دكتر احد فرامرز قراملكي تاريـخ: 26/2/79 قبل از وارد شدن به موضوع كلام جديد در ايران، بايد به تعريف علم كلام توجه كرد. در اين باب دو تلقي وجود دارد:1ـ كلام، دانشي است كه به دفاع از انديشه ديني برميخيزد، تعاليم ديني را نظام داده آنها را اثبات ميكند و به رد شبهات و اشكالات ميپردازد.2ـ كلام مانند فلسفه در جستجوي معرفت نسبت به هستي و خداست، منتهي تحصيل معرفت را بر اساس آموزههاي ديني و وحياني مد نظر دارد.بنده تعريفي از كلام ارائه ميدهم كه شامل هر دو تلقي فوق بشود؛ زيرا هم دفاع از انديشه ديني و هم تحصيل معرفت و برخي مسائل ديگر، همه از شؤون علم كلام است. ما كلام را دانشي ميدانيم كه ميان وحي(كتاب و سنت) و مخاطبان وحي در دو گستره زماني و مكاني هويت واسطهاي دارد؛ يعني انسانها در سراسر گيتي و در همه عصرها مخاطب وحي هستند و علم كلام به تبييــن اين رابطـه ميپردازد و آن را قابل قبول ميسازد.اما كلام جديد نزديك به صد سال است كه در كشور ما مطرح شده است. در اينكه كلام جديد چيست، سه ديدگاه عمده وجود دارد:1ـ كلام جديد چيزي نيست جز يكسري مسائل كلامي كه بتازگي مطرح شده است؛ مثل مسأله قرآن و نظريه داروين، پلوراليسم، سكولاريسم، فمينيسم و... . در اين تلقي، صفت «جديد» متعلق به مسائل است كه مجازا و توسّعا به كلام اطلاق ميشود. 2ـ كلام جديد از جهت ماهيت، با كلام قديم فرق دارد. «كلام» در اينجا اشتراك لفظي است. اينها دو علم جدا از هم هستند. كلام جديد همه چيزش با كلام قديم فرق دارد.ما معتقديم هر دو تلقي و نظريه اشكال دارد. نظريه اول ميگويد فقط «مسائل» جديد است ؛ اما بايد گفت اين امكان ندارد. چون مسأله كه جديد شد، روش جديد ميخواهد و با خود مباني و روي آوردهاي جديد ميآورد و زبان جديد ميطلبد.به نظر ما علم مثل يك اتم نيست مثل يك مولكول است؛ مثل چند ضلعي است كه يك ضلعش مسأله است؛ يك ضلع كه عوض شود همه اضلاع تغيير ميكنند. منطقيان قديم بخوبي درك كرده بودند كه ميگفتند علم چيزي نيست جز مسائل. يعني اگر مسأله رد شد، علم هم در همه ابعاد تغيير ميكند. اما نظريه دوم كه ميگويد هويت علم كلام عوض شده است؛ ميپرسيم هويت كلام قبلاً چه بوده و الان كه عوض شده ماهيتش چيست؟ ميگويند هويت كلام قديم «دفاع از انديشه ديني» بود و امروزه «عرضه و ارائه انديشه ديني» است ؛ در پاسخ ميگوييم دفاع و عرضه، «هويت» علم كلام نيست، بلكه «شأن» آن است؛ نبايد مغالطه كرد. آنچه ذاتي كلام و ماهيت آن است، واسطه بودنش بين وحي و انسان در عقايد است. حال، اين واسطه بودن گاهي اقتضا ميكند شأنش دفاع و گاه عرضه و ارائه باشد.3ـ ماهيت كلام جديد، همان ماهيت كلام قديم است. آنچه عوض شده «نظام» معرفتي آن است. بايد توجه كرد كه در علم سه چيز وجود دارد: مسأله، ماهيت، نظام.كلام «اشعري» و كلام «ماتريدبه» دو نظام كلامياند؛ تفاوت آن دو در كلام بودنشان يا در مسائل نيست، بلكه در نظام است. نظام كلامي يعني روشها، رويآوردها به مسائل و خيلي چيزهاي ديگر. كلام جديد، نظام نوين كلامي است. به عبارتديگر هندسه كلام جديد با هندسه كلام قديم متفاوت است.