نهضت‏سيدالشهدا عليه السلام - نهضت سیدالشهدا(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نهضت سیدالشهدا(ع) - نسخه متنی

عبدالله امینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهضت‏سيدالشهدا عليه السلام



(اهداف و انگيزه‏ها)

عبدالله امينى (1)

اهداف و انگيزه‏هاى قيام حسينى موضوعى است كه تحليل‏گران، تفسير و بيان گوناگونى درباره آن ارائه داده‏اند. برخى كه بيشتر از سوى حاكمان جور و مستشرقان بيان شده است، نادرست و با مبانى اعتقادى امام‏حسين (ع) سازگار نمى‏باشد و دسته‏اى ديگر درست و با عقايد شيعه سازگار است اما ميزان درستى و انطباق آن با انگيزه امام‏حسين (ع)، بسته به تحقيق و ارزيابى علمى است.

نويسنده در اين مقاله بر اساس دسته بندى فوق، قيام با انگيزه «اختلاف قبيله و عشيره‏» و «شخصى‏» را نقد و بررسى كرده آنها را به‏عنوان تحليل‏هاى نادرست، مردود مى‏شمارد. وى در بخش ديگر، قيام با انگيزه «غيبى‏» و «سياسى‏» را قابل قبول دانسته، معتقد است نمى‏توان آنها را به عنوان تنها انگيزه قيام حسينى مورد پذيرش قرار داد.

نويسنده در نهايت قيام به انگيزه «رسالت دينى‏» را جامع اهداف و انگيزه‏هاى قيام امام‏حسين (ع) دانسته و آن را بر اساس شواهد تاريخى تحليل و بررسى كرده است.

نهضت امام حسين (ع) مكتبى است كه ابعاد و جوانب گوناگونى دارد و در بردارنده تمامى معانى دلاورى، فداكارى و ارزشهاست. با مطالعه و بررسى اين نهضت مى‏توان در حد توانايى به آموزه‏هاى والاى انسانى و آسمانى رسيد. در اين باره صاحب نظران، تفسير و بيان گوناگونى دارند كه امرى شگفت نيست، زيرا از شخصيت‏هاى برجسته و والا و اقدامات آنان، تعبير و تفسيرهاى مختلف مى‏شود، چنان كه در باره بزرگمردان تاريخ اسلام و كارهاى سترگى كه انجام داده‏اند، نقطه‏نظرهاى مختلفى وجود دارد. از شمار شخصيت‏هاى ماناى جهان اسلام، امام حسين (ع) و نهضت وى است كه انگيزه و اهداف قيام ايشان، چند گونه بيان شده است.

يكى از مطالب مهم قيام حسينى، شناخت انگيزه و عوامل است. هر پژوهشگر مسائل اجتماعى و تاريخى از خود مى‏پرسد: هدف امام از جنبش و حركت‏خود چه بود؟ كدام دگرگونى اجتماعى مورد هدف بود؟ و به اصطلاح فلاسفه، علل غايى كه امام را واداشت دست‏به چنين انقلاب بزرگ و مانايى بزند، چه بود؟

انقلاب حسينى، داراى برخى ويژگى‏هاى منحصر به فرد است كه مانند آن را در تاريخ انقلاب‏ها و جنبش‏هاى اجتماعى سراغ نداريم، حتى پيامبران و اوصيا اقدامى مشابه امام حسين (ع) ننموده‏اند، چنان كه به ظاهر عملياتى انتحارى و شهادت طلبانه است! امام از آن رو كه معصوم، عقل كل و داراى بالاترين بينش و خرد است، چگونه به‏چنين عملياتى دست زد؟ !

تحليل‏هاى نادرست

اغلب دو گونه تفسير در مورد انقلاب حسينى مطرح مى‏شود: نخست، آنچه مستشرقان و برخى مسلمانان گفته‏اند، چنان كه برخى حاكمان معاصر امام بدين راى معتقدند، اما تحليل و تفسير باطلى است، از آن رو كه با اعتقاد و هدف امام حسين (ع) همخوان نيست.

اين گونه تفسيرها برخاسته از غرض و مرض است و توسط حاكمان براى مردم‏فريبى و انحراف اذهان طرح شد تا سلطه و حكومت آنان ادامه يابد و تاثير قيام حسينى از محدوده مورد نظر و خواست‏حاكمان فراتر نرود. اين تفسيرها از زمان حاكمان اموى آغاز شده، در ادامه، در سخنان و نگاشته‏هاى برخى مورخان ديده مى‏شود، نيز مستشرقانى كه با مكتب امام و اهل بيت آشنا نيستند و معناى حقيقى امامت را درك نكرده‏اند.



1. انگيزه اختلاف قبيله و عشيره

در برخى كتابهاى تاريخ و گفته‏هاى شرق‏شناسان بدين نكته بر مى‏خوريم كه انقلاب حسينى، اوج مبارزه ميان بنى‏هاشم و بنى‏اميه و ادامه اختلاف هاشم و اميه بود. هر يك از اين دو تيره مى‏كوشيد بيشترين بهره از وجاهت و زعامت مكه و حجاز و بيت‏الله الحرام، و ديگر امتيازات را از آن خود كند. پس از پيدايش اسلام سلطه، زعامت و نفوذ اجتماعى به بنى‏هاشم منتقل شد - از آن رو كه رسول الله از اين تيره بود - و بنى‏اميه شكست‏خوردند و در حاشيه قرار گرفتند ولى همواره تلاش داشتند امتيازات از دست رفته را، بازگردانند; از اين رو منافقانه و با كراهت و ناخوشايندى ايمان و اسلام آورده، مترصد فرصتى بودند كه بر تخت و عرش چنگ زنند. چنين فرصتى در زمان معاويه به دست آمد و وى نفوذ و چيرگى امويان بر جامعه عربى را بنيان نهاد.

كسانى كه معتقدند قيام حسينى به سبب اختلاف قبيله‏اى است، درگيرى‏هاى امام على (ع) و امام حسن (ع) با معاويه و درگيرى امام حسين (ع) با معاويه و يزيد را ادامه همان درگيرى‏هاى هاشمى - اموى مى‏دانند و به شعرها و قصايدى از جمله اشعار «اخطل‏» و نيز اشعار يزيد مانند «لعبت هاشم بالملك...» . استناد مى‏كنند.

از نظر جامعه‏شناسى چه بسا چنين تحليلى مى‏تواند درست‏باشد، زيرا به رغم پيدايش اسلام، هنوز نظام قبيله‏اى - نه امت - حاكم بود و شيوخ عرب و قبايل، طبقه حاكم بر جامعه عربى بودند. به رغم آن كه دين اسلام، بر ارزشهاى عقيدتى تاكيد داشت و مؤمنان را برادر و همگان را امت واحد مى‏خواند، اما نظام، يا بهتر است‏بگوييم سلطه قبيله و عشيره حاكم بود. سنت‏ها، باورها و طبع و مزاج قبيله، اقدامات و فعاليت‏هاى اجتماعى و سياسى را جهت مى‏داد و حكام و شيوخ، به هر سمت و سويى كه مى‏خواستند، جامعه را مى‏كشاندند، مثلا معاويه به عشاير مضر و يمن گرايش داشت و مى‏كوشيد براى تثبيت‏حكومت و رسيدن به اهداف و اغراض خود، از اين قبايل استفاده كند، از اين رو عطا و بخشش وى متفاوت بود و برخى عشيره‏ها را به خود نزديك مى‏كرد و بعضى را مى‏راند.

تحليل

اين تفسير قبيله‏اى را نمى‏توان پذيرفت، زيرا منكر وجود عنصر ايمان و باور مذهبى در قيام حسينى بوده، اقدامات نبوى و علوى را برخاسته از گرايش‏هاى قومى مى‏داند. برآيند اين نظريه، عدم ايمان به نبوت پيامبر و ولايت امامان است. تحليل عشيره‏اى با عقيده اسلامى ناهمخوان و با حقانيت اهل بيت ناهمگون است. اگر واقعيت‏هاى تاريخى را بررسى كنيم، مى‏فهميم اين نظر مؤيد و پشتيبانى ندارد.

پژوهشگرى كه غير جانبدارانه به تاريخ اسلامى بنگرد، درمى‏يابد انگيزه قيام حسينى، احساسات قبيله‏اى به جا مانده از جاهليت نبود، زيرا پيامبر نخستين كسى است كه با قبيله‏گرايى مبارزه نمود و خود در عمل، هر پيوند قبيله‏اى را بريد و معيار و ارزش را تقوا و پارسايى قرار داد. سلمان فارسى را محمدى خواند و صهيب رومى را از خود دانست اما عموى خود ابولهب را كافر شمرد! آيا دليلى روشن‏تر از اين يافت مى‏شود كه كردار و انديشه رسول خدا، وابسته به گرايش‏هاى عشيره‏اى نبود؟ ! افزون بر كردار شخصى پيامبر، وحى الهى و ارزشهاى دينى، چنين اعتقادى را بر نمى‏تابد.

