مبانی اندیشه سیاسی در آیات مکی قرآن (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی اندیشه سیاسی در آیات مکی قرآن (2) - نسخه متنی

عبدالقادر حامد تیجانی؛ ترجمه: مهران اسماعیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مبانى انديشه سياسى در آيات مكى قرآن(قسمت دوم)


دكتر تيجانى عبدالقادر حامد


ترجمه: مهران اسماعيلى(*)


اشاره مترجم

دكتر تيجانى, اهل سودان, دكتراى علوم سياسى خود را در سال 1989 از دانشگاه لندن دريافت كرد و هم اكنون در دانشگاه خارطوم به تدريس اشتغال دارد. يكى از تإليفات وى ((اصول الفكر السياسى فى القرآن المكى)) است كه هم اكنون ترجمه فصل دوم اين كتاب پيش روى شماست. وى در اين كتاب ضمن ارأه نظريه خود, به تطبيق آن با ((تجارب پيامبران پيشين)), ((تجربه پيامبر و قريش)) و ((تجربه پيامبر با قبايل ديگر در سطح شبه جزيره)) پرداخته و با اين اثر تحصيلات خود را در گرايش فلسفه سياسى به پايان رسانيده است. اين كتاب در سال 1995 براى نخستين بار در اردن منتشر گرديد.

تجارب رسولان پيشين در طول تاريخ بشرى

تعيين چارچوب ذهنى تقريبا يك چهارم سوره اعراف را در بر گرفت تا پس از آن به صورت مشروح به تطبيق آن در تاريخ بپردازيم و نمونه هايى از مللى كه اين مفاهيم را از رسولان دريافت كردند ارأه كنيم.

در اين جا آياتى از سوره اعراف را كه به تجربه رسولان پرداخته اند در دو مجموعه جداگانه فهرست مى كنيم: در فهرست نخست, آياتى را كه در آن بيانات رسولان مطرح شده است جمع آورى مى كنيم تا سير ((تحولات تاريخى دعوت)) را ببينيم و جايگاه مفاهيمى را كه در چارچوب ذهنى ارأه كرديم در ساختارى دينى مشاهده كنيم كه در خلال رسالت هاى پى درپى و متوالى رو به تكامل و ترقى است. در فهرست دوم, در صدد جمع آورى بيانات اجتماعى هستيم كه مورد خطاب رسولان بوده اند تا با بررسى ((تاريخ بشر)), ببينيم چگونه تعامل با معيارى دينى صورت مى گيرد و دين چگونه پاسخى را دريافت مى كند. از آن جا كه تجارب اين رسولان در سوره اعراف و ديگر سوره هاى مكى قرآن مطرح شده است, از اين رو براى ارأه كامل تر و دريافت كامل تر اين انديشه, آيات ديگر سوره ها را نيز در اين فهرست مى گنجانيم.

فهرست نخست: بيانات رسولان

1. حضرت نوح(ع):

((لقد إرسلنا نوحا الى قومه فقال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم; (1)ما نوح را به سوى قومش فرستاديم. او گفت: اى قوم, خدا را پرستش كنيد, خداوندى به جز او نداريد. من از عذاب آن روز بزرگ بر شما مى ترسم)).

2. حضرت هود(ع):

((و الى عاد اخاهم هودا قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره افلا تتقون));(2) و به نزد قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم. به آنان گفت: اى قوم, خداى را بپرستيد كه جز او خدايى نداريد. آيا پروا نمى كنيد)).

((اوعجبتم ان جإكم ذكر من ربكم على رجل منكم لينذركم و اذكروا اذ جعلكم خلفإ من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بسطه فاذكروا آلإ الله لعلكم تفلحون;(3) آيا تعجب كرده ايد كه از سوى پروردگارتان پندى براى مردى از قوم خودتان براى شما نازل شده باشد تا شما را هشدار دهد و ياد كنيد كه شما را بعد از قوم نوح جانشين كرد و به شما توانايى بسيار بخشيد, پس نعمت هاى الهى را ياد كنيد, باشد كه رستگار شويد)).

3. حضرت صالح(ع):

((و الى ثمود إخاهم صالحا قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره قد جإتكم بينه من ربكم هذه ناقه الله لكم آيه فذروها تإكل فى إرض الله و لاتمسوها بسوء فيإخذكم عذاب إليم;(4) و به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم كه به آنان گفت: اى قوم من, خداوند را كه خدايى جز او نداريد بپرستيد. به راستى كه پديده اى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است, اين ماده شتر آيه خداست, پس رهايش كنيد كه در زمين خدا( بچرد و) بخورد و به او آسيبى نرسانيد كه عذابى دردناك گريبان گيرتان خواهد شد)).

((و اذكروا اذ جعلكم خلفإ من بعد عاد و بوإكم فى الارض تتخذون من سهو لها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا فاذكروا آلإ الله و لاتعثوا فى الارض مفسدين;(5) و ياد كنيد كه شما را پس از قوم عاد جانشين قرار داد و در اين سرزمين جاى داد كه در بخش هاى هموار و هامونش قصرهايى مى ساختيد و از كوه ها براى خود خانه هايى مى تراشيديد; پس نعمت هاى الهى را ياد كنيد و در اين سرزمين فتنه و فساد بر پا مكنيد)).

4. حضرت لوط(ع):

((و لوطا اذ قال لقومه إتإتون الفاحشه ما سبقكم بها من إحد من العالمين انكم لتإتون الرجال شهوه من دون النسإ بل إنتم قوم مسرفون;(6) و لوط را( به پيامبرى فرستاديم) كه به قومش مى گفت آيا عمل ناشايستى را مرتكب مى شويد كه هيچ كس از جهانيان در آن به شما پيش دستى نكرده است. شما از روى شهوت با مردان به جاى زنان مىآميزيد. آرى شما قومى تجاوز كار هستيد)).

5.حضرت شعيب(ع):

و الى مدين إخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله مالكم من اله غيره قد جإ تكم بينه من ربكم فإوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس إشيإهم و لاتفسدوا فى الارض بعد إصلاحها ذلكم خيرلكم ان كنتم مومنين و لاتقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله من آمن تبغونها عوجا و اذكروا ان كنتم قيلا فكثركم و انظروا كيف كان عاقبه المفسدين و ان كانت طأفه منكم بالذى إرسلت به و طأفه لم يومنوا فاصبروا حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين;(7) و به سوى قوم مدين برادرشان شعيب را فرستاديم كه گفت اى قوم من, خداوند را كه خدايى جز او نداريد بپرستيد, به راستى كه حكم روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است; پس پيمانه و ترازو را درست بداريد( و تمام بدهيد) و به مردم اجناسشان را كم ندهيد و در اين سرزمين پس از اصلاحش فتنه و فساد نكنيد كه اگر مومن باشيد اين برايتان بهتر است. به سر هر راهى( به كمين مردم) منشينيد كه( مردم را) بترسانيد و هر كس كه ايمان دارد از راه خدا باز داريد و آن را ناهموار و ناهنجار شماريد, و ياد كنيد كه زمانى اندك شمار بوديد و او افزونتان كرد و بنگريد كه سرانجام اهل فساد چگونه بود. اگر گروهى از شما به پيام من ايمان آوردند و گروهى ايمان نياورند صبر كنيد تا خداوند در ميان ما داورى كند و او بهترين داوران است)).

((قد افترينا على الله كذبا ان عدنا فى ملتكم بعد اذ نجانا الله منها و ما يكون لنا إن نعود فيها الا ان يشإ الله ربنا وسع ربنا كل شىء علما, على الله توكلنا ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و إنت خيرالفاتحين;(8) اگر به آيين شما پس از آن كه خداوند از آن نجاتمان داده است باز گرديم به راستى كه بر خداوند دروغ بسته ايم, و ما را نسزد كه به آن باز گرديم مگر آن كه خدا, پروردگارمان, بخواهد كه علم پروردگارمان همه چيز را فرامى گيرد, بر خدا توكل كرديم. پروردگارا, بين ما و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى)).

