پندارهایی درباره اعجاز قرآن و پاسخ آنها نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پندارهایی درباره اعجاز قرآن و پاسخ آنها - نسخه متنی

سید ابوالقاسم خویی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پندارهايى درباره اعجاز قرآن و پاسخ آنها

آيت الله العظمى خوئى (ره)

اشكال ادبى در قرآن

آيا فهم اعجاز قرآن همگانى است؟

آيا قرآن قابل معارضه است؟

آيا قرآن با كتب آسمانى پيشين مخالفت دارد؟


عدم تناقض در قرآن

آيا اعجاز قرآن قابل تفويض است؟


علل انصراف از معارضه با قرآن


تناسب تدوين قرآن با اعجاز آن


تفاوت روش بيان قرآن با روش سخن سرايان


معارضه با قرآن



معارضه با سوره فاتحه


معارضه با سوره كوثر


اشكال ادبى در قرآن

قرآن تمام مخالفين خود را به مبارزه كلامى فراخوانده و از آنان خواسته است كه به مانند يك سوره از سوره‏هاى آن را بياورند، ولى كسى قدرت معارضه و مبارزه با قرآن را نداشته و در مقابل پيشنهاد قرآن، زانوى عجز بر زمين زده است.

چون اين شكست و رسوايى در معارضه با قرآن، بر دشمنان و مخالفين قرآن بس گران و غير قابل تحمل بود، تصميم گرفتند كه در مبارزه با قرآن، راه ايراد و اشكال تراشى را پيش گيرند و از اين راه قرآن را در افكار و انظار ديگران كوچك جلوه دهند.

اينك ما همان اشكالات را در اين جا مى‏آوريم، تا از يك طرف پايه معلومات و طرز تفكر اين افراد را روشن سازيم و از طرف ديگر معلوم شود كه هوا و هوس، تعصب خشك و بى‏جهت چگونه زمام اختيار آنان را به دست گرفته، به هر سو كه مى‏خواهد سوقشان مى‏دهد و در قعر بدبختى و هلاكت‏شان مى‏نشاند.

اشكال1: مى‏گويند: در قرآن جملاتى به كار رفته است كه با اسلوب فصاحت و بلاغت و با قواعد عربى سازش ندارد و چنين كتابى نمى‏تواند معجزه باشد.

پاسخ: اين گفتار از دو جهت باطل و نادرست است زيرا:

اولاً: قرآن در ميان بليغ‏ترين و فصيح‏ترين عرب‏ها نازل گرديده و آنان را به معارضه فراخوانده كه اگر بتوانند سوره‏اى مانند سوره‏هاى قرآن را بياورند، در اين مسابقه فائق شوند، ولى بلافاصله اين نكته را تذكر داده كه معارضه با قرآن از قدرت بشر خارج است، گرچه همه آنان پشتيبان همديگر باشند.

پس اگر در قرآن كوچك‏ترين مخالفت با قواعد عربى ديده مى‏شد، همان افراد بليغ كه بر اسلوب لغت عرب و مزاياى آن بيش‏تر از ديگران واقف و بااطلاع بودند، روى همان نقطه كوچك انگشت اشكال و ايراد مى‏نهادند و آن را عليه قرآن دليل مى‏گرفتند و در ميدان مبارزه با قرآن، پيروز مى‏گرديدند و خود را از مبارزه با زبان و شمشير راحت مى‏نمودند.

و اگر يك چنين عملى انجام مى‏شد، مسلماً تاريخ براى ما ثبت و حفظ مى‏كرد و حداقل در ميان دشمنان اسلام زبان به زبان نقل مى‏شد. در صورتى كه از چنين جريانى، هيچ اثرى در تاريخ در ميان دوست و دشمن ديده نمى‏شود.

و ثانياً: در زمانى كه قرآن نازل گرديد از اين قواعد عربى خبرى نبود، بلكه بعداً در اثر كاوش و بررسى در كلمات بليغان و سخن سرايان عرب و از جست و جو و دقت در تركيباتى كه آنان در گفتارشان به كار برده بودند، اين قواعد استخراج و جمع آورى گرديد و به صورت يك علم خاصى در آمد و در اين راستا اگر فرض شود كه قرآن وحى الهى نيست - چنان كه طرف گفت و گوى ما مى‏پندارد - حداقل كم‏تر از كلام فصحا و سخن سرايان عرب نيز نمى‏باشد و بلكه قرآن در كمال فصاحت و بلاغت است، يكى از شاخص‏ترين و مهم‏ترين منابع و مأخذ قواعد عربى است.

بنابراين، اگر يك قاعده عربى كه پس از نزول قرآن به دست آمده است با قرآن تطبيق نكند، نقض و ايراد بر آن قاعده متوجه خواهد بود و نه بر قرآن.

علاوه بر اين، اين ايراد در صورتى به قرآن متوجه مى‏شود كه جمله مخالف با قواعد عربى در قرآن از نظر طرز قرائت، مورد اتفاق تمام قاريان بوده باشد، ولى در صورت اختلاف قرائت‏ها اگر اعتراضى بر يكى از اين قرائت‏ها وارد آيد تنها دليل بر بطلان، همان قرائت خواهد بود، بدون اين كه تماسى با عظمت قرآن و مقام شامخ آن داشته باشد، زيرا در آينده نزديك ثابت خواهيم نمود كه هر يك از اين قرائت‏هاى معروف، نوعى اجتهاد است كه از ناحيه قاريان قرآن به عمل آمده، از خود رسول اكرم(ص) به طور متواتر و به صورت قطعى نقل نگرديده است.

آيا فهم اعجاز قرآن همگانى است؟

اشكال2: باز مى‏گويند: اصولاً كلام شيوا و بليغ نمى‏تواند معجزه باشد گرچه بشر از آوردن مثل آن عاجز شود؛ زيرا شناختن بلاغت به يك عده معينى اختصاص دارد و براى همه امكان‏پذير نيست، در صورتى كه معجزه بايد براى عموم قابل فهم باشد و همه افراد بتوانند اعجاز آن را درك و صاحب معجزه را تصديق نمايند.

پاسخ: در پاسخ آنان مى‏گوييم: اين ايراد نيز مانند ايراد قبلى بسيار سست و بى‏اساس است؛ زيرا يكى ديگر از شرايط معجزه اين نيست كه تمام افراد بشر بتوانند معجزه بودن آن را درك كنند و اگر بنا باشد ما چنين شرطى را بپذيريم، هيچ يك از معجزه‏ها نمى‏توانند معجزه محسوب شوند؛ زيرا هر يك از معجزات را كه در نظر بگيريم از يك جهت و يا از جهات متعدد براى همه افراد قابل درك نيست.

بنابراين، معجزه عملى است كه اهل فن آن را مى‏بينند و اعجاز آن را درك مى‏كنند و براى بقيه نيز با نقل پياپى و متواتر ثابت و روشن مى‏شود. ولى همان طور كه در صفحات پيش گفتيم، قرآن در ميان معجزه‏هاى پيامبران از امتياز ديگرى برخوردار است؛ زيرا نقل‏هاى متواتر ممكن است، در اثر مرور زمان قطع گردد، اما قرآن يك معجزه باقى و هميشگى است كه با بقاى ملت و زبان عرب و بابقاى هر فرد عرب و يا غير عرب كه با خصوصيات اين زبان آشنايى دارد، باقى و زنده خواهد بود و معجزه بودن آن درك و لمس مى‏شود.

آيا قرآن قابل معارضه است؟

اشكال3: باز مى‏گويند: كسى كه به لغت عرب آشنا باشد، مى‏تواند كلمه‏هايى به مانند يكايك كلمات قرآن را بياورد و كسى كه بتواند يكايك كلمات را بگويد، براى وى سهل است كه آن كلمه‏ها را پهلوى هم بچيند و از آنها جمله‏هايى به مانند جمله‏هاى قرآن بسازد و از آن جمله‏ها نيز كتابى به مانند قرآن تنظيم نمايد.

پاسخ: اين ايراد، قابل اين نيست كه در اطرافش بحث گردد؛ زيرا كسى كه مى‏تواند يك كلمه از كلمات قرآن را بگويد و يا يك جمله از جملات قرآن را بياورد، مستلزم آن نيست كه بتواند مثل قرآن و يا سوره‏اى از سوره‏هاى آن را نيز بياورد، زيرا قدرت و توانايى بر مواد و الفاظ، هيچ گاه مستلزم توانايى بر تركيبات نخواهد بود.

چگونه مى‏توان ادعا نمود كه تمام افراد بشر مى‏توانند، كاخ‏هاى مجللى را بسازند، به دليل اين كه همه آنان توانايى آن را دارند كه آجرى روى آجر بگذارند؟!

