وجوه اعجاز قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وجوه اعجاز قرآن - نسخه متنی

حامد صادق قنیبی؛ ترجمه: محمد حسن معصومی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید






وجوه اعجاز قرآن




تناسب لفظ و معنا در قرآن




دكتر حامد صادق قنيبى



ترجمه: محمد حسن معصومى



بر گرفته از: ماهنامه<القافله» از انتشارات شركت آرامكو در عربستان سعودى، شماره ششم، جمادى الاخر 1411 ه. ق دسامبر - ژانويه 1990 - 1991، ص 20 - 22/



مقدمه مترجم




اعجاز قرآن كريم محدود به يك جنبه(بعد)خاص نمى‏شود، هر سوره، آيه و كلمه آن اعجازى نهفته در خود دارد، اما آن بعدى كه عرب را خيره و مبهوت ساخت و بر روح و وجدانش چيره شد، اعجاز ادبى و كلامى آن بود، درست است كه زواياى هنرى و ادبى قرآن چه از سوى قدما و چه از سوى معاصران مورد موشكافى و دقت قرار گرفته اما اين كتاب آسمانى چونان چشمه جوشان است كه هيچ گاه عطاى آن را پايانى نيست/



يكى از زواياى جالب ادبى قرآن همان چيزى است كه قدما آن را<ائتلاف اللفظ مع المعنى» مى ناميدند و امروز آن را تعمد درونى يا موسيقى داخلى مى نامند كه خود كاشف از اسرار بلاغى واژه‏ها و تناسب آنها با معانى آنهاست. مقاله حاضر نيز كه از زبان عربى ترجمه شده، بحث جذابى در اين زمينه است. اميد است مورد استفاده دانش پژوهان و دانشجويان علوم قرآنى قرار گيرد/



تناسب لفظ و معنى در قرآن



ويژگى الفاظ قرآن، انتخاب دقيق و تناسب آنها با معانى است و نيز قرار گرفتن در جايگاه مناسب خويش در جملات و هماهنگى آنها با واژه‏هاى قبل و بعد از خود است. فعل‏ها معانى دقيق خود را الهام مى بخشند، مثلاً فعل مضارع تجديد و استمرار را افاده كرده، تصاوير و صحنه‏ها را باز آفرينى مى كند و به ذهن نزديك مى سازد، تا جايى كه گويى آن تصاوير و صحنه‏ها جلوى چشمان مخاطب قرار داده مى شوند. واژه‏ها گاهى به شكل جمع و گاهى به حالت مفرد مى آيند و اين بدون سبب نسبت بلكه به علتى منطقى يا براى حفظ آهنگ و نغمه يا ذكر خاص پس از عام و بالعكس، يا در نظر گرفتن معرفه و نكره، به غرضى بلاغى و يا تقديم و تأخير است/



تناسب واژه‏ها با معانى




دقت در انتخاب واژه‏ها در قرآن، نخستين مساله‏اى است كه پژوهشگر علوم قرآنى، آن را در مى يابد، به عنوان نمونه در قرآن موارد به كارگيرى واژه<الرياح» بادها، با واژه<الرياح» باد و نيز<الغيث» و <المطر» و جز آن با يكديگر متفاوت است. مثلاً واژه<الريح» در قرآن صرفاً در مواردى كه خير و منفعت و رحمت الهى بيان مى شود آمده است.(10)خداوند متعال مى فرمايد:



<و هو الذى يرسل الرياح بشراً بين يدى رحمته حتى اذا أقلت سحاباً ثقالاً سقناه لبلد ميت فأنزلنا به المأ فأخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون». (اعراف، 7 / 57)



<اوست كه بادها را پيشاپيش‏[ باران‏] رحمتش مژده رسان مى فرستد، تا آنگه كه ابرهاى گرانبار را بردارند، آن را به سوى سر زمينى مرده، برانيم، و از آن، باران فرو آورديم؛ و از هر گونه ميوه‏اى‏[ از خاك‏] بر آوريم. بدين سان مردگان‏[ نيز از قبرها] خارج مى سازيم، باشد كه شما متذكر شويد.»