فهرست دوم: واكنش جوامع

1. قوم نوح:

((قال الملا من قومه انا لنراك فى ضلال مبين;(9) بزرگان قومش گفتند ما تو را در گمراهى آشكارى مى بينيم)).

((فكذبوه فانجيناه و الذين معه فى الفلك و اغرقنا الذين كذبوا بآياتنا انهم كانوا قوما عمين;(10)

آن گاه او را دروغگو پنداشتند و ما او و كسانى را كه در كشتى همراهش بودند نجات داديم و منكران آيات خود را غرق كرديم كه قومى كوردل بودند)).

2. قوم هود:

((قال الملا الذين كفروا من قومه انا لنراك فى سفاهه و انا نظنك من الكاذبين;(11) بزرگان قومش كه كفر ورزيده بودند, گفتند ما تو را دچار بى خردى مى بينيم و تو را از دروغگويان مى دانيم)).

((قالوا اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما كان يعبد آباوونا فإتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين;(12) گفتند آيا به سراغ ما آمده اى تا فقط خدا را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند رها كنيم؟ حال اگر راست مى گويى, آنچه از عذاب به ما وعده مى دهدى بر سر ما بياور)).

((فانجيناه و الذين معه و قطعنا دابر الذين كذبوا باياتنا و ما كانوا مومنين (13); آن گاه او و همراهان او را به رحمت خويش نجات داديم و ريشه منكران آيات خود را بركنديم و آنان مومن نبودند)).

3. قوم صالح:

((قال الملا الذين استكبروا من قومه للذين استضعفوا لمن آمن منهم إتعلمون إن صالحا مرسل من ربه;(14) بزرگان قومش كه استكبار مى ورزيدند به مومنان مستضعف مى گفتند آيا مطمئنيد كه صالح از سوى پروردگارش به پيامبرى فرستاده شده است؟ ايشان در پاسخ مى گفتند ما به رسالت او ايمان داريم)).

((قال الذين استكبروا انا بالذى آمنتم به كافرون فإخذتهم الرجفه فإصبحوا فى دارهم جاثمين;(15) استكبار پيشگان مى گفتند ما به آنچه شما ايمان داريد اعتقادى نداريم, آن گاه زلزله ايشان را فرا گرفت و در خانه ايشان از پاى در آمدند)).

4. قوم لوط:

((و ما كان جواب قومه الا إن قالوا إخرجوهم من قريتكم انهم إناس يتطهرون;(16) پاسخ قوم او جز اين نبود كه مى گفتند ايشان را از آبادى خود برانيد كه ايشان مردمانى منزه طلب هستند)).

((و امطرنا عليهم مطرا فانظر كيف كان عاقبه المجرمين;(17) و به آنها بارانى باريديم بنگر كه سرانجام گناهكاران چگونه بود)).

5. قوم شعيب:

((قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا إو لتعودن فى ملتنا;(18) بزرگان قوم او كه استكبار ورزيده بودند, گفتند اى شعيب, تو و كسانى را كه همراه تو ايمان آورده اند را از آبادى خود بيرون مى كنيم مگر اين كه به آيين ما در آييد)).

((قال الملا الذين كفروا من قومه لئن اتبعتم شعيبا انكم اذا لخاسرون فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين;(19) بزرگان قومش كه كفر ورزيده بودند, گفتند اگر از شعيب پيروى كنيد در آن صورت زيانكار خواهيد بود. آن گاه زلزله آنان را فروگرفت و در خانه هايشان از پاى در آمدند)).

با بررسى فهرست نخست مى بينيم كه:

1. نوح(ع) اولين رسول خداوند, دعوت خود را با تعريف دين و عبادت خداوند آغاز نكرد, بلكه قوم خود را مستقيما به توحيد دعوت نمود: ((اعبدوا الله مالكم من اله غيره; خداوند را پرستش كنيد, خداوندى جز او نداريد)). به روشنى مشخص است كه قوم نوح در ((دوران نخستين مذهب)) به سر نمى بردند و از دين موروثى كه شرك چهره آن را پوشانيده بود آگاهى داشتند; از اين رو نوح بر شالوده هاى فراهم آمده به دست آدم, بناى خود را پايه گذارى كرد. هود, صالح, لوط و شعيب نيز دعوت خود را با تبيين ماهيت دين آغاز نكردند, چرا كه پيش از اين, دين شناخته شده بود. تمامى اين موارد اشاره به اين مطلب دارند كه خداوند فاصله هاى زمانى را به نحوى در ميان پيامبران توزيع كرده است كه اصل دين صدمه نمى خورد و معارف آن كمرنگ نمى گردد; در نتيجه نيازى به تعريف مجدد دين نيست.

2. رسولان پس از نوح همگى همان متن توحيد را تكرار كردند و پس از آن با بيان تجربه قوم و رسول پيشين براى قوم خود به احتجاج پرداختند.

هود(ع) قوم خود را كه پس از نوح مى زيستند با موقعيت تاريخى شان آشنا كرد. اين بدان معنا بود كه سنت هاى تاريخى خداوندى كه به سر قوم نوح آمده بود بر سر قوم هود نيز اجرا خواهد شد. صالح نيز براى قوم خود موقعيت تاريخى شان را براى آنان ياد آورى كرد. آنان پس از عاد و لوط مى زيستند. او از آنان خواست گناهى را كه تا كنون احدى مرتكب نشده, مرتكب نشوند. شعيب نيز به فرجام فساد در تاريخ بشر اشاره مى كند. با جمع بندى اشارات مكرر و احتجاجات پيامبران به تاريخ در مسإله دين, به اين نتيجه مى رسيم كه مى توان گفت در اختيار داشتن زمين و سلطه بر آن, شرايط اجتماعى خاص خود را داراست و زمانى كه پيامبران دگرگونى ها را ايجاد مى كنند به آن شرايط توجه دارند.

پس خداوند زمين را براى انسان ها تعيين كرده و با انزال وحى و ارسال رسولان اصلاح زمين را تحقق بخشيده است; در نتيجه هر كه در مقابل وحى اعتراض كند و بايستد و يا آن را بى اثر سازد, اقدام به فساد و تباهى زمين كرده است كه در اين صورت يكى از شرايط در اختيار گرفتن زمين و سلطه بر آن محقق نخواهد شد و بر اساس سنت هاى الهى, عدم تحقق اين شرط به منزله نابودى و جايگزينى قومى ديگر كه آبادى و اصلاح بيشترى را در زمين فراهم مى كنند, خواهد بود.

3. چهره فساد و تباهى در زمين بنا به قوم و موقعيت جغرافياى تفاوت مى كند; براى مثال فساد قوم نوح به صورت عبادت نياكان بروز پيدا كرد و در اين وضعيت مجالسى براى بحث و جدل با آنان وجود نداشت; قوم هود پس از گشايشى كه خداوند در جمعيت آنان ايجاد كرد, در قالبى نظامى نافرمانى كردند; فساد قوم لوط در روابط جنسى ظاهر شد و قوم شعيب در روابط اقتصادى خود به فساد گرويدند. به هر حال مظاهر متعدد فساد تنها يك مبنا دارد كه عبارت است از انقطاع وحى از زمين و نهايتا تجاوز به سيادت الهى و سلطنت خداوندى.