اگر امام حسين (ع) در صدد قيام قبيله‏اى بود مى‏بايست در ميان عشيره و منطقه خود يعنى حجاز برخيزد، نه آن كه با گروهى اندك، در غربت و دور از وطن بخروشد. كوفه و بصره زادگاه عشيره‏اى امام نبود و امام احساسات و عواطف عشيره و قبيله خود را بر نيانگيخت و از آن يارى نگرفت.

نه آغاز حركت از زادگاه امام بود و نه قيام كنندگان و انقلابيون، حجازى و هاشمى بودند. بيشتر ياران امام از بنى‏هاشم نبودند، چنان كه دعوت كنندگان و كسانى كه نامه نوشتند و در آغاز با فرستاده امام پيمان بستند، هاشمى نبودند. عقيده و غيرت دينى دوستداران امام، اينان را وا داشت امام را به كوفه فرا خوانند و دست‏يارى به سوى امام دراز كنند.

پس انگيزه، عقيده و ايدئولوژى بود، نه قبيله و عشيره! چنان كه در سخنان امام در طول قيام، به مطلبى در باره اختلافات قومى بر نمى‏خوريم، بلكه امام تصريح دارد براى اصلاح امت‏شوريده است، نه به سبب اختلافات عشيره و اقارب.

خاستگاه تحليل

چرا چنين تحليل نادرستى شنيده مى‏شود؟

از جمله پيامدهاى نهضت‏حسين (ع)، به مخاطره افتادن پايه و اساس حكومت ناحق وقت و سلطه و حكومت‏ستمگرانه ديگر سلاطين بود. اين رژيم‏ها مى‏ديدند امام، ضمير و وجدان بيدار امت و خروشنده عليه كيان قدرتمندان فاسد و ظالم است. از اين رو مى‏بايست تحليل و تفسيرى از نهضت عرضه مى‏كردند تا بدان توجيه، هدف اصلى قيام را بپوشانند، تا امت نگويد: امام حسين (ع) بدان سبب قيام كرد كه اينان را شايسته و سزاوار خلافت و حكومت نمى‏دانست. براى تحريف قيام حسينى، چنين تحليل نادرستى ارائه دادند و آن را اختلاف پسر عموها (هاشمى و اموى) بر سر آب و خاك و امتيازات معرفى كردند.

2. انگيزه شخصى

دومين تحليل و ارزيابى نادرست از قيام امام، وجود انگيزه‏هاى شخصى است. امام جوانمرد بود و دلاورى و شجاعت پدر را به ارث برده بود و نمى‏توانست‏بپذيرد ظلم و ستمى در جهان رخ دهد. امام روحيه انقلابى داشت، و به سبب وجود همين ويژگى‏هاى شخصى و شخصيتى، دست‏به قيام بر ضد يزيد زد.

اين نگرش مى‏كوشد بگويد: چنان كه امام على (ع) براى يك لحظه هم با معاويه سازش نكرد و مصلحت‏انديشى ننمود، حسين (ع) هم مانند پدر، تن به تغافل و ناديده گرفتن ناجوانمردى‏هاى يزيد نداد.

طلحه و زبير به امام على (ع) - پس از آن كه به خلافت رسيد - پيشنهاد كردند: معاويه را همچنان حاكم بر شامات بدارد و وقتى وى خلافت امام را پذيرفت و بيعت نمود، آنگاه وى را عزل كند. اينان مى‏گفتند: مصلحت نيست در آغاز خلافت امام، تمامى واليان عثمان بر كنار شوند و ابقاى موقت آنان ضررى ندارد و بهتر از نصب حاكمان جديد است. بگذاريم وضع چنان كه بوده، باشد و از اينان بيعت‏بستانيم تا نتوانند بيعت‏شكنى كنند يا پيراهن عثمان را بر افرازند و بدين بهانه مردم را فريب دهند و گمراه كنند و با امام - چنان كه در صفين ديديم - بجنگند. اما امام على (ع) نپذيرفت مصلحت‏انديشى كند و حتى يك لحظه سازش نمايد و از آغاز، كار انقلابى كرد و تمامى فاسدان و گمراهان را كنار زد. امام حسين (ع) روحيه انقلابى پدر را به ارث برده بود، از اين روى نيز تن به سازش و تسليم نداد، اما امام حسن (ع) تن به صلح داد، چون روحيه پدر را نداشت!

نقد

تحليل

نگرش مزبور - چون ديدگاه پيشين - قابل‏پذيرش نيست، زيرا منافى اعتقاد ماست. شيعه معتقد است امامان در فعاليت اجتماعى خود فرقى ندارند و عملكردشان يكى است:

«الحسن و الحسين سبطان من هذه الامة امامان ان قاما او قعدا.» (2)

امامان با هم تفاوت جسمى دارند، اما در جنبه رهبرى و اجتماعى تفاوتى ميانشان نيست و همگى نور واحدند.

افزون بر اين، اگر به تاريخ مراجعه كنيم، شواهدى خواهيم يافت كه برداشت «انگيزه شخصى‏» را رد مى‏كند. مى‏دانيم امام حسين (ع) با امام حسن (ع)، به مدت ده سال در زمان معاويه بود و اقدامى ننمود، با اين كه كسانى وى را به شورش و انقلاب دعوت كردند و بدين منظور نامه‏هايى از عراق دريافت داشت و كسانى مانند سليمان بن صرد خزاعى، از آن سامان نزد وى آمدند و درخواست كردند رهبرى شورشيان را بر عهده گيرد، اما امام (ع) نپذيرفت و راه و روش برادر را پيمود. چنان كه پس از صلح برادرش، انقلابيونى كه از قيام امام حسن (ع) نوميد بودند و نمى‏دانستند صلح ايشان كم اهميت‏تر از قيام حسينى نخواهد بود، از امام حسين (ع) خواستند دست‏به قيام زند و به عراق آيد، اما امام اينان را از خود راند و بر كار برادر صحه گذاشت، و اين نشان مى‏دهد مورد مشورت برادر بزرگتر بود و تشخيص هر دو در آن زمان، صلح و كوتاه آمدن بود.

پس گرچه انگيزه و روحيه ظلم ستيزى در قيام مؤثر بود ولى اين انگيزه و روحيه مختص امام حسين (ع) نبود و امام حسن (ع) نيز در اين زمينه مانند برادر ظلم ستيز بود ولى به لحاظ شرايط محيط بود با وجود روحيه ظلم‏ستيزى به خاطر مصالح مهم‏تر با معاويه مصالحه كند.

تحليل‏هاى قابل قبول

در برابر دو نظر گذشته، نظريات قابل پذيرشى هست كه با عقيده ما برخوردى نداشته، چندان مورد ترديد نيست. گرچه ميزان درستى يا برترى نسبى نظرياتى كه از اين پس خواهيم گفت، بسته به تحقيق و ارزيابى است، زيرا ممكن است‏براى نهضتى اسلامى، نظريه و نگرشى درست‏باشد، اما قيام حسينى در پى اين هدف نبود: يا اين هدف علت اصلى قيام نبوده است.

نظريات قابل قبول سه گونه است كه در آثار شيعى باز گو شده و برخى مشهورتر است، اما هر سه نظريه با انديشه مذهبى همخوان است: نظريه غيبى، نظريه سياسى و نظريه رسالت دينى.



1. انگيزه غيبى

اين نظريه مى‏كوشد ثابت كند انگيزه قيام الهى امام، بر اساس اوامر عالم غيب بوده است. امام از آن رو كه معصوم و مرتبط با عالم غيب بود، توسط خداى سبحان مكلف به اين قيام شد. بنابراين، نهضت‏حسينى، تكليفى خاص براى معصومى خاص بود كه با ماورا مرتبط بود و در اين تكليف احدى با ايشان شريك، نبود از اين‏رو وظيفه‏اى شاق و بزرگ بود.

بنا بر اين نگرش، انگيزه نهضت، امتثال امر عالم غيب است، نه انگيزه سياسى، اجتماعى يا دينى چنان كه بايد گفت: تكليف الهى خاصى براى امام، در آن برهه زمانى است.

طرفداران اين نظريه معتقدند تكليفى كه بر دوش امام بود و آن را به انجام رساند، آثار و دستاوردهاى بسيارى در تاريخ اسلامى دارد، اما اين آثار، انگيزه قيام نبوده، و شايد مورد نظر امام نيز نبوده است، بلكه امام به انجام تكليف غيبى خاص‏خود مى‏انديشيد.

