اخباری و اصولی از نظر فاضلین نراقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اخباری و اصولی از نظر فاضلین نراقی - نسخه متنی

محمد بیابانی اسکویی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




















اخبارى و اصولى از نظر فاضلين
نراقى







محمد
بيابانى اسكويى





مقدمه





منظور از اخبارى در اين
مقاله، گروهى از علماى شيعى هستند كه
بيش‏تر آن‏ها در احكام فرعى تعبدى،
استناد به دليل عقل، اجماع و ظواهر كتاب
را صحيح نمى‏دانند و اجتهاد به معناى
اصطلاحى را انكار نموده و همه اخبار كتب
اربعه را معتبر و مفيد علم مى‏دانند.





اين گروه از علماى شيعه ظن را
به هيچ وجه حجت نمى‏دانند و به دلالت
صريح و نص عمل مى‏كنند و به همين علت
هيچ يك از مفاهيم را حجت نمى‏دانند و
قياس اولويت و حتى منصوص العلة پيش برخى
از آنان حجت نيست. حتى برخى از علماى
اخبارى نه تنها براى عقل در احكام تعبدى
غيرضرورى هيچ حكمى قائل نيستند، بلكه
در
مسائل كلامى غير ضرورى نيز براى عقل
شانى قائل نمى‏باشند و استناد به كلام
معصوم را در هر دو مورد لازم مى‏دانند.





ولى با اين همه هيچ يك از
علماى اخبارى شيعى قابل قياس با اهل
حديث و حشويه اهل سنت نمى‏باشد; زيرا در
ميان علماى اخبارى شيعه كسى را
نمى‏توان يافت كه همچون حشويه اهل سنت
قائل به لمس و مصافحه با خدا باشد يا به
جسم، عضو و جوارح خداى تعالى اعتقاد
داشته باشد. (1) هم چنين هيچ اخبارى
شيعه‏اى وجود ندارد كه همچون اشعرى
استقلال عقل را در درك حسن و قبح انكار
كند و قائل به شرعى بودن حسن و قبح باشد.
از سوى ديگر در ميان علماى اصولى شيعه
هم كسى وجود ندارد كه براى استنباط
احكام الهى به قياس، استحسان، مصالح
مرسله و اجماع بدون دخول معصوم در آن،
استناد كند.





و به يقين
مى‏توان گفت كه مهم‏ترين علت اين امر،
خود امامان معصوم شيعه مى‏باشند كه با
بيان حقايق دين الهى راه‏هاى انحراف و
تغيير و تبديل را مسدود كرده و شيعيان
خودشان را از پذيرفتن امورى از اين قبيل
حفظ كرده‏اند. (2)





مرحوم آيت
الله مرعشى نجفى در شرح احقاق الحق
درباره اصحاب حديث مى‏نويسد: اصحاب
حديث گاهى به جماعتى از علما اطلاق
مى‏شود كه حكم عقل و اجماع را ترك كرده
و تنها به حديث اكتفا مى‏كنند و نصوص
كتاب و ظواهر آن را متشابه مى‏دانند. به
اين گروه «اخبارى‏» نيز گفته مى‏شود
كه
تعداد آنان زيادند و در ميان علماى
شيعه، مانند امين استرآبادى، شيخ خلف،
وديگران از علماى بحرين مى‏باشند و در
عامه محمد بن ابى ذئب و زائدة بن قدامة
ثقفى و سعيد بن ابى عروجة و غير آنان
مى‏باشند كه حشويه نيز به آنان گفته
مى‏شود.





از اصحاب حديث اهل
سنت امورى عجيب حكايت‏شده است، مثل
تجسم خداى سبحان و رؤيت او. آنان در اين
امر به ظواهر كلماتى اخذ كرده‏اند كه
معانى آن‏ها به خداى تعالى نسبت داده
شده است، مثل دست، چشم، گوش، استواء،
آمدن، نگاه كردن، ديده شدن و غير
اين‏ها از امورى كه ساحت قدس خداى
تعالى از آن‏ها منزه و متعالى است. اما
اصحاب حديث‏شيعه به اين گونه گفتارها
زبان نگشوده‏اند. (3)





پيشينه
اخبارى‏گرى





اخبارى‏گرى از ديدگاه اخباريان و در
راس آن‏ها محدث محمد امين استرآبادى
پيشينه‏اى بس طولانى دارد. آنان روش
همه اصحاب ائمه عليهم السلام و محدثين
بزرگ همچون مرحوم كلينى، شيخ صدوق و
ديگران را اخبارى مى‏دانند و محمد امين
استرآبادى از صدوق و پدر او و محمد بن
يعقوب كلينى و استادش على بن ابراهيم به
عنوان اخباريان قديم نام مى‏برد. او
معتقد است تقسيم علماى شيعه به اخبارى و
اصولى در اعصار سابق هم مشهور بوده است.
او مى‏گويد: شهرستانى در ملل و نحل و
سيد شريف جرجانى در شرح مواقف و علامه
حلى در نهاية الاصول به اين امر تصريح
كرده‏اند. شهرستانى كه در قرن چهارم و
پنجم قمرى مى‏زيسته مى‏گويد: اماميه
در ابتدا در اصول بر مذهب امامان خود
بودند بعد در روايات امامانشان اختلاف
كردند و با گذشت زمان هر فرقه‏اى روشى
برگزيد:





«فصارت الامامية
بعضها معتزلة اما وعيدية واما تفضيلية
و بعضها اخبارية اما مشبهة و اما سلفية;
(4)





برخى از اماميه روش اعتزال
را پيش گرفتند يا وعيديه شدند يا
تفضيليه و بعضى روش اخبارى را اختيار
كردند يا مشبهه شدند يا سلفيه‏» .






و در جاى ديگر مى‏گويد:





«و
بين الاخبارية منهم و الكلامية سيف و
تكفير و كذلك بين التفضيلية و الوعيدية
قتال و تضليل; (5)





اخباريان
اماميه و اهل كلام همديگر را تكفير كرده
و با هم درگير شدند و ميان تفضيليه و
وعيديه هم جنگ بود و به هم ديگر نسبت
گمراهى مى‏دادند» .





سيد شريف
هم كه در قرن هشتم و نهم قمرى مى‏زيسته
مى‏گويد:





«كانت الامامية
اولا على مذهب ائمتهم حتى تمادى بهم
الزمان فاختلفوا و تشعبت متاخروهم الى
معتزلة اما وعيدية او تفضيلية و الى
اخبارية يعتقدون ظاهر ما ورد به
الاخبار المتشابهة و هؤلاء ينقسمون الى
مشبهة يجرون المتشابهات على ان المراد
بها ظواهرها و سلفية يعتقدون ان ما اراد
الله بها حق بلا تشبيه كما عليه السلف;
(6)





اماميه ابتدا بر مذهب امامان
خود بودند تا اين كه با گذشت زمان
اختلاف در ميان آنان پديد آمد و متاخران
آنان به معتزله (وعيديه يا تفضيليه) و
اخبارى (كه به ظواهر اخبار متشابه معتقد
بودند حال يا مشبهه هستند كه اخبار
متشابه را بر ظاهر خود جارى مى‏كنند يا
سلفيه‏اند كه مانند سلفيه اهل سنت
معتقدند ظاهر آن‏ها مراد خداست‏بدون
تشبيه) تقسيم شدند» .





مرحوم
استرآبادى از علامه حلى رحمه الله نقل
مى‏كند كه گفته است: اخباريان اماميه
در اصول دين و فروع‏آن بر اخبار آحاد
اعتماد مى‏كنند. (7)





شيخ حر
عاملى نيز اين مطلب را كه تقسيم علماى
شيعه پيش از استرآبادى به اخبارى و
اصولى مشهور بوده تاييد نموده و عين
كلمات مرحوم استرآبادى را نقل كرده است.
(8) بلكه ايشان يك مرتبه بالاتر رفته و
مى‏گويد:





«ان رئيس
الاخباريين هو النبى صلى الله عليه و
آله وسلم ثم الائمة عليهم السلام لانهم
ما كانوا يعملون بالاجتهاد و انما
كانوا يعملون فى الاحكام بالاخبار قطعا
ثم خواص اصحابهم ثم باقى شيعتهم فى
زمانهم; (9)





رئيس اخباريان
پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است و
بعد از او ائمه عليهم السلام; زيرا آنان
به اجتهاد عمل نمى‏كردند، بلكه در
احكام قطعا به اخبار عمل مى‏نمودند بعد
خواص اصحابشان و بعد باقى شيعيانشان
همه
اخبارى‏اند» .





ولى از ميان
اخباريان مرحوم صاحب حدائق معتقد است
كه نخستين كسى كه شيعه را به اخبارى و
مجتهد تقسيم كرد محمد امين استرآبادى
است. (10)





در اين كه مرحوم محمد
امين استرآبادى نخستين كسى بوده كه
اخبارى‏گرى را به عنوان يك گروه خاص
مطرح كرد، جاى شك و ترديد نيست، ولى آيا
روش محدثان شيعه و قدماى اصحاب هم همين
بوده است كه ايشان مدعى آن است، ميان
صاحب نظران اختلاف است. برخى معتقدند:
در آن زمان چنين امورى، يعنى بحث و
تجزيه و تحليل مطرح نبود; چرا كه عصر
آنان نزديك به زمان ائمه بوده و آنان
براى حل مسائل خود به امامان و راويان
حديث مراجعه مى‏كردند، ولى با گذشت
زمان و به وجود آمدن مسائل جديد احساس
نياز به اصول كلى و قواعد اصولى پيدا شد
و اصول فقه شيعه به صورت منظم مدون
گرديد.





مرحوم محمد تقى
اصفهانى در هداية المسترشدين اين سخن
را (كه سابقه اخبارى‏گرى پيش از محمد
امين استرآبادى بوده) نفى كرده و
مى‏گويد: اگر كسى بگويد كه علماى شيعه
از زمان قديم بر دو گروه اخبارى و اصولى
بودند، چنان كه علامه حلى رحمه الله در
نهايه و... به آن اشاره دارد، در جواب
مى‏گوييم: گرچه برخى از علماى قديم
شيعه اخبارى بودند كه بر متون اخبار عمل
مى‏كردند، ولى آنان چنين روشى كه اين
اخباريان گمان مى‏كنند، نداشتند، بلكه
فرق ميان آنان و علماى اصولى تنها در
كثرت فروعات فقهى و قوت نظر در تقرير
قواعد كلى و توانايى استنباط فروع زياد
از قواعد بود. عده‏اى از آنان راوى
اخبار و اصحاب حديث‏بودند و روش آنان
تحفظ بر مضامين روايات و موارد
احاديث‏بود، بلكه فتاوايشان هم غالبا
مطابق متون روايات بود و در مسائل فقهى
و اصولى هم طبق متون روايات حكم
مى‏كردند و در مسائل علمى نظر و تعمق
نمى‏نمودند.





... اين گروه
معروف به اخبارى هستند. و گروهى ديگر از
علماى پيشين كه ارباب نظر و بحث در
مسائل بودند... و توانايى تاسيس اصول
داشتند... اصولى ناميده مى‏شوند، مانند
عمانى، اسكافى، شيخ مفيد، سيد مرتضى،
شيخ طوسى و... و با تامل معلوم مى‏شود كه
ميان دو روش تفاوتى نمى‏باشد جز اين كه
گروهى اهل تحقيق و اصحاب نظر دقيق در
استنباط مقاصد و تفريع فروع بر قواعد
مى‏باشند و به همين جهت دائره بحث آنان
توسعه پيدا كرده و مسائل فرعى زيادى طرح
كرده‏اند و از نصوص اخبار، پا را فراتر
گذاشته واز فحواى اخبار نيز استفاده
كرده‏اند، ولى محدثان غالبا از چنين
قوه و تمكنى برخوردار نبوده و به همين
جهت‏به ظواهر روايات اكتفا نموده‏اند.
(11)





اين سخنان مرحوم اصفهانى
ممكن است درباره برخى از محدثان و فقهاى
اصحاب ائمه عليهم السلام صادق باشد،
ولى
آن را نمى‏توان به صورت كلى در مورد همه
قبول كرد; زيرا بسيار روشن است عده
زيادى از اصحاب ائمه و راويان حديث كه
ائمه عليهم السلام ديگران را به آن‏ها
ارجاع مى‏داند در مراتب بالايى از فقه
و درايت‏حديث‏بودند.





در
روايتى امام صادق عليه السلام زراره و
ابوبصير و محمد بن مسلم و بريد بن
معاويه را مورد ستايش قرار داده
مى‏فرمايد: «اگر اين‏ها نبودند كسى
نمى‏توانست استنباط كند اين‏ها
حافظان دين و امناى پدرم بر حلال خدا و
حرامش هستند. آنان در دنيا و آخرت به سوى
ما از ديگران پيشى مى‏گيرند» . (12)






هم چنين در مورد معاذ بن مسلم از
امام صادق عليه السلام نقل شده كه
فرمود: «شنيدم كه در مسجد جامع جلوس
كرده و به مردم فتوا مى‏دهى؟ او گفت:
آرى. و خواستم درباره اين مسئله از شما
سؤال كنم گاهى كه من در مسجد نشسته‏ام
شخصى مى‏آيد و سؤال مى‏كند و مى‏دانم
كه با شما مخالف است، طبق نظر خودشان
جواب مى‏دهم و اگر بدانم كه مودت و
دوستى شما را دارد به آن چه از شما رسيده
جواب مى‏دهم و اگر نشناسم مى‏گويم:
فلانى اين جور مى‏گويد و فلانى اين
گونه. و قول شما را هم در ميان آن‏ها
قرار مى‏دهم. حضرت فرمود: همين گونه
بكن. من هم همين طور مى‏كنم‏» . (13)





يا در مورد سلمان از فضل بن شاذان
نقل شده كه گفت:





«ما نشا فى
الاسلام رجل كان افقه من سلمان و لا نشا
رجل بعده افقه من يونس بن عبدالرحمان;
(14)





در اسلام كسى فقيه‏تر از
سلمان پديد نيامده است. و بعد از او از
يونس بن عبدالرحمان‏» .





ابن
ابى عمير مى‏گويد: از عبدالرحمان بن
حجاج و حماد بن عثمان شنيدم كه
مى‏گفتند:





«ما كان احد من
الشيعة افقه من محمد بن مسلم; (15)






از شيعه كسى فقيه‏تر از محمد بن
مسلم نيست‏» .





پس با توجه به
اين روايات و نيز با توجه به
عنايت‏خاصى كه امامان معصوم عليهم
السلام در تربيت‏شاگردانشان داشتند،
نمى‏شود گفت كه همه راويان حديث و
اصحاب ائمه ما در فقه و درايت در
مرتبه‏اى پايين‏تر از مجتهدان زمان
غيبت‏بودند و قدرت و توانايى تفريع
فروع را نداشتند، بلكه مهم‏ترين پاسخ
در اين مسئله همان است كه پيش‏تر به آن
اشاره گرديد و مرحوم ملا محمد مهدى
نراقى هم به آن تصريح كرده است كه اصحاب
ائمه عليهم السلام به جهت دسترسى به
امامان، مسائل را به صورت شفاهى از آنان
سؤال مى‏كردند و نيازى به اين قواعد در
آن زمان ديده نمى‏شد تا از آن‏ها هم
سؤال كنند; احتياج به اين مسائل در
زمانى پيدا شد كه دست ما از رسيدن به
كلام صريح‏شان در همه احكام كوتاه
گرديد. (16)





اختلافات اخبارى و
اصولى





مهم‏ترين
اختلافاتى كه ميان اخبارى و اصولى
مى‏توان به آن اشاره كرد مربوط به
اجتهاد و تقليد و پيش نيازهاى اجتهاد و
منابع و مصادر آن مى‏باشد. اين امر
بيش‏تر در احكام فرعى تعبدى ظهور
مى‏كند، ولى برخى از اخباريان اين
اختلاف را در مورد اصول اعتقادات دينى
نيز جارى مى‏دانند. (17) هم چنين كسانى
هستند كه فرق ميان اين دو را در موارد
زيادترى دانسته‏اند. صاحب حدائق كه يكى
از اخباريان به شمار مى‏آيد از كتاب
منية الممارسين فى اجوبة مسائل الشيخ
ياسين اثر مرحوم شيخ عبدالله بحرانى
نقل مى‏كند كه ايشان فرق ميان اين دو
دسته را به سى و چهار مورد رسانده است،
ولى خود صاحب حدائق معتقد است كه هيچ
كدام از فروق ذكر شده جوهرى و اساسى
نيستند و موجب اختلاف ميان آن دو
نمى‏شود. بعد مهم‏ترين فرق‏ها را مورد
بررسى قرار داده و نتيجه مى‏گيرد كه
اين
امورى كه به عنوان فرق بين اخبارى و
اصولى ذكر شده است چيزى نيست كه تنها
اخباريان به آن معتقد بوده و فقط به
آنان اختصاص داشته باشد، بلكه برخى از
اصوليان و مجتهدان هم در اين امور با
آنان هم عقيده‏اند. (18)





مرحوم
سيد محمد دزفولى در كتاب فاروق الحق فرق
ميان آن دو را به هشتاد و شش مسئله
رسانده است. (19)





نكته‏اى كه
توجه به آن لازم است اين كه غالب مواردى
كه به عنوان اختلاف ذكر شده مسائل فرعى
است و ريشه در اختلافى ديگر دارد كه به
طور كلى در چند امر مهم خلاصه مى‏شود كه
از عدد انگشتان دست فراتر نمى‏رود. و
چنان كه خواهيم گفت در اين موارد هم
اختلاف آن قدر ريشه‏اى و اساسى نيست كه
نتوان بين آن‏ها جمع كرد، بلكه برخى را
اعتقاد بر آن است كه نزاع اين دو گروه
لفظى است و اصولى در حقيقت اخبارى است و
اخبارى اصولى.





