نهضتسيدالشهدا عليه السلام
(اهداف و انگيزهها)
عبدالله امينى (1) اهداف و انگيزههاى قيام حسينى موضوعى است كه تحليلگران، تفسير و بيان گوناگونى درباره آن ارائه دادهاند. برخى كه بيشتر از سوى حاكمان جور و مستشرقان بيان شده است، نادرست و با مبانى اعتقادى امامحسين (ع) سازگار نمىباشد و دستهاى ديگر درست و با عقايد شيعه سازگار است اما ميزان درستى و انطباق آن با انگيزه امامحسين (ع)، بسته به تحقيق و ارزيابى علمى است. نويسنده در اين مقاله بر اساس دسته بندى فوق، قيام با انگيزه «اختلاف قبيله و عشيره» و «شخصى» را نقد و بررسى كرده آنها را بهعنوان تحليلهاى نادرست، مردود مىشمارد. وى در بخش ديگر، قيام با انگيزه «غيبى» و «سياسى» را قابل قبول دانسته، معتقد است نمىتوان آنها را به عنوان تنها انگيزه قيام حسينى مورد پذيرش قرار داد. نويسنده در نهايت قيام به انگيزه «رسالت دينى» را جامع اهداف و انگيزههاى قيام امامحسين (ع) دانسته و آن را بر اساس شواهد تاريخى تحليل و بررسى كرده است. نهضت امام حسين (ع) مكتبى است كه ابعاد و جوانب گوناگونى دارد و در بردارنده تمامى معانى دلاورى، فداكارى و ارزشهاست. با مطالعه و بررسى اين نهضت مىتوان در حد توانايى به آموزههاى والاى انسانى و آسمانى رسيد. در اين باره صاحب نظران، تفسير و بيان گوناگونى دارند كه امرى شگفت نيست، زيرا از شخصيتهاى برجسته و والا و اقدامات آنان، تعبير و تفسيرهاى مختلف مىشود، چنان كه در باره بزرگمردان تاريخ اسلام و كارهاى سترگى كه انجام دادهاند، نقطهنظرهاى مختلفى وجود دارد. از شمار شخصيتهاى ماناى جهان اسلام، امام حسين (ع) و نهضت وى است كه انگيزه و اهداف قيام ايشان، چند گونه بيان شده است. يكى از مطالب مهم قيام حسينى، شناخت انگيزه و عوامل است. هر پژوهشگر مسائل اجتماعى و تاريخى از خود مىپرسد: هدف امام از جنبش و حركتخود چه بود؟ كدام دگرگونى اجتماعى مورد هدف بود؟ و به اصطلاح فلاسفه، علل غايى كه امام را واداشت دستبه چنين انقلاب بزرگ و مانايى بزند، چه بود؟ انقلاب حسينى، داراى برخى ويژگىهاى منحصر به فرد است كه مانند آن را در تاريخ انقلابها و جنبشهاى اجتماعى سراغ نداريم، حتى پيامبران و اوصيا اقدامى مشابه امام حسين (ع) ننمودهاند، چنان كه به ظاهر عملياتى انتحارى و شهادت طلبانه است! امام از آن رو كه معصوم، عقل كل و داراى بالاترين بينش و خرد است، چگونه بهچنين عملياتى دست زد؟ ! تحليلهاى نادرست
اغلب دو گونه تفسير در مورد انقلاب حسينى مطرح مىشود: نخست، آنچه مستشرقان و برخى مسلمانان گفتهاند، چنان كه برخى حاكمان معاصر امام بدين راى معتقدند، اما تحليل و تفسير باطلى است، از آن رو كه با اعتقاد و هدف امام حسين (ع) همخوان نيست. اين گونه تفسيرها برخاسته از غرض و مرض است و توسط حاكمان براى مردمفريبى و انحراف اذهان طرح شد تا سلطه و حكومت آنان ادامه يابد و تاثير قيام حسينى از محدوده مورد نظر و خواستحاكمان فراتر نرود. اين تفسيرها از زمان حاكمان اموى آغاز شده، در ادامه، در سخنان و نگاشتههاى برخى مورخان ديده مىشود، نيز مستشرقانى كه با مكتب امام و اهل بيت آشنا نيستند و معناى حقيقى امامت را درك نكردهاند.
1. انگيزه اختلاف قبيله و عشيره
در برخى كتابهاى تاريخ و گفتههاى شرقشناسان بدين نكته بر مىخوريم كه انقلاب حسينى، اوج مبارزه ميان بنىهاشم و بنىاميه و ادامه اختلاف هاشم و اميه بود. هر يك از اين دو تيره مىكوشيد بيشترين بهره از وجاهت و زعامت مكه و حجاز و بيتالله الحرام، و ديگر امتيازات را از آن خود كند. پس از پيدايش اسلام سلطه، زعامت و نفوذ اجتماعى به بنىهاشم منتقل شد - از آن رو كه رسول الله از اين تيره بود - و بنىاميه شكستخوردند و در حاشيه قرار گرفتند ولى همواره تلاش داشتند امتيازات از دست رفته را، بازگردانند; از اين رو منافقانه و با كراهت و ناخوشايندى ايمان و اسلام آورده، مترصد فرصتى بودند كه بر تخت و عرش چنگ زنند. چنين فرصتى در زمان معاويه به دست آمد و وى نفوذ و چيرگى امويان بر جامعه عربى را بنيان نهاد. كسانى كه معتقدند قيام حسينى به سبب اختلاف قبيلهاى است، درگيرىهاى امام على (ع) و امام حسن (ع) با معاويه و درگيرى امام حسين (ع) با معاويه و يزيد را ادامه همان درگيرىهاى هاشمى - اموى مىدانند و به شعرها و قصايدى از جمله اشعار «اخطل» و نيز اشعار يزيد مانند «لعبت هاشم بالملك...» . استناد مىكنند. از نظر جامعهشناسى چه بسا چنين تحليلى مىتواند درستباشد، زيرا به رغم پيدايش اسلام، هنوز نظام قبيلهاى - نه امت - حاكم بود و شيوخ عرب و قبايل، طبقه حاكم بر جامعه عربى بودند. به رغم آن كه دين اسلام، بر ارزشهاى عقيدتى تاكيد داشت و مؤمنان را برادر و همگان را امت واحد مىخواند، اما نظام، يا بهتر استبگوييم سلطه قبيله و عشيره حاكم بود. سنتها، باورها و طبع و مزاج قبيله، اقدامات و فعاليتهاى اجتماعى و سياسى را جهت مىداد و حكام و شيوخ، به هر سمت و سويى كه مىخواستند، جامعه را مىكشاندند، مثلا معاويه به عشاير مضر و يمن گرايش داشت و مىكوشيد براى تثبيتحكومت و رسيدن به اهداف و اغراض خود، از اين قبايل استفاده كند، از اين رو عطا و بخشش وى متفاوت بود و برخى عشيرهها را به خود نزديك مىكرد و بعضى را مىراند. تحليل