4. تنها در مورد سه رسول نوح, هود و صالح - بر خلاف لوط, شعيب و موسى - هيچ اشاره اى مبنى بر اين كه قومشان با شتاب مبادرت به اخراج پيامبرشان كرده اند وجود ندارد; چه بسا اين به دليل آن باشد كه ايمان آورندگان به اين پيامبران اندك بوده و به حجم امت نمى رسيده اند و در نتيجه از توان سياسى اى برخوردار نبوده اند كه بتوانند در موازنه قدرت شركت كرده و يا براى وضعيت سياسى موجود تهديد كننده باشند. دليل احتمال اين كه چه بسا در آن زمان, زمين به دليل فراوانى آن و يا نقل و انتقالات دايمى مردم, منبعى براى قدرت به حساب نمىآمده است; از اين رو محدوده اى براى قلمرو و اراضى مزروعى در آن دوره وجود نداشته است. در نتيجه اساسا سرزمينى كه در آن قدرت به كار گرفته شود, مردم در آن استقرار داشته باشند و شورشيان و انشعابات از آن تبعيد گردند, وجود خارجى نداشته است. اگر دامنه بحث را قدرى بازتر كنيم, خواهيم گفت كه: شيوه توليد در دوره نوح مبتنى بر صيد, برداشت از زمين و احتمالا دامدارى بوده است.

نوح خود يادآورى مى كند كه افزايش دارايى و فرزندان يكى از دلايل استكبار و خوددارى قومش از پذيرش حق بوده است و چه بسا فزونى دام و چهارپايان عامل استكبارشان بوده است.

اگر دامدار و چوپان بودن قوم هود, نوح و صالح صحيح باشد, در اين صورت مى توان دليلى براى عدم درخواست اين اقوام از پيامبرانشان مبنى بر خروج از سرزمين به دست آورد. ما مدارك دقيقى در دست نداريم تا با استفاده از آن اطلاعاتى درباره پيشرفت اقتصادى و شيوه توليد آن دوره به دست آوريم. اخباريان و مورخان مسلمان على رغم اختلافات در مورد موقعيت دقيق جغرافى قوم عاد, اشاره كرده اند كه آنان در يمن مى زيسته اند. مقاتل - كه مولف آن از تابعين است - ذكر كرده است كه ((سرزمين عاد در منطقه حضر موت يمن و در دره اى به نام دره مهره واقع بود و شتر مهريه به آن جا منسوب است. قوم عاد در بهار در نقل و انتقال بودند و زمانى كه نى ها خشك مى شدند به منازل خود باز مى گشتند و آنان از قبيله ارم بودند))(20) مويد نظر ماست.

5. واژه ((قريه)) به نوعى در دوره متإخرى مورد استفاد e قرار گرفته است, چرا كه در گفت وگو ميان رسولان نخستين و اقوام آنها اثرى از اين واژه وجود ندارد. اين بدان معناست كه حيات اجتماعى مردم دچار تحول و ترقى شده است و اقوام از دامدارانى بدون قلمرو به كشاورزانى با قلمروى مشخص و ((قريه اى)) معلوم, تغيير وضعيت دادند و يا در قراى زراعى سكنا گزيدند; اين در حالى است كه ديگران به زندگانى چوپانى و كوچ نشينى خود ادامه دادند و تنها براى تجارت و يا پناه بردن, به قريه مراجعه مى كردند.

زمانى كه قريه و يا مردمى يكجانشين در كنار زمين زراعى مورد بهره بردارى عموم, وجود داشته باشند, حضور موازينى براى شناسايى حقوق همديگر و تعيين آن امرى اجتناب ناپذير است. به همين صورت وجود نظامى سياسى براى مردم كه در درگيرىها و تضارب منافع شخصى بدان مراجعه كنند تا به توسط آن, احكام در ميان آنان به اجرا نهاده شود, داد مردم اخذ شود و حقوق آنان را حفظ كند ضرورى مى نمايد. هر چند در آن دوره از تاريخ حكومت هايى با اين گونه نظام ها وجود نداشتند; اما در هر قريه ((ملاى)) از بزرگان قوم بوده اند كه در جايگاه حاكمان قرارداشتند و مردم را برمحور آميزه اى از دين, عرف و منافع متقابل أتلاف مى بخشيدند و اين آميزه به ايده و مذهبى (ملت) به عنوان پشتوانه و اتكاى حكومت بزرگان قوم تبديل مى گرديد; در نتيجه هرگاه رسولى براى دعوت به توحيد به قريه اى فرستاده مى شد به صورت طبيعى با بزرگان قوم بر سر قدرت به نزاع بر مى خواست. رسول به دنبال آن بود قدرت را در اختيار خدايى قرار دهد كه با نام او و اجازه او سخن مى گفت. در برابر رسول دو راه وجود داشت يا همراه دين خود از قريه خارج شود و يا دست از آيين خود بردارد و ملت آنان را بپذيرد ـ نگاه كنيد به فهرست دوم كه سابقا گذشت ـ البته رسولان اصرار نداشتند كه وحى را با قريه مرتبط سازند و اين ارتباط را جوهر اجتناب ناپذير رسالت معرفى كنند; البته اين آغاز درگيرىاى است كه بر پايه مبانى اعمال قدرت سياسى در جامعه و ميزان مشروعيت آن شكل گرفت.

6. افرادى كه به نوح ايمان آوردند جبهه اى را تشكيل نمى دادند; از اين رو تا زمان نجات نوح سخنى از آنان در ميان نيست. پس از تجربه نوح, به جاى تعبير ((الذين امنوا)) از عبارت ((الذين استضعفوا فى الارض)) استفاده شده است. اين امر بيانگر ترقى قابل ملاحظه اى در امر دين است و مفهوم آن اين است كه مومنان در شبكه ارتباطات اجتماعى حضور دارند, ولى فهرست دوم آيات نشان مى دهد كسانى كه به نوح, هود, صالح و شعيب ايمان نياوردند به صورت اصلاح طلبانه حذف و به شكل هاى متفاوتى نابود شدند. حال كه جريان دينى به رشد و حركت خود ادامه

مى دهد, پس مقصود از حذف چيست؟ و اين امر چه عبرتى براى حركت دينداران دارد؟ آيا محو كافران و ابقاى مومنان ـ به تنهايى ـ به اين معنا نيست كه ماندن بر زمين تنها سزاوار اهل ايمان است؟

هر چند به درستى ترقى و پيشرفتى به نفع حركت توحيد در جريان بود; اما در مقابل نيز از جانب امت هاى ديگر به نوعى اتفاق نظر بر رد توحيد قابل مشاهده است. در اين جا دو حالت وجود دارد يا حركت نوظهور دينى با آنان به رويارويى بر مى خيزد و نابود مى شود و سرانجام كفر در زمين ريشه مى گيرد و يا اين كه پس از آن كه فرصتى كافى براى هدايت به امت كافر داده شد, آنها از بين رفته و نابود مى گردند و حركت توحيد جايگزين آنان مى شود; آنان نيز تلاش مى كنند عوامل نابودى را پديد نياورند و گرنه مستحق همان سرنوشت خواهند بود. هر چند در آغاز, فلسفه دين بر اساس حالت دوم (نابودى كفار به دست خداوند و با عوامل طبيعى) جريان داشت; اما دوران حذف كافران دورانى موقت است و پس از آن, دوران استخلاف و جانشينى آغاز مى گردد. پايان دادن به دوره حذف كافران به دو دليل صورت مى گيرد: نخست آن كه دستاورد نابودى و حذف كافران (عبرت) هدر نخواهد رفت و حركت دينى را تغذيه مى كند و دوم آن كه مومنان با حركت تاريخى و دينى خود مرحله ((فرد فردى)) را سپرى كرده و وارد مرحله ((امم)) مى شوند و آن گاه مسووليت اقامه دين, حفاظت از دين و نبرد با كفار بر سر آن, به عهده مومنان خواهد بود; لذا از اين پس تصادم ميان مومنان و كافران و در سرزمين مشترك رخ خواهد داد و نه ميان كافران و قدرت الهى (از نوع طبيعى آن). در اين مقطع برخلاف دوره پيشين كه خداوند عهده دار نابودى كافران بود و مومنان به نوح, هود, صالح و شعيب در اين زمينه وظيفه اى نداشتند, جنگ براى مومنان واجب و فضيلت شمرده مى شود.