مرحوم كاشف
الغطاء در فرق اخبارى و اصولى مى‏گويد:
هر دو در اصول دين متحد و در فروع نيز
مرجع هر دو روايات ائمه عليهم السلام
است. و در حقيقت مجتهد اخبارى و اخبارى
نيز مجتهد است. و فضلاى طرفين ناجى و طعن
كنندگان در هلاك‏اند. (20)





ولى
مرحوم شيخ حر عاملى اختلاف ميان دو گروه
را ريشه‏اى و معنوى مى‏داند نه لفظى و
صورى و سپس بيست و سه مورد از فرق‏هاى
آن دو را ذكر كرده و مى‏گويد: اين وجوهى
كه ذكر شد مبتنى بر اعتقاد اكثريت دو
گرو است، زيرا در هر گروهى تعداى هستند
كه در بعضى جزئيات با بقيه در
اختلاف‏اند. (21)





البته بيشتر
مواردى كه مرحوم شيخ حر عاملى به عنوان
فرق ريشه‏اى شمرده است از امور جزئى و
فرعى‏اند كه نمى‏شود اختلاف در مثل آن
موارد را موجب تفرقه بين دو گروه از
علما دانست و از اين گونه اختلافات در
ميان اصوليان هم فراوان يافت مى‏شود،
بلكه در برخى از آن موارد خود ايشان
تصريح به اختلافى بودن آن در ميان
اصوليان كرده است، مانند استدلال به
قياس اولويت، مفهوم شرط، صفت، غايت،
استصحاب در حكم شرعى و... .





پس
روشن است كه هر چيزى را نمى‏شود به
عنوان اختلاف ميان اخبارى و اصولى به
شمار آورد. ما در اين جا سعى مى‏كنيم
فرق‏هاى مهم ميان اين دو گروه را كه
بقيه فروق هم به آن‏ها برگشت مى‏كند
ذكر كرده و نظرات دو اصولى بزرگوار و دو
دانشمند گران قدر و ارجمند مرحوم
ملامحمد مهدى نراقى و ملااحمد نراقى را
در اين باره نقل نماييم.





موارد اختلاف بين اخباريان و
اصوليان





1.
اجتهاد و تقليد





يكى از مسائل مهمى كه ميان دو گروه
اخبارى و اصولى مورد اختلاف است مسئله
اجتهاد و تقليد است. اخبارى به شدت
اجتهاد را در احكام الهى انكار و نفى
مى‏كند و در مقابل، اصولى آن را براى
استنباط احكام الهى لازم مى‏داند.
مرحوم استرآبادى مى‏نويسد:





«لا اعتداد فى غير الضروريات الا
بحكم
المعصوم او فتواه او برواية حكمه او
فتواه; (22)





در امور دينى
غيرضرورى جز به حكم معصوم يا فتواى او
يا به نقل روايت‏حكم و فتواى او،
اعتنايى نيست‏» .





و در جاى
ديگر مى‏گويد: مسائل شرعى غيرضرورى اعم
از اصول و فروع بايد مستند به روايات
ائمه عليهم السلام باشد و عمل به ظن
مجتهد به هيچ وجه صحيح نيست. (23)





و نيز مى‏گويد:





«كما لا
اجتهاد عند الاخباريين لا تقليد ايضا
فانحصر العمل فى غير ضروريات الدين فى
الروايات عنهم عليهم السلام; (24)






همان طور كه اجتهاد در نزد اخباريان
جايز نيست تقليد هم جايز نمى‏باشد. پس
در غير ضروريات دينى عمل به روايات
امامان معصوم عليهم السلام منحصر
مى‏باشد» .





مرحوم شيخ حر
عاملى هم مى‏گويد: اصوليان قائل به
جواز اجتهاد در احكام‏اند، بلكه قائل
به وجوب آن هستند و اخباريان قائل به
عدم جواز آن‏اند. اصوليان عمل به ظن
مجتهد را جايز، بلكه واجب مى‏دانند و
اخباريان قائل به عدم جواز آن هستند. (25)





چنان كه مى‏بينيم اخباريان،
اجتهاد و تقليد را در احكام الهى به شدت
انكار مى‏كند. لازم است عواملى كه موجب
اين انكار شده مورد بررسى قرار گيرد تا
روشن شود كه آيا اختلاف در اين باره
ميان اخبارى و اصولى اساسى است‏يا نه؟
براى اين كه اين امر به خوبى روشن گردد
برخى از كلمات بزرگان را درباره اجتهاد
و معانى آن نقل مى‏كنيم تا بينيم
اخباريان با كدامين اجتهاد مخالف‏اند.





مرحوم محقق حلى رحمه الله
مى‏فرمايد:





«للاجتهاد
معنيان: عام و خاص. الخاص عبارة عما
يرادف القياس عند الشافعى. و الاجتهاد
فى عرف الفقها بذل الجهد فى استخراج
الاحكام الشرعية; (26)





اجتهاد
دو معنا دارد: عام و خاص. معناى خاص
عبارت است از قياس نزد شافعى. و اجتهاد
در عرف فقها عبارت است از بذل تلاش و
كوشش در استخراج احكام شرعى.





مرحوم فاضل تونى مى‏نويسد: اجتهاد
گاهى به استعلام احكام از ادله شرعى
اطلاق مى‏شود و گاهى به عمل به راى و
قياس و اين معناى دوم در ميان قدما شايع
بوده است. سپس از الذريعه (ج 2، ص 792) سيد
مرتضى نقل مى‏كند كه اجتهاد عبارت است
از اثبات احكام شرعى بدون اين كه نص يا
دليلى بر آن بوده باشد يا اثبات احكام
شرعى به واسطه امارات و ظنون. بعد
مى‏فرمايد: در روايات هم اجتهاد به
معناى دوم مورد مذمت قرار گرفته است. (27)





به نظر مى‏رسد مخالفت
اخباريان با اجتهاد به معناى دوم باشد.
شاهد اين سخن مطلبى است كه مرحوم شيخ
حسين عاملى كركى در هداية الابرار
مى‏نويسد:





«اجماع اصحاب
الائمة عليهم السلام على بطلان
الاجتهاد بهذا الطريق المتعارف بين
المتاخرين لانه طريق العامة بعينه الا
فى مسائل يسيرة; (28)





همه اصحاب
ائمه عليهم السلام اتفاق دارند كه روش
اجتهاد متعارف ميان متاخران باطل است;
زيرا كه اين روش عين روش علماى عامه است
مگر در اندكى از مسائل‏».





سپس
در جاى ديگر مى‏گويد: اگر به كتاب‏هاى
فقهى مفصل نگاه كنى آن‏ها را پر از قياس
و استحسان خواهى يافت كه نويسندگان
آن‏ها ناخواسته و نادانسته بدان عمل
كرده‏اند. هم چنين مى‏گويد: طريق حق در
اجتهاد، روش قدماست. و اگر آن را اجتهاد
هم ناميدى اشكالى نيست، بلكه اسم
اجتهاد حق، سزاوار آن است... . روش قدما
سعى در تحصيل حكم شرعى از كلام خداى
سبحان و كلام رسول الله صلى الله عليه و
آله وسلم و اهل بيت او عليهم السلام بر
وجهى است كه مورد امر قرار گرفته باشد. و
تقليد رجوع عامى است‏به عالم و دانشمند
علوم دينى در امور دينى خود. (29)





مرحوم شيخ حر عاملى مى‏گويد: كسى كه
در
كتاب‏هاى استدلالى اصوليان تامل كند
مى‏بيند كه آنان به قياس «مستنبط
العلة‏» و «مصالح مرسله‏» عمل
مى‏كنند. چنان كه اين امر در كتاب
مختلف، تذكره و غير آن دو ظاهر و روشن
است. (30)





مرحوم فيض كاشانى هم
مى‏گويد: مجتهدان دو قسم‏اند: قسمى از
آنان در تمام احكام شرعيه (اصول و فروع)
به قرآن و اخبار اهل بيت عليهم السلام
استناد مى‏كنند و در مصنفات خود از
مضامين ثقلين تجاوز نمى‏نمايند... و
قسمى ديگر آنان اند كه در بعضى فتاوا به
قرآن و حديث استناد نموده و بعضى ديگر
را به آراى خود مى‏سازند و بناى آن را
بر اصولى چند مى‏نهند كه امثال ايشان
آن‏ها را وضع كرده و به عقول خود در
احكام شرعيه تصرف مى‏كنند. (31)





با توجه به اين مطالب كه ذكر گرديد
روشن مى‏گردد كه اخباريان با اصل
اجتهاد به معناى تلاش در تحصيل احكام
شرعى از حجت معتبر شرعى هيچ گونه
مخالفتى ندارند و مخالفت آنان با
اجتهاد به معناى سعى و تلاش براى تحصيل
ظن به احكام شرعى از طرق غير معتبر،
مانند قياس، استحسان، مصالح مرسله و
امورى ديگر است كه نه تنها نزد اخباريان
بلكه نزد هيچيك از اصوليان اعتبار
آن‏ها ثابت نشده است.





امر
ديگرى كه اخباريان به شدت در اجتهاد با
آن مخالفت دارند اعتماد به ظن مجتهد
دراحكام شرعى مى‏باشد; زيرا آنان هم در
اصول اعتقادات دينى و هم در احكام فرعى
تعبدى، علم و قطع را لازم مى‏دانند و
براى ظن - به طور مطلق - اعتبارى قائل
نيستند. اخباريان عموم و اطلاق آيات و
رواياتى را كه از عمل به ظن نهى مى‏كنند
قبول كرده و تخصيص آن‏ها را به اصول
اعتقادى صحيح نمى‏دانند. از اين رو،
روايات كتب اربعه را از جهت صدور قطعى
مى‏دانند و همه آن‏ها را محفوف به
قرائن قطع آور مى‏دانند. و از جهت دلالت
هم فقط به نص و صريح عمل مى‏نمايند. حال
آن كه بيش‏تر اصوليان برخى از ظنون را
در احكام شرعى معتبر دانسته و آن‏ها را
در طريق بودن به احكام شرعى جايگزين علم
مى‏دانند و اعتبارشان را مستند به شارع
مى‏كنند.





مرحوم ملا احمد
نراقى كه يكى از اصوليان بزرگ به شمار
مى‏رود در اين باره مى‏فرمايد: علت
مخالفت اخباريان با اجتهاد امور
پنج‏گانه مى‏باشد. (32)





اولا:
استنباط احكام شرعى به روش اجتهادى
اصولى غالبا ظنى است و ظن در احكام شرعى
حجت نيست، بلكه در احكام شرعى علم لازم
است.





سپس در جواب از اين اشكال
مى‏گويد: ما يقينا مى‏دانيم كه روش
علماى شيعه از گذشته‏هاى بسيار دور تا
زمان حاضر بر استنباط احكام از كتاب و
سنت استوار بوده است و اين استنباط ظن
آور است و مفيد علم و قطع نيست.





و نيز مى‏دانيم كه همه مردم; اعم از
حاضران در زمان معصوم و غائبان، همه
جزئيات احكام را از ائمه عليهم السلام و
از روايات متواتر يا محفوف به قراين
مفيد قطع اخذ نمى‏كردند، بلكه به آن چه
از راويان حديث مى‏شنيدند عمل
مى‏نمودند. و هيچ شبهه‏اى نيست كه اين
تنها مفيد ظن مى‏باشد. و ادعاى علم آور
بودن آن بى دليل است.





ثانيا:
بقاى تكليف يقينى است و باب علم به
آن‏ها قطعا بسته است پس چاره‏اى جز عمل
كردن به ظنون معتبر نمى‏باشد. (33)






در جاى ديگر، استدلال اخباريان را
در نفى اجتهاد نقل مى‏كند كه مى‏گويند:
برخى از قدماى اصحاب ما اجتهاد را نفى و
مورد انكار قرار داده‏اند. فضل بن
شاذان در كتاب ايضاح به تفصيل اجتهاد را
مورد طعن و انكار قرار داده است.





سپس ملا احمد نراقى در جواب آن‏ها
مى‏گويد: اجتهاد دو اطلاق دارد: اول،
اصطلاح عامه كه عبارت است از استفراغ
وسع در تحصيل ظن به هر وجهى كه حاصل شود.
دوم، اصطلاح فقهاى شيعه كه عبارت است از
استفراغ وسع در استخراج احكام از كلام
خداى سبحان و حجج او. و انكار فضل بن
شاذان متوجه اجتهاد به معناى اول است.
آن گاه توضيح مى‏دهد كه خداى تعالى
رسولش را فرستاد و دينش را كامل كرد و
هنگام رحلت، علوم شريعت را پيش وصيش
نهاد و بعد از او اوصياى او هم مانند او
عمل نموده و هر يك به ديگرى سپرد كه به
مقتضاى مصالحى كه خداى تعالى تعيين
كرده احكام الهى به تدريج‏به مردم
رسانده شود، ولى بعد از رحلت رسول خدا
صلى الله عليه و آله وسلم مردم دو فرقه
شدند: عده‏اى اعتقاد به مخزون بودن
احكام نزد وصى خدا صلى الله عليه و آله
وسلم نداشتند، لذا خودشان را عالم به
دين الهى و امام امت اسلامى جا زدند و
براى جواب دادن به مسائل دينى عوام،
ناگزير قواعدى اختراع كردند و اصولى
پى‏ريزى نمودند و در احكام به قياس عمل
كردند. آنان اخذ حكم الهى را از اين اصول
و قواعد اجتهاد ناميدند، حتى امر به
جايى رسيد كه آن را در قبال وحى الهى
قرار داده و همچون تنزيل وحى به تشريع
با آن پرداختند. و در مقابل از ائمه
عليهم السلام رواياتى در نفى اجتهاد به
اين معنا صادر شد و قدماى اصحاب هم به
ابطال و رد آن قيام كردند.





ولى
گروه دوم احكام را از اوصياى پيامبر
مى‏گرفتند تا اين كه آخرين وصى از مردم
غيبت نمود و روايات هم در دست اصحاب
فراوان گرديد و دروغ‏گويان و
جعل‏كنندگان حديث هم در اين ميان پيدا
شد، لذا ابهامات و اشتباهاتى در به دست
آوردن احكام رخ نمود. براى رفع ابهامات
و اشتباهات و ترجيح روايات از اوصيا،
قواعدى در دسترس بود، اما چون علماى
شيعه ديدند كه به كارگيرى اين قواعد،
كار همه كس نيست (زيرا نياز به تامل و
فحص و كاوش دارد) . پس اين فحص و تامل را
اجتهاد ناميدند و به شخصى كه اين كار را
به عهده مى‏گرفت مجتهد نام نهادند. (34)





پس با اين بيان روشن مى‏شود
كه مرحوم ملامحمد نراقى هم نفى اجتهاد
توسط اخباريان را متوجه اجتهاد به
اصطلاح عامه آن مى‏داند. مرحوم ملا
احمد مهدى نراقى هم با توجه به همين
نكته مى‏فرمايد:





«ففعل
المجتهد ليس الا السعى فى درك الاحكام
من قول الله و قول حججه و ان كان ذلك
بمعونة مقدمات يتوقف دركه عليها; (35)





كار مجتهد جز سعى و تلاش در
رسيدن به احكام الهى از كتاب خدا و
گفتار حجج‏خداى تعالى نمى‏باشد، اگر
چه اين كار با كمك مقدماتى حاصل شود كه
درك حكم خدا محتاج آن‏ها است‏» .






سپس فرق بين مجتهد عامه و خاصه را
متذكر شده مى‏فرمايد: مجتهد شيعى به
آن‏چه از قول معصوم مى‏فهمد حكم
مى‏كند، اگر چه فهمش نياز به فكر و نظر
داشته باشد ولى مجتهد عامه از اصولى كه
خودش بنيان نهاده حكم را استخراج
مى‏كند. (36)





و نيز درباره طعن و
انكار فضل بن شاذان مى‏گويد:





«و طعن قدماء اصحابنا كالفضل و غيره
على العامة لقولهم بالراى و الاجتهاد و
احتجاجهم بها عليهم و انما هو على ما
ذهبوا اليه من العمل بالاقيسه الفاسدة
و الاستحسانات العقليه و المصالح
المرسلة. و مراد هم من الراى و الاجتهاد
الدين نسبوهما اليهم ذلك لا ما عداه مما
يتوقف فهم الادلة الشرعية عليه و ذهب
الفرقة المحقة الى حجيته و دونه رؤساء
الشيعة و عظمائهم كالمفيد و المرتضى و
الشيخ;





طعن و انكار قدماى
اصحاب ما مانند فضل بن شاذان و ديگران
بر عامه به خاطر اعتقاد آنان به راى و
اجتهاد و احتجاجشان به وسيله آن‏ها بر
آنان، به خاطر آن است كه آنان به
قياس‏هاى باطل و استحسانات عقلى و
مصالح مرسله عمل مى‏كردند. و مراد
اصحاب ما از انكار راى و اجتهاد كه به
آنان نسبت داده شده همين است نه چيزهايى
كه فهم ادله شرعيه نيازمند آن هاست و
فرقه حق [شيعه] حجيت آن‏ها را قبول دارد
و رؤساى شيعه و بزرگانشان مانند مفيد و
مرتضى و شيخ آن‏ها را تدوين كرده‏اند»
. (37)





بعد اخبار رسيده از اهل
بيت عليهم السلام را در منع اخذ احكام
از غير حجج الهى و لزوم عمل به احاديث و
رجوع به راويان اخبار، متذكر شده و
آن‏ها را مورد تاييد قرار داده و و
مى‏فرمايد: ما منكر اين روايات نيستيم،
بلكه مى‏گوييم: اخذ احكام از كلام اهل
بيت عليهم السلام به مقدمات و بذل جهد و
تلاش و استفراغ وسع نياز دارد; زيرا
اخبار آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم
سخت و دشوار است و همه كس توان تحمل
آن‏ها را ندارد. و در روايات، عام و
خاص، مطلق و مقيد، محكم و متشابه و ناسخ
و منسوخ وجود دارد. پس چاره‏اى جز بذل
جهد و تلاش نيست تا مقصود از روايات
استنباط گردد. و آيا از مجتهدان كسى هست
كه به صحت اخذ احكام از غير حجج الهى
قائل باشد؟ (38)





نيز مرحوم ملا
احمد نراقى درباره حجيت ظن مجتهد
مى‏گويد: در ميان علماى شيعه اختلافى
نيست كه اصل اولى، عدم حجيت ظن به طور
مطلق است، بلكه اختلاف آنان در اين است
كه آيا از اين اصل اولى رفع يد شده
است‏يا نه؟ برخى از اخباريان معتقدند
كه هيچ ظنى از تحت اصل مزبور خارج نشده
است. اين گروه مدعى قطعى بودن اخبارند،
ولى تعدادى ديگر چون بطلان اين ادعا را
به روشنى يافته‏اند گفته‏اند: منظور
از قطعى بودن اخبار، قطعيت‏حجيت
آن‏هاست و اين با حجيت ظن خبرى به واسطه
دليل قطعى مساوى است.





