داود الهامي
شايد يکي از هدفهاي مأمون که امام جواد (عليه السلام) را از مدينه به بغداد آورد و او را داماد خود ساخت، اين بود که ميخواست امام را از کودکي با زندگي دربار آشنا سازد و او را به زندگي اشرافي عادت دهد در نتيجه اصل خويش را فراموش کرده و به زندگي درباري و اشرافي عادت نمايد و لذا در همان مجلس عروسي تشريفاتي چيده بود که با روحيه امام جواد (عليه السلام) هيچ تناسبي نداشت و به هيمن جهت موجب ناراحتي امام (عليه السلام) شد. ابن شهر آشوب و ديگران از محمد بن ريّان روايت کردهاند که گفت: مأمون هر نيرنگي زد که امام جواد (عليه السلام) را مانند خودش، از مردم دنيا سازد و به هويٰ و هوس مايل کند، ممکن نشد و نيرنگ او در امام اثر نکرد تا زماني که خواست دختر خود را به خانه وي بفرستد زفاف و پيوند زناشوئي انجام گيرد، صد کنيز بسيار زيبا معين کرد هر کدام جامي در دست گيرند که در آن جواهري باشد با اين جلال از امام استقبال کنند. در آن وقتي که وي وارد ميشود و در حجله دامادي مينشيند، کنيزان به آن دستور رفتار کردند ولي امام جواد (عليه السلام) توجهي به آنان نفرمود. ناچار مأمون مخارق مغنّي معروف دربار را خواست آن مردي بود خوشآواز و رباب مينواخت و ريش درازي داشت. مخارق به مأمون گفت: اي اميرالمؤمنين اگر باري ميل دادن امام جواد (عليه السلام) به امر دنياست، من اين کار را انجام ميدهم و من براي ايشان کفايت ميکنم، سپس در برابر امام نشست و آواز خود را بلند کرد. چنان آواز خواند و رباب نواخت که همه مردم خانه به دور او جمع شدند ولي حضرت توجه و التفاي به او نفرمود و سر خود را همچنان پائين انداخته بود و بعد سر خود را بلند کرد و به مخارق فرمود: اتق الله يا ذوالعثنون اي مرد ريش دراز از خدا بترس. ناگهان رباب و مضراب از دست مغنّي افتاد و ديگر بهرهاي از آن نبرد تا اينکه مرد. مأمون از مخارق پرسيد: ترا چه شد؟! گفت: هنگامي که امام جواد (عليه السلام) به من بانگ زد، چنان لرزان گشتم که هرگز صحت خود را باز 0نخواهم يافت[1]. امام جواد (عليه السلام) چندي در بغداد توقف کرد ولي از اوضاع دربار و زندگي در آنجا به شدت ناراحت و مکدّر بود و او بسان پرندهاي که در قفس طلائي زنداني کرده بودند. لذا مردي به نام حسين مکاري ميگويد: هنگامي داخل بغداد شدم که حضرت امام محمد تقي (عليه السلام) نيز در بغداد بود و در نزد مأمون در نهايت جلالت بود. من با خود گفتم که ديگر حضرت جواد (عليه السلام) با اين مقامي که اينجا دارد، هرگز به مدينه بر نخواهد گشت، چون اين خيال از خاطر من گذشت، ديدم آن جناب سر به زير افکند، در حالي که رنگ مبارکش زرد شده بود، سر بلند کرد و فرمود: اي حسين نان جو با نمک نيمکوب در حرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نزد من بهتر است از آنچه که در اينجا مشاهده ميکني[2]. بدين جهت امام جواد (عليه السلام) از مأمون رخصت طلبيد که به حج مشرف شود و با ام الفضل حرکت فرمود و از مکه به مدينه مراجعت کرد و در آنجا توقف نمود تا خبر فوت مأمون به مدينه رسيد. شيخ مفيد و ابن شهراشوب و ديگران روايت کردهاند که چون امام جواد (عليه السلام) با ام