از اين پس رسولان, خود و پيروانشان مإمور به جنگ با كفار بودند و اقامه دين و به كارگيرى توان نظامى در صورت لزوم به عهده آنان نهاده شد و به همين دليل متصف به ((عزم))(21) شدند. اين امر به هيچ وجه بيانگر نقص و كاستى رسولان نخستين نيست, بلكه مشيت تاريخى و اجتماعى خداوند در مورد تطور و ترقى اين گونه تعلق گرفته و اين مسإله گزارشى از آن مشيت است. از ميان مفسران تابعين, شعبى, كلبى و مجاهد معتقدند اولوالعزم به رسولانى مى گويند كه ((مإمور به نبرد شدند, با كافران رويارو شوند و به مبارزه با آنان برخاستند)).(22) ديگران و همچنين مجاهد آنان را رسولان صاحب شريعت دانسته اند و در اين زمينه از نوح, ابراهيم, موسى, عيسى و محمد(ص) نام برده اند. اين دو نظر به هم نزديكند e هر چند برخى از پيامبران صاحب شريعت, مإمور به جنگ نبودند. ابن عباس نظر ديگرى دارد; او مى گويد همه رسولان اولوالعزم بوده اند و ((من)) در عبارت ((اولوالعزم من الرسل)) براى بيان جنس است و نه تخصيص. به نظر من ايده نخست به صواب نزديك تر است و ابن عباس هم براى اين كه مبادا ديگر رسولان را به نقصان منسوب كرده باشد به اين ايده روى آورده است كه با توضيحاتى كه ارأه گرديد ديگر جايى براى اين نگرانى وجود ندارد, چرا كه كاستى زمانى روى مى دهد كه تكليفى بر روى زمين مانده باشد و وقتى اساسا تكليفى نباشد نقصانى هم نخواهد بود.

از اين به بعد سوره اعراف به دنبال ارأه تجربه موسى به صورت مجزا و تفصيلى است و هر چند اين تجربه خارج از روال دعوت رسولان پيشين - تإكيد بر توحيد و دعوت به آن - نيست; اما از نظر حوادث و تحولات غنى است و مى تواند نمونه مشروحى از درگيرى سياسى رسول و ملا باشد. مايلم پيش از آن كه تجربه موسى(ع) را به نمايش بگذارم, قدرى درنگ كرده و به پيشرفت ها و ترقى هايى كه تاريخ دينى و نتايج و دستاوردهاى سال هاى پيش از موسى و آنچه را كه رسالت هاى گذشته بدان رسيده اند, نظرى انداخته و ضمن برداشت برخى از ظرافت هاى فلسفه تاريخ قرآنى, از اين منظر نگاهى سياسى ـ استراتژيك به نوع رسالت هاى آغاز شده با موسى(ع) بيندازم.

پس از نوح پيشرفت و ترقى شگرفى در تاريخ انديشه روى داد; قريه به شهر بزرگ, ملا به پادشاه و منافع و آداب به آيين هايى رايج تغيير شكل پيدا كرد. در حوزه ايمان نيز تحولاتى رخ داد, مومنان به صورت امت در آمدند; امتى بدون حاكميت و فعاليت سياسى و نظامى. موسى(ع) دريافت كه فرعون متعرض حاكميت الهى شده است و هيچ سهمى از آن براى خداوند قأل نيست و حتى خود ادعاى خدايى كرده و وجود خدايى در بالاى سر خود را انكار مى كند. به همين صورت وى متعرض زمين نيز گرديده است و آن را قلمرو مقدس خود مى داند, به حقوق مردم تعرض كرده و آنان را بندگان خود مى شمارد و اين گونه او تمامى عناصر حاكميت استبدادى (زمين, مردم, اسلحه و انديشه) را براى خود تإمين كرده بود. زمين كاملا و بدون منازع در اختيار او بود و قرآن اشاراتى از سخنان فرعون را مطرح كرده است:

إليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى إفلا تبصرون;(23) آيا فرمانروايى مصر از آن من نيست و آيا اين رودها از زير( قصر) من روان نيست, آيا نمى نگريد؟

اين آيه نشان مى دهد كه وى تا چه حد با طبيعت و محصولات برداشت شده از زمين خودكامانه برخورد مى كرده است. علاوه بر اين, آثار مورخان دال بر اين مطلب است كه فرعون بنى اسرأيل را به عنوان كارگران روى زمين يا ساخت و ساز همچون بردگان در اختيار داشت و از اين راه ثروت هاى كلانى به دست مىآورد. ثروت هنگفت قارون, طبق بيان قرآن, از باب نمونه براى اشاره به اين معنا كافى است. بى شك فرعون براى دفاع از قدرت مركزى خود و حفظ و حراست پادشاهى اش اسلحه و توان نظامى را در انحصار خود داشته است; به اين توان او در قرآن اشاره شده است:

ان فرعون و هامان و جنودهما كانوا خاطئين;(24) فرعون و هامان و سپاهيانشان خطا كار بودند.

در مورد انديشه و يا بهتر بگوييم ايدئولوژى بايد گفت كه ايدئولوژى فرعون در ((خداى شاهى)) خلاصه مى شد و احتمالا ساحران و كاهنان در مشروعيت بخشيدن به اين انديشه نقش داشته اند. ساحران معمولا مى توانستند ربطى ميان فضاى اديان گذشته, معابد برجاى مانده و افسانه هاى باستانى ايجاد كنند و آيينى نو بسازند و در معبد جديد, خود نقش پيامبرى را ايفا كنند. به هر حال همان گونه كه خواهيم ديد, بر خلاف اراده نظاميان و ساحران, اين انديشه به عنوان نقطه ضعف اساسى ساخت فرعون باقى ماند.

از طرف ديگر, موسى تنها يكى از عناصر حاكميت سياسى يعنى انديشه (وحى) را در اختيار داشت و براى تحقق حاكميت, به زمين, سلاح و مردم نيازمند بود. با بررسى حركت تاريخى و تحولآميز دين به اين نكته پى مى بريم كه جريان توحيد به رشد و شكوفايى خود رسيده است. مومنان باگذار از دوره تشتت و فرديت, به دوره اى رسيده اند كه در آن به صورت امت در آمده اند; البته توجه داريم كه مومنان هر چند اين دوره را سپرى كرده اند; اما با توجه به واقعيت هاى تاريخى بايد گفت كه هيچ تضمينى براى بازنگشتن به دوره استضعاف گذشته براى آنان وجود ندارد و آنان هرگاه با جمعيتى كه فزونى گرفته و در چارچوب عشيره اى معين, قدرت را در قريه اى در اختيار گيرند باز نيروهاى كفر بر آنها چيره شده و آنان را به دوره استضعاف باز مى گردانند و اين دوره اين گونه ادامه مى يابد.

بر اين اساس, هر چند با سپرى شدن عهد رسولانى كه مإمور به جنگ نبودند, جريان توحيد از مرحله استضعاف عبور كرد; اما اين عبور نمى تواند ابدى باشد. با نگاهى ويژه به بنى اسرأيل خواهيم ديد كه آنان از فرمانبردارى به تنگ آمده بودند و اين در حالى بود كه جمعيت شان رو به فزونى بود و به مرحله دست يابى به قدرت (مكنت) در مصر نزديك مى شدند و عملا در دوره يوسف(ع) به آن دست يافتند. قرآن از زبان خداوند اين گونه حكايت مى كند:

و كذلك مكنا ليوسف فى الارض يتبوإ منها حيث يشإ;(25) بدين سان يوسف را در زمين تمكن بخشيديم كه در آن هر جا خواهد قرار گيرد.

رب قد آتينى من الملك و علمتنى من تإويل الاحاديث فاطر السماوات و الارض;(26) پروردگارا, به من بهره اى از فرمانروايى و بهره اى از تعبير خواب بخشيدى, اى پديد آورنده آسمان ها و زمين.