مستندات و شواهد اين نگرش، برخى نصوص موجود از امام است كه در ظاهر مشعر اين معناست. مانند گزارشى كه مى‏گويد: وقتى حاكم اموى مدينه از امام خواست‏با يزيد بيعت كند امام يك يا دو شب مهلت‏خواست، آن‏گاه به زيارت مرقد پيامبر رفت و در آن جا خواب او را در ربود. در رؤيا رسول خدا (ص) را ديد; امام از وى خواست او را نزد خود ببرد، اما پيامبر فرمود:

«خدا خواسته است تو را كشته راه خود ببيند و چنين تقدير كرده كه در سرزمين كربلا كشته شوى.» (3)

در گزارش ديگرى گفت و گوى محمد بن حنفيه با امام را شاهديم كه سيد بن طاووس آن را چنين بازگو مى‏كند:

«در شبى كه امام مى‏خواست‏به كوفه رود، محمد بن حنفيه به او عرض كرد: برادر! مكر و فريب كوفيان را مى‏شناسى و مى‏دانى با پدر و برادرت چه كردند. مى‏ترسم همان گونه با تو برخورد كنند! اگر صلاح مى‏دانى بمان كه محترم‏ترين و عزيزترين كس در حرم خواهى بود. امام فرمود: خوف آن دارم كه در حرم، يزيد مرا بكشد و من نخستين كسى باشم كه حرمت‏بيت الله الحرام را پايمال كنم. ابن حنفيه گفت: اگر چنين دغدغه‏اى دارى، به يمن يا نواحى ديگر برو. امام فرمود: در اين باره خواهم انديشيد. سپيده دم امام عزم رفتن كرد. خبر به ابن حنفيه رسيد و در پس امام افتاد و زمام ناقه‏اى را كه امام سوار بود گرفت و گفت: مگر وعده ندادى در آنچه توصيه كردم بينديشى؟ پس چرا با تعجيل، آهنگ كوچ دارى؟ ! فرمود: پس از آن كه از تو جدا شدم، رسول خدا را در رؤيا ديدم كه فرمود: بيرون شو كه خدا خواسته تو را كشته در راه خود بيند! ابن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون! اما چرا اهل بيتت را در اين حال همراهت مى‏برى؟ ! امام فرمود: نيز پيامبر فرمود: خدا خواسته اسيرشان بيند» ! (4)

اين گزارش بر آن دلالت دارد كه قيام حسينى، مشيت غيبى و الهى بود و امام ناگزير از پذيرش اين تكليف بود.

از ديگر شواهد، نامه امام به محمد بن حنفيه است. ابن بابويه در كامل الزيارات، متن نامه را چنين مى‏نويسد:

«...هر كه به من بپيوندد، شهيد مى‏شود و هر كه به من نپيوندد، به فتح و رستگارى كامل نمى‏رسد.» (5)

تمامى اينها نمايانگر آن است كه هدف امام، شهادت و اسارت بود، زيرا خدا و رسول به او چنين فرمودند، چنان كه مستندات و شواهد ديگرى بر انگيزه غيبى و تكليف شاق و ويژه امام معصوم هست.

منطق امام با محمد حنفيه و نزديكانش انگيزه قيام را از طرح و برنامه‏ريزى براى اقدامى دينى يا اجتماعى و يا سياسى دور مى‏كند، و گرنه چرا امام نفرمود: من نقشه ريخته‏ام و هدف معينى از اين عمليات دارم و با وجود شرايط، به آن خواهم رسيد؟ !

نقد نگرش

اين نگرش كه برخى سخنوران و نويسندگان آن را مطرح كرده‏اند، ظاهرا درست و تمام نيست، به چند دليل:

الف. كردار اوصيا به مقتضاى حال بشر است;

اگر اين گونه باشد، قيام حسينى، منافى طبع و طبيعت‏بشرى است و از عهده آدمى بيرون است كه دست‏به چنين جنبشى زند. گرچه شيعه معتقد است پيامبران و امامان ثقل امانت‏هاى گرانقدر عالم غيب بر روى زمينند; رشته پيوند عالم عرش به فرشند; يكى از دو ثقل اكبرند و واسطه ميان خدا و بندگانند; اما در همان حال بشرند و در اعمال خويش، به ويژه فعاليت‏هاى اجتماعى، خاستگاه بشرى دارند.

سزاوار نيست پيامبران و امامان را موجوداتى چون فرشتگان و از عالم غيب دانست كه طبيعت و احكام ويژه‏اى دارند، بلكه اينان نيز بشر و مانند ساير انسانها بوده، عمل و اقداماتشان - به ويژه فعاليت‏هاى اجتماعى شان - بشرى است و انگيزه انسانى دارد:

«قل انما انا بشر مثلكم...» (6)

اگر اعمال و فعاليت‏هاى امامان و پيامبران، بشرى و از روى طبع آدمى نبود، نمى‏توانستند بشر را دگرگون كنند، زيرا دگرگون كردن آدمى، جز با راه و روش انسان خاكى ممكن نيست، گر چه منبع و مصادر آن، غيبى و از سوى خدا باشد، اما راه و مسير دگرگونى، به مقتضاى حال بشر است، از اين رو آيه تاكيد دارد:

«و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون.» (7)

جز بشر نمى‏تواند الگوى تربيت ربانى و الهى باشد، حتى اگر موجودى غيبى و فرشته‏اى بخواهد بر زمين فرود آيد و راهنماى بشر گردد، مى‏بايد در راه و روش خاكى بگنجد، تا بتواند در مردم تاثير نهاده، بشر را اصلاح كند.

اگر بپذيريم امام حسين (ع) از آن رو كه معصوم بوده، تكليف خاصى داشته و انگيزه قيام وى، قابل فهم و درك عقل بشر نيست، با نظريه طبيعى و بشرى بودن اعمال و رفتار پيامبران و امامان همخوانى ندارد. گذشته از اين امام در قيام، به خود بسنده نكرده، هر كه را آمادگى داشت، فراخواند:

«هر كه به من نپيوندد، به رستگارى كامل نمى‏رسد.»

امام با سخن خود در پى تحريك مردم و همت گماشتن براى انجام امرى فقط غيبى نبود، زيرا اگر چنين بود، تنها خود ى‏توانست‏بدان اقدام ورزد اما اگر به دنبال آن بود كه هر مقدار مى‏تواند - حتى چند نفر - بسيج كند، معلوم مى‏شود انگيزه‏اى جز امر غيبى در كار بود. امام مى‏خواست مردم با او همراهى كنند و چنين شد و 72 نفر همره او شدند كه همگى بشر و غير معصوم بودند. اينان آدميان خاكى بودند كه از منطق و جنبش و موضع‏گيرى امام تاثير پذيرفتند. اگر انگيزه امام غيبى و غير قابل فهم براى انسان عادى بود، چگونه امام توانست اينان را تحريك نمايد؟

انگيزه غيبى، قابل فهم براى مردم نبوده، چون به حكمت و علت آن پى نمى‏برند، نامعقولش مى‏خوانند و آن را عمليات انتحارى و افكندن خود به هلاكت مى‏دانند، از اين رو نمى‏توانند با آن همراهى كنند و در اين راه جانفشانى نمايند. كمتر كسى پيدا مى‏شود به خاطر امرى نامفهوم كه حكمت و فلسفه آن را نمى‏داند، از جان و مال خود در گذرد، بلكه بدان ايمان حقيقى نخواهد داشت و دل و دينش با آن نخواهد بود، اما ياران امام داوطلبانه همراه ايشان رفته، فوق تصور و انديشه، از جان گذشتگى كردند! اگر بپنداريم قيام، انگيزه و علل غيبى داشت و جز معصوم آن را نمى‏دانست، چگونه ياران امام به آن تن داده، به چنين سطحى از فداكارى رسيدند؟ !



ب. امام قيام خود را وظيفه همگانى مى‏دانست;

نگرش غيبى با سخنان امام متضاد است. به گفت و گوها، خطبه‏ها و فرمايش‏هايى از امام، در عاشورا و پيش از آن، در مكه و جاهاى ديگر بر مى‏خوريم كه تصريح دارد جنبش حسينى، انگيزه‏هاى عقلانى و قابل فهم بشرى داشته، جامعه مى‏تواند آن را درك كرده و بپذيرد، چنان كه اين انگيزه‏ها را مى‏توان برابر مردمان مطرح كرد، كه امام اين كار را نمود.

امام سخنان بسيار دارد كه در آن انگيزه‏هاى نهضت و سبب قيام خود را بيان كرده، مى‏كوشد انگيزه‏هاى قابل فهمى را ارائه دهد (كه خواهد آمد) .

در نامه‏هايى كه امام براى كوفيان نوشت، به روشنى از برپايى عدل و داد سخن گفته است:

«پيشواى عادل، كسى نيست جز آن كه سنت را برپا دارد. امامت و خلافت‏حق ما بود كه ديگران گرفتند و ما سكوت كرديم مبادا امت دچار تفرقه گردد، اما ما به خلافت‏سزاواريم.»

اين فرمايش انگيزه ديگرى براى قيام بازگو مى‏كند كه: ولايت و امامت و خلافت مى‏بايست در دست صاحبان و شايستگان شرعى آن باشد كه امامان معصوم‏اند، نه امثال يزيد و پيشينيان وى! سخن امام روشن و قابل طرح براى همگان است و مردم مى‏توانند پى به ماهيت قيام ببرند، و اين دليلى ديگر بر ضد نگرش غيبى است.

ج. قيام عاشورا قابل پيروى است;

اگر نگرش غيبى را بپذيريم، ديگر قيام حسينى نمى‏تواند تاثيرگذار و سازنده براى بشريت و انسانيت‏باشد، زيرا آن چه غيبى و ويژه امامت امام است، نمى‏تواند آموزنده براى مردم و نسلها باشد و حتى در ضمير و وجدان معاصران امام تاثير بنهد، چه رسد به آن كه اثر آن تا به حال باقى بماند!

