضرت را يارى نكردند، بلكه برخى از آنان، اصل حركت حضرت به سوى كوفه را زيرسؤال بردند.(3) و برخى ديگر، ابتدا اباعبداللّه عليهالسلام را به كوفه دعوت كردند ولى روز عاشورا در ميدان مبارزه حاضر نشدند.(4) برخى ديگر، همچون أحنف بن قيس درخواست يارى حضرت را اجابت ننموده، گفتند: «قد جرّ بنا آل أبى الحسن، فلم نجد عندهم أيالة للملك و لا جمعا للمال و لا مكيدة فى الحرب»؛ ما فرزندان أبى الحسن [على عليهالسلام ] را آزمودهايم نزد آنها نه فرماندارى استانى يافتهايم و نه ثروت اندوختهاى ديديم و نه سياست جنگى لازم را مشاهده كردهايم.(5) اين در حالى بود كه همگى مىدانستند بنىاميه ساليان متمادى در پى از بين بردن اسلام بوده و يزيد هرگز شايستگى جانشينى پيامبر صلىاللهعليهوآله را ندارد و استمرارخلافت وىنابودىواضمحلال دين و ارزشهاى دينى را در پى خواهد داشت. افرادى چون طرمّاح بن عدى، عبدالله بن مطيع، عمر بن عبدالرحمن مخزومى و عبدالله بن جعفر(6)، كه از دوستان و خيرخواهان آن بزرگوار بودند، به جاى همراهى با ايشان، تلاش كردند حضرت را از رفتن به سوى عراق منصرف كنند. در عصر قيام سيدالشهدا عليهالسلام در اثر انحرافات پديد آمده پس از رحلت پبامبر صلىاللهعليهوآله ، تشخيص حق از باطل و التزام به مقتضاى حقّ، به قدرى دشوار شده بود كه نه تنها عوام، بلكه خواص نيز، در درستى حركت اباعبدالله عليهالسلام شك نموده و يا در صورت علم به حقانيت قيام، توان يارى آن حضرت را نداشتند. با توجه به اين حقايق، اين پرسش جدّى مطرح مىشود كه شهداى كربلا چه امتيازاتى بر شيعيان معاصر خود داشتهاند كه در حمايت از آن حضرت هيچ ترديدى به خود راه نداده تا پاى جان از آن بزرگوار دفاع كردند؟ روزى كه سيدالشهدا به سوى كربلا حركت مىكرد، شهر كوفه دست كم صدهزار رزمنده داشت كه بخش عظيمى از آنان را شيعيان و دوستان اهلبيت عليهمالسلام تشكيل مىدادند. چگونه در ميان آنان تنها عده قليلى توفيق جهاد و شهادت در كنار پسر فاطمه عليهاالسلام را يافتند؟ در اين مورد، نظرهاى مختلفى قابل طرح است كه در اين مقال كوتاه به نقد و بررسى اجمالى آنها مىپردازيم:نقد چند فرضيه پيرامون وجه تمايز شهداى كربلا
شايد برخى گمان كنند فصل مميز ياران اباعبدالله عليهالسلام با ساير شيعيان، بهرهمندى افزونتر آنان از علوم دينى بوده است؛ بدين معنا كه آنان نسبت به مردمان عصر خود اطلاعات دينى بيشترى داشتهاند و همين امر آنان را به اين فوز بزرگ رهنمون ساخته است. ولى تا آنجا كه منابع اصيل تاريخى گواهى مىدهند، تعداد كثيرى از شهداى كربلا از برجستگى خاصى در علوم دينى برخوردار نبودهاند. به علاوه، اگر آشنايى با علوم دينى در حمايت مسلمانان از سيدالشهدا عليهالسلام نقش كليدى داشت، مىبايست فقهاى عصر آن حضرت به يارى ايشان برمىخاستند، حال آنكه، هيچيك از فقهاى معروف دوران امام حسين عليهالسلام در سپاه آن حضرت شركت ننمودند. با توجه به اينكه برخى از اصحاب سيدالشهدا، همچون سويد بن عمر و عابس بن ابى شبيب و برير بن خضير و زياد بن عريب و يزيد بن حصين و...