حاکميت سياسى پيامبر (ص) در قرآن (2)
محمدعلى رستميان اين مطلب درباره آيه
«فذکر انما انت مذکر × لست عليهم بمسيطر» (36) واضحتر است; زيرا آيه «لست عليهم بمسيطر» تفسير آيه «فذکر انما انت مذکر» است و در بخش بعدى، درباره حصر وظيفه پيامبر، در تذکر دادن، سخن خواهيم گفت. از سوى ديگر، اگر اين آيات را شامل امور اجتماعى بدانيم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدينه نيز بگيريم، آنچه اين آيات از پيامبر (ص) نفى مىکنند، صفت زورگويى و تسلط با زور است و چنين اوصافى حتى در صورت قائل شدن به حاکميتسياسى پيامبراکرم (ص) از ايشان منتفى است; زيرا حکومتحضرت، چون مبتنى بر حق استبر اساس ايمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام مىپذيرد: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک» ، (37) نه بر اساس جباريت و زورگويى، که خداوند آن را در مقابل حکومت پيامبران (ع) معرفى مىکند: «تلک عاد جحدوا بآيات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنيد». (38) اما آياتى که وکيل و حفيظ بودن پيامبر (ص) را نفى مىکنند، با آيات قبل، در اين جهت که مختص به هدايتند و در مقابل مشرکان، قبل از ايمان، نازل شدهاند، يکسانند. آيه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آيه قبل از آن، با فرمان به پيامبر (ص) که «تنها تابع وحى باش» آغاز مىشود: «و اتبع ما يوحى اليک من ربک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکين × و لو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلناک عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوکيل». از اين رو، هر چند اين آيات، مسؤوليتحفاظت و وکالت را از دوش پيامبر (ص) بر مىدارند، ولى خطاب آيه در اين مورد، متوجه مشرکان است. علامه طباطبايى در اين باره مىفرمايد: کلام خداوند: «و ما جعلناک عليهم حفيظا و ما انت عليهم بوکيل» همچون قسمتهاى قبل آيه، براى دلدارى پيامبر (ص) و آرامش نفس او است و مثل اينکه از «حفيظ» ، کسى اراده شده است که اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغيره را بر عهده دارد و از «وکيل» ، کسى که موظف به اداره کارهاى موکلعنه است تا بدين وسيله، نفعهايى را که او در معرض آن است، برايش کسب و ضررها را از او دور کند. پس معناى آيه بهطور خلاصه اين است که نه امور تکوينى مشرکان و نه امور حيات دينى آنان، هيچکدام بر عهده تو نيست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوى آنان تو را محزون کند. (39) از سوى ديگر، مىبينيم که اين وضعيت، پس از تشکيل جماعتى مسلمان بر گرد پيامبر (ص) متفاوت مىشود و مسؤوليت ايشان براى حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته مىشود. در روايتى (40) ابنعباس مىگويد: آيهاى سنگين تر از اين، بر پيامبر نازل نشد و از اين رو، هنگامى که اصحاب به او گفتند: اى پيامبر! پيرى زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: «سوره هود و واقعه، مرا پير کرد». در روايت ديگرى شخصى علت اين مساله را مىپرسد و پيامبر (ص) به آيه «فاستقم کما امرت» اشاره مىفرمايند. امام خمينىقدس سره خصوصيت اشاره پيامبر (ص) به اين آيه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذيل آن دانستهاند که با خطاب به پيامبر (ص) استقامت امت را نيز از ايشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پيامبر (ص) در استقامتخويش مشکلى نمىديد که به علت آن، زود هنگام پير گردد. (41)
انحصار وظيفه پيامبر (ص) در بشارت و ترساندن