الفضل از بغداد از نزد مأمون به سوي مدينه رهسپار گرديد از خيابان باب الکوفه رفت و مردم نيز براي بدرقه به دنبال آن حضرت آمده بودند، هنگام غروب بود که به دارالمسيّب رسيد در آنجا فرود آمد و به مسجدي (که در آنجا بود) درآمد و ميان حياط آن مسجد درخت سدري بود که هنوز بار نداده بود، آن حضرت ظرف آبي خواست و در زير آن درخت وضوء گرفت، آنگاه نماز مغرب را با مردم خواند و در رکعت اول سوره حمد و سوره اذا جاء نصر الله را خواند و در رکعت دوم حمد و سوره قل هو الله احد خواند و سپس قنوت گرفته و به رکوع رفت و رکعت سوم را نيز خوانده تشهّد و سلام داد سپس اندکي نشست و نام خدا را برده، ذکر گفت و بدون اين که تعقيب بخواند برخاست چهار رکعت نافله خواند آنگاه تعقيب نماز مغرب را خواند و دو رکعت سجده شکر بجا آورد، سپس از مسجد بيرون رفت و چون در حياط مسجد به آن درخت سدر رسيد مردم ديدند درخت بارور به بار فراوان و خوبي شده، که مردم در شگفت شدند و از آن ميوه خوردند و ديدند شيرين و بي هسته است. پس از آن مردم با آن حضرت خداحافظي کرده و همان ساعت امام جواد (عليه السلام) به سوي مدينه رهسپار گرديد و پيوسته در مدينه بود تا اين که معتصم عباسي آن حضرت را در آغاز سال 225 به بغداد طلبيد[3].رفتار معتصم با امام جواد (عليه السلام)
مأمون در سال 218 در شهر طرطوس رم درگذشت و مردم با برادرش معتصم عباسي بيعت نمودند. چون معتصم بر اريکه خلافت استقرار يافت، تنها از کسي که بيم داشت، امام محمدتقي جواد الائمه (عليه السلام) بود و به دو جهت از او ميترسيد: 1ـ از نظر آنکه او از مبرّزين علويان و عالم و حکيم و دانشمند است و شخص اول خاندان بنيهاشم ميباشد، امکان دارد که مردم اطراف او را بگيرند و دعوت به خلافت نمايند. 2ـ از جهت اين که داماد مأمون است و نزديکترين فرد به خليفه وقت بوده و ميتواند وارث تاج و تخت باشد و خلافت را از دست معتصم بگيرد لذا از او بيمناک شد و او را به بغداد فراخواند. همينکه دعوت معتصم به امام رسيد با ام الفضل به مکه براي اداي فريضه حج رفت و فرزند خود عليبن محمد الهادي را در مدينه پيش مادرش گذاشت و با ام الفضل دختر مأمون به سوي عراق حرکت کرد. حضرت در اين سفر با آنکه پسرش کوچک و نابالغ بود ودايع امامت را به آن حضرت سپرد و او را به ولايت و امامت پس از خود به مردم مدينه و خواص اصحاب معرفي کرد و از نماينده خود محمد بن فرج خواست تا خمس را به پسرش علي الهادي (عليه السلام) بدهد بدين نشان که او جانشين امام نهم است. سپس عازم بغداد گرديد[4]. اسماعيلبن مهران ميگويد: من به امام جواد عرض کردم: جعلت فداک انت خارج فاليَّ من الامر بعدک قربانت گردم شما اکنون که از مدينه به بغداد ميرويد، تکليف ما چيست؟ فبکيٰ حتي خضب لحيته ثم التفت اليّ فقال عند هذه يخاف علي الامر بعدي الي ابني علي[5]. امام جواد (عليه السلام) گريست به طوري که محاسن شريفش از اشگ ديدهاش تر شد و فرمود در همين سفر امر خطيري رخ ميدهد و پس از من به فرزندم علي مراجعه کنيد. معتصم از سه کس براي خلافت ميترسيد: اول امام جواد (عليه السلام) دوم محمد بن هارون، سوم جعفر بن مأمون و ميخواست اين سه نفر را از پاي درآورد تا خلافت او بي معارض بماند و لذا به انواع حيلهها متوسل شد. ابن شهراشوب مينويسد: چون مردم با معتصم عباسي بيعت کردند، معتصم احوالي از محمد بن عليابن الرضا پرسيد، گفتند در مدينه با ام الفضل زندگي ميکند نامه نوشت به محمد بن عبدالملک الزيات به مدينه که محمد تقي (عليه السلام) را با ام الفضل از طرف ما دعوت کن و با احترام روانه بغداد نما. ابن الزيات نامه را به پسر يقطين داد و او را مأمور اين خدمت کرد که وسائل حرکت حضرت جواد و امالفضل را به بغداد فراهم نمودند و به آرامش و آسايش، آن حضرت را به سوي بغداد بردند و به هنگام ورود آنها نهايت احترام به عمل آمد و استقبال شاياني کردند مردم عراق با تحف و هدايائي فراوان به استقبال رفتند امام نهم است، داماد خليفه بزرگ عباسي و دختر خليفه، وارد شهر ميشوند که پايتخت پدرش بوده و هم اکنون برادرش خلافت دارد و پذيرائي شاياني به عمل آمد[6]. قطب راوندي نقل کرده معتصم امام جواد (عليه السلام) را به بغداد دعوت کرد در پي بهانهاي بود که آن حضرت را آزار و شکنجه دهد. يک روز برخي از وزيران خود را خواست و گفت استشهادي تهيه کنيد که محمدتقي (عليه السلام) قصد خروج دارد و عدهاي هم شهادت دهند و امضاء کنند. استشهاد تکميل شد و در حقيقت پروندهسازي نمودند. اين بود معتصم آن حضرت را به بغداد خواست و به او گفت: اي فرزند رضا مگر تو اراده خروج داري؟ امام محمدتقي به شدت اين اتهام را رد کرد. معتصم گفت نامهها و استشهادها موجود است و فلان و فلان هم شهادت ميدهند. فرمود آنها را حاضر کنيد معتصم پروندهسازان را حاضر کرد و با کمال گستاخي گفتند: آري نوشتهاي که خروج ميکني و ما اين نامه را از غلامان و بستگان تو گرفتهايم که در پرونده سند قطعي است. راويِ خبر گفت امام جواد (عليه السلام) در ايوان قصر نشسته بود، سر به آسمان کرد دعائي خواند که ناگهان زلزلهاي در آن نقطه افتاد که مانند گهواره زمين تکان ميخورد و معتصم و وزراي او بر خود لرزيدند و به التماس افتادند هر يک از آنها ميخواستند فرار کنند که قادر به حرکت نبودند، ديگر قدرت بلند شدن نداشتند همه حضار مضطرب شدند و پريشان و معتصم خود در حيرت فرو رفت و گفت: اي فرزند رسول خدا اين جنبش و زلزله را ساکن کن و اين مردم نابخرد را هم ببخش از تقصير آنها درگذر. امام جواد (عليه السلام) سر به آسمان کرد و دعائي خواند عرض کرد پروردگارا تو ميداني که اين طبقه گمراه دشمن تو و ما هستند من از سر تقصير آنها گذشتم که فوري زلزله آرام گرفت گر چه آنها نيروي امامت را شناختند و در ظاهر سر تسليم فرود آوردند اما در باطن به خيانت نفس و دشمني خود همچنان ادامه ميدادند. معتصم تقريباً مدت دو سال امام جواد (عليه السلام) را در بغداد در قصر خود اسکان داد و تمام دقائق زندگي او را زير نظر گرفت و براي از بين بردن آن بزرگوار به توطئه چيني پرداخت. معتصم در اين مدت جلساتي نيز تشکيل ميداد و امام جواد (عليه السلام) را به آن مجالس دعوت ميکرد و از آن حضرت به قصد استخفاف سؤالاتي مينمود و گاهي امام جواد از بيان واقعيت تقيه ميکرد و زماني عذر ميخواست و به موقع هم حقائق را آشکارا بيان ميفرمود تا آن که يک روز درباره دزدي که آورده بودند و ميخواستند حکم قصاص درباره او اجرا کنند و ميان فقهاء اختلاف شد. اين اختلاف را که به صورت احتجاج و بحث علمي درآمده، علامه مجلسي از تفسير عياشي چنين نقل کرده است:داوري امام جواد (عليه السلام) درباره قصاص دزد
