نويسنده :پور سيد آقايي
عنوان مقاله : (ألمتر كيف فعل ربّكَ بأصحاب الفيل * ألم يجعل كيدهم فى
تضليل....)
1 - تاريخ ظرف حوادث مشابه است(1). حق و باطل، موسىها و
فرعونها، مدام مصاديق تازه و نوظهورى مىيابند وكيدها و نقشهها، پيچيدهتر
مىشود. اگر در گذشته، دو ابرقدرت روم و ايران - به خاطر آگاهىشان از ظهور پيامبرى
از نسل اسماعيل در جزيرة العرب و اين كه سلطهى آنان را در هم خواهد شكست -
مىخواستند مانع طلوع نور محمّدى و يا لااقل بالا گرفتن كار او شوند، امروزه نيز
برخى قدرتهاى استكبارى، مىخواهند مانع ظهور نور مهدوى و يا بسط حاكميت او شوند،
غافل از آن كه اگر در مورد محمّد،صلّىاللّهُ عليهوآلهوسلّم، شد آن چه بايد مىشد
- (ألمتر كيف فعل ربّك بأصحاب الفيل) - در مورد
مهدى،عجّلاللّهتعالىفرجهالشّريف، نيز مىشود آن چه بايد بشود: (وعد الله الذين
آمنوا... ليستخلفنهم فى الأرض)(2) و (ونريد أنْ نمنَّ على الذين استضعفوا فى الأرض
ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين)(3) و (جاء الحق وذهق الباطل إنَّ الباطل كان
زهوقا)(4).
سورهى فيل، پيام اميدى به مستضعفان و ظلم ستيزان عالم و
هشدارى به پيلسواران و زورمداران مستكبر است.
اين سوره، همانگونه كه درخشش نور و پيام اميدى براى
رسول،صلّىاللّهُ عليهوآلهوسلّم، و همراهاناش، در اوج ستمِ قريش و حاكميّت جورِ
دو ابر قدرت روم و ايران بود، براى انسانِ چشم به راهِ معاصر و مسلمانِ مستضعفِ
امروز نيز هست.
2 - هستى، مجموعهاى است ((هدفمند))(5)، ((زمانمند))(6)،
((قانونمند))(7)، ((مستحكم))(8)، ((زيبا))(9). از منظر ربوبى، كتاب هستى، همانطور
كه ((هدفمند)) است، ((قانون مند)) و برخوردار از سنّتهاى الهى هم هست، سنّتها و
قانونهايى كه حاكم بر انسان و جوامع و تمامى هستى است.
كسانى كه با نظام حاكم بر انسان و جهان و جوامع درگير
شدهاند، ناچار ضربه مىخورند و مىشكنند. اين شكست و عذاب در آدميان و در امّتها،
اين طلوع و غروب جوامع در افق تاريخ، همه، اين نشان شكست را با خود دارد. شرقى و
غربى، هيتلر و موسولينى، چنگيز و تيمور، فرعون و قارون، كسرى و قيصر، پهلوى و صدام،
آمريكا و شوروى، طبس و عربستان، تفاوتى ندارند.
اصحاب فيل و حاكمهاى مسلّط كه مىخواهند مستصفعان و اولاد
ابراهيم را پراكنده و نابود كنند، خودشان، چونانِ برگهاى پوسيده و موريانه خورده
مىشوند و پراكندهها به ايلاف و الفت مىرسند.
3 - رفتن باطل، يك ضرورت است و آوردن حق يك رسالت. ضرورت
است، چون در نظام خلقت، بىحساب حركت كردن، نابودى است؛ زيرا، در راه پرپيچ و خم و
قانونمند جهان، ناهماهنگى، مرگ است و عذاب است. سنّتها و قانونها، مرصاد و كمين
كسانى هستند كه سركشى و غرور را بر خود بستهاند و چشمها را كور كردهاند و راه را
نخواستهاند. خدا، با اين مرصاد و با اين سنّتها، جلوگير آنان است:
(إن ربّك لبالمرصاد)؛(10) خداى تو، به واسطه و همراه
مرصاد، جلوگير آنانى است كه طغيان كردهاند و از جايگاه خود بيرون زدند و در نتيجه،
فساد را به اوج رساندند و دامنهى آن را گستردند تا آن جا كه تازيانهى عذاب بر
آنان فرو ريخت.