و مى فرمايد:<و أرسلنا الرياح لواقح فأنزلنا من السمأ مأ فأسقينا كموه و ما أنتم له بخازنين»(حجر، 15 / 22)



<و بادها را بار دار كننده فرستاديم و از آسمان، آبى نازل كرديم، پس شما را بدان سيراب نموديم، و شما خزانه دار آن نيستيد.»



و نيز مى فرمايد:<و من آياته آن يرسل الرياح مبشرات و ليذيقكم من رحمته و لتجرى الفلك بأمره و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون»(روم، 30 / 46)/



<و از نشانه‏هاى او اين است كه بادهاى بشارت آور را مى فرستد، تا بخشى از رحمتش را به شما بچشاند و تا كشتى به فرمانش روان گردد، و تا از فضل او[ روزى بجوييد] و اميد كه سپاسگزارى كنيد.»



و مى فرمايد:<و الله الذى ارسل الرياح فتثير سحاباً فسقناه الى بلد ميت فاحيينا به الأرض بعد موتها كذلك النشور»(فاظر، 35 / 9)/



<و خدا همان كسى است كه بادها را روانه مى كند؛پس‏[ بادها] ابرى را بر مى انگيزند، و[ ما] آن را به سوى سر زمين مرده رانديم، و آن زمين را بدان‏[ وسيله‏]، پس از مرگش زندگى بخشيديم؛رستاخيز[ نيز] چنين است.»



واژه<الريح» باد، نيز در جاهايى كه براى ترسانيدن از فرجام عمل و عذاب كردن است مورد استفاده قرار گرفته. راغب اصفهانى مى گويد:<در اكثر جاهايى كه خداوند واژه <الريح» را مفرد آورده براى بيان عذاب بوده است.»(11)



خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:



<مثل ما ينفقون فى هذه الحياْ الدنيا كمثل ريح فيها صر أصابت حرث قوم ظلموا أنفسهم فأهلكته و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون»(آل عمران، 3 / 117)



<مثل آنچه‏[ آنان‏] در زندگى اين دنيا[ در راه دشمنى با پيامبر] خرج مى كنند، همچون مثل بادى است كه در آن سرماى سختى است، كه به كشتزار قومى كه بر خود ستم كرده‏اند، بوزد و آن را تباه سازد؛ و خدا به آنان ستم نكرده، بلكه آنان خود بر خويشتن ستم كرده‏اند.»



<أم أمنتم أن يعيدكم فيه تارْ أخرى فيرسل عليكم قاصفاً من الريح فيغرقكم بما كفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا»(الاسرأ، 17 / 69)



<يا مگر ايمن شديد از اين كه با ديگر شما را در آن‏[ دريا] باز گرداند و تند بادى شكننده و به‏[ سزاى‏] آنكه كفر ورزيديد غرقتان كند، آن گاه براى خود در برابر ما كسى نياييد كه آن را دنبال كند.»



و مى فرمايد:<و فى عاد اذا أرسلنا عليهم الريح العقيم»(ذاريات، 51 / 41)



<و در[ ماجراى‏] عاد[ نيز] چون بر[ سر] آنها باد مهلك را فرستاديم.»



و مى فرمايد:<و أما عاد فأهلكوا بريح صرصر عاتيْ.»(الحاقه، 69 / 6)/



<و اما عاد، به‏[ وسيله‏] تند بادى توفنده سركش هلاك شدند.»