اين تفسير قبيلهاى را نمىتوان پذيرفت، زيرا منكر وجود عنصر ايمان و باور مذهبى در قيام حسينى بوده، اقدامات نبوى و علوى را برخاسته از گرايشهاى قومى مىداند. برآيند اين نظريه، عدم ايمان به نبوت پيامبر و ولايت امامان است. تحليل عشيرهاى با عقيده اسلامى ناهمخوان و با حقانيت اهل بيت ناهمگون است. اگر واقعيتهاى تاريخى را بررسى كنيم، مىفهميم اين نظر مؤيد و پشتيبانى ندارد. پژوهشگرى كه غير جانبدارانه به تاريخ اسلامى بنگرد، درمىيابد انگيزه قيام حسينى، احساسات قبيلهاى به جا مانده از جاهليت نبود، زيرا پيامبر نخستين كسى است كه با قبيلهگرايى مبارزه نمود و خود در عمل، هر پيوند قبيلهاى را بريد و معيار و ارزش را تقوا و پارسايى قرار داد. سلمان فارسى را محمدى خواند و صهيب رومى را از خود دانست اما عموى خود ابولهب را كافر شمرد! آيا دليلى روشنتر از اين يافت مىشود كه كردار و انديشه رسول خدا، وابسته به گرايشهاى عشيرهاى نبود؟ ! افزون بر كردار شخصى پيامبر، وحى الهى و ارزشهاى دينى، چنين اعتقادى را بر نمىتابد. اگر امام حسين (ع) در صدد قيام قبيلهاى بود مىبايست در ميان عشيره و منطقه خود يعنى حجاز برخيزد، نه آن كه با گروهى اندك، در غربت و دور از وطن بخروشد. كوفه و بصره زادگاه عشيرهاى امام نبود و امام احساسات و عواطف عشيره و قبيله خود را بر نيانگيخت و از آن يارى نگرفت. نه آغاز حركت از زادگاه امام بود و نه قيام كنندگان و انقلابيون، حجازى و هاشمى بودند. بيشتر ياران امام از بنىهاشم نبودند، چنان كه دعوت كنندگان و كسانى كه نامه نوشتند و در آغاز با فرستاده امام پيمان بستند، هاشمى نبودند. عقيده و غيرت دينى دوستداران امام، اينان را وا داشت امام را به كوفه فرا خوانند و دستيارى به سوى امام دراز كنند. پس انگيزه، عقيده و ايدئولوژى بود، نه قبيله و عشيره! چنان كه در سخنان امام در طول قيام، به مطلبى در باره اختلافات قومى بر نمىخوريم، بلكه امام تصريح دارد براى اصلاح امتشوريده است، نه به سبب اختلافات عشيره و اقارب.خاستگاه تحليل
چرا چنين تحليل نادرستى شنيده مىشود؟ از جمله پيامدهاى نهضتحسين (ع)، به مخاطره افتادن پايه و اساس حكومت ناحق وقت و سلطه و حكومتستمگرانه ديگر سلاطين بود. اين رژيمها مىديدند امام، ضمير و وجدان بيدار امت و خروشنده عليه كيان قدرتمندان فاسد و ظالم است. از اين رو مىبايست تحليل و تفسيرى از نهضت عرضه مىكردند تا بدان توجيه، هدف اصلى قيام را بپوشانند، تا امت نگويد: امام حسين (ع) بدان سبب قيام كرد كه اينان را شايسته و سزاوار خلافت و حكومت نمىدانست. براى تحريف قيام حسينى، چنين تحليل نادرستى ارائه دادند و آن را اختلاف پسر عموها (هاشمى و اموى) بر سر آب و خاك و امتيازات معرفى كردند.2. انگيزه شخصى
دومين تحليل و ارزيابى نادرست از قيام امام، وجود انگيزههاى شخصى است. امام جوانمرد بود و دلاورى و شجاعت پدر را به ارث برده بود و نمىتوانستبپذيرد ظلم و ستمى در جهان رخ دهد. امام روحيه انقلابى داشت، و به سبب وجود همين ويژگىهاى شخصى و شخصيتى، دستبه قيام بر ضد يزيد زد. اين نگرش مىكوشد بگويد: چنان كه امام على (ع) براى يك لحظه هم با معاويه سازش نكرد و مصلحتانديشى ننمود، حسين (ع) هم مانند پدر، تن به تغافل و ناديده گرفتن ناجوانمردىهاى يزيد نداد. طلحه و زبير به امام على (ع) - پس از آن كه به خلافت رسيد - پيشنهاد كردند: معاويه را همچنان حاكم بر شامات بدارد و وقتى وى خلافت امام را پذيرفت و بيعت نمود، آنگاه وى را عزل كند. اينان مىگفتند: مصلحت نيست در آغاز خلافت امام، تمامى واليان عثمان بر كنار شوند و ابقاى موقت آنان ضررى ندارد و بهتر از نصب حاكمان جديد است. بگذاريم وضع چنان كه بوده، باشد و از اينان بيعتبستانيم تا نتوانند بيعتشكنى كنند يا پيراهن عثمان را بر افرازند و بدين بهانه مردم را فريب دهند و گمراه كنند و با امام - چنان كه در صفين ديديم - بجنگند. اما امام على (ع) نپذيرفت مصلحتانديشى كند و حتى يك لحظه سازش نمايد و از آغاز، كار انقلابى كرد و تمامى فاسدان و گمراهان را كنار زد. امام حسين (ع) روحيه انقلابى پدر را به ارث برده بود، از اين روى نيز تن به سازش و تسليم نداد، اما امام حسن (ع) تن به صلح داد، چون روحيه پدر را نداشت! نقدتحليل
نگرش مزبور - چون ديدگاه پيشين - قابلپذيرش نيست، زيرا منافى اعتقاد ماست. شيعه معتقد است امامان در فعاليت اجتماعى خود فرقى ندارند و عملكردشان يكى است: «الحسن و الحسين سبطان من هذه الامة امامان ان قاما او قعدا.» (2) امامان با هم تفاوت جسمى دارند، اما در جنبه رهبرى و اجتماعى تفاوتى ميانشان نيست و همگى نور واحدند. افزون بر اين، اگر به تاريخ مراجعه كنيم، شواهدى خواهيم يافت كه برداشت «انگيزه شخصى» را رد مىكند. مىدانيم امام حسين (ع) با امام حسن (ع)، به مدت ده سال در زمان معاويه بود و اقدامى ننمود، با اين كه كسانى وى را به شورش و انقلاب دعوت كردند و بدين منظور نامههايى از عراق دريافت داشت و كسانى مانند سليمان بن صرد خزاعى، از آن سامان نزد وى آمدند و درخواست كردند رهبرى شورشيان را بر عهده گيرد، اما امام (ع) نپذيرفت و راه و روش برادر را پيمود. چنان كه پس از صلح برادرش، انقلابيونى كه از قيام امام حسن (ع) نوميد بودند و نمىدانستند صلح ايشان كم اهميتتر از قيام حسينى نخواهد بود، از امام حسين (ع) خواستند دستبه قيام زند و به عراق آيد، اما امام اينان را از خود راند و بر كار برادر صحه گذاشت، و اين نشان مىدهد مورد مشورت برادر بزرگتر بود و تشخيص هر دو در آن زمان، صلح و كوتاه آمدن بود. پس گرچه انگيزه و روحيه ظلم ستيزى در قيام مؤثر بود ولى اين انگيزه و روحيه مختص امام حسين (ع) نبود و امام حسن (ع) نيز در اين زمينه مانند برادر ظلم ستيز بود ولى به لحاظ شرايط محيط بود با وجود روحيه ظلمستيزى به خاطر مصالح مهمتر با معاويه مصالحه كند.تحليلهاى قابل قبول
در برابر دو نظر گذشته، نظريات قابل پذيرشى هست كه با عقيده ما برخوردى نداشته، چندان مورد ترديد نيست. گرچه ميزان درستى يا برترى نسبى نظرياتى كه از اين پس خواهيم گفت، بسته به تحقيق و ارزيابى است، زيرا ممكن استبراى نهضتى اسلامى، نظريه و نگرشى درستباشد، اما قيام حسينى در پى اين هدف نبود: يا اين هدف علت اصلى قيام نبوده است. نظريات قابل قبول سه گونه است كه در آثار شيعى باز گو شده و برخى مشهورتر است، اما هر سه نظريه با انديشه مذهبى همخوان است: نظريه غيبى، نظريه سياسى و نظريه رسالت دينى.
