سرشت وحي از سه منظر
قائمي نيا
در يك تقسيم بندي، "اديان" را به دو دسته اديان "وحياني" و "غيروحياني" تقسيم كرده اند. در اديان وحياني سخن از حقايقي است كه خدا بر انسان نازل كرده است وليكن در اديان غيروحياني سخني از حقايق نيست. براي نمونه; آيين بودايي ديني غيروحياني است، چرا كه در آن اعتقاد به خدا و نزول حقايقي از جانب او مطرح نيست. آئين هاي شرقي ديگر از قبيل: آيين هندو و تائونيزم اين گونه اند. در مقابل، سه دين بزرگ جهان، يعني، يهوديت، مسيحيت و اسلام، از اديان وحياني هستند. كه در هر يك از آن ها به نحوي از ارتباط با خدا و تلقّي حقايق از سوي او سخن رفته است و مؤمنان اين اديان، بايد مؤمن به اين حقايق باشند.
توجه به اين تقسيم بندي، معلوم مي كند كه چرا وحي در فرهنگ اسلام مفهومي ويژه و بنيادي است. معمولا تقسيم ها بر اساس سطحي از تعميم صورت مي گيرند. بعضاً مفهومي را به حيثي كه در نظر گرفته شده است، مقسم قرار مي دهند كه با اضافه كردن قيودي به آن اقسامي حاصل مي شود. براي نمونه، مفهوم انسان، مفهومي عام است كه با اضافه كردن قيد سفيد يا سياه، انسان سفيد يا انسان سياه پوست به دست مي آيد در اين تقسيم، مفهوم عامي مانند مفهوم انسان در كار است كه با اضافه كردن قيودي به آن، به دو قسم تبديل شده است. در تقسيم اديان به وحياني و غير وحياني و نيز تقسيم اديان وحياني به يهوديت، مسيحيت و اسلام، مقسم عامي نمي توان يافت كه با اضافه كردن قيودي به آن، اقسامي حاصل گردد و همان گونه كه برخي از فلاسفه دين با استفاده از اصطلاحات "وينكنشتاين" گفته اند: اديان "تشابه خانوادگي"(1) دارند و ارائه تعريفي واحد از اديان كه در همه آن ها ذاتي واحد بتوان يافت ممكن نيست اديان مختلف را مي توان همچون اعضاي يك خانواده دانست كه همگي ويژگي واحد و مشتركي ندارند امّا دو به دو داراي شباهت هايي هستند. در اديان وحياني گرچه وحي، مفهومي اساسي است، ولي معناي يكساني از وحي در همه اين اديان محوريت ندارد. معمولا مسيحيان دو گونه وحي الهي را از هم تفكيك كرده اند: تجلّي خدا و وحي حقايق گزاره اي از جانب خدا. نوع اوّل، گونه اي از وحي است كه در آن، خدا به صورت خاصي حضرت عيسي(ع) براي نوع بشر تجلي كرده و تجسم يافته است. در گونه دوم خدا حقايقي را به صورت گزاره هايي وحي مي كند. مسيحيت بيش از آن كه بر وحي به معناي دوم تكيه كرده باشد، برپايه وحي به معناي نخست استوار شده است. در مقابل، اسلام، برگونه اي خاص از وحي تكيه زده كه اساس آن را حقايق وحياني يعني، همان قرآن تشكيل داده است. خدا به جاي اين كه در شخصي متجلّي شده باشد، در كلامش تجلي كرده است:
"فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته، و خوفهم من سطوته، و كيف محق من محق بالمثلات، واحتصد بالنقمات."(2)
]ترجمه: خداوند در كتابش بر بندگانش تجلي كرد، با آنچه از قدرت و توانائيش به آن ها داده بي آن كه او را ببينند، و آنان را از سطوت و شكوت اش بيم داد و آن ها را آگاه ساخت كه چگونه به انواع عذاب، قومي را نابود ساخت و قومي را با سختي ها درو كرد[
حال اين پرسش ها پيش روست كه، آيا وحي به مفهوم اسلامي را مي توان به تجربه اي نبوي فرو كاست؟ و آيا وحي اسلامي، گونه اي تجربه ديني است؟ براي يافتن پاسخي دقيق به اين پرسش ها، ابتدا بايد
نظريات مختلفي درباره سرشت وحي را مورد بررسي قرار داد و سپس هر يك از آن ها را به دقت تجزيه و تحليل كرد.
