سرانجام جنگ صفين - سرانجام جنگ صفین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرانجام جنگ صفین - نسخه متنی

سید احمد خاتمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید







سرانجام جنگ صفين

نويسنده: حجة‏الاسلام والمسلمين سيد احمد خاتمي



و سرانجام حكميّت بر امام تحميل شد! آنچنانكه سكوت دردناك 25 ساله تحميل شد و امام در برابر شرائطي جديد قرار گرفت. در اين شرائط بحراني تلاش امام(ع) اين بود كه قدري از ضربه كاري بحران بكاهد، بر اين اساس براي حكميّت دو چهره ذيل را معرفي كرد:

1ـ عبدالله بن عباس، فرمود: كه اوست كه از عهده عمرو بن عاص برخواهد آمد و پنبه هاي او رشته مي‏كند و گرههاي او را وا مي‏كند. «فادفعوا في صدر عمرو بن العاص بعبدالله بن عباس و خذوا مَهَلَ الايّام و حوطوا قواصي الاسلام ألا ترون إلي بلادكم تغزي و الي صفاتكم ترمي».1

اينك با انتخاب «عبدالله بن عباس» توطئه «عمروعاص» را دفع كنيد و از فرصت روزگار بهره گيريد و مرزهاي اسلام را نگهداريد مگر نمي‏بينيد به شهرهاتان حمله شده و عزّت و شرفتان هدف قرار گرفته است.

2 ـ مالك اشتر سردار رشيد لشگر امام علي(ع) كه در دو مقاله گذشته به تفصيل پيرامون شخصيت او سخن گفتيم.

ولي اين نابخردان با تحريك اشعث جز به ابوموسي اشعري تن ندادند در حالي كه مولا كاملاً با اين انتخاب مخالف بود ولي همانگونه كه اصل حكميت بر مولا تحميل شد انتخاب اين عنصر بي‏عرضه و ساده‏لوح نيز بر حضرت تحميل شد كه سرانجام با فريب عمروعاص مولا را از خلافت خلع كرد!!

آنچه در اين راستا شايسته تأمل و الهام گرفتن است نكات ذيل است:

1ـ انتخاب شايسته در هر شرائط

اميرمؤمنان با تحكيم مخالف بود. اما وقتي بر حضرت تحميل شد در مرحله بعد تلاش كرد در حَكَم، فردي صالح گزينش شود تا قدري از ضرر كاسته گردد. اين يك نكته مهمي است كه بويژه در مسئله حكومت مطرح است. گاه پيش روي حكومتگران خير و شر قرار دارد. در اين وضعيت پرواضح است كه بايد خير را برگزيد و گاه پيش روي آنها دو شرّ قرار دارد، عقل سياسي اقتضاي آنرا دارد كه «خير الشرين» را گزينش كنند. اصل تحكيم شرّ بود، گزينش آدم بي‏عرضه‏اي مثل ابوموسي شرتر. مولي در اين شرائط حكميت عبدالله بن عباس و مالك اشتر را پذيرفت كه «خير الشرين» بود. اشتباه نشود مقايسه بين حكميت با عبدالله بن عباس و مالك اشتر و ابوموسي اشعري است. در اين مقايسه اصل حكميت شر است ، لكن با گزينش اين دو، شر آن كمتر است (مقايسه بين ابوموسي اشعري و اين دو نيست كه تفاوت از زمين تا آسمان است)

امام علي(ع) فرمود: «ليس العاقل من يعرف الخير من الشّر ولكن العاقل من يعرف خير الشرين» عاقل كسي نيست كه خير را ز شر مي‏شناسد لكن عاقل كسي است كه خير را از بين دو شر مي‏شناسد.2

2ـ گزينش صالحان زيرك

در گزينش مسئول براي مسئوليتها بايد تناسب مسئوليت با اشخاص را در نظر گرفت. صلاح و سداد شرط اصلي در هر گزينشي است لكن در برخي از گزينشها علاوه بر صلاح زيركي نيز ركن مقوّم است. اين نكته براي سفيران نظام اسلامي، آنها كه مي‏خواهند با بيگانه‏گان سر و كار داشته باشند و منافع نظام اسلامي را تأمين كنند ضرورت ويژه دارد. تنها خوب بودن، صالح بودن، در اين مسئوليتها كافي نيست بايد علاوه بر اينها دشمن شناسي و جرأت و شهامت موضعگيري در برابر بيگانه گان نيز لحاظ گردد.