وظيفه و تكليف ما، اين است كه امام و جلودار زمان باشيم:
(واجعلنا للمتقين إماما)(11). و جلوتر از سنّتها و مرصادها و عذاب خدا، در برابر
آنان بايستيم و زمين را بر ايشان تنگ كنيم و زمينه را از آنان بگيريم و مهرههايى
بسازيم و در برابرشان نفوذ كنيم و آنان را از داخل منهدم كنيم و حركتها را شتاب
دهيم. اين، وظيفهى ما است! اگر به اين وظيفه گردن ننهاديم و يا تنها مانديم و چون
نوح پس از آن همه فرياد، و چون موسى پس از آن همه آيات، به غربت نشستيم و كسى
يارمان نشد، در جهان قانونمند و در راه، اين عرابهى طغياگر كه از راه بيرون زده،
گرفتار درّهها و كوهها خواهد شد. ماشينى كه از جاده بيرون بزند، سنگها و درههاى
كنار جاده، او را در هم خواهند شكست.
باطل، حتماً رفتنى است: (إن الباطل كان زهوقاً)(12)، امّا
اين مسئلهاى نيست كه ما به آن افتخار كنيم؛ چون، كار ما، آوردن حق و تحقّق بخشيدن
به آن است، و اين، كارى است كه رسالت ما است و اين رسالتى است كه بايد پيش از رفتن
باطل، آن را بياوريم؛ زيرا، باطل رفتنى بود: (إنَّ الباطل كان ذهوقاً).(13)
4 - آدمى، محدود است. با رسيدن به قدرت و غنا، به غرور، به
طغيان، به تجاوز، به فساد مىرسد. در پوست خود نمىگنجد، از خود غافل مىشود، از
هدف و از نظام چشم مىپوشد، ديگران را به اسارت مىكشد.
ترس از تحوّل و افول نعمتها و قدرت، او را در متن قدرت،
هراسناك و ضعيف مىكند، و در اوج اقتدار، به وسوسه و بدبينى و سختگيرى و بدرفتارى
مىكشاند.
اين خط كاميابى و كامرانى، غرور و طغيان، تجاوز و فساد،
هراس و بدبينى، اسراف و افساد، خطى است كه از فرزند ستمگر آدم تا تمامى فرعونها و
قارونها گذشته است: (إنَّ الإنسان ليطغى أنْ رآه استغنى)؛(14) انسان، حتّى با خيال
و اعتقاد به استغنا، طيغانگر است، مگر هنگامى كه حدود و ديوارها را بشكند و به
وسعت وجود خويش برسد و ديگر جمع و تفريق نعمتها و قدرتها در او موجى نياورد، نه
غرورى و نه حسرتى، نه لهو و لغوى، نه اسراف و فسادى.
محدوديّت وجودى، غرور و سرشارى و طغيان و فساد را همراه دارد.
وسوسه و هراس، بدبينى و بدرفتارى را به دنبال دارد. اين همراه و دنبالهى محدوديّت،
وسعت تاريخ را سياه و سرخ كرده است. كسانى كه بار نعمتها را به دوش كشيدهاند و
هدفى را باور نكردهاند و نظامى را نشناختهاند و حاكم و ناظر و مُهيمنى را
نديدهاند، در اين سيل نعمت، غرق مىشوند و غرق مىكنند. نعمت و قدرت بدون اين
توجّه و نظارت، مرداب مرگ خاموش است.
5 - در دهههاى اخير، جهان غرب، علاقه زيادى به موضوع
آخرالزمان و آيندهنگرى از خود نشان مىدهد و در اين راه، سرمايهگذارىهاى شگرفى
كرده است. بدون ترديد، در هيچ دورهاى، نظريهپردازان و سياستمداران غربى، به
اندازهى امروز، دربارهى آيندهى جهان، پايان تاريخ، ظهور مسيح، ضد مسيح (دجّال) و
همهى آن چه كه غرب و تمدن مادّى، آن را به خطر مىاندازد، گفت و گو نكرده و براساس
آن اقدام به توليد آثار فرهنگى و تدوين استراتژىها و تنظيم سياستهاى منطقهاى و
بين المللى نكردهاند.