عيّاشي در تفسير خود از زرقان که مصاحب و ملازم احمد بن ابي داود قاضي بود، روايت ميکند که زرقان گفت: روزي ابن ابي داود از نزد معتصم برگشت و بسيار ناراحت و عصباني بود، گفتم ترا چه شده که اين چنين ناراحت هستي، گفت از دست اين ابي جعفر فرزند عليبن موسي الرضا که در کنار معتصم مينشيند. گفتم چه شده؟ گفت: در مجلس خليفه بوديم، دزدي را آوردند که اعتراف به دزدي کرده بود. خليفه خواست به او حد جاري کند، علماء و فقهاء را در مجلس گردآورد. امام جواد (عليه السلام) را نيز حاضر نمود از ما پرسيد: دست دزد را از کجا بايد قطع کرد؟ من گفتم از بند دست بايد بريد. گفت: به چه دليل؟ گفتم به خاطر آيه تيمم فَامْسَحُوا وُجُوهَکُمْ و اَيْدِيَکُمْ بسياري از علماء در اين نظريه با من موافق بودند و مرا تأييد کردند. عدّه ديگري از علماء گفتند: بايد دست را از مِرفق قطع کرد. خليفه: به چه دليل؟ گفتند: به دليل آيه وضو و گفتند که خداوند فرموده: وَ اَيْدِيکُمْ اِليَ المَرافِقِ پس دست تا مرفق است. آنگاه معتصم متوجه امام شد و گفت: شما چه نظر داريد؟ فرمود: حاضران گفتند و تو شنيدي. گفت: مرا با گفته آنان کاري نيست، آنچه تو ميداني بگو؟ امام جواد (عليه السلام) فرمود: از اين پرسش مرا معاف داريد! معتصم او را سوگند داد و اصرار که بايد بگوئيد. امام فرمود: اکنون که مرا سوگند داديد، ميگويم همه حاضران بيان حکم در مسأله خطا رفتند. فرمود: فَاِنَّ القَطْعَ يَجِبُ اَنْ يَکُوَن مِنْ مَفْصَلِ اُصُولِ الاَصٰابِعِ فَيُتْرَکُ الکَفُُّ حد دزد آن است که چهار انگشت او را قطع کنند و کف او را بگذارند. گفت به چه دليل؟ فرمود: به جهت آنکه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرموده در سجده هفت موضع بايد به زمين برسد از جمله آنها دو کف دست است هرگاه دست دزد از بند مرفق بريده شود، کفي براي او نميماند که در عبادت خدا به آن سجده کند، جايگاههاي سجده از آنِ خداوند است و کسي را بر آن حقي نيست تا قطع کند چنانچه فرمود: وَ اَنَّ المَسٰاجِدَ لِلّٰهِ. معتصم عباسي سخنان امام (عليه السلام) را پسنديد، دستور داد دست دزد را از همانجا که امام فرموده بود، بريدند. قاضي ميگويد: در اين موقع حالتي بر من دست داد که گويا رستاخيز من بر پا گشت. آرزو کردم اي کاش مرده بودم و چنين روزي را نميديدم. زرقان ميگويد: روز ديگر ابن ابي داود نزد خليفه شتافت و در پنهاني به او گفت: خيرخواهي خليفه بر من لازم است، جرياني که چند روز پيش از اين اتفاق افتاد مناسب دولت خليفه نبود، زيرا خليفه در مسألهاي که براي او مشکل شده بود، دانشمندان زمان را خواست و با حضور وزيران، امراي لشگر، ساير بزرگان و اشراف، از ايشان پرسش کرد، آنان جوري پاسخ خليفه را دادند، بنابراين در چنان مجلسي که نصف مردم دنيا او را امام و خليفه ميدانند، خليفه عباسي را غصب کننده حقّ او ميشمارند، سؤال کرد و او بر خلاف همه علماء حکم داد، خليفه همه گفته علما را ترک کرده و گفته او را به کار بست، اين خبر در ميان مردم منتشر شد و براي شيعيان و دوستداران او حجتي گرديد. معتصم چون اين سخنان را از قاضي القُضات بغداد شنيد، چهرهاش دگرگون گشت. گفت: خدا ترا جزاي خير دهد که مرا آگاه کردي بر کاري که از آن غافل بودم[7].توطئه مسمويّت امام جواد (عليه السلام)