سپس
مى‏فرمايد: آن چه در بعضى كلمات ديده
مى‏شود كه به اطلاق بر حجيت ظن مجتهد
دلالت مى‏كند، معنايش اين است كه ظن
مجتهد كه به واسطه دليل شرعى معتبر
مى‏شود، حجت است. و اين، دليل بر حجيت
مطلق ظن نيست، بلكه مراد جيت‏برخى از
ظن‏ها مى‏باشد. (39)





حال كه
روشن شد اختلاف اخبارى و اصولى در نفى
اجتهاد و تقليد و قبول آن بيش‏تر لفظى و
صورى است تا معنوى و حقيقى، لازم است
كلمات برخى از بزرگان اصولى شيعه نيز در
اين باره آورده شود تا مطلب محكم‏تر و
روشن‏تر گردد:





1. آخوند
خراسانى: ايشان از حاجبى و علامه در
تعريف اجتهاد نقل مى‏كند كه اجتهاد
عبارت است از: استفراغ وسع در تحصيل ظن
به حكم شرعى. سپس مى‏فرمايد: بهتر است
لفظ [ظن] در تعريف به «حجت‏» تبديل شود.
در اين صورت وجهى براى امتناع اخبارى از
اجتهاد به اين معنا نخواهد ماند; زيرا
در
رسيدن به حكم شرعى چاره‏اى جز اجتهاد
نخواهد بود. نهايت چيزى كه اخبارى
مى‏تواند ادعا كند نپذيرفتن
حجيت‏برخى از چيزهايى است كه اصولى
قائل به اعتبار آن‏ها است و اين امر
منافاتى با اتفاق همه علما بر صحت
اجتهاد به اين معنا ندارد; چون بديهى
است اين گونه اختلاف همان طور كه بين
اخباريان ممكن است واقع شود بين
اصوليان هم واقع مى‏شود. (40)





2.
سيد رضا صدر: ايشان نيز بعد از بيان نقص
تعريف اجتهاد و تبديل ظن به حجت
مى‏فرمايد: در اين صورت نزاع بين
اخبارى و اصولى صغروى خواهد بود نه
كبروى. و نزاع در صغرا همان طور كه بين
خود اخباريان واقع مى‏شود در ميان
اصوليان نيز زياد اتفاق مى‏افتد. سپس
مى‏فرمايد: شايد مخالفت اخبارى با
اصولى از جهت مفهوم اجتهاد باشد، نه در
مصداق و حقيقت آن; يعنى اخبارى گمان كند
كه مقصود اصولى از اجتهاد، استخراج حكم
از قياس و استحسان است در حالى كه
اماميه هيچ گاه به آن قائل نمى‏باشد. (41)





3. آقا بزرگ تهرانى: از نظر
ايشان، اختلاف اخبارى و اصولى در
اجتهاد، لفظى است; زيرا عمل به خبر كه
اخبارى مدعى آن است جز عمل به معنا و
مفهوم و مستفاد از آن نيست، پس عمل به
خبر بر فهم معنا و استفاده معنى از آن
مى‏باشد و منظور از اجتهاد هم استخراج
معناى خبر و استنباط آن مى‏باشد. و در
اين مطلب ميان علماى شيعه اختلافى نيست.
(42)





4. كاشف الغطاء: ايشان نيز
مى‏فرمايد:





«لما ظهر ان
الاجتهاد و التقليد من الاحكام
التعبدية و ان الاجتهاد من المناصب
الشرعية و المنكر لذلك جاحد بلسانه
معترف بجنانه و قوله مخالف لعمله; (43)





وقتى ظاهر شد كه اجتهاد و
تقليد از احكام تعبدى است و اجتهاد از
مناصب شرعى مى‏باشد، پس منكر آن گرچه
در زبان انكار مى‏كنند اما در دل به آن
اقرار دارد و گفتارش با عملش تطبيق
نمى‏كند» .





پس با توجه به
مطالبى كه نقل گرديد روشن شد كه اخبارى
و اصولى هر دو اجتهاد به معناى استفراغ
وسع در تحصيل حجت‏براى حكم شرعى را
قبول دارند و اختلاف فقط در مصاديق حجت
مى‏باشد، اگر چه عالمان اخبارى
مى‏گويند: ما فتواى معصوم را نقل
مى‏كنيم و عوام با توجه به نقل ما از
امام تقليد مى‏كنند، ولى با تحقيق و
تحليل در اين امر متوجه مى‏شويم كه
آنان در حقيقت نظر و استفاده خودشان را
از كلمات معصومان عليهم السلام بيان
مى‏كنند; زيرا اگر همه آن‏ها فتواى
معصوم عليه السلام را به نص يا صريح نقل
مى‏كردند، اولا، مى‏بايست هيچ
اختلافى ميان آن‏ها ديده نمى‏شد.
ثانيا: مى‏بايست وقتى اولين عالم
اخبارى كتاب فقهى خود را (كه مضمون آيات
و روايات مى‏باشد و او به علم و قطع
آن‏ها را فتاواى ائمه عليهم السلام
مى‏داند) . تحرير كرد آن كتاب همواره
مورد عمل ديگر علماى اخبارى قرار
مى‏گرفت و هيچ كسى با آن مخالفت
نمى‏كرد. در صورتى كه چنين چيزى از
اخباريان مشاهده نشده است، بلكه در
موارد زيادى ميان خود آن‏ها اختلاف
وجود دارد و اين حاكى از آن است كه آنان
نيز نوعى از اجتهاد را پذيرفته و در
واقع اجتهاد مى‏كنند و عوام از آن‏ها
تقليد مى‏نمايند، اگر چه در ظاهر
مى‏گويند ما ناقل فتواى معصوم هستيم.





2. پيش نيازهاى
اجتهاد





يكى ديگر از
موارد مهم اختلاف ميان اخباريان و
اصوليان در علوم مورد نياز براى رسيدن
به احكام الهى مى‏باشد. البته اختلاف
در اين مورد تنها به اخبارى و اصولى
منحصر نيست، بلكه ميان خود اصوليان هم
در برخى مصاديق، اختلاف وجود دارد.





مرحوم ملا احمد نراقى دراين‏باره
مى‏فرمايد: دومين اختلاف ميان اصولى و
اخبارى در مقدمات استنباط مى‏باشد،
مانند علوم ادبى، منطق، اصول و رجال كه
اخباريان آن‏ها را در اجتهاد دخيل
نمى‏داندند و اصوليان آن‏ها را براى
مجتهد لازم مى‏دانند. (44)





در
قسمتى ديگر مى‏فرمايد: اكثر اصوليان
اتفاق دارند كه مجتهد بايد علوم حديث،
عربى، تفسير، منطق، اصول، رجال و موارد
اجماع را دانسته و با زبان فقها مانوس
شده باشد، ولى اخبارى غير از علم حديث
را در استنباط احكام لازم نمى‏داند. (45)





هم چنين مى‏فرمايد:





«و قال الاخبارى: لايتوقف الاستنباط
الى سعى بل من سمع آية او حديثا و فهم
المراد منه كما يفهم مراد غيرهم من
كلامه يجب العمل بمقتضى فهمه و لا يتوقف
هذا الفهم على ما ذكره المجتهدون من
المقدمات... بل لو ان اعجميا علم معنا
خبر معلوم النسبة الى المعصوم بترجمة
الثقة المامون جاز له العمل به و ان
لم‏يقدر على فهمه لو لم يترجمه; (46)





اخبارى مى‏گويد: استنباط به سعى و
كوشش نيازى ندارد، بلكه اگر كسى آيه يا
روايتى را شنيد و مراد را به دست آورد.
همان طور كه مراد گويندگان ديگر را از
كلامشان به دست مى‏آورد - عمل بر مقتضاى
فهم خود لازم است. و در فهم مراد به
مقدماتى كه مجتهدان ذكر مى‏كنند نياز
نيست... بلكه اگر يك شخص عجمى هم معناى
روايتى را كه نسبتش به معصوم معلوم
است‏به واسطه مترجمى امين، عالم شود
عمل بر طبق آن جايز است، اگرچه بدون
ترجمه قدرت فهم آن را نداشته باشد» .





سپس از مرحوم سيد صدر (47) نقل
مى‏كند كه: عقل، ما را دلالت مى‏كند كه
پيروى از آنان كه در آيه شريفه: «يا ايها
الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا
الرسول و اولى الامر منكم‏» (48) آمده،
واجب است نه چيزى ديگر. پس اگر مكلف، آيه
يا حديثى را شنيد و مراد را فهميد همان
طور كه مراد ساير متكلمان را از كلامشان
مى‏فهمد عمل بر مقتضاى آن لازم است...
بعد فرموده است: عمل به آن چه از مراد
معصوم معلوم يا مظنون باشد مشروط به اين
شرط نيست كه مكلف قدرت فهم اكثر آيات و
اخبار را داشته باشد، بلكه اگر قدرت فهم
حديث‏يا آيه‏اى را هم داشته باشد، عمل
بر طبق آن جايز است. (49)





مرحوم
ملامحمد مهدى نراقى هم اختلاف دوم ميان
اخبارى و اصولى را در اجتهاد همين امر
دانسته و مى‏فرمايد: اكثر اخباريان
قائل‏اند كه استنباط، به مقدماتى كه
اصوليان قائل به آن هستند، نيازى
ندارد، بلكه مى‏گويند: آن چه ثابت‏شده
وجوب اطاعت‏خدا و اطاعت رسول و اولى
الامر است. پس اگر كسى آيه يا روايتى را
شنيد و مراد از آن‏ها را فهميد همان طور
كه مراد ديگر متكلمان را مى‏فهمد عمل
بر
طبق آن لازم است و نيازى به مقدمات عقلى
و نقلى و لغوى كه مجتهدان ذكر مى‏كنند
نيست. و لازم نيست‏به آيات و اخبار ديگر
نيز عالم باشد و از مخصص و معارض هم تفحص
كند... و كسى كه مهارتى در علم حديث هم
ندارد و عام وخاص و مطلق و مقيد را هم
نمى‏شناسد وا ز معارض داشتن و يا
نداشتن آن اطلاع ندارد و تقيه‏اى بودن
و نبودن آن را تشخيص نمى‏دهد و حديث
مطابق با واقع و عدم مطابق را تميز
نمى‏دهد و امور مرجحه اجتهادى و نقلى
را هم نمى‏داند و علاج تعارض را هم آگاه
نيست، بر چنين شخصى لازم نيست. به كسى كه
آن‏ها را مى‏داند مراجعه كند، بلكه بر
طبق فهم خود عمل مى‏كند بدون اين كه
احتياجى به تقليد داشته باشد. اما
روايتى را كه خودش نفهميده است از
ديگران سؤال مى‏كند. سپس ادله آنان بر
اين امر را ذكر كرده و مورد مناقشه قرار
مى‏دهد» . (50)





بنابراين،
اخبارى اگرچه تقليد از مجتهد را قبول
ندارد و مجتهد را به عنوان ناقل فتواى
معصوم مى‏داند ولى شكى نيست كه به وجود
عام و خاص و مطلق و مقيد و تقيه‏اى و
غيرتقيه‏اى بودن در روايات قائل است و
فهم اين امور را در رسيدن به احكام الهى
لازم مى‏داند. پس اگر در موردى
مى‏گويد: كسى كه به واسطه شنيدن آيه و
روايتى مراد خدا و معصوم را بفهمد، طبق
فهم خود جايز است عمل كند، بديهى است
اين سخن او را بايد با توجه به اصول و
مبانى‏اش معنا كنيم. و اين سخن در صورتى
درست است كه اخبارى كتب روايى ما را
مانند توضيح المسائل مراجع تقليد بداند
كه مقلد طبق مسائل آن‏ها عمل مى‏كند،
در حالى كه اخباريان در مورد كتب روايى
ما نه تنها در مقام عمل چنين نظرى
ندارند، بلكه از سخنان‏شان در موارد
زيادى كه در مقام بيان اصول و مبانى
خودشان هستند هم همين امر استفاده
مى‏شود; زيرا همان طور كه گفتيم آنان
وجود تعارض و تقيه‏اى بودن برخى از
روايات را قبول دارند و عموم و خصوص و
اطلاق و تقييد از امورى است كه پيش همه
آن‏ها از مسلمات است. اضافه بر همه
اين‏ها نفى حجيت ظواهر قرآن در ميان
اكثر آن‏ها مورد پذيرش است. پس چگونه
مى‏شود كه آن‏ها شنيدن آيه‏اى را براى
عمل بر طبق آن كافى بدانند؟ !





پس با توجه به اين مطلب روشن است كه
نياز به علوم ادبى و لغت امرى نيست كه
اخبارى در رسيدن به مراد از روايات آن
را لازم نداند. حتى خود مرحوم ملا محمد
مهدى نراقى بعد از بيان احتياج به علم
صرف و نحو در اجتهاد مى‏فرمايد:






«و الظاهر عدم خلاف فى ذلك;





ظاهر است كه خلافى در اين مطلب وجود
ندارد» . (51)





اما نياز به علوم
ديگر غير از علم اصول و رجال نه تنها
ميان همه علما اتفاقى نيست، بلكه حتى
علماى اصولى نيز درباره آن‏ها اتفاقى
ندارند. مرحوم آيت الله خويى
مى‏فرمايد:





«والعمدة فيما
يتوقف عيه الاجتهاد بعد معرفة اللغة
العربية و قواعدها علمان: احدهما علم
الاصول... و ثانيهما علم الرجال; (52)





عمده چيزى كه بعد از معرفت لغت و
قواعد آن در اجتهاد نياز است دو علم است.
علم اصول... و علم رجال‏» .





احتياج به علم اصول در اجتهاد





روشن است امورى كه در
علم اصول از آن‏ها بحث مى‏شود، مسائلى
است كه در طريق استنباط حكم شرعى واقع
مى‏شود. بنابراين در مسائل علم اصول
محور اساسى ادله احكام شرعى مى‏باشد كه
درباره اين ادله در آينده بحث‏خواهيم
كرد. و فعلا بحث در اين جا درباره نياز
استنباط حكم شرعى به علم اصول مى‏باشد.





مرحوم ملا محمد مهدى نراقى در
اين باره مى‏فرمايد: اكثر مطالب علم
اصول مورد نياز مجتهد مطلق مى‏باشد. و
اين علم در درجه بالايى از اهميت‏براى
مجتهد قرار دارد. بعد در جواب كسانى كه
مى‏گويند: تدوين علم اصول در زمان ائمه
عليهم السلام و راويان حديث و قدماى
اصحاب متعارف نبوده است وحال آن كه آنان
نيز احكام رااز اخبار استنباط
مى‏كردند، مى‏فرمايد: بيش‏تر قواعد
اصول از خود كتاب و سنت استنباط
مى‏شود، مانند استصحاب، اصل برائت،
عدم جواز تكليف فوق طاقت‏بشر و قواعدى
ديگر. و مدلول بيش‏تر اين قواعد به
براهينى عقلى كه مورد قبول همه عقول
است، ثابت‏شده است كه انكار آن‏ها
امكان‏پذير نيست، مانند قياس اولويت و
امثال آن. و قواعدى ديگر كه در اين حد و
اندازه نيستند يا به تحقيق معانى الفاظ
مربوط است مثل ثبوت حقيقت‏شرعى و عدم
ثبوت آن و امر براى وجوب است‏يا نه؟ و...
يا به معانى الفاظ مربوط نيست مثل امر
به شى‏ء مقتضى وجوب مقدمه آن است‏يا نه
و نهى از شى‏ء مقتضى نهى از ضد آن
است‏يا نه و غير اين‏ها از قواعد ديگر.





سپس مى‏فرمايد: قسم اول از
قواعد اصولى، مورد نياز راويان اخبار و
قدماى اصحاب نبود; زيرا براى آن‏ها
معانى الفاظ و حقايق آن‏ها به جهت قرب
زمانشان با ائمه عليهم السلام و عدم
تغيير در عرف، معلوم بود. اما قسم دوم
نيز بعضى از آن‏ها به جهت وجود قرائن و
امارات، تواتر و امثال اين امور براى
آن‏ها لازم نبود، مانند حجيت‏خبر
واحد. و بعضى ديگر در كلمات امامان
عليهم السلام موجود بود و آن‏ها از
سخنان ائمه عليهم السلام استفاده
مى‏كردند، مانند امورى كه درباره
آن‏ها در زمان ما نصى وجود ندارد و حكم
تعارض ادله، استصحاب، ناسخ و منسوخ،
محكم و متشابه، عام و خاص، افتا و
تقليد، قياس، استحسان و... همه اين‏ها
در عصر ائمه عليهم السلام موجود بود و
راويان اخبار و اصحاب به آن‏ها عمل
مى‏كردند، ولى به جهت قطعى بودن آن‏ها
نيازى به بحث در مورد آن‏ها نبود. هم
چنين برخى از مسائل هم اصلا به فكر
آن‏ها خطور نمى‏كرد تا سؤال كنند. ولى
با گذشت زمان و تغيير عرف و از بين رفتن
قراين و امارات، استنباط احكام بدون
تمسك به اين قواعد اصولى امكان‏پذير
نيست. (53)





در جاى ديگر
مى‏فرمايد: با تامل در قواعد اصول
معلوم مى‏شود كه هيچ قاعده اصولى در
ميان شيعه نيست جز اين كه در حقيقت ريشه
در كلمات ائمه عليهم السلام دارد. (54)





مرحوم ملا احمد نراقى هم
مى‏فرمايد: دليل نياز به علم اصول اين
است كه اجتهاد عبارت است از استنباط حكم
از مدارك و منابع. پس در مرحله اول بايد
منابع حكم را كه عبارت است از كتاب،
سنت، اجماع و ادله عقلى تعيين كرده و از
حجيت و عدم حجيت آن‏ها بحث كنيم... و
معلوم است علمى كه متكفل بحث از اين
امور است علم اصول مى‏باشد. پس اجتهاد
محتاج به مسائل علم اصول است و اين
احتياج، امرى بديهى است.