انتشار مجموعهى گستردهاى از كتابها و مقالات با موضوعات
ياد شده و توليد و توزيع گستردهى فيلمهاى سينمايى با همين موضوع - كه عمدتاً
محصول كمپانىهاى آمريكايى و صهيونيستى هستند - مانند آرماگدون و روز استقلال و
طالع نحس و ترميناتور و نوسترا داموس و...) و تأسيس سايتهاى اطّلاعرسانى در
شبكهى جهانى اينترنت(15) از زمرهى بخش آشكار اين رويكرد عمومى غرب به موضوع آخر
الزمان و آيندهنگرى در اين باره است.
اين همه، آدمى را به اين فكر مىاندازد كه طرحى مياندار
است و نقشهاى در دست اجرا است. اين كه سخنان نظريهپردازانى مانند هانتينگتون،
تافلر، فوكوياما،... دربارهى ((پايان تاريخ)) و ((جنگ تمدنها))، تبديل به
استراتژى سياسى - نظامى سياستمداران حاكم بر آمريكا و انگليس شده، حكايت از
واقعهاى مهم و جريانى پيوسته و سازمان يافته در لايههاى پنهانى سياست و فرهنگ و
اقتصاد جهان استكبار مىكند.
به راستى، چه رخدادى در حال شكلگيرى است و يا چه وعدهاى
در حال تحقّق است و نشانههاى آن آشكار گشته كه جهان غرب، تماميّت فرهنگ و تمدن خود
را در خطر ديده و بىمهابا و بدون هيچ ملاحظهاى، ولو به قيمت از دست رفتن تمام
حيثيت خود - به دليل دميدن در بوق دمكراسى در مناسبات سياسى و فرهنگى - و ظهور و
بروز انزجار جهانى و علىرغم مخالفت تمامى سازمانهاى جهانى، با سرعت تمام، به عراق
هجوم مىبرد و گام در وادى خطرناك جنگ بين النهرين و بابل (عراق امروزى) مىنهد؟
اينها و جز اينها ما را به اين نتيجه مىرساند كه
طرّاحان و علاملان آمريكا و انگليس و اسراييل، با اطّلاع كامل از منابع و اخبار و
پيشگويىهاى منجّمان و كاهنان به خاطر آن چه كه آنان را تهديد مىكند، استراتژى
ويژهى سياسى و نظامى و اقتصادى خود را طرّاحى كرده و مرحله به مرحله، آن را به
اجرا در مىآورند و در پى آن هستند تا با اتخاذ ((استراتژى باز دارندگى))، پيش از
واقعهى بزرگ، ابتكار عمل را به دست گيرند و با كنترل شرايط و پيشدستى، امكان
ايجاد انحراف در سير حوادث و تسلّط يافتن بر اوضاع را حاصل آورند.(16)
6 - برخى، با ديدن شكستها و پيروزها، دچار ياس و غرور مىشوند و اسير
غفلت مىگردند و به ظاهر حيات عالم، دل مشغول مىدارند و از عمق حيات عالم، غافل
مىمانند: (يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا وهم عن الآخرة هم غافلون)(17).
در حالى كه خردمندان، اسير لحظهها نمىمانند و از حوادث،
درساش را مىگيرند و از شكستها، در كوتاه مدّت، درس پيروزى مىآموزند و از ظاهر
اين جهان، با توجّه به هدفمندى و قانونمندى و سنت حاكم بر آن، به باطن و عمق آن
پى مىبرند و رفت و آمدها و آجال را در تاريخ مىبينند و هيچكدام از اينها را
جداى از مشيّت و خواست الهى نمىدانند:(للّه الأمر من قبل ومن بعد)(18) و (وتلك
الأيام نداولها بين الناس)(19) و به نصرت الهى دلخوش مىدارند و از اين همه به
تنبّه و تذكّر و استيقاظى مىرسند و از غفلتها فاصله مىگيرند.