1. انگيزه غيبى
اين نظريه مىكوشد ثابت كند انگيزه قيام الهى امام، بر اساس اوامر عالم غيب بوده است. امام از آن رو كه معصوم و مرتبط با عالم غيب بود، توسط خداى سبحان مكلف به اين قيام شد. بنابراين، نهضتحسينى، تكليفى خاص براى معصومى خاص بود كه با ماورا مرتبط بود و در اين تكليف احدى با ايشان شريك، نبود از اينرو وظيفهاى شاق و بزرگ بود. بنا بر اين نگرش، انگيزه نهضت، امتثال امر عالم غيب است، نه انگيزه سياسى، اجتماعى يا دينى چنان كه بايد گفت: تكليف الهى خاصى براى امام، در آن برهه زمانى است. طرفداران اين نظريه معتقدند تكليفى كه بر دوش امام بود و آن را به انجام رساند، آثار و دستاوردهاى بسيارى در تاريخ اسلامى دارد، اما اين آثار، انگيزه قيام نبوده، و شايد مورد نظر امام نيز نبوده است، بلكه امام به انجام تكليف غيبى خاصخود مىانديشيد. مستندات و شواهد اين نگرش، برخى نصوص موجود از امام است كه در ظاهر مشعر اين معناست. مانند گزارشى كه مىگويد: وقتى حاكم اموى مدينه از امام خواستبا يزيد بيعت كند امام يك يا دو شب مهلتخواست، آنگاه به زيارت مرقد پيامبر رفت و در آن جا خواب او را در ربود. در رؤيا رسول خدا (ص) را ديد; امام از وى خواست او را نزد خود ببرد، اما پيامبر فرمود: «خدا خواسته است تو را كشته راه خود ببيند و چنين تقدير كرده كه در سرزمين كربلا كشته شوى.» (3) در گزارش ديگرى گفت و گوى محمد بن حنفيه با امام را شاهديم كه سيد بن طاووس آن را چنين بازگو مىكند: «در شبى كه امام مىخواستبه كوفه رود، محمد بن حنفيه به او عرض كرد: برادر! مكر و فريب كوفيان را مىشناسى و مىدانى با پدر و برادرت چه كردند. مىترسم همان گونه با تو برخورد كنند! اگر صلاح مىدانى بمان كه محترمترين و عزيزترين كس در حرم خواهى بود. امام فرمود: خوف آن دارم كه در حرم، يزيد مرا بكشد و من نخستين كسى باشم كه حرمتبيت الله الحرام را پايمال كنم. ابن حنفيه گفت: اگر چنين دغدغهاى دارى، به يمن يا نواحى ديگر برو. امام فرمود: در اين باره خواهم انديشيد. سپيده دم امام عزم رفتن كرد. خبر به ابن حنفيه رسيد و در پس امام افتاد و زمام ناقهاى را كه امام سوار بود گرفت و گفت: مگر وعده ندادى در آنچه توصيه كردم بينديشى؟ پس چرا با تعجيل، آهنگ كوچ دارى؟ ! فرمود: پس از آن كه از تو جدا شدم، رسول خدا را در رؤيا ديدم كه فرمود: بيرون شو كه خدا خواسته تو را كشته در راه خود بيند! ابن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون! اما چرا اهل بيتت را در اين حال همراهت مىبرى؟ ! امام فرمود: نيز پيامبر فرمود: خدا خواسته اسيرشان بيند» ! (4) اين گزارش بر آن دلالت دارد كه قيام حسينى، مشيت غيبى و الهى بود و امام ناگزير از پذيرش اين تكليف بود. از ديگر شواهد، نامه امام به محمد بن حنفيه است. ابن بابويه در كامل الزيارات، متن نامه را چنين مىنويسد: «...هر كه به من بپيوندد، شهيد مىشود و هر كه به من نپيوندد، به فتح و رستگارى كامل نمىرسد.» (5) تمامى اينها نمايانگر آن است كه هدف امام، شهادت و اسارت بود، زيرا خدا و رسول به او چنين فرمودند، چنان كه مستندات و شواهد ديگرى بر انگيزه غيبى و تكليف شاق و ويژه امام معصوم هست. منطق امام با محمد حنفيه و نزديكانش انگيزه قيام را از طرح و برنامهريزى براى اقدامى دينى يا اجتماعى و يا سياسى دور مىكند، و گرنه چرا امام نفرمود: من نقشه ريختهام و هدف معينى از اين عمليات دارم و با وجود شرايط، به آن خواهم رسيد؟ ! نقد نگرش
اين نگرش كه برخى سخنوران و نويسندگان آن را مطرح كردهاند، ظاهرا درست و تمام نيست، به چند دليل:الف. كردار اوصيا به مقتضاى حال بشر است;
اگر اين گونه باشد، قيام حسينى، منافى طبع و طبيعتبشرى است و از عهده آدمى بيرون است كه دستبه چنين جنبشى زند. گرچه شيعه معتقد است پيامبران و امامان ثقل امانتهاى گرانقدر عالم غيب بر روى زمينند; رشته پيوند عالم عرش به فرشند; يكى از دو ثقل اكبرند و واسطه ميان خدا و بندگانند; اما در همان حال بشرند و در اعمال خويش، به ويژه فعاليتهاى اجتماعى، خاستگاه بشرى دارند. سزاوار نيست پيامبران و امامان را موجوداتى چون فرشتگان و از عالم غيب دانست كه طبيعت و احكام ويژهاى دارند، بلكه اينان نيز بشر و مانند ساير انسانها بوده، عمل و اقداماتشان - به ويژه فعاليتهاى اجتماعى شان - بشرى است و انگيزه انسانى دارد: «قل انما انا بشر مثلكم...» (6) اگر اعمال و فعاليتهاى امامان و پيامبران، بشرى و از روى طبع آدمى نبود، نمىتوانستند بشر را دگرگون كنند، زيرا دگرگون كردن آدمى، جز با راه و روش انسان خاكى ممكن نيست، گر چه منبع و مصادر آن، غيبى و از سوى خدا باشد، اما راه و مسير دگرگونى، به مقتضاى حال بشر است، از اين رو آيه تاكيد دارد: «و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون.» (7) جز بشر نمىتواند الگوى تربيت ربانى و الهى باشد، حتى اگر موجودى غيبى و فرشتهاى بخواهد بر زمين فرود آيد و راهنماى بشر گردد، مىبايد در راه و روش خاكى بگنجد، تا بتواند در مردم تاثير نهاده، بشر را اصلاح كند. اگر بپذيريم امام حسين (ع) از آن رو كه معصوم بوده، تكليف خاصى داشته و انگيزه قيام وى، قابل فهم و درك عقل بشر نيست، با نظريه طبيعى و بشرى بودن اعمال و رفتار پيامبران و امامان همخوانى ندارد. گذشته از اين امام در قيام، به خود بسنده نكرده، هر كه را آمادگى داشت، فراخواند: «هر كه به من نپيوندد، به رستگارى كامل نمىرسد.» امام با سخن خود در پى تحريك مردم و همت گماشتن براى انجام امرى فقط غيبى نبود، زيرا اگر چنين بود، تنها خود ىتوانستبدان اقدام ورزد اما اگر به دنبال آن بود كه هر مقدار مىتواند - حتى چند نفر - بسيج كند، معلوم مىشود انگيزهاى جز امر غيبى در كار بود. امام مىخواست مردم با او همراهى كنند و چنين شد و 72 نفر همره او شدند كه همگى بشر و غير معصوم بودند. اينان آدميان خاكى بودند كه از منطق و جنبش و موضعگيرى امام تاثير پذيرفتند. اگر انگيزه امام غيبى و غير قابل فهم براى انسان عادى بود، چگونه امام توانست اينان را تحريك نمايد؟ انگيزه غيبى، قابل فهم براى مردم نبوده، چون به حكمت و علت آن پى نمىبرند، نامعقولش مىخوانند و آن را عمليات انتحارى و افكندن خود به هلاكت مىدانند، از اين رو نمىتوانند با آن همراهى كنند و در اين راه جانفشانى نمايند. كمتر كسى پيدا مىشود به خاطر امرى نامفهوم كه حكمت و فلسفه آن را نمىداند، از جان و مال خود در گذرد، بلكه بدان ايمان حقيقى نخواهد داشت و دل و دينش با آن نخواهد بود، اما ياران امام داوطلبانه همراه ايشان رفته، فوق تصور و انديشه، از جان گذشتگى كردند! اگر بپنداريم قيام، انگيزه و علل غيبى داشت و جز معصوم آن را نمىدانست، چگونه ياران امام به آن تن داده، به چنين سطحى از فداكارى رسيدند؟ !