براى نفى وظيفه پيامبر (ص) براى دخالت در امور اجتماعى، همچنين به آياتى استدلال شده است که آن حضرت را انحصارا نذير يا نذير و بشير مىخوانند: «ان انت الا نذير» ، (42) «ان انا الا نذير و بشير لقوم يؤمنون». (43) پس پيامبران وظيفهاى جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ايشان نيز در همين حيطه است و ربطى به امور اجتماعى ندارد. (44) با بررسى آياتى که داراى چنين محتوايى هستند، مشخص مىشود که همه آنها در برابر کافران و مشرکان جهتگيرى مىکنند، چه آياتى که در ابتداى بعثت پيامبر (ص) نازل گرديدهاند و چه آياتى که در مدينه و پس از هجرت; مانند: «يا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا يبين لکم على فترة من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءکم بشير و نذير...» (45) و اين مطلب درباره همه پيامبران (ع) عموميت دارد که وظيفه ابتدايى آنان ترساندن و سپس بشارت دادن بوده است. از اينجا اين مطلب آشکار مىشود که وظيفه پيامبران - همانطور که راه منطقى آن نيز همينگونه است و ترتيب نزول آيات قرآن کريم نيز بر آن دلالت دارد - داراى مراحل مختلفى بوده است. در ابتداى بعثت، هنگامى که هنوز يار و ياورى نداشتهاند، جز ترساندن و بشارت دادن کارى نمىتوانستهاند انجام دهند; زيرا مخاطبى جز کافران و مشرکان نداشتهاند. هر چند اين وظيفه، تا پايان رسالت، يعنى تا هنگامى که در محدوده جغرافيايى رسالت آنان افراد غير مؤمن وجود داشتند، بر عهده ايشان بوده است; اما اين آيات نمىتوانند درباره وظيفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبى را مشخص کند; زيرا در وضعيت جديد، مخاطبان بهطور کلى متفاوت هستند. با دقت در آيات قرآن کريم، پى مىبريم که وظيفه ترساندن و بشارت دادن پيامبران (ع) تا مرحله ايمان است و از آن به بعد، وظايف مهم ديگرى، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پيروانشان گذاشته مىشود. در آيات 8 به بعد از سوره فتح، اين مطلب به خوبى آشکار است. خداوند نخست وظيفه شهادت و بشارت و ترساندن پيامبر (ص) را بيان مىکند و غايت آن را ايمان مردم به خداوند و رسول او و سپس يارى و تعظيم او قرار مىدهد و سپس بيعت کنندگان با پيامبر (ص) را بيعت کنندگان با خداوند معرفى مىکند و به مدح کسانى که به عهد و پيمان خويش وفادارند و هيچگاه مخالفتبا پيامبر (ص) را روا نمىدارند و به مذمت تخلف کنندگان مىپردازد. از اين رو، اطاعت و گوش به فرمان پيامبر (ص) بودن، بعد از مرحله ايمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن. شاهد بر اين مطلب، اين است که همه آياتى که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفتبا پيامبر مىگويند، آياتى مدنى و مربوط به جامعه اسلامى و مخاطبان آن، مؤمنان هستند. پرسشى که در اينجا باقى مىماند، درباره آياتى است که وظيفه پيامبر (ص) را منحصر در ترساندن يا بشارت و ترساندن مىدانند. در پاسخ، نخستبايد گفت که حصر دو گونه است: حصر حقيقى و حصر اضافى. حصر اضافى در مواردى به کار مىرود که چيزى را نسبتبه اوضاع و احوال و شرايطى خاص نسبتبه چيز ديگرى مىسنجيم که در اين صورت، حصر نيز مختص به همان مورد مىشود و موارد ديگر را در بر نمىگيرد; اما حصر حقيقى، بر خلاف آن، شامل همه شرايط و همه چيزها مىشود. با دقت در آيه: «و ما ارسلنا من قبلک من المرسلين الا انهم لياکلون الطعام و يمشون فى الاسواق» (46) معناى حصر اضافى روشن مىشود; زيرا اگر حصر حقيقى باشد، لازم مىآيد تا کار پيامبر (ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالى که با نظرى اجمالى به آيات بعد، در مىيابيم که اين حصر، در پاسخ به اين ايراد مشرکان بر پيامبر (ص) وارد شده است که چرا بر ما فرشتهاى نازل نشده است. از اين رو، وقتى به آيات قبل و بعد; در مواردى که انحصار وظيفه پيامبران، در ترساندن و بشارت دادن را مىرساند، مراجعه کنيم، مىبينيم که همه اين حصرها در برابر درخواستهاى نابهجاى کافران و مشرکان بوده است که از پيامبر (ص) مىخواستند زمان قيامت را براى آنان مشخص