سرمشق تكليفگرايي در انديشه سياسي امام خميني (ره)
غلامرضا ذاكرصالحي چكيده
اصطلاح «تكليف» از جمله اصطلاحات و واژگانهاي تخصصي است كه بخش قابل توجهي از آثار شفاهي و مكتوب امام راحل (رحمةاللّهعليه) را به خود اختصاص داده است.در مجموعه ارزشمند صحيفه نور اين واژه در 56 پيام و در هر پيام، بارها و بعضا بيش از ده بار تكرار شده است. نكته قابل توجه ديگر استمرار كاربرد اين اصطلاح در طول حيات امام راحل (رحمةاللّهعليه) است بهگونهاي كه از دوره زماني مربوط به انتخابات انجمنهاي ايالتي و ولايتي تا وصيتنامه سياسي ـ الهي ايشان در مناسبتهاي مختلف سياسي و اجتماعي در بياتات و نامهها مورد بهرهبرداري قرار گرفته است. افزون بر اينها گونهگوني حوزههاي مختلف كاربرد اين واژه از قبيل حوزههاي عرفاني، كلامي و فقهي قابل تأمل است.دقت نظر در سه نكته يادشده نشان ميدهد كه موضوع تكليفگرايي در ساختار كلان انديشه امام خميني (رحمةاللّهعليه) سرمشق نظري و حوزه تفكّري (paradigm) را تشكيل داده است. اين مقاله درصدد است ابعاد سهگانه اين سرمشق را به گونهاي موجز تبيين كند. سرمشق نظري يا حوزه تفكّر (paradigm) قالب تحليلي خاصي است كه با نوعي ارزش داوري همراه شده است. در فلسفه، اين مفهوم «چارچوب نمونه» معنا شده است اما در جامعهشناسي اين اصطلاح بر مكاتبي دلالت ميكند كه هر يك به خودي خود كامل است و روشها و نظريههاي خاص خود را دارد.1آنچه تحت عنوان سرمشق تكليفگرايي در انديشه سياسي امام خميني (رحمةاللّهعليه) از آن ياد ميكنيم، الگويي از تفكّر است كه راهنماي انديشه و عمل سياسي آن رهبر بزرگ ديني و انقلابي است. حجم انبوه و استمرار كاربرد اصطلاح تكليف و مشتقات آن در مجموعه بيانات ايشان، گوياي جايگاه ويژه اين مبحث در مجموعه انديشه امام راحل (رحمةاللّهعليه) به عنوان يك سرمشق نظري و يك حوزه تفكّر است. بديهي است اين سرمشق كه در آثار شفاهي و مكتوب آن حضرت، تفسير و كالبدشكافي شده است، ريشه در آموزههاي ديني (كتاب و سنت) دارد.به عنوان حسن آغاز اين مبحث به نمونهاي از اين بيانات توجه ميكنيم: «همه ما مأمور به اداي تكليف و وظيفهايم نه مأمور به نتيجه. اگر همه انبيا و معصومين (عليهمالسلام) در زمان و مكان خود مكلف به نتيجه بودند، هرگز نميبايست از فضاي بيشتر از توانايي عمل خود فراتر بروند و سخن بگويند و از اهداف كلي و بلندمدتي كه هرگز در حيات ظاهري آنان جامه عمل نپوشيده است ذكري به ميان آورند.»2 در اين بيان كوتاه، امام راحل (رحمةاللّهعليه) درواقع به نكات مهمي اشاره داشتهاند ازجمله اينكه تكليفگرايي ميتواند فرد را از سطح توانايي خود فراتر ببرد و نگاه او را از اهداف مقطعي و نتايج آني و ملموس به سمت تحقق اهداف بلندمدت جلب كند؛ براي رسيدن به اهداف، منابع را توسعه دهد و امكاناتي را كه فراتر از حيات ظاهري وجود دارد در دسترس انسان قرار دهد تا عمل اجتماعي او را شكل دهد و تسهيل نمايد. اين ديدگاه به صورت طبيعي به توسعه ظرفيت اجتماعي، فرهنگي و سياسي فرد و جامعه منجر خواهد شد.تكليفگرايي در انديشه سياسي حضرت امام انگارهاي سهوجهي را تشكيل ميدهد:1ـ وجه فقهي