شايد سبب اين باشد كه<ريح» شر آفرين است زيرا توفنده، ويرانگر و بى قرار مى وزد، و اين نوع باد به جهت استمرار و بى وقفه بودنش يك باد محسوب مى‏شود، و مردم نيز تغييرى در وزش يكسان آن احساس نمى‏كنند و آرامشى به خود نمى‏بينند، چرا كه توفنده و ويرانگر است و يكسره مى وزد و همين باعث ترس و دلهره از آن است.اما<الرياح»بادها كه در بردارندگان خير و بركت هستند، گاهى مى وزند و گاهى آرام مى گيرند، تا مايه بارش ابرها شوند، پس<الرياح» بريده بريده و آرام مى‏وزند، به طورى كه هر كه در معرض آن قرار گيرد در مراحل مختلف وزيدن بادها، احساس آرامش مى كند/



پس در اين بيان قرآن تصويرى از احساس روحى، روانى آدمى نيز دريافت مى‏شود.(12)



اما درباره مسخر كردن<الريح» براى حضرت سليمان عليه‏السلام كه خداوند مى فرمايد:<و لسليمان الريح غدوها شهر و رواحها شهر»(سبا، 34 / 12)/



باد را براى سليمان‏[ رام كرديم‏] كه رفتن آن با مداد يك ماه و آمدنش شبانگاه يك ماه‏[ راه‏] بود/



و<فسخرنا له الريح تجرى بأمره رخأ حيث أصاب»(ص، 38 / 36)/



<پس باد را در اختيار او قرار داديم كه هر جا تصميم مى گرفت، به فرمان او نرم و روان مى شد.»



ظاهر اين گونه است كه نعمت روشن‏تر و سنت الهى‏ آشكارتر است، زيرا آن چيزى كه از آن انتظار شر و آسيب مى رود، ولى قرين خير و سود باشد، بى ترديد منت آن بزرگ‏تر و ارزش عطايش بيشتر است، بر خلاف چيزى كه از آن انتظار خير و رحمت مى رود، چنين چيزى گر چه از آن انتظار دلخوشى و شادمانى مى رود، اما به حد دل خوشى و شادمانى چيزى نمى‏رسد كه از آن انتظار شر و آسيب مى رود، اما وسيله رحمت و نعمت الهى مى گردد/



جاحظ درباره گزينش دقيق واژه‏ها در قرآن مى گويد:



<و همچنين واژه<المطر»(باران) در قرآن فقط در موارد انتقام به كار رفته است، در حالى كه اكثر علما و خواص و همين گونه عوام، ميان اين واژه(المطر) و واژه(الغيث) تفاوتى قايل نيستند.»(13)



در حقيقت<الغيث» تنها در جايگاه رحمت و نعمت استمعال شده است همانند<الريح» در موردى كه ذكر شد، در واقع ميان<الغيث» و <الاغاثه» كه به معنى كمك و يارى رسانيدن است ارتباط كامل است، از اين روبكارگيرى واژه<الغيث» در موردى كه باران رحمت به بار دارد و خير به بار مى آورد، نشانگر تناسب دقيق ميان لفظ و معنا است/



خداوند مى فرمايد:



<ان الله عنده علم الساعْ و ينزل الغيث و يعلم ما فى الأرحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غداً و ما تدرى نفس باى ارض تموت»(لقمان، 31 / 34)/



در حقيقت، خداست كه علم‏[ به‏] قيامت نزد اوست، و باران را فرو مى فرستد، و آنچه را كه در رحمهاست مى داند و كسى نمى‏داند فردا چه به دست مى آورد، و هر كسى نمى‏داند در كدامين سرزمين مى ميرد. در حقيقت خداست‏[ كه‏] داناى آگاه است/



و مى فرمايد:<و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته و هو الوالى الحميد»(شورى، 42 / 28)/



و اوست كسى كه باران - پس از آن كه‏[ مردم‏] نوميد شدند - فرو مى بارد، و رحمت خويش را مى گستراند و هموست سر پرست ستوده/



و مى فرمايد:<ثم يأتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون»(يوسف، 12 / 49).<آن گاه پس از آن، سالى فرا مى رسد كه به مردم در آن‏[ سال‏] باران مى رسد و در آن آب ميوه مى گيرند.»



