وصيت در اسلام امرى مستحب و مقبول است و براى وصى پاداش اخروى منظور شده و پذيرفتن وصايت نيز ستوده شده است. مسلم مقيد است كه اين سنت را به جاى آورد. وقتى حاضران در مجلس را از تصميم خود باخبر ساخت. «از ميان آن همه نامردم احدى وصيت او را بر عهده نگرفت، مسلم ناچار به انتخاب پرداخت، عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت: ما و تو خويشاونديم بيا وصيت مرا بشنو. وى امتناع كرد اما به اشاره پسر زياد پذيرفت... مسلم نخست درباره وام خود وصيت كرد و گفت هفتصد درهم در كوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و بپرداز. دوم تن مرا در گوشهاى به خاك بسپار، سوم اين كه به حسينعليهالسلام نامه بنويس كه به كوفه نيايد.» [9]وصى امين است و موظف است آنچه به وى سپرده مىشود بى كموكاستبر طبق وصيتنامه عمل كند; اما عمرسعد خيانت كرد همه آنچه شنيده بود با ابنزياد در ميان گذاشت و با اين كار دنائت، خباثت و سستى ايمان خود را بيشتر از پيش آشكار كرد. مسلم پس از اين كه تعهدات خود را با اعمال و رفتار و گفتار به پايان برد پذيراى شهادت گرديد، و به دستور ابن زياد كشته شد. «ابن زياد پس از اجراى حكم به قاتل وى گفت: وقتى او را براى كشتن مىبرديد چه مىگفت: پاسخ داد. مسلم در آن هنگام «تكبير و تسبيح و تهليل مىگفت و استغفار مىكرد» [10]ضمن ايفاى نقش، صفات برجستهاى از مسلم به ظهور رسيد كه هر كدام در جاى خود براى پيروان حسينعليهالسلام درسى آموزنده مىباشد از آن جمله است: حفظ حرمتحكمى از احكام دين، حميت، دلاورى، فرونشاندن خشم، پايدارى، وفاى به عهد و ذكر حضرت بارىتعالى.
بازتاب شهادت مسلم
خبر مرگ مسلم پس از اعلام حمايت اهل كوفه براى امام حسينعليهالسلام بسيار گران آمد و اشك بر ديدگانش حلقه زد; اما بىدرنگ هدف خود را دنبال كرد، جملهاى گفت كه نشان داد، مقصود بالاتر از اين است: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» (احزاب /23) «بعضى از مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند و بعضى ديگر انتظار مىكشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد. ولى مسلم وظيفه خودش را انجام داد. نوبت ما است» [11] حسينعليهالسلام در عصرى است كه انحراف، ضعف ايمان، فساد و نااميدى مردم را فراگرفته و شمار وفاداران به امام اندك و پارسايان گوشهگيرند. «وى به عنوان يك رهبر مسؤول مىبيند، اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت يك «دين دولتى» درمىآيد... نه مىتواند خاموش بنشيند كه مسؤوليت جنگيدن با ظلم را دارد... حسين براى اين كه در اندام مرده اين نسل خون تازه حيات و جهاد تزريق كند جز مردن و انتخاب مرگسرخ خويش سلاحى و چارهاى ندارد و براى جهاد جز «بودن خويش» هيچ ندارد. آن را برمىگيرد و به سمت قتلگاه خويش مىآيد.» [12]آرى امام در قبال امت و ميراث جدش تعهد دارد و نمىتواند كعبه را در تسخير بنىاميه ببيند و بىعدالتى، پليدى و قساوت دستگاه جابر را تحمل كند. «در چنين شرايطى [از انجام اعمال حجخوددارى مىكند] يعنى من اعتراض دارم... وى عدم رضايتخويش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مىكند. يعنى حجى كه گردانندهاش يزيد باشد براى مسلمين فايدهاى ندارد [اين كه امام كعبه را ترك كند] و بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مىكنم... يك دنيا معنى داشت. كار كوچكى نبود، ارزش تبليغاتى داشت، اسلوب، روش و متد كار در اين جا به اوج مىرسد. سفرى را در پيش مىگيرد كه همه عقلا... آن را ناموفق پيشبينى مىكنند». [13] آنان كه تنها به مصالح خويش مىانديشند و هر امرى را با ميزانهاى مادى مىسنجند سفر حضرت را بدون نتيجه مىپنداشتند و به بهانه خيرخواهى و دلسوزى براى انصراف وى از رفتن به عراق تلاش مىكردند و نزديكان نيز به صورتهاى مختلف اظهار نگرانى مىكردند. وعده و وعيدهاى حاكم مكه و پيشنهاد اماننامه نيز هيچگونه تاثيرى بر جاى نمىگذارد و كار به جايى مىرسد كه حاكم مىنويسد: «از خدا مىخواهم از تفرقهافكنى بپرهيزى، چه بيم دارم كشته شوى... امام پاسخ مىدهد: كسى كه به پيروى از دستورات حق و فرستاده اوست و به نيكى و نيكوكارى مقيد است، با خدا و پيغمبر خدا مخالف نيست و بهترين امان هم امان خداست.» [14]سرانجام امام حركتى را آغاز مىكند كه از انگيزههاى درونى بسيار توانايى منشا گرفته و با معيارهاى مادى قابل محاسبه نيست. «در عين حال حسينعليهالسلام نظر دوستاران و خيرخواهان را تصديق مىكند. مىگويد: خودم مىدانم. ايشان مىگويند: پس چرا اهلبيت را با خودت مىبرى؟ مىگويد: آنها را بايد ببرم... در واقع امام يك عده مبلغ را بعد از شهادتش با دست و نيروى خود دشمن تا قلب حكومت دشمن (شام) فرستاد اين خودش تاكتيكى عجيب و كارى فوقالعاده است همه براى اين است كه صداها بيشتر به جهان آن روز برسد، بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد.» [15]و فساد و پليدى و انحرافهاى اخلاقى يزيديان را برملا سازد و چهره كريه آنان را آشكار كند. «آرى ركتحسينعليهالسلام از حجاز و رفتنش به سوى عراق جنبش نيرومندى بود كه از انگيزههاى درونى بسيار توانايى منبعث مىشد.» [16]