(7) از عبّاد و زهّاد عصر خويش بودهاند، اين احتمال قوت مىگيرد كه تمايز اساسى و يا دست كم يكى از فصول مميز شهداى كربلا با سايران، التزام به مناسك دينى همچون نماز، روزه و حج بوده است. احتمال مزبور نيز قابل نقد مىباشد؛ زيرا، اولاً، اين صفت در مورد برخى از شهدا ذكر گرديده و در مورد بسيارى از آنان چون حرّ و زهير و سلمان بجلى و نافع بن هلال و حجّاج بن مسروق و عمير بن عبدالله و عمرو بن مطاع جعفى و يزيد بن مغفل و افراد ديگر چنين صفتى نقل نشده است. ثانيا، اگر التزام به اعمال عبادى اسلام عامل مهمى در جهت تشخيص حقانيت دعوت اباعبدالله عليهالسلام و حمايت از آن حضرت بود، مىبايست دست كم تعداد قابل توجهى از حجاجى كه در سال 60 هجرى در مكه حضور داشتند، به يارى امام حسين عليهالسلام برخيزند و حال آنكه، عدّه بسياراندكى با آن حضرت به سوى كوفه آمدند. اگر حجّاج سال 60 هجرىازامام عليهالسلام حمايتمىكردند،ديگر نيازى به اجابت دعوت كوفيان نبود و حضرت در همان اطراف مكه قيام مىكرد. احتمال سومى كه مىتوان مطرح نمود آن است كه، بسيارى از كسانى كه از آن حضرت حمايت ننمودند نمىدانستند حضرت بناى مخالفت با يزيد را دارد. از اينرو، درصدد يارى آن بزرگوار برنيامدهاند. در پاسخ اين احتمال بايد گفت: شايد اين توجيه را براى مسلمانان مناطق دور دست چون يمن و ايران و مصر بپذيريم، ولى در مورد مسلمانان شهرهاى مدينه و مكه و كوفه و بصره قابل قبول نيست؛ چرا كه خروج ناگهانى حضرت پس از ملاقات با وليد بن عتبه (فرماندار مدينه) از مدينه به مكه آن هم به اتفاق زن و فرزند و اقوام و اقامت و فعاليت سياسى چهارماهه در مكه و خروج نابهنگام آن حضرت در وسط اعمال حج از مكه به سوى كوفه نه تنها مردم مدينه و مكه بلكه بسيارى از مسلمانان حجاز و عراق را متوجه خود ساخت، به طورى كه كوفيان با استفاده از همين اقدامها از آمادگى حضرت براى قيام آگاه شده، از ايشان دعوت نمودند تا مركز قيام را كوفه قرار دهد. بصريان نيز با نامهاى كه حضرت براى سران آنان فرستاد و به طور رسمى از آنان درخواست يارى نمود،(8) از عزم اباعبدالله عليهالسلام براى قيام آگاه شدند. بنابراين، نمىتوان گفت فرق ياران اباعبدالله عليهالسلام با ساير مسلمانان آن عصر در يارى نمودن از امام عليهالسلام در اطلاع و آگاهى آنان از تصميم حضرت براى درگيرى با امويان بوده است. ممكن است گفته شود: فصل مميز اساسى شهداى كربلا با ساير مسلمانان، در شناخت آنان نسبت به امام حسين عليهالسلام بوده است؛ يعنى كسانى كه حضرت را يارى نكردند مىدانستند حضرت قصد مخالفت و درگيرى با يزيد را دارد، ولى به دليل عدم درك صحيح از شخصيت آن حضرت، در يارى ايشان سستى به خرج دادند. ولى اصحاب ايشان با توجه به شناختى كه از مقام و منزلت و موقعيت آن حضرت داشتند، به يارى ايشان برخاستند. اين سخن نيز مانند احتمالات پيشين سخن ناتمامى است؛ چرا كه امام حسين عليهالسلام قريب به شصت سال در جامعه اسلامى زندگى كرده بود و جزو خاندان رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و اميرمؤمنان و حضرت زهرا عليهاالسلام حساب مىآمد. بارها در ميان اصحاب مورد محبت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله قرار گرفته بود. رسول خدا در مورد ايشان تعابير بلندى به كار برده بود.به علاوه، در جنگهاى صفين و جمل و نهروان دوشادوش پدر درميان سپاهيان كوفه شمشير زده بود. به علاوه كمالات معنوى و مراتب علمى آن حضرت، شرايط را به گونهاى براى آن حضرت ترتيب داده بود كه دست كم مردم حجاز و عراق شناخت خوبى از آن بزرگوار داشتند و قدر و منزلت آن حضرت را خوب درك مىكردند. بهترين شاهد اين مدعا آن است كه وقتى آن حضرت وارد مكه شد، «مردم مكه از او استقبال كرده، نزدش رفت و آمد مىكردند. [علاوه بر اهالى مكه]، ساير كسانى كه در مكه حضور داشتند مثل حجّاج و مردم سرزمينهاى دور خدمتش مىآمدند.»