7- قرآن، كتاب هدايت انسان است: (هدىً للناس)(20). آن چه كه براى هدايت
انسان، در قلمرو انسان و جامعه و هستى لازم است، بيان كرده است و قانونمندها و
سنّتهاى حاكم بر آنان را يادآور شده است.(21)
قرآن، كتابى زنده و هميشگى و براى همهى زمانها است،(22) و چنان كه از
روح(23) و هدايتهاى متعددى برخوردار است،(24) از ظهر و بطن (مصداقهاى آشكار و
پنهان) و تأويل و تنزيلى هم برخوردار است. تنزيل، يعنى قرآن، دربارهى يك عدّه نازل
شده و تأويل، يعنى عدّهاى كه اين آيه به آنان باز مىگردد.
اين معنا، از روايت امام باقر،عليهالسّلام، به دست
مىآيد: ((لو انّ الآية إذا نزلت في قوم، ثم مات هؤلاء القوم، ماتت الآية، لما بقى
من القرآن شيء، ولكنّ القرآن يجرى أوّله على آخره مادامت السماوات والأرض ولكلّ
قوم آية يتلوها هم من خير أو شرٍ.(25))).
8 - به شهادت تاريخ و نهجالبلاغه، دو ابر قدرت روم و ايران، مىدانستند كه
پيامبرى از نسل اسماعيل و در جزيزة العرب ظهور خواهد كرد و بر آن جا مسلّط خواهد
شد. از اين رو، به مقابله برخاستند تا چنين چيزى تحقّق نيابد و يا در صورت تحقّق،
ناكام بماند.
مسعودى، در مروج الذهب، آورده است، سبب اين كه شاپور
ذو الاكتاف، عربان را شكنجه مىداد، اين بود كه كاهنان و پيشگويان به او خبر داده
بودند كه پيامبرى از عرب و از نسل اسماعيل، ظهور خواهد كرد و بر ايرانيان سلطه
خواهد يافت. او، به خيال خود، مىخواست از ظهور چنين رسولى جلوگيرى كند.(26)
اميرالمؤمنين،عليهالسّلام، در فرازهايى از خطبهى
قاصعه چنين مىفرمايد:
فاعتبروا بحال ولد إسماعيل و بنى إسحاق و بنى
إسرائيل،عليهمالسلام، فما أشدّ اعتدال الأحوال وأقرب اشتباه الأمثال! تأمّلوا في
حال تشتتهم و تفرقهم ليالى كانت الأكاسرة و القياصره أرباباً لهم...)).
حضرت، اين خطبه را پس از جنگ خوارج و پيش از جمعآورى نيرو
براى برخورد نهايى با معاويه بيان كرده است و جامعهى مسلمانان آن روز را با آگاهى
به تاريخ و با توجّه به قانونها و سنّتهاى الهى، بيم داده و راهنمايى كرده است و
در پايان، از خصوصيّات تربيّتى و اخلاقى حكومت خويش، سخن به ميان آورده است.
حضرت مىفرمايد، تامّلوا أمرهم...، در حالت تشتّت و تفرق، وضع آنان را
ببنييد. شبهايى كه كسراها و قيصرها بر آنان حكومت مىكردند. كسرا و قيصر، اولاد
اسماعيل و اسحاق را از سرزمينهاى سرسبز و سرشار و درياى عراق كوچ مىدادند و در
كنار خارها و گردبادها و زندگى سخت مىنشاندند.
پس سكونت اولاد اسماعيل و اسحاق در جريزة العرب، با هماهنگى كسرا و قيصر و
همراهى آن دو شكل گرفته است. كسرا، از عربهاى قحطانى وحشت داشت و روم، از يهوديان
آشوبگر و بىآرام. پس اين هر دو بايد از سرزمينهاى خود رانده شوند و با خارها و
گردبادها، گره بخورند و نتيجهى اين سكونت قهرآميز و اين كوچ حساب شده، همين خواهد
بود كه زندگى سربار و زمينگيرى را بر آنان تحميل كنند. هنگامى كه زندگى توليدى و
ثروتمند آنان بر باد رفت و آنان مسكين شدند، حكومتها، رهايشان كردند و به خودشان
واگذاشتند: فتر كوهم عالة مساكين.