فکر و انديشه سوء معتصم روي اين محور دور ميزد که امام جواد (عليه السلام) را مسموم سازد. همان طوري که برادرش مأمون امام رضا (عليه السلام) را مسموم ساخت، طبق روايت عياشي معتصم به يکي از نويسندگان خود دستور داد امام جواد (عليه السلام) را به ميهماني دعوت نمايد و زهري در غذاي امام (ع) وارد سازد آن نويسنده تيره روز هم امام را به مهماني دعوت نمود آن جناب عذر آورد و فرمود ميدانيد من در مجلس شما شرکت نميکنم آن مأمور اصرار کرد که ميهماني به خاطر شماست و منظور اين است که خانه ما با تشريف فرمائي شما برکت يابد و يکي از وزيران هم آرزوي ديدار شما را دارد و ميخواهد به صحبت شما مشرف گردد، آنقدر پافشاري کرد تا امام (عليه السلام) را به خانه خود برد و چون طعام آوردند و حضرت تناول فرمود اثر زهر را در گلوي خود احساس نمود و برخاست و اسب خود را خواست تا سوار شود، صاحب منزل بر سر راه آمد و تکليف ماندن کرد حضرت فرمود: آنچه تو با من نمودي اگر در خانه تو نباشم از براي تو بهتر خواهد بود به سرعت سوار شد و به خانه خود بازگشت چون به خانه آمد اثر زهر در بدنش ظاهر شد، در تمام آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنکه مرغ روح مقدسش با بال شهادت به بهشت برين پرواز کرد. صلوات الله و سلامه عليه[8]. مرحوم سيد مرتضي در کتاب عيون المعجزات از امام رضا (عليه السلام) روايت کرده که فرمود: يقتل وليد غضباً فيبکي له و عليه اهل السماء و يغضب الله علي عدوه و ظالمه فلا يلبث الا يسيراً حتي يعجل الله به الي عذابه فرزندم را به غضب ميکشند (بر او گريه کرد) اهل آسمانها بر او گريه ميکنند و خداوند بر کشنده او غضب ميکند و دشمن او را فرصت نميدهد تا به سرعت او را به آتش عذاب بکشند[9]. مسعودي در اثبات الوصية مينويسد: وقتي امام جواد (عليه السلام) به عراق آمد معتصم و جعفر پسر مأمون درباره کشتن امام جواد (عليه السلام) مکر و حيله کردند، جعفر به ام الفضل خواهر خود پيشنهاد قتل امام جواد (عليه السلام) را کرد، زيرا جعفر ميدانست که ام الفضل (به جهت اينکه امام جواد مادر امام علي النقي را بيشتر از او دوست ميداشت) با آن حضرت ميانه خوبي ندارد، از طرفي هم امالفضل از امام جواد (عليه السلام) صاحب فرزند نشده است، لذا امالفضل حرف برادر خود را گوش کرد، زهري در انگور رازقي آلوده کرد، امام جواد هم انگور رازقي را دوست ميداشت[10]. ميگويد: وقتي که امام (عليه السلام) از آن انگور خورد امالفضل از عمل خود پشيمان شد بناي گريه و زاري را نهاد. امام جواد (عليه السلام) فرمود: چرا گريه ميکني؟ والله خدا تو را به فقري دچار ميکند که از آن نجات نخواهي يافت به بلائي مبتلا ميشوي که مخفي و پوشيده نخواهد ماند نفرين امام دامن او را گرفت زخمي در بدترين موضع بدنش پيدا شد که همه اموال خود را براي معالجه آن خرج کرد بالاخره محتاج به دستگيري مردم گرديد با بدترين وضع به هلاکت رسيد[11]. ولي مسموميّت و شهادت امام جواد (عليه السلام) در نظر مرحوم مفيد و برخي از اعلام شيعه[12] ثابت نيست. شيخ مفيد مينويسد: گويند آن حضرت به زهر شهيد شد ولي خبري که من از روي آن به اين سخن گواهي دهم نزد من ثابت نشده است[13]. خلاصه امام جواد (عليه السلام) در آخر ماه ذيالقعدة الحرام سال220 هجري به لقاء الله پيوست سن آن حضرت به هنگام وفات 25 سال و چند ماه بوده است بنابراين عمر امام جواد (عليه السلام) از همه ائمه کوتاهتر ميباشد و مدت امامتش هفده سال يا هجده سال و يازده ماه بوده و قاتل آن حضرت بنابر مشهور، امالفضل است که به تحريک معتصم بنابر روايت مورخين او را مسموم کرد و سمّ المعتصم عليبن محمد الجواد و دفن في مقابر القريش[14] امام جواد در کاظمين نزديک جد بزرگوار خود حضرت موسيبن جعفر (عليه السلام) به خاک سپرده شد. مرحوم شيخ مفيد درباره فرزندان امام جواد (عليه السلام) مينويسد: فرزندان آن حضرت يکي پسرش عليبن محمد (عليه السلام) که بعد از او امام بود و ديگر پسرش موسي بود و دو دختر داشت به نام فاطمه و امامه و پسر ديگري جز آن دو که گفتيم، نداشت[15]. ابن شهراشوب تعداد دختران امام جواد (عليه السلام) را سه نفر به نامهاي حکيمه، خديجه و امکلثوم نوشته است[16]. بعضيها چهار پسر و چهار دختر نوشتهاند به اين ترتيب: 1ـ امام ابوالحسن علي النقي (عليه السلام).2ـ ابو احمد موسي مُبَرقَع.
3ـ ابو احمد حسين.
4ـ ابو موسي عمران. چهار دختر به نام: فاطمه، خديجه، امکلثوم و حکيمه. مادر اين هشت فرزند، اُمّ ولدي به نام سمانه مغربيه و اعقاب آن حضرت منحصر از دو پسر امام عليالنقي و موسي مبرقع است[17]. مرحوم محدث قمي مينويسد: که از تاريخ قم ظاهر ميشود که زينب و ام محمد و ميمونه نيز دختران حضرت جواد (عليه السلام) بودهاند[18].
[1] . اصول کافي، ج1، ص495. [2] . محدث قمي، منتهي الامال، ج2، ص223. [3] . ارشاد، ص304ـ مناقب آل ابي طالب، ج4، ص390ـ روضه الواعظين، ج1، ص287. [4] . مناقب، ج4، ص389ـ اصول کافي، ج1، ص324ـ بحار، ج50، ص16، 17. [5] . ارشاد، ص308ـ اعلام الوريٰ، ص339. [6] . مناقب ابن شهراشوب، ج4، ص389. [7] . تفسير عياشي، بنا به نقل مرحوم محدث قمي منتهي الامال، ج2، ص234. [8] . مدرک قبل. [9] .عيون المعجزات، بنا بنقل مرحوم عماد زاده در کتاب زندگاني امام جواد (عليه السلام) ص284. [10] . ترجمه اثبات الوصية، ص425ـ کامل ابن اثير، ج5، ص237. [11] . عيون المعجزات بنا بنقل بحار، ج50، ص17ـ اثبات الهداة، ج3، ص349. [12] . کليني اصول کافي، ج1، ص 492ـ اربلي، کشف الغمة، ج3، ص151. [13] . مفيد، ارشاد، ص307. [14] . احتجاج طبرسي، ص245. [15] . ارشاد، ص307. [16] . بنا بنقل مرحوم سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج2، ص33. [17] . تحفة الازهار في نسب ابناه الائمه الاطهار (عليه السلام) بنا بنقل محدث قمي منتهي الامال، ج2، ص235. [18] . منتهي الامال، ج2، ص235.