اين در حالى است كه واژه<المطر» فقط در مقام عذاب كردن و ترسانيدن آورده مى‏شود درست همچون واژه<الريح» مثل آيات ذيل:



<و امطرنا عليهم مطراً فانظر كيف كان عاقبْ المجرمين.»(اعراف، 7 / 84)/



و برسد آنان بارش (از مواد گوگردى) بارانديم پس فرجام گندكان حببان بود/



<فجعلنا عاليها سافلها و افطفرنا عليهم حجارْ من سجيل» حجر، 15/74 و آن شر را زيرو كرديم و بر آنان سنگهايى را سنگ گل بارانديم»/



<و لقد اتوا على القريْ التى امطرت مطر السؤ أفلم يكونوا يرونها بل كانوا لا يرجون نشورا»(فرقان، 25 / 40).



<قطعاً بر شهرى كه باران بلا بر آن بارانده شده گذاشته‏اند؛ مگر آن را نديده‏اند؟[ چرا] ولى اميد به زنده شدن ندارند.»



<و امطرنا عليهم مطراً فسأ مطر المنذرين»(شعرأ، 26 / 173 و نمل، 27 / 58)/



<و بر[ سر] آنان بارانى‏[ از آتش گوگرد] فرو ريختيم. و چه بد بود باران بيم داده شدگان.»



چنانچه واژه<سمك» در قرآن در موضعى غير از موضع بيان نعمت بيايد،<الحوت» ناميده مى شود و معنى<الحيتان» نيز همان<السمك» يعنى ماهى است، عرب نيز اغلب<الحوت» را به معنى<السمكْ»(14)به كار مى‏برد/



قرآن كريم مى فرمايد:<و سالهم عن القريْ التى كانت حاضرْ البحر اذ يعدون فى البست اذ تأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعاً و يوم لا يسبتون لا تأتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون»( اعراف، 7 / 163)/



<و از اهالى آن شهرى كه كنار دريا بود، از ايشان جويا شد: آن گاه كه به‏[ حكم‏] روز شنبه تجاوز مى كردند؛ آن گاه كه روز شنبه آنان، ماهى هايى شدن روى آب مى آمدند، و روزهاى غير شنبه به سوى آنان نمى‏آمدند، اين گونه ما آنان را به سبب آنكه نا فرمانى مى كردند،



مى آزموديم.»



و نيز مى فرمايد:<فالتقمه الحوت و هو مليم»(صافات، 37 / 142)/



<و عنبر ماهى او را بلعيد در حالى كه او نكوهش گر خويش بود. و<الحوث» در اينجا همان ماهى عظيم الجثه است.»



و چنانكه<الحوت» در موضع بيان نعمت و منت آورده شود آن را<الحم الطرى» يعنى گوشت تازه مى نامند/



خداوند مى فرمايد:<و هو الذى سخر البحر لتأكلوا منه لحماً طرياً و تسخرجوا منه حليْ تلبسونها وترى الفلك مواخر فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون»(نحل، 16 / 14).



<و اوست كه دريا را مسخر گردانيده تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايه‏اى كه آن را مى پوشيد از آن بيرون آوريد. و كشتى‏ها را در آن شكافنده‏[ آب‏] مى بينى، و تا از فضل او بجوييد و باشد كه شما شكر گزاريد.»



مسأله قابل توجه ديگر اين كه هر گاه ذكر جوشيدن آب از زمين به ميان آمده، با فعل<فجر» از آن ياد شده و هر گاه بيرون زدن آب از سنگ مد نظر بوده از فعل<انبجس» استفاده شده است، راغب اصفهانى در مفردات به اين نكته اشاره كرده مى گويد:<در مورد آب سه لفظ بجس المأ و انبجس و انفجر به كار برده شده، اما<انبجاس» بيشتر درباره جوشيدن آب از چيزى تنگ و<انفجار» يا در همان مورد<انبجاس» و يا در موضع جهيدن آب از چيزى گشاده استعمال شده است. از اين رو خداوند مى فرمايد:<فانبجست منه اثنتا عشرْ عيناً»(اعراف، 7 / 160)<از آن دوازده چشمه جوشيد.»