اين تحليل على،عليهالسّلام، است كه با شواهد تاريخى هم
مىخواند و به سؤالهاى سابق هم جواب مىدهد كه ((چرا يهود از صهيون و بئر فاران و
بيت لحم و فلسطين جدا شده؟ و چرا اولاد ابراهيم، از سرزمين ابراهيم و بين النهرين و
افقهاى سرسبز و درياى سرشار عراق تبعيد شدند؟ و چرا حكومت ايران، از پارس و همدان
و مغان دست شسته و به مدائن و تيسفون دل بسته است؟ و چرا شاپور، شانههاى عرب را
بسته و آنان را با مرگ و تبعيد عذاب مىكرده است؟)).
اين همه، حكايت از طرح گسترده و كيد پنهان دارد. كيدى كه مىخواهد زمينهى
رسالت را بردارد و رسول را پيش از تولّد كه در همين عام الفيل است، نابود كند و
محور توحيد و الفت و پايگاه امن و رزق عربهاى وابسته و زمينگير و مهجور را در
ميان آن سنگهاى سخت و در ميان آن درّههاى تنگ كه از فقيرترين درّهها است و در
ميان گردبادها و خارهاى سخت در هم بريزد و پراكنده سازد.
اينها، حكايت از چنين جنايت ريشهدار و كيدپنهان و طرح
ستمگرى دارد كه بايد فيل و فيلباناش شكسته شود و يهودش هجرت كند و ايران و روماش،
همانطور كه رسول نفرين كرده بود - هنگامى كه از پاره شدن نامهاش براى كسرا خبر
آورده بودند - پاره پاره و ممزق شوند كه اين برگها و ريشهها اين گونه با سجّيل و
سنگهاى رسوب يافته و كوچك، پاره پاره مىشوند: (فجعلهم كعصف مأكول).
لطافت، اين است كه صاحبان قدرت را با سنگريزهها، و فيل را
با پرندههاى كوچك نابود كند. لطافت، اين است كه فرعونى كه موسى را از نيل گرفته،
در نيل غرق شود و آنانى كه براى پراكنده ساختن اولاد اسماعيل نقشه كشيده بودند،
خودشان مانند برگهاى پوسيده و موريانه خورده، پراكنده و نابود شوند و تحت فرمان
كسانى قرار بگيرند كه آنان را سزاوارِ فرمانبردارى هم نمىشناختند و به دنبال
شترها و بزها گره خورده بودند و اسير گردباد و خارها ساخته بودند.(27)
9 - بسم الله الرحمان الرحيم * ألمتر كيف فعل ربك بأصحاب الفيل...(28)
لإيلاف قريش...(29)
اين دو سوره، شايد دو طرفِ يك سكه باشند: يكى، از عمل خدا
و فعل او مىگويد و ديگرى، غايت اين فعل و نتيجهى آن را گوشزد مىكند.
در سورهى فيل، از كيدى خبر مىدهد كه دو ابر قدرت در سر
داشتهاند. اين كيد چيست؟ اين نقشه و اين برنامه كدام است؟ اينان چه مىخواستند كه
هم چون برگهاى نيم خورده شدند؟
همانطور كه اشاره شد، على،عليهالسّلام، در خطبهى
يكصدونودودوم (قاصعه)، در يك قسمت، توضيح و تحليلى دارد: تحليلى از وضع جزيره و
اوضاع بنى اسماعيل و بنى اسراييل، از اين كه چه شد كه اينان را به جزيره كوچاندند و
اسراييل را در شكم آن جا كاشتند - همان گونه كه امروزه آنها را در ميان كشورهاى
اسلامى كاشتهاند - .