ب. امام قيام خود را وظيفه همگانى مىدانست;
نگرش غيبى با سخنان امام متضاد است. به گفت و گوها، خطبهها و فرمايشهايى از امام، در عاشورا و پيش از آن، در مكه و جاهاى ديگر بر مىخوريم كه تصريح دارد جنبش حسينى، انگيزههاى عقلانى و قابل فهم بشرى داشته، جامعه مىتواند آن را درك كرده و بپذيرد، چنان كه اين انگيزهها را مىتوان برابر مردمان مطرح كرد، كه امام اين كار را نمود. امام سخنان بسيار دارد كه در آن انگيزههاى نهضت و سبب قيام خود را بيان كرده، مىكوشد انگيزههاى قابل فهمى را ارائه دهد (كه خواهد آمد) . در نامههايى كه امام براى كوفيان نوشت، به روشنى از برپايى عدل و داد سخن گفته است: «پيشواى عادل، كسى نيست جز آن كه سنت را برپا دارد. امامت و خلافتحق ما بود كه ديگران گرفتند و ما سكوت كرديم مبادا امت دچار تفرقه گردد، اما ما به خلافتسزاواريم.» اين فرمايش انگيزه ديگرى براى قيام بازگو مىكند كه: ولايت و امامت و خلافت مىبايست در دست صاحبان و شايستگان شرعى آن باشد كه امامان معصوماند، نه امثال يزيد و پيشينيان وى! سخن امام روشن و قابل طرح براى همگان است و مردم مىتوانند پى به ماهيت قيام ببرند، و اين دليلى ديگر بر ضد نگرش غيبى است. ج. قيام عاشورا قابل پيروى است;
اگر نگرش غيبى را بپذيريم، ديگر قيام حسينى نمىتواند تاثيرگذار و سازنده براى بشريت و انسانيتباشد، زيرا آن چه غيبى و ويژه امامت امام است، نمىتواند آموزنده براى مردم و نسلها باشد و حتى در ضمير و وجدان معاصران امام تاثير بنهد، چه رسد به آن كه اثر آن تا به حال باقى بماند! اگر مردم، فهم عقلانى و بشرى از قضيهاى نداشته باشند (چه رسد به آن كه بگوييم حكمى خاص بوده) خود را مورد خطاب و مشمول آن ندانسته، از خود مىپرسند: چه دليلى دارد با آن همصدا و همنوا شوند يا چگونه آن جريان مىتواند بر مردمان عادى تاثير بنهد و ايشان را برانگيزاند؟ ! تاثير گذارى منوط بر حفظ جنبه بشرى قضيه است. آرى، انسان متاثر مىشود و بر امام حسين (ع) مىگريد، اما از قيام او درس و عبرت نمىگيرد و آن را الگوى رفتارى به شمار نمىآورد و نمىفهمد خود نيز داراى مسئوليت دينى - اجتماعى است، زيرا مىپندارد آنچه امام انجام داد، جريانى خاص و موضوعى ويژه بود، چنان كه پيامبر احكام و تكاليف ويژهاى داشت، كه حكمى خاص است و احدى نمىتواند طبق آن عمل كند، حال آنكه نهضتحسينى از بزرگترين عوامل تاثيرگذار و سازنده بر جوامع اسلامى، و نسلى پس از نسل ديگر بوده، هنوز اثر خود را نهاده، الگو و سازنده است، به خصوص در جنبه سياسى، كه هرگونه سلطه ظالمانه را رد كرده، ذلت و خوارى را بر نمىتابد. همان خوارى و ذلتى كه حاكمان ستمگر براى مردم و جامعه مىخواستند. اگر قيام حسينى، تكليفى غيبى و خاص ايشان بود، ديگران دليلى نداشتند از آن تاثير پذيرفته، بدان تاسى كنند، اما آنان چون خود را مكلف مىدانستند احكام الهى و شريعت اسلامى را اجرا كنند، از نهضت عاشورا پيروى كردند و خود را سزاوارتر از هر كس براى از جان گذشتگى و فداكارى دانستند. وقتى انسانى چنان با عظمت، در راه اجراى احكام الهى و زدودن خطر انحراف و گمراهى امت، جان و مال، خاندان و عيال خود را فدا كند، چرا ديگران، به كمتر از اين، فداكارى و ايثار ننمايند؟ ! از اين رو جنبش حسينى، الگو و سرمشق ديگران بوده، همه نهضتهاى رهايىبخش، از اين قيام درس گرفته و هيچ كدام انگيزه آن را غيبى و ويژه امام نمىدانستند.نقد روايات نگرش غيبى
روايات مورد استشهاد اين نگرش، از لحاظ سند مخدوش است. روايتسيد بنطاووس در لهوف، در مصادر نخستين و پيش از سيد يافت نمىشود. لهوف در پايان قرن هفتم نوشته شده، در سند روايت، شخصى است كه حتى نزد سنيان متهم است و اشكالهايى بر رجال روايت ديگر هم وارد است. حتى اگر اين روايات، مشكلى در سند نداشته باشد، مؤيد نظريه غيبى نيست، زيرا نهايت آن است كه بگوييم امام مىدانست پايان نهضت، شهادت وى و يارانش است و (بر حسب روايت كاملالزيارات) مىخواستبه مردم بفهماند شهيد خواهد شد و اينان نيز اگر مىخواهند همراهى كنند، بدانند به شهادت خواهند رسيد، اما اعلام اين مطلب، با اعتقاد به نگرش غيبى متفاوت است. چه بسا كسى بداند پايان قيامش كشته شدن است، اما انگيزهاش اهدافى باشد كه توسط هر مسلمانى قابل اجراست، گرچه دستيابى به آن، بسته به شهادت باشد، كه مفهومى عقلانى و قابل درك است. بسيارند كسانى كه دستبه انقلاب و قيام مىزنند با اين كه مىدانند سرانجامشان مرگ و شهادت است. روايات مورد استدلال نگرش غيبى، بر آنچه ادعا مىشود، دلالت ندارد زيرا، انگيزه قيام براى همگان قابل درك و فهم است كه عبارت است از: حفظ اسلام از هر خطر تهديد كننده، و اين نيز منوط به اقدامى دشوار و سنگين بوده، جز آنان كه قلبشان مالامال از ايمان است، قادر به انجام آن نيستند زيرا اقدامات مشكلى از جمله از جان گذشتگى و ايثار دار و ندار را مىطلبد. روايات مزبور دلالت دارد امام مىدانستيا آماده بود فرجامش شهادت باشد، چنان كه به همگان - حتى آنان كه به او نپيوستند - مىفرمود: پايان اين راه، شهادت است. اگر مىتوانيد و آمادگى شهادت در راه خدا را داريد، بسم الله، و گرنه، دشمنان فقط مرا مىخواهند. اين مطلب را حتى شب دهم محرم به يارانش فرمود و دستور داد چراغ را خاموش كنند تا هر كه مىخواهد، برود، اما اين بدان معنا نيست كه امام حق انتخاب راه و مقصد نداشت و سرنوشتى ويژه و محتوم و جبرى داشت. امام آگاهانه و به انتخاب خويش و به سبب اهداف دينى كه داشت، دستبه قيام زد و شهادت را پذيرفت.معناى صحيح تفسير غيبى
قيام حسينى، بسيار عظيم بود، گرچه انگيزه و علل آن قابل فهم بود و همگان مىدانستند اين قيام در پى تربيت دينى و رشد بينش بشر براى رسيدن به مرحلهاى است كه بتواند بار سنگين مسئوليت را بر عهده گيرد و چون امام و يارانش، از جان گذشتگى كند. پس مسئله، قابل فهم براى بشر و در ارتباط با تكليف حفظ اسلام و دفع خطرهايى بود كه دين را تهديد مىكرد. در اين صورت نمىتوان به بهانه آيه «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة» بر امام ايراد گرفت، زيرا اين اصول در برابر امورى اهم (حفظ دين) رنگ مىبازد. حفظ دين وظيفهاى همگانى بوده، مختص امام معصوم نيست و هر كه قدرت و امكانات بيشترى داشته باشد، بيشتر تكليف دارد كه دين را پاس بدارد حتى اگر خون خود و يارانش در اين راه ريخته شده، موقعيت اجتماعىاش در خطر قرار گيرد. ياران پيامبر و ائمه در اين راه، خون خود را در جنگها و غزوات از كف داده، در مقام تثبيت و تاسيس دين و رسالت، جان فشانى كردند، چنان كه امام حسين (ع) براى ابقاى آن و دفع تهديدها و خطرها كوشيده، امت را از گمراهى و كجروى بازداشت. از اين رو گفتهاند: اسلام را محمد (ص) به وجود آورد و حسين (ع) ماندگار كرد. كارى چنين سترگ و باز دارنده از كژروى، جز از امام بر نمىآمد. از اين رو در عالم غيب مقدر بود امام بدان دستيازد و اين چنين شد كه اين قيام، بر تمامى اقدامات