پژوهشى در زمينه شاعر نبودن پيامبر از ديدگاه قرآن (1)
محمد صفر جبرئيلىچكيده:
در نوشتار حاضر، ابتدائاً از تاريخچه شعر و تدوين آن و اينكه شعر از فطريات انسان است سخن به ميان آمده است. سپس فرق شعر را با نظم بيان نموده و آيات مربوط به شعر و شاعران را ذكر كردهايم و ضمن دسته بندى اين آيات به بيان آراى مفسران شيعه و اهل سنت پرداخته و نهايتاً مدعاى خود را با استناد به آيات و روايات به اثبات رسانده و در پايان با توجه به آيات شريفه قرآن موقعيت شاعران را نفياً و اثباتاً مطرح كرده و از مطلوبيت نفسى شعر سخن گفتهايم.شعر و موقعيت آن:
شعر از قديم الايام معمول بوده و شايد بتوان گفت قدرت شعر گفتن در بشر همزمان با قدرت بيان بوده است. (2) و حتى بعضى آنرا از غرائز فطرى انسان به حساب آوردهاند. (3) اهميت شعر در انسان به قدرى است كه او در ايّام خاصى تمايل به سرودن آن دارد؛ مثلاً مادر موقع بچه دارى كه كودك خود را به ترقص در مىآورد عموماً الفاظى خيالى توأم با وزنى هر چند محدود بر زبان جارى مىكند.(4) و گاهى اوقات با صداى خود ترانهاى هم مناسب با آن، به اجرا در مىآورد و همچنين در مصائب باز اين خصوصيت را بيشتر در زنها خصوصاً زنان عزادار و مصيبت ديده به خوبى مشاهده مىكنيم. اما در مورد اينكه شعر از چه زمانى به عنوان يك علم تدوين يافته و مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. مىتوان گفت. از جمله «رسالههاى ارسطو در علوم مختلف» رسالهاى است در فن شعر و آن نخستين نقد دقيقى است از پيشينيان در زمينه شعر و ادب كه به دست ما رسيده است. (5) لذا در كتب منطق در بحث صناعات خمس منطقيون بالاتفاق صنعت پنجم را به شعر اختصاص داده و كم و بيش در باره آن بحث كردهاند. هر چند بحث منطق در باره شعر با بحث در باره آن در علم عروض و قافيه «علم بديع» و وزن و موسيقى تفاوت بسيارى دارد. بعلاوه شعر اصلاً از نظر منطقى با شعر از نظر اديبان تفاوت زيادى دارد؛ چرا كه از نظر منطق شعر محدود به مخيلات است صرف نظر از وزن و قافيه؛ ولى شعر از نظر ادب مخيلات توأم با وزن و قافيه است، (6) البته شعر نيمايى و شعر سپيد را بايد از اين مسأله استثنا كرد. مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب شريف «اساس الاقتباس» در مقاله نهم چنين مىنويسند: «شرط تقفيه در قديم نبوده است و خاص است به عرب و ديگر امم از ايشان گرفتهاند. اشعار يونانيان بعضى چنان بوده است و در ديگر لغات مانند عبرى و سريانى و فرس هم وزن حقيقى اعتبار نكردهاند و اعتبار وزن حقيقى به آن مىماند كه اول هم عرب را بوده است مانند قافيه و ديگران هم متابعت ايشان كردهاند. گرچه بعضى بر ايشان بيفزودهاند مانند فرس.» (7)تعريف شعر
با توجه به اين مطالب بايد گفت شعر از نظر متأخران و اديبان عبارت است از: «گره خوردگى عاطفه و تخيل كه در زبانى آهنگين شكل گرفته باشد. بر خلاف نظم كه كلامى است موزون و مقفى بدور از عاطفه و خيال.» پس عناصر و اركان مهم شعر عبارتند از: عاطفه، تخيل، زبان، موسيقى و تشكل؛ ولى عناصر نظم همان وزن و قافيه هستند. (8)در كتب منطق شعر را به دو 2 گروه تقسيم كردهاند.(9)
1 ـ شعر ارسطويى. كه تخيلى است صرف نظر از وزن و قافيه. 2 ـ شعر عروضى. كه آميخته است از تخيل و وزن و قافيه. با توجه به اين تعريف و توضيح در مىيابيم كه اگر نظم بدون تخيل باشد ديگر شعر نيست؛ مانند: نصاب الصبيان تأليف ابونصر فراهى در فن لغت، الفيه تأليف محمدبن مالك در فن ادب عربى، منظومه تأليف فيلسوف بزرگوار حاج ملا هادى سبزوارى در منطق و فلسفه و همچنين اُرجُوزههاى متعددى كه علما در علوم مختلف (از فقه و اصول و كلام و رجال و...) به نظم در آوردهاند. ملك الشعراى بهار قطعه شعرى دارد با عنوان شعر و نظم بدين قرار:
شعر دانى چيست؟ مرواريدى از درياى عقل
شاعر آن افسونگرى كاين طرفه مرواريد سفت
واى بسا ناظم كه او در عمر خود شعرى نگفت
اى بسا ناظم كه نظمش نيست الاّ حرف مفت(10)
اى بسا شاعر كه او در عمر خود نظمى نساخت
صنعت و سجع و قوافى هست نظم و نيست شعر
اى بسا ناظم كه نظمش نيست الاّ حرف مفت(10)
اى بسا ناظم كه نظمش نيست الاّ حرف مفت(10)
مقام و موقعيت شعر و شاعر در عصر جاهليت
شعر و شاعر در آن زمان به قدرى حائز اهميت بودند كه آن دو را مقدم بر شمشير و جنگجو مىدانستند و چه بسا ارزش او را بر خطيب و خطابه نيز برترى مىدادند؛ چرا كه شاعر زبان قبيله بود و در جنگها او بود كه دشمن را هجو مىكرد و با رجزهايش لشكر را بر مىانگيخت و احساسات آنها را به هيجان در مىآورد و نهايتاً پيروزى را نصيبشان مىنمود. و اگر در قبيلهاى شاعرى پديدار مىشد براى او جشنها بر پا مىكردند و به رقص و پايكوبى و اطعام مىپرداختند كه قبيله آنها زبان گويائى به دست آورده است كه در تمام مراحل حيات منشأ موفقيتهاى مختلفى برايشان بود.در اهميت شعر و شاعر در آن عصر چنين نوشتهاند:
«در آن روزگار نقش اجتماعى راستينى به عهده شاعر بود. قدرت شاعر بر قدرت خطيب فزونى داشت؛ زيرا شعر با سرعت بيشترى در خاطرهها نقش مىبندد و زودتر از خيمه گاهى به خيمه گاهى ديگر و از چاه آبى به چاه آب ديگر انتشار مىيابد؛ از طرف ديگر نوعى ويژگى مافوق طبيعى با نام شاعر ملازم بود. مىپنداشتند كه موجودى نامرئى و نيرومند كه همان جن باشد به وى الهام مىبخشد و يا حتى در درون او حلول كرده است. هر شاعر جن خاص خود را داشت؛ سخنان شاعر خاصه هجاهاى او از قدرت خباثت آميزى برخوردار بود و گاه همچنان كه پيش از اين گفتيم قبائل شاعران اسير را دهانبند مىزدند تا شايد از قدرت زيان آور سخنانشان رهايى يابند.» (12)ظهور اسلام و پيشرفت شعر