باز چگونه مى‏توان گفت كه هر عرب زبانى، توانايى ايراد خطبه‏ها و انشاى قصيده‏هاى فصيح و بليغ را دارد؛ زيرا همه عرب‏ها مى‏توانند يكايك كلمات و مفردات اين قصايد و خطبه‏ها را تلفظ كنند؟!

گويا اين همان اشكال است كه «نظّام» و پيروان او را واداشته كه درباره اعجاز قرآن به «صرفه» قائل شوند و بگويند آوردن مثل قرآن امكان‏پذير است ولى اعجاز قرآن در اين است كه هر كس به فكر مبارزه با قرآن بيفتد، خداوند منصرفش مى‏سازد. در صورتى كه نظريه صرفه اشكالاتى دارد و براى ما قابل قبول نيست زيرا:

1ـ اگر منظور آنان از صرفه اين باشد كه: خداوند مى‏تواند به افراد بشر توانايى بدهد كه مانند قرآن را بياورند ولى خداوند اين توانايى را به هيچ كس نداده است، مطلبى است درست ولى صرفه در اين صورت، اختصاص به قرآن ندارد و در تمام معجزات پيامبران جارى مى‏باشد.

و اگر منظور آنان از صرفه اين باشد كه: همه افراد بشر قدرت و توانايى دارند كه مانند قرآن را بياورند ولى خداوند آنان را از معارضه باقرآن منصرف كرده، رادع و مانعى از اين عمل در برابرشان ايجاد مى‏كند، بطلان اين معنا خيلى واضح و روشن است؛ زيرا ما مى‏دانيم كه عده زيادى به مقام معارضه با قرآن آمدند و در اين راه نه تنها انصراف براى آنان حاصل نگرديد بلكه با تمام نيرو و قدرت به اين مرحله وارد شدند و مقدارى پيش رفتند، ولى چون قدرت مبارزه و معارضه را نداشتند، بالاخره به عجز و ناتوانى خود در برابر بلاغت قرآن اعتراف و اقرار نموده و عقب نشينى كردند.

2ـ اگر اعجاز قرآن به وسيله صرفه باشد، يعنى خداوند پس از نزول قرآن قدرت معارضه را از بشر سلب كند، لازمه آن اين خواهد بود كه در ميان گفتار سخن سرايان پيش از نزول قرآن جملاتى يافت شود كه هم طراز قرآن باشد. اگر چنين بود، مخالفين قرآن حتماً اين گفته‏ها را زبان به زبان نقل مى‏كردند و به رخ ما مى‏كشيدند و چون چنين كلمات و جملاتى نقل نشده، از اين جا معلوم مى‏شود كه اعجاز، مربوط به خود قرآن است و معارضه با قرآن براى بشر امكان‏پذير نيست.

آيا قرآن با كتب آسمانى پيشين مخالفت دارد؟

اشكال4: مى‏گويند: اگر معجزه بودن قرآن را بپذيريم، باز نمى‏تواند، دليل بر راستگو بودن آورنده آن باشد؛ زيرا قصه‏ها و داستان‏هايى كه در قرآن آمده است، با قصه‏هاى كتب عهدين (تورات و انجيل) مخالفت و منافات دارد، در صورتى كه تورات و انجيل از طرف خدا فرود آمده است و مسلماً كتب آسمانى مى‏باشند.

پاسخ: در پاسخ اين ايراد مى‏گوييم: قرآن از همين طريق كه با داستان‏هاى خرافى تورات و انجيل فعلى مخالف بوده، آنها را مردود مى‏داند، وحى بودن خود را بيش‏تر روشن مى‏سازد و هر نوع شك و ترديد را از دلها مى‏زدايد.

زيرا اين قرآن مجيد است كه از هر نوع خرافات و پندارهاى باطل به دور بوده و نسبت‏ها و مطالبى را كه نسبت آنها به ساحت قدس خداى بزرگ و پيامبران عقلاً صحيح نيست، مردود مى‏شمارد.

بنابراين، مخالف و متعارض بودن قرآن با كتب عهدين در اين موارد، خود دليل ديگرى است بر وحى بودن آن. ما، در صفحات گذشته، به اين قسمت اشاره نموديم و قسمتى از خرافاتى را كه در كتب عهدين موجود است، تذكر داديم و ثابت نموديم كه تورات و انجيل فعلى، غير از آن تورات و انجيلى مى‏باشد كه از طرف خداوند بر حضرت موسى و عيسى فرود آمده است. قرآن نه تنها با تورات و انجيل واقعى و آسمانى مخالفت ندارد، بلكه آنها را تصديق مى‏كند و با آنها كاملاً هماهنگ است.

عدم تناقض در قرآن

اشكال5: مى‏گويند: در قرآن مطالب ضد و نقيض هست و ما در دو مورد به اين تناقض پى برده‏ايم كه وحى الهى و كتاب آسمانى بودن آن را مورد ترديد قرار مى‏دهد.

1ـ مى‏گويند: قرن در يك مورد نشانه و علامت استجابت دعاى حضرت زكريا را سه روز سخن نگفتن بيان نموده، گفته است:

«قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثة ايام الا رمزاً. (1)

گفت: نشانه (استجابت دعاى) تو اين است كه سه روز جز به اشاره و رمز (با مردم) سخن نخواهى گفت».

ولى در مورد ديگر همان نشانه و علامت را برخلاف آيه قبل، سه شب تعيين نموده است. آن جا كه مى‏گويد:

«قال آيتك الا تكلم الناس ثلاث ليال سوياً. (2)

گفت: نشانه (استجابت دعاى) تو اين است كه سه شب قدرت تكلم (با مردم) را نخواهى داشت».

اين دو آيه چنان كه مى‏بينيد ناقض يكديگر است؛ زيرا نشانه استجابت دعا در يكى از آنها، سخن نگفتن در روز و در ديگرى سخن نگفتن در شب بيان شده است.

پاسخ: پاسخ اين اشكال اين است كه «يوم» در لغت عرب گاهى به روز و به فاصله طلوع و غروب آفتاب گفته مى‏شود «ليل» هم به معناى شب و مقابل روز استعمال مى‏گردد، چنان چه خداوند متعال مى‏فرمايد:

«سخرها عليهم سبع ليال و ثمانية ايام حسوماً. (3)

(خداوند) آن تند باد بنيان كن را هفت شب و هشت روز پى در پى بر آنها مسلط ساخت».

در اين آيه «يوم و ليل» مقابل هم به كار رفته‏اند. گاهى هم «يوم» در مجموع روز و شب به كار برده مى‏شود؛ مانند:

«و تمتعوا فى داركم ثلاثة ايام. (4)

در خانه‏هايتان سه روز (سه شبانه روز) بهره‏مند شويد».

چنان چه لفظ «ليل» گاهى اطلاق مى‏شود بر شب و ساعات‏هايى كه خورشيد در افق پنهان است؛ مانند آيه‏هاى:

«و الليل اذا يغشى. (5)

سوگند به شب به هنگامى كه مى‏پوشاند».

«سبع ليال و ثمانية ايام حسوماً. (6)

بر آنان باد را هفت شب و روز پى در پى مسلط گردانيد».

و گاهى هم ليل بر شب با روز آن اطلاق مى‏شود، مانند:

«و اذ واعدنا موسى اربعين ليلة. (7)

بياد آر موقعى را كه به موسى چهل شب (شب و روز متوالى) وعده داديم».

ملاحظه مى‏كنيد كه در آيه اول «يوم» به معناى مجموع روز و شب و در آيه دوم هم «ليل» به‏معناى يك شبانه روز كامل استعمال گرديده است.

استعمال لفظ «يوم و ليل» به معناى تمام شبانه روز در قرآن و زبان عرب فراوان وجود دارد.

با اين توضيح معلوم مى‏شود كه نشانه استجابت دعاى زكريا كه در آيه اول، سه روز و در آيه دوم سه شب معين شده است هر دو به يك معنى بوده و منظور از آن مجموع شب و روز متوالى است، بنابراين در ميان اين دو آيه نه تنها تناقضى وجود ندارد، بلكه هر دو به يك معنى بوده، يكديگر را تفسير و تصديق مى‏نمايند.

تناقض در اين دو آيه بر اين مبنا است كه يوم تنها به معناى روز و ليل به معناى تنها شب استعمال شود. ولى در صورتى كه اين دو كلمه معناى ديگرى هم داشته باشند و به معناى مجموع روز و شب نيز استعمال گردند، در اين صورت تناقضى در ميان آن دو آيه متصور نخواهد بود.