اين يوسف همان پيامبر بنى اسرأيل است كه آنان را وارد مصر گردانيد. قوم او كه آنان را به نام بنى اسرأيل مى شناختند در دوره اى كه وى به پادشاهى رسيد و قدرت را در مصر به دست گرفت, به چنان عزتى رسيدند كه هيچ يك از امت هاى توحيدى پيشين بدان دست نيافته بودند و توان مالى و جمعيتى آنان به حدى رسيد كه بتوانند از دين دفاع كنند, آن را بر پاى دارند و در پناه خود از آن محافظت كنند. بدين صورت, دوره استئصال و نابودى كافران با عوامل طبيعى به پايان رسيد و مرحله بحث و گفت وگو ميان كافران و مومنان در سرزمين مشترك آغاز گرديد. همان گونه كه قبلا اشاره كردم, استئصال و نابودى كافران سياستى موقت و كوتاه مدت بود; از اين رو تمامى فلسفه تاريخ دين بر پايه بحث و گفت وگو مبتنى خواهد بود و در نتيجه زمين به خودى خود هيچ خصوصيت ويژه اى جز اين كه مإمن دين است (همچون سرزمين موعود)(27) نخواهد داشت و هيچ ملتى به خودى خود ممتاز نخواهد بود مگر آن كه دين به وسيله و در ميان آنان (همچون ملت برگزيده ا لهى) بر پا گردد. تمامى زمين از آن خداست و خداوند بر اساس شرايطى سياسى و تمدنى كه وحى مسلح( وحى اى كه با سلاح تجهيز شده) محور و زير بناى آن است, آن را جايگاه تبادل نظر تمامى مردم قرار داده است تا اين گونه دين خداوند بر پا شود. تاريخ دين دقيقا همين پيام را با خود دارد. به همين دليل قرآن تجربه موسى(ع) را به صورت مجزا و تفصيلى و پس از ارأه تجارب رسولان پيشين آورده است و مكررا اشاره مى كند كه موسى(ع) پس از آنان آمد:

ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا;(28) سپس پس از آنان موسى را با معجزات خويش فرستاديم.

پس از موسى(ع) امت مومن براساس توان و تلاش خود به سه دسته تقسيم شدند: برخى قاصر بودند و هنوز به مرحله تمكن و دست يابى به قدرت در زمين نرسيده بودند و در استضعاف به سر مى بردند; برخى قاعد بودند و در اقامه دين از خود سستى نشان مى دادند و برخى مجاهد بودند و با تلاش خود توانستند دين خدا را در زمين بر پا دارند. موسى(ع) مشاهده كرد كه قوم بنى اسرأيل پس از دوره قدرت و فتحى كه با يوسف سپرى كرده بود(29), هم اكنون به دلايل داخلى در استضعاف به سر مى برد. بنى اسرأيل در جنگ و جهاد از خود سستى و كوتاهى نشان داده بودند و شرايط دست يابى به قدرت را محقق نساخته بودند; بنابراين طبيعى است كه روش موسى با روش نوح, هود و صالح در اقامه دين تفاوت خواهد داشت, چرا كه داده هاى واقعى را كه موسى در آن گام برمى دارد با داده هاى ديگران تفاوت دارد; از اين رو در بيان قرآن هيچ گاه نمى بينيم كه موسى ـ بر خلاف نوح ـ مردم را به توحيد دعوت كرده باشد. اولين اقدامى كه قرآن از موسى به نمايش مى گذارد, صحنه رويارويى مستقيم موسى و فرعون است, حتى در برخى از آيات قرآن تصريح شده است كه ما موسى را به نزد فرعون, شاه دروغگو فرستاديم; پس مسووليت نهايى موسى در اعتلاى موقعيت قوم خود از جايگاه استضعاف و پايين كشاندن موقعيت فرعون و ملاش از جايگاه استكبار و افترا خلاصه مى گردد تا بدين وسيله تمامى ولايت ها براى خدا يكى گردند.

از اين پس آيات سوره اعراف را كه به داستان موسى پرداخته اند دسته بندى كرده و بر اساس ترتيب زمانى حوادث, آنها را ارأه خواهيم كرد.

صحنه اول

((ثم بعثنا من بعدهم موسى بآياتنا الى فرعون و ملأه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين;(30) سپس پس از آنان موسى را همراه با معجزات خويش به سوى فرعون و بزرگان قومش فرستاديم و در حق آيات ما ستم كردند, پس بنگر سرانجام اهل فساد چگونه بوده است)).

((قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين حقيق على إن لاإقول على الله الا الحق قد جئتكم ببينه من ربكم فارسل معى بنى اسرأيل;(31) موسى گفت: اى فرعون, من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيانم سزاوار است كه به خداوند جز سخن حق نسبت ندهم به راستى كه معجزه اى از سوى پروردگارتان برايتان آورده ام. پس بنى اسرأيل را همراه من بفرست)).

در اين صحنه سه مسإله وجود دارد: نخست آن كه موسى به همراه آيات خداوندى به نزد فرعون و ملاش فرستاده شد; دوم آن كه فرعون و ملا او آيات الهى را تكذيب و به آنها ظلم كردند و سوم آن كه درخواست موسى از فرعون اين بود كه بنى اسرأيل را با او همراه كند. بايد در نظر داشت كه اين سه مسإله در يك زمان اتفاق نيفتاده است, هر چند ظاهر آيه چنين مى گويد و شيوه بيان قصص در قرآن گاه اقتضاى چنين امورى را دارد. به طور يقين متوجه هستيم كه طبيعت اين امر مستلزم اين است كه احتمالا در آغاز تلاش هايى براى ايجاد مجارى گفت وگوى ملايم در ارتباط موسى و فرعون صورت گرفته است ـ همان گونه كه قرآن بدان اشاره دارد ـ به اميد آن كه او متذكر و متنبه شود; سپس اگر فرعون گفت وگوى ملايم و مناسب را رد كرد و از خود رويارويى و مواجهه نشان داد, آن گاه موسى معجزات خود را خواهد آورد. به صورت ضمنى در مى يابيم كه هر چند مسووليت اساسى موسى بيرون آوردن بنى اسرأيل از تحت سيطره و آزار مصريان و بردن آنان به سرزمين موعودى كه شير و عسل از آن مى جوشد بوده است; اما اين بدان معنا نيست كه وى صرفا رسول بنى اسرأيل باشد. زمانى كه مى گوييم موسى به نزد قومش فرستاده شد, منظورمان از قومش, جمعيت متشكل از بنى اسرأيل و قبطيان است, چرا كه موسى از نظر نسب, اسرأيلى و از نظر موطن, مصرى به حساب مىآيد و از آن جا كه دعوت موسى براى تمامى اهالى مصر است, فرعون و ملا او را نيز در بر مى گيرد و احتمال ايمان آنان نيز وجود داشته است. اگر فرعون ايمان مىآورد و از ادعاى حاكميت خود دست بر مى داشت, به خودى خود آزار و فشار بر مردم, خواه قبطى و خواه اسرأيلى, به پايان مى رسيد و هدف اساسى دعوت موسى نيز همين بود; اما فرعون و ملا او به آيات الهى ستم روا داشتند و رسالت موسى را دروغ دانستند:

قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم يريد إن يخرجكم من إرضكم فماذا تإمرون;(32) بزرگان قومش گفتند اين( مرد) جادوگرى داناست, مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند, چه مى گوييد.