با ظهور اسلام در جزيرة العرب نه تنها اهميت و مقام و رتبه شعر تنزل نيافت بلكه شعر به نحو بهترى به حياط خود ادامه داده و با ترغيبها و تشويقهاى پيامبر و توجه آن حضرت به مقام شعر و شاعرى مكان و مقام خود را به نحو مطلوبترى افزايش داد. در تاريخ مىبينيم كه در بين اسراى جنگ احد اسيرى كه شاعر است مورد لطف پيامبر قرار گرفته و بر او منت نهاده و آزادش مىكند؛ اما بر خلاف ديگر اسيران از او فديه دريافت نكرده؛ ولى در مقابل آزادى او تعهد مىگيرند كه بر ضد اسلام و مسلمين شعر نسرايد. و يا در جاى ديگر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله كعب بن زهير را مهدور الدم دانسته و خون او را مباح نمودهاند؛ ولى به جهت شعرى كه سروده بود مورد توجه پيامبر قرار گرفته و حضرت او را مورد عفو و مرحمت قرار مىدهند. (13) مقام شعر در مواردى به حدى بالا ميرود كه پيامبر عزيز اسلام مسلمين را همانطوريكه امر به تعليم و تعلم قرآن كريم مىفرموده آنان را امر به سرودن و ضبط و ثبت اشعار فرموده و اين امر را يارى دين و جهادى در راستاى حفظ اسلام مىدانستند.(14) شهيد مطهرى در اهميت شعر و شاعران به نمونههايى اشاره فرمودهاند، از جمله نوشتهاند: «كميت اسدى با همان اشعارش بيشتر از يك سپاه براى بنى اميه ضرر داشت». و باز نوشتهاند: «يك قصيده آنها به اندازه يك سلسله مقالاتى كه يك متفكر انقلابى بنويسد اثر دارد.» (15)شعر در قرآن
چنانكه ديديم اسلام به «شعر» اهميت مىدهد و پيامبر اسلام شعراى متعهد را ارج مىنهاده است، با اين حال خداوند متعال در قرآن مجيد با صراحت تمام صفت «شاعر» بودن را از پيامبر نفى فرموده است. چنانكه «شعر نبودن» قرآن مجيد را تصريح نموده و اكنون سيرى در اين دسته از آيات قرآن مجيد مىكنيم. مجموع آياتى كه درباره رسالت خاتم النبيين نازل شده است حدود 1920 آيه مىباشد كه درصد متوسط آن 30% كل قرآن مىباشد. اين آيات خود بر سه 3 دسته تقسيم شده است: دسته اول. تذكر و تعليم توحيد و ذكر صفات و نعمات الهى است كه حدود 817 آيه را در بر مىگيرد. دسته دوم. تنزيل قرآن از جانب پروردگار و مسأله وحى و خصوصيات پيامبر اكرم است و حدود 634 آيه مىباشد. دسته سوم. وصف و جدال با مشركين كه اوج اين آيات مربوط به چند سال قبل از هجرت بوده ولى بعد از هجرت نيز حتى تا سال آخر عمر مبارك پيامبر اكرم ادامه داشته است كه حدود 445 آيه مىباشد. (16) آنچه در اين مقاله مطمح نظر است دسته دوم از اين آيات است كه در آنها بيشتر به جنبه تنزيل قرآن از طرف خداوند و مسأله وحى و بيان خصوصيات پيامبر و احياناً رد اتهامات وارده بر آن حضرت از طرف كفار و مشركين توجه شده است. از جمله آيات نازل شده در شش مورد طى شش سوره در ضمن حدود ده آيه مواردى را در مقام دفع اين تهمت كه پيامبر اكرم شاعر است و چيزهايى را كه به عنوان قرآن آورده است، شعر است مطرح فرموده است. مناسب است كه قبل از هر گونه بيان و نظرى اصل آيات را بترتيب قرآن با ترجمه فارسى آنها نوشته سپس به شأن نزول و توضيح و بيان آنها پرداخته شود. 1 ـ بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر فلياتنا بايه كما ارسل الاولون (انبياء / 5) و ليكن اين مردم غافل نادان گفتند كه سخنان قرآن خواب و خيالى بى اساس است. بلى محمد صلىاللهعليهوآله كه به اين قرآن دعوى نبوت مىكند شاعرى است كه اين كلمات را خود بافته است و از دروغ به خدا نسبت مىدهد و گرنه بايد مانند پيغمبران گذشته آيت و معجزهاى براى ما بياورد. 2 ـ والشعراء يتبعهم الغاون. الم تر انهم فى كل واد يهيمون. و انهم يقولون مالا يفعلون. الاالذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكرواالله كثيراً وانتصروا من بعد ما ظلموا و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون. (شعراء / 227 ـ 224) «پيامبر شاعر نيست». شعرا كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مىكنند. آيا نمىبينى آنها در هر وادى سرگردانند و سخنانى مىگويند كه خود عمل نمىكنند، مگر كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند و خدا را بسيار ياد مىكنند و به هنگامى كه مورد ستم واقع ميشوند به دفاع از خويشتن و «مؤمنان» بر مىخيزند (و از ذوق شعرى خود كمك مىگيرند) و به زودى آنها كه ستم كردند مىدانند كه بازگشتشان به كجاست. 3 ـ و علمناه الشعر و ماينبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين. (يس / 69) نه ما او را (يعنى محمد صلىاللهعليهوآله ) شعر آموختيم و نه شاعرى شايسته مقام اوست، بلكه اين كتاب ذكر الهى و قرآن روشن بيان خداست. 4 ـ و يقولون ائنا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون. (صافات / 36) «با كمال تكبر و بى شرمى» مىگفتند آيا ما براى خاطر شاعر ديوانهاى دست از خدايان خود برداريم. 5 ـ ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون. قل تربصوا فانى معكم من المتربصين. (طور / 31 ـ 30) يا كه «كافران نادان) گويند «محمد صلىاللهعليهوآله » شاعريست «ماهر» و ما حادثه مرگ او را انتظار داريم. «تا به مرگ از دعوى نبوتش آسوده شويم». اى رسول بگو شما به انتظار مرگ من باشيد كه من هم از منتظران «مرگ و هلاك» شما هستم. 6 ـ انه لقول رسول كريم. و ما هو يقول شاعر قليلا ما تؤمنون. (حاقه / 42 ـ 41) قرآن به حقيقت وحى خدا و كلام رسول بزرگوار است. نه شخص شاعرى «و گفتار خيالى و موهومى» است گرچه اندكى مردم هوشيار به آن ايمان مىآورند.تذكر
اين شش سوره تماماً جزو سورههاى مكى هستند؛ و همانگونه كه گفته شده معلوم مىشود اين اتهام در مكه بين سران كفار مطرح بوده است. (17)شأن نزول آيات شريفه