اين حقيقتى است روشن و غير قابل انكار، ولى برخى از مردم اين حقيقت را انكار مى‏كنند تا به خيال خويش از عظمت قرآن بكاهند، غافل از اين كه بنا به اين گفتار، پاى تناقض در استعمال اين دو كلمه به انجيل او نيز كشانده مى‏شود، چنان كه در انجيل متى باب 12 آمده است كه:

مسيح خبر داد كه جسد او سه شب و سه روز در زمين مدفون خواهد ماند.

با اين كه همان انجيل متى و سه انجيل ديگر در اين معنا اتفاق دارند كه: مسيح تنها مدت كمى از آخرهاى روز جمعه و شب و روز شنبه و شب يك شنبه را تا قبل از طلوع صبح در دل زمين باقى ماند.

اين قسمت را در اواخر انجيل‏ها مطالعه فرماييد، آن گاه به نويسنده انجيل متى و به كسانى كه به وحى بودن آن معتقد مى‏باشند بگوييد: اين سه شب و روزى كه گفته‏ايد، كجاست و چگونه اين سه شب و روز با آن چه در خود انجيل متى و انجيل‏هاى ديگر آمده است، سازش دارد؟!

جاى تعجب اين است كه: دانشمندان غرب چگونه به كتب عهدين كه مالامال از اوهام و خرافات است معتقد مى‏باشند و آنها را وحى منزل مى‏دانند ولى گرايش به قرآن مجيد ندارند، در صورتى كه اين قرآن است كه هدايت و راهنمايى جامعه بشرى را به عهده گرفته و آن را به سوى سعادت دو جهان رهبرى مى‏كند. ولى چه بايد كرد كه تعصب مرض مهلك و كشنده‏اى است و جويندگان حق و حقيقت اندك.

2ـ مى‏گويند: دومين موردى كه در ميان آيات قرآن تناقض احساس مى‏شود، اين است كه قرآن گاهى افعال بندگان را به خود آنان نسبت مى‏دهد و در اختيار خودشان مى‏داند و مى‏گويد:

«فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر. (8)

هر كس مى‏خواهد، ايمان بياورد و هر كس مى‏خواهد، كافر شود».

و گاهى هم اختيار همه كارها را به دست خدا مى‏سپارد و حتى اعمال بندگان را نيز به وى مستند مى‏سازد و مى‏گويد:

«و ما تشآؤن الا ان يشآء اللَّه. (9)

شما هيچ چيز را نمى‏خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد».

به طور كلى گروهى از آيات قرآن بندگان خدا را در اعمال‏شان صاحب اختيار معرفى نموده، گروهى نيز اختيار را از آنان به طور كلى سلب و همه كارها را به خدا مستند مى‏سازد. در ميان اين دو گروه از آيات قرآن تناقض و اختلاف روشن و غير قابل تأويلى وجود دارد.

در پاسخ آنان مى‏گوييم: قرآن مجيد كه گاهى اعمال بندگان را به خود آنان و گاهى به خداوند مستند مى‏سازد، هر دو در جاى خود درست و صحيح مى‏باشد و هيچ گونه تناقض و اختلافى در اين گفتار و نسبت نيست زيرا:

اولاً: هر كس با فطرت و وجدان خويش اين حقيقت را درك مى‏كند كه به انجام دادن يك سلسه از كارها، قدرت و توانايى دارد و مى‏تواند آن كارها را به طور آزاد انجام دهد و يا ترك نمايد و اين مطلبى است كه وجدان و فطرت گواه آن است و كسى نمى‏تواند كوچك‏ترين شك و ترديدى در اين باره به خود راه دهد.

به همين دليل است كه تمام خردمندان جهان، بدكاران را توبيخ و سرزنش مى‏نمايند و نيكوكاران را قابل تحسين و در خور ستايش مى‏دانند و اين خود، دليل بر اين است كه انسان در كارهاى خود، مختار و آزاد است و در انجام دادن اعمالش اجبار و الزامى در كار نيست.

باز هر شخص عاقل، با فطرت خويش درك مى‏كند كه او گرچه در پاره‏اى از اعمالش آزاد است و مى‏تواند آنها را با اراده خويش انجام دهد و يا ترك نمايد ولى اكثر مقدمات اين اعمال اختيارى، از دايره اختيار او خارج است.

مثلاً: از جمله مقدمات اعمال انسان وجود خود انسان، حيات و درك او و تمايل وى نسبت به آن عمل و مناسب بودن آن عمل با يكى از خواسته‏هاى درونى وى و بالاخره قدرت و توانايى وى‏به انجام آن عمل است.

بنابراين، اصل اعمال انسان را مى‏توان هم به خود انسان نسبت داد كه به اختيار و اراده خويش، آنها را انجام داده و هم به خدا نسبت داد كه مقدمات همه اين اعمال در اختيار و دست قدرت وى بوده و از جانب او مى‏باشد.

و ثانياً: در فلسفه ثابت گرديده است كه خالق و به وجود آورنده همه اين موجودات و پديده‏ها پس از ايجاد آنها خود را از كار بركنار و منعزل نساخته و دست از تدبير در مخلوقات خويش نكشيده است و بقا و استمرار موجودات جهان به مانند اصل خلقت به قدرت و اراده او بستگى دارد، هيچ يك از آنها حتى براى يك لحظه هم نمى‏توانند بدون مشيت او پابرجا بماند.

ارتباط تشكيلات آفرينش با خالق آن، مانند ارتباط يك ساختمان و بنّاى آن، نيست كه ساختمان تنها در اصل پيدايش، به وجود بنا و كارگر وابسته و نيازمند مى‏باشد و پس از به وجود آمدن از او مستغنى و بى‏نياز مى‏شود و مى‏تواند به بقاى خويش ادامه دهد، گرچه سازنده آن نيز از بين برود و يا مانند يك نويسنده نيست كه در اصل نوشتن كتاب وجود او لازم باشد ولى پس از آن و در مرحله بقا و استمرار، خط و نوشته‏هاى وى به وجود او هيچ احتياج و نيازى ندارد، بلكه ارتباط جهان و جهان آفرين فى‏المثل - كه خداوند مافوق همه اين مثل‏هاست - مانند ارتباط روشنايى با نيروى برق است كه هم اصل وجودش به او متكى است و هم ادامه وجودش؛ زيرا روشنايى در صورتى به وجود مى‏آيد كه نيروى برق به وسيله سيم به لامپ برسد و لامپ در روشنايى خود و ادامه وجودش هر لحظه محتاج اين قوه و نيرو مى‏باشد و اگر يك لحظه ارتباط لامپ با مركز نيرو قطع شود، لامپ خاموش شده، تاريكى حكمفرما مى‏گردد.

تمام موجودات عالم نيز در به وجود آمدن و در بقا و استمرار خويش محتاج به مبدأ اعلا بوده و هر آن به كمك و توجه آن مبدأ محتاج مى‏باشند، به رحمت وسيع او كه همه موجودات را احاطه نموده، ارتباط و اتصال و اين افاضه را دارند كه اگر اين ارتباط و اتصال يك لحظه قطع گردد وجود تمام اشيا مبدل به عدم شده، چراغ هستى در جهان خلقت خاموش خواهد گرديد.

بنابراين، افعال بندگان در ميان دو حالت جبر و اختيار قرار گرفته است و انسان از هر دو جهت بهره بر مى‏گيرد؛ زيرا بشر در به كار بردن نيرو و قدرت خويش براى انجام كارى و يا ترك آن گرچه مختار و آزاد است و از آزادى خود بهره مى‏گيرد، ولى از طرف ديگر اين نيرو و قدرت و ساير مقدماتى كه در انجام دادن هر كارى لازم است از خود او نيست، بلكه از طرف پروردگار افاضه مى‏شود و در اختيار بندگان قرار مى‏گيرد و همان طور كه بشر در پيدايش اين امور به خداوند نيازمند است، در بقا و ادامه آنها نيز هر لحظه و آنى به توجه و عنايت پروردگار نيازمند مى‏باشد.

پس هر كارى كه بشر انجام مى‏دهد، از يك جهت مستند به خود وى و از جهت ديگر مستند به خداوند بزرگ است.