موسى از ابتدا متقاضى بيرون بردن مصريان از سرزمينشان نبود, بلكه او به توحيد الهى دعوت مى كرد. فرعون و ملا او دريافتند كه دعوت به توحيد همان و دست برداشتن از ادعاى سيادت و تقديم آن به موسى همان. در واقع در خواست كناره گيرى از سيادت نسبت به تقاضاى بيرون رفتن از سرزمين برابر و يا حتى بزرگ تر است. اين مسإله را فرعون و ملاش با شيواترين عبارات اين گونه بيان كرده اند:

قالوا إجئتنا لتلفتنا عما آبإنا و تكون لكم الكبريإ فى الارض و ما نحن لكما بمومنين;(33) گفتند آيا به سراغ ما آمده اى كه ما را از شيوه اى كه پدرانمان را بر آن يافتيم, باز دارى, و در اين سرزمين رياست از شما دو تن باشد؟ ما سخن شما را باور نداريم.

در نتيجه نزاع ميان موسى و فرعون بر سر پادشاهى در زمين است. موسى دريافت كه در برابر سنت تاريخى انتخاب قرار گرفته است و بايد يا با دين خود به سرزمين ديگرى رود و يا دست از آيين و دعوت خود بردارد. از آن جا كه مبناى دعوت دينى پيوند دين, سرزمين و سلطه بر آن به نام خداست; از اين رو اين سنت مردود بود. در اين شرايط تقريبا هر دو گروه در آستانه نبرد قرار گرفتند. موسى آگاه بود كه اين نبرد به مصلحت دين نيست به ويژه آن كه بنى اسرأيل هنوز در يك جبهه وحدت نداشتند و پيام رسالت موسى كه بر اساس آن مى جنگيدند, كاملا به همه آنها نرسيده بود و كتابى نيز بر موسى نازل نشده بود; از اين رو اگر جنگى در كار بود مى بايد به تعويق بيفتد. اين جا بود كه موسى طرح ديگرى را پيشنهاد كرد. در اين طرح وى از فرعون تقاضا نمود اجازه دهد كه او به همراهى بنى اسرأيل از مصر بيرون روند.

اين تقاضا نسبت به تقاضاى نخست موسى كه در آن از فرعون تقاضاى كناره گيرى از سيادت بر مصر را كرده بود كمتر نبود و تنها ملايم تر و مسالمتآميزتر بود. برخى گمان كرده اند كه عقب نشينى موسى از مصر به اين معناست كه وى به نفع فرعون از حكومت مصر چشم پوشى كرده و آن را بى ارزش دانسته است. خير, اين گونه نيست; چشم پوشى نهايى از زمين, چشم پوشى از خود رسالت است. اگر بيرون رفتن بنى اسرأيل از مصر به معناى دست برداشتن موسى از مصر بود, چرا با اعتراض فرعون و نه استقبال او مواجه شد؟ آرى خروج جمعى بنى اسرأيل به همراه پيامبرى كه آنان را رهبرى مى كرد, بدان معنا بود كه بنى اسرأيل پس از گذران دوره بردگى, اكنون امتى است كه ميان او و سيادت تنها يك سرزمين فاصله است و شايد اين سرزمين در همسايگى خود مصر باشد. احتمال اين امر وجود داشت كه همان گونه كه موسى در جوانى به صحرانشينان شرق نيل پناه برد و به مدين گريخت, اكنون نيز بنى اسرأيل عليه فرعون از آنان استمداد كنند و حتى شايد بنى اسرأيل با دشمنان مصر پيوند برقرار كند و در آن صورت مصر درگير جنگ هاى طولانى از شمال و شرق خود خواهد بود.(34) علاوه براين, خروج جمعى بنى اسرأيل از مصر ساختار اقتصادى آنان را فرو مى پاشيد, چرا كه بخش اعظم نيرويى كه بر زمين ها كار مى كردند از بنى اسرأيل بودند و در واقع بر اساس نظام اقطاعى رايج در مصر آن زمان, آنان بخشى از زمين محسوب مى شدند. شايد تعبيرى را كه موسى در مقابل فرعون به كار برد و قرآن از آن ياد كرده است: ((و تلك نعمه تمنها على ان عبدت بنى اسرأيل;(35) آيا اين نعمتى است كه بر من مى نهى كه بنى اسرأيل را به بردگى كشانده اى!)) اشاره به اين امر باشد كه آنان در رهن و گرو زمين ها بوده اند. به هر حال, فرعون قاطعانه با اين پيشنهاد مخالفت كرد و ضمن تنگ تر كردن حصار بر آنان و اعمال نظارت بيشتر, دستور داد فشار و كارهاى سنگين بيشترى بر آنان تحميل كنند و آنان را به مشقت و سختى انداخت. موسى و مومنان به او در شرايط بسيار سختى قرار گرفتند و نه توانايى جنگ را داشتند و نه قدرت بر خروج از مصر. اين امر در صحنه بعدى به تصوير كشيده شده است.

صحنه دوم

((و قال الملا من قوم فرعون إتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يدرك و آلهتك قال سنقتل إبنإهم و نستحيى نسإهم و انا فوقهم قاهرون;(36) بزرگان قوم فرعون گفتند آيا موسى و قومش را رها مى كنى كه در اين سرزمين فساد بر پا كنند و تو و خدايانت را رها كنند؟ گفت به زودى پسرانشان را خواهيم كشت و زنانشان را زنده خواهيم گذاشت و ما بر آنان چيره ايم)).

((قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشإ من عباده و العاقبه للمتقين;(37) موسى به قومش گفت از خدا مدد بجوييد و شكيبايى كنيد, چرا كه زمين از آن خداست و به هر كس از بندگانش كه بخواهد به ميراث مى دهد و نيك سرانجامى از آن پرهيزگاران است)).

((فما آمن لموسى الا ذريه من قومه على خوف من فرعون و ملأهم إن يفتنهم و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين;(38) به موسى جز ذريه اى از قومش ايمان نياوردند, آن هم با ترس از فرعون و بزرگان قومش كه مبادا ايشان را در بلا افكند. فرعون در آن سرزمين گردنكش بود و همو از تجاوزكاران بود)).

((و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين فقالوا على الله توكلنا ربنا لاتجعلنا فتنه للقوم الظالمين و نجنا برحمتك من القوم الكافرين و إوحينا الى موسى و إخيه إن تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم e بله و اقيموا الصلاه و بشر المومنين;(39) موسى گفت اى قوم من! اگر به خدا ايمان آورده ايد, و اگر اهل تسليم هستيد پس بر او توكل كنيد. گفتند بر خدا توكل كرديم. پروردگارا, ما را دستخوش ستمگران مگردان و به رحمت خودت ما را از خداشناسان رهايى بخش و به موسى و برادرش وحى كرديم كه خانه هايى در مصر براى قوم خود مهيا كن و خانه هايتان را رو به قبله قرار دهيد و نماز را بر پا داريد و مومنان را بشارت ده)).

فرعون با برخورد خشونتآميز خود از سياست تصفيه فيزيكى و استفاده از قدرت سياسى و نظامى خود پرده برداشت و موسى در طرف مقابل چاره اى جز تحمل و مقاومت نداشت و ما شاهد موسى اى جدى و مصمم هستيم. وى تمامى فلسفه تاريخ دينى را كه ما در صدد شرح و تبيين آن بوديم را اين گونه تلخيص مى كند:

استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشإ و العاقبه للمتقين;(40) از خداوند مدد بجوييد و شكيبايى كنيد, چرا كه زمين از آن خداوند است, به هر كس از بندگانش كه بخواهد به ميراث مى دهد و نيك سرانجامى از آن پرهيزكاران است.

وى در اين جا از انديشه استخلاف و جايگزينى پرده بر مى گشايد و قوم خود را به صبر و استمداد از خداوند ـ از شرايط دست يابى به قدرت ـ فرا مى خواند.