براى اينكه بهتر بتوانيم به علت و فلسفه نزول اين آيات شريفه پى ببريم، لازم است شأن نزول آنها را بيان كنيم. كفار قريش با اينكه خود از جاذبههاى قرآن بى بهره نبوده و شديدا تحت تأثير آن كلام الهى قرار مىگرفتند خصوصاً وقتى كه وجود مقدس پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله با آن صداى زيبا و قرائت جذّاب و نفس گيرايش آيات الهى را تلاوت مىفرمودند همه شديداً جذب شده و تحت تأثير قرار مىگرفتند؛ حتى سران كفار قريش كه از مخالفين سرسخت بودند شبانه از خفا و تاريكى استفاده كرده و پنهان از ديگران خود را در گوشهاى مخفى كرده و به تلاوت قرآن گوش فرا مىدادند؛ (18) اما وقتى به طور جدى دريافتند كه اين امر با عقايد و افكار و منافع آنها سر سازگارى ندارد بلكه شديداً آنها را به خطر مىاندازد به فكر چاره انديشى افتادند و براى اينكه اين جاذبه پر قدرت و با صولت قرآن و پيامبر را از ديدگاه عامه مردم بيندازند، دست به اتهامات مختلف و متعدد و گاه متضاد با هم مىزدند. چنانكه گاهى حضرت را ساحر مىخواندند و در برههاى ايشان را كاهن معرفى مىكردند و در زمانى او را شاعر مىپنداشتند؛ حتى به آن حضرت نسبت جنون داده و يا ايشان را مُفْتِرْ و دروغگو مىخواندند. اين تهمتهاى نامناسب و احياناً متضاد (19) خود حاكى از تحيّر و بيچارگى آنها بود كه توأم با جهالت و لجاجتشان معجونى ساخته بود كه مرتكب هر نسبت و هر كارى مىشدند تا بتوانند از نفوذ قرآن و پيامبر بكاهند. بد نيست اين نكته را متذكر شويم كه آنها در اين اتهامات دست به اقدام دسته جمعى مىزدند. قبل از نسبت هر تهمتى به پيامبر به طور مخفيانه جلسهاى تشكيل مىدادند؛ چنانكه اين امر از آيه شريفه معلوم است. و اسرّواالنجوى الّذين ظلموا. هل هذا الاّ بشر مثلكم...(سوره انبياء / 3) اين ظالمان در گوش خود گفتگوهايى را كه براى توطئه انجام مىدهند، پنهان مىدارند و مىگويند اين يك بشر عادى مثل شماست... در تاييد اين مطلب به روايتى كه علاّمه مجلسى در بحارالانوار نقل كردهاند استناد مىكنيم. مضمون روايت چنين است: قريش در مجلسى اجتماع كردند و بعد از مشورت، عتبة بن ربيعه را به نزد پيامبر فرستادند و به او گفتند كه به پيامبر چنين بگويد: قوم و قبيله تو مىگويند كه تو امر عجيب و بزرگى را آوردهاى كه آبا و اجداد تو بر آن نبودند و هيچيك از ما نيز بر آن اعتقاد نداشته و تو را تبعيت نخواهيم كرد و يقيناً تو احتياجى دارى كه ما او را برآورده مىكنيم و هر چقدر مال مىخواهى ما بتو مىدهيم و از اين كار دست بردار. بعد از اينكه عتبه اين پيغام را به حضرت رسانيد و سخنانش تمام شد، پيامبر فرمودند بسم الله الرّحمن الرّحيم حم تنزيل من الرّحمن الرّحيم و سوره شريفه را تا آيه فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقة عاد و ثمود (20) تلاوت فرمودند. عتبه بعد از شنيدن اين آيات به سوى قريش برگشت و قضيه را به اطلاع آنها رساند و سپس گفت: كلمنى بكلام ماهو بشعر و لا بسحر و انه لكلام عجب ماهو بكلام الناس... او «پيامبر» طورى با من صحبت كرد كه نه شعر بود و نه سحر بلكه كلماتى بود عجيب كه از جنس كلام بشر نبود... (21) مشابه همين مسأله و برخورد را وليد بن مغيره داشت كه بعد از استماع آيات سوره حم به خانه برگشت و از منزل خارج نشد؛ او كه عموى ابوجهل بود، سران قريش متعرض ابوجهل شدند كه عمويت به دين محمد صلىاللهعليهوآله گرويده است. ابوجهل و ديگران از اين امر شديداً غصهدار و غمگين شدند؛ صبح اول وقت ابوجهل به سراغ عمويش وليد رفته و به او گفت: مرا سرافكنده كردى و به افتضاح كشاندى و به دين محمد در آمدى. گفت: نه من به دين خود و اجدام هستم؛ لكن كلامى از او شنيدم كه مو بر بدنم راست شد؛ وقتى پرسيدند كه آيا آن كلام شعر بود گفت: خير. خطابه بود؟ گفت: خير. هر چه گفتند گفت: خير. گفتند پس چه بود؟ گفت: مرا مهلت دهيد تا فكر كنم.(22) اين روايت و روايات قبلى همه حاكى از متحير بودن قريش در امر قرآن و پيامبر صلىاللهعليهوآله بود؛ لذا مكرراً جلسه تشكيل داده و به مشورت مىپرداختند تا شايد بتوانند مرهمى بر آن زخمهاى دردناكشان بگذارند؛ امّا هيهات. مرحوم شيخ طوسى در تفسير تبيان در بيان اين آيات چنين فرمودهاند: «... با اينكه مىدانستند پيامبر شاعر نيست چنانكه مىدانستند مجنون هم نيست؛ اما اين اتهامات را به اين جهت مىگفتند كه نبوت و نزول وحى را بر پيامبر تكذيب كنند تا بتوانند خود را از پيامدهاى آن راحت كنند و اين عملى است كه از بيچارگان و سفيهان سر مىزند كه آنها نيز مخالفان خود را تكذيب مىكنند...» (23) سيد قطب در تفسير فى ظلال القرآن در همين رابطه مىگويند: «... آرى. قريش زمانى مىگفتند قرآن شعر است و پيامبر شاعر. آنها وامانده و متحير در اينكه چگونه با اين بيانات مقابله كنند و چطور با آن مواجه شوند. بيانات و اقوالى كه مانند آن را نديده و نشنيده و نمىشناختند و آنقدر اثر داشت كه در دل مردم نفوذ كرده و افكار و ديدگاه آنها را به حركت درآورده و بر اراده و افكارشان غلبه كرده بود.» (24)علت اتهام شاعر بودن به پيامبر و وجه تناسب آن
گفته شد كه كفار قريش براى آنكه مرهمى بر زخم دلشان بنهند هر گاه پيامبر را بطريقى مورد اتهام قرار مىدادند تا اينكه بتوانند تأثير كلام ايشان را كمتر كنند و توجه مردم به آن حضرت را از بين ببرند و گفته شد كه نوعاً اتهاماتى كه به حضرت مىبستند هيچ وجه تناسبى نداشته؛ اما از جهاتى قابل توجيه بود؛ مثلاً در يكى از جلسات وقتى بحث بر اين شد كه چه نسبتى به ايشان بدهند، بعضى پيشنهاد ساحر بودن را مطرح كردند. چنانكه وليدبن مغيره در يكى از همان جلسات بعد از رد پيشنهادهاى ديگران به فكر فرو رفت و بعد از مدتى با ناراحتى سر بلند كرد و گفت: او نيست مگر ساحر و جادوگر؛ چرا كه بين پدر و فرزند و برادر و زن و شوهر جدايى مىاندازد و اين نيست مگر همان سحر و جادو. (25) اما اينكه چرا حضرت را شاعر مىگفتند، تناسب قضيه در آن بود كه در جاهليت مردم اعتقاد بر اين داشتند كه هر شاعرى را شيطان و يا جن خاص خودش است كه اشعار را به او القا مىكند. چنانكه در تاريخ ادبيات عرب در اين خصوص آمده است: «از طرف ديگر نوعى ويژگى مافوق طبيعى با نام شاعر ملازم بود؛ مىپنداشتند كه موجودى نامرئى و نيرومند كه همان جن باشد به وى الهام مىبخشد و يا حتى در درون او حلول كرده است؛ هر شاعر جن خاص خود را داشت. (26) دكتر جواد على اين قضيه را به طور مبسوط مطرح كرده است و حتى نام شياطين بعضى شعرا، كه در عصر جاهليت مردم و خود شاعران به آن اعتقاد داشتند، را ذكر كرده است. از جمله اسم شيطان اعشى، مسحل بود و شيطان امرئ القيس، لافظ و شيطان عبيد بن ابرص، هبيد نام داشت.