(9) حتى عبدالله بن زبير، كه خود از معاريف آن روز به شمار مىآمد و درصدد به دست گرفتن خلافت بود، وقتى ديد توجه مسلمانان كاملاً معطوف سيدالشهدا عليهالسلام شده، براى منزوى نشدن، «گاه هر روز و گاه دو روز يك بار نزد [امام [حسين عليهالسلام مىآمد». ابومخنف مىگويد: «وى فهميده بود تا زمانى كه حسين در اين شهر باشد، مردم حجاز از او [عبدالله بن زبير [پيروى نكرده و هرگز با او بيعت نخواهند كرد؛ زيرا [امام [حسين عليهالسلام در نظرشان بزرگوارتر و فرمانش در ميانشان نافذتر از فرمان اوست.»(10) حتى از اباعبدالله عليهالسلام نقل مىكند كه آن حضرت مىفرمود: «براى اين مرد چيزى از دنيا محبوبتر از خروج من از حجاز به عراق نيست. او [خوب] فهميده كه با وجود من برايش از قدرت چيزى باقى نخواهد ماند، مردم مرا با او يكسان نمىشمارند، لذا دوست دارد من از مكه بيرون بروم تا اينجا برايش خالى شود.»(11) موقعيت و جايگاه اجتماعى و نفوذ مردمى امام حسين عليهالسلام به حدّى بود كه برخى از دوستان آن حضرت، خوف داشتند با قيام و شهادت آن حضرت راه تجاوز به حريم اسلام و مسلمانان و اساسا بىحرمتى به اعراب هموار گردد. از منظر افرادى چون عبدالله بن مطيع، حرمت اجتماعى و وجاهت و عظمت شخصيت سيدالشهدا به اندازهاى بود كه آنها گمان مىكردند بنىاميه از ترس اعتراض آن حضرت، از برخى از حرمتشكنىها پرهيز مىكنند. عبدالله بن مطيع يكى از رجال عصر عاشورا و دوستان حضرت به شمار مىآمد كه دو بار با اصرار از حضرت خواست از رفتن به كوفه و قيام عليه بنىاميه خوددارى نمايد وى در بيان علت درخواست خود مىگفت: «شما سيد و آقاى عرب هستى، به خدا قسم احدى از مردم حجاز به پاى شما نمىرسد. [اگر در مكه بمانى [مردم از هرسو يكديگر را به بيعت با شما دعوت مىكنند.»(12) وى معتقد بود، قيام و شهادت اباعبدالله عليهالسلام «موجب هتك حرمت اسلام و قريش و عرب خواهد شد.»(13) اين سخن حاكى از آن است كه اباعبدالله در زمان خود به قدرى در جامعه موقعيت داشت كه حفظ حرمت دين و قريش و اساسا اعراب در گرو حفظ حرمت ايشان بود. بنابراين، نمىتوان گفت: امتياز اساسى ياران سيدالشهدا، با ساير مسلمانان در شناخت و آشنايى نسبت به عظمت شخصيت آن حضرت بوده است. در آن روزگار، دستكم مردم حجاز و عراق به خوبى حضرت را مىشناختند و به آن حضرت علاقهمند بودند. از اينرو، وقتى وارد شهرى مىشد، به خوبى از ايشان استقبال كرده دورش حلقه مىزدند. بنابر دو گزارش فرزدق و مجمّعبن عبداللّه حتى كسانى كه از كوفه به جنگ با آن حضرت آمده بودند، در دل به ايشان ارادت داشتند؛ زيرا فرزدق در گزارشى كه از وضعيت كوفه به حضرت مىدهد مىگويد: «دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان با بنىاميه است.»(14) و يا مجمع بن عبدالله، يكى از شهداى كربلا و از مريدان راستين حضرت، وقتى از كوفه گريخت و به حضرت پيوست، در وصف مردم كوفه گفت: «دلهايشان به سوى شما تمايل دارد، ولى شمشيرهايشان فردا برعليه شما برهنه خواهد شد.»(15) اينها نشان مىدهد برخى از مردم ممكن است امامى را واقعا دوست داشته باشند، ولى وقتى پاى تهديد و تطميع به ميان آمد، به جنگ با همان امام محبوب خود رفته، سرش را از بدن جدا نموده و فرزندانش را به شهادت برسانند. بنابراين، نه تنها درك عظمت ولايت، بلكه حتى محبت عادى نسبت به مقام ولايت نيز نمىتواند انسان را از خطر بىوفايى و مخالفت و درگيرى با آن باز دارد.