اگر مردم، فهم عقلانى و بشرى از قضيه‏اى نداشته باشند (چه رسد به آن كه بگوييم حكمى خاص بوده) خود را مورد خطاب و مشمول آن ندانسته، از خود مى‏پرسند: چه دليلى دارد با آن همصدا و همنوا شوند يا چگونه آن جريان مى‏تواند بر مردمان عادى تاثير بنهد و ايشان را برانگيزاند؟ ! تاثير گذارى منوط بر حفظ جنبه بشرى قضيه است.

آرى، انسان متاثر مى‏شود و بر امام حسين (ع) مى‏گريد، اما از قيام او درس و عبرت نمى‏گيرد و آن را الگوى رفتارى به شمار نمى‏آورد و نمى‏فهمد خود نيز داراى مسئوليت دينى - اجتماعى است، زيرا مى‏پندارد آنچه امام انجام داد، جريانى خاص و موضوعى ويژه بود، چنان كه پيامبر احكام و تكاليف ويژه‏اى داشت، كه حكمى خاص است و احدى نمى‏تواند طبق آن عمل كند، حال آن‏كه نهضت‏حسينى از بزرگترين عوامل تاثيرگذار و سازنده بر جوامع اسلامى، و نسلى پس از نسل ديگر بوده، هنوز اثر خود را نهاده، الگو و سازنده است، به خصوص در جنبه سياسى، كه هرگونه سلطه ظالمانه را رد كرده، ذلت و خوارى را بر نمى‏تابد. همان خوارى و ذلتى كه حاكمان ستمگر براى مردم و جامعه مى‏خواستند.

اگر قيام حسينى، تكليفى غيبى و خاص ايشان بود، ديگران دليلى نداشتند از آن تاثير پذيرفته، بدان تاسى كنند، اما آنان چون خود را مكلف مى‏دانستند احكام الهى و شريعت اسلامى را اجرا كنند، از نهضت عاشورا پيروى كردند و خود را سزاوارتر از هر كس براى از جان گذشتگى و فداكارى دانستند.

وقتى انسانى چنان با عظمت، در راه اجراى احكام الهى و زدودن خطر انحراف و گمراهى امت، جان و مال، خاندان و عيال خود را فدا كند، چرا ديگران، به كمتر از اين، فداكارى و ايثار ننمايند؟ ! از اين رو جنبش حسينى، الگو و سرمشق ديگران بوده، همه نهضتهاى رهايى‏بخش، از اين قيام درس گرفته و هيچ كدام انگيزه آن را غيبى و ويژه امام نمى‏دانستند.

نقد روايات نگرش غيبى

روايات مورد استشهاد اين نگرش، از لحاظ سند مخدوش است. روايت‏سيد بن‏طاووس در لهوف، در مصادر نخستين و پيش از سيد يافت نمى‏شود. لهوف در پايان قرن هفتم نوشته شده، در سند روايت، شخصى است كه حتى نزد سنيان متهم است و اشكال‏هايى بر رجال روايت ديگر هم وارد است. حتى اگر اين روايات، مشكلى در سند نداشته باشد، مؤيد نظريه غيبى نيست، زيرا نهايت آن است كه بگوييم امام مى‏دانست پايان نهضت، شهادت وى و يارانش است و (بر حسب روايت كامل‏الزيارات) مى‏خواست‏به مردم بفهماند شهيد خواهد شد و اينان نيز اگر مى‏خواهند همراهى كنند، بدانند به شهادت خواهند رسيد، اما اعلام اين مطلب، با اعتقاد به نگرش غيبى متفاوت است. چه بسا كسى بداند پايان قيامش كشته شدن است، اما انگيزه‏اش اهدافى باشد كه توسط هر مسلمانى قابل اجراست، گرچه دست‏يابى به آن، بسته به شهادت باشد، كه مفهومى عقلانى و قابل درك است. بسيارند كسانى كه دست‏به انقلاب و قيام مى‏زنند با اين كه مى‏دانند سرانجامشان مرگ و شهادت است.

روايات مورد استدلال نگرش غيبى، بر آنچه ادعا مى‏شود، دلالت ندارد زيرا، انگيزه قيام براى همگان قابل درك و فهم است كه عبارت است از: حفظ اسلام از هر خطر تهديد كننده، و اين نيز منوط به اقدامى دشوار و سنگين بوده، جز آنان كه قلبشان مالامال از ايمان است، قادر به انجام آن نيستند زيرا اقدامات مشكلى از جمله از جان گذشتگى و ايثار دار و ندار را مى‏طلبد.

روايات مزبور دلالت دارد امام مى‏دانست‏يا آماده بود فرجامش شهادت باشد، چنان كه به همگان - حتى آنان كه به او نپيوستند - مى‏فرمود: پايان اين راه، شهادت است. اگر مى‏توانيد و آمادگى شهادت در راه خدا را داريد، بسم الله، و گرنه، دشمنان فقط مرا مى‏خواهند. اين مطلب را حتى شب دهم محرم به يارانش فرمود و دستور داد چراغ را خاموش كنند تا هر كه مى‏خواهد، برود، اما اين بدان معنا نيست كه امام حق انتخاب راه و مقصد نداشت و سرنوشتى ويژه و محتوم و جبرى داشت. امام آگاهانه و به انتخاب خويش و به سبب اهداف دينى كه داشت، دست‏به قيام زد و شهادت را پذيرفت.

معناى صحيح تفسير غيبى

قيام حسينى، بسيار عظيم بود، گرچه انگيزه و علل آن قابل فهم بود و همگان مى‏دانستند اين قيام در پى تربيت دينى و رشد بينش بشر براى رسيدن به مرحله‏اى است كه بتواند بار سنگين مسئوليت را بر عهده گيرد و چون امام و يارانش، از جان گذشتگى كند. پس مسئله، قابل فهم براى بشر و در ارتباط با تكليف حفظ اسلام و دفع خطرهايى بود كه دين را تهديد مى‏كرد. در اين صورت نمى‏توان به بهانه آيه «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة‏» بر امام ايراد گرفت، زيرا اين اصول در برابر امورى اهم (حفظ دين) رنگ مى‏بازد.

حفظ دين وظيفه‏اى همگانى بوده، مختص امام معصوم نيست و هر كه قدرت و امكانات بيشترى داشته باشد، بيشتر تكليف دارد كه دين را پاس بدارد حتى اگر خون خود و يارانش در اين راه ريخته شده، موقعيت اجتماعى‏اش در خطر قرار گيرد. ياران پيامبر و ائمه در اين راه، خون خود را در جنگ‏ها و غزوات از كف داده، در مقام تثبيت و تاسيس دين و رسالت، جان فشانى كردند، چنان كه امام حسين (ع) براى ابقاى آن و دفع تهديدها و خطرها كوشيده، امت را از گمراهى و كجروى بازداشت. از اين رو گفته‏اند: اسلام را محمد (ص) به وجود آورد و حسين (ع) ماندگار كرد. كارى چنين سترگ و باز دارنده از كژروى، جز از امام بر نمى‏آمد. از اين رو در عالم غيب مقدر بود امام بدان دست‏يازد و اين چنين شد كه اين قيام، بر تمامى اقدامات اصلاحگرايانه پيامبران و صالحان، برترى يافت، چون بالاترين ميزان از خود گذشتگى و ايثار را به نمايش گذاشت و مورد عنايت‏خاص در عالم غيب بود.

نقش غيب در قيام حسينى بدين حد كه بر شمرديم، محذورى نداشته، انگيزه‏ها و علل آن را از دايره بشرى بيرون نبرده، قابل فهم بوده، از نظر بشر معقول به شمار مى‏آيد.

در اين باره و به عنوان نمونه زنده، وضع كنونى برخى كشورها را مى‏توان مثال زد كه ظلم و ستم چنان فراگير شده كه امكان هر گونه قيام و اعتراض گسترده يا حتى محدود را گرفته است و هيچ كس نمى‏تواند در برابر اين وضع، شوريده و خيزش كند مگر آن كه تربيت‏شده يا الهام گرفته از مكتب حسينى باشد.

بنابراين، مقصود، انسان‏هاى استثنايى هستند كه از عالم غيب بدانان الهام شود دست‏به قيام زنند. امام حسين (ع) در راه كربلاگاه دچار حالتى شگفت‏شده، مى‏شنيد منادى مى‏گويد: اين گروه مى‏روند و مرگ پشت‏سر آن‏هاست! (8)

ارتباط امام با عالم غيب، ثابت مى‏كند او انسانى كامل و معصوم بود و مورد عنايت‏خاص عالم غيب و ماورا بود، حتى پيش از قيام، چنان كه در نصوص دينى است: حضرت آدم و ديگر پيامبران، بر حسين (ع) گريسته‏اند، نيز فرشتگان آسمانى گريه كرده‏اند. اين احاديث مى‏فهماند قيام حسينى، بيشتر از آن كه ريشه و اثر در حيات بشرى داشته باشد، در آسمان و ملكوت جا دارد. فداكارى و از جان گذشتگى او در راه خدا، ارزشمندترين عمل انسانى، در پيشگاه خدا به شمار مى‏آيد كه هيچ پيامبر و وصى بدان توفيق نيافته است و لذا در عالم غيب مورد عنايت‏خاص قرار گرفته است.