حضرت، توضيح مىدهد كه دو ابر قدرت روم و ايران، چهگونه برنامه داشتند تا از
عربان و از يهوديان خود را خلاص كنند و اين كه بىجهت يهود را به مدينه سنگ قلاب
نكردند، كه كيدها و نقشهها در كار بود، و اِلاّ يهود چه چيزش در مدينه بود؟ آيا
صهيون و يا بيت لحم و يا بئر فاراناش؟
فعل خداوند، در برابر كيدى است كه به گفتهى مسعودى در
مروج الذهب، از پيش طرحاش را ريخته بودند و حتّى حملهى شاپور ذوالاكتاف در رابطه
با همان كيد بود و پراكنده كردن يهود و جمع كردنشان در مدينه، باز هم از همان كيد
بود؛ بتپرستى اولاد اسماعيل، باز هم از همان كيد بود؛ فقر و جنگ و جهل جزيره باز
از همان كيد بود. اينها نيز از خطبهى قاصعه به دست مىآمد.
اين، كيد اينها است كه نمودارش در حملهى به كعبه و شكستن
وحدت مطرح مىشود. همين است كه در سوره، به داستان كعبه اشاره دارد، و همين است كه
عبدالمطلب مىگويد: ((للبيت ربّ يمنعك؛ خانه صاحب دارد.)).
در برابر اين كيد - كه از تاريكى و ضلال برخاسته بود - تضليل خدا(30) قرار
داشت كه دوباره آنان را به تاريكى بيندازد. كيدها، از ضلال و گُمى سر بر مىگيرند:
(ما كيد الكافرين إلاّ فى ضلال)(31)، كيد، از اين جا بر مىخيزد و از اين تاريكى
بيرون مىآيد و او است كه اين كيدِ از تاريكى برخاسته را دوباره به تاريكى بر
مىگرداند. كسانى كه نقشه مىكشند، به خاطر سياهى و ظلمتى است كه در آن قرار
گرفتهاند. در نتيجه، پس از اين گُمى و پس از اين بنبست و سياهى است كه آنان را با
پرندهايى كوچك خورد مىكنند. آن صاحبان قدرت و نيروهاى عظيم، اينگونه، با
پرندههاى كوچك، نابوده مىشوند، و اين، طبيعى است؛ چون، كسانى كه از مرز خود بيرون
رفتند و از حدود فراتر آمدند، ناچار بايد ضربه بخورند و تمام نيروهاى هستى اين
سركوبى را مىتوانند عهدهدار شوند: (للّه جنود السماوات والأرض)(32) و (إن ربك
لبالمرصاد)(33). آنان، با آن همه كيد و برنامه و قدرت و نيرو، به اين گونه، در
سياهى و تاريكى مىمانند و مانند برگى نيم خورده، رها مىشوند و آنان كه قرار بود
از ميان بروند، به هم مىرسند و الفت مىگيرند. آنان كه نه زمين بر ايشان مىروييد
و نه آسمان بر سرشان مىباريد و نه راه امنى داشتند و نه انس و الفتى، به هم پيوسته
مىشوند و با آن كه نقشهها براى نابودىشان كشيده بودند كه گرسنه بمانند و با ترس
بميرند، از همان گرسنگى به آنان غذا داد و از همان ترس به آنان امن بخشيد.
اين همه، با نشانِ خداى بخشندهى مهربان بود كه مىخواست تا قريش
پراكنده را به الفت اجتماعى و الفت اقتصادى برساند و در سفرهاى زمستانى و تابستانى
به هم نزديكشان كند.
پس اگر بنا باشد در برابر طاغوتهاى فريبكار و مكّار و در
برابر اين اربابان، ربّى و معبودى گرفت، آن معبود چه كسى باشد؟ جز همو كه طاغوتها
را چون برگ نيم خورده كرد، و پراكندهها را به الفت رسانيد؟ (فليعبدوا ربّ هذا
البيت)(34). با شكست فيل و همراهان فيل و با شكست كيد و طرح وسيع آنان، الفت
اجتماعى و الفت اقتصادى حاصل شده است، ولى هدايت و دعوتى لازم است تا الفت اساسى را
شكل بدهد و پراكندهها را جمع كند و اينان را در برابر قدرتهاى حاكم بياورد و
محكومان را به حكومت برساند و ضعيفها را پيشوايان قدرت بسازد.