مهمترين امتيازهاى ياران حسين بن على عليهالسلام نسبت به ساير مسلمانان
با اندكى تأمل در زندگانى اكثر شهداى كربلا و بررسى سوابق و سيره آنان، به خصوص با دقت در رجزهايى كه در ميدان نبرد مىخواندند، به چهار صفت ممتاز در آنان دست مىيابيم كه مىتوان آنها را به عنوان برجستهترين امتيازات ياران اباعبدالله عليهالسلام از ساير مسلمانان و شيعيان آن روز قلمداد كرد. اما پيش از ذكر آنها، تذكر چند نكته ضرورى به نظر مىرسد: 1. در اين پژوهش، بيشترين تلاش ما مطالعه زندگانى اصحاب غير هاشمى مىباشد؛ زيرا بنىهاشم يعنى فرزندان اميرمؤمنان عليهالسلام ، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام به دليل پيوند نَسَبى و معنوى نزديكى كه با رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و زهراى اطهر عليهاالسلام و امامان معصوم عليهمالسلام داشتهاند، بالطبع از باورها و كمالات و مقامات بلندى برخوردار بودهاند كه دفاع از امام حسين عليهالسلام براى آنان امرى طبيعى بوده است. ولى ساير اصحاب مثل عموم مسلمانان با چنين سرچشمه زلال رحمت پيوند نسبى نداشتهاند، از اينرو، مطالعه و بررسى ويژگىهاى آنان مىتواند پيام عبرتانگيز مضاعفى براى ما داشته باشد. 2. با توجه به محدوديتهاى موجود در تحقيق زندگانى اصحاب سيدالشهدا عليهالسلام ، بالطبع ارائه شاهد براى اثبات يك ويژگى در ميان همه اصحاب ميسّر نيست. از اينرو، ما امتيازاتى را كه به طور نسبى در ميان اصحاب شايع يافتهايم، به عنوان فصل مميّز آنان با سايران مطرح نمودهايم. 3. براى اثبات ويژگىها، چارهاى جز ارائه شواهد متعدد نداريم. از اينرو، پيشتر به خاطر نقل شواهد متعدد مشابه، پوزش مىطلبيم.1. عشق وافر به امام حسين عليهالسلام
يكى از مهمترين ويژگى ياران اباعبدالله عليهالسلام ، عشق فزاينده ايشان به آن بزرگوار است. چنانكه گذشت بسيارى از مسلمانان عصر امام حسين عليهالسلام به آن بزرگوار ارادت مىورزيدند، ولى ارادت اصحاب اباعبدالله عليهالسلام به آن حضرت، از مرز محبتهاى معمولى به مراتب فراتر رفته بود، به گونهاى كه در مقابل آن بزرگوار خود را فراموش كرده، براى يارى ايشان از جان و مال و آبروى خويش مىگذشتند؛ جلب رضايت آن بزرگوار، براى ايشان از همه چيز لذيذتر مىنمود. براى خشنودى ايشان بزرگترين ايثارها را به آسانى انجام مىدادند. در جملات آنان در شب عاشورا، آنگاه كه امام عليهالسلام از آنان خواست، تاريكى شب را مركب قرار داده او را با سپاه كوفه تنها بگذارند دقت كنيد: سعيد بن عبدالله حنفى: «والله اگر بدانم كشته مىشوم سپس زنده گرديده [زنده] زنده سوزانده مىشوم و سپس تكه تكه مىگردم و اين عمل هفتاد بار با من انجام مىشود، از شما جدا نمىشوم تا در كنار شما با مرگم خدا را ملاقات كنم.»(16) زهير: «والله دوست داشتم كشته مىشدم، سپس دوباره زنده شده، بعد كشته مىشدم تا جايى كه هزار بار اين چنين كشته مىشدم، تا خداوند بدين وسيله، كشته شدن را از شما و جوانان اهلبيت شما دور مىگردانيد!»