(27) لذا قريش با اين عنوان كه پيامبر شاعر است و اين مطالبى را كه به عنوان وحى و قرآن بيان مىكند از طرف خدا نمىباشد، بلكه اشعارى است كه توسط جن يا شيطان به او القاء مىشود؛ حضرت را مورد اتهام قرار مىدادند. ظاهراً بعضى از قريش نيز به همين مسأله دل خوش كرده بودند كه آرى او پيغمبر نيست بلكه شاعرى است كه اشعارى مىسرايد؛ لذا امر او را مقطعى دانسته و مىگفتند او هم مانند ديگر شاعران مىميرد و ما از دست او راحت مىشويم. با اين چاره انديشى ظاهراً هم مرهمى بر دلهاى زنگ زده خود مىگذاشتند، هم جواب سؤال ديگران را مىدادند. بعلاوه اينكه اين تهمت مىتوانست توجيهى براى دفع تأثير كلام و بيانات حضرت خصوصاً آيات نازله بر ايشان باشد و از مقام و موقعيتشان بكاهد؛ چرا كه ايشان نيز شاعرى است مانند ديگر شاعران كه باستناد مخيلات و ذوقيات و نهايتاً آموختههاى خود اشعارى را در قالبى جذاب مىسرايد، بالاخره مرگ او فرا رسيده و از بين خواهد رفت. چنانكه آيه شريفه ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون (سوره طور / 30) حاكى از اين ديدگاه است. علامه طباطبايى در ذيل اين آيه چنين فرمودهاند: «حاصل اين معنى اين است كه او شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم تا بعد از مردنش يادش از دلها برود و اسم و رسمش فراموش شود و ما از دست او راحت مىشويم.» (28)ديدگاه قرآن
با توجه به اين دو بحث كه شأن نزول آيات و تناسب اين اتهام را مطرح كرديم. اكنون ديدگاه قرآن را در باره شعر بودن قرآن و شاعر بودن پيامبر مطرح مىكنيم: چنانكه از ظاهر آيات بدست مىآيد مىتوان آنها را در سه دسته از هم متمايز كرد: دسته اول. آياتى كه خداوند از قول كفار اين اتهام را به پيامبر مطرح كرده است و آنها عبارتند از سه آيه زير: 1 ـ بل قالوا اضغاث احلام بل افتراه بل هو شاعر. (انبياء / 3) 2 ـ يقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون. (صافات / 36) 3 ـ ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون. (طور / 30) دسته دوم. آياتى كه خداوند اين اتهام را با تأكيد تمام رد فرموده است و عبارت از دو آيه زير است: 1 ـ و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ان هو الاّ ذكر مبين. (يس / 69) 2 ـ (انه لقول رسول كريم) و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون. (حاقه / 41) دسته سوم. آياتى كه ديدگاه كلى قرآن را راجع به شاعران نفياً و اثباتاً مطرح كرده است. و الشعراء يتبعهم الغاوون....(شعراء / 227 ـ 224) الف: دسته اول. راجع به اين آيات در دو بحث گذشته توضيحات لازم گفته شد. ب: دسته دوم. كه خود در برگيرنده دو مطلب است: 1 ـ پيامبر شاعر نيست و ما به او تعليم شعر نداديم. 2 ـ قرآن شعر نبوده و سروده شاعر نيست. ظاهراً اين آيات جواب صريح و قاطعى است به مفاد آيات دسته اول كه كفار پيامبر را شاعر مىدانستند و قرآن را شعر مىپنداشتند. خداوند صراحتاً فرموده است كه پيامبر شاعر نيست و اصلاً شعر به او تعليم داده نشده و شعر گفتن او را سزاوار نيست.توضيح آيات دسته دوم با بيان چند مطلب:
هر چند ما كه قرآن را بعنوان اولين منبع و سند در بيان افكار و عقايد و كليه مطالب ديگرى كه مورد نظر است مىدانيم اما خالى از فايده نخواهد بود. اگر به استناد نظر علماى بزرگوار از مفسرين و قبل از آن روايات وارده اين مسأله را توضيح بيشترى داده و چند مطلب مربوط را مطرح نماييم.مطلب اول: آيا پيامبر شعر بلد بودند يا خير؟
با توجه به اين آيه و آيات ديگر ظاهر اين است كه پيامبر عالم به شعر نبودند؛ يعنى نمىتوانستند شعر بسرايند و انشا كنند؛ چرا كه اين امر نسبت به ايشان منهى عنه بوده و اصلاً خداوند ذوق و قريحه شعر گفتن را به ايشان نداده است. چنانكه مرحوم طبرسى نوشتهاند: ما علّمناه الشعر. اى ما اعطيناه العلم بالشعر و انشائه. يعنى ما به پيامبر علم و دانش شعر گفتن را عطا نكرديم. (29) علامه طباطبايى نيز همين نظر را دارند.(30)اشكال و جواب.
اگر گفته شود كه درست است پيامبر نسبت به سرودن شعر نهى شده بود اما از آنجاييكه شعر گفتن معمولاً از ذوقيات انسان است و ممكن است هر كس بتواند شعر بگويد؛ لذا مىگوييم پيامبر احتمالاً ذوق و قدرت شعر گفتن را داشته لكن چون منهى عنه بوده از آن پرهيز مىكرده است. در جواب اين اشكال بايد گفت كه ديدگاه مفسران متفاوت است. اكثر آنان ـ از شيعه و اهل سنت ـ اعتقاد دارند كه پيامبر اصلاً علم به سرودن شعر نداشته است و اگر احياناً بيت و يا ابياتى بعنوان شعر به ايشان نسبت داده باشند آنها را تأويل كرده و جواب دادهاند. اما اينكه علم و قدرت سرودن شعر را نداشتهاند. اول. خداوند صراحتاً فرموده است كه پيامبر را شعر تعليم نداده است. (31) دوم. اگر ايشان توان و قدرت شعر گفتن را داشتند هر آينه اين شبهه براى ديگران به وجود مىآمد كه نكند اين آيات از همان اشعار باشد كه ايشان با استفاده از ذوق و قريحه شعرى آنها را مىسرايد.(32) سوم. اصلاً خداوند اين ذوق و قريحه شعرى را در وجود مقدس پيامبر ننهفته است.(33)نظريه دوم. پيامبر ذوق و قريحه شعرى داشتهاند.
