آموزههاى سياسى قرآن
عبد الله نظرزاده سياست و حكومت در قرآن كريم از موضوعاتى است كه بسيارى از صاحب نظران و قرآن پژوهان را به ديدگاههاى متفاوت و گاه متعارض كشانده است . اين مساله از جمله بحثهاى مهم «رابطه دين و دولت» است كه در كتب آسمانى و اديان الهى مورد توجه قرار گرفته است . مقاله حاضر ضمن اشاره به ديدگاههاى عمده درباره رابطه ميان «رسالت و زمامدارى» آيات قرآنى در باب سياست و حكومت را طبقه بندى مىكند و نمونههايى از حكومتهاى الهى را در قرآن كريم نشان مىدهد و به ويژگىهاى آنها اشاره مىكند . سخن از سياست و حكومت در قرآن كريم بسيار دشوار است، چه اين كه موضوع سياست در كتاب مقدس مسلمانان در ميان متفكران و صاحبنظران در حد اثبات و انكار كلى است; برخى همه اين كتاب آسمانى را حكومتى و مربوط به امور اداره انسان و جوامع بشرى دانستهاند و برخى يكسره آن را غيرسياسى خواندهاند . چنين اختلافى در انظار در يك موضوع به ندرت بروز مىكند، اما از آنجا كه چنين موضوعى به رابطه «دين و دولت» تعلق دارد، همواره در كانون توجه قرآن پژوهان و سياستشناسان قرار داشته است . نوشتار حاضر درصدد بيان ديدگاههاى مختلف درباره قرآن و حكومت و يا به صورت پاسخ به يك سؤال مشخصتر، به دنبال تبيين ديدگاهها در موضوع رابطه نبوت و امامتبه معناى زمامدارى و رهبرى است; سپس از منظرى سياسى، محتواى آيات الهى را مورد تجزيه و تحليل و دستهبندى قرار مىدهد و نمونههايى از حكومت الهى در قرآن را ارائه مىكند . در مقدمه بحث لازم استبه يكى از مفاهيم كليدى قرآن كريم اشاره كنيم و آن «فترت» است كه از ديدگاه سياسى در قرآن كريم قابل تامل مىباشد . اين اصطلاح تنها يك بار در آيه شريفه «يا اهل الكتاب قدجاءكم رسولنايبين لكم على فترة من الرسل» . (1) به كار رفته است . اصل آن از «فتر» به معناى «ضعف در چيزى» (2) و نيز «سستى و ضعف بعد از قدرت و شتاب» (3) است . «دوران فترت» به دوره قبل از بعثت انبياى الهى اطلاق مىشود (4) كه حركت، شدت و قدرتى كه از دعوت الهى، مجاهدتها و اصلاحات انبياى قبلى ايجاد شده، فروكش كرده و به ضعف و سستى و سكون گراييده است . «دوره فترت» قبل از پيامبر اسلام را به دوران جاهليت و انحراف اديان الهى نه تنها در جزيرةالعرب بلكه در سراسر جهان مىتوان اطلاق كرد . در مقابل دوره فترت، دوران انبيا و پيامبران الهى كه دوره اتصال وحى الهى و عصر تنزيل است، قرار دارد . در اين دوران درخشان و مشعشع جوامع انسانى شاهد شكلگيرى شرايع جديد و حكومتهاى الهى هستند; بر اين اساس مىتوان ادوار تاريخى جوامع بشرى را به دو بخش عمده تقسيم كرد: 1- دوره فترت; 2- عصر تنزيل . در مورد وظايف مردم در قبال شرايع الهى در دوره فترت و نيز آغاز و پايان اين دوره، بحثهاى زيادى مطرح مىشود: آيا از زمان اتمام عمر يك پيامبر تا رسالت پيامبر بعدى، دوره فترت استيا انحراف در اديان الهى ملاك تشخيص فترت است؟ آيا بعد از رسول اكرم در تاريخ اسلام دوره فترت وجود داشته استيا اين كه قرآن كريم شامل همه نيازهاى انسانها تا قيامت است و انحراف و تحريفى در آن نخواهد بود يا اين كه از ديدگاه شيعه زمين - هيچ گاه از حجتخدا (امامان معصوم عليهم السلام) خالى نمىماند، از اين رو بعد از عصر پيامبر اسلام با وجود اوصياى الهى و ائمه دوازدهگانه ديگر دوره فترتى نخواهد بود؟ و . . . آنچه در تشكيل حكومتهاى الهى و ذكر تاريخ آنها در قرآن كريم قدرمتيقن است، عصر تنزيل است، يعنى دورههايى كه وحى الهى بر انبيا نازل مىشده و بين زمين و آسمان اتصال برقرار بوده و خداى تعالى در اقتدار بخشى و نصرت مؤمنان به طور مستقيم دخالت مىكرده است . شواهد زيادى در قرآن كريم درباره تشكيل حكومتهاى الهى و امدادهاى غيبى به چشم مىخورد كه در ادامه به آنها خواهيم پرداخت . نبوت و امامت
«امام» به دو معنا آمده است: اول، فردى كه در كردار و گفتار به او اقتدا مىشود; دوم، كسى كه تدبير و اداره امتى را بر عهده مىگيرد و به امور حكومتى آنان مانند نصب فرمانداران، تاديب جنايتكاران، اقامه حدود و جنگ با توطئهگران و دشمنان مىپردازد . در معناى اول، هر نبى در ميان مردم امام نيز هست، اما بنابر معناى دوم كه مفهوم زمامدارى و رهبرى را دارد، ديدگاههاى مختلفى در تلازم ميان نبوت و امامت مطرح شده كه در دو سوى نفى و اثبات تلازم قرار دارند; به سه ديدگاه مهم در اينباره اشاره مىكنيم: ديدگاه اول: امامت و زمامدارى شرط رسالت نيست، نيز ممكن است كسى پيامبر خدا باشد ولى مسؤوليت رهبرى جامعه به معناى تاسيس نظام حكومتى - از جمله امور جهاد و اقامه حدود و دفاع - را بر عهده نداشته باشد . شيخ طوسى از اين انديشه جانبدارى كرده و رسالهاى در جدايى اين دو منصب (رسالت و امامت) نوشته و در آن به طور جدى تلازم را انكار كرده است: كسى كه منصب امام را در مورد نبى، از اين حيث كه نبى است، لازم بداند از حق دور شده و ادعايى بدون دليل كرده است و كسى كه قائل شود يكى از اين دو (رسالت و امامت) ديگرى را اقتضا دارد در هر حال از حق به دور است . (5) طبرسى در مجمع البيان نيز همين ديدگاه را پذيرفته و در تفسير آيه شريفه «قال انى جاعلك للناس اماما» (6) بعد از ذكر معانى دوگانه امام، در مورد تلازم ميان نبوت و امامت مىنويسد: واجب نيست هر نبىاى امام باشد، زيرا جايز استيك نبى مامور تاديب جنايتكاران، جنگ با دشمنان، دفاع از حوزه دين و جهاد با كفار نباشد; پس زمانى كه خداوند سبحان حضرت ابراهيم را به امتحانات الهى آزمود و ابراهيم از آنها سربلند بيرون آمد، خداوند او را به پاداش اين پيروزى، امام براى انسانها قرار داد . دليل آن اين است كه كلمه «جاعلك» در كلمه «اماما» عمل كرده (و او را نصب داده است) و اسم فاعل وقتى به معناى «ماضى» باشد عمل فعل را انجام نمىدهد; جايز نيستبگويى «انا ضارب زيدا امس» ; پس لازم است مراد آيه اين گونه باشد كه خداوند ابراهيم عليهم السلام را در زمان حال يا آينده امام قرار داده است، در حالى كه مقام نبوت قبل از اين براى حضرت ابراهيم حاصل بوده است . (7) به اين ترتيب مقام نبوت و امامت قابل تفكيك است و مىتوان زمانى را تصور كرد كه پيامبرى، مقام زمامدارى و رهبرى جامعه را بر عهده نداشته باشد . نكته قابل توجه در اين ديدگاه، الهى بودن هر دو منصب نبوت و امامت است، يعنى خداى تعالى مقام زمامدارى و رهبرى را نيز به انبيا و اولياى خود تفويض مىكند و همين نكته بسيار مهم، وجه فارق اين ديدگاه با ديدگاه سوم است . ديدگاه دوم: برخى از صاحبنظران و انديشمندان مسلمان معتقدند بين رسالت و امامتبه معناى رهبرى و زمامدارى تلازم است، زيرا محور برهان عقلى بر نبوت عامه، تاسيس نظام حكومتى بر پايه وحى الهى است، پس در حقيقت نبوت جريان زمامدارى لحاظ شده است، چون