و در موضع ديگرى مى فرمايد:<فانفجرت منه اثنتا عشرْ عيناً»(بقره، 2 / 60)<از آن دوازده چشمه جوشيد.»



<كه در هر دو مورد از جوشيدن آب از معبرى تنگ خبر مى دهد. و در جاى ديگر مى فرمايد:<و فجرنا خلا لهما نهراً»(كهف، 18 / 33)<ميان آن دو نهرى جوشانديم.»



و يا مى فرمايد:<و فجرنا الارض عيونا»(قمر، 54 / 12)<چشمه‏هاى زمين را جوشانيديم.»



و نفرمود<بجسنا»(15)



بدين ترتيب مشخص مى شود كه تمام واژه‏هاى قرآن كريم در جايگاه مناسب خويش آمده است و در نهايت دقت، معناى خود را الهام مى بخشند، تا جايى كه اگر واژه ديگرى جاى آن قرار گيرد نمى‏تواند معناى نخست را افاده كند/



گر چه تفاوت‏هاى ظريفى ميان معانى واژه‏هاى قرآن وجود دارد، اما هر كدام از اين واژه‏ها معناى مستقل خود را دارند و برجستگى و درخشش خود را دارند كه اين برجستگى و درخشش در ضمن دو جمله نمايان‏تر مى‏شود گاهى تك واژه‏اى بر معانى متعددى دلالت مى كند، كه هر كدام از آن‏ها از سياق كلام يا به اصطلاح از بستر سخن دريافت مى‏شود به عنوان مثال واژه<السمأ» بر معانى مختلفى اطلاق مى شود از جمله بر<سقف»،<ابر»،<باران»،<چيزى مشخص»،<مسير»،<جهت» و <فضاى» گسترده».



اما چنانچه واژه زمين<الارض» با آسمان - چه مفرد<السمأ» و چه جمع<السموات» - بيايد، منظور از آن همين سياره است كه بر روى آن زندگى مى كنيم و هر گاه واژه زمين<الارض» تنها و بدون ذكر<السمأ» يا<السموات» استعمال شود، مقصود از آن بخش معينى از زمين است، همان گونه كه در سوره يوسف مى فرمايد:



<قال اجعلنى على خزائن الأرض انى حفيظ عليم»(يوسف، 12 / 55)/



[يوسف‏] گفت:<مرا بر خزانه‏هاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم.»



و نيز مى فرمايد:<و كذلك مكنا ليوسف فى الأرض يتبوا منها حيث يشأ نصيب برحمتنا من نشأ و لا نضيع اجرا المحسنين»(يوسف، 12 / 56)/



<و بدين گونه يوسف را در سرزمين مصر قدرت داديم، كه در آن هر جا كه مى خواست سكونت مى كرد. هر كه را بخواهيم به جهت خود مى رسانيم و اجر نيكوكاران را تباه نمى‏سازيم.»



ترديدى نيست كه مقصود از واژه<الارض» در دو آيه ياد شده همه كره زمين نيست، بلكه آن سرزمينى معينى است كه در حوزه حكومت مصر در آن زمان بوده است/



گاهى مسأله عكس اين است و مثلاً برخى واژه‏هاى متباين با هم در قرآن ديده مى شود كه در مواضع مختلف به معنى واحدى آمده‏اند، واژه‏هايى همچون: <خلق»،<جعل»<ابدع»،<فطر» و مشتقات آنها، تمامى اين واژه‏ها بر آفرينش و پديد آوردن بدون الگو و نمونه پيشين دلالت دارند/



راغب اصفهانى درباره واژه<خلق» مى گويد:<اصل واژه<الخلق» سنجش اندازه‏گيرى درست است و نيز بر آفريدن بدون الگو و تقليد دلالت دارد/



خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:



<خلق السموات و الأرض» يعنى آن دو را - بدون الگو - ابدع كرد و آفريد، به دليل آيه ديگرى كه مى فرمايد:<بديع السموات و الأرض»<بقره، 2 / 117) يعنى ابداع كننده و آفريننده آسمانها و زمين را، و خلق از نوع ابداع يا آفرينش، صرفاً از آن خدا است و بس، از اين رو در تفاوت ميان خود و بندگان مى فرمايد:



<أفمن يخلق كمن لا يخلق أفلا تذكرون»(16)(نحل، 16 / 17)/



<آيا كسى كه مى آفريند مانند آن كسى است كه نمى‏آفريند، اين را متذكر نمى‏شويد.»