كلام جديد نظام نوين ميخواهد كه در روشها و مقدمات و ادله، توانمند، كارآ و اثر بخش باشد تا بتواند عقايد ديني را آموزش دهد يا از آنها دفاع كند.از لحاظ تاريخي، كلام جديد در كشور ما سه دوره دارد:1. از انقلابمشروطه تا انقلاب اسلامي2. دهه اول و دوم انقلاب اسلامي3. دههاي كه در آن هستيم در دوره مشروطه مرزها به روي فرهنگ و سياست غرب باز شد و عدهاي روشنفكر مثل تقي اراني، مشيرالدوله در جامعه پيدا شدند كه غربزده محض و حامل انديشههاي مدرنيته به معناي خاص كلمه بودند و با خود مسائل و مشكلات خاصي همراه آوردند. برخي از اينها ملحد و ماترياليست بودند و برخي كه ملحد نبودند كاملاً غربزده بودند. متكلمان ما در مقابل به دفاع از انديشه ديني برخاستند كه بعضا هم دفاعشان اخذ مواضع عجالتي بود. علامه طباطبايي در اين دوره از معدود كساني است كه حساب شده و با مبنا سازي نسبتا درازمدت به دفاع از مسائل كلامي پرداخت. در دوره دوم كه انقلاب اسلامي پيروز شد و جامعه، جامعه ديني گشت، تعاليم ديني در ترازوي نقد، كارآيي درآمد و يكسري مسائل كلامي را به دنبال آورد. ارتباط با غرب و مسائل مطرح، جديتر و عميقتر شد. جامعه ديني بخشي از جامعه بينالمللي است كه بايد در ارتباط با آن جامعه بينالمللي كار كند؛ بحث توسعه و دهكده جهاني در ميان است و... اين بحثها مسائل كلامي ما را انبوهتر كرد و متفكران را متوجه خود ساخت. مباحث مزبور از سوي ملحدان رسمي طرح نميشد بلكه روشنفكران ديني كه خود را احياگر دين ميدانستند آنها را مطرح ميكردند. مسائل اين دوره بر خلاف دوره قبل بومي شد؛ پيشتر بحث آزادي و دين، آزادي و دموكراسي، علم و دين، ماترياليسم و غيره مطرح ميشد كه همگي رنگ ترجمه داشتند، اما در اين دوره اگر از پلوراليزم سخني به ميان ميآيد، به جاي پلوراليزم معرفتي، پلوراليزم اخلاقي و ديني مطرح ميشود. بومي طرح كردن مسائل، نفوذ آنها را در ميان مردم بيشتر و شايعتر ميكرد.دوره سوم دوره بحران روشها و مباني است. در دوره اول و دوم مشكلات طرح ميشد، ولي در دوره سوم بايد مشكلات را تبديل به مسأله كنيم و سپس براي حل اين مسائل، روشها و مباني لازم را جستجو كنيم. اين بحرانيترين وضعيت كلام جديد است؛ زيرا ممكن است شما نتوانيد معضلي را تبديل به مسأله كنيد و در نتيجه آسيبهاي شك و ترديد و بيديني در جامعه وسعت پيدا كند. خطر ديگر آن است كه در جستجوي مباني ممكن است مباني شما ظاهرا ديني باشد اما در اصل وفادار به وحي و مبتني بر آن نباشد و كمكم وحي را از اصالت بيندازد. براي تبديل معضل به مسأله، مثالي ميآوريم: همه ميدانيم كه در پيكره مديريت اجتماعي معضلات زيادي هست، اما اگر گفته شود مسأله ما فقدان نظام مديريت حرفهاي است يا فقدان شايسته سالاري است، از معضل به مسأله رسيدهايم. طرح مسأله، نگاه و برخورد متخصصانه با مشكلات و معضلات است. در كلام جديد بايد معضلات را تبديل به مسأله كرد و سپس روشها و مباني مطابق با وحي را براي حــل آن پيدا كــرد.يكي از آفات و آسيبهايي كه در دوره جديد، مسائل كلامي را تهديد ميكند حصر توجه به مشكل و نرسيدن از مشكل به مسأله است. كلام جديد در دوره دوم بيشتر توسط فيلسوفان دين مطرح شد تا متكلمان جديد. اين امر سبب گرديد كه كلام جديد تا حدود زيادي با فلسفه دين اشتباه شود ـ چنانكه در كتاب قبض و بسط تئوري شريعت هم چنين اشتباهي صورت گرفته است.