کند يا عذاب را بر آنان نازل کند و يا اينکه چرا گنجبر پيامبر (ص) فرود نمىآيد و فرشتهاى به همراه ندارد و...: «فلعلک تارک بعض ما يوحى اليک و ضائق به صدرک ان يقولوا لو لا انزل عليه کنز او جاء معه ملک انما انت نذير و الله على کل شىء وکيل» (47) و هيچ گاه در صدد حصر وظايف واقعى پيامبر (ص) در اين امور نبودهاند. دليل ديگر بر اضافى بودن حصر در اين موارد، اختلاف وظايف پيامبر (ص) است در آياتى که در آنها حصر وجود دارد و همچنين در همه آياتى که درباره وظايف ايشان سخن گفتهاند، به گونهاى که بعضى از آنها تنها حضرت را نذير مىدانند و بعضى، نذير و بشير و برخى ديگر، که در آنها نيازى به حصر نبوده، اين وظايف را به تفصيل بيان کرده اند: «يا ايها النبى انا ارسلناک شهدا و مبشرا و نذيرا× و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا». (48) 2. آياتى که ولايت پيامبر (ص) و اولويت ايشان نسبتبه مؤمنان را مطرح مىکنند قبلا [در فصول پيشين تحقيق] درباره معناى ولايتسخن گفتيم و نتيجه گرفتيم که اين کلمه، همواره مقارن با نوعى تسلط بر امور فردى يا اجتماعى است. از اين رو، در اينجا در محدوده آياتى که ولايت پيامبر (ص) را مطرح مىکنند، به بررسى محدوده ولايت پيامبراکرم (ص) مىپردازيم. از گذشته، کسانى که درباره ولايت پيامبر (ص) با نگرش حاکميت ايشان بر امور، بحث کرده اند، وجوه گوناگونى را براى محدوده آن مطرح کرده اند که محدودترين آنها اختصاص آن به امور اجتماعى و امور شخصى است; ولى اخيرا با برداشتى خاص از معناى ولايت و نگرشى منفى درباره دخالت انبيا (ع) در امور اجتماعى، بحثهايى درباره اختصاص ولايت پيامبر (ص) به افرادى که خود توانايى اداره امور خويش را ندارند، مانند کودکان و ديوانگان، مطرح شده است و آنگاه که بر طبق آيه: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» (49) بحث از اولويت پيامبر (ص) نسبتبه امور مؤمنان از خود آنان، پيش مىآيد، آن را به موردى اختصاص مىدهند که در اين امور، بين ولايت مؤمنان و پيامبر (ص) تعارض حاصل شود. (50) آقاى حائرى يزدى در اينجا صريحا ولايت را به مورد حجر اختصاص مىدهد و از اين رو، بر تعبير «ولايت فرزانگان» ، که از سوى آيةالله جوادى آملى مطرح گرديده، ايراد مىگيرد که بين فرزانه بودن و ولايت، تناقض وجود دارد. به نظر مىرسد نقدکننده محترم به اصل مقاله (51) توجه نکرده است; زيرا در مقاله به تفصيل در باره تفاوت بين ولايتبر محجوران و ولايتبر جامعه، که مقتضى آيه «انما وليکم الله و رسوله و...» است، سخن گفته و احکام هر يک را جداگانه بيان کرده است و در پاسخ به نقد نيز اين مطلب، دوباره توضيح داده شده است. در مورد ولايت تشريعى پيامبراکرم (ص) و براى روشن شدن معناى آن توجه به اين نکته ضرورى است که وقتى درباره ولايت تشريعى پيامبر (ص) سخن مىگوييم، مقصود قانونگذارى و اداره امور اجتماع است و اين همان بحث از امارت و ضرورت وجود امير براى اجتماع است (لابد للناس من امير..). که ممکن استبه انتخاب مردم تحقق يابد يا همچون حکومتهاى ديکتاتورى، با زور و يا به انتصاب از سوى خداوند باشد که در همه موارد، حاکميت و ولايتبر مردم، از سوى شخص حاکم وجود دارد; زيرا حتى در آنجا که مردم شخصى را براى اداره امور خويش بر مىگزينند و رتق و فتق امور خويش را به او مىسپارند، او براى اداره اجتماع، مجبور به وضع قوانين، اجراى آنها و مجازات تجاوزگران است و حتى در بسيارى امور شخصى افراد نيز دخالت مىکند که آنان شايد راضى به آن نباشند. بنابراين قبول ضرورت حکومتبراى جامعه با قبول نحوهاى از ولايتبراى حاکم نسبتبه امور جامعه ملازم است. اختصاص ولايتبه باب حجر، همانطور که در پاسخ آيةالله جوادى آملى به نقد مقاله ايشان آمده است، نقضهاى بسيارى نيز در ابواب فقهى دارد; زيرا در بابهاى