2. تفسير سياسى

دومين نظريه و تحليل قابل پذيرش، انگيزه‏هاى سياسى است. بنابرآن قيام حسينى، اقدامى بشرى است و اهدافى اجتماعى - سياسى دارد، كه عبارت است از: دست‏يابى به خلافت و بر پايى حكومت الهى و اسلامى.

هدف امام، زعامت و رهبرى الهى و برگرداندن حقى كه غصب شده بود مى‏باشد.

مدافعان اين نگرش مى‏گويند: امام براى دست‏يابى به هدف خويش، برنامه‏ريزى كرده بود، چنان كه انديشوران و خردمندان براى هر اقدام و فعاليت اجتماعى نقشه مى‏كشند. امام در پى حكومت‏بود و مقدماتى كه تدارك ديده بود، او را بدين هدف مى‏رساند. از اين رو انقلاب حسينى بر ضد ستم و طغيان و باطل و به منظور سرنگون كردن حكومت‏بود. امام از آغاز و به هنگام خروج از مدينه به سمت مكه و عراق، در اين انديشه بود و با حساب عادى مى‏دانست‏بر حكومت دست‏خواهد يافت، چنان كه پيامبر (ص) مى‏دانست در جنگ احد - با نقشه‏اى كه كشيده وتداركاتى كه آماده كرده پيروز خواهد شد، اما به سبب پيشامد سوء، مسلمانان شكست‏خوردند. امام حسين (ع) هنگامى كه به سوى عراق به راه افتاد، مانند پيامبر (ص) بود كه براى جنگ احد مى‏رفت‏ياچون امام على (ع) بود كه براى جنگ با امويان و معاويه به صفين مى‏رفت. همان انگيزه و هدفى كه امام على (ع) داشت، امام حسين (ع) را وادشت‏به عراق برود.

از زمان امام حسن (ع) و پس از آن، شيعيانى در عراق بودند كه امام را دوست مى‏داشتند و تربيت‏شدگان مكتب امام على (ع) بودند. اينان امام را به انقلاب و سرنگون كردن رژيم حاكم فرا مى‏خواندند و آماده بودند در ركاب امام بجنگند. از اين رو امام انگيزه‏اى معقول داشت و چون جد و پدر براى براندازى نظام كفر و دست‏يابى به حكومت، به راه افتاد، اما مشيت الهى و پيشامدها و دگرگونى‏هايى كه رخ داد، امام را از رسيدن به اهدافش باز داشت، چنان كه امام على (ع) بر اهدافش در جنگ صفين دست نيافت، بلكه نتيجه جنگ برخلاف انديشه و نقشه امام بود و به پيروزى معاويه، و پيدايش خوارج و پس از آن، جنگ نهروان انجاميد.

نقد نگرش سياسى

اين نظريه آن گونه كه مطرح شد، درست نبوده و نيازمند تصحيح و پاك سازى است.

معتقدان اين نظريه نمى‏گويند كه امام، سلطه‏طلب و در پى حكومت و امارت بود، زيرا چنين ادعايى خلاف منطق امام بوده، متناسب مقام و شان والاى ايشان نيست، بلكه مقصودشان اين است كه امام در صدد تصدى حكومت‏بود تا احكام خدا را اجرا كند، زيرا اجراى احكام الهى جز با تصدى خلافت و حكومت ممكن نبود. از اين رو هدف سياسى امام، انگيزه‏اى شرعى داشت و براساس تكليف دينى بود. او مى‏خواست‏به مسئوليت رهبرى خود عمل كند، چنان كه پيامبر، حكومت مدينه و مكه را براى اقامه حكومت اسلامى مى‏خواست نه اين كه مى‏خواست‏سلطان و حاكم باشد.

امام مى‏خواست‏حكم خدا را برپا كند كه مستلزم آن بود ولى امر مردم باشد، چنان كه ولى امر تشريع و قانونگذارى بود. چنين ولى تشريعى مى‏بايست والى بوده، زمام امور را به دست گيرد و مبسوط اليد (صاحب اختيار) باشد تا بتواند كارهاى لازم را به فعليت رسانده، به مسئوليت رهبرى عمل كند. بنابراين به انگيزه انجام تكليف شرعى و بر دوش گرفتن مسئوليت امامت، در پى حكومت‏بود.

معتقدان به نگرش سياسى مى‏افزايند: امام از آغاز حركت، وصول به اين هدف (به دست‏گيرى حكومت و برگرداندن آن به صاحبان شرعى‏اش) را دنبال مى‏كرد و مانند هر انسانى براى دست‏يابى بر هدف خود نقشه كشيده بود اما در راه وقتى به عراق رسيد و در نتيجه برخى اتفاقات، امر بر عكس شد و امام فهميد به هدفش نمى‏رسد و كوفيان تغيير عقيده داده‏اند، سرنوشت امام بدان وضع فاجعه‏آميز دچار شد كه شاهد بوديم. امام على (ع) مى‏فرمايد:

«عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود.» (9)

چون امام نقشه كشيد، مستلزم آن نيست كه حتما به هدف برسد، چنان كه امام براى نابودى تخت و تاج معاويه و شكست وى در صفين نقشه كشيد، اما نتيجه به نفع معاويه بود، زيرا بازى قرآن بر سر نيزه كردن را اجرا كرد.

امامان در فعاليت اجتماعى خود، بشر بودند (مگر در برخى حالات كه مرتبط به عالم غيب مى‏شدند) از اين رو گاه در رسيدن به هدف خود، موفق و گاه ناموفق بودند. شكست ايشان بدان معنا نيست كه فكر و انديشه‏اى در سر نداشتند و برنامه ريزى نكرده، شرايط و مقدمات را فراهم نياورده بودند، بلكه پيشامدهاى سوء آنان را از وصول به هدف و نتيجه باز مى‏داشت.

امتياز نگرش سياسى بر غيبى

الف. تفسير سياسى، نهضت را مسئله‏اى اجتماعى و قابل فهم براى عموم قرار مى‏دهد، نه قضيه‏اى غيبى و مبهم و خاص معصوم.

ب. ثابت مى‏كند نهضت، مذهبى و دينى بود و به سبب مسئوليت اسلامى و تكليف سياسى (كه متوجه هر مسلمان است) انجام شد، و هدفى مشخص داشت كه به دست‏گيرى حكومت‏باشد، چنان كه معلوم مى‏گردد تصدى حكومت از احكام اصولى است. دين فقط مجموعه تكاليف و احكام فردى مثل نماز و روزه نيست، بلكه مسئوليت‏ها و تكاليف ديگرى هم دارد، از جمله مسئوليت‏هاى سياسى. بنابر اين مسلمان چنان كه روزه مى‏گيرد و نماز مى‏گزارد، مكلف است در تحقق حاكميت الهى هم بكوشد.

امام در پى انجام اين تكليف بود. امام مى‏توانست مانند بقيه فقط به انجام تكاليف شرعى فردى بسنده كند و زنده بماند و جنبه‏هاى سياسى و اجتماعى را وا نهد، اما از آن رو كه فعاليت اجتماعى سياسى از واجبات مهم و اساسى شرعى است، جان و مال و اهل و عيالش را در اين راه فداكرد. كار امام در مقابل سعى سلاطين بود كه مى‏كوشيدند مردم را از فعاليت‏سياسى باز دارند و بباورانند كه دين از سياست جدا است. اين شگرد از زمان امويان به كار گرفته شد، نه آن‏كه چيز تازه‏اى باشد. حاكمان جور مى‏خواستند حكومت ملك طلق خودشان باشد و هيچ مزاحمى نداشته باشند كه به انگيزه دينى و انجام تكليف شرعى، اينان را زير نظر گرفته، تيغ نقد و انتقاد را برگردنشان نهد.

دليل‏هاى نگرش سياسى

1. فرستادن مسلم به كوفه. اگر امام در پى‏شهادت بود و مى‏دانست فرجامش مرگ است، چرا مسلم را به كوفه فرستاد؟ ! امام مى‏خواست پى به وضع و حال مردم ببرد. مسلم گزارش داد:

«وارد بر لشكرى آماده خواهى شد.» (10)

فرستادن مسلم بدان معناست كه امام گمان بسيار داشت دعوت كوفيان، واقعى و جدى باشد و زمينه نبرد براى نابودى نظام حاكم فراهم باشد.

2. سخنان امام كه مى‏نماياند هدف سياسى داشت.