هرگز جامعه با تعليم و ارشاد بدون جهاد و دفاع و اقامه حدود و تنظيم روابط بينالملل ادامه حيات نخواهد داد و اگر كسى داراى سمت نبوت بود، يعنى مصداقى از آن اصل كلى بود، حتما داراى مقام امامت هم است، البته ممكن است در عمل دچار مشكل شده و نتواند امامتخويش را براى مدتى محدود يا مادام العمر اعمال كند، مانند بعضى از امامان معصوم عليهم السلام كه از اعمال سمت زمامدارى معذور بودند خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه چند سال اول رسالت از اعمال مقام حكومت معذور بود . همچنين ممكن است در عصر يك پيامبر بزرگ كه مسؤوليت زمامدارى جامعه را بر عهده دارد، كسانى فقط به سمت تبليغ احكام منصوب گردند و حق تشكيل حكومت نداشته باشند كه در واقع نبوت آن شخص، شعاعى از نبوت گسترده آن پيامبر بزرگ است . اگر هيچ تلازم عقلى بين امامت و نبوت نباشد يعنى امامت در حقيقت نبوت ماخوذ نباشد، پس در مواردى كه انبيا زمامداران جامعه بودند جزء قضاياى اتفاقيه است نه لزوميه; در حالى كه برهان عقلى براى ضرورت نبوت عامه همانا تامين نظام حكومتى جامعه است و شواهدى كه از تاريخ انبيا و اوصيا در ديدگاه اول مطرح شده، غالبا ناظر به انفكاك خارجى است - يعنى بعضى از پيامبران در عمل زمامدار نبودند - نه انفكاك عقلى، زيرا نفى عمل در خارج نشانه نفى سمت و منصب نيست . (8) امام خمينىقدس سره از انديشمندان طرفدار ديدگاه دوم است ايشان قرآن را مجموعه معرفتها و برنامههاى معنوى و تربيتى انسان و كتاب حكومت دانسته (9) و بر اين باور است كه نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يك هم بيشتر است . (10) امام خمينى ضرورت تشكيل دولت را از محتواى تعاليم الهى قرآن استنباط مىكند: ماهيت و كيفيت قوانين اسلام و احكام شرع . . . مىرساند كه براى تكوين يك دولت و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه، تشريع گشته است . (11) بر اين اساس امام (ره) تلازم ميان نبوت و امامتبه معناى زمامدارى را اين گونه تبيين مىكند: در حقيقت مهمترين وظيفه انبيا بر قرار كردن يك نظام عادلانه اجتماعى از طريق اجراى قوانين و احكام است كه البته با بيان احكام و نشر تعاليم، عقايد الهى ملازمه دارد . چنان كه اين معنا از آيه شريفه به وضوح پيداست: «ولقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنامعهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» . (12) هدف بعثتها به طور كلى اين است كه مردمان بر اساس روابط اجتماعى عادلانه نظم و ترتيب پيدا كرده، قد آدميت راست گردد، و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكانپذير است . (13) در جاى ديگر امام (ره) مىفرمايد: هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است . (14) به اين ترتيب بر اساس چارچوب نظرى امام خمينى ميان نبوت و امامت تلازم غير قابل انفكاكى وجود دارد و فلسفه بعثت انبيا تشكيل حكومت و رهبرى جامعه الهى بوده است . ديدگاه سوم: برخى صاحبنظران براين باورند كه نه تنها نبوت با زمامدارى و حكومت تلازمى ندارد، بلكه معناى زمامدارى و رهبرى را از امامت الهى نيز نفى مىكنند و مساله زمامدارى و حكومت را امرى يكسره انسانى و غير الهى مىشمارند و از تفسير آيه شريفه «لقد انزلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط; (15) مارسولان خود را همراه نشانههاى گويا فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان همراه كرديم باشد كه مردم خود به عدل و داد قيام كنند» چنين برداشت مىكنند: همان گونه كه به طور وضوح از اين آيه مباركه برمىآيد، فرستادن رسولان تنها به خاطر تعليم و آموزش عالى عدالت است تا مردم از اين آيات بينات و رهنمودهاى كتبى و دستيازى به معيارها و ميزانهاى راستين شاهين عدالت، آگاهى و تعقل خود را سرشار سازند، آن گاه خود به عدل و داد قيام آگاهانه نمايند; بنابراين خوب معلوم مىشود، قيام به عدل و انتظامات كه دقيقا به معناى برقرارى يك حكومت مسؤول براى تدبير امور مملكتى است، به عهده خود مردمان واگذار شده است و وظيفه اجرايى آن در شان و مقام و منزلت رفيع اين رهبران الهى نيست، زيرا مرحله اجراى تكاليف عدل كه همان سياست و تدبير امور و آيين كشوردارى است مطلبى نيست كه بتوان از تحليل و تجزيه ماهيت نبوت و امامتبه دست آورد يا از لوازم ذاتى آنها استنباط نمود . (16) براين اساس، حكومت و زمامدارى امرى مردمى است و وظيفه اجراى عدالت و كشوردارى به هيچ وجه ماموريتى الهى براى انبيا نيست: اما اين كه پيامبران علاوه بر مقام تعليم، وظيفه اجراى عدالت و كشوردارى را نيز لزوما به عهده داشته باشند و اين وظيفه جزئى از مقام نبوت عامه محسوب گردد، نه از محتواى قاعده لطف استفاده مىشود و نه از مدلول مطابقى، تضمنى يا التزامى دلايل ديگر نبوت و امامت . (17) اما يك سؤال مهم در مقابل طرفداران اين ديدگاه مطرح مىشود كه چگونه پيامبران الهى از جمله رسول اكرم صلى الله عليه و آله به مقام زمامدارى و حكمرانى امتخود رسيدند و حكومت تشكيل دادند . همان گونه كه گذشت، از ديدگاه اينان اين مقامات هيچ ارتباطى به نبوت آنها و وحى الهى نداشته و صرفا ماموريتى مردمى و با انتخاب مردم بوده است: اما اين كه از سوى ديگر مشاهده مىكنيم، بعضى از پيامبران سلف و على الخصوص پيامبر عظيمالشان اسلام حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله علاوه بر مقام والاى پيامبرى، عهدهدار امور سياسى و كشوردارى نيز بودهاند و حضرت على عليه السلام نيز علاوه بر مقام امامت و ولايت الهيه كه تنها از سوى خدا و به وسيله وحى فرجام پذيرفته بود در يك برهه از زمان از طريق بيعت و انتخاب مردم به مقام سياسى خلافت و امور كشوردارى نايل گرديدند، بايد بدانيم كه اين مقامات سياسى به همان دليل كه از سوى مردم وارد بر مقام پيشين الهى آنها شده و به مناسبت ضرورتهاى زمان و مكان بودن آن كه خود در صدد باشند اين مقام به آنان عرضه گرديده، به همان جهت نمىتوانند جزئى از وحى الهى محسوب باشند . (18) اين صاحبنظر در نهايتبر نكتهاى كه ابتدا بدان اشارت رفت تصريح مىكند: نبوت و امامت اصولا با هر نوع از انواع حكومتها و رهبرىهاى سياسى متفاوت است و در عناصر تحليلى نبوت و امامت كوچكترين چيزى كه بتوان سياست را از آن استخراج و استنباط نمود برخورد نمىشود، بلكه تفاوت ميان اين دو تفاوت ميان امور الهى و امور خلقى و مردمى است . (19) به نظر مىرسد به اين ترتيب، خاستگاه اين نظريه در اعتقادات شيعه نباشد، چرا كه شيعه براساس حديث غدير به خلافتبلافصل علىبن ابىطالب عليه السلام معتقد است . بر اساس ديدگاه سوم، تقدم مفضول بر فاضل در جانشينى رسول خدا صلى الله عليه و آله در كلمات انديشمندان مسلمانان بيهوده