اصلاحگرايانه پيامبران و صالحان، برترى يافت، چون بالاترين ميزان از خود گذشتگى و ايثار را به نمايش گذاشت و مورد عنايتخاص در عالم غيب بود. نقش غيب در قيام حسينى بدين حد كه بر شمرديم، محذورى نداشته، انگيزهها و علل آن را از دايره بشرى بيرون نبرده، قابل فهم بوده، از نظر بشر معقول به شمار مىآيد. در اين باره و به عنوان نمونه زنده، وضع كنونى برخى كشورها را مىتوان مثال زد كه ظلم و ستم چنان فراگير شده كه امكان هر گونه قيام و اعتراض گسترده يا حتى محدود را گرفته است و هيچ كس نمىتواند در برابر اين وضع، شوريده و خيزش كند مگر آن كه تربيتشده يا الهام گرفته از مكتب حسينى باشد. بنابراين، مقصود، انسانهاى استثنايى هستند كه از عالم غيب بدانان الهام شود دستبه قيام زنند. امام حسين (ع) در راه كربلاگاه دچار حالتى شگفتشده، مىشنيد منادى مىگويد: اين گروه مىروند و مرگ پشتسر آنهاست! (8) ارتباط امام با عالم غيب، ثابت مىكند او انسانى كامل و معصوم بود و مورد عنايتخاص عالم غيب و ماورا بود، حتى پيش از قيام، چنان كه در نصوص دينى است: حضرت آدم و ديگر پيامبران، بر حسين (ع) گريستهاند، نيز فرشتگان آسمانى گريه كردهاند. اين احاديث مىفهماند قيام حسينى، بيشتر از آن كه ريشه و اثر در حيات بشرى داشته باشد، در آسمان و ملكوت جا دارد. فداكارى و از جان گذشتگى او در راه خدا، ارزشمندترين عمل انسانى، در پيشگاه خدا به شمار مىآيد كه هيچ پيامبر و وصى بدان توفيق نيافته است و لذا در عالم غيب مورد عنايتخاص قرار گرفته است.2. تفسير سياسى
دومين نظريه و تحليل قابل پذيرش، انگيزههاى سياسى است. بنابرآن قيام حسينى، اقدامى بشرى است و اهدافى اجتماعى - سياسى دارد، كه عبارت است از: دستيابى به خلافت و بر پايى حكومت الهى و اسلامى. هدف امام، زعامت و رهبرى الهى و برگرداندن حقى كه غصب شده بود مىباشد. مدافعان اين نگرش مىگويند: امام براى دستيابى به هدف خويش، برنامهريزى كرده بود، چنان كه انديشوران و خردمندان براى هر اقدام و فعاليت اجتماعى نقشه مىكشند. امام در پى حكومتبود و مقدماتى كه تدارك ديده بود، او را بدين هدف مىرساند. از اين رو انقلاب حسينى بر ضد ستم و طغيان و باطل و به منظور سرنگون كردن حكومتبود. امام از آغاز و به هنگام خروج از مدينه به سمت مكه و عراق، در اين انديشه بود و با حساب عادى مىدانستبر حكومت دستخواهد يافت، چنان كه پيامبر (ص) مىدانست در جنگ احد - با نقشهاى كه كشيده وتداركاتى كه آماده كرده پيروز خواهد شد، اما به سبب پيشامد سوء، مسلمانان شكستخوردند. امام حسين (ع) هنگامى كه به سوى عراق به راه افتاد، مانند پيامبر (ص) بود كه براى جنگ احد مىرفتياچون امام على (ع) بود كه براى جنگ با امويان و معاويه به صفين مىرفت. همان انگيزه و هدفى كه امام على (ع) داشت، امام حسين (ع) را وادشتبه عراق برود. از زمان امام حسن (ع) و پس از آن، شيعيانى در عراق بودند كه امام را دوست مىداشتند و تربيتشدگان مكتب امام على (ع) بودند. اينان امام را به انقلاب و سرنگون كردن رژيم حاكم فرا مىخواندند و آماده بودند در ركاب امام بجنگند. از اين رو امام انگيزهاى معقول داشت و چون جد و پدر براى براندازى نظام كفر و دستيابى به حكومت، به راه افتاد، اما مشيت الهى و پيشامدها و دگرگونىهايى كه رخ داد، امام را از رسيدن به اهدافش باز داشت، چنان كه امام على (ع) بر اهدافش در جنگ صفين دست نيافت، بلكه نتيجه جنگ برخلاف انديشه و نقشه امام بود و به پيروزى معاويه، و پيدايش خوارج و پس از آن، جنگ نهروان انجاميد.نقد نگرش سياسى
اين نظريه آن گونه كه مطرح شد، درست نبوده و نيازمند تصحيح و پاك سازى است. معتقدان اين نظريه نمىگويند كه امام، سلطهطلب و در پى حكومت و امارت بود، زيرا چنين ادعايى خلاف منطق امام بوده، متناسب مقام و شان والاى ايشان نيست، بلكه مقصودشان اين است كه امام در صدد تصدى حكومتبود تا احكام خدا را اجرا كند، زيرا اجراى احكام الهى جز با تصدى خلافت و حكومت ممكن نبود. از اين رو هدف سياسى امام، انگيزهاى شرعى داشت و براساس تكليف دينى بود. او مىخواستبه مسئوليت رهبرى خود عمل كند، چنان كه پيامبر، حكومت مدينه و مكه را براى اقامه حكومت اسلامى مىخواست نه اين كه مىخواستسلطان و حاكم باشد. امام مىخواستحكم خدا را برپا كند كه مستلزم آن بود ولى امر مردم باشد، چنان كه ولى امر تشريع و قانونگذارى بود. چنين ولى تشريعى مىبايست والى بوده، زمام امور را به دست گيرد و مبسوط اليد (صاحب اختيار) باشد تا بتواند كارهاى لازم را به فعليت رسانده، به مسئوليت رهبرى عمل كند. بنابراين به انگيزه انجام تكليف شرعى و بر دوش گرفتن مسئوليت امامت، در پى حكومتبود. معتقدان به نگرش سياسى مىافزايند: امام از آغاز حركت، وصول به اين هدف (به دستگيرى حكومت و برگرداندن آن به صاحبان شرعىاش) را دنبال مىكرد و مانند هر انسانى براى دستيابى بر هدف خود نقشه كشيده بود اما در راه وقتى به عراق رسيد و در نتيجه برخى اتفاقات، امر بر عكس شد و امام فهميد به هدفش نمىرسد و كوفيان تغيير عقيده دادهاند، سرنوشت امام بدان وضع فاجعهآميز دچار شد كه شاهد بوديم. امام على (ع) مىفرمايد: «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود.» (9) چون امام نقشه كشيد، مستلزم آن نيست كه حتما به هدف برسد، چنان كه امام براى نابودى تخت و تاج معاويه و شكست وى در صفين نقشه كشيد، اما نتيجه به نفع معاويه بود، زيرا بازى قرآن بر سر نيزه كردن را اجرا كرد. امامان در فعاليت اجتماعى خود، بشر بودند (مگر در برخى حالات كه مرتبط به عالم غيب مىشدند) از اين رو گاه در رسيدن به هدف خود، موفق و گاه ناموفق بودند. شكست ايشان بدان معنا نيست كه فكر و انديشهاى در سر نداشتند و برنامه ريزى نكرده، شرايط و مقدمات را فراهم نياورده بودند، بلكه پيشامدهاى سوء آنان را از وصول به هدف و نتيجه باز مىداشت.امتياز نگرش سياسى بر غيبى
الف. تفسير سياسى، نهضت را مسئلهاى اجتماعى و قابل فهم براى عموم قرار مىدهد، نه قضيهاى غيبى و مبهم و خاص معصوم. ب. ثابت مىكند نهضت، مذهبى و دينى بود و به سبب مسئوليت اسلامى و تكليف سياسى (كه متوجه هر مسلمان است) انجام شد، و هدفى مشخص داشت كه به دستگيرى حكومتباشد، چنان كه معلوم مىگردد تصدى حكومت از احكام اصولى است. دين فقط مجموعه تكاليف و احكام فردى مثل نماز و روزه نيست، بلكه مسئوليتها و تكاليف ديگرى هم دارد، از جمله مسئوليتهاى سياسى. بنابر اين مسلمان چنان كه روزه مىگيرد و نماز مىگزارد، مكلف است در تحقق حاكميت الهى هم بكوشد. امام در پى انجام اين تكليف بود. امام مىتوانست مانند بقيه فقط به انجام تكاليف شرعى فردى بسنده كند و زنده بماند و جنبههاى سياسى و اجتماعى را وا نهد، اما از آن رو كه فعاليت اجتماعى سياسى از واجبات مهم و اساسى شرعى است، جان و مال و اهل و عيالش را در اين راه فداكرد. كار امام در مقابل سعى سلاطين بود كه مىكوشيدند مردم را از فعاليتسياسى باز دارند و بباورانند كه دين از سياست جدا است. اين شگرد از زمان امويان به كار گرفته شد، نه آنكه چيز تازهاى باشد. حاكمان جور مىخواستند حكومت ملك طلق خودشان باشد و هيچ مزاحمى نداشته باشند كه به انگيزه دينى و انجام تكليف شرعى، اينان را زير نظر گرفته، تيغ نقد و انتقاد را برگردنشان نهد.دليلهاى نگرش سياسى