در مقابل قول اول ـ كه مشهور بين مفسران همان بود ـ كسانى از مفسران هستند كه اين نهى را دليلى بر نداشتن ذوق و قريحه شعرى پيامبر صلىاللهعليهوآله ندانسته و اعتقاد دارند كه ايشان طبع و ذوق شعر داشتهاند لكن چون منهى عنه بودهاند از آن استفاده نمىكردهاند. (34)انگيزه رأى به قول دوم.
شايد بتوان گفت كه طرفداران قول دوم به اين علت كه پيامبر را جامع تمام كمالات مىدانسته و بعلاوه ذوق شعرى از فطريات انسان است به اينكه حضرت ذوق و قريحه شعرى داشته نظر دادهاند؛ اما بايد توجه داشت كه شايد ذوق و طبع شعرى از كمالات باشد اما براى پيامبر كه پرورش يافته مكتب وحى است و خود فرمودهاند: ادبنى ربى فاحسن تأديبى (35) ذوق و قريحه شعرى كمالى محسوب نمىشود كه هيچ بلكه موجب نقص هم هست؛(36) چرا كه او موجودى است ملكوتى و از منبع لايزال وحى بهره مىگيرد كه هر چه هست حق است و واقعيت اما شعر چيزى است خيالى آميخته با توهمات و اكاذيب كه مشهور است. «احسن الشعر اكذبه».مطلب دوم. آيا پيامبر شعر سروده و انشاء فرمودهاند؟
با توجه به توضيحات مطلب اول معلوم مىشود كه پيامبر شعرى انشاء نفرمودهاند. چنانكه علامه طباطبايى فرمودهاند: لم يقل رسول اللّه ص شعراً قط. پيامبر هرگز شعرى نگفتند. (37)اشعار منسوب به پيامبر صلىاللهعليهوآله
بيت و يا ابياتى موزون و مقفى به پيامبر نسبت داده شده است. مثل اينكه فرمودهاند: انا النبى لا كذبانا ابن عبدالمطلب يا در جنگ حنين فرمودهاند: هل انت الاّ اصبع رميتو فى سبيل اللّه مالقيت (38) تمام مفسرين و علما اين مسأله را به چند وجه جواب دادهاند: اول. اين بيت و ابيات شعر نيستند تا مورد اشكال واقع شوند؛ چرا كه شعر بايد با قصد به وزن و قافيه و نظم گفته شود در حاليكه در قرآن نيز آيات نسبتاً موزون و مقفى داريم و يا بعضى مردم گاه بدون هيچ قصد و ارادهاى در محاورات روزمره خود جملات موزون و مقفى بكار مىبرند اما هيچكدام از اينها شعر به حساب نيامده و گوينده را شاعر محسوب نمىكنند. (39) دوم. اين ابيات اگر شعر هم باشد اتفاقاً از پيامبر صادر شده و حضرت قصد شعر گفتن را نداشتهاند. سوم. مشهور بين اديبان آن است كه كلام منظوم يك بيتى و دو بيتى را شعر نمىگويند. (40) اگر جواب دوم را بپذيريم بايد قبول كنيم كه پيامبر ذوق و قريحه و قدرت شعر گفتن را داشته ولى به علت آنكه منهى عنه بوده استفاده نمىكردهاند.نظر مؤلف روح البيان
: ايشان در كتاب تفسيرش در بيان ما علمناه الشعر و آيات مربوطه شعر را به دو نوع تقسيم كردهاند: 1 ـ شعر منطقى. كه تأليف شده است از مقدمات كاذبه و خيالى؛ 2 ـ شعر اصطلاحى. كلام موزون و مقفى كه گوينده با اراده و قصد آنرا به وزن و قافيه در مىآورد. ضمن اينكه معتقد است شعر در نزد قدما عبارت از چيزى بوده كه از مقدمات تخيلى و كاذب تشكيل مىشده و وزن و قافيه در آن نقشى نداشته و بعدها اين دو ركن مهمى را در شعر بوجود آوردند. سپس اضافه مىكند: منظور از قرآن در ماعلمناه الشعر (41) و ما هو بشاعر (42) شعر منطقى است نه اصطلاحى، (43) لذا در جاى ديگر مىگويد: اينكه پيامبر را شاعر مىدانستند منظور از شاعر بودن كاذب بودن بود؛ چرا كه بليغان عرب مىدانستند اين كلماتى كه پيامبر مىفرمايد شعر نيست.(44)نقد نظريه صاحب روح البيان:
1 ـ اينكه در نزد قدما شعر خالى از وزن و قافيه بوده صحيح است؛ اما در عصر جاهليت قبل از اسلام وزن و قافيه جزو اركان اصلى شعر محسوب مىشده و اصطلاحاً شعر به كلامى مىگفتند كه ضمن اينكه از مقدمات خيالى و كاذب تشكيل مىشده است داراى وزن و قافيه نيز بوده است و اين امر از اشعارى كه از شاعران جاهليت به ما رسيده است و يا اشعار شاعران مخضرم و همچنين شاعران صدر اسلام مثل حسان و ديگران اين موزون و مقفى بودن كاملاً مشهود است و قريب به اتفاق مفسران و اديبان بر اين امر اتفاق دارند؛ پس منظور همان شعر اصطلاحى موزون و مقفى است نه نظر صاحب تفسير روح البيان؛ 2 ـ اينكه مقصود از شاعر بودن پيامبر كاذب بودن ايشان باشد و به تناسب آيات ديگر مثل: ما علمناه الشعر. والشعراء يتبعهم الغاوون. شاعر مجنون. سازگارى ندارد؛ 3 ـ اينكه بلغاى عرب مىدانستند اين كلماتى كه پيامبر مىفرمايد شعر نيست صحيح است. چنانكه در بيان شأن نزول آيات به طور مفصل گفته شد؛ يا اينكه وليد (45) بعد از شنيدن آياتى از كلام اللّه مجيد از زبان پيامبر قرآن را چنين توصيف كرد و گفت: من از محمد صلىاللهعليهوآله امروز سخنى شنيدم كه از سنخ كلام انس و جن نيست. و ان له لحلاوة و ان اعلاه لَمُثمر و ان اسفله لمعذق. و انه يعلو و ما يعلى عليه. بدرستى كه سخن او شيرينى خاصى دارد و زيبايى مخصوص. شاخسار آن پر ميوه و ريشههاى آن پر بركت است. سخنى است برجسته و هيچ سخنى از آن برجستهتر نيست؛ (46) 4 ـ در آيه شريفه سوره انبياء قبل از شاعر بودن نسبت مفتر بودن را به ايشان دادهاند كه همان كذب است. پس معلوم مىشود منظور از شاعر بودن كاذب بودن حضرت نبوده است. و همچنين موارد ديگر كه تماماً دليل بر رد نظر مؤلف روح البيان است. اللّه اعلم.مطلب سوم. آيا پيامبر شعر و اشعار ديگران را انشاد (47) مىفرمودهاند؟
مرحوم علامه امينى تصريح دارند به اينكه حضرت شعر ديگران را انشاء مىفرمودهاند.(48) در عين حال ايشان بيت يا ابياتى كه پيامبر از شاعران انشاد فرموده باشد ذكر نكردهاند. مرحوم طبرسى، علامه طباطبايى، ابوالفتوح رازى، قرطبى، دكتر جواد على و ديگران نوشتهاند كه: پيامبر هر وقت مىخواست شعر شاعرى را انشاد فرمايند در آن تغيير و تصرف مىكردند. (49) چنانكه از عايشه چنين نقل كردهاند: روزى پيامبر به شعر ابن قيس
«ستبدى لك الايام ما كنت جاهلا
ًو يأتيك بالاخبار من لم يتزود»
ًو يأتيك بالاخبار من لم يتزود»
ًو يأتيك بالاخبار من لم يتزود»
ستبدى لك الايام ما كنت جاهلاً
و يأتيك من لم يتزود بالاخبار
و يأتيك من لم يتزود بالاخبار
و يأتيك من لم يتزود بالاخبار
مطلب چهارم. علم و اطلاع پيامبر به شعر ديگران.