درباره<الابداع» مى گويد: ابداع پديد آوردن چيزى است و اين واژه هرگاه درباره خداوند به كار برده شود منظور پديد آوردن بدون ابزار، ماده، زمان و مكان است و اين معنا را جز درباره خداوند نمى‏توان به كار برد چرا كه پديد آوردن و نو آورى از آن سازنده حقيقى است مانند آن جا كه مى فرمايد:<بديع السموات و الأرض»(17)پديد آورنده آسمانها و زمين.و درباره واژه<جعل» مى گويد: جعل، در ميان افعال هم معناى خود مثل:<فعل» و <صنع» كلى‏تر است و بر پنج وجه آمده است. دوم از معانى آن<أوجد» است كه متعدى به يك مفعول است. مانند آيه<و جعل الظلمات و النور»(انعام، 6 / 1) تاريكى و روشنايى را به وجود آورد. معنى سوم آن ايجاد چيزى از چيز ديگر و پديد آوردنش از آن است:<و جعل لكم من الجبال اكناناً»(نحل، 16 / 81). معنى چهارم آن در آوردن چيزى به حالتى خاص است:<الذى جعل لكم الأرض فراشاً»(بقره، 2 / 22) و<جعل لكم مما خلق ظلالاً»(نحل، 16 / 81) و <جعل القمر فيهن نوراً(نوح، 71 / 16) (18)و درباره واژه<فطر» مى گويد:<اصل اين واژه به معنى شكاف طولى است، خداوند مى فرمايد:<هل‏ترى من فطور»(ملك، 67 / 3) يعنى اختلال و كاستى چه در جهت صلاح آمدن و چه در جهت به فساد گراييدن و<فطر الله الخلق» يعنى پديد آوردن چيزى و ابداع آن به نحوى كه بتواند عملى را انجام هد. خداوند مى فرمايد:<الحمد الله فاطر السموات و الأرض»(فاطر، 35 / 1) و مى فرمايد:<الذى فطر هن»(انبيأ، 21 / 56) و <الذى فطرنا»(طه، 20 / 72) يعنى ما را پديد آورد و به وجود آورد(19)ز مخشرى نيز اين تفسير از واژه(فطر) را مبنا قرار مى دهد و براى آن به قول يكى از اعراب استناد مى جويد كه درباره چاهى با شخصى ديگر اختلاف داشت و به او مى گفت:<انا فطرتها» يعنى من آن را ساختم و پديد آوردم.(20)



درباره آفرينش آسمان و زمين، واژه<خلق» بيشتر از ساير واژه‏هايى كه بر آفريدن دلالت دارد استفاده شده است، شايد علت اين باشد كه اين واژه بيشتر از واژه‏هاى هم معنايش بر پديد آوردن دلالت مى كند. مضاف بر اين كه بنا به گفته راغب اصفهانى دلالت بر سنجش درست و صحيح دارد/



در واقع واژه<خلق» بيانگر آفرينش دقيق و سنجيده است زيرا ساختار آفرينش، ساختارى در هم و بر هم و آشفته نيست، بلكه ساختارى هنرمندانه و دقيق است كه دست خداوند تواناى حكيم آن را روى طرحى حساب شده و سنجيده پديد آورده است، از مواردى كه كمله<خالق» بيانگر ايجاد و پديد آوردن است اين آيه است كه مى فرمايد:<و من آياته الليل والنهار و الشمس و القمر لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدولله الذى خلقهن»(فصلت، 41 / 37)/



<و از نشانه‏هاى‏[ حضور] او شب و روز و خورشيد و ماه است؛ نه براى خورشيد سجده كنيد و نه براى ماه، و آن خدايى را سجده كنيد كه آنها را خلق كرده است اگر تنها او را مى‏پرستيد.»