سه ديدگاه متفاوت در مورد سرشت وحي وجود دارد، برداشت نخست مربوط به متكلمان مسيحي در قرون وسطا بوده كه امروزه نيز داراي طرفداراني است و آن ديدگاه گزاره اي است. بنابراين ديدگاه وحي مجموعه اي از گزاره هاست كه به پيامبر القاء شده است. ديدگاه دوم ديدگاه تجربه ديني از وحي است كه در الهيات ليبرال شكل گرفت و متكلمان ليبرال آن را نوعي تجربه دانستند. در قرن بيستم برداشت ديگري از وحي صورت گرفت كه مي توان آن را ديدگاه "افعال گفتاري از وحي" ناميد. بر طبق اين برداشت، وحي افعالي گفتاري است كه از خداوند صادر شده است.
1. ديدگاه گزاره اي
بر اساس قديمي ترين ديدگاه در مورد سرشت وحي، وحي گونه اي انتقال اطلاعات است. خدا حقايقي را به پيامبر منتقل مي كند كه اساس وحي را تشكيل مي دهد. اين برداشت از وحي "ديدگاه گزاره اي"(3) نام گرفته است.
پيامبر بر اثر گونه اي ارتباط با خداوند، قدرت روحي ويژه اي دارد كه در پرتو آن، اطلاعاتي را كه خدا به او عرضه مي دارد، مي فهمد و سپس آن ها را در اختيار ديگران قرار مي دهد. در واقع خدا به واسطه ارتباطي كه با بشر برقرار كرده، پيامي را به او داده است كه اين پيام از سنخ گزاره ها است; يعني، مجموعه هايي از آموزه ها هستند كه به صورت گزاره هايي تقرير شده اند.
گزاره به چه معناست؟ و وحي خدا به چه معنا و گزاره اي است؟ در منطق، گزاره، به جمله اي مي گويند كه، قابل صدق و كذب است. براي نمونه، جمله "باران مي بارد" ممكن است راست يا دروغ باشد، ولي در وحي گزاره اي اين معنا از گزاره مراد نيست. چرا كه ممكن است حقايق وحياني، وقتي در قالب زبان خاصي در مي آيند جملات قابل صدق و كذب نباشند. ويژگي ديگر گزاره هاي منطقي، اين است كه، چند جمله از زبان هاي متفاوت ممكن است بر يك گزاره دلالت داشته باشند. مثلا همه جملاتي كه از زبان هاي گوناگون مفيد اين معنان هستند كه، "برف سفيد است" بر يك گزاره دلالت دارند كه در قالب هيچ يك از اين زبان ها نيست و لابس هيچ يك از آن ها را بر تن ندارد. به عبارت ديگر، گزاره به اصطلاح منطقي، الزاماً به صورت زبان طبيعي خاصي كه انسان ها با آن ها تكلم مي كنند نيست و از زبان هاي طبيعي استقلال دارند. هر چند هرگاه، گزاره ها را براي ديگران نقل مي كنيم، معمولا در قالب زباني خاص به آنان منتقل مي كنيم.
در ديدگاه گزاره اي، حقايق وحياني به اين معنا گزاره اند كه از زبان هاي طبيعي استقلال دارند. حقايقي را كه خدا يا فرشته وحي بر قلب پيامبر القاء مي كند صورت زبان خاصي ندارد. اين حقايق اطلاعات محض اند و پيامبر به آن ها لباس زبان خاص را مي پوشاند.
اركان وحي گزاره اي
براي اين كه روشن شود كه وحي گزاره اي، بر چه اركاني تكيه مي زند، مي توانيم از بررسي گفت و گو و ارتباط زباني، كار خود را آغاز كنيم. ما وقتي با هم نوعان خود ارتباط زباني برقرار مي كنيم، شش ركن در اين ارتباط در كارند: گوينده با مخاطبي خاص ارتباط زباني برقرار مي كند و در اين ارتباط پيامي را به او انتقال مي دهد. اولا: اين انتقال پيام در بستر و زمينه اي خاص صورت مي گيرد، ثانياً: گوينده با مخاطب تماس و مواجهه دارد، كه عموماً در ميان انسان ها، اين ارتباط با ديدن و شنيدن همراه است. ثالثاً: اين انتقال پيام به واسطه نمادهايي صورت مي گيرد كه غالباً از زباني خاص اند. بنابراين، در ارتباط زباني، شش ركن در كارند: گوينده ـ مخاطب ـ پيام ـ مواجهه ـ زمينه ـ نمادها.