آيات قرآن مجيد نيز ناظر به همين معناست و مى‏خواهد اين حقيقت را بفهماند كه قدرت و اختيار انسان در افعال و اعمالش مانع از نفوذ قدرت و سلطنت پروردگار نيست؛ زيرا او نيز در افعال و اعمال بشر نظر و عنايتى دارد. اين همان مسئله امر بين الامرين است كه شيعه آن را از پيشوايانشان آموخته و به آن معتقد هستند و ائمه اهل سنت نيز بر اين اصل و نظريه به عنوان يك مكتب تأكيد مى‏كنند و با طرح و پيش كشيدن اين نظريه دقيق دو نظريه «جبر» و «تفويض» را باطل نموده‏اند. اين است كه ما هم به اين موضوع اهميت بيشترى داده و با آوردن يك مثل ساده، آن را براى خوانندگان عزيز توضيح مى‏دهيم:

شما يك نفر را فرض كنيد كه دستش معلول و شل باشد، به طورى كه او نمى‏تواند دست خويش را حركت دهد، ولى دكتر معالج او توانست به وسيله يك دستگاه برقى در دست وى ايجاد حركت ارادى كند كه هر وقت دكتر سيم آن دستگاه را به دست او متصل مى‏سازد، مريض توانايى آن را دارد كه با اراده خويش دستش را حركت دهد و لى اگر دكتر ارتباط آن دستگاه و دست مريض را قطع كند، به همان حالت اولى بر مى‏گردد و ديگر قدرت به حركت ندارد.

حالا براى تجربه و آزمايش دكتر در ميان دستگاه و دست آن مريض ارتباط برقرار نمود و مريض هم با مباشرت و اراده خود شروع به حركت دادن دست خويش كرد بدون اين كه دكتر معالج در اين حركت كوچك‏ترين اثرى داشته باشد، بلكه كارى كه او انجام مى‏دهد، همان نيرو بخشيدن و كمك نمودن به وسيله دستگاه است. حركت دادن اين شخص به دست خويش از مصاديق «امر بين الامرين» است، چون اين حركت مستقلاً به خود شخص مستند نيست؛ زيرا محتاج و متوقف بر اتصال نيروى برق است و اين اتصال و ايجاد نيرو هم در اختيار دكتر معالج مى‏باشد و از طرف ديگر اين حركت مستقلاً به فعل دكتر هم نمى‏تواند مستند باشد، زيرا دكتر تنها نيرو به وجود آورده ولى حركت با اراده خود مريض به وجود آمده است و مريض مى‏توانست كه با اراده خويش به دستش حركت ندهد و در اين صورت فاعل و به وجود آورنده حركت در عين اين كه حركت را به اختيار خويش انجام مى‏دهد و جبرى در كار نيست، تمام اختيارات اين كار هم بر وى تفويض نگرديده بلكه از جاى ديگر كمك و مدد مى‏گيرد.

اين است معناى آن چه شيعه به آن معتقد است كه «نه جبر و نه تفويض بلكه امرى است در ميان اين دو» تمام اعمال و افعالى كه از انسان سر مى‏زند، بدين منوال است كه از يك طرف با خواست و اراده انسان انجام مى‏گيرد و از طرف ديگر انسان هم نمى‏تواند، چيزى را اراده كند و انجام دهد، مگر آن چه را كه خداوند خواسته باشد و مقدمات و شرايط آن را فراهم نمايد.

تمام آياتى كه در اين زمينه وارد شده است، همان هدف و معنا را تعقيب مى‏كند؛ از يك طرف با اثبات اختيار براى انسان، جبرى را كه بيشتر اهل تسنن بر آن فائل‏اند، باطل مى‏سازد و از طرف ديگر با استناد نمودن و نسبت دادن افعال بندگان به پروردگار، تفويضى را كه بعضى مذاهب اهل سنت قائل‏اند، رد مى‏نمايد.

ما در تفسير اين آيات به اين بحث بيشتر از اين خواهيم پرداخت و بطلان نظريه جبر و تفويض را كاملاً روشن خواهيم نمود.

در ميان جبر و تفويض راه متوسط و باريكى است كه اهل بيت پيامبر - اهل بيتى كه خداوند از تمام بدى‏ها پاك‏شان نموده است - اين راه را به ما نشان داده‏اند.

اينك در اين جا چند نمونه از راهنمايى‏هاى آنان را در اين زمينه مى‏آوريم:

1ـ مردى از امام صادق (ع) سؤال نمود كه: آيا خداوند انسان را بر اعمال زشت وا مى‏دارد؟

- نه.

- تمام كارها را به بندگان خويش تفويض و واگذار نموده است؟

- نه.

- پس سير حقيقى جريان چگونه است؟

امام فرمود: «از طرف خداوند لطف و عنايتى بر بندگان مى‏رسد و راهى در ميان جبر و تفويض پيموده مى‏شود». (10)

2ـ در روايت ديگر از امام صادق (ع) آمده است: نه جبر است و نه تفويض، بلكه مرحله‏اى است در ميان اين دو. (11)

در كتاب‏هاى حديث شيعه از اين سنخ روايات، به حد وافر وجود دارد.

نتيجه:

از همه آن چه در مورد مسئله جبر و اختيار آورديم، چنين استفاده شد كه: گرچه آيات‏قرآن در اين مورد، دو گروه مى‏باشد كه از يك گروه به ظاهر جبر و از ظاهر گروه ديگر اختيار استفاده مى‏شود، ولى كوچك‏ترين اختلاف و تناقضى در ميان اين دو گروه وجود ندارد؛ بلكه هر دو يك هدف و يك معنا را تعقيب نموده، هر گروهى مبين و مفسر گروه ديگر است كه با استناد افعال و اعمال انسان گاهى به خود وى و گاهى به خداوند همان راه متوسط بين جبر و اختيار را براى ما نشان مى‏دهد كه در احاديث اهل بيت مشاهده نموديم.

آيا اعجاز قرآن قابل تفويض است؟

اشكال6: باز مخالفين اعجاز قرآن مى‏گويند: اگر كتابى كه بشر از آوردن مثل آن عاجز باشد، معجزه محسوب شود، در اين صورت، كتاب‏هاى «اقليدسى» و «مجسطى» نيز معجزه خواهد بود، در حالى كه اين دو كتاب معجزه نمى‏باشد.

پاسخ: اولاً: بشر از تدوين مانند دو كتاب نامبرده عاجز نيست و حتى احتمال اين هم نمى‏رود كه اين دو كتاب در مرحله‏اى باشند كه بشر در برابرش زانوى عجز و ناتوانى بر زمين زند زيرا در ميان دانشمندان متأخر كسانى هستند كه درباره اين دو علم «هيئت و هندسه» كتاب‏هايى نوشته‏اند كه شيواتر و سهل‏تر از اين دو كتاب بوده و از جهاتى نيز برتر از آنها مى‏باشند و از جمله جهات برترى و تفوق آنها بر اين دو كتاب، وجود مطالب اضافى است كه در اين دو كتاب از آن مطالف خبرى نيست.

و ثانياً: همان گونه كه در اول بحث اعجاز شرح داديم، براى معجزه بودن يك عمل، شرايطى ذكر نموديم كه يكى از آن شرايط اين بود كه اعجاز بايد در مقام تحدى و معارضه آورده شود و گواه بر صدق ادعاى نبوت و پيامبرى باشد و يكى ديگر از شرايط اعجاز اين است كه خارج از قوانين طبيعت باشد و در دو كتاب نامبرده هيچ يك از اين دو شرط فوق وجود ندارد.

علل انصراف از معارضه با قرآن

اشكال7: مى‏گويند: اعراب كه با قرآن به مقام معارضه نيامدند و مانند آن را نياوردند، بدين جهت نبود كه از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان باشند، بلكه عدم معارضه عرب با قرآن علل و عوامل گوناگون ديگرى داشت.

از جمله اين كه مسلمانان در عصر پيامبر و دوران خلفا از قدرت و نيروى عظيمى برخوردار بودند. ترس از همين نيرو و قدرت مسلمانان بود كه اعراب بت‏پرست را از معارضه با قرآن و از هر گونه عكس العملى در برابر آن باز مى‏داشت.

آنها مى‏دانستند كه اگر به مقام معارضه با قرآن بيايند و بخواهند كتابى مانند قرآن را بياورند، از طرف مسلمانان خطرهاى جبران ناپذيرى متوجه جان و مال آنان خواهد گرديد.

اما موقعى كه دوران نفوذ و قدرت خلفاى چهارگانه سپرى گرديد و كار به دست خلفاى اموى افتاد، از يك طرف خلافت آنان اصلاً بر محور دعوت اسلامى نبود تا ديگران براى مبارزه با اسلام تحريك شوند و از طرف ديگر اذهان مردم با حلاوت و شيرينى الفاظ قرآن و با استحكام و متانت معانى آن مأنوس گرديد و زيبايى‏هاى لفظى و معنوى قرآن در دلهاى مردم رسوخ و ارتكاز پيدا نمود و براى خود جاى عميقى باز كرد، اين بود كه مردم از مقاومت در برابر قرآن منصرف گرديده و به مقام معارضه و مقابله با آن نيامدند.