طبرى مى‏گويد كه امام فرمود:

«اهل بيت و اوصياى پيامبر، سزاوارترين مردم براى جانشينى پيامبر بودند، اما مردمان حسادت ورزيده، حقشان را غصب كردند و ما به خاطر جلوگيرى از تفرقه، دم فرو بستيم اما مى‏دانستيم خود به خلافت‏سزاواريم...من فرستاده خود را با اين نامه به سوى شما [كوفيان] مى‏فرستم و به كتاب خدا و سنت نبى مى‏خوانم. سنت مرده و بدعت زنده شده است. فرمانم را بشنويد و به گفته‏ام عمل كنيد تا به راه درست هدايتتان كنم.» (11)

اين نوشته مى‏فهماند امام در پى رسيدن به حكومت‏بود و مى‏خواست رژيم ظالم را سرنگون كند و حق از دست رفته را بازستاند، زيرا پياده كردن احكام الهى و شريعت، راهى جز به دست گرفتن حكومت نداشت.

3. در نامه‏اى ديگر نوشت:

«مسلم در نامه‏اش به من خبر داده كه شما [كوفيان] بر راى و نظرتان استواريد و براى يارى ما گرد آمده‏ايد، تاحقمان را بستانيم...» . (12) «به زودى رو به سوى شما خواهم نهاد. به جانم سوگند كه پيشوا كسى نيست جز آن كسى كه به قرآن عمل كند و عدل را به پا دارد و دين حق را بپذيرد و اصلاح ورزى كند.» (13)

مقصود امام آن است كه پيشواى كنونى (يزيد) شخصى صالح و برپادارنده عدالت نيست و من كه چنين هدفى دارم، سزاوار حكومت و رهبرى‏ام تا قرآن و سنت را به پادارم و عدالت را برقرار كنم.

4. در خطبه روز عاشورا كوفيان پيمان شكن را سرزنش نمود و فرمود:

«از ما يارى خواستيد و ما به شتاب آمديم اما بر ما شمشير كشيديد و آتشى را كه براى دشمنان ما افروخته بوديد بر سر ما ريختيد و همراه دشمنان شديد. ديگر اميدى به شما نيست‏» .

سخن امام مى‏رساند هجرت وى از مدينه با هدف برپايى حكومت عدل، به درخواست مردم بود. تمامى شواهد بر شمرده، نگرش سياسى را تاييد مى‏كند. علامه مجلسى در جلد 45 بحار به نقل از تنزيه الانبياى سيد مرتضى، مطالبى را نقل مى‏كند كه بر اين نگرش تاكيد دارد:

«عذر امام براى خروج از مكه با اهل و عيال و حركت‏به طرف كوفه چه بود; در حالى كه دشمنان بر آن‏جا چيره بودند و امير مبسوط اليد يزيد در آن‏جا بود علاوه كه امام برخورد خائنانه كوفيان با پدر و برادرش را ديده بود، نيز كسانى امام را از رفتن باز مى‏داشتند و امام از كشته شدن مسلم خبر دار شد، اما باز با گروهى اندك در مقابل لشكرى عظيم، دست‏به قيام زد و بيعت و امام‏ن را نپذيرفت... عذر امام آن بود كه گمان بسيار داشت‏به حق خود خواهد رسيد و تكليف شرعى وى بود چنين قيام سخت و سفتى كند. امام به سبب پيمان و عهد كوفيان عازم آن ديار شد... اما گمان نمى‏برد كوفيان عهد شكنند و دست از يارى اهل حق بكشند و آن امور باور نكردنى پيش آيد...» (14)

نقد نگرش سياسى

به رغم امتيازات اين نگرش و شواهدى كه در دست است، نمى‏توان بدين نگرش معتقد بود، به دليل:

1. برخى از شواهد ذكر شده، مى‏تواند مطابق نظريه سوم (نگرش رسالت دينى) هم تفسير شود. مدلول اين نصوص اين است كه امام پيوسته مى‏فرمود: حق بايد به دست اهلش برگردد و حاكميت و خلافت از آن شايستگان است و حاكمان كنونى، ظالمانى‏اند كه كتاب خدا و عدالت را به پا نمى‏دارند و مى‏بايد سرنگون شوند; اما سخن امام بدان معنا نيست كه انگيزه واقعى ايشان منحصرا آن بود كه بر حكومت دست‏يابد و نمى‏دانست‏يا گمان نمى‏برد شهيد خواهد شد; بلكه امام مى‏خواست امت را در طول تاريخ، در مسير صحيح قرار دهد و به حركت‏خويش معناى معقولى بدهد و محتوا و انگيزه اسلامى‏اش را در قالب انگيزه سياسى بيان كند.

مشكل جامعه آن روز جنبه سياسى و اجتماعى داشت، نه اين‏كه مردم در اجراى احكام شرعى فردى مشكل داشته باشند، زيرا روزه و نماز و حج و...به جا مى‏آورند و معاويه بر فراز منبر مسجد كوفه گفت: اى مردم! براى روزه و نماز و حج و...با شما نجنگيدم. (15) بلكه حكومت و رهبرى منحرف، مشكل مردم بود كه در درازمدت به مسخ رسالت و دين، حتى در احكام فردى، مى‏انجاميد. امام پى به اين مشكل برده، مى‏دانست تمامى شريعت را دستخوش تحريف و بدعت‏خواهد كرد، از اين رو براى آن‏كه از اين وضع جلوگيرى كند و راه اصلاح را نشان دهد، دم از حكومت و زعامت زد.

امام براى بيان و حل مشكل حقيقى مردم راه حل تغيير حكومت را پيشنهاد مى‏كرد و بيان مى‏نمود قيامى كه بدان دست‏خواهد زد، در پى سرنگون كردن حكومت جائر است، اما به خاطر پياده كردن احكامى كه روح اسلام به شمار مى‏آيد و جز قيام و برپايى حكومت، راهى نيست كه بتوان رسالت را به سرانجام رساند.

بنابراين، مطرح كردن حاكميت و اين‏كه حاكم مى‏بايد به كتاب خدا عمل كند و عدالت را به پا دارد، راه و عنوانى براى انقلاب دينى است (گرچه بداند به حكومت نمى‏رسد و شهيد مى‏شود) . امام مى‏خواست امت آگاه شود كه ريشه خطر كجاست و اگر وضع كنونى ادامه يابد، كار به كجا خواهد كشيد. وظيفه امام آگاه كردن مردم و مطرح كردن حق خلافت‏براى معصومان بود هر چند در راه انجام اين وظيفه به شهادت برسد. بنابراين سخنان امام نمى‏فهماند وى فقط براى رسيدن به حكومت نقشه مى‏كشيد و هدفى ديگر نداشت.

2. نگرش سياسى با سخنانى ديگر امام همخوانى ندارد (مانند: شاء الله ان يراك قتيلا و..). گرچه معتقدان نگرش سياسى كوشيده‏اند در سند اين روايات ترديد ايجاد كنند، اما بايد گفت‏باز شواهد ديگرى بر شهادت هست، چنان كه هر ناظر آگاهى، فرجام وضع موجود را چنان مى‏ديد.

اگر امام فقط به حكومت مى‏انديشيد و گمان يا علم به پيروزى داشت، نقش زنان و كودكانى كه همراه برد چه بود؟ بلكه چنان كه در آخرين و سومين نگرش خواهيم گفت‏به همراه بردن اهل و عيال براى آن بود كه امام احتمال مى‏داد يا علم داشت‏به شهادت مى‏رسد (و به حكومت نمى‏رسد و اصلا در پى حكومت نبود) و مى‏خواست افكار عمومى را تحت تاثير قرار دهد و اعتبار حاكمان را ساقط كند، تا مظلوميت امام آشكار شده، همگان پى به ماهيت پليد و غير انسانى دشمن ببرند.

چنان كه بايد گفت اگر هدف امام (ع) فقط سياسى بود، وقتى دانست مسلم كشته شده و همگى دست از حمايت وى برداشته‏اند مى‏بايست از راه برگردد، اما به حركت‏خود ادامه داد، چنان كه اگر از آغاز مى‏دانست قيام وى نتيجه‏بخش نبوده، وى را به حكومت نمى‏رساند، دست از قيام مى‏شست، به ويژه كسانى مانند فرزدق به امام اطلاع دادند كه مردم در دل ايشان را دوست دارند، اما در عمل بر ضد وى‏اند، و امام گفته وى را تكذيب نكرد.

چون امام باز نگشت، معلوم مى‏شود هدفى بزرگتر از دست‏يابى بر تخت و عرش داشت. وى فقط به آن مقطع زمانى نمى‏انديشيد بلكه مى‏خواست كارى كند كه در تمامى زمانها و تاريخ امت ماندگار باشد (كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا) .

در برخى فرمايش‏ها، امام علت‏خروجش را، قصد كشتن وى توسط امويان مى‏داند و مى‏فرمايد حتى اگر بر پرده كعبه آويزان شود، او را خواهند كشت; (16) يعنى امام براى حفظ جان خويش و حمايت از اهل بيتش، مدينه را ترك مى‏كند. پس ابتداء در صدد ست‏يابى بر حكومت نيست و علت‏خروج را چنين نمى‏گويد، بلكه فشار به خود را جهت‏بيعت‏بازگو مى‏كند.