آن چه اين الفت نهايى را فراهم مىسازد، شناخت و عشق و
عبوديّتى است كه در مغز و قلب و وجود عارفِ عاشقِ عابد مىنشيند، و هوسهاى نهفته و
جلوههاى دنيا و وسوسههاى پنهان و آشكار را مهار مىكند، و همين است كه دعوت
نهايى، دعوت به عبوديّت است.
پس بايد عبد چنين ربّى بود و او را حاكم گرفت: ربّى كه خوف
و فقر آنان را تبديل كرده است. نمىگويد: ((آمن خوفهم))، بلكه مىگويد: (آمنهم من
خوف(35))؛ يعنى، از ترس به آن امن بخشيد و از گرسنگى به آنان غذا داد. همان كه باعث
ترس و گرسنگى شده بود، با تربيّت پيامبر، به امن و سرشارى رسيد.
اگر اين مستضعفها و ضعيف شدهگان، به قدرت رسيدند و اگر
اين سايههاى بىرمق، آفتاب را به دست گرفتند، پس بايد به قدرتى ديگر، در دل اين
ضعف، ايمان آورد و بايد به محور امنى در اين وسعت ترس و هراس، روى آورد و بايد به
غناى ريشهدارى، همراه اين فقر گسترده تسليم شد: (فليعبدوا ربّ هذا البيت(36)).
1) ما أشدّ اعتدال الأحوال وأقرب اشتباه الامثال. (نهجالبلاغه، خطبهى قاصعه)
چهقدر حالتها با هم برابرند و مثالها در شباهت به هم نزديك هستند.
2) نور: 55.
3) قصص: 5.
4) اِسراء: 81.
5) و 2. ((ما خلق الله السماوات و الأرض إلاّ بالحق وأجل مسمّى)). روم: 8.
6)
7) إنّا كلّ شىٍ خلقناه بقَدَرٍ)) قمر: 49؛ ((وخلق كل شىءٍ فقدّره تقديرا))
فرقان: 3.
8) أتقن كلّ شىء)) نمل: 88.
9) أحسن كلّ شىء خلقه)) سجده: 7.
10) فجر: 14.
11) فرقان: 74.
12) اسراء: 81.
13) نك: درسهايى از انقلاب، على صفايى حائرى، ص 19 - 20.
14) علق: 6 و 7.
15) امروزه، تنها، بيش از پنجاه پايگاه اطّلاعرسانى در شبكهى جهانى اينترنت،
وظيفهى گفت و گو و تفسير پيشگويىهاى نوسترا داموس را عهده دارند و قريب به
صد و بيست پايگاه نيز آراى عرضه شده دربارهى گذشته و آيندهى جهان در ميان مردم را
مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار مىدهند.
16) نك: جهان امروز و پيشگويىهاى آخرالزمان، اسماعيل شفيعى سردستانى،
روزنامهى كيهان، 31 فروردين و 2 ارديبشهت 82.
17) روم: 8 .
18) روم: 3.
19) آل عمران: 140.
20) بقره: 185.
21) ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شىء)) (نحل: 89).
22) امام باقر،عليهالسّلام: يجرى كما يجرى الشمس والقمر. تفسير برهان، ج 1، ص
19، ج 1.
23) أوحينا إليك روحاً من أمرنا)). ((روح))، در روايت، به فهم قرآن تفسير شده
است.
24) هدىً للناس، هدىً للمؤمنين، هدىً للمتقين، هدىً للمحسنين.
25) تفسير برهان، ج 1، ص 21، ح 7. روايات فراوانى در ج 92 بحارالأنوار، ص 78
وجود دارد.
26) مروج الذهب، ج 1، ص 279 - 282 و ج 2، ص 29 - 30 و ص 277.
27) نك: تطهير با جارى قرآن، على صفايى حائرى، ص 313.
28) فيل: 1.
29) قريش:1.
30) تضليل: أي تصير إلى ضلال. (ألم يجعل كيدهم فى تضليل) أى: ألم يجعل كيدهم
في تصير إلى ضلال.
31) غافر: 25.
32) فتح: 4.
33) فجر: 14.
34) قريش: 3.
35) قريش: 4.
36) قريش: 3.