پاسخ: اين اشكال از چند جهت سست و مردود است:

1ـ پيامبر مردم را هنگامى به مبارزه قرآن دعوت نمود كه در مكه بوده، هنوز از شوكت و عظمت اسلام خبرى نبود و اسلام قدرت و نيرويى نداشت. ولى دشمنان قرآن، از نفوذ و قدرت كامل برخوردار بودند، با اين حال حتى يك نفر از فصيحان عرب نتوانست، قدم به ميدان مبارزه و معارضه با قرآن بگذارد.

2ـ خوف و ترسى كه معترض در گفتارش به آن اشاره نموده است، هيچ گاه مانع از اين نبود كه كفار و غير معتقدين به قرآن، كفر و عداوت خويش را در برابر اسلام و قرآن اظهار نمايند و عقيده و انديشه خود را برملا سازند؛ زيرا اهل كتاب در ميان مسلمانان در جزيزةالعرب و نقاط ديگر از آسايش و امن و آزادى كامل برخوردار بودند و از اين جهات فرقى با مسلمانان نداشتند، مخصوصاً در دوران خلافت اميرالمؤمنين(ع) كه بر عدل و داد استوار بوده و دوست و دشمن بر عدالت و بر فضل و علمش اعتراف داشتند.

آرى، در اين دوران‏ها كه آزادى كامل حكومت مى‏نمود و كوچك‏ترين ترس و بيمى وجود نداشت، اگر كسى مى‏توانست كتابى مانند قرآن بياورد، مسلماً به مقام معارضه با قرآن مى‏آمد و محصول افكار خويش را ارائه مى‏داد.

3ـ اگر فرض كنيم، ترس براى مخالفين اسلام وجود داشت، اين ترس مى‏توانست مانع از اظهار معارضه و برملا ساختن مبارزه باشد. ولى بايد ديد چه مانعى در كار بود كه اهل كتاب را حتى از معارضه و مبارزه مخفى و سرى نيز مانع شد و نتوانستند در ميان خانه و يا در مجامع و محافل اختصاصى خويش هم به مقام مبارزه برآيند كه اگر چنين معارضه سرى عملى مى‏شد، خود اهل كتاب آن را حفظ نموده، بعد از برطرف شدن موانع و دوران ترس، اظهار مى‏نمودند به طورى كه داستان‏هاى خرافى كتب عهدين و ساير مطالب مذهبى خويش را حفظ نموده، منتشر ساخته‏اند، ولى از چنين معارضه و مبارزه سرى كوچك‏ترين اثر و خبرى در تاريخ نيست.

4ـ انسان طبيعتاً خواهان تنوع است و تكرار براى وى ملامت آور و خسته كنند است. اگر سخنى را - گرچه در سطح بسيار عالى از بلاغت هم باشد - مكرر بشنود آن سخن حلاوت خويش را از دست مى‏دهد و تدريجاً در نظر وى به صورت يك سخن عادى و معمولى در آمده، بلكه ملال آور و خسته كننده خواهد بود.

اين است كه مى‏بينيم: اگر انسان يك قصيده خيلى شيوا و شيرين را مكرر بشنود براى وى‏ملال‏آور خواهد بود و گاهى تكرار زياد موجب انزجار و اشمئزاز او مى‏باشد و اگر قصيده ديگرى براى وى خوانده شود، در نظرش جالب‏تر و شيرين‏تر از قصيده اولى جلوه‏گر مى‏شود. ولى آن هم بعد از تكرار، حالت قصيده اول را به خود مى‏گيرد و آن گاه فرق واقعى در ميان آن دو قصيده روشن مى‏شود.

اتفاقاً اين حس تنوع‏طلبى و نوگرايى انسان، اختصاص به سخن ندارد بلكه در همه لذايد: خوردنى‏ها، پوشيدنى‏ها و در تمام موارد جريان و سريان دارد.

اگر قرآن معجزه نبود همان حس تنوع‏طلبى بشر در آن نيز اثر مى‏گذاشت در او نيز حكومت مى‏نمود و با مرور زمان و تكرار زياد حلاوت و شيرينى خود را از دست مى‏داد و ملال‏آور مى‏گرديد و در شنوندگان حالت انزجار و اشمئزاز ايجاد مى‏كرد.

اين خود مى‏توانست بهترين و آسان‏ترين وسيله براى معارضه با قرآن باشد ولى ما مى‏بينيم، قرآن مجيد هر چه بيشتر تكرار مى‏شود، بر حسن و طراوتش مى‏افزايد و هر چه بيشتر تلاوت مى‏گردد، روح انسان را به عوالم بالاترى اوج مى‏دهد، ايمان و يقين وى را بيش از پيش محكم و استوار مى‏سازد.

اين امتياز و مزيت - كه بر عكس تمام گفتارهاى عادى و معمولى - قرآن از آن برخوردار است، نه تنها به اعجاز قرآن لطمه نمى‏زند بلكه يكى ديگر از مؤيدات و نشانه‏هاى اعجاز قرآن مى‏باشد.

5ـ اگر گفتار معترض را بپذيريم كه تكرار و مرور زمان، افكار را با قرآن آشنا ساخته از معارضه با آن بازداشته است، اين مطلب را تنها درباره مسلمانان مى‏توان گفت كه قرآن را تصديق مى‏نمودند و هر چه هم تكرار مى‏شد باز با اشتياق فراوان گوش به آن مى‏داند.

و اما عرب‏هاى غير مسلمان كه تكرار و انس با قرآن نسبت به آنان مفهومى نداشت، چرا از مقابله با قرآن منصرف گرديدند و به مقام معارضه با آن برنيامدند؟!

تناسب تدوين قرآن با اعجاز آن

اشكال8: باز اعتراض كنندگان مى‏گويند: در تاريخ آمده است كه وقتى ابوبكر مى‏خواست، قرآن را جمع‏آورى كند، به عمرو زيد بن ثابت دستور داد كه در كنار در مسجد بنشينند و هر چه را كه دو نفر بر قرآن بودنش شهادت دادند، بنويسند و بدين صورت قرآن را جمع آورى كنند. اين مطلب دليل آن است كه قرآن معجزه و خارق العاده نيست زيرا اگر معجزه بود، همان خارق‏العاده بودنش گواه بر اعجاز و قرآن بودنش مى‏گرديد و بر همين مبنا و اساس جمع‏آورى مى‏شد و حاجتى به شهادت ديگران نداشت.

پاسخ: اين اعتراض نيز از جهاتى سست و مردود است:

1ـ معجزه بودن قرآن در بلاغت، روش و اسلوب آن است، نه در تك تك كلماتش، بنابراين امكان داشت كه در هنگام جمع آورى قرآن در كم و زياد بودن بعضى از كلمات آن، شك و شبهه‏اى عارض گردد و شهادت دو نفر - بر فرض صحيح بودن اين جريان - براى برطرف ساختن اين نوع شبهات بوده است.

2ـ علاوه بر آن، عاجز بودن بشر از آوردن يك سوره از قرآن مستلزم اين نيست كه حتى از آوردن جمله و يا آيه‏اى از قرآن عاجز و ناتوان گردد؛ زيرا آوردن يك آيه براى بشر شايد امكان‏پذير باشد و مسلمانان نيز محال بودن آن را ادعا ننموده‏اند و قرآن هم در مقام مبارزه‏طلبى سخن از يك آيه به ميان نياورده، در مقام معارضه حداقل آوردن يك سوره را پيشنهاد نموده است. بنابراين، شهادت دو نفر احتمال ساختگى را از تك‏تك آيات قرآن برطرف مى‏سازد.

3ـ از طرف ديگر، اخبارى كه تدوين قرآن را بر شهادت دو نفر صحابى مستند مى‏سازد، به حد تواتر نرسيده است و همه آنها خبر واحد مى‏باشند و نمى‏تواند در اين گونه موارد مهم، دليل و مدركى به شمار آيد.

4ـ اين اخبار با گروه ديگرى از اخبار منافات دارد كه بنابر مضمون آنها، قرآن در دوران حيات خود پيغمبر گرامى جمع‏آورى گرديده است نه در دوران ابوبكر، چنان كه در آينده نزديك اين حقيقت را ثابت خواهيم نمود و از طرف ديگر افراد زيادى از صحابه و ياران پيامبر تمام قرآن را و افراد بيشترى كه شماره آنان را جز خدا نمى‏داند، قسمتى از آن را حفظ نموده بودند. پس با اين حال و در برابر اين حافظان قرآن، تصديق دو نفر شاهد نمى‏تواند مفهوم صحيحى داشته باشد.