اگر چنان باشد كه معتقدان به نگرش سياسى مى‏گويند، امام مى‏بايست قيام مى‏كرد، چه امويان مى‏خواستند او را بكشند يا نمى‏خواستند; يعنى امام دو گزينه بيش نداشت: به دعوت نامه‏هاى كوفيان لبيك نمى‏گفت و امت را به حال خود مى‏گذاشت و به هند يا يمن و يا هر جاى ديگر مى‏رفت (كه بر خلاف شرع و مسئوليت‏شرعى و ترجيح سلامت فرد بر سلامت جمع بود) يا به شهادت مى‏رسيد و از اين راه هدف تاريخى‏اش را محقق مى‏ساخت، چنان‏كه شواهدى ديگر - جز آنچه بر شمرديم - هست كه امام شهادت را نصب‏العين خود قرار داده، تمام هدفش - يا دست كم يكى از دو هدفش - شهادت بود (اگر تقدير الهى بر پيروز نشدن وى بود) .

3. تفسير رسالت دينى

نظريه دوم، رسالتى سياسى را براى امام بر شمرد; يعنى برپايى حكومت الهى، اما گفتيم اين نگرش - به رغم نقاط مثبتى كه دارد - تمام واقعيت نهضت‏حسينى نيست، بلكه تفسيرى جزئى و مرحله‏اى است كه انگيزه قيام را محدود مى‏كند، گرچه انگيزه‏اى شرعى و درست است و مى‏توان براى آن جانفشانى كرد، اما معتقديم امام هدفى برتر و فراتر داشت كه پس از ذكر مقدماتى، بدان اشاره مى‏كنيم.

الف. تبديل مفاهيم ذهنى به ايمان قلبى

انديشه‏ها و ارزشهاى دينى و انسانى اگر فقط مفهوم و نظريه و در چارچوب ذهن و عقل و ادراك باشد، نمى‏تواند حركت آفرين باشد. بنابراين مى‏بايست از عالم ادراك ذهنى به قلب و عاطفه و وجدان آيد، زيرا قلب است كه حركت‏زا است، نه عقل مجرد. آن‏چه روان شناسان «حب ذات‏» و خويشتن دوستى مى‏نامند و محرك اساسى هر چيزى است، شوق و دوستى و عاطفه است، نه فقط انديشه.

هر چقدر هم كه فكر و انديشه، درست و سالم و قوى باشد، نمى‏تواند تاثيرگذار و باعث دگرگونى جامعه شود مگر آن‏كه بتواند در سراى وجدان فردى جا كند. از اين رو پيامبران توانستند تاريخ بشريت را تغيير دهند، اما فلاسفه نتوانستند، زيرا فقط انديشه و استدلال و اصطلاح دارند، كه گرچه گاه كمتر از سخنان پيامبر نيست، اما چون فقط با عقل سخن مى‏گويند و نمى‏توانند از عالم عقل به عالم قلب آيند، نمى‏توانند احساسات و وجدان و فطرت آدميان را برانگيزند.

ب. الگوهاى تربيتى محسوس

آدمى از آن رو كه حسى است، بيشتر از محسوس اثر مى‏پذيرد (تا معقول) و از الگويى محسوس كه برابر خود دارد، بيشتر درس مى‏گيرد تا مفهومى عقلى. اگر مى‏خواهيد مفهومى مثل امانت‏دارى، برابرى يا فداكارى را به كسى بياموزيد، گاه مفهوم آن را توضيح مى‏دهيد و مى‏گوييد جزء صفات پسنديده است، يا ضد آن چه پيامدهاى سوئى دارد، و گاه براى وى انسانى را نمونه مى‏آوريد كه اين صفات پسنديده را داشته است و ثمرات آن را - هم خود و هم ديگران - ديده‏اند. در اين صورت، تاثير بيشترى بر شنونده گذاشته، در تربيت وى موفق‏تريد، زيرا برابر خويش الگويى انسانى مى‏يابد (شنيدن كى بود مانند ديدن) اين حالت‏بدان سبب است كه آدمى، گرايش حسى دارد. از اين رو امامان بر تربيت عملى و عينى تاكيد دارند:

«كونوا للناس دعاة بغير السنتكم.» (17)

اگر پيامبران و امامان به ميزان بسيارى در دعوت خود موفق بوده‏اند، از آن رو است كه نمونه عينى انسانهاى شايسته بوده‏اند.

پ. بيمارى خمود و فسردگى

پيشتر گفتيم اگر دين بخواهد دگرگونى اجتماعى به وجود آورد، مطابق طبع و راه بشر و ابزار انسانى است نه راه‏هاى غيبى:

«ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون.» (18)

از طرف هر انقلابى در آغاز، در دل دوست‏داران و هواداران خود جا و جاذبه دارد و اين شوق و اشتياق آنان را به جانبازى براى تحقق آرمان‏هاى انقلاب فرا مى‏خواند اما با پيروز شدن انقلاب نقاط ضعف روحى بشرى ظهور مى‏كند و باعث‏خمود و ايستايى مى‏شود.

علت وجود نقاط ضعف، تركيب ساختارى آدمى، از گرايش‏هاى فرشى و عرشى است، چنان كه وى نفس مطمئنه و اماره را با هم دارد كه گاه گرايش‏هاى فرشى بر وى چيره شده، فترت و رخوت بر وى دست مى‏دهد، در نتيجه اراده وى ضعيف شده، از پس حل مشكلات بر نمى‏آيد، چنان كه ممكن است دل و دينش بر باد رود. گاهى اين رخوت‏ها در افراد است ولى گاهى اين رخوت امت را فرا مى‏گيرد.

نگرش شهيد صدر

از مجموع آنچه گذشت، مى‏توان به نگرش سومى در باره اهداف و انگيزه‏هاى قيام حسينى دست‏يافت كه شهيد سيد محمد باقر صدر بدان معتقد بود. وى گفته است:

«امام حسين با خطر خمود و ايستايى جامعه اسلامى رو در رو شده بود كه خاستگاه آن سقيفه بود، و براى رفع چنين رخوتى، اقدامى سترگ و ماندگار لازم بود كه امام بدان دست زد.» (19)

اگر پيامدهاى سقيفه بررسى شود، معلوم مى‏گردد عامل بروز هوا و هوس‏هاى بسيارى چون آن سلطه‏طلبى و حب رياست و امارت بود. مسلمانان گرچه پيشتر همراه پيامبر در جنگ و جهاد شركت مى‏كردند و رسالت اسلامى را بنيان نهادند، اما پس از وفات ايشان، شور و اشتياق خود را كم كم از دست دادند و تبديل به كسانى شدند كه به دنبال مال و منال، قدرت و حكومت‏بودند، در نتيجه از مسير اسلامى - دينى منحرف شدند. اين انحراف، تا رهبرى اسلامى كشانده شده، حق اهل بيت غصب گرديد. اما مردم مى‏پنداشتند وضع موجود اسلامى است، چون در دستگاه رهبرى و حكومت، برخى صحابه بودند كه از رسول خدا (ص) نقل روايت و حديث مى‏كردند، مردم مى‏گفتند ما از طريق اينان به گفته و كرده رسول خدا دست مى‏يابيم، پس آنچه مى‏كنند، برابر با فرمايش و خواسته پيامبر است. از اين رو فعل اينان مانند قولشان معتبر و قابل پذيرش است.

پس از اين در مبادى امامت و ولايت و ساختار حكومت اسلامى، انحراف پيش آمده، به طور مثال، اعمال عثمان كه به روشنى ضد اسلامى بود، به عنوان اجتهاد خليفه (كه گاهى هم خطا مى‏كند) اما معذوراست، تلقى شد! گرچه امام على (ع) كوشيد تا آن‏جا كه توان دارد رسالت اسلامى را از انحراف باز دارد و بيمارى عمومى را درمان كند. امام ارزشهاى والاى اسلامى را همچون عدالت‏بار ديگر يادآور شد و در عمل چنان بر اجراى آن اصرار كرد كه برخى پنداشتند امام تند روى مى‏نمايد و مصلحت‏انديشى نمى‏كند! امام با اين كار مى‏خواست چهره مخدوش شده دين را بپيرايد و اسلام واقعى رابنماياند. امام حسين (ع) نيز با حاكمى رو در رو بود كه ظاهرى دينى داشت و استفاده ابزارى از دين كرده، مردم را فريب داده، احكام اسلامى را تحريف مى‏نمود.

نزد مردم هم امام (ع) و هم معاويه، صحابى پيامبر بودند و نمى‏دانستند گفته و كرده كدام درست و اسلامى است اما معاويه با حيله و فريب توانسته بود چنين جلوه دهد كه اختلاف وى با امام، درگيرى و اختلاف قرائت و نظر دو صحابى يا درگيرى دو قبيله است كه تفاوتى ندارد كدام حكومت كنند. از اين رو حتى برخى كسان كه همراه امام با معاويه مى‏جنگيدند، مى‏پنداشتند امام به خاطر دست‏يابى بر حكومت، با معاويه مى‏جنگد! و جنبه‏هاى حقيقى نبرد براى عموم مردم روشن نبود، چنان كه خيلى‏ها نفهميدند امام حسن (ع) با صلحش در پى رسوا و افشا كردن ماهيت پنهان معاويه بود. پس از اقدامات امام على (ع) و امام حسن (ع) بود كه چالش حاكمان و حكومت‏ها با دين آشكار شد، چنان كه معاويه خودگفت:

«ما حاربتكم لتصوموا او تصلوا انما حاربتكم لاتامر عليكم و كل شرط شرطته للحسن تحت قدمى هذين.» (20)

آنچه معاويه پس از صلح انجام داد و شيعيان على (ع) را كشت و خونها ريخت و جنگها كرد و فتنه‏ها نمود، چهره پوشيده وى را نماياند.