(17) آنگاه جمعى از ياران حضرت گفتند: «به خدا قسم از شما جدا نمىشويم، جانهايمان به فدايت با گلوها و پيشانىها و دستهايمان شما را حفظ مىكنيم، اگر كشته شويم [به عهدمان] وفا كردهايم.»(18) بىترديد اين سخنان، سخن عقل حسابگر و عاقبت انديش و معاملهگر نيست، كلماتى است از زبان دلهايى آكنده از عشق به سيدالشهدا عليهالسلام . تا كسى شيداى امام خود نباشد، هرگز نمىتواند چنين عاشقانه نسبت به او اظهار وفادارى كند. شايد كسى اين سخنان را مبالغهآميز بينگارد، ولى شهداى كربلا روز عاشورا نشان دادند به وعدههاى خويش وفادار بودهاند، تا جايى كه امام حسين عليهالسلام شب عاشورا صريحا آنان را وفادارترين مجاهدان راه خدا شمرده، فرمودند:«إنّى لا أعلم اصحابا أوفى ولاخيرا من اصحابى»؛ من اصحابى باوفاتر و برتر از ياران خود سراغ ندارم.(19) آنان در سختترين لحظات و آخرين دقايق عمر، هيچ به خود نمىانديشيدند و همواره نگران امام حسين عليهالسلام بودند. مسلم بن عوسجه هنگام جان سپردن، با دست به سوى اباعبدالله عليهالسلام اشاره نمود و به حبيب بن مظاهر سفارش آن حضرت را كرده، فرمود: «همه وصيت من آن است كه در راه اين مرد كشته شوى.»(20) يك دسته از ياران سيدالشهدا عليهالسلام خود را سپر تيرهاى دشمن آن بزرگوار قرار مىدادند تا مبادا مادامى كه آنان زندهاند، زخمى بر بدن حضرت اصابت كند. افرادى چون سعيد بن عبدالله حنفى و حنظلة بن اسعد شبامى و عمروبن قرظه انصارى از اين دست افراد بودند. سعيد خود را جلوى امام عليهالسلام قرار مىداد، حضرت به هر سوى مىرفت او پيش رويش مىايستاد. وى آنقدر اين عمل را ادامه داد، تا به زمين افتاد برخى از مورّخان نوشتهاند: وقتى به زمين افتاد، غير از زخمهاى شمشير و نيزهها سيزده تير بر بدنش نشسته بود.(21) حنظله نيز وقتى اكثر ياران حضرت به شهادت رسيدند، خود را جلوى اباعبدالله عليهالسلام قرار داد و با صورت و گلويش تير و نيزه و شمشيرها را از آن بزرگوار برمىگردانيد.(22) عمروبن قرظه هم چندين بار اين عمل را تكرار كرد به طورى كه از كثرت زخم، بدنش سست شد. در آن حال، رو به حضرت كرد و گفت: آيا به عهد خود وفا كردهام؟ حضرت فرمود: بلى تو در بهشت پيشاپيش من خواهى بود....» آنگاه بر زمين افتاد و به شهادت رسيد.(23) وى هنگام مبارزه اين اشعار را مىخواند:
قد علمت كتيبة الانصار
ضرب غلام غير نكس شار
دون حسين مهجتى و دارى
إنّى سأحمى حوزة الذّمار
دون حسين مهجتى و دارى
دون حسين مهجتى و دارى
افدى حسينا هاديا مهديا
ثم أباك ذاالندى عليّا عليهالسلام
ذاك الّذى نعرفه وصيّا
فاليوم تلقى جدك النبيّا
ذاك الّذى نعرفه وصيّا
ذاك الّذى نعرفه وصيّا
يا ابتا قد صرت فى الجنان
فى قصر درّ حسن البنيان
فى قصر درّ حسن البنيان
فى قصر درّ حسن البنيان
«أبشر هُديتَ الرشدَ ياابن احمدا
في جنة الفردوس تعلو صعدا»
في جنة الفردوس تعلو صعدا»
في جنة الفردوس تعلو صعدا»
«صبرا على الاسياف و الاسنة
يا نفس للراحة فاجهدنه
و فى طلاب الخير فارغبنه»
صبرا عليها لدخول الجنّة
و فى طلاب الخير فارغبنه»
و فى طلاب الخير فارغبنه»