مختلف، مانند قضا، حدود، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر و حتى ازدواج دختران و نماز جمعه، به ولايتهايى از سوى امام، فقها، پدر و... برخورد مىکنيم که هيچ يک ربطى به حجر مولى عليه ندارد. حتى در باب نماز جمعه، عده اى از فقها با برداشت از بعضى روايات، امام معصوم (ع) را متولى برگزارى آن دانستهاند و در زمان غيبت، اقامه آن را روا نمىدارند. درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» ، ظهور آيه - همانطور که آيةالله جوادى آملى (52) و مفسران ديگر گفتهاند - ، بر اين دلالت دارد که پيامبر (ص) نسبتبه خود مؤمنان اولويت دارد نه نسبتبه ولايت مؤمنان، آن گونه که از سخن آقاى حائرى فهميده مىشود و معناى اولويت پيامبر (ص) نسبتبه آنان، تقدم رتبى در امور و کارهايشان است که اگر در موردى پيامبر (ص) تصميمى گرفت، حتى اگر مربوط به امور شخصى آنان باشد، ديگر نوبتبه خودشان نمىرسد که بخواهند در آن باره، نظرى داشته باشند; ولى اگر پيامبر (ص) نظرى نداشت - همانطور که در بيشتر امور، که بهطور صحيح به دست مؤمنان اداره مىشود - خود آنان به رتق و فتق امور مشغول مىشوند; همانطور که اين مطلب، از آيه «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيرة من امرهم» (53) استفاده مىشود; زيرا شان نزول اين آيه شريفه، دخالت و حکم پيامبر (ص) در يک امر شخصى، يعنى ازدواج زينب بنت جحش، براى برطرف کردن يک سنت اجتماعى غلط بود و اولويتحضرت را، هم در امور شخصى مؤمنان و هم در امور اجتماعى آنان بيان مىکند. به نظر مىرسد با توجه به عصمت پيامبر (ص) بحث از اينکه ايشان تا چه حد بر امور شخصى افراد ولايت دارند، بى مورد است، هر چند در بحثهاى ديگر، براى مشخص شدن دايره ولايتفقيه، امرى لازم به نظر مىرسد. از اين رو، در اينجا از اين بحث صرف نظر کرده و با سخن علامه طباطبايى درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين...» اين بحث را به پايان مىبريم: انفس مؤمنان، همان مؤمنان است. پس معناى آيه اين است که پيامبر (ص) از خود آنان به خودآنان اولويت دارد و معناى اولويت، رجحان جانب پيامبر (ص) است هنگامى که امر داير بين ايشان و ديگران شود. پس خلاصه اينکه هر چه مؤمن براى خودش قائل است، مانند حفاظت و محبت و مراقبت و بزرگى و قبول دعوتى و به اجرا گذاشتن اراده، پس پيامبر (ص) از خودش به آن امر اولى است و اگر امر بين پيامبر (ص) و خودش در يکى از آنها داير شود، جانب پيامبر (ص) بر خودش ارجحيت دارد. (54) در روايات نيز اين مطلب به شکلهاى گوناگون بيان شده است. بحث روايى درباره آيه «انما وليکم الله...» را به بخش بعد [تحقيق] موکول مىکنيم. درباره آيه «النبى اولى بالمؤمنين...» نيز روايات بسيارى از سوى شيعه و اهل سنت نقل شده که پيامبر (ص) با استشهاد به اين آيه شريفه، حضرت على (ع) را به ولايتبر مردم نصب فرموده و گفتند: «من کنت مولاه فهذا على مولاه». در روايتى از امام موسى بن جعفر (ع) همين مضمون نقل شده است که پيامبر (ص) نوزده روز پيش از وفاتشان اين مطلب را سومين بار، براى مردم بيان کردند. (55) در روايت ديگرى، امام (ع) ولايت پيامبر (ص) را به ولايت پدر بر پسر تشبيه مىکنند که بر پسر لازم است از پدر اطاعت کند و اگر پسر، فقير باشد، پدر نيز مخارج او را بر عهده مىگيرد. پس بر مؤمنان نيز لازم است از پيامبر (ص) اطاعت کنند و پيامبر (ص) نيز مؤونه آنان را بر عهده مىگيرد. آن گاه همين مقام را براى حضرت على (ع) و ديگر ائمه (ع) بيان مىکنند و به آيه «و بالوالدين احسانا» بر پدر بودن ايشان استشهاد مىکنند. (56) 3. آياتى که درباره حکم پيامبر (ص) سخن مىگويند