1. فرستادن مسلم به كوفه. اگر امام در پىشهادت بود و مىدانست فرجامش مرگ است، چرا مسلم را به كوفه فرستاد؟ ! امام مىخواست پى به وضع و حال مردم ببرد. مسلم گزارش داد: «وارد بر لشكرى آماده خواهى شد.» (10) فرستادن مسلم بدان معناست كه امام گمان بسيار داشت دعوت كوفيان، واقعى و جدى باشد و زمينه نبرد براى نابودى نظام حاكم فراهم باشد. 2. سخنان امام كه مىنماياند هدف سياسى داشت. طبرى مىگويد كه امام فرمود: «اهل بيت و اوصياى پيامبر، سزاوارترين مردم براى جانشينى پيامبر بودند، اما مردمان حسادت ورزيده، حقشان را غصب كردند و ما به خاطر جلوگيرى از تفرقه، دم فرو بستيم اما مىدانستيم خود به خلافتسزاواريم...من فرستاده خود را با اين نامه به سوى شما [كوفيان] مىفرستم و به كتاب خدا و سنت نبى مىخوانم. سنت مرده و بدعت زنده شده است. فرمانم را بشنويد و به گفتهام عمل كنيد تا به راه درست هدايتتان كنم.» (11) اين نوشته مىفهماند امام در پى رسيدن به حكومتبود و مىخواست رژيم ظالم را سرنگون كند و حق از دست رفته را بازستاند، زيرا پياده كردن احكام الهى و شريعت، راهى جز به دست گرفتن حكومت نداشت. 3. در نامهاى ديگر نوشت: «مسلم در نامهاش به من خبر داده كه شما [كوفيان] بر راى و نظرتان استواريد و براى يارى ما گرد آمدهايد، تاحقمان را بستانيم...» . (12) «به زودى رو به سوى شما خواهم نهاد. به جانم سوگند كه پيشوا كسى نيست جز آن كسى كه به قرآن عمل كند و عدل را به پا دارد و دين حق را بپذيرد و اصلاح ورزى كند.» (13) مقصود امام آن است كه پيشواى كنونى (يزيد) شخصى صالح و برپادارنده عدالت نيست و من كه چنين هدفى دارم، سزاوار حكومت و رهبرىام تا قرآن و سنت را به پادارم و عدالت را برقرار كنم. 4. در خطبه روز عاشورا كوفيان پيمان شكن را سرزنش نمود و فرمود: «از ما يارى خواستيد و ما به شتاب آمديم اما بر ما شمشير كشيديد و آتشى را كه براى دشمنان ما افروخته بوديد بر سر ما ريختيد و همراه دشمنان شديد. ديگر اميدى به شما نيست» . سخن امام مىرساند هجرت وى از مدينه با هدف برپايى حكومت عدل، به درخواست مردم بود. تمامى شواهد بر شمرده، نگرش سياسى را تاييد مىكند. علامه مجلسى در جلد 45 بحار به نقل از تنزيه الانبياى سيد مرتضى، مطالبى را نقل مىكند كه بر اين نگرش تاكيد دارد: «عذر امام براى خروج از مكه با اهل و عيال و حركتبه طرف كوفه چه بود; در حالى كه دشمنان بر آنجا چيره بودند و امير مبسوط اليد يزيد در آنجا بود علاوه كه امام برخورد خائنانه كوفيان با پدر و برادرش را ديده بود، نيز كسانى امام را از رفتن باز مىداشتند و امام از كشته شدن مسلم خبر دار شد، اما باز با گروهى اندك در مقابل لشكرى عظيم، دستبه قيام زد و بيعت و امامن را نپذيرفت... عذر امام آن بود كه گمان بسيار داشتبه حق خود خواهد رسيد و تكليف شرعى وى بود چنين قيام سخت و سفتى كند. امام به سبب پيمان و عهد كوفيان عازم آن ديار شد... اما گمان نمىبرد كوفيان عهد شكنند و دست از يارى اهل حق بكشند و آن امور باور نكردنى پيش آيد...» (14)نقد نگرش سياسى
به رغم امتيازات اين نگرش و شواهدى كه در دست است، نمىتوان بدين نگرش معتقد بود، به دليل: 1. برخى از شواهد ذكر شده، مىتواند مطابق نظريه سوم (نگرش رسالت دينى) هم تفسير شود. مدلول اين نصوص اين است كه امام پيوسته مىفرمود: حق بايد به دست اهلش برگردد و حاكميت و خلافت از آن شايستگان است و حاكمان كنونى، ظالمانىاند كه كتاب خدا و عدالت را به پا نمىدارند و مىبايد سرنگون شوند; اما سخن امام بدان معنا نيست كه انگيزه واقعى ايشان منحصرا آن بود كه بر حكومت دستيابد و نمىدانستيا گمان نمىبرد شهيد خواهد شد; بلكه امام مىخواست امت را در طول تاريخ، در مسير صحيح قرار دهد و به حركتخويش معناى معقولى بدهد و محتوا و انگيزه اسلامىاش را در قالب انگيزه سياسى بيان كند. مشكل جامعه آن روز جنبه سياسى و اجتماعى داشت، نه اينكه مردم در اجراى احكام شرعى فردى مشكل داشته باشند، زيرا روزه و نماز و حج و...به جا مىآورند و معاويه بر فراز منبر مسجد كوفه گفت: اى مردم! براى روزه و نماز و حج و...با شما نجنگيدم. (15) بلكه حكومت و رهبرى منحرف، مشكل مردم بود كه در درازمدت به مسخ رسالت و دين، حتى در احكام فردى، مىانجاميد. امام پى به اين مشكل برده، مىدانست تمامى شريعت را دستخوش تحريف و بدعتخواهد كرد، از اين رو براى آنكه از اين وضع جلوگيرى كند و راه اصلاح را نشان دهد، دم از حكومت و زعامت زد. امام براى بيان و حل مشكل حقيقى مردم راه حل تغيير حكومت را پيشنهاد مىكرد و بيان مىنمود قيامى كه بدان دستخواهد زد، در پى سرنگون كردن حكومت جائر است، اما به خاطر پياده كردن احكامى كه روح اسلام به شمار مىآيد و جز قيام و برپايى حكومت، راهى نيست كه بتوان رسالت را به سرانجام رساند. بنابراين، مطرح كردن حاكميت و اينكه حاكم مىبايد به كتاب خدا عمل كند و عدالت را به پا دارد، راه و عنوانى براى انقلاب دينى است (گرچه بداند به حكومت نمىرسد و شهيد مىشود) . امام مىخواست امت آگاه شود كه ريشه خطر كجاست و اگر وضع كنونى ادامه يابد، كار به كجا خواهد كشيد. وظيفه امام آگاه كردن مردم و مطرح كردن حق خلافتبراى معصومان بود هر چند در راه انجام اين وظيفه به شهادت برسد. بنابراين سخنان امام نمىفهماند وى فقط براى رسيدن به حكومت نقشه مىكشيد و هدفى ديگر نداشت. 2. نگرش سياسى با سخنانى ديگر امام همخوانى ندارد (مانند: شاء الله ان يراك قتيلا و..). گرچه معتقدان نگرش سياسى كوشيدهاند در سند اين روايات ترديد ايجاد كنند، اما بايد گفتباز شواهد ديگرى بر شهادت هست، چنان كه هر ناظر آگاهى، فرجام وضع موجود را چنان مىديد. اگر امام فقط به حكومت مىانديشيد و گمان يا علم به پيروزى داشت، نقش زنان و كودكانى كه همراه برد چه بود؟ بلكه چنان كه در آخرين و سومين نگرش خواهيم گفتبه همراه بردن اهل و عيال براى آن بود كه امام احتمال مىداد يا علم داشتبه شهادت مىرسد (و به حكومت نمىرسد و اصلا در پى حكومت نبود) و مىخواست افكار عمومى را تحت تاثير قرار دهد و اعتبار حاكمان را ساقط كند، تا مظلوميت امام آشكار شده، همگان پى به ماهيت پليد و غير انسانى دشمن ببرند. چنان كه بايد گفت اگر هدف امام (ع) فقط سياسى بود، وقتى دانست مسلم كشته شده و همگى دست از حمايت وى برداشتهاند مىبايست از راه برگردد، اما به حركتخود ادامه داد، چنان كه اگر از آغاز مىدانست قيام وى نتيجهبخش نبوده، وى را به حكومت نمىرساند، دست از قيام مىشست، به ويژه كسانى مانند فرزدق به امام اطلاع دادند كه مردم در دل ايشان را دوست دارند، اما در عمل بر ضد وىاند، و امام گفته وى را تكذيب نكرد. چون امام باز نگشت، معلوم مىشود هدفى بزرگتر از دستيابى بر تخت و عرش داشت. وى فقط به آن مقطع زمانى نمىانديشيد بلكه مىخواست كارى كند كه در تمامى زمانها و تاريخ امت ماندگار باشد (كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا) . در برخى فرمايشها، امام علتخروجش را، قصد كشتن وى توسط امويان مىداند و مىفرمايد حتى اگر بر پرده كعبه آويزان شود، او را خواهند كشت; (16) يعنى امام براى حفظ جان خويش و حمايت از اهل بيتش، مدينه را ترك مىكند. پس ابتداء در صدد ستيابى بر حكومت نيست و علتخروج را چنين نمىگويد، بلكه فشار به خود را جهتبيعتبازگو مىكند. اگر چنان باشد كه معتقدان به نگرش سياسى مىگويند، امام مىبايست قيام مىكرد، چه امويان مىخواستند او را بكشند يا نمىخواستند; يعنى امام دو گزينه بيش نداشت: به دعوت نامههاى كوفيان لبيك نمىگفت و امت را به حال خود مىگذاشت و به هند يا يمن و يا هر جاى ديگر مىرفت (كه بر خلاف شرع و مسئوليتشرعى و ترجيح سلامت فرد بر سلامت جمع بود) يا به شهادت مىرسيد و از اين راه هدف تاريخىاش را محقق مىساخت، چنانكه شواهدى ديگر - جز آنچه بر شمرديم - هست كه امام شهادت را نصبالعين خود قرار داده، تمام هدفش - يا دست كم يكى از دو هدفش - شهادت بود (اگر تقدير الهى بر پيروز نشدن وى بود) .3. تفسير رسالت دينى
نظريه دوم، رسالتى سياسى را براى امام بر شمرد; يعنى برپايى حكومت الهى، اما گفتيم اين نگرش - به رغم نقاط مثبتى كه دارد - تمام واقعيت نهضتحسينى نيست، بلكه تفسيرى جزئى و مرحلهاى است كه انگيزه قيام را محدود مىكند، گرچه انگيزهاى شرعى و درست است و مىتوان براى آن جانفشانى كرد، اما معتقديم امام هدفى برتر و فراتر داشت كه پس از ذكر مقدماتى، بدان اشاره مىكنيم.الف. تبديل مفاهيم ذهنى به ايمان قلبى
انديشهها و ارزشهاى دينى و انسانى اگر فقط مفهوم و نظريه و در چارچوب ذهن و عقل و ادراك باشد، نمىتواند حركت آفرين باشد. بنابراين مىبايست از عالم ادراك ذهنى به قلب و عاطفه و وجدان آيد، زيرا قلب است كه حركتزا است، نه عقل مجرد. آنچه روان شناسان «حب ذات» و خويشتن دوستى مىنامند و محرك اساسى هر چيزى است، شوق و دوستى و عاطفه است، نه فقط انديشه. هر چقدر هم كه فكر و انديشه، درست و سالم و قوى باشد، نمىتواند تاثيرگذار و باعث دگرگونى جامعه شود مگر آنكه بتواند در سراى وجدان فردى جا كند. از اين رو پيامبران توانستند تاريخ بشريت را تغيير دهند، اما فلاسفه نتوانستند، زيرا فقط انديشه و استدلال و اصطلاح دارند، كه گرچه گاه كمتر از سخنان پيامبر نيست، اما چون فقط با عقل سخن مىگويند و نمىتوانند از عالم عقل به عالم قلب آيند، نمىتوانند احساسات و وجدان و فطرت آدميان را برانگيزند.ب. الگوهاى تربيتى محسوس
آدمى از آن رو كه حسى است، بيشتر از محسوس اثر مىپذيرد (تا معقول) و از الگويى محسوس كه برابر خود دارد، بيشتر درس مىگيرد تا مفهومى عقلى. اگر مىخواهيد مفهومى مثل امانتدارى، برابرى يا فداكارى را به كسى بياموزيد، گاه مفهوم آن را توضيح مىدهيد و مىگوييد جزء صفات پسنديده است، يا ضد آن چه پيامدهاى سوئى دارد، و گاه براى وى انسانى را نمونه مىآوريد كه اين صفات پسنديده را داشته است و ثمرات آن را - هم خود و هم ديگران - ديدهاند. در اين صورت، تاثير بيشترى بر شنونده گذاشته، در تربيت وى موفقتريد، زيرا برابر خويش الگويى انسانى مىيابد (شنيدن كى بود مانند ديدن) اين حالتبدان سبب است كه آدمى، گرايش حسى دارد. از اين رو امامان بر تربيت عملى و عينى تاكيد دارند: «كونوا للناس دعاة بغير السنتكم.» (17) اگر پيامبران و امامان به ميزان بسيارى در دعوت خود موفق بودهاند، از آن رو است كه نمونه عينى انسانهاى شايسته بودهاند.پ. بيمارى خمود و فسردگى
پيشتر گفتيم اگر دين بخواهد دگرگونى اجتماعى به وجود آورد، مطابق طبع و راه بشر و ابزار انسانى است نه راههاى غيبى: «ولو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون.» (18) از طرف هر انقلابى در آغاز، در دل دوستداران و هواداران خود جا و جاذبه دارد و اين شوق و اشتياق آنان را به جانبازى براى تحقق آرمانهاى انقلاب فرا مىخواند اما با پيروز شدن انقلاب نقاط ضعف روحى بشرى ظهور مىكند و باعثخمود و ايستايى مىشود. علت وجود نقاط ضعف، تركيب ساختارى آدمى، از گرايشهاى فرشى و عرشى است، چنان كه وى نفس مطمئنه و اماره را با هم دارد كه گاه گرايشهاى فرشى بر وى چيره شده، فترت و رخوت بر وى دست مىدهد، در نتيجه اراده وى ضعيف شده، از پس حل مشكلات بر نمىآيد، چنان كه ممكن است دل و دينش بر باد رود. گاهى اين رخوتها در افراد است ولى گاهى اين رخوت امت را فرا مىگيرد.نگرش شهيد صدر
از مجموع آنچه گذشت، مىتوان به نگرش سومى در باره اهداف و انگيزههاى قيام حسينى دستيافت كه شهيد سيد محمد باقر صدر بدان معتقد بود. وى گفته است: «امام حسين با خطر خمود و ايستايى جامعه اسلامى رو در رو شده بود كه خاستگاه آن سقيفه بود، و براى رفع چنين رخوتى، اقدامى سترگ و ماندگار لازم بود كه امام بدان دست زد.» (19) اگر پيامدهاى سقيفه بررسى شود، معلوم مىگردد عامل بروز هوا و هوسهاى بسيارى چون آن سلطهطلبى و حب رياست و امارت بود. مسلمانان گرچه پيشتر همراه پيامبر در جنگ و جهاد شركت مىكردند و رسالت اسلامى را بنيان نهادند، اما پس از وفات ايشان، شور و اشتياق خود را كم كم از دست دادند و تبديل به كسانى شدند كه به دنبال مال و منال، قدرت و حكومتبودند، در نتيجه از مسير اسلامى - دينى منحرف شدند. اين انحراف، تا رهبرى اسلامى كشانده شده، حق اهل بيت غصب گرديد. اما مردم مىپنداشتند وضع موجود اسلامى است، چون در دستگاه رهبرى و حكومت، برخى صحابه بودند كه از رسول خدا (ص) نقل روايت و حديث مىكردند، مردم مىگفتند ما از طريق اينان به گفته و كرده رسول خدا دست مىيابيم، پس آنچه مىكنند، برابر با فرمايش و خواسته پيامبر است. از اين رو فعل اينان مانند قولشان معتبر و قابل پذيرش است. پس از اين در مبادى امامت و ولايت و ساختار حكومت اسلامى، انحراف پيش آمده، به طور مثال، اعمال عثمان كه به روشنى ضد اسلامى بود، به عنوان اجتهاد خليفه (كه گاهى هم خطا مىكند) اما معذوراست، تلقى شد! گرچه امام على (ع) كوشيد تا آنجا كه توان دارد رسالت اسلامى را از انحراف باز دارد و بيمارى عمومى را درمان كند. امام ارزشهاى والاى اسلامى را همچون عدالتبار ديگر يادآور شد و در عمل چنان بر اجراى آن اصرار كرد كه برخى پنداشتند امام تند روى مىنمايد و مصلحتانديشى نمىكند! امام با اين كار مىخواست چهره مخدوش شده دين را بپيرايد و اسلام واقعى رابنماياند. امام حسين (ع) نيز با حاكمى رو در رو بود كه ظاهرى دينى داشت و استفاده ابزارى از دين كرده، مردم را فريب داده، احكام اسلامى را تحريف مىنمود. نزد مردم هم امام (ع) و هم معاويه، صحابى پيامبر بودند و نمىدانستند گفته و كرده كدام درست و اسلامى است