در اينكه پيامبر علم و آگاهى به اشعار ديگران داشته و آنها را مىشناخته است شكى نيست. چنانكه از عبارت ابوالفتوح رازى و نظر صاحب روح البيان ـ كه سابقاً مطرح كرديم ـ اين نظر به خوبى تأييد مىشود. مضافاً اينكه مرحوم علامه امينى در تأييد اين نظر چنين فرمودهاند: روزى پيامبر فرمودند: چه كسى شعر ابوطالب را براى ما انشاد مىكند؟ عمر بلند شد و گفت: يا رسول اللّه شايد اين ابيات را در نظر داريد. و ما حملت من ناقة فوق ظهرهاابر و ادنى ذمه من محمد. پيامبر فرمود: خير. اينكه از اشعار ابوطالب نيست اين شعر حسان بن ثابت است. سپس حضرت على عليهالسلام برخاسته و فرمود شايد اين را اراده فرمودهايد:
و ابيض يستسقى الغمام بوجهه
و بيع اليتامى عصمة للارامل
و بيع اليتامى عصمة للارامل
و بيع اليتامى عصمة للارامل
عنايت و توجه ائمه (عليهم السلام)
در زندگى ائمه (عليهم اسلام) كه نظر مىافكنيم مىبينيم هر كدام به طريقى شعر و شاعرى را مورد عنايت و لطف خود قرار دادهاند و چه بسا بعضى از آن بزرگواران خود نيز شعر و اشعارى سروده باشند. چنانكه از وجود مقدس اميرالمؤمنين عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام نيز اشعارى زيادى نقل كردهاند و حتى ديوانى به امام على عليهالسلام نسبت داده شده است. (60) و از جمله توصيههاى امام صادق عليهالسلام به شيعيان اين است: به فرزندان خود اشعار عبدى را بياموزيد كه او بر دين خداست. (61) با توجه به اين ديدگاه از پيامبر و ائمه (عليهم السلام) و به تبع آنها علما و بزرگان از دانشمندان اسلامى كه همه لطف و عنايت خاصى به شعر و شاعران دارند چرا خداوند متعال فرموده و ما ينبغى له. شعر گفتن شايسته پيامبر نيست. در جواب اين بيان شريف و ذكر حكمت اين قول رفيع با اتكا به تفسير شريف نمونه (62) كه معيار كلى مباحث اين قسمت مديون آن نوشتار است، توضيحاتى داده مىشود. 1 ـ همانطورى كه گفته شد اگر پيامبر شعر مىسرودند، با توجه به تهمتهاى قريش از جمله اينكه حضرت شاعر است ممكن بود اين شبهه براى عدهاى پيش بيايد كه اين آيات نازله واقعاً شعر است و پيامبر نيز شاعر است؛ 2 ـ شأن و مقام پيامبر بالاتر از آن است كه شعر بگويد؛ چرا كه شعر مركب از مخيلات و مكذوبات و آميختههاى ديگرى است و اين براى پيامبر كه رسول خداست جداً مناسب نبوده بلكه موجب كسر شأن حضرت مىباشد. در حاليكه پيامبر گرامى با وحى الهى آن معدن حقايق و واقعيتها كه خود سرچشمه از منبع لايزال الهى دارد بهرهمند مىشده است؛ لذا شخصيتى با اين مقام و موقعيت احتياجى به شعر ندارد؛ (63) 3 ـ شعر از عواطف متغير انسانى سرچشمه مىگيرد و هميشه در حال دگرگونى است. در حاليكه پيامبر و افكار عالى او حقايق ثابت و غير قابل تغيير آسمانى است كه تا روز قيامت براى تمام جهانيان مطرح است؛ 4 ـ معمولاً شاعران در موارد زيادى لطافت شعر خود را با اغراق و مبالغه گويى مىرسانند. در حاليكه پيامبر از طريق وحى بدون هيچ اغراق و مبالغهاى افكار عالى اسلام و قرآن را به بهترين وجه به مردم ابلاغ فرمودند. آرى اين قرآن است كه از ابتدا تا انتها با آن گستردگى فوق العاده و جذابيت فوق تصورش ذرهاى از اغراق و مبالغه را در آن نمىيابيم؛ 5 ـ شاعر در موارد بسيارى به جهت زيبايى و لطافت و رديف شدن قافيه و سجع خود را تسليم الفاظ مىكند و نوعاً از حقايق و واقعيتها بدور است؛ اما قرآن با همين الفاظ متداول بهترين حقايق و واقعيتها را با بيانى جذاب و فوق العاده گيرا مطرح فرموده است؛ 6 ـ شعر هر چقدر جالب و عالى باشد محدود به زمان و مكان و گروه خاصى است؛ اما قرآن بدور از هر گونه محدويت بيانگر بهترين و كاملترين واقعيتها بوده و گاهاً با عباراتى كوتاه بالاترين معارف را به بشريت معرفى نموده است؛ 7 ـ با نگاهى به موقعيت شعر در زمان جاهليت كه بيشتر مولود زندگى شاعر، اموال طبيعى و اجتماعى او بود و مشهورترين موضوعات او وصف، مدح، رثا و هجاء، فخر و غزل و خمر بود. خصوصا با توجه به اينكه مردم اعتقاد به اين داشتند كه شاعر را شيطان و يا جنى است كه مطالب را به او القاء مىكند، بهتر مىتوان به حكمت آيه شريفه پى برد. تذكر اين نكته خالى از اهميت نيست كه تمام اين موارد نسبت به مقام رفيع نبوت است و موقعيت ناهنجار شعر جاهليت. والا شعر نفساً امرى است مطلوب و مىتواند در تعالى امور مثمر ثمر باشد. چنانكه پيامبر فرمودهاند: ان من الشعر لحكمة و ان من البيان لسحرا (64) بعضى اشعار حكمت و پارهاى از سخنان سحر هستند.ديدگاه قرآن در باره شاعران
گفته شد كه شاعر از مقام و موقعيت فوق العادهاى برخوردار بوده به حدى كه بالاتر از خطيب و رفيعتر از جنگنجو بوده است. و با پيدا شدن شاعرى در قبيله مجالس جشن و سرور برگزار مىگرديد كه قبيله صاحب شاعرى شده است كه در واقع او زبان گوياى قبيله خواهد بود و با اشعارش هم مىتواند تأليف قلوب نمايد و هم دشمنان را هجو كند. و با رجزهايش جنگجويان را تشويق كرده و پيروزيها را نصيبشان نمايد. و با رثاهايش مصائب و مصيبتها را بيان كند و مصيبت زدگان را تسلى خاطر دهد... از جمله آيات نازله در اين كتاب شريف چند آيه است كه با بيان اوصاف شاعران ديدگاه خود را نسبت به آنها بيان داشته و بهمين مناسبت يك سوره از قرآن بنام الشعراء (65) نام گرفته است. خداوند در آياتى از اين سوره ابتدا در مقام نفى و رد شاعران آنها را طرد كرده اما براى اينكه اين توهم پيش نيايد كه چرا؟ و علت رد آنها چيست؟ اوصافشان را به خوبى بيان فرموده كه علت طرد آنها وجود آن خصائص است. در آخر با يك استثنا شاعران مورد نظر را با بيان اوصافشان مورد توجه و عنايت خاص خود قرار داده است. آيات دسته سوم از آيات مربوط به شعر و شاعرى كه شامل چهار آيه آخر سوره شعراء مىباشد بيانگر همين ديدگاه است.شأن نزول آيات
بعضى گفتهاند كه آيات در باره تنى چند از شاعران قريش كه پيامبر را ناسزا گفته بودند نازل شده است. اما مشهور بين مفسران اين است كه آيات دربر گيرنده تمام شاعران جاهليت و كفار بوده و همچنين در تمام مكانها و زمانها شاعران هم فكر و عقيده و مشترك در اين اوصاف را در بر مىگيرد.خط مشى و سير فكرى شاعران با پيامبر اكرم متفاوت است.