قبلا گفتيم كه قوم موسى از توانايى بالاى نظامى برخوردار نبود. در طى آيات گذشته مطرح گرديد كه به دليل ترس از فرعون, تنها فرزندان قوم موسى به او ايمان آوردند. آيا اين امر بدان معناست كه خود بنى اسرأيل ايمان نياوردند و فرزندان خردسالشان ايمان آوردند؟ اين ديدگاه سيد قطب در كتاب فى ظلال القران(41) است, چون او مرجع ضمير ((قومه)) را بنى اسرأيل دانسته است. از نظر ما از آن جا كه قرآن در جاى ديگر گفته است كه مومنان به موسى تنها از ميان خردسالان نبودند, اين ارجاع ضمير ضعيف است:

فلما جإهم بالحق من عندنا قالوا اقتلوا إبنإ الذين آمنوا و استحيوا نسإهم و ماكيد الكافرين الا فى ضلال;(42) و چون حق را از سوى ما براى آنان آورده گفتند پس كسانى را كه همراه او ايمان آورده اند بكشيد و زنانشان را زنده بگذاريد و نيرنگ كافران جز در تباهى نيست.

پس كسانى كه فرعون دستور داد تا فرزندانشان را بكشند و زنانشان را زنده بگذارند نه تنها خردسال نبودند, بلكه خود فرزند خردسال داشتند و خداوند ايمان آنان را تإييد كرده است. در اين زمينه آنچه زمخشرى مطرح كرده به صواب نزديك تر است. وى مى گويد:

منظور از ((ذريه من قومه)) بخشى از آل بنى اسرأيل است, و سپس به ذكر روايتى پرداخته است كه بر اساس آن ضمير ((قومه)) به فرعون بر مى گردد; از اين رو ذريه قوم فرعون را مومن آل فرعون, آسيه همسر فرعون, خزانه دار فرعون و همسر و آرايشگر او مى داند.(43) از نظر زمخشرى اين آيه به مرحله نخستين دعوت موسى ارتباط دارد (والله اعلم).

در هر حال آيا دوره صبر و انتظارى كه مطرح شد, بخشى از برنامه موسى بوده است و يا شرايطى اضطرارى؟ سيد قطب در تفسير اين آيه از سوره يونس: ((و إوحينا الى موسى و إخيه إن تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبله و اقيموا الصلاه و بشر المومنين: به موسى و برادرش وحى كرديم كه خانه هايى در مصر براى قوم خود مهيا كن و خانه هاتيان را رو به قبله قرار دهيد و نماز را به پا داريد و مومنان را بشارت ده)), بر اين ايده است كه دوره انتظار بخشى از برنامه هدفمند موسى است كه در طى آن تفكيك و جداسازى مومنان از كافران صورت مى گيرد. وى مى گويد:

در اين دوره به موسى و هارون وحى گرديد تا براى كسب آمادگى لازم جهت حركت از مصر در موعدمناسب خانه هايى ويژه بنى اسرأيل بنا كنند و در آن به سازماندهى آنان بپردازند و خداوند در اين جا چند سفارش به بنى اسرأيل مى كند: نخست آن كه تا حد امكان ضمن پرهيز از شر و فساد جاهلى, مومنان گرد هم آيند تا تطهير, تزكيه, آموزش و سازماندهى آنان محقق شود و زمان وعده خدا نيز فرا رسد, و دوم آن كه از معابد جاهلى دورى كرده و از منازل مومنان به عنوان محل عبادت استفاده كنند تا حس كناره گيرى در جامعه جاهلى در آنان به وجود آيد و عبادات آنان نيز بر اساس روش صحيح صورت گيرد.(44)

از نظر سيد قطب خروج از مصر, هدف استراتژيك موسى است; از اين رو بهتر است با كناره گيرى مومنان در جامعه مصر كه به موجب آن تمايز و تطهير آنان محقق مى شود, مقدمات حركت از مصر در زمان مناسب تإمين شود; در حالى كه از نظر ما ماندن در مصر هدف استراتژيك موسى است و نه بيرون رفتن از آن. مإموريت او اين نبود كه بنى اسرأيل را از مصر به عقب بكشاند تا پس از آن به دور از جامعه جاهلى در جست وجوى سرزمينى براى اقامه دين و تطهير و تزكيه باشد, بلكه رسالت در اين بود كه در مصر به همراه قبطيان و بنى اسرأيل بماند و دين را در مصر اقامه كند و آن گاه خداوند در سرزمين مشترك عده اى را مايه ابتلا و آزمايش ديگران قرار دهد, پس عده اى تزكيه و عده اى هلاك مى گردند و در نهايت خداوند زمين را براى صالحان كه جانشين اويند به ارث خواهد نهاد.

افزون بر اين, در شرايطى كه بنى اسرأيل در آن مى زيستند, تحقق عملى كناره گيرى را كه سيد قطب توصيف كرده غير ممكن است. اگر امكان تجمع, آموزش و سازماندهى مومنان طاهر وجود داشت, پس چرا مى خواستند بروند و به كجا؟ علاوه بر اين, آياتى را كه او دال بر كناره گيرى از جامعه جاهلى و فاصله گرفتن از آن مى گيرد مورد قبول ما نيست, چرا كه طبق حكايت قرآن, خداوند به موسى و هارون دستور داد براى اقامت قوم خود در مصر منازلى را تهيه كنند و تهيه اقامتگاه نه به معناى كناره گيرى است و نه به معناى آمادگى براى سفر و عقب نشينى. زمخشرى در تفسير خود از اين آيه چنين مى گويد:

معناى آيه اين است كه خانه هايى را در مصر براى اقامت قوم خود و نماز و عبادت تهيه كنيد.(45) خانه هايتان را قبله قرار دهيد, يعنى عبادت گاه هاى خود را رو به قبله (كعبه) قرار دهيد, چرا كه موسى و قومش رو به كعبه نماز مى خواندند.

وى در ادامه در شرح واژه ((فاستقيما)) مى گويد: ((وضعيت كنونى خود را ـ كه در آن به دعوت و ارأه احتجاج قرار داريد ـ حفظ كنيد)). ابن جريج مى گويد: ((موسى پس از دعا, چهل سال منتظر ماند)) و اين نظر عجيب به نظر مىآيد, هر چند بيانگر اين امر است كه انديشه ماندن در مصر, انديشه غالب بوده است. در گذشته گفتيم كه خروج از مصر, نه امرى اختيارى بود و نه برنامه اى از قبل تهيه شده كه بدون آن پيروزى متصور نباشد, علاوه بر اين كه با توجه به تجارب رسولان پيشين, فاصله گيرى مومنان با تصوير و اهدافى كه سيد قطب ارأه مى دهد, جايگاهى در منطق دينى ندارد; اما با اين همه خروج از مصر اتفاق افتاد, چرا؟ اين مسإله اى است كه با استفاده از آيات مكى سوره هاى يونس و دخان به تصوير آن مى پردازيم.

صحنه سوم

((قال موسى ربنا انك إتيت فرعون و ملاه زينه و إموالا فى الحياه الدنيا ربنا ليضلونا عن سبيلك ربنا اطمس على إموالهم و اشدد على قلوبهم فلا يومنوا حتى يروا العذاب الاليم قال قد اجيبت دعوتكما;(46) موسى گفت پروردگارا, تو به فرعون و بزرگان قومش در زندگانى دنيا زينت و مال و منال بخشيدى, پروردگارا كه سرانجام (مردمان را) از راه تو گمراه دارند, پروردگارا, اموالشان را بى بركت گردان و دل هايشان را سخت كن كه تا زمانى كه آن عذاب دردناك را ببيند ايمان نياورند)).

((فدعا ربه ان هولإ قوم مجرمون فإسر بعبادى ليلا انكم متبعون;(47) آن گاه به درگاه پروردگارش ندا داد كه اينان قومى گنهكارند( .پاسخ آمد كه) پس بندگانم را شبانه روانه كن. شما تعقيب مى شويد)).