است، چرا كه خلافت امرى انتخابى و مردمى است و ربطى به نصب الهى ندارد، حتى خود رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز منتخب مردم در خلافتبود چه رسد به جانشينان او . سؤال مهم ديگرى كه در اين ديدگاه بىپاسخ مىماند، حكومتهاى الهى و اراده حق تعالى در جوامع بشرى است كه تاريخ آنان در قرآن كريم و ساير كتب آسمانى وارد شده است; حكومتهايى مانند حكومتحضرت داود عليه السلام، حضرت سليمان عليه السلام و ساير انبياى بنىاسرائيل كه هيچ يك با انتخاب مردم نبوده و اراده الهى در استقرار و تحكيم آنها دخيل بوده است كه در بخشهاى بعدى به آنها خواهيم پرداخت . از رهيافتسياسى مباحث و موضوعات سياسى وارد شده در قرآن كريم را مىتوان به چهار دسته تقسيم كرد: دسته اول: آياتى كه تاريخ امتهاى پيشين را تبيين مىكند و عمدتا در بردارنده تاريخ سياسى حكومتها و نظامهاى سياسى است كه برخى الهى و برخى غير الهى بوده كه طاغوت لقب گرفتهاند . نمونه حكومتهاى الهى كه تاريخ آنها در قرآن كريم آمده، حكومت طالوت، حضرت داود عليه السلام، حضرت سليمان عليه السلام و حكومت انبياى آلابراهيم و بنىاسرائيل است كه مشيت و اراده الهى بر تشكيل و تثبيت آنها تعلق گرفته بود و حتى امدادهاى الهى در تحكيم و پيروزى آنان بر دشمنان، نقش اساسى داشت . نمونه حكومتهاى غير الهى و ظالمانه، حكومت فرعون، نمرود، جالوت، قوم عاد و ثمود و . . . است كه در برخى موارد بارها بيان شدهاند . از نكات مهم در اين دسته آيات، بحث استكبار و استضعاف به عنوان دو مفهوم متقابل است كه در مورد اقوام مختلف به كار رفته است . نمونههايى از نظامها و جوامع استكبارى در قرآن كريم برشمرده شده كه بحث از خاستگاه، چگونگى، شيوهها و ويژگىهاى استكبار در اين كتاب مقدس لازم است و اين موضوعات جاى تحقيق فراوان دارد . (20) دسته دوم: آياتى كه عهدهدار بيان قوانين سنتهاى الهى حاكم بر تحولات جوامع انسانى است . بسيارى از اين قوانين بر اساس اصل ابتلا و امتحان الهى، عامل اصلى زوال و اضمحلال تمدنها در طول تاريخ بوده است . نظريهها و ايدئولوژىهاى سياسى، يكى از مباحث عمده ارائه قوانينى براى بقا و زوال تمدنها و دولتها و تحولات سياسى و اجتماعى جوامع بشرى است . در قرآن كريم يك سلسله سنتها و قوانين حاكم بر همه جوامع بشرى تبيين شده كه در مورد هر يك از آنها مثالهايى نيز از امتها و جوامع پيشين ذكر شده است . ابنخلدون جامعهشناس، فيلسوف و مورخ مسلمان بر اساس آيه شريفه «ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم» مكتب جامعهشناسى خود را بنيان نهاده است . (21) قانون الهى ماخوذ از آيه شريفه «و نريدان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» ، عامل سرنگونى فرعون و قوم او به اراده خداى تعالى و حاكميتبنىاسرائيل در سرزمين مصر بود، كه سوره قصص با مبنا قرار دادن اين آيه شريفه، وارد نقل تاريخ فرعون و بنىاسرائيل مىشود . (22) به نظر مىرسد راهنماى اصلى انسانها، گروهها و جوامع در دوره فترت، سنن و قوانين الهى باشند كه راهنمايان و هدايتگران الهى يعنى انبيا آن را تبيين كردهاند . دسته سوم: آياتى كه دربردارنده مبانى و اصول حكومت الهى و اسلامى است . اين آيات اصول تفكر سياسى قرآن را نيز درباره حكومت و اداره جامعه تبيين مىكند . علىرغم نظر برخى قرآن پژوهان كه آيات مكى را بخش اعتقادى و اخلاقى قرآن كريم برشمردهاند، نويسنده كتاب اصول الفكر السياسى فى القرآن المكى اصول بنيادين تفكر سياسى قرآنى را در آيات مكى جستوجو كرده و به آيات مكى زير استناد كرده است: هو الذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليه كفره و لايزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الامقتا; (23) او كسى است كه شما را در اين سرزمين جانشينان [پيشينيان ] ساخت; پس هر كس كفر ورزد، كفرش به زيان اوست و كافران را كفرشان در نزد خداوند جز نفرت نيفزايد . و ربك الغنى ذوالرحمة ان يشا يذهبكم و يستخلف من بعدكم مايشاء كما انشاكم من ذرية قوم آخرين; (24) و پروردگارت بىنياز و صاحب رحمت است; اگر بخواهد شما را از ميان مىبرد و بعد از شما و به جاى شما آن كه بخواهد جانشين مىسازد، همچنان كه شما را از زاده رود قومى ديگر پديد آورد . و هو الذى جعلكم خلائف في الارض و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فيما آتاكم ان ربك سريع العقاب; (25) او كسى است كه شما را جانشينان [الهى] بر روى زمين برگماشت و بعضى را بر بعضى ديگر به درجاتى برترى داد تا شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد، بىگمان پروردگارت زود كيفر است . اين آيات مؤمنان يا كافران را مخاطب قرار نداده بلكه خطاب عامى براى همه انسانهاست و ظاهر آنها نشان دهنده يك حركت تاريخى و تحولات آن است كه بستگى تام به فعل ارادى انسان دارد كه به استقرار تمدنى در روى زمين منجر مىشود يا اين كه نابودى و فناى گروهى و جايگزينى ديگران را به دنبال دارد . (26) اين اصل بنيادين، حركت استخلاف و جايگزينى يا جانشينى انسان در روى زمين است . اصول ديگرى در هستىشناسى، انسانشناسى و جامعهشناسى و ويژگىهاى دولت اسلامى از آيات مكى قابل استنباط است كه مسائل اصلى همه مكاتب در فلسفه سياسى محسوب مىشود و هر يك موضوعى جدى براى پژوهش و تحقيق است . (27) در آيات مدنى اصول راهبردى براى حكومت اسلامى مدينة الرسول صلى الله عليه و آله به چشم مىخورد . برخى از اين اصول عبارتند از: اصل شورا و مشورت، «فاعف عنهم و استغفرلهم و شاورهم فى الامر» - (آلعمران، آيه 159)، «و امرهم شورى بينهم» - (شورى، آيه 38 .) اصل جهاد در راه خدا، «و جاهدوا فى الله حق جهاده» - (حج، آيه 78) «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل علىالله» .