آن
گاه شبهات اخباريان را در اين خصوص ذكر
مى‏كند كه تدوين علم اصول بعد از ائمه
عليهم السلام تحقق پيدا كرده در حالى كه
در زمان ائمه عليهم السلام اصحاب آنان و
راويان حديث عمل به احكام مى‏نمودند.





سپس جواب مى‏دهند كه مقصود از
علم اصول اين كتاب‏ها نيست كه درباره
اصول نوشته شده است، بلكه منظور از علم
اصول مسائلى است كه در اين كتاب‏ها
درباره آن‏ها بحث‏شده است. پس تدوين
علم اصول بعد از عصر ائمه عليهم السلام
منافاتى باوجود مسائل آن در زمان ائمه
عليهم السلام ندارد. مثلا آيا مى‏شود
گفت كه قدماى اصحاب به دلالت امر بر
وجوب و عدم آن قائل نبودند؟ ! اگر بگوييد
به هيچ يك از آن دو قائل نبودند
مى‏گوييم اين حرف بى‏ربطى است و لازمه
اين حرف آن است كه بگوييد آنان علم به
اوامر نداشتند. واگر بگوييد قائل به
وجوب يا عدم وجوب بودند مى‏گوييم اين
خودش يكى از مسائل علم اصول است. چگونه
مى‏شود گفت: اين علم در صدر اول وجود
نداشت در حالى كه بيش‏تر مسائلش از
كتاب و سنت استنباط مى‏شود. (55)





با توجه به اين مطالب معلوم مى‏شود
كه
علماى اصولى شيعه، اصول فقه را علمى
مى‏دانند كه بيش‏تر مسائل آن از
روايات معصومان عليهم السلام استفاده
مى‏شود و وظيفه مجتهد را فقط تفريع
فروع و تطبيق مصاديق بر كليات
مى‏دانند. و از طرفى عالمان اخبارى نيز
هيچ‏گونه مخالفتى با اصولى كه مستند به
كلام معصوم باشد ندارند، بلكه اصول را
منحصر در آن‏ها مى‏كنند.





مرحوم شيخ حر عاملى، در توضيح حديث:
«علينا القاء الاصول و عليكم
التفريع‏» مى‏فرمايد: شكى نيست آن‏چه
از حديث‏ياد شده استفاده مى‏شود اين
است كه قاعده كلى كه از ناحيه ائمه
عليهم السلام رسيده است عمل به آن در
همه مصاديقش جايز است و وقتى روايتى عام
بود حكم بر جميع افرادش مى‏شود و اكتفا
بر نص خاص نمى‏شود. البته اين حديث
اجتهاد واستنباط را به طور مطلق شامل
نمى‏شود بلكه به جواز تفريع و تطبيق بر
اصولى كلى كه از سوى ائمه عليهم السلام
به ما رسيده است اختصاص دارد. (56)






مرحوم فيض كاشانى هم مى‏فرمايد:
اولا، اين روايت دلالت مى‏كند كه ائمه
عليهم السلام القاء اصول را خود به عهده
گرفته‏اند نه اين كه بر عهده شماست كه
اصول درست كنيد، بلكه در اين روايت
اشاره به نهى از اين كار هم وجود دارد و
تقديم ظرف بر اين امر اشعار دارد.






ثانيا: مقصود از اين گونه روايات اين
است كه در جايى كه اختلاف در موارد
نبود،
احكام كلى تطبيق مى‏شود نه در مواردى
كه
مورد اختلاف است. مثلا اصل كلى «لا تنقض
اليقين بالشك بل انقضه بيقين آخر» فقط
در مورد يقين به طهارت و شك در حدث جارى
مى‏شود و همين طور عكس آن، اما در موارد
اختلافى تطبيق نمى‏شود. (57)





صاحب حدائق هم از اين حديث استفاده
مى‏كند كه القاى اصول فقط بر عهده ائمه
عليهم السلام است و اصولى كه مستند به
غير آنان باشد باطل است. (58)





بدين ترتيب روشن مى‏شود كه اختلاف
ميان اصولى و اخبارى در باب علم اصول
فقط به مسائلى از اصول مربوط مى‏شود كه
استناد آن‏ها به روايات معصومان به نص
يا صريح كلام آن‏ها نباشد. در اين صورت
اخبارى آن‏ها را قبول نمى‏كند و اصولى
به آن استناد مى‏كند اگر چه ظن خاص به
آن دلالت كرده باشد.





نياز به
علم رجال در اجتهاد





درباره نياز به علم رجال در استنباط
احكام الهى نه تنها بين اخبارى و اصولى
اختلاف وجود دارد، بلكه خود اصوليان
نيز در اين رابطه اختلاف نظر دارند. در
اين ميان مرحوم ملامحمد مهدى نراقى (59)
از طرف‏داران نياز اجتهاد به علم رجال
است، ولى فرزندش مرحوم ملا احمد نراقى
بر خلاف او قائل به عدم احتياج به علم
رجال است.





مرحوم ملا احمد
نراقى مى‏گويد: اكثر اصوليان اجتهاد را
مشروط به دانستن علم رجال مى‏دانند و
مى‏گويند: اجتهاد بدون تمسك به اخبار
ائمه عليهم السلام ممكن نيست و چون
بيش‏تر راويان حديث مورد ذم و قدح قرار
گرفته‏اند پس شكى نيست كه در ميان
روايات برخى جعلى و كذب مى‏باشند و
راهى براى شناخت روايات جعلى و كاذب جز
به آگاهى به علم رجال وجود ندارد.






سپس ايشان ادله و قراينى كه براى
قطعى الصدور بودن كتب اربعه شيعه طرح
شده بيان كرده و همه آن‏ها را مورد
مناقشه قرار داده و مى‏فرمايد: برخى از
اخباريان وقتى باطل بودن ادعاى قطعى
بودن اخبار را روشن و ظاهر ديده
گفته‏اند: مراد از قطع و علم، اطمينان
نفس است، يعنى علم عادى و آن با خبر ثقه
كه از قوه ضبط و حفظ برخوردار است‏حاصل
مى‏شود، بلكه از غير ثقه هم در صورتى كه
قراينى بر صدق باشد استفاده مى‏شود. و
شارع هم همين علم عادى را در رسيدن به
احكام الهى معتبر دانسته است.





آن گاه سه اشكال مهم اخباريان را در
بى‏نيازى از علم رجال ذكر كرده پاسخ
مى‏دهد و سپس مى‏فرمايد احتياج به علم
رجال تنها به خاطر آن است كه به واسطه
آن، علم به حال راويان پيدا كنيم. پس مهم
آن است كه ببينيم آيا در عمل به اين
اخبار احتياجى به معرفت‏حال راويان
هست‏يا نه؟ ايشان پنج وجه براى اين امر
بيان كرده و همه را مورد مناقشه قرار
داده، آن گاه مى‏فرمايد: اخبارى كه از
كتاب‏هاى معتبر اصحاب ما اخذ شده مطلقا
موجب حصول ظن است و آن چه از كتاب‏هاى
غير معتبر اخذ شده ملاحظه احوال راويان
اعتبار آن‏ها را اثبات نمى‏كند. بعد
مى‏گويد: مقصود ما از كتاب معتبر آن است
كه داراى دو صفت‏باشد:





اول:
اين كه صاحب آن شخصى ضابط، ثقه، متدين و
عالم به وجود صحت‏خبر و عدم صحت آن بوده
و توانايى تمييز صحيح از ناصحيح را هم
داشته باشد، يعنى زمانش به زمان معصوم
نزديك باشد. براى اين امر درباره صاحب
كتاب لازم نيست از علم رجال استفاده
شود، بلكه علم عادى [اطمينان] كافى است.





دوم: اين كه انتساب اصل و كتاب
به صاحب آن معلوم باشد. بعد مى‏گويد:





«و ذلك مثل الكتب الاربعة بل
بعض آخر من غيره ايضا كالخصال و العيون
و العلل و الاحتجاج و امثالها; (60)






كتاب‏هايى كه داراى اين دو
صفت‏اند، مانند كتب اربعه بلكه بعضى
ديگر از غير كتب اربعه، مانند كتاب خصال
و عيون و علل و احتجاج و امثال اين‏ها» .





بنابراين، ايشان ظن به صدور
يا اطمينان به صدور را براى رسيدن به
احكام الهى كافى مى‏داند و نيازى براى
رسيدن به اين اطمينان به علم رجال
نمى‏بيند و كتب اربعه و برخى ديگر از
كتب شيعه را از جهت صدور داراى اين
اطمينان مى‏داند و اشكال اخباريان را
در اين باب، قطعى الصدور دانستن روايات
كتب اربعه مى‏داند.





مرحوم آيت
الله خويى هم در احتياج به علم رجال
مى‏فرمايد: «غالب احكام شرعى از اخبار
ائمه عليهم السلام استفاده مى‏شود.
بنابراين اگر بگوييم: اخبار كتب اربعه
«قطعى الصدور» يا «موثوق الصدور» اند;
چون اصحاب بر طبق آن‏ها عمل كرده و در
اسنادشان مناقشه نكرده‏اند، در اين
صورت نيازى به علم رجال نخواهد بود;
زيرا احتياجى به دانستن احوال راويان
نمى‏ماند، از اين رو محقق همدانى
مى‏فرمايد: مدار نزد ما در جواز عمل به
روايت‏به صحيح بودن آن نيست... بلكه
مدار بر ثقه بودن راوى يا موثوق الصدور
بودن روايت است اگر چه به واسطه قراين
خارجى حاصل شود كه عمده آن‏ها وجود
روايت در كتب اربعه يا اخذ آن از اصول
معتبر مى‏باشد. البته با توجه به
اعتناى اصحاب به آن و عدم اعراضشان از
آن... . به خاطر آن چه گفتم روش من بر ترك
فحص از حال راويان است. (61)





پس
گفت‏وگو در باب نياز به علم رجال منحصر
به اخباريان نيست، بلكه برخى از
اصوليان نيز با اخبارين هم‏نظرند،
اگرچه در نحوه استدلال با هم موافق
نيستند، ولى در نتيجه با هم موافق‏اند.





البته برخى از اخباريان علم
رجال را براى رسيدن به احكام از جهت
ديگر لازم مى‏دانند.





مرحوم
شيخ حر عاملى در اين خصوص مى‏فرمايد:
اخباريان به هيچ وجه مدعى بيهوده بودن
علم رجال نيستند. چگونه مى‏شود آنان
چنين ادعايى داشته باشند در حالى كه
تصريح مى‏كنند احوال رجال، به ويژه
نويسندگان از جمله قراين ثبوت اخبار
است و احوال راويان از جمله مرجحات مورد
نص مى‏باشد و عالمان رجالى همه از
اخباريان‏اند. (62)





3.
ادله احكام شرعى





يكى از موارد مهم اختلاف ميان اخبارى
و
اصولى كه از دو مورد قبلى هم مهم‏تر است
اختلاف در ادله احكام شرعى است.
اخباريان معتقدند كه مدرك و ادله احكام
شرعى فقط احاديث اهل بيت عليهم السلام
است، ولى اصوليان آن‏ها را چهار تا
مى‏دانند كه عبارت است از: كتاب، سنت،
اجماع و عقل.





مرحوم ملا محمد
امين استرآبادى مى‏فرمايد:





«عند قدماء اصحابنا الاخباريين... لا
مدرك للاحكام الشرعية النظرية فرعية
كانت او اصلية الا احاديث العترة
الطاهرة; (63)





نزد قدماى اصحاب
اخبارى ما... مدركى براى احكام شرعى; اعم
از فرعى و اصلى جز احاديث عترت طاهره
وجود ندارد» .





مرحوم صاحب
حدائق هم مى‏فرمايد:





«الادلة
عند المجتهدين اربعة: الكتاب و السنة و
الاجماع و دليل العقل الذى هو عبارة عن
البراءة الاصلية و الاستصحاب و اما عند
الاخباريين فالاولان خاصة;





ادله نزد مجتهدان چهار تا است: كتاب،
سنت، اجماع و دليل عقل كه عبارت است از
برائت اصلى و استصحاب. اما نزد اخباريان
فقط دو تاى اولى ادله احكام‏اند. (64)





در اين جا به صورت فشرده اختلاف
اصوليان و اخباريان در اين چهار دليل به
ترتيب بيان مى‏كنيم:





الف)
كتاب





اصولى استناد
به قرآن را در احكام الهى جايز مى‏داند
و كتاب خدا را يكى از منابع و مدارك
احكام به شمار مى‏آورد، ولى اخبارى هيچ
آيه‏اى را بدون تفسير معصوم عليه
السلام حجت نمى‏داند; يعنى تفسير را
فقط در شان پيامبر و اهل بيت او عليهم
السلام مى‏داند.





البته روشن
است كه اگر اختلاف فقط منحصر به استناد
به قرآن در احكام بود هيچ مشكلى پديد
نمى‏آمد; زيرا اولا: تعداد آيات احكام
در قرآن كم است. ثانيا: در مورد همه
آن‏ها مى‏توان گفت كه رواياتى از
معصومان عليهم السلام رسيده است. ولى
چون اخبارى ظواهر قرآن را به طور كلى از
حجيت و اعتبار انداخته است لذا در نظر
آنان فهم قرآن بدون اهل‏بيت عليهم
السلام، حتى در آيات مربوط به مواعظ،
اخلاقيات، توحيد، معاد و... ممكن نيست. و
بطالت اين امر بديهى است مگر آن كه آنان
اينگونه امور را از ضروريات بدانند.





مرحوم ملا محمد امين
استرآبادى در اين باره سؤال و جوابى طرح
مى‏كند كه: شما گروه اخباريان با ظواهر
قرآن مثل «اوفوا بالعقود» و «او لامستم
النساء...» چگونه عمل مى‏كنيد؟ بعد جواب
مى‏دهد كه: ما فحص از احوال آن‏ها را
لازم مى‏دانيم، يعنى بايد به كلام عترت
طاهره مراجعه شود و اگر مقصود حاصل شد و
حقيقت آشكار گشت‏به آن عمل مى‏كنيم و
در غير اين صورت توقف مى‏كنيم... . (65)





مرحوم صاحب حدائق هم در اين
باره مى‏نويسد: آن چه ما از كلام
متاخران اخباريان اطلاع پيدا كرديم در
مورد ظواهر قرآن بين افراط و تفريط است;
برخى از آنان فهم هيچ چيزى، حتى مثل «قل
هو الله احد» را بدون تفسير اهل عصمت
عليهم السلام منع مى‏كنند و برخى از
آنان فهم قرآن را جايز مى‏دانند و تا
اندازه‏اى در اين زمينه پيش مى‏روند
كه نزديك است ادعاى مشاركت‏با اهل بيت
در تاويل مشكلات و حل مبهمات قرآن كنند.





سپس مى‏فرمايد: تحقيق آن است
كه روايات در اين باره متعارض‏اند، ولى
اخبار منع از فهم و تفسير قرآن هم
فراوان
است و هم در دلالت صريح‏تر. آن گاه
تعدادى از اين روايات را نقل كرده و از
مرحوم شيخ طوسى نقل مى‏كند كه معانى
قرآن بر چهار قسم است:





اول:
آن‏ها كه علمشان مختص خداى تعالى است و
هيچ كسى حق سخن گفتن درباره آن‏ها را
ندارد.





دوم: آياتى كه ظاهر
آن‏ها مطابق مراد و مقصود از آن‏ها
است. پس هر شخصى كه عالم به لغت عربى
باشد معناى آن آيات را مى‏داند، مانند:





«و لا تقتلوا النفس التى حرم
الله الا بالحق‏» ; (66)





نكشيد
انسانى را كه خداوند كشتن او را حرام
كرده است جز به حق.





سوم: آياتى
كه مجمل هستند و ظاهر آن‏ها مطابق مراد
و مقصود تفصيلى از آن‏ها نيست، مثل:





«اقيموا الصلاة‏» رحمه الله
(67)





نماز را بپا داريد» .






چهارم: آياتى كه الفاظ آن‏ها دو يا
چند معنا دارد كه هر كدام از آن‏ها ممكن
است مراد باشد. در اين گونه آيات نبايد
كسى بدون پيامبر يا امام معصوم اقدام به
بيان مراد خدا كند.





سپس مرحوم
شيخ در تاييد سخن خود روايتى از امير
المؤمنين على عليه السلام نقل مى‏كند
كه در آن كلام خدا به سه قسم تقسيم شده
است: اول: آياتى كه عالم و جاهل آن‏ها را
مى‏دانند. دوم: آياتى كه نمى‏شناسد
آن‏ها را مگر كسى كه ذهنى صاف و حسى
لطيف و عقلى صحيح داشته باشد كه خداوند
سينه او را براى اسلام فراخ كرده است.
سوم: آياتى كه جز خدا و پيامبر و راسخان
در علم آن را نمى‏دانند... .





آن
گاه صاحب حدائق مى‏فرمايد: قسم دوم از
چهار قسم شيخ همان قسم اول از كلام
اميرالمؤمنين عليه السلام است كه جاهل
و عالم آن را مى‏داند. اين قسم از آيات
دلالتشان محكم و در صحت استدلال به
آن‏ها هيچ شك و شبهه‏اى نيست و كسى كه
از اين هم منع كند حرف بى‏دليل مى‏زند»
. (68)





مرحوم ملا احمد نراقى
درباره عمل به ظواهر قرآن مى‏فرمايد:





همه مجتهدان قائل‏اند: هر
آيه‏اى كه ظاهر يا نص در امرى باشد عمل
به آن جايز است و تفسير هم مى‏شود كرد
اگرچه نصى در تفسير آن وارد نشده باشد. و
حق هم با مجتهدان است. برخلاف اخباريان
كه مى‏گويند: بر ما جايز نيست‏به
آيه‏اى از قرآن عمل كنيم يا آن را تفسير
نماييم بدون اين كه نصى از معصوم رسيده
باشد... . سپس مى‏فرمايد: دليل بر اين
مطلب امورى است:





اول: در
بيش‏تر آيات به صراحت ما را مخاطب قرار
داده و مى‏فرمايد: «يا ايها الذين
آمنو» و «يا ايها الناس‏» و «انما
وليكم الله‏» و امثال اين آيات. و بعد
از آن كه ثابت‏شد خطاب براى ماست و اصول
و قواعد لفظى را هم معتبر دانستيم و به
وجوب اطاعت‏خداى سبحان هم قائل شديم،
عمل به مراد خداى تعالى بنابر مقتضاى
اصول واجب خواهد بود.