اميرمؤمنان براي اين مسئوليت عبدالله بن عباس را گزينش كرد، چون او علاوه بر صلاح، زيركي فوق العاده داشت، امام(ع) در مورد او فرمود:

«انه ينظر الي الغيب من ستر رقيق لعقله و فطنته بالأمور»3 گويا ابن‏عباس با پرده‏اي رقيق به غيب مي‏نگرد، بخاطر عقل و زيركي كه در امور دارد. همين زيركي را مالك اشتر هم داشت.

در مسائل سياسي گزينش صالحان ساده لوح همان ضرر را دارد كه گزينش افراد غير شايسته و غير متعهد دارد.

3ـ زيان گزينش افراد ساده لوح

از آغاز، اميرمؤمنان علي(ع) با گزينش ابوموسي اشعري به عنوان حكم مخالف بود و مي‏فرمود كه كلاه سر او مي‏گذارند «كانّي به و قد خُدع»4 ياران حضرت هم همين مخالفت را

امام علي(ع):

«قدِّمِ الاختبارَ و اجدّ الاستظهارَ في اختيار الاخوانِ و الاّ ألجأك الاضطرار الي مُقارنةِ الاشرار».

(غرر الحكم، ج2، ص541، ح98)

در انتخاب دوستان، آزمايش را مقدّم دار و در جستن پشتيبان بكوش، وگرنه ناچاري تو را مجبور مي‏كند

كه با بدان دوستي كني.

داشته و نگران فريب خوردن او بودند. ابن عباس به او گفت: مي داني كه اميرمؤمنان علي(ع) به حكميّت تو راضي نبود، ديگراني بودند كه از تو برتر بودند ولي تو بر حضرت تحميل شدي! و من گمان مي‏كنم نيمه كاسه اي در زير اين كاسه هست.! هرچه را فراموش مي‏كني اين واقعيت را فراموش مكن كه همانها كه ابوبكر و عمر و عثمان را برگزيدند همانها با علي(ع) بيعت كردند و او تمام ويژگيهاي خلافت را داراست و تنها اين لباس بر قامت او زيبنده است ولي معاويه حتي يك خصلت از خصال لازم براي خلافت را ندارد!5

گويا ابن عباس مي‏ديد كه سرانجام پذيرش ابوموسي اشعري فريب خوردن او و خلع كردن مولا از خلافت است!

موعظه اي صريحتر احنف بن قيس با ابوموسي دارد. ابوموسي با آخرين كسي كه خداحافظي كرد احنف بود. احنف دست ابوموسي را گرفت و گفت اهميت مسئوليتي كه به تو واگذاشته شده بشناس... خدا را در نظر بگير كه خير دنيا و آخرتت در اين است. وقتي با عمروعاص برخورد كردي آغازگر سلام به او نباش گرچه آغازگري سلام سنّت است لكن او لياقت اين را ندارد، به او دست نده كه دستت امانت است مبادا او ترا در صدر مجلس بنشاند كه اين خود خدعه و فريب است.»6

نظير اين نصيحت را شريح بن هاني نيز با ابوموسي داشت.7

ولي سرانجام ساده لوحي و بي‏عرضه گري ابوموسي اشعري با همه اين نصيحتها كار خود را كرد و ضربه خود را زد. حذيفه و عمار ياسر او را منافق مي‏دانستند.8 و اگر در هر چيزي در مورد او بتوان ترديد كرد، نمي‏توان در ساده لوحي او شك داشت. امام علي(ع) خطاب به كساني كه براي گزينش ابوموسي اشعري اصرار مي‏كردند فرمود: «انّكم عصيتموني في أوّل الأمر فلاتعصوني الآن انّي لا أري ان أوّلي أباموسي»9

شما در آغاز با من مخالفت كرده تحكيم را بر من تحميل نموديد من معتقد نيستم كه ابوموسي را براي اين كار بگمارم.