(انفال، آيه 61 .) اصل آمادگى دفاعى و بازدارندگى، «واعدوالهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدوالله و عدوكم» - (انفال، آيه 60 .) اصل نفى سبيل، «ولن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا» - (نساء، آيه 141 .) و بسيارى از اصولى كه تا سطح اصول سياسى كاربردى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مؤمنان راهگشا و كارساز بودند . برخى اين اصول را در ابعاد سياست داخلى و خارجى تفكيك و طبقهبندى كردهاند كه ذكر و بررسى همه اين اصول از حوصله اين نوشتار خارج است . (28) دسته چهارم: آياتى كه به صورت تفصيلى قواعد قوانين حكومت اسلامى مدينه را در دوره حاكميتحضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله تبيين مىكند و در واقع عهدهدار تبيين تاريخ حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله نيز هست و از منظرى عميقتر، روشهاى كاربردى كردن اصول حكومت قرآنى و سيره نبوى را در عرصه سياست داخلى و خارجى تبيين مىكند . گستردهترين بخش سياسى قرآن كريم، همين دسته چهارم از آيات الهى است كه بر محورهاى مختلفى مىتوان تقسيم كرد: 1 . آياتى كه تقسيمات استراتژيك حضرت رسول صلى الله عليه و آله را با اطلاع رسانى يا دستور صريح الهى رقم زده و نقاط عطف تاريخ اسلام را به ثبت رسانده است; برخى از اين آيات عبارتنداز: اذ يمكربك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك اويخرجوك و يمكرون و يمكرالله و الله خير الماكرين; (29) و يادكن كه كافران در حق تو بدسگالى مىكردند تا تو را در بند كشند يا بكشند يا آواره كنند و آنان مكر ورزيدند و خداوند هم مكر ورزيد و خداوند بهترين مكر انگيزان است . مفسران - از جمله شيخ طوسى، ميبدى، زمخشرى و ابوالفتوح - معتقدند اين آيه اشاره به توطئه سران قريش در كشتن پيامبر صلى الله عليه و آلهدارد، . . . كه چون در مقام اجرا برآمدند، جبرئيل نازل شد و حضرت صلى الله عليه و آله را از كيد دشمنان و نقشه آنان آگاه ساخت و پيامبر شبانه با ابوبكر مكه و خانه و كاشانه خود را رها كردند و به اذن الهى روى به هجرت آوردند و عازم مدينه شدند . (30) الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذهمافى الغار اذيقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها; (31) اگر او را [پيامبر صلى الله عليه و آله ] يارى ندهيد [بدانيد كه] خداوند او را هنگامى كه كافران آوارهاش ساختند يارى داد، آن گاه كه يكى از آن دو به هنگامى كه در غار بودند به رفيقش [ابوبكر] گفت نگران مباش كه خدا با ماست; آن گاه خداوند آرامش خويش را بر او نازل كرد و به سپاهيانى كه نمىديديدشان يارى داد . اين آيه اشاره به هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله همراه با ابوبكر از مكه به مدينه دارد و مراد از «سپاهيان نامرئى» كه در اين آيه اشاره شده اين است كه به امر الهى عنكبوت بر مدخل غار تارى تنيد و كبوتران تخم گذاشتند و تعقيب كنندگان را از تعقيب بيشتر بازداشتند . (32) و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله روف بالعباد; (33) و از مردمان كسى هست كه در طلب خشنودى خداوند از سر جان برمىخيزد و خداوند به بندگانش رئوف است . اين آيه نيز درباره حادثه تاريخى هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه است . محدث قمى، شيخ طوسى، ميبدى، طبرسى، ابوالفتوح و امام فخر رازى - لااقل در يكى از اقوالشان - آيه را درباره حضرت على عليه السلام مىدانند كه در شب هجرت رسول الله صلى الله عليه و آله با قبول خطر به جاى او در بستر خوابيده (ليلة المبيت) و خود را به كفار قريش كه در صدد قتل پيامبر صلى الله عليه و آله بودند به جاى حضرت فرانمود تا ايشان بتوانند هر چه بيشتر از مكه فاصله بگيرند . اين آيه در نيمه راه مكه به مدينه نازل شد . (34) نمونه ديگر اطلاعرسانىهاى الهى كه به سياستگذارى و تدبير پيامبر صلى الله عليه و آله در برخورد با قوم يهود منجر شد، افشاى توطئه ترور حضرت به دستيهوديان بنى نضير بود . يا ايها الذين آمنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذهم قوم ان يبسطوا اليكم ايديهم فكف ايديهم عنكم; (35) اى مؤمنان، نعمت الهى را بر خود به ياد آوريد كه چون قومى كوشيد كه بر شما دست دراز كند، دستشان را از شما باز داشت . در شان نزول آيه شريفه مفسران - از جمله شيخ طوسى، ميبدى و ابوالتفح - آوردهاند كه بنىقريظه و بنى نضير چندى با پيامبر صلى الله عليه و آله معاهده داشتند كه با همديگر قتال نكنند و در مواردى كه براى هر يك خونبهايى پيش مىآيد، ديگرى در پرداخت آن يارى كند و چون طى حادثهاى دو نفر از بنىسليم به دست مسلمانان كشته شدند و اولياى مقتولان خونبها طلب كردند، پيامبر صلى الله عليه و آله با عدهاى از اصحاب براى گرفتن كمك به قرارگاه بنىنضير و نزد كعببن اشرف رفت . يهوديان فرصت را غنيمتشمردند و در صدد توطئه براى كشتن رسول الله صلى الله عليه و آله برآمدند كه جبرئيل نازل شد و پيامبر را از فكر ايشان با خبر ساخت و حضرت به موقع نجات يافت . (36) 2 . نقل تاريخ و حوادث جنگهاى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ذكر امدادهاى الهى در نصرت مسلمانان و تشريح فلسفه شكستها كه همه اين مسائل در سياستگذارىها و تاكتيكهاى پيامبر صلى الله عليه و آله نقش اساسى داشتند . گزارش حوادث جنگهاى پيامبر اكرم به ترتيب در آيات زير آمده است: حوادث جنگ احد در سوره آلعمران، آيات 150 تا 158; آيه 152 فلسفه شكست مسلمانان را تبيين مىكند: و لقد صدقكم الله وعده اذتحسو نهم باذنه حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد ما اريكم ما تحبون منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة ثم صرفكم عنهم ليبتليكم و لقد عفاعنكم والله ذوفضل على المؤمنين; و آن گاه كه به اذن الهى آنان را تارومار مىكرديد خداوند وعده خويش را به شما بخشيد . تا آنجا كه بد دل شديد و پس از آن كه خواستهها و خواستنىها را به شما نماياند، بگو مگو در كار آورديد و سركشى پيشه كرديد، چه، گروهى از شما دنيا را مىطلبد و گروهى از شما آخرت را، سپس شما را از آنان منصرف كرد تا شما را [در بوته امتحان] بيازمايد و سرانجام از شما درگذشت و خداوند برمؤمنان بخشش و بخشايش دارد . حوادث جنگ بدر در سوره آل عمران، آيات 123 تا 128 و سوره انفال، آيات 5 تا 26; حوادث جنگ احزاب در سوره احزاب، آيات 9 تا 27; حوادث جنگ حنين در سوره توبه، آيات 24 تا 27 . به نظر مىرسد خداى تعالى همه حوادث مهم تاريخ اسلام را در قالب آيات الهى مورد تجزيه و تحليل محتوا قرار داده و علل و اسباب، فراز و فرودها، نقش و جايگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان، استراتژىها و تاكتيكها، امدادهاى غيبى و فلسفه پيروزىها و شكستها را در هر حادثه تبيين كرده است . از مطالعه هر يك از اين حوادث از ديدگاه قرآن به اصول و احكام كلى مىتوان دستيافت كه در تكوين سياست قرآنى بسيار اهميت دارد . 3 . آيات الاحكام كه در واقع كتاب قانون و حقوق فردى و اجتماعى مسلمانان است . اين آيات شامل عباديات، امور مالى و اقتصادى دولت اسلامى، عقود و معاملات، احكام سياسى و اجتماعى و احكام كيفرى و جزاست . قرآن كريم در قالب آيات الاحكام تكاليف و حقوق مؤمنان، چگونگى ارتباط داخلى در ميان امت اسلامى، رابطه امتبا پيامبر صلى الله عليه و آله، رفتار و منش واليان و حاكمان، حقوق اقليتها، اهل ذمه و . . . را مدون كرده است . در واقع اين بخش از قرآن كريم دستورالعمل اداره جامعه اسلامى در حكومت الهى پيامبر صلى الله عليه و آله است . مجموعه آيات الاحكام، فقه اسلامى را تشكيل مىدهند . تاريخ ادوار فقه به طور طبيعى دو مرحله پيدا كرده است: نخستبه طور تدرج، حكمى پس از حكمى ديگر صدور يافته است و در مرحله بعدى، پس از آن كه اصول احكام صادر شده و تا حدى جمعآورى گشته، نوبتبه استنباط و تفقه احكام و تكاليف يعنى تفريع بر آن اصول كلى رسيده است; پس دورههاى اصلى يا اصول دورههاى تاريخى فقه دو دوره است: 1- دوره تشريع يا دوره صدور احكام; 2- دوره تفريع يا دوره استخراج و استنباط احكام . (37) در اين نوشتار بحث در دوره تشريع و صدور احكام است كه هر يك شان نزول و مقتضيات خاص خود را داشته است و حكمتبرخى از احكام كلى در قالب آيات الاحكام بيان شده است . 