دوم:
اخبار مشهورى كه قرآن را براى ما نور،
دليل و... معرفى مى‏كند.





سوم:
اخبار مشهورى كه امر به تمسك به قرآن
مى‏كند، مانند حديث ثقلين كه بين
فريقين متواتر است.





بعد امورى
ديگر را ذكر كرده و مى‏فرمايد: بدان،
بحث در اين مسئله فائده‏اش كم است و آن
فقط در مسئله تقديم خبر موافق با ظاهر
قرآن در هنگام تعارض است در صورتى كه
مرجعى ديگر براى حديث مقابل - بنابر
قولى - نباشد; زيرا هيچ آيه‏اى در اصول و
فروع نداريم جز اين كه در بيان آن يا در
حكمى موافق آن خبر يا اخبار زيادى وارد
شده است; بلكه در بيش‏تر موارد آيات،
اجماع قائم شده است. اضافه بر اين كه
بيش‏تر آيات اصول و فروع، بلكه همه
آن‏ها به گونه‏اى است كه حكم در آن‏ها
به امورى مجمل تعلق گرفته است كه عمل به
آن‏ها قبل از مراجعه به تفاصيل آن‏ها
در اخبار، ممكن نيست. (69)





بنابراين، با اين بيان مرحوم نراقى
روشن شد كه اختلاف ميان اخبارى و اصولى
در باب حجيت ظواهر قرآن هم ريشه‏اى و
عميق نيست، بلكه اختلافى صورى و لفظى
است.





ب) سنت





در اين كه سنت از جمله منابع و مدارك
احكام شرعى مى‏باشد ميان اخبارى و
اصولى اختلافى نيست و هر دو در اين امر
با هم اتفاق دارند، جز اين كه اخبارى
همه احاديث كتب اربعه شيعه را قطعى
الصدور مى‏داند، ولى اصوليان در اين
باب اختلاف دارند و برخى همچون ملااحمد
نراقى و مرحوم آقا رضا همدانى روايات
كتب اربعه شيعه را اگرچه مقطوع الصدور
نمى‏دانند، ولى همه ان‏ها را موثوق
الصدور يا مظنون الصدور دانسته و قائل
به اعتبار آن‏ها مى‏باشند و برخى ديگر
كه اكثر اصوليان باشند قائل‏اند كه همه
روايات بايد از جهت‏سند ملاحظه شود و
رجال موجود در آن‏ها از ضعاف نباشند و
ارسالى در طريق آن‏ها وجود نداشته
باشد.





مسئله ديگرى كه ميان
اخبارى و اصولى در رابطه با عمل به سنت
وجود دارد اين است كه اخبارى چون عمل به
ظن را به طور مطلق جايز نمى‏داند، به
روايتى كه دلالتش نص يا صريح نباشد عمل
نمى‏كند; يعنى علاوه بر اين كه قائل است
روايت‏بايد مقطوع الصدور باشد همين
طور
قائل است كه دلالت آن‏ها هم بايد قطعى و
علم‏آور باشد، برخلاف اصولى كه چون
قائل به حجيت ظن خاص است‏به خبر واحد
ثقه يا صحيح، يعنى عدل عمل مى‏كند و در
دلالت هم ظهور را كافى مى‏داند.






مرحوم ملا محمد امين استرآبادى
مى‏گويد:





«انهم [اى
الاخباريين] لم يعتمدوا فى فتاويهم و
احكامهم الا على دلالات واضحة صارت
قطعية بمعونة القرائن الحالية او
المقالية و تلك القرائن وافرة فى كلام
اهل البيت عليهم السلام لا فى كتاب الله
و لا فى كلام رسوله صلى الله عليه و آله
وسلم... و اوجبوا التوقف والاحتياط عند
ظهور خطاب يكون سنده او دلالته غيرقطعى
لانه من باب الشبهات فى نفس الاحكام (70) ;





اخباريان در فتاوا و احكامشان
جز بر دلالت واضح و روشن كه به واسطه
قراين حالى و مقالى قطعى شده باشد،
اعتماد نمى‏كنند و اين قراين تنها در
كلام اهل بيت عليهم السلام به وفور يافت
مى‏شود نه در كلام خدا و رسولش صلى الله
عليه و آله وسلم... و سبت‏به خطابى كه
سند يا دلالش قطعى نباشد از باب اين كه
شبهه در نفس احكام است احتياط و توقف
مى‏كنند» .





به نظر مى‏رسد به
همين جهت است كه اخباريان هيچ‏يك از
مفاهيم را قبول ندارند، ولى اصوليان
برخى از آن‏ها را حجت دانسته و طبق آن
فتوا مى‏دهند. اما درباره مفهوم
اولويت، بحثى است كه در بحث عقل به آن
اشاره خواهد شد.





ج) اجماع





اجماع بما هو اجماع از
نظر عالمان شيعه اعم از اصولى و اخبارى
هيچ گاه به عنوان يكى از ادله و مدارك
احكام الهى مطرح نبوده و هيچ‏يك از
علماى شيعه به اين عنوان در فتاواى خود
به آن استناد نكرده است، بلكه شيعه از
اول به اجماع از آن جهت كه كاشف از قول
معصوم است اعتماد كرده و در برخى موارد
به آن عمل كرده است. و اختلاف درباره
اجماع فقط در كاشف بودنش از قول معصوم
وعدم آن مى‏باشد.





اما
اخباريان معتقدند كه اجماع به هيچ وجه
كاشف از قول معصوم نيست، گرچه مرحوم
استرآبادى در دو مورد كاشف بودن آن را
پذيرفته و آن را معتبر دانسته است. او
مى‏گويد:





«اما الاجماع بمعنى
اتفاق اثنين فصاعدا على حكم بشرط ان
يعلم دخول المعصوم فى جملتهم علما
اجماليا فهو من اصطلاح جمع من متاخرى
اصحابنا و قد اعتراف المحقق الحلى و
غيره من المحققين بانه من الفروض الغير
الثابتة; (71)





اجماع به معناى
اتفاق دو نفر يا بيش‏تر بر حكمى به شرط
علم اجمالى به دخول معصوم در ميان
آن‏ها، از اصطلاحات جمعى از متاخران
اصحاب ماست. و محقق حلى و ديگر محققان
معترف‏اند كه چنين اجماعى از فرض‏هاى
غير ثابت مى‏باشد» .





بعد
مى‏گويد: بر فرض تسليم، چنين اجماعى در
حقيقت اجمالا به خبر معصوم برگشت
مى‏كند، پس آن را نمى‏شود بر اخبارى كه
تفصيلا به معصوم منسوب است، ترجيح داد.





سپس مى‏فرمايد: اصحاب ما لفظ
اجماع را بر دو معناى ديگر اطلاق
كرده‏اند:





اول: اتفاق جمعى از
قدماى اخبارى ما بر فتوا به روايتى و
ترك فتوا به روايتى ديگر كه برخلاف
روايت اول باشد. من اين اجماع را معتبر
مى‏دانم; زيرا قرينه است‏به اين كه
روايتى كه عمل بر آن شده از باب بيان حق
وارد شده است نه از باب تقيه... .





دوم: فتواى جمعى از اخباريان، مانند
صدوق، پدرش، محمد بن يعقوب كلينى و شيخ
طوسى... اين اجماع هم در نظر من معتبر
است; زيرا دلالت قطعى عادى دارد كه نصى
به آن‏ها رسيده است. (72)





مرحوم
ملا احمد نراقى بعد از نقل اين دو نوع
اجماع از مرحوم استرآبادى در مورد قسم
اول مى‏فرمايد:





«فهو فى
الحقيقة ليس من ادلة الحكم بل من شواهد
صحة الخبر او رجحانه فهو خارج عن محط
الكلام فهو من القرائن لاعتبار الخبر و
لا كشف فيه عن قول المعصوم; (73)





اين قسم در حقيقت از ادله حكم نيست،
بلكه از شواهد صحت‏خبر يا رجحان آن
مى‏باشد. پس از محل كلام خارج است. و از
قراين اعتبار خبر مى‏باشد نه كاشف از
قول معصوم‏» .





صاحب حدائق
معتقد است مجتهدان اگرچه در كتب اصولى
خود اجماع را از ادله حكم مى‏دانند،
ولى در مقام تحقيق در كتاب‏هاى
استدلالى در ثبوت و حصول آن مناقشه
مى‏كنند و در تحقق آن و وجود مدلولش
منازعه دارند تا آن جا كه اثر اجماع به
طور كلى از بين رفته است. كسى كه كتب
استدلالى، مانند معتبر و مسالك و مانند
آن‏ها را نگاه كند به اين امر پى
مى‏برد» . (74)





اين سخن صاحب
حدائق شايد در مورد اجماع منقول
درست‏باشد، ولى در مورد اجماع محصل و
در مورد اجماعى كه مرحوم استرآبادى
مطرح كرد جاى بحث و تامل است. مرحوم آيت
الله خوئى مى‏فرمايد: اصحاب، تسالم
دارند كه بى‏هوشى و سكر و امورى ديگر كه
موجب ازاله عقل‏اند مانند خواب، ناقض
وضوست; عمده دليل در اين مسئله تسالم و
اجماعى است كه از تعداد زيادى نقل شده
است. بلى صاحب حدائق و وسائل در اين باره
توقف نموده‏اند، ولى توقف آن‏ها ضررى
به اجماع نمى‏زند، زيرا مدار در حجيت
اجماع حصول قطع يا اطمينان به قول معصوم
است و چون در اين مسئله از اتفاق اصحاب
براى ما اطمينان به قول معصوم يا وجود
دليل معتبر حاصل مى‏شود پس چاره‏اى جز
پيروى از آن نداريم... .





سپس
مى‏فرمايد: محقق همدانى رحمه الله
مى‏گويد: در احكام شرعى خيلى كم اتفاق
مى‏افتد كه از اتفاق اصحاب قول معصوم
يا وجود دليل معتبر استكشاف كرد همان
طور كه اطلاع براجماع هم كم اتفاق
مى‏افتد چنان كه در مورد مسئله ما وجود
دارد. (75)





مرحوم فيض كاشانى هم
مى‏فرمايد: اجماع نيز دو قسم است: اجماع
معتبر و اجماع غيرمعتبر. اجماع معتبر آن
است كه همه است‏يا همه فرق اماميه من
حيث لايشذ، به امرى متفق باشند، به
گونه‏اى كه هر كه بر دين پيامبر صلى
الله عليه و آله وسلم يا به مذهب اهل بيت
قايل باشد آن امر را به جهت آيتى يا
حديثى كه در آن وارد شده بپذيرد و اگر
كسى مخالفت كند از دين يا مذهب بيرون
رود... و اين قسم اجماع را ضرورى دين يا
مذهب نيز گويند و به تواتر ثابت مى‏شود.
و مثل چنين اجماعى هرگز مخالف قرآن يا
حديث نيست، بلكه آن را البته مستندى از
كتاب يا سنت مى‏باشد; چرا كه همه امت
نمى‏شود كه از پيش خود سخنى اختراع
كنند بى آن كه در قرآن يا حديث‏باشد... .





اما اجماع غير معتبر آن است كه
يك كس بيش‏تر از امت‏يا فرقه اماميه
مذهبى اختيار كند و اتفاق آراى مردمان
را بر آن دعوا نمايد. .. مثل اين اجماع،
متواتر نمى‏باشد و آن را اجماع منقول
به خبر واحد مى‏گويند و در حقيقت اجماع
نيست. (76)





ظاهرا در حجيت اجماع
همه امت در امرى كسى مخالف نيست، ولى
وجود چنين اجماعى بدون روايت‏يا دليل
ديگرى امرى ناممكن مى‏نمايد.





مرحوم آيت الله بروجردى هم
مى‏فرمايد:
اتفاق قدما در مسئله‏اى، اجماع معتبر
است. پس اگر همه قدما در مسئله‏اى فتوا
دهند و در كتاب‏هاى اصول آن‏ها كه از
ائمه اخذ كرده‏اند بوده باشد، مفيد
اجماع و كاشف از قول معصوم است. (77)






بدين ترتيب با توجه به مطالب نقل شده
درباره اجماع روشن شد كه اختلاف اخبارى
و اصولى در اين امر هم اختلافى عميق و
ريشه‏اى نيست، لذا مرحوم ملا احمد
نراقى مى‏فرمايد: نفى كنندگان حجيت
اجماع... طايفه‏اى از اخباريان‏اند. و
ريشه مخالفت آنان غفلت از مراد قائلان
به حجيت آن است; زيرا آنان وقتى عامه را
ديدند كه به اجماع استناد مى‏كنند و
مرادشان اجماع لماست‏بدون وجود معصوم
در ميان آن‏ها و اجماع را بماهو اجماع
حجت مى‏دانند، و از طرفى مى‏بينند
اصوليان شيعه هم لفظ اجماع را به كار
مى‏برند پس امر بر آنان مشتبه شده و
گمان كرده‏اند كه اصوليان شيعه هم
مرادشان همان چيزى است كه علماى عامه
مى‏گفتند. پس شروع به بدگويى از آنان
كرده و حجيت اجماع را نفى كرده‏اند. به
همين جهت است كه اخباريان متاخر از اين
گفتارها دست‏برداشته و به اين امر ا
كتفا كرده‏اند كه چنين اجماعى واقع
نشده يا علم به آن ممكن نيست‏يا
فائده‏اى ندارد; زيرا روشن است وقتى
علم به دخول معصوم يا قول او در اجماع
شرط شد، حجيت آن را نمى‏توان نفى كرد.
(78)





د) عقل





اصوليان معتقدند كه يكى از ادله
اثبات
حكم شرعى عقل است، ولى در مقابل
اخباريان هيچ‏گونه حكمى براى عقل قائل
نيستند. بحث درباره عقل و اختلاف
اخباريان و اصوليان را درباره آن در سه
جهت پى مى‏گيريم:





1. حكم
عقل به وجوب و حرمت





اخباريان اگر چه حسن و قبح عقلى را
قبول دارند و در اين جهت‏با اشاعره
مخالف‏اند، ولى وجوب و حرمت ذاتى را
نمى‏پذيرند.





مرحوم ملامحمد
امين استرآبادى مى‏گويد:





«هنا مسالتان: احداهما الحسن و القبح
الذاتيان و الاخرى الوجوب و الحرمة
الذاتيان... و بين المسالتين بون بعيد.
الاترى ان كثيرا من القبايح العقلية
ليس بحرام فى الشريعة و نقيضه ليس بواجب
فى الشريعة. و معنا القبيح العقلى ما
ينفر الحكيم عنه و ينسب فاعله الى
السفه. على ما ذكره المحقق الطوسى فى
بعض تصانيفه; (79)





در اين جا دو
مسئله است: حسن و قبح ذاتى و دوم وجوب و
حرمت ذاتى... و بين اين دو تفاوت زياد
است. آيا نمى‏بينى كه بيش‏تر قبايح
عقلى در شرح حرام نيست و نقيض آن هم در
شرع واجب نيست. و معناى قبيح عقلى بنا بر
بيان محقق طوسى در برخى نوشته هايش، آن
است كه حكيم از آن نفرت دارد و فاعلش
منسوب به سفاهت مى‏شود» .





مرحوم شيخ حسين كركى نيز مى‏فرمايد:
حسن بعضى افعال، مانند عدل به اين
معناست كه فاعل آن نزد عقلا، مستحق مدح
و ثواب است و قبح بعضى ديگر، مانند ظلم
به اين معناست كه فاعل آن مستحق ذم و
عقاب است. و اين از امورى است كه عقول به
آن شهادت مى‏دهند حتى كسى كه
معرفت‏شرايع را ندارد و اقرارى به صانع
نمى‏كند... .





سپس مى‏فرمايد:
بدان همان طور كه حسن و قبح عقلى‏اند
همين طور حليت و حرمت هم عقلى‏اند، ولى
ذاتى نيستند بلكه حليت و حرمت‏به وجوه
و اعتبارت‏اند. و به همين جهت است كه
تبديل آن‏ها جايز است. پس مى‏شود چيزى
در شريعتى حلال باشد و در شريعتى ديگر
حرام. و شرع در جايى كه عقل حليت و حرمت
را درك نمى‏كند كاشف است... .





بعد مى‏فرمايد: كسى كه حسن و قبح
عقلى
را انكار مى‏كند جزم به چيزى از امور
دين براى او ممكن نخواهد بود، زيرا در
نظر او اجراى معجزه بر دست دروغ‏گو و
خلف وعده از خداى تعالى جايز خواهد بود.
(80)





اشكال اين سخن خيلى روشن
است; زيرا معلوم است كه حرمت ظلم و وجوب
عدل هيچ گاه قابل تغيير و تبديل نيست،
اگر ظلم بد است و حرام هميشه و در همه جا
و از همه كس و عدل هم همين طور و به همين
جهت است كه اصوليان درك حسن و قبح چيزى
را توسط عقل عبارت از حكم آن مى‏دانند و
هر دو را عقلى و ذاتى مى‏دانند. البته
روشن است كه اين حكم عقل اولا و بالذات
مربوط به عدل و ظلم است و ا ين دو متعلق
حكم عقل‏اند و افعال ديگر هر كدام
مصداق عدل شد واجب و حسن خواهد بود و اگر
مصداق ظلم شد، حرام و قبيح.