<و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما لا عبين»(دخان، 44 / 38)/



<و آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است به بازى نيافريده‏ايم.»



پس از واژه<خلق» كه به معنى ايجاد و پديد آوردن است، واژه<فطر» مى آيد. آن جا كه مى فرمايد:<الحمدلله فاطر السموات و الأرض»(فاطر، 35 / 1).<سپاس خداى را كه پديد آورنده آسمان و مين است.»



و آيه<قالت رسلهم افى الله شك فاطر السموات و الأرض»<ابراهيم، 14 / 10)/



پيامبرانشان گفتند:<مگر درباره خدا - پديد آورنده آسمانها و زمين - ترديدى هست؟



و آيه<قل الله فاطر السموات و الأرض عالم الغيب و الشهادْ انت تحكم بين عبادك فى ما كانوا فيه يختلفون»(زمر، 46)



<بگو: بار الها، اى پديد آورنده آسمانها و زمين،[ اى‏] داناى نهان و آشكار، تو خود در ميان بندگانت بر سر آنچه اختلاف مى كردند، داورى مى كنى.»



واژه<بديع» يعنى ابداع كننده يا پديد آورنده، دوبار با واژه‏هاى<السموات» و<الأرض» تكرار شده است، در سوره بقره مى فرمايد:



<بديع السموات و الأرض و اذا قضى امراً فانما يقول له كن فيكون»(بقره، 2 / 117)



<[او] پديد آورنده آسمانها و زمين‏[ است‏]، و چون به كارى اراده فرمايد، فقط مى گويد:<[موجود]باش»؛ پس [فورا موجود] مى شود.»



و مى فرمايد:<بديع السموات و الأرض أنى يكون له و لد و لم تكن له صاحبْ و خلق كل شئ و هو بكل شئ عليم»(انعام، 6 / 101)



<پديد آورنده آسمانها و زمين است، چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى كه براى او همسرى نبوده، و هر چيزى را آفريده، و اوست كه به هر چيزى داناست »



همين گونه، استعمال دو فعل<جعل» و<القى» با جبال است، خداوند مى فرمايد:



<و هو الذى مد الأرض و جعل فيها رواسى و أنهاراً و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين يغشى الليل النهار ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون»(رعد، 13 / 3)/



<و اوست كه زمين را گسترانيد و در آن، كوهها و رودها نهاد، و از هر گونه ميوه‏اى در آن جفت جفت قرار داد. روز را به شب مى پوشانيد. قطعاً در اين‏[ امور]براى مردمى كه تفكر مى‏كنند نشانه‏هايى وجود دارد /



و مى‏فرمايد: <والقى فى الارض رواسى أن تقيدبكم و أنهاراً و سبلاً لعلكم تهتدون» نمال، 16/15)



و در زمين كوههايى استوار افكند تا شما را نجنباند، و رودها و دره‏ها قرار داد) تا شما را خود را پيدا كنيد/



كه در موارد ياد شده از آفريدن كوهها از فعل<القى» استفاده شده، زيرا اين واژه معنى جعل دارد (21)



نظير اين را در فعل<ساق» و<ازجى» كه به معناى واحدى هستند مى بينيم (22)كه با<سحاب» به كار برده شده‏اند. خداوند مى فرمايد:



<حتى اذا أقلت سحاباً ثقالاً سقناه لبلد ميت فأنزلنا به المأ فأخرجنا به من كل الثمرات كذلك نخرج الموتى لعلكم تذكرون»(اعراف، 7 / 57)/



<تا آن گاه كه ابرهاى گرانبار را بردارند، آن را به سوى سرزمينى مرده برانيم، و از آن، باران فرود آوريم؛ و از هر گونه ميوه‏اى‏[ از خاك‏] بر آوريم. بدين سان مردگان را[ نيز از قبرها] خارج مى سازيم، باشد كه شما متذكر شويد.»