ـ اما بايد توجه كرد كه فلسفه دين درباره «دين» سخن ميگويد همانگونه كه فيلسوف متافيزيسين، درباره «هستي» سخن ميگويد؛ اما متكلم جديد از «دين» ميگويد: كلام دين برنامه آموزشي ترويجي است و هويت واسطهاي دارد؛ در حالي كه فيلسوف دين مثل يك منطقدان عمل ميكند و اصلاً تعهدي به دين ندارد. ميگويد اين آموزه ديني درست است، آن ديگري غلط، معناي فلان آموزه ديني اين است و... البته پارهاي مسائل ميان فلسفه دين و كلام جديد مشترك است اما روي آوردها فرق ميكند. فيلسوف دين ميتواند براي متكلم، مسأله ايجاد كند و مباني و مقدمات بدهد، اما بايد توجه كرد كه فلسفه دين، فلسفه است؛ يعني دينشناسي منطقي و فيلسوفانه. مرزهاي مشخصي ميان فلسفه و كلام وجود دارد.آفت ديگر، خلط مسائل كلام جديد با الهيات نوين مسيحي است. متألهان غرب چند صد سال پيش از ما الهيات مسيحي را مدرنيزه كردند و به نظامهاي مختلف الهيات جديد دست يافتند (Modern Theology). از آنجا كه ما مسبوق به آنها هستيم بسياري از مسائل ما گويا ترجمهاي از مسائل آنهاست: پلوراليزم، دين و دنيا و مسائل آنها و... ، از اين رو خيليها كلام جديد را با الهيات مسيحي اشتباه ميگيرند؛ بكرّات ديده ميشود كه در جزوات درسي دانشگاهي به جاي كلام جديد اسلامي، الهيات مسيحي تدريس ميشود. بنده حتي به يكي از همكاران گفتم كه شما در بحث «ايمان» از گمنامترين متأله مسيحي در فلان گوشه دنيا سخن گفتهايد، اما از آراي شهيد ثاني كه كتاب مفصلي در باب عقايد ايمان نوشته است، حرفي به ميان نياوردهايد.الهيات مسيحي فرهنگ خاصي دارد و نسخههاي خاصي براي مسائل خود ميپيچد. هرگز نه آن مسائل عينا مسائل ماست و نه نسخههايي كه پيچيدهاند دردي را از ما درمان ميكند. در انديشه كلامي نبايد واردات داشته باشيم. آشنايي، الهام گرفتن و استفاده از تجارب چيزي است و خلط گسترهها و دانشها چيز ديگر.آفت ديگر كلام جديد ـ بخصوص در دوره دوم و سوم ـ نداشتن موضع اعتدال در برابر سنت است.منظور از سنت، انديشههاي سنتي امثال شيخ مفيد، مقداد و... است. در اين زمينه نبايد افراط و تفريط كرد؛ نه سنت زده باشيد، نه سنت زدا. اگر سنت زده باشيد، نميتوانيد با دنياي جديد ارتباط برقرار كنيد و پاسخگوي مسائل نوين باشيد. سنت زدايي هم از مصاديق خودباختگي و تشويش در هويت است. تفكر كلام سنتي ما ميراث گرانبهاي حداقل دوازده قرن است. كدام آدم عاقل يكدفعه از وسط، در راه ميافتد و به پشت سر نگاه نميكند كه چه مسائل و ابزاري بوده، چه تجربهها و شكستهايي اتفاق افتاده و چه نظرياتي طرح شده است. اينكه براي يافتن انديشه جديد و راه نو به ميراث گذشته، پشت پا بزنيد، از آفات بزرگ است. اينكه استاد دانشگاه بيخبري خود را افتخار بداند و در مقابل دانشجويي كه ميپرسد نظر علامه حلّي در اين باره چيست، با سربلندي بگويد «نميدانم» آفت جهان جديد است. از آن طرف هم نبايد انديشه كلامي گذشته را در زندان كنيد و به آن بسنده نماييد. در اينصورت ناتماميد. كلام جديد اعتدال ميخواهد. معتدل باشيد و از ميراث تفكر سنتي، با يك روي آورد نقادانه استفاده كنيد.