به
نظر مى‏آيد اين اختلاف هم بين اصولى و
اخبارى عميق و ريشه‏اى نيست و ثمره
مهمى بر آن مترتب نمى‏شود. در اين باره
مرحوم سيد محمد باقر صدر مى‏فرمايند:





«اما ما يسمى بالدليل العقلى
الذى اختلف المجتهدون و المحدثون فى
انه هل يسوغ العمل به او لا فنحن و ان
كنا نؤمن بانه يسوغ العمل به و لكنا لم
نجد حكما واحدا يتوقف اثباته على
الدليل العقلى بهذا المعنى بل كل ما
يثبت‏بالدليل العقلى فهو ثابت فى نفس
الوقت‏بكتاب او سنة; (81)





اما
دليل عقلى كه مجتهدان و محدثان در جواز
عمل بر طبق آن و عدم جواز عمل اختلاف
دارند، اگر چه به جواز عمل بر آن ايمان
داريم، ولى حكمى نيافتيم كه اثباتش به
دليل عقلى به آن معنا كه مورد اختلاف
است متوقف باشد، بلكه هر چيزى كه به
دليل عقلى ثابت‏شده، دليلى از كتاب يا
سنت هم به آن موجود است‏» .





2.
قياس





قياس از
نظر شيعه در استنباط احكام شرعى هيچ
گونه مدركيتى ندارد و همه علماى شيعه در
نفى آن اتفاق دارند. مرحوم ملااحمد
نراقى در اين باره مى‏نويسد:





«قياس مستنبط العلة باقسامه عندنا
معاشر الشيعة باطل و اثبات احكام الشرع
به غير جائز و لم يخالف فيه منا احد الا
ابن الجنيد فى بدو امره و نسبه السيد فى
بعض رسائله الى الفضل بن شاذان بل مطلق
القياس كذلك و اما ما يعمل به اصحابنا...
انه ليس بقياس; (82)





همه اقسام
قياس مستنبط العله نزد ما شيعيان باطل
است و اثبات احكام شرع به وسيله آن جايز
نيست. و در اين امر احدى مخالف نيست جز
ابن جنيد (كه او هم مخالف بوده) در ابتدا
و سيد مرتضى در بعضى رسائلش به فضل بن
شاذان هم نسبت مخالفت داده است، بلكه
همه انواع قياس نزد شيعه باطل است و
برخى از انواع آن كه اصحاب ما به آن عمل
كنند... در حقيقت قياس نيست‏» .





منظور ايشان از قياس مقبول; «قياس
اولويت‏» و «قياس منصوص العلة‏» است
كه پيش از اين مطالب درباره آن‏ها بحث
مى‏كند و اختلاف علما را درباره آن‏ها
طرح و خود قائل به تفصيل مى‏شود.






در ميان اخباريان نيز اين دو نوع
قياس مورد بحث‏بوده است. مرحوم ملا
محمد امين استرآبادى هم از قياس
اولويت‏با عنوان «مفهوم موافقت‏» و
«قياس جلى‏» اسم برده و آن را حجت
دانسته است. (83)





مرحوم سيد نعمت
الله جزائرى گفته است: اكثر اصحاب اگرچه
انواع قياس مساوات را نفى نموده‏اند،
ولى حجيت قياس اولويت و منصوص العلة را
قبول كرده و آن را مناط و مدرك احكام
شرعى قرار مى‏دهند. و ما در شرح تهذيب و
استبصار در نفى حجيت آن دو و عدم صلاحيت
آن‏ها براى دلالت‏بر احكام، دلايل
زيادى آورديم.





سپس ايشان قياس
ابليس را قياس اولويت دانسته و رواياتى
هم در اين زمينه نقل كرده و در آخر كلامش
فرموده است كه استفاده تحريم كتك زدن
پدر و مادر از آيه «لا تقل لهما اف‏» (84)
; قياس اولويت نيست، بلكه خود لفظ عرفا
بر آن دلالت دارد; زيرا هر كس اين لفظ را
بشنود تحريم ضرب را از آن مى‏فهمد،
اگرچه قياس اولويت را هم نداند. (85)





مرحوم ملا احمد نراقى هم روايات و
ادله‏اى را كه ايشان از آن‏ها براى نفى
حجيت قياس اولويت و منصوص العلة
استفاده
مى‏كند متعرض شده و از آن‏ها جواب داده
است. (86)





3. استناد به عقل
در اصول دين





پيش از
اين، اختلاف اخبارى و اصولى در مدرك و
مستند بودن عقل براى احكام شرعى بيان
شد. در اين جا به اختلاف اين دو گروه در
استفاده از عقل در اصول دين نظرى
مى‏افكنيم.





از كلمات مرحوم
ملا محمد امين استرآبادى استفاده
مى‏شود كه ايشان عقل را فقط در اثبات
صدق دعواى نبوت معتبر مى‏داند و در
ساير اصول دين و معارف اعتقادى براى آن
هيچ‏گونه اعتبارى قائل نيست. او
مى‏گويد: انظار عقلى دو قسم‏اند: يكى
آن چه ماده فكر، بلكه صورت آن نيز از
جانب اصحاب عصمت‏باشد و دوم آن چه اين
گونه نباشد. قسم اول، نزد خداى تعالى
مقبول و مورد رغبت الهى است; زيرا از خطا
مصون و معصوم است. و قسم دوم، به جهت
وقوع
خطاى كثير در آن مقبول نيست. و اثبات
رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم
بر امت‏يا از اين باب است كه اطلاع بر
معجزه‏اش موجب قطع به صدق ادعاى او
مى‏شود حدسا، همان طور كه از احاديث
استفاده مى‏شود يا از قسم اول استدلال
عقلى و فكر و استخراج فروع از قواعد كلى
مى‏باشد. (87)





و نيز مى‏گويد:
علوم نظرى دو قسم‏اند: قسم اول به
ماده‏اى نزديك احساس منتهى مى‏شود كه
علم هندسه و حساب و اكثر ابواب منطق از
اين قسم است. دوم آن كه به ماده‏اى بعيد
از احساس منتهى مى‏شود و حكمت الهى و
طبيعى، علم كلام، علم اصول فقه، مسائل
نظرى فقهى و بعضى قواعد مذكور در
كتاب‏هاى منطقى از اين قسم به شمار
مى‏آيد. در اين موارد چاره‏اى جز تمسك
به كلام معصومان نيست. (88)





هم
چنين مى‏گويد: روش اخباريان در مسائل
غيرضرورى دينى اعم از كلامى، اصولى،
فقهى و غير آن‏ها عدم اعتماد است مگر بر
روايات صريح از عترت طاهره عليهم
السلام. (89)





مرحوم شيخ حسين
كركى (90) و مرحوم فيض كاشانى (91) در اين
جهت‏با او موافقند. مرحوم شيخ حر عاملى
هم با قبول لزوم اثبات حجيت دليل سمعى
به دليل عقلى و استفاده از ادله عقلى
قطعى در اصول دين مى‏فرمايد: با تتبع
معلوم مى‏شود كه هر مقدمه عقلى قطعى كه
به اصول و اعتقادات اقامه مى‏شود در
كنار آن نصى متواتر هم وجود دارد. (92)





اما اصوليان با اين كه
استدلال عقلى و كلامى را براى اثبات
اصول دين و اعتقاد به آن براى همه لازم
نمى‏دانند و در اعتقاديات اطمينان و
قطع را كافى مى‏دانند، اگرچه از روايات
و كلمات معصومان حاصل آيد ولى
استدلالات
كلامى را به عنوان راهى براى اثبات اصول
اعتقادى دينى مى‏پذيرند، بلكه برخى از
آنان علم كلام را در اجتهاد شرط دانسته
و براى مجتهد معرفت آن را لازم
مى‏دانند. (93)





فهرست منابع:





1. قرآن كريم.





2.
استرآبادى، محمد امين، الفوائد
المدنية، دار النشر لاهل البيت عليهم
السلام.





3. اصفهانى، محمد تقى،
هداية المسترشدين، سنگى.





4.
بحرانى، شيخ يوسف، الحدائق الناضرة،
جامعه مدرسين قم، 1409 ه ق.





5.
بحرانى، شيخ يوسف، لؤلؤة البحرين.





6. بروجردى، تقريرات فى اصول الفقه.





7. تهرانى، آقابزرگ، الذريعة
الى تصانيف الشيعة، دار الاضواء،
بيروت، 1403 ه ق.





8 . تهرانى،
آقابزرگ، تاريخ حصر الاجتهاد، تحقيق
محمد على انصارى، مطبعه خيام، قم.






9. جرجانى، سيد شريف، شرح المواقف،
شريف رضى، قم.





10. حر عاملى،
محمد بن‏حسن، وسائل‏الشيعة، مؤسسه
آل‏البيت عليهم السلام لاحياء التراث،
ثم، 1414 ه ق.





11. حر عاملى، محمد
بن‏حسن، الفوائد الطوسية، تحقيق سيد
مهدى لاجوردى و محمد دوردى، مطبعه
علميه، قم.





12. خراسانى، محمد
كاظم، كفاية الاصول، آل البيت.





13. خوئى، سيدابوالقاسم، التنقيح،
دارالهادى، قم، 1410 ه ق.





14.
شهرستانى، احمد، الملل و النحل، تحقيق
محمد سيد كيلانى، دار المعرفة، بيروت،
1402 ه ق.





15. صدر، سيد محمد باقر،
الفتاوى الواضعة.





16. صدر، سيد
رضا، الاجتهاد و التقليد، به اهتمام
سيدباقر خسسروشاهى، دفتر تبليغات
اسلامى، قم، 1378 ه ش.





17. علامه
عسكرى، سيد مرتضى، نقش ائمه در احياى
دين، مجمع علمى اسلامى.





18.
فاضل تونى، عبدالله، الوافيه، تحقيق
سيد محمد حسين رضوى، مجمع الفكر
الاسلامى، قم.





19. فيض كاشانى،
ملا محسن، ده رساله، تحقيقات علمى و
دينى امام اميرالمؤمنين عليه السلام،
اصفهان، 1371 ه ش.





20. فيض كاشانى،
ملا محسن، الحق المبين، تصحيح جلال
الدين حسينى، سازمان چاپ دانشگاه.





21. كاشف الغطاء، شيخ جعفر، كشف
الغطاء، انتشارات مهدوى.





22.
مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار،
دارالكتب، تهران.





23. محقق حلى،
نجم الدين، معارج الاصول، اعداد محمد
حسين رضوى، آل البيت، 1403 ه ق.





24. مرعشى نجفى، سيد شهاب الدين، شرح
احقاق الحق، مكتبه آيت الله مرعشى
نجفى، قم.





25. موسوى جزائرى،
سيد نعمت الله، نور البراهين، جامعه
مدرسين، قم، 1112 ه ق.





26. نراقى،
ملا محمد مهدى، انيس المجتهدين، خطى.





27. نراقى، ملا احمد، مناهج
الاحكام، سنگى.





28. نراقى، ملا
احمد، عوائد الايام، دفتر تبليغات
اسلامى، 1417 ه ق.





در اين جا به
صورت فشرده اختلاف اصوليان و اخباريان
در اين چهار دليل به ترتيب بيان
مى‏كنيم:





الف) كتاب





اصولى استناد به قرآن
را در احكام الهى جايز مى‏داند و كتاب
خدا را يكى از منابع و مدارك احكام به
شمار مى‏آورد، ولى اخبارى هيچ آيه‏اى
را بدون تفسير معصوم عليه السلام حجت
نمى‏داند; يعنى تفسير را فقط در شان
پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام
مى‏داند.





البته روشن است كه
اگر اختلاف فقط منحصر به استناد به قرآن
در احكام بود هيچ مشكلى پديد نمى‏آمد;
زيرا اولا: تعداد آيات احكام در قرآن كم
است. ثانيا: در مورد همه آن‏ها مى‏توان
گفت كه رواياتى از معصومان عليهم
السلام رسيده است. ولى چون اخبارى ظواهر
قرآن را به طور كلى از حجيت و اعتبار
انداخته است لذا در نظر آنان فهم قرآن
بدون اهل‏بيت عليهم السلام، حتى در
آيات مربوط به مواعظ، اخلاقيات، توحيد،
معاد و... ممكن نيست. و بطالت اين امر
بديهى است مگر آن كه آنان اينگونه امور
را از ضروريات بدانند.





مرحوم
ملا محمد امين استرآبادى در اين باره
سؤال و جوابى طرح مى‏كند كه: شما گروه
اخباريان با ظواهر قرآن مثل «اوفوا
بالعقود» و «او لامستم النساء...» چگونه
عمل مى‏كنيد؟ بعد جواب مى‏دهد كه: ما
فحص از احوال آن‏ها را لازم مى‏دانيم،
يعنى بايد به كلام عترت طاهره مراجعه
شود و اگر مقصود حاصل شد و حقيقت آشكار
گشت‏به آن عمل مى‏كنيم و در غير اين
صورت توقف مى‏كنيم... . (65)





مرحوم صاحب حدائق هم در اين باره
مى‏نويسد: آن چه ما از كلام متاخران
اخباريان اطلاع پيدا كرديم در مورد
ظواهر قرآن بين افراط و تفريط است; برخى
از آنان فهم هيچ چيزى، حتى مثل «قل هو
الله احد» را بدون تفسير اهل عصمت عليهم
السلام منع مى‏كنند و برخى از آنان فهم
قرآن را جايز مى‏دانند و تا اندازه‏اى
در اين زمينه پيش مى‏روند كه نزديك است
ادعاى مشاركت‏با اهل بيت در تاويل
مشكلات و حل مبهمات قرآن كنند.





سپس مى‏فرمايد: تحقيق آن است كه
روايات در اين باره متعارض‏اند، ولى
اخبار منع از فهم و تفسير قرآن هم
فراوان است و هم در دلالت صريح‏تر. آن
گاه تعدادى از اين روايات را نقل كرده و
از مرحوم شيخ طوسى نقل مى‏كند كه معانى
قرآن بر چهار قسم است:





اول:
آن‏ها كه علمشان مختص خداى تعالى است و
هيچ كسى حق سخن گفتن درباره آن‏ها را
ندارد.





دوم: آياتى كه ظاهر
آن‏ها مطابق مراد و مقصود از آن‏ها
است. پس هر شخصى كه عالم به لغت عربى
باشد معناى آن آيات را مى‏داند، مانند:





«و لا تقتلوا النفس التى حرم
الله الا بالحق‏» ; (66)





نكشيد
انسانى را كه خداوند كشتن او را حرام
كرده است جز به حق.





سوم: آياتى
كه مجمل هستند و ظاهر آن‏ها مطابق مراد
و مقصود تفصيلى از آن‏ها نيست، مثل:





«اقيموا الصلاة‏» رحمه الله
(67)





نماز را بپا داريد» .






چهارم: آياتى كه الفاظ آن‏ها دو يا
چند معنا دارد كه هر كدام از آن‏ها ممكن
است مراد باشد. در اين گونه آيات نبايد
كسى بدون پيامبر يا امام معصوم اقدام به
بيان مراد خدا كند.





سپس مرحوم
شيخ در تاييد سخن خود روايتى از امير
المؤمنين على عليه السلام نقل مى‏كند
كه در آن كلام خدا به سه قسم تقسيم شده
است: اول: آياتى كه عالم و جاهل آن‏ها را
مى‏دانند. دوم: آياتى كه نمى‏شناسد
آن‏ها را مگر كسى كه ذهنى صاف و حسى
لطيف و عقلى صحيح داشته باشد كه خداوند
سينه او را براى اسلام فراخ كرده است.
سوم: آياتى كه جز خدا و پيامبر و راسخان
در علم آن را نمى‏دانند... .





آن
گاه صاحب حدائق مى‏فرمايد: قسم دوم از
چهار قسم شيخ همان قسم اول از كلام
اميرالمؤمنين عليه السلام است كه جاهل
و عالم آن را مى‏داند. اين قسم از آيات
دلالتشان محكم و در صحت استدلال به
آن‏ها هيچ شك و شبهه‏اى نيست و كسى كه
از اين هم منع كند حرف بى‏دليل مى‏زند»
. (68)





مرحوم ملا احمد نراقى
درباره عمل به ظواهر قرآن مى‏فرمايد:





همه مجتهدان قائل‏اند: هر
آيه‏اى كه ظاهر يا نص در امرى باشد عمل
به آن جايز است و تفسير هم مى‏شود كرد
اگرچه نصى در تفسير آن وارد نشده باشد. و
حق هم با مجتهدان است. برخلاف اخباريان
كه مى‏گويند: بر ما جايز نيست‏به
آيه‏اى از قرآن عمل كنيم يا آن را تفسير
نماييم بدون اين كه نصى از معصوم رسيده
باشد... . سپس مى‏فرمايد: دليل بر اين
مطلب امورى است:





اول: در
بيش‏تر آيات به صراحت ما را مخاطب قرار
داده و مى‏فرمايد: «يا ايها الذين
آمنو» و «يا ايها الناس‏» و «انما
وليكم الله‏» و امثال اين آيات. و بعد
از آن كه ثابت‏شد خطاب براى ماست و اصول
و قواعد لفظى را هم معتبر دانستيم و به
وجوب اطاعت‏خداى سبحان هم قائل شديم،
عمل به مراد خداى تعالى بنابر مقتضاى
اصول واجب خواهد بود.





دوم:
اخبار مشهورى كه قرآن را براى ما نور،
دليل و... معرفى مى‏كند.





سوم:
اخبار مشهورى كه امر به تمسك به قرآن
مى‏كند، مانند حديث ثقلين كه بين
فريقين متواتر است.





بعد امورى
ديگر را ذكر كرده و مى‏فرمايد: بدان،
بحث در اين مسئله فائده‏اش كم است و آن
فقط در مسئله تقديم خبر موافق با ظاهر
قرآن در هنگام تعارض است در صورتى كه
مرجعى ديگر براى حديث مقابل - بنابر
قولى - نباشد; زيرا هيچ آيه‏اى در اصول و
فروع نداريم جز اين كه در بيان آن يا در
حكمى موافق آن خبر يا اخبار زيادى وارد
شده است; بلكه در بيش‏تر موارد آيات،
اجماع قائم شده است. اضافه بر اين كه
بيش‏تر آيات اصول و فروع، بلكه همه
آن‏ها به گونه‏اى است كه حكم در آن‏ها
به امورى مجمل تعلق گرفته است كه عمل به
آن‏ها قبل از مراجعه به تفاصيل آن‏ها
در اخبار، ممكن نيست. (69)





بنابراين، با اين بيان مرحوم نراقى
روشن شد كه اختلاف ميان اخبارى و اصولى
در باب حجيت ظواهر قرآن هم ريشه‏اى و
عميق نيست، بلكه اختلافى صورى و لفظى
است.