ولي اشعث بن قيس و زيد بن حصين طائي و مسعر بن فدكي گفتند جز به او راضي نمي‏شويم چرا كه او از پيش، ما را از اين جنگ برحذر مي‏داشت!!

ابوموسي اشعري روحيه ليبرال مسلكي داشت همواره به مردم كوفه مي‏گفت علي بن ابي طالب پيشواي حق است و بيعت او هم صحيح است ولي به همراه او جنگيدن با اهل قبله جايز نيست!! اين سخن كه به مولي رسيد، نامه اي شديد اللحن براي او نوشت و او را بر اين اظهارات نكوهش كرد. در ماجراي برخورد با ناكثين او كه عامل كوفه بود نه تنها مردم را براي كمك به مولي بسيج نكرد، بلكه آنها را باز مي‏داشت. امام(ع) دوّمين نامه را از ربذه براي او نوشت كه مردم را براي جنگ با ناكثين بسيج كند! اين بار نه تنها ابوموسي وقعي به نامه مولا نگذاشت بلكه هاشم بن عتبه پيك اميرمؤمنان(ع) را تهديد به زندان و قتل نمود.

حضرت سوّمين نامه را بوسيله عبدالله بن عباس و محمد بن ابي بكر براي ابوموسي فرستاد و سخت از او نكوهش كرد و دستور داد اگر همراهي نمي‏كني كوفه را به اين دو نفر واگذار.

وقتي به منطقه ذيقار رسيد و خبري از ابن عباس و محمد بن ابي‏بكر نرسيد، حضرت، امام حسن بن علي و عمار ياسر و زيد بن صوحان و قيس بن سعد بن عباده را با نامه‏اي به كوفه روانه فرمود و بدون آنكه نامي از ابوموسي ببرد مستقيما از مردم كوفه خواسته بود كه براي ياري حضرت كوچ كنند.

نامه مولي بر مردم خوانده شد و امام حسن(ع) سخنراني شيوايي پيرامون بسيج مردم براي ياري مولا ايراد كرد نيز عمار ياسر به ايراد سخن مهيج پرداخت، ابوموسي اينجا هم صريحا موضع گرفت و مردم را دعوت به سكوت و كناره‏گيري از جنگ كرد. اينجا بود كه مولي مالك اشتر را مأمور عزل او كرد، چون مولا، ابوموسي اشعري را با وساطت مالك اشتر عزل نكرد و او تنها استاندار از استانداران عثمان بود كه ابقاء شد. مولي به مالك اشتر

مأموريت داد كه ابوموسي را عزل كرده قدرت او را در كوفه قبضه كند، او نيز با مبارزات زياد، كوفه را از چنگال وي در آورد و مالك اشتر و مردم كوفه او را از كوفه اخراج كردند.10

آري آدمي با اين سوابق ننگين به همراه ساده لوحي هرگز نمي‏توانست در مسير صلاح اسلام و مسلمين قدمي بردارد و اين راز مخالفت مولا و يارانش با گزينش ابوموسي اشعري بود.

سرانجام ماجراي تحكيم

سرانجام ماجراي تحكيم، تنظيم قراردادي بود كه با املاء اميرالمؤمنين چنين تدوين شد:

1ـ هر دو گروه راضي شدند كه در برابر داوري قرآن سر فرود آرند و از دستورهاي او گام فراتر ننهند و جز قرآن چيزي آنان را متحد نسازد و كتاب خدا را از آغاز تا پايان در مسائل مورد اختلاف داور قرار دهند.

2ـ علي و پيروان او عبدالله بن قيس «ابوموسي اشعري» را به عنوان ناظر خود برگزيدند و معاويه و پيروان او عمروعاص را به همين عنوان انتخاب كردند.