وانگهى مى‏توان با دليل عقل نيز كذب اين اخبار را كه مخالفين دست‏آويزش قرار داده‏اند، ثابت و روشن نمود، زيرا قرآن بزرگ‏ترين وسيله هدايت مسلمانان بوده، آنان را از تاريك‏هاى جهل و بدبختى به روشنايى علم و سعادت رهبرى نموده است.

روى اين اصل، مسلمانان نيز منتهاى عنايت و كمال اهميت را نسبت به قرآن مبذول داشته، شب و روز به خواندن قرآن مشغول مى‏شدند و حفظ آيات قرآن را در جامعه وسيله مباهات و افتخار دانسته با سوره‏ها و آيات آن تبرك مى‏جستند. در همه اين مراحل رسول خدا (ص) نيز از هيچ گونه ترغيب و تشويق خوددارى نمى‏فرمود.

آيا با اين شرايط براى يك فرد عاقل جاى اين احتمال باقى مى‏ماند كه مسلمانان در آيات قرآن شك و شبهه‏اى داشتند كه در اثبات آن محتاج به شهادت دو نفر داشته باشند؟!

تفاوت روش بيان قرآن با روش سخن سرايان

اشكال9: باز مى‏گويند: قرآن يك اسلوب و روش خاصى دارد كه با روش‏هاى معروف در ميان فصحا، بلغا و سخن سرايان ماهر، تباين و تضاد دارد؛ زيرا قرآن موضوعات متعدد را به همديگر مخلوط نموده و از هر درى سخن به ميان آورده است. در جايى كه صحبت از تاريخ مى‏كند، به موضوع وعده و وعيد منتقل مى‏شود و يا پاى سخنان و مثل‏هاى حكمت‏آميز و مانند آن را به ميان مى‏كشد. اگر قرآن دارى ابواب و فصول منظم و مرتبى مى‏بود و در هر فصلى آيات مربوطه را جمع آورى مى‏كرد، فايده‏اش بيشتر و بهره بردارى از آن، آسان‏تر مى‏شد.

پاسخ: قرآن كتاب هدايت است و براى سوق دادن بشر به سوى سعادت دنيا و آخرت نازل گرديده، يك كتاب فقهى، تاريخى و اخلاقى و مانند آن نيست تا براى هر موضوعى باب مستقلى ترتيب بدهد و مطالب را دسته بندى و يك كاسه نمايد.

جاى ترديد نيست كه اسلوب موجود قرآن بهتر مى‏تواند مقصود و هدف هدايتى و اثرگذارى آن را تأمين نمايد و نتيجه بخش گردد؛ زيرا اگر كسى تنها بعضى از سوره‏هاى قرآن را بخواند، مى‏تواند در مدت كم و بدون زحمت و مشقت به مقاصد زياد قرآن پى ببرد و با اهداف و مفاهيم آن آشنا شود و در ضمن يك سوره مى‏تواند به مبدأ و معاد متوجه شود و از تاريخ گذشتگان اطلاع حاصل نمايد و از سرگذشت آنها عبرت بگيرد و از اخلاق نيكو و تعاليم برنامه‏هاى عالى بهره‏مند شود و باز در ضمن همان يك سوره مى‏تواند، قسمتى از احكام و دستورات قرآن را درباره عبادات و معاملات فراگيرد.

آرى، همه اين مطالب مختلف را مى‏توان از يك سوره به دست آورد، بدون اين كه لطمه‏اى بر نظم كلام وارد آيد و در تمام مراحل، تناسب در گفتار و اقتضاى حال رعايت شده و حق بيان ادا شده است.

اگر قرآن به صورت ابواب منظم بود اين همه فوايد به دست نمى‏آمد و اين چنين نتيجه بخش نمى‏گرديد و خواننده قرآن در صورتى مى‏توانست با اهداف و مقاصد عاليه آن آشنا گردد كه تمام قرآن را بخواند و ممكن بود كه در اين بين مانعى پيش آيد و به خواندن تمام قرآن موفق نگردد و به نتيجه كمترى دست يابد.

به راستى اين روش يكى از مزايا و محسنات اسلوب قرآن است كه بر قرآن، زيبايى و طراوت خاصى بخشيده است، زيرا قرآن در عين پراكنده گويى و بيان مطالب مختلف، باز از كمال ارتباط و انسجام برخوردار است و از جملات آن مانند در گرانبهايى كه با تناسب خاصى به رشته درآمده باشد، در كنار هم چيده شده و با نظم اعجاب انگيزى به هم متصل و مرتبط است.

اما چه بايد كرد كه دشمنى و عداوت با اسلام كار خود را كرده، چشم اين ايراد كننده را كور و گوشش را كر ساخته، زيبايى‏ها را در نظر وى به صورت زشت و كمالات را به صورت عيب و نقص، جلوه‏گر نموده است.

علاوه بر همه اينها، اگر قرآن تبويب و فصل بندى مى‏شد، يك اشكال ديگر نيز به وجود مى‏آمد و آن اين كه: بعضى از داستان‏هاى قرآن روى علل و تناسب خاصى تكرار شده و در موارد متعددى از قرآن نقل گرديده است، اگر همه آن مكررات گرچه با عبارت‏هاى مختلف در يك فصل جمع‏آورى مى‏شد، هدف، مزايا و تناسبات خاصى كه در تكرار اين داستان‏ها بود، منتفى مى‏شد و تكرار آن بى‏فايده بود.

معارضه با قرآن

اشكال10:

آخرين اشكال در اعجاز قرآن:

صاحب كتاب حسن الايجاز (12) مى‏گويد: مى‏توان با قرآن معارضه به مثل كرد و مانند آن را آورد. او براى اثبات گفتارش جملاتى را كه از خود قرآن اقتباس نموده، بعضى الفاظش را تغيير داده و ذكر نموده است و از اين طريق ارج و ارزش معلوماتش را ظاهر ساخته، حدود اطلاعات خويش را نسبت به فنون فصاحت و بلاغت روشن كرده است.

پاسخ: ما عبارت او را كه در مقام معارضه با قرآن آورده است، در اين جا مى‏آوريم و سپس نقاط ضعف آنها را براى خواننده ارجمند روشن مى‏سازيم، چنان كه در كتاب نفحات الاعجاز (13) به اين قسمت مفصلاً پرداخته‏ايم.

معارضه با سوره فاتحه

اين مرد خيال باف در مقام معارضه با سوره فاتحه چنين مى‏گويد:

«الحمد للرحمن رب الاكوان، الملك الديان، لك العبادة و بك المستعان، اهدنا صراط الايمان». (14)

او خيال كرده است كه اين جملات تمام نكات و معانى سوره حمد را در بر دارد و از آن سوره كوتاه‏تر هم مى‏باشد.

ما به نويسنده‏اى كه در تشخيص گفتار سست از گفتار وزين تا اين درجه منحط و كوتاه فكر باشد، چه بگوييم؟!

بهتر اين بود كه وى قبلاً گفتار خويش را به دانشمندان مسيحى كه با اسلوب كلام عرب و فن بلاغت آشنايى دارند، نشان مى‏داد و خود را بدين گونه رسوا و مفتضح نمى‏ساخت.

راستى او تا اين جا هم تشخيص نداده است كه اگر يك نفر شاعر و يا نويسنده بخواهد با گفتارى در مقام معارضه بيايد، بايد در مقابل آن، كلامى بياورد كه با داشتن استقلال در الفاظ و تركيب و اسلوب مخصوص به خود، حداقل در يك جهت و در يك هدف با آن متحد و يكسان باشد.

معناى معارضه اين نيست كه شخصى در مقام معارضه با يك كلام فصيح از اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و كلام ديگرى از آن بسازد و نام اين عمل را معارضه بگذارد. اگر معناى معارضه اين باشد، مى‏توان با هر كلامى معارضه نمود و اين آسان‏ترين راهى بود براى اعرابى كه با پيامبر معاصر بودند، ولى چون آنها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى‏كردند، اين بود كه زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند؛ عده‏اى ايمان آوردند و عده ديگرى آن را به سحر و جادو نسبت داده، گفتند: «ان هذا الا سحر يؤثر» (15)

گذشته از اين چگونه مى‏توان اين جملات را كه آثار تكلف و تصنع در آنها نمايان است با سوره فاتحه مقايسه نمود؟!

آيا بى‏اطلاعى اين نويسنده بر فنون بلاغت برايش كافى نبود كه عيوب خود را به وسيله اين ادعا بيشتر ظاهر سازد و در معرض تماشاى همگان قرار دهد؟!