در وجه فقهي، تكليفگرايي ناظر به محدود شدن بديلها و گزينهها در عرصه فعاليتهاي اجتماعي و سياسي است. انسان اسلام در وضع قوانين بنيادين اداره جامعه نميتواند بهصورت «خودبنياد» و بدون توجه به مباني ديني عمل كند. بديهي است كه محدود شدن عرصه انتخابها براي عمل اجتماعي انسان نوعي مشقت (كلفت) به همراه دارد. بنابر اين در ديدگاه فقهي، تعريف تكليف با تعريف لغوي آن مناسبت دارد و عبارت است از: الزام سختي و مشقت بر مخاطب.3وجه فقهي تكليفگرايي در انديشه امام راحل (رحمةاللّهعليه) ناظر به محدود كردن داوطلبانه انتخابها در چارچوب رضايت خداوند، و نوعي حضور خدا در عرصه مناسبات اجتماعي است. آنچه از انديشه و سيره امام امت در اين مورد به ميراث مانده است هيچگاه به معناي تعصب و سختگيري بيجا در اجراي احكام شرعي بدون توجه به مقتضيات زمان و مكان نيست. تكليفگرايي در انديشه امام با انديشه و عملكرد نهضت فرائضيه (تكليفگرايان) در هند و پاكستان كه مبتني بر اصلاحات ديني ـ اجتماعي متكي بر سيستم قضايي آهنين شرعي بود، هيچگونه شباهتي ندارد.4تكليفگرايي در انديشه سياسي امام با جمع شدن با اصول فقهي ديگر از قبيل ممنوعيت عسر و حرج بر مردم، مسأله اضطرار، احكام ثانويه، توجه به عرف و زمان و مكان، حفظ نظام و دماء مسلمين، مصلحت عمومي و موارد ديگر تلطيف شده است. اين مجموعه، يك سيستم جامع فقهي را تشكيل داده است كه هم ظرف و هم مظروف را با هم در نظر ميگيرد. در اين انديشه فقهي، تكليفگرايي مستلزم بيتوجهي به تحول موضوعات و جمود بر احكام نيست بلكه با تحول و تبدل موضوع، حكم هم تغيير ميكند و در نتيجه تكليف مخاطبان نيز دستخوش تغيير ميشود.2ـ وجه كلامي
در وجه كلامي، مكلف دانستن انسان در چارچوب قوانين الهي تبيين عقلاني شده است. اين تبيين عقلاني زيرساخت سرمشق تكليفگرايي را تشكيل ميدهد و بر قاعده لطف مبتني است. اين قاعده بر مقدماتي استوار است از جمله:1ـ تكامل انسان اختياري است نه جبري.2ـ عقل انسان به تنهايي قادر به تشخيص كمال نهايي و راه و روشهاي رسيدن به آن نيست و محدوديت و خطا در تشخيص دارد. لذا ممكن است انسان، مسير هدايت را گم كند.3ـ خداوند به همين دليل انسانها را مانند چهارپايان به حال خود رها نكرده است و نسبت به تكامل معنوي او بيتفاوت نيست. او لطف را بر خود واجب كرده و به اقتضاي آن براي راهنمايي بشر، فرستادگاني را به همراه قوانين و مقررات متناسب با فطرت كه دربردارنده هدايت جامع او هستند، برگزيده است.5بنابر اين روشن شد كه سرسپردن به قوانين الهي هرچند دايره اختيار آدمي را محدود ميكند، اما مبناي عقلاني دارد زيرا خداوند به مقتضاي قاعده لطف براي انسان تكاليفي را وضع كرده است تا او را از سرگرداني برهاند.از طرفي انسان در هستي، خود را مخلوق احساس ميكند لذا در اين رابطه كه آيا ميتواند در عالم هستي و سيستم اجتماعي تصرف كند دچار سردرگمي و توهم است. خداوند به مقتضاي قاعده لطف به انسان اجازه تصرف در طبيعت و نظام اجتماعي را ميدهد و چارچوبها و روشهاي كلي اين تصرف را نيز به او ميآموزد. اين چارچوبها و روشها همان تكاليف ميباشند. پس تكاليف شرعي صرفا سوژههايي براي اندوختههاي جهان آخرت نيست بلكه قوانين و آداب تصرف و سازندگي در اين جهان است.3ـ وجه عرفاني