3. برخوردارى از معيارى صحيح براى شناخت نفاق
با دقت در سخنان شهداى كربلا معلوم مىشود آنان منافقان و دشمنان پنهان دين را براساس نحوه برخوردشان با امام حسين عليهالسلام شناسايى مىكردند. ايشان با مقايسه دشمنان سيدالشهدا عليهالسلام با دشمنان رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و اميرمؤمنان عليهالسلام ، بىدرنگ پى به نفاق آنها مىبردند. نافع بن هلال [يا هلال بن نافع]، خطاب به حضرت چنين مىگويد: «اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله ! تو خود مىدانى جدّت رسول خدا صلىاللهعليهوآله نتوانست دوستى خود را در دل همه مردم جاى دهد و آنان را مطيع خود سازد. در ميان مردم منافقانى بودند كه به او وعده نصرت مىدادند، ولى در دل مكر مىكردند. با سخنانى شيرينتر از عسل پيش روى آن حضرت زبان مىگشودند، ولى پشت سر ايشان با اعمالى تلختر از حنظل رفتار مىكردند تا آنكه خداى تعالى روح مقدس او را قبض كرد. پدرت على عليهالسلام نيز چنين بود؛ مردمى مردانه به يارى او برخاستند و در راه او با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند،[ولى جمعى [تا زنده بود با او دشمنى و مخالفت ورزيدند تا آنكه أجلش رسيد و به رحمت و رضوان خدا پيوست. تو نيز امروز نزد ما همان حالت را دارى، هركس عهدش را شكست و بيعتش را نقض كرد، جز به خود به ديگرى ضرر نرسانيد، خدا از او بىنياز است.»(38) سخنان نافع حاكى از آن است كه وى رهبران دينى و الهى، اعم از پيامبر صلىاللهعليهوآله و اميرمؤمنان عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام را بهترين معيار براى ارزيابى سلامت جريانهاى سياسى و اجتماعى مىدانست و معتقد بود براى ارزيابى خلوص افراد بايد به ميزان التزام عملىشان به دستورات رهبران الهى توجه نمود. از منظر نافع، ملاك نفاق تنها تناقض در گفتار و يا تهافت گفتار با نيّات باطنى نيست، بلكه يكى از روشنترين مظاهر نفاق، تأييد زبانى در كنار مخالفت عملى با رهبران دينى جامعه مىباشد. از اينرو، وى وقتى پيمانشكنى عملى شيعيان كوفه با امام عليهالسلام را مشاهده كرد، بدون هيچگونه ترديدى آنان را با منافقان عصر نبوى و حكومت علوى مقايسه نمود. عبدالله بن عمير كلبى نيز چنين بود. وى از دوستان و محبّان امام حسين عليهالسلام در كوفه بود. چندى پيش از عاشورا ديد لشگرى وارد نخيله پادگان نظامى كوفه شدند، مقصد آنان را پرسيد، گفتند: به جنگ حسين عليهالسلام ، فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىروند. تا اين جمله را شنيد، فورا آنان را به مشركان تشبيه كرده گفت: «به خدا قسم من آرزو داشتم در راه خدا با اهل شرك بجنگم، اكنون اميدوارم ثواب جنگ با اين مردمى كه براى كشتن پسر دختر پيامبر آماده مىشوند، نزد خداى متعال از ثواب جنگ با مشركان كمتر نباشد.»(39) به دنبال اين سخن، خود و همسرش شبانه از كوفه بيرون آمدند و شب هشتم محرم خدمت امام حسين عليهالسلام رسيدند. عبدالله روز عاشورا به شهادت رسيد.