ب) سنت





در اين كه سنت از جمله منابع و مدارك
احكام شرعى مى‏باشد ميان اخبارى و
اصولى اختلافى نيست و هر دو در اين امر
با هم اتفاق دارند، جز اين كه اخبارى
همه احاديث كتب اربعه شيعه را قطعى
الصدور مى‏داند، ولى اصوليان در اين
باب اختلاف دارند و برخى همچون ملااحمد
نراقى و مرحوم آقا رضا همدانى روايات
كتب اربعه شيعه را اگرچه مقطوع الصدور
نمى‏دانند، ولى همه ان‏ها را موثوق
الصدور يا مظنون الصدور دانسته و قائل
به اعتبار آن‏ها مى‏باشند و برخى ديگر
كه اكثر اصوليان باشند قائل‏اند كه همه
روايات بايد از جهت‏سند ملاحظه شود و
رجال موجود در آن‏ها از ضعاف نباشند و
ارسالى در طريق آن‏ها وجود نداشته
باشد.





مسئله ديگرى كه ميان
اخبارى و اصولى در رابطه با عمل به سنت
وجود دارد اين است كه اخبارى چون عمل به
ظن را به طور مطلق جايز نمى‏داند، به
روايتى كه دلالتش نص يا صريح نباشد عمل
نمى‏كند; يعنى علاوه بر اين كه قائل است
روايت‏بايد مقطوع الصدور باشد همين
طور
قائل است كه دلالت آن‏ها هم بايد قطعى و
علم‏آور باشد، برخلاف اصولى كه چون
قائل به حجيت ظن خاص است‏به خبر واحد
ثقه يا صحيح، يعنى عدل عمل مى‏كند و در
دلالت هم ظهور را كافى مى‏داند.






مرحوم ملا محمد امين استرآبادى
مى‏گويد:





«انهم [اى
الاخباريين] لم يعتمدوا فى فتاويهم و
احكامهم الا على دلالات واضحة صارت
قطعية بمعونة القرائن الحالية او
المقالية و تلك القرائن وافرة فى كلام
اهل البيت عليهم السلام لا فى كتاب الله
و لا فى كلام رسوله صلى الله عليه و آله
وسلم... و اوجبوا التوقف والاحتياط عند
ظهور خطاب يكون سنده او دلالته غيرقطعى
لانه من باب الشبهات فى نفس الاحكام (70) ;





اخباريان در فتاوا و احكامشان
جز بر دلالت واضح و روشن كه به واسطه
قراين حالى و مقالى قطعى شده باشد،
اعتماد نمى‏كنند و اين قراين تنها در
كلام اهل بيت عليهم السلام به وفور يافت
مى‏شود نه در كلام خدا و رسولش صلى الله
عليه و آله وسلم... و سبت‏به خطابى كه
سند يا دلالش قطعى نباشد از باب اين كه
شبهه در نفس احكام است احتياط و توقف
مى‏كنند» .





به نظر مى‏رسد به
همين جهت است كه اخباريان هيچ‏يك از
مفاهيم را قبول ندارند، ولى اصوليان
برخى از آن‏ها را حجت دانسته و طبق آن
فتوا مى‏دهند. اما درباره مفهوم
اولويت، بحثى است كه در بحث عقل به آن
اشاره خواهد شد.





ج) اجماع





اجماع بما هو اجماع از
نظر عالمان شيعه اعم از اصولى و اخبارى
هيچ گاه به عنوان يكى از ادله و مدارك
احكام الهى مطرح نبوده و هيچ‏يك از
علماى شيعه به اين عنوان در فتاواى خود
به آن استناد نكرده است، بلكه شيعه از
اول به اجماع از آن جهت كه كاشف از قول
معصوم است اعتماد كرده و در برخى موارد
به آن عمل كرده است. و اختلاف درباره
اجماع فقط در كاشف بودنش از قول معصوم
وعدم آن مى‏باشد.





اما
اخباريان معتقدند كه اجماع به هيچ وجه
كاشف از قول معصوم نيست، گرچه مرحوم
استرآبادى در دو مورد كاشف بودن آن را
پذيرفته و آن را معتبر دانسته است. او
مى‏گويد:





«اما الاجماع بمعنى
اتفاق اثنين فصاعدا على حكم بشرط ان
يعلم دخول المعصوم فى جملتهم علما
اجماليا فهو من اصطلاح جمع من متاخرى
اصحابنا و قد اعتراف المحقق الحلى و
غيره من المحققين بانه من الفروض الغير
الثابتة; (71)





اجماع به معناى
اتفاق دو نفر يا بيش‏تر بر حكمى به شرط
علم اجمالى به دخول معصوم در ميان
آن‏ها، از اصطلاحات جمعى از متاخران
اصحاب ماست. و محقق حلى و ديگر محققان
معترف‏اند كه چنين اجماعى از فرض‏هاى
غير ثابت مى‏باشد» .





بعد
مى‏گويد: بر فرض تسليم، چنين اجماعى در
حقيقت اجمالا به خبر معصوم برگشت
مى‏كند، پس آن را نمى‏شود بر اخبارى كه
تفصيلا به معصوم منسوب است، ترجيح داد.





سپس مى‏فرمايد: اصحاب ما لفظ
اجماع را بر دو معناى ديگر اطلاق
كرده‏اند:





اول: اتفاق جمعى از
قدماى اخبارى ما بر فتوا به روايتى و
ترك فتوا به روايتى ديگر كه برخلاف
روايت اول باشد. من اين اجماع را معتبر
مى‏دانم; زيرا قرينه است‏به اين كه
روايتى كه عمل بر آن شده از باب بيان حق
وارد شده است نه از باب تقيه... .





دوم: فتواى جمعى از اخباريان، مانند
صدوق، پدرش، محمد بن يعقوب كلينى و شيخ
طوسى... اين اجماع هم در نظر من معتبر
است; زيرا دلالت قطعى عادى دارد كه نصى
به آن‏ها رسيده است. (72)





مرحوم
ملا احمد نراقى بعد از نقل اين دو نوع
اجماع از مرحوم استرآبادى در مورد قسم
اول مى‏فرمايد:





«فهو فى
الحقيقة ليس من ادلة الحكم بل من شواهد
صحة الخبر او رجحانه فهو خارج عن محط
الكلام فهو من القرائن لاعتبار الخبر و
لا كشف فيه عن قول المعصوم; (73)





اين قسم در حقيقت از ادله حكم نيست،
بلكه از شواهد صحت‏خبر يا رجحان آن
مى‏باشد. پس از محل كلام خارج است. و از
قراين اعتبار خبر مى‏باشد نه كاشف از
قول معصوم‏» .





صاحب حدائق
معتقد است مجتهدان اگرچه در كتب اصولى
خود اجماع را از ادله حكم مى‏دانند،
ولى در مقام تحقيق در كتاب‏هاى
استدلالى در ثبوت و حصول آن مناقشه
مى‏كنند و در تحقق آن و وجود مدلولش
منازعه دارند تا آن جا كه اثر اجماع به
طور كلى از بين رفته است. كسى كه كتب
استدلالى، مانند معتبر و مسالك و مانند
آن‏ها را نگاه كند به اين امر پى
مى‏برد» . (74)





اين سخن صاحب
حدائق شايد در مورد اجماع منقول
درست‏باشد، ولى در مورد اجماع محصل و
در مورد اجماعى كه مرحوم استرآبادى
مطرح كرد جاى بحث و تامل است. مرحوم آيت
الله خوئى مى‏فرمايد: اصحاب، تسالم
دارند كه بى‏هوشى و سكر و امورى ديگر كه
موجب ازاله عقل‏اند مانند خواب، ناقض
وضوست; عمده دليل در اين مسئله تسالم و
اجماعى است كه از تعداد زيادى نقل شده
است. بلى صاحب حدائق و وسائل در اين باره
توقف نموده‏اند، ولى توقف آن‏ها ضررى
به اجماع نمى‏زند، زيرا مدار در حجيت
اجماع حصول قطع يا اطمينان به قول معصوم
است و چون در اين مسئله از اتفاق اصحاب
براى ما اطمينان به قول معصوم يا وجود
دليل معتبر حاصل مى‏شود پس چاره‏اى جز
پيروى از آن نداريم... .





سپس
مى‏فرمايد: محقق همدانى رحمه الله
مى‏گويد: در احكام شرعى خيلى كم اتفاق
مى‏افتد كه از اتفاق اصحاب قول معصوم
يا وجود دليل معتبر استكشاف كرد همان
طور كه اطلاع براجماع هم كم اتفاق
مى‏افتد چنان كه در مورد مسئله ما وجود
دارد. (75)





مرحوم فيض كاشانى هم
مى‏فرمايد: اجماع نيز دو قسم است: اجماع
معتبر و اجماع غيرمعتبر. اجماع معتبر آن
است كه همه است‏يا همه فرق اماميه من
حيث لايشذ، به امرى متفق باشند، به
گونه‏اى كه هر كه بر دين پيامبر صلى
الله عليه و آله وسلم يا به مذهب اهل بيت
قايل باشد آن امر را به جهت آيتى يا
حديثى كه در آن وارد شده بپذيرد و اگر
كسى مخالفت كند از دين يا مذهب بيرون
رود... و اين قسم اجماع را ضرورى دين يا
مذهب نيز گويند و به تواتر ثابت مى‏شود.
و مثل چنين اجماعى هرگز مخالف قرآن يا
حديث نيست، بلكه آن را البته مستندى از
كتاب يا سنت مى‏باشد; چرا كه همه امت
نمى‏شود كه از پيش خود سخنى اختراع
كنند بى آن كه در قرآن يا حديث‏باشد... .





اما اجماع غير معتبر آن است كه
يك كس بيش‏تر از امت‏يا فرقه اماميه
مذهبى اختيار كند و اتفاق آراى مردمان
را بر آن دعوا نمايد. .. مثل اين اجماع،
متواتر نمى‏باشد و آن را اجماع منقول
به خبر واحد مى‏گويند و در حقيقت اجماع
نيست. (76)





ظاهرا در حجيت اجماع
همه امت در امرى كسى مخالف نيست، ولى
وجود چنين اجماعى بدون روايت‏يا دليل
ديگرى امرى ناممكن مى‏نمايد.





مرحوم آيت الله بروجردى هم
مى‏فرمايد:
اتفاق قدما در مسئله‏اى، اجماع معتبر
است. پس اگر همه قدما در مسئله‏اى فتوا
دهند و در كتاب‏هاى اصول آن‏ها كه از
ائمه اخذ كرده‏اند بوده باشد، مفيد
اجماع و كاشف از قول معصوم است. (77)






بدين ترتيب با توجه به مطالب نقل شده
درباره اجماع روشن شد كه اختلاف اخبارى
و اصولى در اين امر هم اختلافى عميق و
ريشه‏اى نيست، لذا مرحوم ملا احمد
نراقى مى‏فرمايد: نفى كنندگان حجيت
اجماع... طايفه‏اى از اخباريان‏اند. و
ريشه مخالفت آنان غفلت از مراد قائلان
به حجيت آن است; زيرا آنان وقتى عامه را
ديدند كه به اجماع استناد مى‏كنند و
مرادشان اجماع لماست‏بدون وجود معصوم
در ميان آن‏ها و اجماع را بماهو اجماع
حجت مى‏دانند، و از طرفى مى‏بينند
اصوليان شيعه هم لفظ اجماع را به كار
مى‏برند پس امر بر آنان مشتبه شده و
گمان كرده‏اند كه اصوليان شيعه هم
مرادشان همان چيزى است كه علماى عامه
مى‏گفتند. پس شروع به بدگويى از آنان
كرده و حجيت اجماع را نفى كرده‏اند. به
همين جهت است كه اخباريان متاخر از اين
گفتارها دست‏برداشته و به اين امر ا
كتفا كرده‏اند كه چنين اجماعى واقع
نشده يا علم به آن ممكن نيست‏يا
فائده‏اى ندارد; زيرا روشن است وقتى
علم به دخول معصوم يا قول او در اجماع
شرط شد، حجيت آن را نمى‏توان نفى كرد.
(78)





د) عقل





اصوليان معتقدند كه يكى از ادله
اثبات
حكم شرعى عقل است، ولى در مقابل
اخباريان هيچ‏گونه حكمى براى عقل قائل
نيستند. بحث درباره عقل و اختلاف
اخباريان و اصوليان را درباره آن در سه
جهت پى مى‏گيريم:





1. حكم
عقل به وجوب و حرمت





اخباريان اگر چه حسن و قبح عقلى را
قبول دارند و در اين جهت‏با اشاعره
مخالف‏اند، ولى وجوب و حرمت ذاتى را
نمى‏پذيرند.





مرحوم ملامحمد
امين استرآبادى مى‏گويد:





«هنا مسالتان: احداهما الحسن و القبح
الذاتيان و الاخرى الوجوب و الحرمة
الذاتيان... و بين المسالتين بون بعيد.
الاترى ان كثيرا من القبايح العقلية
ليس بحرام فى الشريعة و نقيضه ليس بواجب
فى الشريعة. و معنا القبيح العقلى ما
ينفر الحكيم عنه و ينسب فاعله الى
السفه. على ما ذكره المحقق الطوسى فى
بعض تصانيفه; (79)





در اين جا دو
مسئله است: حسن و قبح ذاتى و دوم وجوب و
حرمت ذاتى... و بين اين دو تفاوت زياد
است. آيا نمى‏بينى كه بيش‏تر قبايح
عقلى در شرح حرام نيست و نقيض آن هم در
شرع واجب نيست. و معناى قبيح عقلى بنا بر
بيان محقق طوسى در برخى نوشته هايش، آن
است كه حكيم از آن نفرت دارد و فاعلش
منسوب به سفاهت مى‏شود» .





مرحوم شيخ حسين كركى نيز مى‏فرمايد:
حسن بعضى افعال، مانند عدل به اين
معناست كه فاعل آن نزد عقلا، مستحق مدح
و ثواب است و قبح بعضى ديگر، مانند ظلم
به اين معناست كه فاعل آن مستحق ذم و
عقاب است. و اين از امورى است كه عقول به
آن شهادت مى‏دهند حتى كسى كه
معرفت‏شرايع را ندارد و اقرارى به صانع
نمى‏كند... .





سپس مى‏فرمايد:
بدان همان طور كه حسن و قبح عقلى‏اند
همين طور حليت و حرمت هم عقلى‏اند، ولى
ذاتى نيستند بلكه حليت و حرمت‏به وجوه
و اعتبارت‏اند. و به همين جهت است كه
تبديل آن‏ها جايز است. پس مى‏شود چيزى
در شريعتى حلال باشد و در شريعتى ديگر
حرام. و شرع در جايى كه عقل حليت و حرمت
را درك نمى‏كند كاشف است... .





بعد مى‏فرمايد: كسى كه حسن و قبح
عقلى
را انكار مى‏كند جزم به چيزى از امور
دين براى او ممكن نخواهد بود، زيرا در
نظر او اجراى معجزه بر دست دروغ‏گو و
خلف وعده از خداى تعالى جايز خواهد بود.
(80)





اشكال اين سخن خيلى روشن
است; زيرا معلوم است كه حرمت ظلم و وجوب
عدل هيچ گاه قابل تغيير و تبديل نيست،
اگر ظلم بد است و حرام هميشه و در همه جا
و از همه كس و عدل هم همين طور و به همين
جهت است كه اصوليان درك حسن و قبح چيزى
را توسط عقل عبارت از حكم آن مى‏دانند و
هر دو را عقلى و ذاتى مى‏دانند. البته
روشن است كه اين حكم عقل اولا و بالذات
مربوط به عدل و ظلم است و ا ين دو متعلق
حكم عقل‏اند و افعال ديگر هر كدام
مصداق عدل شد واجب و حسن خواهد بود و اگر
مصداق ظلم شد، حرام و قبيح.





به
نظر مى‏آيد اين اختلاف هم بين اصولى و
اخبارى عميق و ريشه‏اى نيست و ثمره
مهمى بر آن مترتب نمى‏شود. در اين باره
مرحوم سيد محمد باقر صدر مى‏فرمايند:





«اما ما يسمى بالدليل العقلى
الذى اختلف المجتهدون و المحدثون فى
انه هل يسوغ العمل به او لا فنحن و ان
كنا نؤمن بانه يسوغ العمل به و لكنا لم
نجد حكما واحدا يتوقف اثباته على
الدليل العقلى بهذا المعنى بل كل ما
يثبت‏بالدليل العقلى فهو ثابت فى نفس
الوقت‏بكتاب او سنة; (81)





اما
دليل عقلى كه مجتهدان و محدثان در جواز
عمل بر طبق آن و عدم جواز عمل اختلاف
دارند، اگر چه به جواز عمل بر آن ايمان
داريم، ولى حكمى نيافتيم كه اثباتش به
دليل عقلى به آن معنا كه مورد اختلاف
است متوقف باشد، بلكه هر چيزى كه به
دليل عقلى ثابت‏شده، دليلى از كتاب يا
سنت هم به آن موجود است‏» .