4 . از آيات منحصر به فرد قرآن كريم، پيش بينى تحولى بزرگ در عرصه بينالمللى ميان دو قدرت و قطب بزرگ جهانى امپراتورى روم و ايران بود: غلبت الروم فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين، لله الامر من قبل و من بعد و يؤمند يفرح المؤمنون بنصرالله ينصرمن يشاء و هو العزيز الرحيم وعد الله لايخلف الله وعده و لكن اكثر الناس لايعلمون; (38) روم شكستخورد، در نزديكترين سرزمين [به شما] و ايشان بعد از مغلوب شدنشان به زودى غالب خواهند شد در عرض چند سال، چرا كه امر درگذشته و آينده با خداوند است، و در چنين روزى مؤمنان شادمان شوند به نصرتالهى كه هر كس را بخواهد يارى مىكند و او پيروزمند مهربان است . [اين ] وعده الهى است و خداوند در وعده خويش خلاف نمىكند ولى بيشتر مردم نمىدانند . اين آيات شريفه و اطلاع دادن صريح از اين كه روميان پس از شكستخوردن اوليه در فاصله چند (كمتر از ده) سال بر فارسيان غلبه خواهند كرد، از موارد اخبار از غيب است و جزو ادله و شواهد اعجاز قرآن و وحيانى و الهى بودن آن است . (39) علتشادى مسلمانان در پيروزى روم بر فارسيان را طبرى مجوس بودن فارسيان و اهل كتاب بودن روميان برشمرده است، كه به نظر مىرسد توجيه صحيحى نباشد و اين مساله نياز به كاوش بيشترى دارد . قرآن كريم با اصطلاحات مختلفى به حكومت و رهبرى اشاره كرده است كه در اين بخش به مهمترين آنها مىپردازيم: 1 . امام (انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين) : (40) «امام» به معناى پيشوا، رئيس، راهبر و مقتدا (41) و همچنين در معانى كتاب، طريق و راه استعمال شده است . (42) كسى كه به او اقتدا شود و يا در اداره امور جامعه بر ديگران مقدم شمرده شود، امام خوانده مىشود . (43) خواه در مسير حق باشد يا مسير ضلالت و گمراهى (44) و جمع آن ائمه است . از ديدگاه علامه طباطبايى امامتحق با توجه به آيات قرآنى داراى ويژگىهاى زير است: (45) 1- امام حق منصوب از جانب خداوند است; 2- از هر خطايى معصوم است; 3- هيچ عصرى از امام حق خالى نيست; 4- او مؤيد به تاييد الهى است; 5- به اعمال بندگان علم دارد; 6- در ميان انسانها در فضايل نفسانى كسى بالاتر از او نيست; 7- لزوم علم امام بر همه مسائلى كه امور معاش و معاد مردم بدان نيازمند است . 2 . اولى الامر (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم) : (46) «اولى الامر» به معناى صاحب فرمان و فرمانروا آمده است . مفهوم اولى الامر در قرآن معركه آراى مفسران، لغويان و فرق و مذاهب اسلامى است . برخى از احتمالاتى كه در مورد اولى الامر مطرح شده عبارتنداز: اميران و واليان عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله، انبياى الهى، آمران به معروف، متدينان مطيع خداوند از فقها، (47) جماعت اهل حل و عقد، خلفاى راشدين، فرماندهان جنگى در سريههاى عصر تنزيل، (48) سلطان دادگر . (49) علما و مفسران شيعه اعتقاد دارند، مراد از اولى الامر، ائمه هدى از آلمحمد عليه السلام هستند . شيخ طوسى در تبيان آورده است: طاعت هيچ كس جز كسى كه معصوم و مصون از سهو و خطا باشد، جايز نيست و امرا و علما چنين شانى ندارند و چنين طاعتى از ائمه عليهم السلام واجب است كه ادله بر عصمت طهارت آنان قائم است . فخر رازى در تفسير الكبير استدلال مىكند كه اولى الامر بايد معصوم باشند، چرا كه اگر معصوم از خطا نباشند، خداوند با وجود اقدام آنان به خطا، همگان را به متابعت آنان فرمان داده است، حال آن كه خطا فى نفسه منهى عنه است . (50) 3- حكم (ولقد آتينا بنىاسرائيل الكتب و الحكم و النبوة) : (51) «حكم» در قرآن كريم به دو معناى «داورى، قضاوت» و «حكومت، (52) فرمانروايى» (53) به كار رفته است . در آيه شريفه «ولقد آتينا بنىاسرائيل الكتب و الحكم و النبوة» ، مراد از «كتاب» ، تورات به عنوان شريعت نامه الهى و «حكم» به معناى حكومت و فرمانروايى براى اقامه شريعت و مقصود از «نبوت» ، انبياى بنىاسرائيل است . اين انبيا بعد از حضرت موسى عليه السلام يكى پس از ديگرى ميان بنىاسرائيل مبعوث شدند . (54) 4- خليفه (55) (يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق) : (56) اصل آن «خلف» به معناى آمدن بعد از ديگرى يا پشتسر ديگرى (57) و ضد مقابل و جلو «قدام» است . (58) «بعد» يا «پشت» يا وراى چيزى، گاهى از جهت زمان است كه خليفه و خلافت از آن مشتق شده و مفهوم آن نيابت و جانشينى زمانى است . (59) خليفه و خلافت الهى در قرآن كريم در مورد كسان يا كسى است كه مظهر صفات و تجلى اسماى الهى در روى زمين هستند و خداوند تعالى اسماى الهى را به آنان آموخته است «علم آدم الاسماء كلها» . استخلاف عموم انسانها روى زمين از جانب خداوند در قرآن كريم آمده است: «انى جاعل فى الارض خليفة» . (60) همچنين براى قوم يا فرد خاصى نيز خلافت الهى قرار داده شده است: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض» . (61) آنچه در صدر اسلام مورد اختلاف و منازعه قرار گرفت و موجب تفرقه ميان مسلمانان و ايجاد فرق و مذاهب مختلف گرديد، بحث جانشينى و خليفه رسول الله صلى الله عليه و آله در سرزمينهاى اسلامى بود، كه در اين ميان شيعه با استناد به واقعه غديرخم، حضرت على عليه السلام را جانشين حضرت رسول صلى الله عليه و آله و خليفه الهى مىدانستند، بر خلاف اهل سنت كه شوراى اهل حل و عقد را مرجع انتخاب خليفه رسولالله صلى الله عليه و آله قلمداد مىكردند . 