(40) از ويژگىهاى بارز شهداى كربلا اين بود كه ولايت را محور حق و باطل قرار مىدادند، همواره عيار مردم را با گفتار و كردارشان نسبت به اهلبيت عليهمالسلام مىسنجيدند. وقتى مىديدند برخى، گفتار زيبا و حقمدارانه دارند، ولى در عمل عليه ولايت حركت مىكنند، نفاقشان را كشف مىكردند، و به نيرنگ و خبث طينتشان پى مىبردند. از اينرو مىبينيم، شهيد يازده ساله كربلا، عمرو[يا عمر] بن جنادة، در رجزهاى خود، سپاه به ظاهر مسلمان كوفه را افرادى رذل، دشمن قرآن و فاسق توصيف مىكند كه براى كنار زدن قرآن، به يارى دولتمردان فاسق خود برخاستهاند:
و اليوم تخضب من دماء اراذل
والله ربّى لا ازال مضاربا
فى الفاسقين بمرهف بتّار(41)
رفضوا القرآن لنصرة الاشرار
فى الفاسقين بمرهف بتّار(41)
فى الفاسقين بمرهف بتّار(41)
4. دشمنى با دشمنان امام حسين عليهالسلام
از ديگر ويژگىهاى بارز و ممتاز ياران امام حسين عليهالسلام دشمنى با دشمنان اهلبيت عليهمالسلام بود. آنان برخلاف مردمان معاصر خود، كه به راحتى با دشمنان دين و امامشان مصالحه كرده و در دين خدا مسامحه مىكردند و به اصطلاح امروزىها، اهل تساهل و تسامح بودند، هرگز حاضر به همراهى با بنىاميه نشدند. آنان همه چيز را براساس مدارا و محبت تفسير نمىكردند، بلكه در كنار محبّت به امام خود، با دشمنان آن حضرت دشمنى مىورزيدند و به آن حضرت مىگفتند: «إنّا على نيّاتنا و بصائرنا نوالى من والاك و نعادى من عاداك»؛(42) ما قلبا و براساس بصيرت خود، كسى را كه شما دوست داشته باشيد، دوست داريم و با كسى كه شما او را دشمن بداريد، دشمنى مىورزيم. مسلم بن عوسجه در مقام ابراز و وفادارى نسبت به آن حضرت، بغض خويش را نسبت به دشمنان آن بزرگوار چنين توصيف مىكند: «قسم به خدا! اگر نيزهام در سينهشان بشكند، با شمشيرم آنقدر آنها را مىزنم كه دستهاش از دستم رها شود و از شما جدا نخواهم شد. اگر سلاحى با من نباشد تا با آنان بجنگم، پيش روى شما به سوىشان سنگ پرتاب خواهم كرد.»(43) اين خصلت بارز اصحاب امام حسين عليهالسلام موجب شد كه آنان هرگز در مبارزه، كوتاه نيامده، حتى يكى از آنان ميدان مبارزه را به نفع دشمن خالى نكند و يا با گفتار و كردار خويش، به دشمن باج ندهد و همين امر باعث شد آنان در عين شكست ظاهرى، سربلند و مفتخر گرديده، آوازه عزتشان در كران تا كران عالم طنين افكن گرديد.حاصل بحث
اجمالاً بايد گفت: چهار عاملِ عشق به ولايت و امامت، اعتقاد راسخ به سعادت اخروى، قدرت تمييز جريان حق و باطل و تبرّى جستن از دشمنان امام حسين عليهالسلام ، از مهمترين ويژگىهايى بودند كه شهداى كربلا را از ساير مردم در رسيدن به فوز شركت در حماسه حسينى متمايز ساختند. اما در ميان اين عوامل چهارگانه، عامل نخست از اهميت بسزايى برخوردار است؛ چرا كه دو عامل دشمنشناسى بر مبناى سنجش رفتار افراد نسبت به مقام ولايت و دشمنى نسبت به دشمنان امام عليهالسلام خود، از فروع عشق و محبت خالص نسبت به امام عليهالسلام محسوب مىشود. در نتيجه بايد گفت: ارتباط عاشقانه اصحاب امام حسين عليهالسلام با آن حضرت، رمز وفادارى و پايمردى آنان در روز عاشورا و اساسىترين معيار برترى آنان نسبت به همگنانشان بوده است.1ـ محمدبن جريرطبرى، تاريخ الامم و الملوك ،تحقيق محمد ابوالفضلابراهيم، بيروت، روائعالتراثالعربى،ج5،ص 439 2ـ احمد بن ابى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، قم، الشريف الرضى، ط 1، 1373 ش / 1414 ق، ج 2، ص 240 و 241 3ـ مانندابنعباس.