2.
قياس





قياس از
نظر شيعه در استنباط احكام شرعى هيچ
گونه مدركيتى ندارد و همه علماى شيعه در
نفى آن اتفاق دارند. مرحوم ملااحمد
نراقى در اين باره مى‏نويسد:





«قياس مستنبط العلة باقسامه عندنا
معاشر الشيعة باطل و اثبات احكام الشرع
به غير جائز و لم يخالف فيه منا احد الا
ابن الجنيد فى بدو امره و نسبه السيد فى
بعض رسائله الى الفضل بن شاذان بل مطلق
القياس كذلك و اما ما يعمل به اصحابنا...
انه ليس بقياس; (82)





همه اقسام
قياس مستنبط العله نزد ما شيعيان باطل
است و اثبات احكام شرع به وسيله آن جايز
نيست. و در اين امر احدى مخالف نيست جز
ابن جنيد (كه او هم مخالف بوده) در ابتدا
و سيد مرتضى در بعضى رسائلش به فضل بن
شاذان هم نسبت مخالفت داده است، بلكه
همه انواع قياس نزد شيعه باطل است و
برخى از انواع آن كه اصحاب ما به آن عمل
كنند... در حقيقت قياس نيست‏» .





منظور ايشان از قياس مقبول; «قياس
اولويت‏» و «قياس منصوص العلة‏» است
كه پيش از اين مطالب درباره آن‏ها بحث
مى‏كند و اختلاف علما را درباره آن‏ها
طرح و خود قائل به تفصيل مى‏شود.






در ميان اخباريان نيز اين دو نوع
قياس مورد بحث‏بوده است. مرحوم ملا
محمد امين استرآبادى هم از قياس
اولويت‏با عنوان «مفهوم موافقت‏» و
«قياس جلى‏» اسم برده و آن را حجت
دانسته است. (83)





مرحوم سيد نعمت
الله جزائرى گفته است: اكثر اصحاب اگرچه
انواع قياس مساوات را نفى نموده‏اند،
ولى حجيت قياس اولويت و منصوص العلة را
قبول كرده و آن را مناط و مدرك احكام
شرعى قرار مى‏دهند. و ما در شرح تهذيب و
استبصار در نفى حجيت آن دو و عدم صلاحيت
آن‏ها براى دلالت‏بر احكام، دلايل
زيادى آورديم.





سپس ايشان قياس
ابليس را قياس اولويت دانسته و رواياتى
هم در اين زمينه نقل كرده و در آخر كلامش
فرموده است كه استفاده تحريم كتك زدن
پدر و مادر از آيه «لا تقل لهما اف‏» (84)
; قياس اولويت نيست، بلكه خود لفظ عرفا
بر آن دلالت دارد; زيرا هر كس اين لفظ را
بشنود تحريم ضرب را از آن مى‏فهمد،
اگرچه قياس اولويت را هم نداند. (85)





مرحوم ملا احمد نراقى هم روايات و
ادله‏اى را كه ايشان از آن‏ها براى نفى
حجيت قياس اولويت و منصوص العلة
استفاده
مى‏كند متعرض شده و از آن‏ها جواب داده
است. (86)





3. استناد به عقل
در اصول دين





پيش از
اين، اختلاف اخبارى و اصولى در مدرك و
مستند بودن عقل براى احكام شرعى بيان
شد. در اين جا به اختلاف اين دو گروه در
استفاده از عقل در اصول دين نظرى
مى‏افكنيم.





از كلمات مرحوم
ملا محمد امين استرآبادى استفاده
مى‏شود كه ايشان عقل را فقط در اثبات
صدق دعواى نبوت معتبر مى‏داند و در
ساير اصول دين و معارف اعتقادى براى آن
هيچ‏گونه اعتبارى قائل نيست. او
مى‏گويد: انظار عقلى دو قسم‏اند: يكى
آن چه ماده فكر، بلكه صورت آن نيز از
جانب اصحاب عصمت‏باشد و دوم آن چه اين
گونه نباشد. قسم اول، نزد خداى تعالى
مقبول و مورد رغبت الهى است; زيرا از خطا
مصون و معصوم است. و قسم دوم، به جهت
وقوع
خطاى كثير در آن مقبول نيست. و اثبات
رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم
بر امت‏يا از اين باب است كه اطلاع بر
معجزه‏اش موجب قطع به صدق ادعاى او
مى‏شود حدسا، همان طور كه از احاديث
استفاده مى‏شود يا از قسم اول استدلال
عقلى و فكر و استخراج فروع از قواعد كلى
مى‏باشد. (87)





و نيز مى‏گويد:
علوم نظرى دو قسم‏اند: قسم اول به
ماده‏اى نزديك احساس منتهى مى‏شود كه
علم هندسه و حساب و اكثر ابواب منطق از
اين قسم است. دوم آن كه به ماده‏اى بعيد
از احساس منتهى مى‏شود و حكمت الهى و
طبيعى، علم كلام، علم اصول فقه، مسائل
نظرى فقهى و بعضى قواعد مذكور در
كتاب‏هاى منطقى از اين قسم به شمار
مى‏آيد. در اين موارد چاره‏اى جز تمسك
به كلام معصومان نيست. (88)





هم
چنين مى‏گويد: روش اخباريان در مسائل
غيرضرورى دينى اعم از كلامى، اصولى،
فقهى و غير آن‏ها عدم اعتماد است مگر بر
روايات صريح از عترت طاهره عليهم
السلام. (89)





مرحوم شيخ حسين
كركى (90) و مرحوم فيض كاشانى (91) در اين
جهت‏با او موافقند. مرحوم شيخ حر عاملى
هم با قبول لزوم اثبات حجيت دليل سمعى
به دليل عقلى و استفاده از ادله عقلى
قطعى در اصول دين مى‏فرمايد: با تتبع
معلوم مى‏شود كه هر مقدمه عقلى قطعى كه
به اصول و اعتقادات اقامه مى‏شود در
كنار آن نصى متواتر هم وجود دارد. (92)





اما اصوليان با اين كه
استدلال عقلى و كلامى را براى اثبات
اصول دين و اعتقاد به آن براى همه لازم
نمى‏دانند و در اعتقاديات اطمينان و
قطع را كافى مى‏دانند، اگرچه از روايات
و كلمات معصومان حاصل آيد ولى
استدلالات
كلامى را به عنوان راهى براى اثبات اصول
اعتقادى دينى مى‏پذيرند، بلكه برخى از
آنان علم كلام را در اجتهاد شرط دانسته
و براى مجتهد معرفت آن را لازم
مى‏دانند. (93)





فهرست منابع:





1. قرآن كريم.





2.
استرآبادى، محمد امين، الفوائد
المدنية، دار النشر لاهل البيت عليهم
السلام.





3. اصفهانى، محمد تقى،
هداية المسترشدين، سنگى.





4.
بحرانى، شيخ يوسف، الحدائق الناضرة،
جامعه مدرسين قم، 1409 ه ق.





5.
بحرانى، شيخ يوسف، لؤلؤة البحرين.





6. بروجردى، تقريرات فى اصول الفقه.





7. تهرانى، آقابزرگ، الذريعة
الى تصانيف الشيعة، دار الاضواء،
بيروت، 1403 ه ق.





8 . تهرانى،
آقابزرگ، تاريخ حصر الاجتهاد، تحقيق
محمد على انصارى، مطبعه خيام، قم.






9. جرجانى، سيد شريف، شرح المواقف،
شريف رضى، قم.





10. حر عاملى،
محمد بن‏حسن، وسائل‏الشيعة، مؤسسه
آل‏البيت عليهم السلام لاحياء التراث،
ثم، 1414 ه ق.





11. حر عاملى، محمد
بن‏حسن، الفوائد الطوسية، تحقيق سيد
مهدى لاجوردى و محمد دوردى، مطبعه
علميه، قم.





12. خراسانى، محمد
كاظم، كفاية الاصول، آل البيت.





13. خوئى، سيدابوالقاسم، التنقيح،
دارالهادى، قم، 1410 ه ق.





14.
شهرستانى، احمد، الملل و النحل، تحقيق
محمد سيد كيلانى، دار المعرفة، بيروت،
1402 ه ق.





15. صدر، سيد محمد باقر،
الفتاوى الواضعة.





16. صدر، سيد
رضا، الاجتهاد و التقليد، به اهتمام
سيدباقر خسسروشاهى، دفتر تبليغات
اسلامى، قم، 1378 ه ش.





17. علامه
عسكرى، سيد مرتضى، نقش ائمه در احياى
دين، مجمع علمى اسلامى.





18.
فاضل تونى، عبدالله، الوافيه، تحقيق
سيد محمد حسين رضوى، مجمع الفكر
الاسلامى، قم.





19. فيض كاشانى،
ملا محسن، ده رساله، تحقيقات علمى و
دينى امام اميرالمؤمنين عليه السلام،
اصفهان، 1371 ه ش.





20. فيض كاشانى،
ملا محسن، الحق المبين، تصحيح جلال
الدين حسينى، سازمان چاپ دانشگاه.





21. كاشف الغطاء، شيخ جعفر، كشف
الغطاء، انتشارات مهدوى.





22.
مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار،
دارالكتب، تهران.





23. محقق حلى،
نجم الدين، معارج الاصول، اعداد محمد
حسين رضوى، آل البيت، 1403 ه ق.





24. مرعشى نجفى، سيد شهاب الدين، شرح
احقاق الحق، مكتبه آيت الله مرعشى
نجفى، قم.





25. موسوى جزائرى،
سيد نعمت الله، نور البراهين، جامعه
مدرسين، قم، 1112 ه ق.





26. نراقى،
ملا محمد مهدى، انيس المجتهدين، خطى.





27. نراقى، ملا احمد، مناهج
الاحكام، سنگى.





28. نراقى، ملا
احمد، عوائد الايام، دفتر تبليغات
اسلامى، 1417 ه ق.





پى‏نوشت‏ها:





1. الملل و النحل، احمد
شهرستانى، ج 2، ص 105.





2. براى
مقايسه روايات مكتب اهل بيت عليهم
السلام و مكتب خلفا در اين زمينه ر.ك:
سيد مرتضى عسكرى، نقش ائمه در احياء
دين، ج 12. در اين كتاب روايات رسيده
درباره خلقت آدم به صورت خدا و دست و
صورت و چشم و پا و ساق و عرش و كرسى داشتن
خداى سبحان مورد تحقيق و بررسى قرار
گرفته و امتياز مكتب اهل بيت عليهم
السلام با مكتب خلفا به خوبى تبيين شده
است.





3. سيد شهاب الدين نجفى
مرعشى، شرح احقاق الحق‏ج 1، ص 168.






4. احمد شهرستانى، ملل و النحل، ج 1، ص
165.





5. همان، ص 172. پيش‏تر گفته
شد كه در ميان شيعه و اصحاب ائمه عليهم
السلام فرقه‏اى را نمى‏توان يافت كه
هم‏چون حشويه اهل‏سنت قائل به تجسم
خداى سبحان و اعضاء و جوارح داشتن او
شوند. بنابراين تقسيم شيعه اخبارى توسط
شهرستانى به مشبهه و سلفيه، اعتبار
علمى و تاريخى ندارد.





6. سيد
شريف جرجانى، شرح المواقف، ج 8 ، ص 392. با
توجه به نزديكى عبارت شرح مواقف با
عبارت شهرستانى معلوم است كه او اين
مطلب را از شهرستانى اخذ كرده است.





7. محمد امين استرآبادى، الفوائد
المدنية، ص 44.





8. محمد بن حسن حر
عاملى، الفوائد الطوسيه، ص 371.





9. همان، ص 446.





10. شيخ يوسف
بحرانى، لؤلؤة البحرين، 117.





11.
محمد تقى اصفهانى، هداية المسترشدين، ص
483- 484.





12. محمد بن حسن حر عاملى،
وسائل الشيعه، ح 27، ص 144.





13.
همان، ص 148 و نيز ر. ك: ص 136، 153.





14. همان، ص 146.





15. محمد باقر
مجلسى، بحارالانوار، ج 47، ص 394.





16. ملا محمد مهدى نراقى، انيس
المجتهدين، ص 246.





17. در آينده
در بحث از مصادر استنباط حكم شرعى به
اين نكته اشاره خواهد شد.





18.
شيخ يوسف بحرانى، حدائق الناظرة، ج 1، ص
167- 171.





19. آقا بزرگ تهرانى،
الذريعه، ج 16ص 95.





20. شيخ جعفر
كاشف الغطاء، الحق المبين فى تصويب
المجتهدين و تختطئة جهال الاخباريين به
نقل از: الذريعة، ج 7، ص 37.





21.
محمد بن حسن حر عاملى، الفوائد
الطوسية، ص 446- 450.





22. محمد امين
استرآبادى، الفوائد المدنيه، ص 28.





23. همان، ص 128.





24. همان، ص
150.





25. محمد بن حسن حر عاملى،
الفوائد الطوسية، ص 447.





26. نجم
الدين محقق حلى، المعارج، ص 117.





27. عبدالله فاضل تونى، الوافيه، ص 295.





28. شيخ حسين عاملى كركى، هداية
الابرار، ص 192.





29. همان، ص 193- 194.





30. محمد بن حسن حر عاملى،
الفوائد الطوسية، ص 457.





31. ملا
محسن فيض كاشانى، ده رساله، رساله راه
صواب، ص 125- 126.





32. در اين جا از
اين امور پنج‏گانه فقط يكى مورد بحث
قرار مى‏گيرد و برخى ديگر در
مباحث‏بعدى خواهد آمد.





33. ملا
احمد نراقى، مناهج الاحكام، ص 256 و 257.
بحث اجتهاد و تقليد.





34. ملا
احمد نراقى، مناهج الاحكام، ص 271.






35. ملامحمد مهدى نراقى، انيس
المجتهدين، ص 243.





36. همان.





37. همان، ص 246.





38. ملامحمد
مهدى نراقى، انيس المجتهدين، ص 246.





39. ملا احمد نراقى، عوائد الايام،
ص 356 و 357.





40. محمد كاظم
خراسانى، كفاية الاصول، ص 463. و ر.ك: سيد
ابوالقاسم خوئى، التنقيح، الاجتهاد و
التقليد، ص 20.





41. سيد رضا صدر،
الاجتهاد و التقليد، ص 31.





42.
آقا بزرگ تهرانى، تاريخ حصر اجتهاد، ص
77.





43. شيخ جعفر كاشف الغطاء،
كشف الغطاء، ص 43.





44. ملااحمد
نراقى، مناهج الاحكام، ص 256.





45.
همان، ص 246- 265.





46. همان، ص 268- 269.





47. مرحوم سيد صدر الدين محمد
بن ميرباقر قمى همدانى صاحب شرح وافيه
از اساتيد مرحوم آيت الله آقا وحيد
بهبهانى مى‏باشد. مرحوم آقابزرگ
تهرانى مى‏گويد: از وحيد بهبهانى
حكايت‏شده است كه در هنگام شرح كتاب
وافيه نزد استادش حاضر مى‏شده است و تا
نصف آن شرح استادش را همراهى مى‏نموده.
به همين جهت است كه نصف اخير شرح مذكور
به مذاق اخباريان نزديك‏تر از نصف اول
آن است. الذريعه، ج 14، ص 166.





48.
نساء (4)، آيه 59.





49. ملا احمد
نراقى، مناهج الاحكام، ص 269.





50.
ملا محمد مهدى نراقى، انيس المجتهدين،
ص
243، بحث اجتهاد و تقليد.





51.
همان، ص 249.





52. سيد ابوالقاسم
خوئى، التنقيح، الاجتهاد و التقليد، ص
25.





53. ملا محمد مهدى نراقى،
انيس المجتهدين، ص 249.





54. همان،
ص 243.





55. ملا احمد نراقى، مناهج
الاحكام، ص 266- 267.





56. محمد بن
حسن حر عاملى، الفوائد الطوسيه، ص 466.





57. ملا محسن فيض كاشانى، الحق
المبين، ص 7.





58. شيخ يوسف
بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 133.





59. ر.ك: ملا محمد مهدى نراقى، انيس
المجتهدين، ص 250- 253.





60. ملا
احمد نراقى، مناهج الاحكام، ص 271- 274.





61. سيد ابوالقاسم خوئى،
الاجتهاد و التقليد، ص 25- 26.





62.
محمد بن حسن حر عاملى، الفوائد
الطوسية، ص 445.





63. محمد امين
استرآبادى، الفوائد المدنية، ص 40.





64. شيخ يوسف بحرانى، الحدائق
الناضرة، ج 1، ص 167.





65. محمد
امين استرآبادى، الفوائد المدنيه، ص 164.





66. انعام (6)، آيه 151.





67.
بقره (2)، آيه 43.





68. شيخ يوسف
بحرانى، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 26- 32.





69. ملا احمد نراقى، مناهج
الاحكام، ص 159.





70. محمد امين
استرآبادى، الفوائد المدنية، ص 40.





71. محمد امين استرآبادى، الفوائد
المدنيه، ص 134- 135.





72. همان.





73. ملا احمد نراقى، عوائد الايام،
ص 690.





74. شيخ يوسف بحرانى،
الحدائق الناضرة، ج 1، ص 168.





75.
سيد ابوالقاسم خوئى، التنقيح،
الطهارة، ج 3، ص 289.





76. ملا محسن
فيض كاشانى، ده رساله، رساله راه صواب،
ص 127- 128.





77. تقريرات فى اصول
الفقه، ص 287.





78. ملا احمد
نراقى، مناهج الاحكام، ص 196.





79.
محمد امين استرآبادى، الفوائد
المدنيه،
ص 161.





80. شيخ حسين كركى عاملى،
هداية الابرار، ص 250- 252.





81. سيد
محمد باقر صدر، الفتاوى الواضحه، ج 1، ص
98.





82. ملا احمد نراقى، مناهج
الاحكام، ص 254.





83. محمد امين
استرآبادى، الفوائد المدنيه، ص 165.





84. اسراء (17)، آيه 23.





85. سيد
نعمت الله موسوى جزائرى، ج 1، ص 190.






86. ملا احمد نراقى، مناهج الاحكام، ص
253.





87. محمد امين استرآبادى،
الفوائد المدنيه، ص 154.





88.
همان، ص 129.





89. همان، ص 49.






90. شيخ حسين كركى عاملى، هداية
الابرار، 302- 303





91. ملا محسن فيض
كاشانى، ده رساله، رساله راه صواب، ص 117-
125.





92. محمد بن حسين حر عاملى،
الفوائد الطوسيه، ص 436.





93. ملا
محمد مهدى نراقى، انيس المجتهدين، ص 250.
بحث‏شرائط اجتهاد و تقليد.





/ 1