5- سلطان (واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا) : (62) اصل آن «سلط» به معناى «قوت و زور» (63) و تمكن با برترى و تفوق (قهرى يا غير قهرى) (64) است . به معناى «صاحب سلطه» ، (65) «والى» و «قدرت پادشاهى» نيز آمده است . (66) در قرآن كريم سلطان به دو معنا به كار رفته است: «1- سلطنت و پادشاهى; 2- برهان و حجت . معمولا به مناسبتحكم و موضوع يا قرينه لفظى يا معنوى، سلطان در معانى دوگانه خود به كار رفته است . غالبا در آياتى كه «سلطان» با وصف «مبين» آمده، معناى برهان و حجت مىدهد، نظير «ولقد ارسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين» ، (67) و در آياتى كه با وصف «نصير» آمده به معناى اول يعنى حكومت و سلطه است: «واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا» . اين آيه شريفه مكى است و پيامبر صلى الله عليه و آله در اين آيه از خداوند درخواستسلطه و حكومت مىكند . (68) اين درخواست نه از سر قدرتطلبى است، بلكه براى حمايت از حريم اسلام و مسلمانان است، زيرا براى حق، قدرتى نياز هست تا از او در مقابل باطل دفاع كند . همراهى و هماهنگى آيات و هدايت الهى با حكومت و سلطه براى ترويجشريعت و اجراى آن ضرورت دارد . خداوند در آيه شريفه «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنامعهم الكتب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس . . .» (69) بين «رسالت و بيان» و «حديد و اقتدار» مقارنت و همراهى برقرار كرده كه اين ملازمه را تاكيد مىكند . (70) 6- ملك (فقد آتينا آلابراهيم الكتب و الحكمة و آتيناه ملكا عظيما) : (71) اصل آن «ملك» به معناى «قدرت و صحت در چيزى» (72) يا «تسلط برچيزى» است و از زبان عبرى و سريانى گرفته شده است (73) . «ملك» و «ملك» در معناى «فرمانروايى» ، «حكومت داشتن» (74) و «تولى و ولايت داشتن» (75) به كار رفته است . «ملك» يعنى «پادشاه و ; در قرآن كريم مالك و فرمانرواى حقيقى همه جهان خداوند است: «لله ملك السموات و الارض»، (77) اما فرمانروايى و پادشاهى بر بندگانش را به برخى تفويض كرده كه بسيارى از آنان انبيا و رسولان الهى بودهاند، مانند حضرت داود عليه السلام كه درباره او در قرآن آمده است: و آتاه الله الملك و الحكمة و علمه ممايشاء;» (78) و خداوند به او [داود ] فرمانروايى و پيامبرى ارزانى داشت و از هر آنچه خواستبه او آموخت . يك مورد از اقتدار بخشى خداوند به فردى غير از انبيا در قرآن كريم مربوط به «طالوت» است كه به درخواست مردم صورت گرفت; خداوند او را به فرمانروايى نصب كرد و به صفت علم و قدرت فضيلت داد، در حالى كه قومش از فرمانروايى او ناخشنود بودند: و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق الملك منه و لم يوت سعة من المال قال ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يوتى ملكه من يشاء; (79) و پيامبرشان به ايشان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروايى شما برگماشته است . گفتند: چگونه بر ما فرمانروايى كند، حال آن كه ما از او به فرمانروايى سزاوارتريم و مال و منال چندانى نيز ندارد . گفت: خداوند او را بر شما برگزيده است و به او دانايى و توانايى بسيار بخشيده است و خدا فرمانروايىاش را به هر كس بخواهد، ارزانى دارد . اصطلاحات كليدى ديگرى در قرآن كريم درباره استقرار حكومت، تثبيت، نصرت و امدادهاى غيبى براى حكومتهاى الهى و انتخاب الهى آمده است كه برخى از آنها را ذكر مىكنيم: مكنا به معناى قدرت بخشيدن: «و كذلك مكنا ليوسف فى الارض» . (80) بيعتبه معناى پيمان و عهد: «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله» . (81) اجتباء به معناى گزينش و برگزيدن: «و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاويل الاحاديث» . (82) اختار، اختيار به معناى انتخاب اصلح: «و انااخترتك فاستمع لمايوحى» . (83) تسخير به معناى منقاد كردن: «و فسخرناله الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب» . (84) سلط، تسليط به معناى چيره ساختن: «و لوشاءالله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم» . (85) شدد، تشديد به معناى تحكيم كردن: «شددنا ملكه و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب» . (86) اصطفى به معناى گزينش كردن: «ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم» . (87) ظفر به معناى پيروزى دادن: «و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفركم عليهم». (88) ظهير، مظاهره به معناى معاونت و پشتيبانى كردن: «هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله» . (89) فتح به معناى گشايش و پيروزى: انا فتحنالك فتحا مبينا» . (90) نصرت به معناى يارى كردن: «لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة و يوم حنين» . (91) حكومتهاى الهى در قرآن
در آغاز اين بحث لازم است تعريفى از حكومت الهى ارائه شود . حكومت الهى، حكومتى است كه نه بر محور اراده فرد يا افراد مىچرخد و نه بر محور اراده اكثريت مردم، بلكه بر اساس اراده الله - جل جلاله است و به يقين خداوند ارادهاى جز تامين مصالح واقعى بندگانش ندارد . اين نوع حكومت انبيا و جانشينان راستين آنها و كسانى كه خط انبيا را ادامه مىدهند تجلى يافته است . (92) در مورد حكومتهاى الهى، در قرآن بحثهاى فراوانى ديده مىشود . در مورد حضرت داود كه حكومت عظيمى داشت مىفرمايد: و اتاه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء; (93) خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مىخواستبه او آموخت . درباره سليمان عليه السلام از زبان خودش مىفرمايد: قال رب اغفرلى وهب لى ملكا لاينبغى لاحد من بعدى انك انت الوهاب; (94) گفت: پرودگارا، مرا بيامرز و حكومتى به من ببخش كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد كه تو بسيار بخشندهاى . از آيات بعدى به خوبى استفاده مىشود كه اين دعا به اجابت رسيد و خداوند حكومتبىنظيرى به حضرت سليمان داد كه در گذشته و حال سابقه نداشته و ندارد; «باد» به فرمان او بود و ديوان و ددان در تسخير او بودند و حتى از پرندگان آسمان براى مقاصد خود استفاده مىكرد . درباره آلابراهيم مىفرمايد: فقد آتينا آلابراهيم الكتب و الحكمة و اتيناه ملكا عظيما; (95) ما به خاندان ابراهيم كتاب آسمانى و حكمتبخشيديم و حكومت عظيمى به آنها داديم (آلابراهيم شامل بنىاسرائيل و يوسف و داود و سليمان و غير آنها مىشود .) در مورد طالوت (يكى از سلاطين معروف بنىاسرائيل) از قول پيامبر آن زمان (اشموئيل) مىفرمايد: و قال لهم نبيهم ان الله قدبعث لكم طالوت ملكا; (96) پيامبرشان به آنها گفت: «خداوند طالوت را سلطان و زمامدار شما قرار داده است» . يعنى اين موهبت از ناحيه خداست . بنى اسرائيل كه از معيارهاى شايسته حكومت الهى بىخبر بودند، براين انتخاب خرده گرفتند و خود را شايستهتر از طالوت براى اين منصب پنداشتند، چرا كه طالوت يك روستايىزاده بود نه مال و ثروتى داشت و نه از طايفه و از خاندان معروف و بزرگى بود، ولى پيامبرشان آنها را از اين اشتباه بيرون آورد و گفت: معيار حاكميت الهى، قدرت روحانى و جسمانى است كه هر دو در طالوت وجود دارد، نه مال و ثروت و امتيازات ظاهرى بىارزش كه در اختيار دنياپرستان است . (97) ويژگى حكومتهاى الهى و يك نمونه از تاريخ صدر اسلام