3ـ از هر دو نفر به بزرگترين پيماني كه خدا از بنده خود گرفته است ميثاق گرفته شد كه

امام علي(ع):

«في الضيق يَتبيّنُ حُسْنُ مُواساةِ الرَّفيقِ»

(غرر الحكم، ج2، ص512، ح31)

خوش رفتاري رفيق هنگام تنگي و سختي معلوم مي‏شود.

كتاب خدا را پيشواي خود قرار دهند و آنجا كه داوري آن را يافتند از آن فراتر نروند و آنجا كه داوري آن را نيافتند به سنّت و سيره پيامبر(ص) مراجعه كنند، به اختلافات دامن نزنند و ا ز هوا و هوس پيروي نكنند و در كارهاي مشتبه وارد نشوند.

4 ـ عبدالله بن قيس (ابوموسي اشعري) و عمروبن عاص هر كدام از پيشواي خود پيمان الهي گرفتند كه به داوري هر دو براساس كتاب و سنت پيامبر انجام گيرد راضي شوند و نبايد آن را بشكنند و غير آن را برگزينند و جان و مال و ناموس آنان در حكومت هر دو نفر تا هنگامي كه از حق فراتر نروند محترم است.

5 ـ هرگاه يكي از دو داور پيش از انجام وظيفه درگذرد امام آن گروه داور عادلي را به جاي او برمي‏گزينند به همان شرايطي كه داور پيشين را برگزيده بود. و اگر يكي از پيشوايان نيز پيش از انجام داوري درگذرد، پيروان او مي‏توانند فردي را بجاي او برگزينند.

6 ـ از هر دو داور پيمان گرفته شد كه از سعي و كوشش فروگذار نباشند و داوري ناروا نكنند و اگر بر تعهد خود عمل نكردند امت از داوري هر دو بيزاري جويد و در برابر آنان تعهدي ندارد، عمل به اين قرارداد بر اميران و داوران و امت لازم و واجب شمرده شده و از اين بعد تا مدت انقضاي اين پيمان جان و مال و اعراض مردم در امن و امان است بايد سلاح بر زمين نهاده شود و راهها امن گردد و در اين مورد بين حاضر در اين واقعه و غايب از آن تفاوتي نيست.

7 ـ بر هر داور لازم است كه در نقطه‏اي ميان عراق و شام فرود آيند و در آنجا جز كساني كه مورد علاقه آنان است حاضر نشوند و آنان تا آخر ماه مبارك رمضان مهلت دارند كه امر داوري را به پايان برسانند و اگر خواستند مي‏توانند زودتر از آن موعد داوري كنند، همچنان كه مي‏توانند امر داوري را تا انقضاي موسم حج عقب بياندازند.

8 ـ اگر هر داور بر طبق كتاب خدا و سنّت پيامبر داوري نكنند مسلمانان به نبرد خود ادامه خواهند داد و هيچ تعهدي ميان طرفين نيست، بر امت اسلامي است كه به آنچه در اين پيمان است عمل كنند و همگي در برابر كسي كه بخواهد زور بگويد يا تصميم به نقض آن بگيرد امت واحدي باشند.11

اين پيمان نامه در عصر روز چهارشنبه هفدهم صفر سال 37 تنظيم شد و به امضاي طرفين رسيد.

هر دو داور تصميم گرفتند كه در سرزمين «اذرح» (منطقه مرزي ميان شام و حجاز فرود آيند و در آنجا به داوري بپردازند و از هر دو طرف چهار صد نفر به عنوان ناظر اعزام شدند كه داوري را تحت نظر بگيرند.)

سرانجام زمان داوري رسيد و عمروعاص با مقدماتي كه ريخت در آغاز ابوموسي را واداشت كه صحبت كند با اينكه همانجا ابن عباس به ابوموسي هشدار داد بگذار ابتدا عمروعاص سخن گويد، ولي او به اين هشدار توجهي نكرد و شروع به سخن كرد كه:

ما وضع امت را مطالعه كرديم و براي رفع اختلاف و بازگشت به وحدت بهتر از اين نديديم كه علي و معاويه را از خلافت خلع كنيم و امر خلافت را به شوراي مسلمين واگذار كنيم تا آنان هر كس را كه بخواهند به عنوان خليفه برگزينند براين اساس من علي و معاويه را از خلافت عزل كردم.