اما معاويه با حيله و فريب توانسته بود چنين جلوه دهد كه اختلاف وى با امام، درگيرى و اختلاف قرائت و نظر دو صحابى يا درگيرى دو قبيله است كه تفاوتى ندارد كدام حكومت كنند. از اين رو حتى برخى كسان كه همراه امام با معاويه مىجنگيدند، مىپنداشتند امام به خاطر دستيابى بر حكومت، با معاويه مىجنگد! و جنبههاى حقيقى نبرد براى عموم مردم روشن نبود، چنان كه خيلىها نفهميدند امام حسن (ع) با صلحش در پى رسوا و افشا كردن ماهيت پنهان معاويه بود. پس از اقدامات امام على (ع) و امام حسن (ع) بود كه چالش حاكمان و حكومتها با دين آشكار شد، چنان كه معاويه خودگفت: «ما حاربتكم لتصوموا او تصلوا انما حاربتكم لاتامر عليكم و كل شرط شرطته للحسن تحت قدمى هذين.» (20) آنچه معاويه پس از صلح انجام داد و شيعيان على (ع) را كشت و خونها ريخت و جنگها كرد و فتنهها نمود، چهره پوشيده وى را نماياند. تا اينجا مردم ديگر حاكمان ناحق خود را شناخته، حق را از باطل تشخيص مىدادند، اما مسالهاى ديگر رخ نمود. پس از آنكه ماهيت معاويه معلوم گشت، كوشيد شگرد و ترفندى ديگر به كار گيرد كه به فساد كشاندن وجدان و سركوب اراده مردم با تطميع ياتهديد بود; يعنى پس از آنكه تزوير به كار نيامد، متوسل به زر و زور شد. مثلا «زياد» كه از ياران امام على و والى فارس بود، در دامن دشمن افتاد نه بدان خاطر كه معتقدات و باورهاى مذهبىاش را از دست داد، بلكه هدايا و وعدههاى معاويه او را فريفت. وى هنگامى كه توسط امام، والى شد، شخص عادل و درستكارى بود، اما بعدا عواطف و خواهشهاى نفسانىاش، بر فكر و منطق و خردش چيره شد و با اينكه حق را مىشناخت، اما از آن سر برتافت. تاريخ نشان مىدهد معاويه در بيستسال حكومتخود، بيشتر افراد امت را چنين فاسد كرد و به فكر زراندوزى و جاه و مقامپرستى انداختبه طورى كه جز عدهاى شيعه خالص بقيه گرفتار شدند. امام حسين (ع) در برابر امتى بىاراده قرار گرفته بود كه با اينكه حق را تشخيص مىداد، اما در پى مصلحت انديشى و مقام و عطا بود، چنان كه عمربن سعد در عاشورا به امام كه از سبب جنگ با ايشان پرسيد گفت: به خاطر ملك رى و باغ و بوستانهاىآنجا با تو مىجنگم! عمر سعد مىدانستحسين (ع)، زاده پيامبر (ص) و سزاوار و شايسته خلافت است، اما خواهشهاى نفسانىاش وى را از همراهى با امام باز مىداشت. ديگر قاتلان و كسانى كه به جنگ با امام آمده بودند، نيز چنين وضعى داشتند (قلوبهم معك و سيوفهم عليك) . اين حال و روز، يعنى آنكه وجدانها توسط دستگاه حاكمه، فاسد شده، بدين وسيله توانسته بود بر گرده مردم سوار شود و ايمان و ارادهشان را بربايد. در چنين وضع و حالى نمىشد به كلام و نظريه بسنده كرد و رفع خطر و بيمارى فرا گير امت، جز با اسوه و مقتدايى عينى، ممكن نبود. امتبه چنان ايستايى و عقب گردى گرفتار آمده بود كه هيچ فاجعه و سقوطى بدان پايه نمىرسيد. انحطاط و رذالت اخلاقى و سياسى به وجود آمده، عمليات نجاتبخشى را نياز داشت، تا از گسترش بيمارى جلوگيرى كرده، آن را درمان كند و اثر شفا بخش آن تا دراز مدت و نسلهاى آينده باقى بماند. شايان ذكر است كه خليفه و اطرافيانش سعى در جذب امام نيز داشتند زيرا از قريش و بنىهاشم به شمار مىآمد، شخصيتى با نفوذ و وجيه الملة بود لذا عطاهاى فراوانى را به سوى امام ارسال مىكردند، اما امام دست از تمامى اين امتيازات مادى و اجتماعى شست و نبرد خونينى را آغاز كرد، به خاطر آنكه ديگر مردمان برخوردار و بهرهمند، وقتى مىديدند امام به خاطر آنان، از هر چه داشته، چشم پوشيده و در راه مبارزه با ستم، از خون خود و اهل و عيالش گذشته، دچار شگفتى مىشدند و جذب منش و كنش امام مىگرديدند و از خود تعجب مىكردند كه چگونه تن به ذلت و پستى دادهاند؟ ! اينان امامحسين (ع) را به عنوان انسانى استثنايى و الگو، در برابر يزيد ستمگر و فاسد قرار مىدادند، و حتى اگر كمترين حد مراتب انسانى را دارا بودند، پى به حق و ناحق مىبردند و از راه و روش امام پيروى مىكردند. امام براى نماياندن شدت و حدت رذالت و پستى حاكمان، و براى آگاهى و ارتقاى بينش مردم، نيز زدودن غبار از چهره دين، حتى طفل شيرخوارش را با خود به ميدان جنگ برد، چنان كه به هنگام نبرد، عمامه رسول خدا را بر سر نهاد و به شكل و شمايل ايشان بود، تا عينا نشان دهد پيرو خط رسول خداست. بنابراين، امام در پى دستيابى بر حكومت و شكست و سرنگونى يزيد نبود (كه بگوييم بعدا برا ثر پيشامدهاى سوء، به هدفش نرسيد) بلكه امام وضع اسفبار موجود را در نظر داشت و براى درمان آن، قيامى خونين نمود، تا وجدانهاى خفته و تن به خفت داده را بيدار كند و بر جمود و خمود امت فائق آيد. از اين رو مىبينيم آنان كه به هنگام قيام امام، خود را پنهان كردند و از كوفه رفتند، حتى كسانى كه با امام جنگيدند، پس از عاشورا، آگاه و متنبه شده، دستبه قيام توابين زدند و ديگر ترسى از قدرت حاكمه نداشته، در پى عطا و بخشش نبودند. اثر انقلاب كبير امام حسين (ع)، محدود بدان زمان نشد، زيرا امام از آنرو كه رسالتى جاويد داشت، نظر به آينده داشت و مىخواست راه او باقى و مانا باشد و همگى در هر زمان كه به چنين وضعى گرفتار آمدند، از وى پيروى و تاسى كنند، چنان كه شاخص اصلى انتفاضه و جهاد كنونى امت، قيام و نهضتحسينى است، نيز انقلاب اسلامى و دفاع مقدس، از قيام حسينى سرمشق گرفت.نتيجه
با توجه به مقدمات سه گانهاى كه گفتيم (الف و ب و پ) مىتوان به نگرش سومى درباره اهداف و انگيزه قيام حسينى رسيد: انگيزه امام حسين (ع) از بين بردن حالت دنياطلبى، ظلمپذيرى، فساد، رخوت و سكوت حاكم بر جامعه اسلامى آن روز و آينده بود تا هميشه به امام تاسى كنند و در قبال ظلم و ستم و فساد حساسيت نشان دهند و براى مبارزه با آنان و از بين بردن آن اقدام نمايند. حتى اگر به قيمت جانشان تمام بشود.1) اين مقاله، عمدتا با اقتباس از دو مقالهاى است كه با عنوان «الثورة الحسينية» و «آيةالمودة» با شرح و بسط بيشتر، سالها پيش توسط آيةالله سيد محمود هاشمى شاهرودى نگاشته شده است. 2) كفاية الاثر فى النص على الائمة، خرازى قمى، ص117، چ بيدارى قم، 1401. 3) امالى صدوق، ص217، چ مؤسسة البعثة، 1417. 4) اللهوف فى قتلى الطفوف، على بن موسى بن طاووس الحسينى، ص40، چ مهر 1417ه . 5) كامل الزيارات، ص157، چ مؤسسه نشر الفقاهة، 1417ه. 6) سوره كهف، آيه 110. 7) سوره انعام، آيه 9. 8) ارشاد مفيد، ج2، ص82، چ دارالمفيد. 9) نهج البلاغه صبحى صالح، ص 511، حكمت 250. 10) مقتل ابىمخنف، ص118، چ كتابخانه آيةالله مرعشى نجفى، 1398ه . 11) تاريخ الامم و الملوك، ابن جرير طبرى، ج4، ص266، چ مؤسسة الاعملى. 12) همان، ص297. 13) ارشاد مفيد، ج2، ص39. 14) تنزيه الانبياء، سيد مرتضى، ص227 - 231، چ دارالاضواء، 1409. 15) الغدير، ج1، ص326. 16) ارشاد، ج2، ص76. 17) مستدرك الوسائل، محقق نورى، ج1، ص116، چ آل البيت. 18) انعام، 9. 19) نقل به مضمون از آن شهيد در جلسه سخنرانى. 20) مستدرك الوسائل، ج1، ص116.