خداوند در اين آيات ضمن رد و طرد اينگونه شاعران خط مشى آنها را كه مغاير با سير فكرى و عملى پيامبر اكرم است معرفى كرده كه به مواردى از آنها اشاره مىشود: (66) 1 ـ شاعران در عالم خيال و پندار حركت مىكنند ولى پيامبر مملو از واقع بينى براى نظام بخشيدن به جهان بشريت سير مىكند؛ 2 ـ شاعران غالباً طالب عيش و نوشند و در بند زلف و خال يار؛ 3 ـ آنها معمولاً در پندارها و تشبيهات شاعرانه خويش گرفتارند؛ حتى هنگامى كه قافيهها آنها را به اين سمت و آن سمت مىكشاند، در هر وادى سرگردان مىشوند؛ 4 ـ آنها غالباً در بند منطق و استدلال نبوده و اشعارشان از هيجاناتشان تراوش مىكند و اين هيجانات و جهتهاى خيالى هر زمان آنان را به وادى ديگرى سوق مىدهد؛ 5 ـ هنگامى كه از كسى راضى و خوشنود شوند او را با مدائح خود به اوج آسمانها مىبرند هر چند كه او مستحق قعر زمين باشد و از او فرشتهاى زيبا مىسازند هر چند شيطانى لعين باشد و هنگامى كه از كسى برنجند چنان به هجو او مىپردازند كه گوئى مىخواهند به اسفل السافلينش بكشانند هر چند موجودى آسمانى و پاك باشد؛ 6 ـ شاعران غالباً مردان بزمند نه جنگاوران رزم؛ اهل سخنند نه اهل عمل. خدا فرموده است: «انهم يقولون ما لايفعلون.» و اين در حالى است كه پيامبر با خط مشى با محتوا و حساب شده وحى و قرآن كه سرتاسر عمل به موازين و مبانى عالى كمال است و سير فكرى و عملى قابل توجهش هيچ سنخيت و ارتباطى با آن سير فكرى شاعران نداشته و ندارد.بيان آيات
با توجه به آن سير فكرى بيان شده اوصافى را كه قرآن براى شاعران مطرح فرموده است به شرح زير هستند: 1 ـ پيروان آنها گروهى گمراهند؛ يتبعهم الغاوون. 2 ـ آنها مردمى بى هدف و متأثر از هيجانهايند؛ انهم فى كل واد يهيمون. 3 ـ سخنانى مىگويند كه خود به آن عمل نمىكنند. انهم يقولون مالا يفعلون. با مراجعه به تاريخ، عقل، عرف و... كاملاً معلوم مىشود كه پيامبر اكرم دقيقاً در مقابل اين اوصاف است.بيان اوصاف شاعران اسلامى:
1. مؤمن به خدا و اسلام و مبانى قرآن؛ الا الذين آمنوا... 2. اعمال صالح پيشه مىكنند؛ و عملوا الصالحات... 3. هميشه بياد خدا هستند؛ و اذكروا الله كثيراً... 4. در مقابل ظلم و ستم مقاوم بوده و دادخواه مظلومانند. و انتصروا من بعد ماظلموا... در روايات است وقتى كه اين آيات نازل شد عدهاى از شاعران خدمت پيامبر رسيدند. در حاليكه گريه مىكردند و مىگفتند ما هم جزو شاعران هستيم در حاليكه خداوند اين آيات را نازل فرموده است. پيامبر قسمت آخر آيه را براى آنها تلاوت نموده و فرمود: شما از اينها هستيد. (67) الا الذين آمنوا... پس معلوم شد كه نفس شعر مذموم نيست چنانكه هر كه شاعر شد مطرود و مغضوب الهى نخواهد بود. بلكه همانطورى كه شعر در مواردى بسيار مورد پسند است شاعر نيز به تناسب آن مورد نظر و عنايت است. بقول منوچهرى دامغانى (68) كه در يكى از قصايدش چنين سروده است:
گر مديح و آفرين شاعران بودى دروغ
بر لب و دندان آن شاعر كه نامش بابغه است
كى دعا كردى رسول هاشمى. خير الورى؟
شعر حسان بن ثابت كى شنيدى مصطفى؟
كى دعا كردى رسول هاشمى. خير الورى؟
كى دعا كردى رسول هاشمى. خير الورى؟
1 ـ نقل شده است كه حضرت آدم (ع) بعد از هبوط به زمين و موقع ديدن صحنههاى تازه اين كره خاكى چند بيت شعر انشاء كردهاند. بحارالانوار، ج 79 ص 290؛ تذكرة الشعراء، ص 18. 2 ـ چنانكه استاد دكتر سيد جعفر شهيدى چنين نوشتهاند: از آنجا كه شعر از دو عنصر اساسى عاطفه و خيال تكوين يافته و انسان طبيعتا موجودى است عاطفى به حدى كه در حيات اجتماعى او نقش عاطفه كمتر از عقل نيست. پس ميل به شعر در انسان از همان زمانهاى پيشين وجود داشته است. بحدى كه نمىتوان گفت كدام فن بر ديگرى تقدم دارد شعر بر نثر يا نثر بر شعر. و در جاى ديگر چنين نگاشتهاند: سابقا گفتيم كه شعر گفتن از غرائز فطرى انسان است به حدى كه منع او از شعر ممكن نيست. مقاله: الشعر واثره فى الاخلاق و المجتمع. 3 ـ چنانكه حضرت زهرا سلام اللّه عليها با امام حسن و امام حسين چنين حالتى را داشتهاند... .بحار، ج 43، ص 286. 4 ـ محمد خوانسارى، منطق صورى، ص 236. 5 ـ چنانكه در تفسير روح البيان ج 7 ص 429 متعرض اين دو قسم شده و معتقد است شعر مورد نظر قرآن همان شعر منطقى است كه دستخوش وهم و خيال است. حال چه مقفى باشد و موزون يا خير فرق نمىكند. ما در مباحث بعدى متعرض كلام ايشان خواهيم شد. 6 ـ اساس الاقتباس ص 586 و 587. 7 ـ زبان و نگارش فارسى؛ تأليف جمعى از مؤلفان؛ چاپ انتشارات سمت؛ ص 145. 8 ـ اين همان تقسيم قبلى شعر است به شعر منطقى و اصطلاحى. 9 ـ همان، ص 146. به نقل از ديوان بهار، ج 2، ص 407. 10 ـ سوره شعراء 227 ـ 224. 11 ـ تاريخ ادبيات عرب؛ تأليف عبدالجليل. ترجمه. آذرتاش آذرنوش، ص 38. 