تا اينجا مردم ديگر حاكمان ناحق خود را شناخته، حق را از باطل تشخيص مى‏دادند، اما مساله‏اى ديگر رخ نمود.

پس از آن‏كه ماهيت معاويه معلوم گشت، كوشيد شگرد و ترفندى ديگر به كار گيرد كه به فساد كشاندن وجدان و سركوب اراده مردم با تطميع ياتهديد بود; يعنى پس از آن‏كه تزوير به كار نيامد، متوسل به زر و زور شد. مثلا «زياد» كه از ياران امام على و والى فارس بود، در دامن دشمن افتاد نه بدان خاطر كه معتقدات و باورهاى مذهبى‏اش را از دست داد، بلكه هدايا و وعده‏هاى معاويه او را فريفت. وى هنگامى كه توسط امام، والى شد، شخص عادل و درستكارى بود، اما بعدا عواطف و خواهش‏هاى نفسانى‏اش، بر فكر و منطق و خردش چيره شد و با اين‏كه حق را مى‏شناخت، اما از آن سر برتافت.

تاريخ نشان مى‏دهد معاويه در بيست‏سال حكومت‏خود، بيشتر افراد امت را چنين فاسد كرد و به فكر زراندوزى و جاه و مقام‏پرستى انداخت‏به طورى كه جز عده‏اى شيعه خالص بقيه گرفتار شدند.

امام حسين (ع) در برابر امتى بى‏اراده قرار گرفته بود كه با اين‏كه حق را تشخيص مى‏داد، اما در پى مصلحت انديشى و مقام و عطا بود، چنان كه عمربن سعد در عاشورا به امام كه از سبب جنگ با ايشان پرسيد گفت: به خاطر ملك رى و باغ و بوستان‏هاى‏آن‏جا با تو مى‏جنگم! عمر سعد مى‏دانست‏حسين (ع)، زاده پيامبر (ص) و سزاوار و شايسته خلافت است، اما خواهش‏هاى نفسانى‏اش وى را از همراهى با امام باز مى‏داشت. ديگر قاتلان و كسانى كه به جنگ با امام آمده بودند، نيز چنين وضعى داشتند (قلوبهم معك و سيوفهم عليك) . اين حال و روز، يعنى آن‏كه وجدانها توسط دستگاه حاكمه، فاسد شده، بدين وسيله توانسته بود بر گرده مردم سوار شود و ايمان و اراده‏شان را بربايد. در چنين وضع و حالى نمى‏شد به كلام و نظريه بسنده كرد و رفع خطر و بيمارى فرا گير امت، جز با اسوه و مقتدايى عينى، ممكن نبود. امت‏به چنان ايستايى و عقب گردى گرفتار آمده بود كه هيچ فاجعه و سقوطى بدان پايه نمى‏رسيد. انحطاط و رذالت اخلاقى و سياسى به وجود آمده، عمليات نجات‏بخشى را نياز داشت، تا از گسترش بيمارى جلوگيرى كرده، آن را درمان كند و اثر شفا بخش آن تا دراز مدت و نسلهاى آينده باقى بماند.

شايان ذكر است كه خليفه و اطرافيانش سعى در جذب امام نيز داشتند زيرا از قريش و بنى‏هاشم به شمار مى‏آمد، شخصيتى با نفوذ و وجيه الملة بود لذا عطاهاى فراوانى را به سوى امام ارسال مى‏كردند، اما امام دست از تمامى اين امتيازات مادى و اجتماعى شست و نبرد خونينى را آغاز كرد، به خاطر آن‏كه ديگر مردمان برخوردار و بهره‏مند، وقتى مى‏ديدند امام به خاطر آنان، از هر چه داشته، چشم پوشيده و در راه مبارزه با ستم، از خون خود و اهل و عيالش گذشته، دچار شگفتى مى‏شدند و جذب منش و كنش امام مى‏گرديدند و از خود تعجب مى‏كردند كه چگونه تن به ذلت و پستى داده‏اند؟ !

اينان امام‏حسين (ع) را به عنوان انسانى استثنايى و الگو، در برابر يزيد ستمگر و فاسد قرار مى‏دادند، و حتى اگر كم‏ترين حد مراتب انسانى را دارا بودند، پى به حق و ناحق مى‏بردند و از راه و روش امام پيروى مى‏كردند.

امام براى نماياندن شدت و حدت رذالت و پستى حاكمان، و براى آگاهى و ارتقاى بينش مردم، نيز زدودن غبار از چهره دين، حتى طفل شيرخوارش را با خود به ميدان جنگ برد، چنان كه به هنگام نبرد، عمامه رسول خدا را بر سر نهاد و به شكل و شمايل ايشان بود، تا عينا نشان دهد پيرو خط رسول خداست.

بنابراين، امام در پى دست‏يابى بر حكومت و شكست و سرنگونى يزيد نبود (كه بگوييم بعدا برا ثر پيشامدهاى سوء، به هدفش نرسيد) بلكه امام وضع اسف‏بار موجود را در نظر داشت و براى درمان آن، قيامى خونين نمود، تا وجدانهاى خفته و تن به خفت داده را بيدار كند و بر جمود و خمود امت فائق آيد. از اين رو مى‏بينيم آنان كه به هنگام قيام امام، خود را پنهان كردند و از كوفه رفتند، حتى كسانى كه با امام جنگيدند، پس از عاشورا، آگاه و متنبه شده، دست‏به قيام توابين زدند و ديگر ترسى از قدرت حاكمه نداشته، در پى عطا و بخشش نبودند.

اثر انقلاب كبير امام حسين (ع)، محدود بدان زمان نشد، زيرا امام از آن‏رو كه رسالتى جاويد داشت، نظر به آينده داشت و مى‏خواست راه او باقى و مانا باشد و همگى در هر زمان كه به چنين وضعى گرفتار آمدند، از وى پيروى و تاسى كنند، چنان كه شاخص اصلى انتفاضه و جهاد كنونى امت، قيام و نهضت‏حسينى است، نيز انقلاب اسلامى و دفاع مقدس، از قيام حسينى سرمشق گرفت.

نتيجه

با توجه به مقدمات سه گانه‏اى كه گفتيم (الف و ب و پ) مى‏توان به نگرش سومى درباره اهداف و انگيزه قيام حسينى رسيد: انگيزه امام حسين (ع) از بين بردن حالت دنياطلبى، ظلم‏پذيرى، فساد، رخوت و سكوت حاكم بر جامعه اسلامى آن روز و آينده بود تا هميشه به امام تاسى كنند و در قبال ظلم و ستم و فساد حساسيت نشان دهند و براى مبارزه با آنان و از بين بردن آن اقدام نمايند. حتى اگر به قيمت جانشان تمام بشود.

1) اين مقاله، عمدتا با اقتباس از دو مقاله‏اى است كه با عنوان «الثورة الحسينية‏» و «آية‏المودة‏» با شرح و بسط بيشتر، سالها پيش توسط آية‏الله سيد محمود هاشمى شاهرودى نگاشته شده است.

2) كفاية الاثر فى النص على الائمة، خرازى قمى، ص‏117، چ بيدارى قم، 1401.

3) امالى صدوق، ص‏217، چ مؤسسة البعثة، 1417.

4) اللهوف فى قتلى الطفوف، على بن موسى بن طاووس الحسينى، ص‏40، چ مهر 1417ه .

5) كامل الزيارات، ص‏157، چ مؤسسه نشر الفقاهة، 1417ه.

6) سوره كهف، آيه 110.

7) سوره انعام، آيه 9.

8) ارشاد مفيد، ج‏2، ص‏82، چ دارالمفيد.

9) نهج البلاغه صبحى صالح، ص 511، حكمت 250.

10) مقتل ابى‏مخنف، ص‏118، چ كتابخانه آية‏الله مرعشى نجفى، 1398ه .

11) تاريخ الامم و الملوك، ابن جرير طبرى، ج‏4، ص‏266، چ مؤسسة الاعملى.

12) همان، ص‏297.

13) ارشاد مفيد، ج‏2، ص‏39.

14) تنزيه الانبياء، سيد مرتضى، ص‏227 - 231، چ دارالاضواء، 1409.

15) الغدير، ج‏1، ص‏326.

16) ارشاد، ج‏2، ص‏76.

17) مستدرك الوسائل، محقق نورى، ج‏1، ص‏116، چ آل البيت.

18) انعام، 9.

19) نقل به مضمون از آن شهيد در جلسه سخنرانى.

20) مستدرك الوسائل، ج‏1، ص‏116.

/ 1