بسيارى از حجاج بيتالله الحرام كه مدينة الرسول و مسجد النبى صلى الله عليه و آله را زيارت كردهاند در اين مسجد شاهد ستونى به نام ستون توبه با «استوانه ابى لبابه» بودهاند . ستون توبه نماد يك حادثه تاريخى در صدر اسلام است و بسيارى از اين حادثه و آيه شريفه مربوط به آن برداشت گناهى و توبهاى مقبول دارند كه در چارچوب اعمال و اعتقادات فردى مفهوم پيدا مىكند، در حالى كه اين «نماد» تحليلى كاملا سياسى دارد و در وراى آن، شاخصه بسيار مهمى از حكومتها و جوامع الهى آشكار مىگردد كه پس از نقل حادثه از منابع تاريخى به آن خواهيم پرداخت . بنىقريظه تيرهاى از يهوديان مدينه بودند كه با مسلمانان پيمان امنيتى مشترك داشتند، اما در جريان جنگ احزاب پيمان خود را با پيامبر صلى الله عليه و آله نقض كردند و به عنوان ستون پنجم مشركان، وعده دادند كه مدينه را از درون به آشوب كشيده، غارت كنند و از پشت جبهه به مسلمانان ضربه بزنند تا لشكر احزاب بتوانند مقاومت مسلمانان را در هم بشكنند و به مقصود خود نايل شوند، با شكست و عقبنشينى كفار قريش و همپيمانان آنها، پيامبر صلى الله عليه و آله به امر الهى بدون فوت وقتسپاه خود را به سوى قلعههاى بنىقريظه گسيل داشت و دژ بنىقريظه را به محاصره درآورد، بزرگان بنىقريظه كه در گذشته با قبيله اوس همپيمان بودند، از پيامبر درخواست كردند «ابولبابه اوسى» را براى مشورت نزد آنان بفرستد . ابولبابه از گذشته با يهوديان پيمان دوستى داشت، زمانى كه ابولبابه وارد دژ بنىقريظه شد زنان و مردان يهودى گرد وى جمع شده به شيون و زارى پرداختند و گفتند: آيا صلاح است كه ما بدون قيد و شرط تسلطم شويم . ابولبابه گفت: بلى . ولى با دست اشاره به گلو برد، يعنى اگر تسليم شويد كشته خواهيد شد . ابولبابه مىدانست كه پيامبر گرامى با موجوديت اين دسته كه خطرناكترين جمعيتبراى آيين توحيدند، موافقت نخواهد كرد، اما ابولبابه از اين كه به مصالح عالى اسلام و مسلمانان خيانت ورزيد و اسرار آنها را فاش ساخت، پشيمان شد; از اين رو با بدنى لرزان و چهرهاى رنگپريده از دژ آنها بيرون آمد و يكسره به مسجدالنبى صلى الله عليه و آله رفت و خود را به يكى از ستونهاى مسجد بست و با خدا پيمان بست كه اگر خداوند از تقصير وى نگذرد، تا پايان عمر به همين حالتبه سر برد . آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون» (98) خبر خيانت ابولبابه را به پيامبر رساندند، و اقدام ابولبابه براى توبه نيز به محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله گزارش داده شد . پيامبر فرمود: اگر قبل از اين عمل پيش من مىآمد، من براى او از خداوند طلب آمرزش مىكردم و خداوند نيز او را مىبخشيد، ولى اكنون بايد بماند تا مغفرت خدا شامل او گردد . همسر وى در اوقات نماز مىآمد، گره طنابى را كه با آن خود را به ستون بسته بود باز مىكرد و پس از انجام فريضه بار ديگر او را به ستون مسجد مىبست . شش روز گذشت، سحرگاهان كه پيامبر مهمان امسلمه بود، پيك وحى فرود آمد و آيه شريفه «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم» (99) را كه حاكى از آمرزش ابولبابه است آورد . ديدگان امسلمه بر چهره نورانى پيامبر در حالى كه خندهاى بر لب داشت افتاد، پيامبر بهامسلمه فرمود: خداوند از تقصير ابولبابه درگذشت ، برخيز و بشارت بده . وقتى همسر پيامبر آمرزش ابولبابه را به مردم بشارت داد، مردم ريختند تا بندها را باز كنند، ولى ابولبابه گفت: بايد پيامبر اين قيد و بندها را باز كند . پيامبر صلى الله عليه و آله براى اقامه نماز صبح وارد مسجد گرديد و با دستهاى مبارك خود بندها را باز كرد . (100) از شاخصهاى مهم جامعه و حكومت الهى در عصر تنزيل، احساس حاكميت الهى و جريان اقتدار الهى در ميان امت اسلامى است، در چنين جامعهاى گناه و سيئه بر خيانت نظامى و ساير جرمهاى سياسى و اجتماعى اطلاقمى شود و توبه كردن و رخواستبخشش نه در بارگاه پيامبر صلى الله عليه و آله كه زمامدار و فرمانده جنگى استبلكه در درگاه الهى، امرى غير عادى و غير منتظره به نظر نمىرسد و موجب اعجاب مؤمنان نمىشود و در نهايت هم خداوند توبه خطا كار را مىپذيرد و پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان نيز او را مىبخشند . در نگاه اول به آيه فوق، بدون در نظر گرفتن شان نزول آن، به نظر مىرسد محتوا و پيام آيه شريفه كاملا آخرتى و معنوى است، در حالى كه در قاموس قرآن كريم در عصر تنزيل، دنيا و آخرت در هم تنيده و گره خورندهاند و خيانتبه مسلمانان، يك گناه است، كه با دو اصطلاح ذنب «اعترفوا بذنوبهم» وسيئه «وآخرسيئا» در قرآن بدان اشاره شده و نيازمند توبه است و در حكومت الهى براى مؤمنان و رسول خدا صلى الله عليه و آله به عنوان رهبر و حاكم تفاوتى وجود ندارد كه فرد گناهكار از رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشش بطلبد يا به درگاه خدا دست آويزد . شاهد ديگر اين شاخصه مهم، برخورد بنىاسرائيل با حضرت موسى عليه السلام است كه بعد از ايمان به موسى عليه السلام و آگاهى از اين مطلب كه خداوند متعال بىواسطه با موسى سخن مىگويد و مستقيما در نجات آنان از ظلم فرعون و آل او دخالت مىكند و آلفرعون ر ابه نابودى مىكشد و قوم او را از نيل به سلامت عبور مىدهد و به سرزمين مصر وارد مىكند، ديگر موسى عليه السلام را در خطابات و زيادهطلبىهاى مادى خود واسطهاى بيش نمىبينند و با جمله «ادع لناربك; از خداى خود براى ما درخواست كن» او را مورد خطاب قرار مىدهند; آنجا كه به موسى عليه السلام اعلام مىكنند: يا موسى لن نصبر على طعام واحد، فادع لناربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها; (101) اى موسى، هرگز تاب تحمل يك خوراك تنها را نداريم، پس از پروردگارت بخواه كه براى ما از آنچه زمين مىروياند از [جمله] سبزى و خيار و سير و عدس و پياز برآورد . همچنين زمانى كه موسى براى مهاجرت به سرزمين مقدس به قوم خود فرمان مىدهد: «يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب الله لكم; (102) اى قوم من، وارد سرزمين مقدسى شويد كه خداوند برايتان مقرر داشته است» ، در مقابل اين تفضل الهى به موسى عليه السلام مىگويند: «ان فيها قوما جبارين; در آنجا قوم زورمند و ستمگرى هستند» و به دليل جهادگريزى و تنپرورى، از موسى عليه السلام چنين مىخواهند: قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا ههنا قاعدون; (103) اى موسى، مادام كه آنان در آنجا هستند ما هرگز وارد نخواهيم شد; تو با پروردگارت برويد و بجنگيد، ما در اينجا بركنار مىمانيم . چنين شاخصه مهمى يعنى رابطه دو طرفى خداوند و مردم به صورت نصرت مستقيم الهى و درخواست و ارتباط مستقيم از طريق وحى از اختصاصات حكومتهاى الهى در قرآن كريم است . با توجه به بحثهاى گذشته درباره حكومت الهى در قرآن كريم مىتوان مدل سياسى زير را براى آن ارائه كرد: 1 . مائده (5) آيه 19 . 