بعد از او عمروعاص عنان سخن را به دست گرفته گفت:

مردم سخنان ابوموسي را شنيديد او امام خود را عزل كرد من نيز در اين مورد موافق او هستم و او را از خلافت عزل مي‏كنم ولي بر خلاف او معاويه را بر خلافت ابقاء مي‏كنم او وليّ عثمان و خونخواه اوست و شايسته‏ترين فرد براي خلافت است.

با گفتن اين سخنان فرياد اعتراض برخاست، شريح بن هاني به عمروعاص حمله كرد فرزند عمرو به شريح و... كه با ميانجيگري جمعيت غائله پايان پذيرفت.

و به اين ترتيب جنگ صفين با كشته شدن 45 هزار نفر و به قولي 90 هزار شامي و شهادت 20 الي 25 هزار عراقي در ماه شعبان سال 38 هجري پايان پذيرفت.

پاياني دردناك كه آغازگر جنگ ديگري عليه مولي بود.

نبرد خوارج يا جنگ با مارقين موضوعي است كه به ياري خداوند در مقالات آينده به بحث و بررسي پيرامون اين مقطع از زندگي مولا خواهيم پرداخت.

منابع:

موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب,جلد =12,صفحه =191
تاريخ دمشق,جلد =12,صفحه =305
عيون الاخبار ابن قتيبه,جلد =1,صفحه =35
عيون الاخبار ابن قتيبه,صفحه =197، 238
موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب,جلد =6,صفحه =231
الطرائف,صفحه =511
المناقب ابن شهر آشوب,جلد =2,صفحه =261
بحارالانوار,جلد =41,صفحه =310
مروج الذهب,جلد =2,صفحه =406
موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب,جلد =6,صفحه =235
وقعة صفين,صفحه =536
الفتوح,جلد =4,صفحه =208
الامامة والسياسة,جلد =1,صفحه =154
الفتوح,جلد =4,صفحه =207
وقعة صفين,صفحه =536-534
سير اعلام النبلاء,جلد =2,صفحه =393
تاريخ دمشق,جلد =32,صفحه =93
موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب,جلد =6,صفحه =247
موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب,جلد =12,صفحه =46-40
پيغمبر و ياران,جلد =1,صفحه =153-139
فروغ ولايت,صفحه =593، 594
مروج الذهب,جلد =2,صفحه =403
تاريخ طبري,جلد =3,صفحه =49
الاخبار الطوال,صفحه =195










1 . نهج البلاغه، خطبه238.

2 . مطالب السؤل، ص49.

3 . موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب ج12 ، ص191 به نقل از مختصر تاريخ دمشق ج12، ص305، عيون الاخبار ابن قتيبه ، ج1، ص35، المناقب خوارزمي 197، 238.

4 . موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب ج6 ، ص231 به نقل از الطرائف ص511 ، المناقب ابن شهر آشوب، ج2 / 261، بحارالانوار، ج41، ص310.

5 . مروج الذهب ، ج2، ص406.

6 . موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب ج6 ، ص235 به نقل از وقعة صفين، ص536، الفتوح ج4، ص208، الامامة والسياسة ج1، ص154.

7 . همان از الفتوح، ج4، ص207، وقعة صفين 534 ـ 536.

8 . سير اعلام النبلاء ج2 / 393، تاريخ دمشق ج32 / 93.

9 . موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب ج6 ، ص247.

10 . بيوگرافي ابوموسي را بنگريد به كتاب موسوعة الامام علي بن ابي‏طالب ج12، از ص40 تا ص46، نيز پيغمبر و ياران ج1، از ص139 ـ 153، چاپ اوّل.

11 . فروغ ولايت ص593 و ص594 به نقل از مروج الذهب ج2، ص403 تاريخ طبري ج3، ص49، الاخبار الطوال ص195.

/ 1