اينك به نقاط ضعف اين گفتار توجه شود:

1ـ چگونه مى‏توان گفت كه جمله «الحمد للرحمان» با جمله «الحمدللَّه» از نظر معنى و مفهوم يكسان است، در صورتى كه كلمه «اللَّه» اسم ذات مقدسى است كه جامع تمام صفات كمال مى‏باشد و تنها يكى از آن صفات رحمت است. بنابراين، انگيزه سپاس در جمله «الحمدللَّه» دارا بودن خداست بر تمام صفات كمال ولى در جمله «الحمد للرحمان» انگيزه سپاس تنها در برابر رحمت خداوند بوده و از صفات ديگر او ذكرى به ميان نيامده است.

2ـ جمله «رب الاكوان» به جاى «رب العالمين الرحمن الرحيم» بسيار ناقص و نامتناسب است و معنا و هدف هر دو آيه را از بين برده است؛ زيرا از اين دو آيه چنين استفاده مى‏شود كه جهان يكى نيست بلكه متعدد مى‏باشد و خداوند مالك و مربى همه آنهاست و رحمت وى نيز به طور استمرار و هميشگى و بدون انقطاع شامل تمام اين جهان‏ها و عوالم مى‏گردد.

چگونه مى‏توان اين معانى را از «رب الاكوان» به دست آورد؟ در صورتى كه «كون» به معناى حدوث، وقوع، برگشتن و كفالت مى‏باشد.

علاوه بر اين، اضافه كردن كلمه «رب» كه به معناى مالك و مربى است به «اكوان» كه معناى مصدرى دارد و به معنى بودن مى‏باشد، از نظر ادبى صحيح نيست. بلى، مى‏توان كلمه خالق را به اين كلمه اضافه نمود و «خالق الاكوان» گفت، ولى از كلمه «اكوان» نه تعدد عوالم استفاده مى‏گردد و نه شمول و استمرار رحمت خداوند بر اين عوالم.

3ـ تغيير دادن آيه «مالك يوم الدين» به جمله «الملك الديان» نمى‏تواند، معناى آيه را متضمن شود و هدف آيه را ايفا كند؛ زيرا آيه مذكور به معناى يگانه پادشاه و صاحب روز جزا است ولى جمله مذكور به معناى پادشاه جزا دهنده مى‏باشد و در اين معنى بر وجود يك جهان ديگر كه جزاى اعمال در آن جا داده مى‏شود كوچك‏ترين دلالت و اشاره‏اى نيست، ولى آيه شريفه علاوه بر اهدافى كه دارد، متضمن اين معنا نيز مى‏باشد.

و باز جمله مذكور، اين مطلب را نمى‏رساند كه مالك آن روز خداوند است و كسى ديگر كوچك‏ترين اختيارى ندارد و تمام مردم در آن روز در تحت فرمان و حكومت خداى بزرگ و واحد اداره مى‏شوند و امرى به تمام افراد، نافذ خواهد بود؛ بعضى افراد به سوى بهشت و بعضى ديگر به سوى دوزخ خواهند رفت.

آرى، جمله «الملك الديان» هيچ يك از اين معانى را كه جمله «مالك يوم الدين» متضمن است، در بر ندارد. تنها چيزى كه مى‏توان از اين جمله استفاده نمود، اين است كه خداوند سلطانى است كه به اعمال انسان پاداش مى‏دهد و اين مطلب فوق فراوان و فاصله زياد با اهداف عاليه آيه شريفه دارد.

4ـ و اما آيه شريفه «اياك نعبد و اياك نستعين» (16) تنها تو را مى‏پرستيم و از تو استعانت مى‏جوييم.

اين نويسنده از اين آيه چنين فهميده است كه عبادت به ناچار بايد تنها براى خدا باشد و استعانت نيز بايد از خداوند بشود، لذا اين آيه علاوه بر اين حقيقت مى‏خواهد به افراد با ايمان تلقين نمايد كه توحيد در عبادت را آشكار سازند، حاجت و نياز خويش را بر كمك و اعانت پروردگار در همه جا، حتى در عبادت وى، اظهار نمايند.

اين آيه مى‏خواهد بنده مؤمن بر اين حقيقت اعتراف كند كه او و تمام افراد مؤمن جز خداوند كسى را ستايش نمى‏كنند و از كسى به جز پروردگار استعانت نمى‏جويند و تنها او را ستايش مى‏كنند و از وى استعانت مى‏جويند.

اين معنى چگونه از گفتار اين نويسنده، به دست مى‏آيد و چگونه مى‏تواند جمله «لك العبادة و بك المستعان» اين نكات را در بر بگيرد؟!

5ـ و اما گفتار خداوند «اهدانا الصراط المستقيم»، (17) مقصود از اين آيه اين است كه بنده، در مقام عبادت، از پروردگارش درخواست كند كه او را به نزديك‏ترين و مستقيم‏ترين راهى كه به مقصد مى‏رساند، هدايت كند و او را به سوى اعمال نيك و اوصاف و عقايد صحيح رهبرى نمايد و در اين آيه تنها به درخواست هدايت به راه ايمان، قناعت نگرديده است بلكه معانى و مقاصد عاليه ديگر هم دارد، ولى جمله «اهدنا صراط الايمان» آن معانى را نمى‏رساند و كافى نمى‏باشد.

علاوه بر آن، معناى اين جمله از اين نظر نيز نارساست كه در اين جمله تنها درخواست هدايت و رهبرى به راه ايمان گرديده است، اما به اين حقيقت كه راه ايمان راه مستقيمى است و سالك آن هرگز گمراه نمى‏شود، اشاره‏اى در آن نيست.

اين نويسنده با اين جملات نارسا و دست و پا شكسته و تقليدى، خود را از معارضه با بقيه سوره مستغنى دانسته و خيال نموده است كه حاجتى به بقيه سوره نبوده است. اين خود مى‏تواندبهترين دليل و گواه گويا بر اين باشد كه وى مفهوم سوره را نفهميده و هدف آن را درك ننموده است؛ زيرا بقيه سوره - يعنى جمله «صراط الذين انعمت عليهم، غير المغضوب عليهم و لاالضالين» (18) دلالت مى‏كند بر اين كه يك راه مستقيمى وجود دارد و كسانى كه مورد انعام و بخشش خداوندى قرار گرفته‏اند، همان راه را پيموده‏اند، اين راه، همان راه پيامبران، درستكاران، شهدا و مردان نيك مى‏باشد و باز اين جملات دلالت دارند كه راه‏هاى غير مستقيم و كج و معوّجى هم هست و آنان كه مورد غضب خداوندى مى‏باشند، آن راه‏ها را در پيش گرفته‏اند و آن راه كسانى است كه در برابر حق، عناد و لجاجت ورزيده، آن را انكار مى‏كنند، به علت جهل و نادانى از راه هدايت به دور افتاده و در وادى گمراهى قدم بر مى‏دارند. آنان راه هدايت و حقيقت را جستجو و دنبال نكرده‏اند بلكه راه پدران‏شان را انتخاب نموده‏اند و از نياكان‏شان تقليد و تبعيت كرده‏اند و راهى را رفته‏اند كه آن راه از طرف خداوند براى آنان تعيين نگرديده است.

آرى، كسى كه اين آيه را بخواند و در آن دقت و تدبر كند، همه اين مطالب را متذكر مى‏شود و فكرش به اين نكات عالى و رموز اخلاقى منتقل مى‏شود كه بايد از مقربان و اولياى الهى تأسى نمود و در اعمال، اخلاق و عقايد از آنان پيروى كرد و از راه افراد متمرّد و سركش كه خداوند در برابر اعمالشان بر آنان غضب نموده است، دورى جست.

خواننده عزيز! آيا مى‏توان از اين مطالب عالى و حقايق زنده اخلاقى و انسانى كه در لابه‏لاى اين جملات نهفته است، چشم پوشيد و همان طور كه اين نويسنده خيالباف پنداشته است، آنها را بى‏اهميت تلقى نمود؟!

معارضه با سوره كوثر

همين نويسنده در معارضه با سوره كوثر چنين گفته است:« انا اعطيناك الجواهر، فصل لربك و جاهر، و لا تعتمد قول ساحر». (19)

اين معارضه از چند جهت باطل و مورد اشكال مى‏باشد:

1ـ خوانندگان عزيز توجه دارند كه اين نويسنده بى‏انصاف! در اين معارضه از نظم و تركيب قرآن تقليد كرده، تنها الفاظ آن را تغيير داده چنين وانمود مى‏كند كه با قرآن معارضه كرده است.