12 ـ الدين و الادب، انتشارات دانشگاه تهران. دلائل الاعجاز، عبد القاهر الجرجانى، صص 18 و 19. 13 ـ الغدير، ج 2، ص 7. 14 ـ ده گفتار استاد مطهرى، ص 253. 15 ـ سير تحول قرآن صص 168. 171. 172. 16 ـ الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 370. الوفاء بأحوال المصطفى، ج 1، ص 265. بحار الانوار، ج 18، ص 198 با اختلاف. 17 ـ قرآن در اسلام، ص 160. التمهيد، ج 4، ص 202، بنقل از سيره ابن هشام، ج 1، ص 327، 338. 18 ـ ر. ك: تفسير نمونه، ج 22، ص 444. 19 ـ سوره فصلت، آيه 13. اگر كافران از خدا اعراض كردند به آنها بگو من شما را از صاعقهاى مانند صاعقه هلاك عاد و ثمود ترسانيدم. 20 ـ بحارالانوار، ج 92، ص 295. و سيره ابن هشام. ج 1، ص 313 و 314، با اندكى تغيير. 21 ـ همان، ج 17، ص 212. و همچنين المتهيد، ج 4، ص 214، با تغيير. 22 ـ تفسير التبيان، ج 9، ص 412. 23 ـ تفسير فى ظلال القرآن، ج 6، ص 245. 24 ـ بحارالانوار، ج 18، ص 168. 25 ـ تاريخ ادبيات عرب، ترجمه آذرنوش، ص 38. 26 ـ المفصل فى تاريخ العرب، ج 9، ص 119. 27 ـ الميزان، ج 19، ص 17، ترجمه فارسى ج 19، ص 33. و همچنين تفسير نمونه، ج 22، ص 443. 28 ـ تفسير مجمع البيان، ج 8، ص 674. 29 ـ ر. ك، تفسير الميزان، ج 17، ص 108. ترجمه فارسى ج 17، ص 169. و نيز تفسير احسن الحديث، سيد على اكبر قرشى ج 9، ص 103. 30 ـ تفسير كبير، فخر رازى ج 26، ص 104. انه معلم من عنداللّه فعلمه ما اراده و لم يعلمه ما لم يرد. 31 ـ تفسير التبيان، ج 8، ص 473. لانه لو علمناه ذلك لدخلت به الشبهه على قوم فى ما اتى به من القرآن و انه قدر على ذلك لما فى طبعه من الفطنة للشعر. 32 ـ ر. ك، تفسير تبيان، ج 8، ص 473. تفسير روح المعانى، جزء 23، ص 43. تفسير الجامع، ج 15، ص 51 تا 55. تفسير الجواهر، ج 7، جزء 17، ص 142. 33 ـ تعليقه بر تفسير ابوالفتوح، ج 9، ص 289 ـ آية اللّه ميرزا ابوالحسن شعرانى. 34 ـ نهج الفصاحه، حديث 118. 35 ـ ر. ك: ترجمه الميزان، ج 17، ص 17. 36 ـ الميزان، ج 17، ص 117، به نقل از تفسير القمى. 37 ـ تفسير الجامع قرطبى، ج 15، ص 51 تا 55. 38 ـ لغتنامه علاّمه دهخدا، حرف شين، ص 398. ترجمه الاتقان، ج 2، ص 386. 39 ـ اعجاز القرآن. ابوبكر باقلانى صص 80 ـ 81. 40 ـ سوره يس، آيه 69. 41 ـ سوره حاقه، آيه 41. 42 ـ تفسير روح البيان، ج 7، صص 429 و 430. 43 ـ تفسير روح البيان، ج 6، ص 315. انما رموه بالكذب فان الشعر يعبر به عن الكذب و للشاعر الكاذب. 44 ـ وليد از قضات عرب بوده و بسيارى از مشكلات عرب به دست او حل مىگردد؛ فروغ ابديت. ج 1، ص 239. 45 ـ فروغ ابديت، ج 1، ص 240. الشفاء بتعريف حقوق المصطفى، ج 1، ص 365. الوفاء بأحوال المصطفى، ج 1، ص 203، با اندكى تغيير. 46 ـ انشاد از نشد به معنى خواندن شعر است. حال گوينده خود او باشد يا شعر ديگرى را بخواند. انشاء از نشأ به معنى ايجاد كردن. كسى كه شعر بسرايد. 47 ـ ر. ك: الغدير، ج 2، ص 3. 48 ـ الميزان، ج 17، ص 117. در بين صاحب نظران نامبرده عبارت علامه نوشته شد. 49 ـ همان. 50 ـ المفصل فى تاريخ العرب، ج 9، ص 244. اما اينكه عايشه گفته شعر مبغوضترين سخنان نزد او بود بعداً خواهيم گفت اين بستگى به نوع شعر دارد. و الاّ حضرت مكرراً به اشعار شاعران اسلامى توجه و عنايت خاص داشتند. 51 ـ تفسير ابوالفتوح رازى، ج 9، ص 288. 52 ـ الغدير، ج 2، ص 4. دلائل الاعجاز، عبدالقاهر الجرجانى، ص 17. 53 ـ الغدير، ج 2، ص 7. 54 ـ همان. 55 ـ تاريخ ادبيات عرب. عبدالجليل ترجمه آذرنوش ص 65. 56 ـ الغدير، ج 2، ص 7. دلائل الاعجاز، عبد القاهر الجرجانى، ص 14، با اندكى اختلاف. 57 ـ الغدير ج 2، ص 6. التمهيد، ج 4، ص 321. 58 ـ همان. دلائل الاعجاز، عبد القاهر الجرجانى، ص 13، با اندكى اختلاف. 59 ـ راجع به انتساب اين ديوان كه حدود 1500 بيت دارد به امام على (ع) شك و ترديد فراوان وجود دارد كه در جاى خود متذكر شدهايم. 60 ـ تفسير نمونه، ج 15، ص 385. يا معشرالشيعه علموا اولادكم شعرالعبدى فانه على دين اللّه. 61 ـ تفسير نمونه، ج 18. 62 ـ ترجمه الاتقان، ملا جلال سيوطى، ج 2، ص 384 و التمهيد، ج 4، ص 49 به نقل از راغب اصفهانى. 63 ـ سفينة البحار، ج 1، ص 703. اعجاز القرآن، عبدالكريم خطيب، ج 1، ص 103. 64 ـ سوره 26 از قرآن كريم. 65 ـ اين موارد برگرفته از تفسير شريف نمونه است. ج 15، ص 378. 66 ـ الغدير، ج 2، ص 9. 67 ـ شعر و شاعرى در ايران اسلامى، ص 24، معظمه اقبالى. 68 ـ يك نفر شاعر با گفتن يك سطر شعر در ولادت فرزند فضل بن خالد برمكى سى و شش هزار «درهم» جايزه گرفت. تفسير احسن الحديث، على اكبر قرشى، ج 9، ص 106. 69 ـ قاموس قرآن، على اكبر قرشى، ج 4، ص 46.