2 . احمدبن فارس، معجم مقائيس اللغة، ج 4، ص 470 . 3 . حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القران الكريم، ج 9، ص 18 . 4 . راغب اصفهانى، المفردات، ص 371 . 5 . ابوجعفر محمد بن حسن، طوسى، الرسائل البشر (رساله فرق بين نبى و امام)، ص 112 و 114، به نقل از: عبدالله جوادىآملى، وحى و رهبرى (تهران: انتشارات الزهراء، چاپ سوم، بىتا) ص 119 . 6 . بقره (2) آيه 124 . 7 . ابوعلى الفضلبن الحسن الطبرسى، مجمع البيان (بيروت: دارالمعرفه، چاپ دوم، 1408) ج 1- 2، ص 380 . 8 . عبدالله جوادىآملى، پيشين، ص 112 و 123 . 9 . امام روحالله خمينى، صحيفه نور، ج 17، ص 252 . 10 . امام روح الله خمينى، ولايت فقيه، ص 11 . 11 . همان، ص 28 . 12 . حديد (57) آيه 25 . 13 . امام روح الله خمينى، ولايت فقيه، ، ص 77 . 14 . همان، ص 27 . 15 . حديد (57) آيه 25 . 16 . مهدى حائرى، حكمت و حكومت، ص 140 و 141 . 17 . همان . 18 . همان، ص 114 . 19 . همان، ص 145 . 20 . ر . ك: جلالالدين فارسى، فرهنگ واژههاى انقلاب اسلامى (تهران: بنياد فرهنگى امام رضا عليه السلام، چاپ اول، 1374) ذيل واژههاى «استكبار» ، «استضعاف» ; جواد منصورى، شناخت استكبار جهانى (مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستانه قدس رضوى، چاپ يازدهم، 1372) ; بهاءالدين خرمشاهى (به كوشش)، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى (تهران: انتشارات ناهيد و نشر دوستان، چاپ اول، 1377) ذيل واژههاى «استكبار» و «استضعاف» . 21 . ابنخلدون . 22 . شهيد سيدمحمد باقر صدر، سنن و قوانين الهى حاكم بر تاريخ بشر را برشمرده و به تحليل آنها پرداخته است . (سيدمحمدباقر صدر، سنن تاريخى در قرآن .) 23 . فاطر (35) آيه 39 . 24 . انعام (6) آيه 133 . 25 . انعام (6) آيه 165 . 26 . تيجانى عبدالقادر حامد، اصول الفكر السياسى فى القران المكى (اردن: دارالبشير للنشر و التوزيع، چاپ اول، 1995م) ص 39 و 40 . 27 . همان، الباب الثانى، ص 55- 126 . 28 . براى اطلاع بيشتر ر . ك: عباسعلى عميدزنجانى، فقه سياسى; ابوالفضل شكورى، فقه سياسى اسلام (قم: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم، 1377) ; محمود شهابى، ادوار فقه (تهران; سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، چاپ دوم، 1366 .) 29 . انفال (8) آيه 30 . 30 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژهنامه بهاءالدين خرمشاهى، ص 180، توضيحات ذيل آيه 40 سوره انفال . 31 . توبه (9) آيه 40 . 32 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژه نامه بهاء الدين خرمشاهى، ص 193، توضيحات ذيل آيه 40 سورهتوبه . 33 . بقره (2) آيه 207 . 34 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژه نامه بهاء الدين خرمشاهى، ص 32، توضيحات ذيل آيه 207 سورهبقره . 35 . مائده (5) آيه 11 . 36 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژه نامه بهاء الدين خرمشاهى، ص 109، توضيحات ذيل آيه 11 سورهمائده . 37 . محمود شهابى، پيشين، ج 1، ص 44 . 38 . روم (30) آيه 2- 6 . 39 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژهنامه بهاءالدين خرمشاهى، ص 404، توضيحات ذيل آيه 2 سوره روم . 40 . بقره (2) آيه 124 . 41 . محمود سرمدى، «امام» ، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، به كوشش بهاءالدين خرمشاهى، ج 1، ص 284 و 285 . 42 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژه نامه بهاءالدين خرمشاهى، ص 717 . 43 . خليلبن احمد الفراهيدى، ترتيب كتاب العين، ج 1، ص 106 . 44 . ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 124 . 45 . محمدحسين طباطبايى، الميزان ج 1، ص 270- 275 . 46 . نساء (4) آيه 59 . 47 . السمين الحلبى، عهدة اللحفاظ، ج 1، ص 116 و 117 . 48 . محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 4، ص 388- 401 . 49 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژهنامه بهاءالدين خرمشاهى، ص87 . 50 . همان . 51 . جاثيه (45) آيه 16 . 52 . خليلبن احمد الفراهيدى، پيشين، ج 1، ص 411 . 53 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژهنامه بهاءالدين خرمشاهى، ص 474 . 54 . سيدقطب، فى ظلال القرآن، ج 5، ص 328 . 55 . ر . ك: مسعود انصارى، «مقاله خلافت در زمين» ، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، به كوشش بهاءالدين خرمشاهى، ج 1، ص 999 . 56 . ص (38) آيه 26 . 57 . ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 182 . 58 . راغب اصفهانى، پيشين، ص 155 . 59 . حسن مصطفوى، پيشين، ج 3، ص 104 . 60 . بقره (2) آيه 30 . 61 . ص (38) آيه 26 . 62 . اسراء (17) آيه 80 . 63 . احمدبن فارس، پيشين، ج 3، ص 95 . 64 . حسن مصطفوى، پيشين، ج 5، ص 178 . 65 . راغب اصفهانى، پيشين، ص 237 . 66 . ابن منظور، پيشين، ج 6، ص 327 . 67 . غافر (40) آيه 23 . 68 . تيجانى عبدالقادر حامد، اصول الفكر السياسى فى القران المكى، الباب الثانى . 69 . حديد (57) آيه 25 . 70 . وهبه الزحيلى، التفسير المنير، ج 15، ص 148 . 71 . نساء (4) آيه 54 . 72 . احمدبن فارس، پيشين، ج 5، ص 351 . 73 . حسن مصطفوى، پيشين، ج 11، ص 163 . 74 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژهنامه بهاءالدين خرمشاهى، ص 817 . 75 . راغب اصفهانى، پيشين، ص 472 . 76 . قرآن كريم، ترجمه و توضيحات و واژه نامه بهاء الدين خرمشاهى، ص 817 . 77 . مائده (5) آيه 120 . 78 . بقره (2) آيه 251 . 79 . بقره (2) آيه 247 . 80 . يوسف (12) آيه 21 . 81 . فتح (48) آيه 10 . 82 . يوسف (12) آيه 6 . 83 . طه (20) آيه 13 . 84 . ص (38) آيه 36 . 85 . نساء (4) آيه 90 . 86 . ص (38) آيه 20 . 87 . بقره (2) آيه 247 . 88 . فتح (48) آيه 24 . 89 . توبه (9) آيه 33 . 90 . فتح (48) آيه 1 . 91 . توبه (9) آيه 25 . 92 . ناصر مكارمشيرازى، پيام قرآن (قم: انتشارات مدرسه الامام علىابن ابىطالب، 1375) ج 10 (قرآن مجيد و حكومت اسلامى) ص 43 . 93 . بقره (2) آيه 251 . 94 . ص (38) آيه 35 . 95 . نساء (4) آيه 54 . 96 . بقره (2) آيه 247 . 97 . ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ، ص 46، 47 . 98 . انفال (8) آيه 27 . 99 . توبه (9) آيه 102 . 100 . جعفر سبحانى، فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام (تهران: نشر مشعر، چاپ يازدهم، 1378) ص 350، به نقل از: ابن هشام، سيرة النبى، ج 2، ص 237 . 101 . بقره (2) آيه 61 . 102 . مائده (5) آيه 21 . 103 . همان، آيه 24 .