دكتر محمد احمد الغمراوى، ريشه يابى دقيقى در فرق ميان دو واژه<جعل» و<القى» دارد.وى مى گويد:



<جعل» يك دلالت كلى دارد كه تمامى انواع كوهها را شامل مى‏شود، اما دلالت واژه<القى» خاص‏تر است، اين عطيه نيز - بنا به نقل<ابوحيان» در تفسير آيه النحل - اين را لحاظ كرده و معتقد است،<القى» بيانگر اين است كه خداوند كوهها را نه از زمين بلكه از قدرت ابداع خويش پديد آورده است، البته ابن عطيه، نمى‏دانسته كه منشأ پيدايش كوهها متفاوت است و فعل<القى» به خلقت كوه هايى كه منشأ رسوبى دارند اشاره دارد، و خداوند بالفعل آن را در زمين قرار داده(افكند ه) و مواد رسوبى آن را با آبرفت رود خانه‏ها فراهم آورده، آن گاه به امر او در كنار ساحل دريا مى ريزد، و آن جا اين مواد رسوبى، فشرده و متراكم - البته به حد و اندازه‏اى كه خداوند با سنجش دقيق مقرر مى فرمايد - شده و سپس با فشار اين مواد به همديگر و برخى عوامل ديگر كوه‏هاى ساحلى سر بر مى آورند. بنابر اين خداوند كوهها را از زير زمين خلق فرموده و نوع ديگر يعنى رسوبى را بر اساس قدرت و ابداع خويش پديد آورده است، اما آن‏ها را مرحله به مرحله خلق كرده، همان گونه كه جنين را در شكم مادر طى مراحل مختلف شكل مى بخشد.(23)



خلاصه كلام اين كه ما چنانچه بخواهيم در زمينه اين واژه‏ها بحث و بررسى بيشترى داشته باشيم، مجال بيشترى مى طلبد، در ضمن لازم است روى اين نكته نيز تأكيد كنيم كه در قرآن واژه‏هاى مترادف وجود ندارد، و هيچ واژه مترادفى با واژه قرآنى نمى‏تواند دقيقاً معنى و مفهوم آن را داشته باشد، از اين واژه‏هاى قرآنى پيوسته اعجاز و برجستگى خويش را حفظ مى كنند/









1- مير صادقى، جمال، عناصر داستان / 83/



2- ايرانى، ناصر، داستان، تعاريف ابزارها / 189/



3- براهنى، رضا، قصه نويسى / 242/



4- حكيم، سيد محمد باقر، القصص القرآنى / 35/



5- خطيب، عبدالكريم، القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه / 113/



6- .حكيم، سيد محمد باقر، القصص القرآنى / 74/



7- خلف الله، محمد احمد، الفن القصص فى القرآن الكريم / 284/



8- عبدريه، سيد عبدالحافظ، بحوث فى القصص القرآن / 72/



9- خطيب، عبدالكريم، القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه / 116/



10- ر. د: ابومنصور ثعالبى، فقه اللغه و سر العربيه / 352، چاپ دوم، تحقيق مصطفى السقا/



11- راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ماده<روح»/



12- من بلاغْ القرآن / 139/



13- جاحظ، البيان و التبيين، 1 / 20، تحقيق و شرح عبدالسلام هارون، مصر، مكتبه الخانجى، چاپ دوم 1380 ه/



14- زمخشرى، الكشاف، 2 / 125/



15- معجم مفردات الفاظ القرآن، ماده(بجس)/



16- همان ماده خلق/



17- همان، ماده (بدع)/



18- همان، ماده(جعل) و نيز ر. ك: الكشاف، 2 / 4/



19- همان، ماده (فطر)/



20- الكشاف، 3 / 297/



21- همان، 2 / 404/



22- همان 3 / 70/



23- الغمراوى، الاسلام فى عصر العلم / 295/



/ 1