دسته سوم از آياتى که به حاکميتسياسى پيامبر (ص) مىپردازند، ايشان را حاکم در ميان مردم معرفى مىکنند. اين آيات، به سه صورت در قرآن کريم مطرح شدهاند: يک دسته، هدف از فرو فرستادن کتاب بر حضرت را حکم بين مردم معرفى مىکند: «انا انزلنا اليک الکتاب بالحق لتحکم بين الناس بما اريک الله». (57) دسته ديگر، مقتضاى ايمان را حاکم کردن پيامبر (ص) در امور اختلافى بين مؤمنان و تسليم حکم ايشان بودن، مىداند: «فلا و ربک لا يؤمنون حتى يحکموک فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما». (58) و دسته سوم، حکم ابتدايى پيامبر (ص) را در امور آنان نافذ دانسته و اختيار آنان را در اين موارد، سلب مىکند: «و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيرة من امرهم». (59) در مباحث قبل [تحقيق] گفتيم که «حکم» در قرآن کريم، مربوط به امر قانونگذارى و تشريع است; زيرا حکم، بهطور انحصارى در اختيار خداوند است: «و ما اختلفتم فيه من شىء فحکمه الى الله». (60) گاهى نيز به کتاب و گاه به پيامبران (ع) نسبت داده شده است. از اين رو، تشريع خداوند در قالب کتاب و کلام پيامبران (ع)، احکام کلى مورد نياز مردم را بيان مىکند; همانطور که اين آيه شريفه، بر آن دلالت دارد: «و انزلنا اليک الکتاب لتبين للناس ما نزل اليهم». (61) و امور حکومتى، که بستگى به شرايط مختلف دارد، و همينطور امور قضايى جزئى، که بر طبق قوانين کلى، در موارد مختلف صادر مىشود، بر عهده پيامبر (ص) است: «انا انزلنا اليک الکتاب لتحکم بين الناس بما اريک الله». (62) علامه طباطبائىقدس سره در اين باره مىفرمايد: اطاعت از پيامبر (ص) دو جهت دارد: يکى جهت تشريع آن چه خداوند بدون آوردن در کتاب، بر او وحى مىکند که همان تفصيل مجملات قرآن کريم و متعلقات و مرتبطات آن است; همانطور که خداوند متعال فرموده است: «و انزلنا اليک الذکر...». دوم تصميمات خودش است که مربوط به امر ولايتحکومت و قضاى او است و خداوند متعال فرموده است: «لتحکم بين الناس...» و اين شامل تصميماتى است که بر اساس ظواهر قوانين قضايى، بين مردم حکم مىکند و نيز تصميماتى که در امور مهم، به آنها حکم مىکند و خداوند به او دستور داده است که در آنها با مردم مشورت کند: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوکل على الله» که در مشورت، مردم را داخل کرده است; ولى در تصميمگيرى، پيامبر (ص) را تنها ذکر کرده است. (63) روايات نيز با استشهاد به آياتى که حکم را به پيامبر (ص) نسبت مىدهند، مساله تفويض امور دين و دنياى مردم را به او، مطرح مىکنند. از امام صادق (ع) روايتشده است: لا ولله، ما فوض الى احد من خلقه الا الى رسول الله و الى الائمة. قال عزوجل: «انا انزلنا اليک الکتاب لتحکم بين الناس بما اريک الله». (64) در روايت ديگرى از امام صادق (ع) نقل شده است: ان الله عزوجل ادب نبيه فلما اکمل له الادب قال: «انک على خلق عظيم» ثم فوض اليه امر الدين و الامة ليسوس عباده فقال عزوجل: «ما آتيکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». (65) 36. يونس، آيه 99. 37. غاشيه، آيه 21. 38. آل عمران، آيه 159. 39. هود، آيه 59. 40. تفسير الميزان، ج7، ص314. 41. بحارالانوار، ج17، ص53، ح28. 42. بحارالانوار، ج16، ص192، ح28. 43. فاطر، آيه 73. 44. اعراف، آيه 188. 45. آخرتوخدا،هدف بعثت انبيا، ص97؛ الاسلام و اصول الحکم، ص73. 46. مائده، آيه 19. 47. فرقان، آيه 20. 48. هود، آيه 12. 49. احزاب، آيه 45 و 46. 50. احزاب، آيه 6. 51. مجله حکومت اسلامي، سال اول، شدوم، ص224. 52. همان، ش اول، ص55. 53. همان، ش دوم، ص239. 54. احزاب، آيه 36. 55. تفسير الميزان، ج16، ص276. 56. بحارالانوار، ج22، ص489، ح35. 57. همان، ج27، ص243. 58. نساء، آيه 105. 59. نساء، آيه 65. 60. اعراف، آيه 36. 61. شورا، آيه 10. 62. نحل، آيه 46. 63. نساء، آيه 105. 64. تفسير الميزان، ج4، ص388. 65. اصول کافي، ج1، ص267، ح8. منبع: فصلنامه حکومت اسلامى، شماره