وجه عرفاني تكليفگرايي حامل اين پيام جالب است كه «تو عمل كن، خداوند نتيجه را تدارك ميكند.» او بر عمل تو حاضر و ناظر است و آن را به بار مينشاند. در اين رويكرد، معني لغوي تكليف، تشَرف است. مكلف، انساني است كه اين شرافت را يافته است تا مخاطب خداوند قرار گيرد و با او عشقبازي كند.تكليفگرايي عرفاني اين سؤال اساسي را مطرح ميكند كه آيا قوانين الهي بر انسان تحميل ميشود كه براي او مستلزم مشقت باشد. در اين مكتب هر چه دوست اراده كند، محبوب سالك است و او در اين راه تا حد فنا پيش ميرود. در اين نگرش:اولاً اقدام و عمل اجتماعي داراي قداست و بار عرفاني ميشود و از چارچوب تنگ عقلانيت ابزاري خارج ميشود و عقلانيت فرهنگي است كه نتايج درازمدت عمل مؤمن را در آيينه انجام تكليف امروز ميبيند. ثانيا در ديدگاه عرفاني نتيجه در دل تكليف نهفته است. صرف انقياد و ذوبشدن در اراده الهي در عين اينكه انجام تكليف است خود، هدف و نتيجه است. ثالثا در مراتب سلوك، زنجيرهاي از تكليف و نتايج داريم. هر گام در سلسله مراتب سلوك، ظرفيتهاي جديد و قوههاي خفته را در مسير كمال، بالفعل ميكند و اين نتايج خود، تشرف جديدي را ميطلبد.امام خميني (رحمةاللّهعليه) در پيام به روحانيت ميفرمايند: «ما براي اداي تكليف جنگيدهايم و نتيجه، فرع آن بوده است.»6 اين سخن ميرساند كه وقتي اصل (تكليف) ادا شود، فرع (نتيجه) نيز تابع آن است و حاصل ميشود؛ مانند رابطه تنه درخت با شاخه آن. اين نگرشي عرفاني به مقوله تكليف است كه حصول نتيجه را داخل در تكليف ميداند.نتيجه
1ـ انگاره تكليفگرايي در انديشه اجتماعي و سياسي امام خميني (رحمةاللّهعليه) مبتني بر نگاهي سهوجهي است كه وجه غالب آن عرفاني است. اين نگاه عرفاني البته، نگاهي صوفيانه نيست لذا تكليفگرايي امام نهتنها آموزهاي عافيتطلبانه نيست بلكه ناظر به ترغيب به مداخله در امور دنيوي و اجتماعي و سياسي است.2ـ امام امت (رحمةاللّهعليه) تكليف را در مقابل نتيجه قرار دادهاند نه مقابل «حق» و اصولاً پارادوكس حق و تكليف از نظر ايشان حل شده و خداوند متعال براي انسانها هم حقوق و هم تكاليفي وضع نموده است كه هر دو فهرست در مسير كمال او برنامه جامع هدايت را شكل ميدهند.3ـ امام، آرمانگرايي واقعبين است و اين انگاره سهوجهي، هم ناظر به آرمانخواهي و هم ناظر به واقعگرايي است. گرايش كلي تكليفگرايي بيانگر نوعي آرمانخواهي و تحول وضع موجود است. اما تعيين اينكه تكليف امروز ما چيست، معرف واقعگرايي و عقلانيت است. از طرفي اگر تكليفگرايي محض هم گوياي نوعي بيتوجهي به محيط اجتماعي و رقيبان باشد، خود گوياي نوعي رفتار عقلاني پيچيده است. زيرا گاهي رفتار عقلايي اقتضا ميكند كه شما رفتار غيرعقلانيترين رقيب را درنظر بگيريد و گاهي چارچوبهاي شناختهشده و تنگ عقلانيت رايج را درهم بريزيد. (نظريههايي چون بازدارندگي هستهاي كه رقيب را به نابودي حتمي تهديد ميكند بر همين قاعده مبتني است.) در هر حال آنچه امروز شاهديم اين نكته است كه پارادايم تكليفگرايي امام خميني (رحمةاللّهعليه) به دليل جمع بين آرمانگرايي و واقعگرايي توانسته است موقعيت ارزشي جمهوري اسلامي را در جهان امروز بهگونهاي چشمگير ارتقا دهد و اين بهترين گواه بر تلفيق موفقيتآميز اين دو مقوله است.1ـ آبركرامبي، نيكلاس و ديگران، فرهنگ جامعهشناسي، ص271
2ـ صحيفه نور، جلد 21، ص95: پيام به روحانيت در تاريخ 3/12/1367
3ـ جرجاني، التعريفات، ص58، ايضا: المنجدالابجدي، مؤسسة الفقيه، ص847
4ـ رجوع شود به: حلبي، علياصغر، تاريخ نهضتهاي ديني ـ سياسي معاصر، ص141
5ـ ر.ك: شعراني، ابوالحسن، شرح كشفالمراد، ص467ـ460
6ـ پيام به روحانيت در تاريخ 3/12/1367، ايضا: صحيفه نور، جلد 21، ص95