ر.ك:طبرى،پيشين،ج5،ص383 4ـ مثل مسيب بن نجبه. ر.ك: شيخ مفيد، محمدبن محمد، الارشاد، تحقيق آلالبيت، قم، المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، 1413 ق، ج 2، ص 36ـ37 5ـ ابن قتيبه دينورى، عيون الاخبار، ج 4، ص 35، نقل از: محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1417 ق، ج 1، ص 691، رقم 633 6ـ ر.ك: طبرى، پيشين، ج 5، ص 382، 385 تا 388 و 395 و 396و 406 7ـ ر.ك: عبدالله مامقانى، تنقيح المقال، به ترتيب، ج2،ص72و112وج1،ص167و456وج3،ص325 8ـ طبرى، همان، ج 5، ص 357 9،10،11ـ همان، ص351/ص383/ص351 13ـ طبرى، همان، ج 5، ص 395 و 396 و شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 72 14ـ همان، ص 386 و همان، ص 76 15ـ طبرى، همان، ص 404 و 405 16الى 18ـ همان، ص 419 و 420 و شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 92 و 93 19ـ همان، ص 91 و ر.ك: طبرى، همان، ج 5، ص 418 و ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبين، تحقيق أحمد صفر، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ط2، 1408 ق/ 1987م، ص 112 با كمى حذف 20ـ طبرى، همان، ج5، ص435 و شيخمفيد، پيشين،ج2،ص 103 21ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق / 1983 م، ج 45، ص 21 22ـ عبدالله مامقانى، تنقيحالمقال فى علمالرجال، سهجلدى رحلى،ج 1، ص382،باب حنظله 23ـ ر.ك: علىبن موسى، سيدبن طاووس، الملهوف فى قتلى الطفوف، تحقيق فارس تبريزيان، دارالاسوةللطباعةوالنشر، ط1، 1414 ق، ص 162 24ـ ابن شهر آشوب، محمدبن على، مناقب آل ابىطالب، بيروت،درالاضواء،بىتا، ج 4، ص 105 25ـ طبرى، همان، ج 5، ص 442 26ـ محمدطاهر سماوى، ابصارالعين فى أنصارالحسين، تحقيق محمد جعفر الطبسى، مركزالدراساتالاسلاميه، ط1،1377ش،ص121 27ـ موفق بن احمد خوارزمى، مقتل الحسين، تحقيق و تعليق محمد السماوى، قم، مكتبة المفيد، ج2،ص23 ومجلسى،پيشين،ج45،ص29 28ـ طبرى، پيشين، ج 5، ص 442 ـ 443 29ـ ابن شهرآشوب، پيشين، ج 4، ص 103 و سماوى، پيشين، ص 152 و 153 30ـ مجلسى، پيشين، ج 44، ص 382 و 383 / سماوى، پيشين، ص 148 31ـ مجلسى، همان، ج 45،ص18و ابن شهرآشوب، پيشين،ج4،ص101باكمىتغيير 32ـ ابن شهرآشوب، پيشين، ج 4، ص 101 و مجلسى، پيشين، ج 45، ص 18 33و34ـ سماوى،پيشين،ص132/ ص 135 35ـ ابن شهرآشوب، ج 4، ص 101 36و37ـ ر.ك: طبرى،پيشين،ج5،ص409،ص404 38ـ مجلسى، پيشين، ج 44، ص 382 39ـ طبرى، پيشين، ج 5، ص 429 و سماوى، پيشين، ص 179 40ـ طبرى، پيشين، ج 5، ص 429 41و42ـ مجلسى، پيشين، ج 45، ص 28/ ج 44، ص 381 43ـ طبرى، پيشين، ج 5، ص 419 / ر.ك: شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 92