2ـ باز توجه دارند كه اين عمل نيز از خود وى نيست بلكه از مسيلمه كذاب سرقت نموده و به نام خود قالب زده است. مسيلمه در مقام معارضه با اين سوره چنين گفته است: انا اعطيناك الجماهر، فصل بربك و هاجر، و ان مبغضك رجل كافر. (20)

3ـ از اين‏ها شگفت‏انگيزتر اين كه: وى چنين پنداشته است كه اگر دو كلام در سجع و قافيه مشابه هم باشند، در فصاحت و بلاغت نيز يكسان و برابر خواهند بود. در صورتى كه چنين نيست بلكه اولين شرط فصاحت اين است كه در ميان جملات يك گفتار، ارتباط و تناسب وجود داشته باشد كه گفتار اين نويسنده فاقد آن است.

آرى كسى كه به وسيله مال و ثروت استعمار گرديده است كه وظيفه بيشترى را ايفا كند، قبله و معبود وى، هدف و آرمان او همان ثروت مى‏باشد كه چهار نعل به سوى آن مى‏تازد و يگانه هدفش همان زخارف دنيوى است كه براى به دست آوردن آن كوشش نموده و آن را بر تمام هدف‏هاى ديگر مقدم مى‏دارد و «از كوزه همان تراود كه در اوست.»

4ـ جا دارد، از اين نويسنده سؤال شود، منظور او از كلمه «جواهر» كه با الف و لام تعريف آورده است، چيست؟

اگر منظورش جواهر معينى باشد، در اين جملات هيچ قرينه‏اى بر آن مقصود نيست و اگر منظورش تمام جواهرات موجود در دنيا باشد - چنان كه جمع معرف به الف و لام بر استغراق و كليت دلالت دارد - اين هم عملاً يك دروغ آشكارى است؛ زيرا تمام جواهرات موجود در دنيا به يك نفر داده نشده است.

5ـ باز جاى اين سؤال باقى است كه در ميان دو جمله اولى و جمله «و لا تعتمد قول ساحر» چه ارتباط و تناسبى هست و منظور از ساحر كيست و به كدام گفتار وى نبايد اعتماد نمود؟ اگر منظورش ساحر معينى و قسمت خاصى از گفتار وى باشد، لازم بود قرينه‏اى ذكر كند تا اين شخص معين و گفتار خاص وى معلوم شود، ولى در اين جمله چنين قرينه‏اى وجود ندارد و اگر منظور وى هر گونه گفتار است كه از هر ساحرى باشد - چنان كه لفظ قول و ساحر هر دو نكره و در سياق نهى مى‏باشند و عموميت را مى‏رسانند - در اين صورت معناى اين جمله چنين خواهد بود: بر هيچ سخنى از هيچ ساحرى اعتماد مكن.

ليكن اين معنى نيز درست نيست؛ زيرا ما عقلاً دليلى بر اين نداريم كه بر هيچ گفته ساحر گرچه در كارهاى معمولى و متعارف وى باشد، نبايد اعتماد نمود. و اگر منظور وى از آن جمله اين باشد كه به گفته‏هاى ساحرانه و جادوگرانه ساحر نبايد اعتماد نمود، باز هم نادرست است زيرا ساحر از نظر اين كه ساحر است، قول و گفتارى ندارد و سحرش را با كلام و سخن انجام نمى‏دهد، بلكه سحر و افسانه وى در ميان مردم با حيله‏ها، دست‏ها و اعمال مخصوص اوست نه با گفتارش.

6ـ سوره كوثر درباره كسى نازل گرديده است كه پيامبر را استهزا مى‏نمود و مى‏گفت: او ابتر و بى‏فرزند است به زودى خواهد مرد و نام وى و آيينى كه آورده است از بين خواهند رفت، چنان كه قرآن مى‏گويد:

«ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون؛ (21)

بلكه آنها مى‏گويند: او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى‏كشيم».

در برابر اين گفتار براى دلدارى پيامبر، خداوند سوره كوثر را نازل نموده و فرمود: «انا اعطيناك الكوثر» (22) يعنى ما خير كثير و فراوانى را به تو بخشيده‏ايم.

آرى از تمام جهان خير كثير بر پيغمبر عطا گرديده است: در دنيا كه به شرافت رسالت، نبوت، هدايت مردم و زعامت مسلمانان رسيد و از كثرت ياران و پشتيبانان و پيروزى بر دشمنان برخوردار شد و همچنين نسل او به وسيله دخترش فاطمه زياد شد كه تا دنيا باقى است نام او زنده خواهد ماند و در آخرت نيز بر شفاعت كبرا و مقام محمود و بر بهشت برين و بر حوض كوثرى كه تنها او و دوستانش از آن سيراب مى‏شوند و بر نعمت‏هاى زياد ديگرى نائل آمده است.

«فصل لربك و انحر» (23) يعنى پس به عنوان شكرگزارى در برابر اين همه نعمت براى پروردگارت نماز بخوان و نحر كن. منظور از نحر قربانى شتر در منى و يا قربانى در عيد اضحى است و يا منظور بردن دست‏ها تا مقابل گوش‏ها در موقع تكبير گفتن و يا به معناى رو كردن به قبله با تمام اعضا و معتدل بودن در حال قيام است.

تمام اين معانى كه براى كلمه «نحر» گفته شده در اين مقام مناسب است؛ زيرا هر يك از اين معانى را كه در نظر بگيريم. يك نوع شكرگزارى در برابر آن نعمت‏هاى بى‏حدى است كه خداوند به پيامبرش ارزانى داشته و عنايت فرمود است.

خداوند، پس از دستور سپاسگزارى در مقابل نعمت‏هاى فراوان، اين آيه را فرستاد «ان شانك هوالابتر» (24) يعنى دشمن و استهزا كننده تو ابتر و بى‏نسل خواهد بود نه تو. از دشمن تو هيچ اسم و رسمى باقى نخواهد ماند نه از تو!

سرنوشت اين استهزا كنندگان همان گرديد كه قرآن خبر داده بود، يعنى هيچ اسم و رسم و نام نيكى از آنها باقى نماند و در آخرت نيز در عذاب اليم و ذلت ابدى گرفتار خواهند گرديد.

اين بود خلاصه معنا و هدف اين سوره مباركه.

آيا مى‏توان اين سوره را با اين سطح عالى و بلاغت كامل، با آن جملات منحط و بى‏ربط اين نويسنده، مقايسه نمود؟! جملاتى كه گوينده آنها خودش را به زحمت انداخته، از تركيب و اسلوب قرآن تقليد نموده و قسمتى از الفاظش را نيز از مسيلمه كذاب گرفته، بر اساس عناد و يا نادانى، آنها را به هم بافته است تا بدان وسيله با بلاغت و اعجاز قرآن معارضه و مبارزه كند و از عظمت آن بكاهد.

1 ) آل عمران/ 41.

2 ) مريم/ 10.

3 ) حاقه/ 7.

4 ) هود/ 65.

5 ) ليل/ 1.

6 ) حاقه/ 7.

7 ) بقره/51.

8 ) كهف/ 29.

9 ) انسان/ 30.

10 ) «لا جبر و لا قدر و لكن منزلة بينها»: كافى، كتاب توحيد، باب جبر و تفويض و امر بين امرين.

11 ) همان.

12 ) كتاب كوچكى است از يك نويسنده مسيحى كه در سال 1912 م از طرف چاپخانه انگليسى در بولاق مصر انتشار يافته است.

13 ) اين كتاب كه به قلم مؤلف (ره) در رد كتاب حسن الايجاز نوشته شده، در سال 1342 ه. ق در چاپخانه علوى نجف اشراف چاپ گرديده است.

14 ) سپاس خداى بخشايش گر را پروردگار هستى‏ها، پادشاهى كه پاداش دهنده است پرستش براى تو و استعانت از توست؛ ما را به راه ايمان هدايت فرما.

15 ) اين قرآن چيزى نيست جز سحرى كه تعليم داده شده است. مدثر، 24.

16 ) فاتحه، 5.

17 ) فاتحه، 6.

18 ) فاتحه، 7.

19 ) ما به تو جواهر داديم، تو نيز با صداى بلند نماز بخوان و به گفتار ساحر و جادوگر اعتماد مكن.

20 ) ما به تو جمعيت‏ها داديم، تو نيز نماز بخوان و هجرت كن و دشمن تو مرد كافر است.

21 ) طور، 30.

22 ) كوثر، 1.

23 ) كوثر، 2.

24 ) كوثر/ 3.

ترجمه البيان، ص 122 - 151

/ 1