وحي گزاره اي بر سه ركن استوار است: فرستنده ـ گيرنده ـ پيام. فرستنده در وحي گزاره اي، خدا (و يا وحي) است. گيرنده وحي پيامبر است. در عمل وحي، پيامبر پيامي را از خداوند دريافت مي كند، دريافت اين پيام در پرتو مواجهه ايي صورت مي گيرد كه پيامبر با خداوند يا با فرشته وحي دارد. اين مواجهه، تجربه اي ديني است و چون با دريافت پيامي همراه است، اصطلاحاً آن را "تجربه وحياني" مي ناميم. بنابراين، تجربه وحياني، تجربه اي است كه پيامبر به هنگام دريافت وحي دارد. هم چنين انتقال پيام مذكور در بستر و زمينه خاصي صورت مي گيرد كه زمينه وحي نام دارد. تجربه وحياني و زمينه وحي اموري همراه با وحي هستند.
وحي گزاره اي مخاطبي ندارد. چرا كه مخاطب در ارتباط زباني وجود دارد. بنابراين هنگامي وحي مخاطب دارد كه پيامبر به عنوان واسطه وحي، پيام وحي را در قالب زباني خاص در مي آورد و لذا قبل از اين كه وحي صورت زباني به خود بگيرد، تنها داراي مخاطب بالقوّه است.
نكته قابل تأمل اين است كه، بايد ميان تجارب وحياني و تجارب نبوي و وحي گزاره اي فرق گذاشت. تجارب وحياني را تجاربي دانستيم كه پيامبر همراه با دريافت وحي دارد. مجموع تجارب ديني كه پيامبر در طول زندگاني خود داشته است به جز تجارب وحياني، تجارب نبوي اند. وحي گزاره اي با هر دو تفاوت دارد. تجارب وحياني خود وحي نيستند، بلكه همراه با وحي تحقق مي يابند. در امر وحي به عنوان القاي حقايق، پيامبر مواجهه اي دارد كه اين مواجهه، تجربه اي وحياني است. حقايقي هم كه به صورت گزاره اي وحي مي شود همان وحي است.
حقايق وحياني كه پيامبر دريافت مي كند، حقايق ويژه اي هستند كه هر كس توانايي اخذ آن ها را از خدا ندارد. پيامبر در عمليات اخذ وحي داراي صعود و نزول است. او براي اين كه حقايق گزاره اي را دريافت كند، عروجي روحي انجام مي دهد و سپس اين حقايق را گرفته و به زندگي روزمرّه تنزّل مي كند و آن ها را در قالب زبان خاصي به ديگران انتقال مي دهد. فلاسفه اسلامي از فارابي تا ابن سينا و تا بسياري از متكلمان از قبيل غزالي، چنين ديدگاهي در باب وحي داشتند. فلاسفه بيشتر به دنبال هستي شناسي متناسبي بودند كه به كمك آن، اخذ حقايق گزاره اي را از جانب پيامبر تبيين كنند.
در كلام جديد مسيحي نيز، طرز تلقي از وحي، گزاره اي است. در نظر آنان، وحي حقايقي است كه فراتر از عقل قرار دارند. عقل وقتي به محدوده اين حقايق قدم مي گذارد ناكام مي شود و در دام تناقضات مي افتد. اين حقايق مخالف عقل نيستند، بلكه فراتر از عقل اند. لذا "كيركگار" معتقد بود كه انسان، فقط به وسيله "جهش ايمان" مي تواند ديندار شود. مقصود از جهش ايمان عبارت است از تسليم كامل زندگي. علت اين امر آن است كه عقل انسان، به سرحدي مي رسد كه ديگر توان بيش از آن را ندارد. عقل و منطق كه قادر به اثبات مسائل علمي است، نمي تواند از همان روش، براي درك خدا(و حقايق وحياني) استفاده نمايد.(4)
1. Family ersemblance.
2. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 147.
3. Propositoinal view.
4. Emmanuel Steven, Kierkegaard & the concept of reveltion, pp. 62-63, State university of New York(1996).
و نيز: هوردرن ويليام، راهنماي الهيات پروتستان، ترجمه طاطه ووس ميكائيليان، ص 92، انتشارات علمي فرهنگي (1368).