در آيات فوق مى بينيم كه موسى پس از گفت و گو, احتجاج و ارأه معجزه, نهايتا پذيرفت كه فرعون و قومش ايمان نخواهند آورد و اين همان نتيجه اى بود كه نوح در مورد قومش بدان رسيده بود. از طرف ديگر آزار و اذيت هاى وارده بر بنى اسرأيل افزايش يافته بود و در مقابل, موسى هيچ ابزارى جز صبر و انتظار در اختيار نداشت و اين در حالى بود كه صبرى كه موسى به قومش سفارش مى كرد, آنان را در آستانه يإس و نااميدى قرار داده بود:

قالوا إوذينا من قبل إن تإتينا و من بعد ما جئتنا;(48) گفتند پيش از آن كه نزد ما بيايى و پس از آن كه نزد ما آمدى همچنان آزار و اذيت ديديم.

در اين وضعيت روانى, ريشه هاى ايمان در معرض تهديد قرار گرفته بود و موسى تنها مى توانست دست به دعا بردارد و از خدا بخواهد ثروت و دارايى آنان را نابود گرداند تا دست از طغيان بردارند و دل هايشان را سخت گرداند تا ايمان نياورند و عذاب دردناك را بچشند. خداوند دعاى موسى را اجابت كرد و در آن موقعيت تنها به او اين اجازه را داد كه از مصر خارج شود. همان طور كه ملاحظه مى كنيم, موسى اين تقاضا را مطرح نكرده بود و اگر اين طرح در خاطر او بود در دعاى خود آن را مطرح مى كرد; اما اين در خواست را طرح نكرد و از خدا خواست نظام استبدادى فرعون و ابزارهاى آن را نابود گرداند.

در اين جا يك سوال قابل ارأه است: آيا نابودى نظام سلطنتى فرعون بدان شيوه, ادامه سياست نابودى (استئصال) نبود؟ آيا در گذشته نگفتيم كه دوران اجراى اين سياست در تاريخ دينى و در عهد موسى به پايان رسيده است؟ در پاسخ مى گويم: تفاوت موجود ميان سياست و برنامه نابودى (استئصال) و سياست و برنامه دست به دست شدن قدرت (استخلاف) تفاوتى تام و مطلق نيست و شايد در برخى از دوره ها, شاهد اجراى هر دو برنامه (يكى به صورت كم رنگ تر و ديگر به صورت بارز) باشيم; مثلا سياست اجرا شده در مورد قوم نوح به سياست نابودى نزديك تر است و به تلاش بشرى مومنان در ساخت و ساز كشتى و تهيه زوج هايى از جانداران توجه داريم. در مقابل, جنگ بدر به سياست استخلاف نزديك تر است و مومنان هم علاوه بر تلاش خود, مورد حمايت ملايكه و طبيعت قرار گرفتند.

علاوه بر اين بايد افزود كه سياست نابودى نيز به صورت هاى متفاوت اجرا مى گردد. دوره نابودى كفار به دست نيروهاى طبيعت در تاريخ به سرآمده است; اما اين امر مانع تحقق آن نمى تواند باشد و در مرحله گفت وگو و استخلاف نيز اين سياست از طريق توان بشرى مى تواند به اجرا در آيد و آن گاه براى مثال, جنگجوى مومن توانى برابر توان سيل و يا طوفان از خود نشان مى دهد و اشارات قرآنى در اين زمينه چنين مى گويند:

ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين;(49) اگر از شما بيست تن شكيبا باشند بر دويست تن غلبه خواهند كرد.

نتيجه گيرى

توقف ما در سراسر تجارب رسولان پيشين و بررسى آن تجارب تنها بدين دليل صورت گرفت كه بتوانيم بگوييم فلسفه سياسى قرآن در تاريخ بشر حركتى تطبيقى پيدا كرده است به گونه اى كه بيننده با نگاه به آن مى تواند فلسفه تاريخ آن را استنتاج كند و آن را مبناى شناخت چارچوب و ماهيت فعل سياسى قرار دهد. اين امر كاملا طبيعى است, چرا كه با همان ديدگاهى كه انسان به تاريخ بشر نگاه مى كند و آن را تفسير مى نمايد, با همان نگاه نيز به آينده مى نگرد و براى آن برنامه ريزى مى كند.

خلاصه و چكيده نتايج به دست آمده از بررسى تجارب رسولان پيشين (از نوح تا موسى) عبارتند از:

1. ديندارى با ((تنزيلى)) كه در دسترس مردم قرار مى گيرد آغاز مى شود. ديندارى ((تلاشى)) است كه مردم طى آن مإمورند وحى را بشناسند و بر اساس آن عدالت را به اجرا نهند و عدالت پيوندى است كه از طريق تلاش انسان ها ميان زمين و وحى بر قرار مى شود; در نتيجه سيادت تنها از آن خداوند خواهد شد و همه انسان ها در برابر احكام نازل شده اش يكسان خواهند بود; از اين رو بن مايه وجود هر فعل سياسى از منظر اسلام عبارت است از تلاش براى ((شناخت وحى و اقامه عدالت بر اساس آن)).


2. ((وضعيتى)) كه مردم پيش از نزول وحى در آن به سر مى برند, وضعيتى طبيعى نيست, بلكه وضعيتى است ((غيرطبيعى)) و وحى هم براى اصلاح و سازگارى آن وضعيت با خود, نازل شده است; از اين رو اين وضعيت غير طبيعى نمى تواند اصل و قاعده اى براى استنتاج معيارها و رفتارها قرار گيرد.

3. زمين به صورت مشترك در اختيار همه ـ اعم از تلاش گران عرصه عدالت و مدعيان گستره سيادت ـ قرار دارد و دسترسى به قدرت در زمين از اين به بعد طبق سياست استخلاف و دست به دست شدن قدرت صورت خواهد گرفت و لازمه دست يابى به قدرت, تحقق شرايطى عينى و نيز غيبى است. شرايط عينى را بايد تإمين كرد و شرايط غيبى را مى بايد در خواست نمود و از آن استمداد كرد.

4. نخستين افرادى كه انديشه دولت به معناى ((حاكميت قانون)) ـ منظور قوانين شخص محور و يا قوانينى كه يك نفر آن را تعيين مى كند نيست ـ را مطرح كردند ((پيامبران)) بودند.

5. در دست گرفتن زمين و ثروت هاى آن و نيز سلطه بر مردم در راستاى دسترسى به قدرت و سلطنت, از گرايش هايى است كه در نهاد بشرى وجود دارد; اما در روان انسان, گرايشى اصيل وجود دارد كه به حق و عدالت متمايل است. رويارويى عدل و ظلم, استكبار و اسلام در واقع جلوه اى از تضاد درونى بشر است. نهاد انسان از تمايل به ظلم و شرارت به صورت مطلق تهى نمى گردد, همان طور كه از تمايل به حق و عدالت تهى نمى شود. دست به دست شدن قدرت ميان مدعيان عدالت و مدعيان ظلم بر پوسته زمين, عينا در نهاد بشرى تحقق دارد و گاه حق پيروز مى شود و گاه شكست مى خورد.

در قسمت بعدى اين مبحث (فصل دوم از كتاب دكتر تيجانى عبدالقادر حامد) تجربه پيامبر و قريش بر اساس فرضيه ايشان مورد بررسى قرار خواهد گرفت.


* . دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوى كارشناسى ارشد رشته تاريخ دانشگاه تربيت مدرس تهران.

1ـ اعراف (7) آيه 59. (م).

2ـ همان, آيه 65. (م).

3ـ همان, آيه 69. (م).

4ـ همان, آيه 73. (م).

5ـ همان, آيه 74. (م).

6ـ همان, آيه 80 و 81. (م).

7ـ همان, آيه 85, 86 و 87. (م).

8ـ همان, آيه 89. (م).

9ـ همان, آيه 60. (م).

10ـ همان, آيه 64. (م).

11ـ همان, آيه 66. (م).

12ـ همان, آيه 70. (م).

13ـ همان, آيه 72. (م).

14ـ همان, آيه 75. (م).

15ـ همان, آيه 76 و 77. (م).

16ـ همان, آيه 82. (م).

17ـ همان, آيه 84. (م).

18ـ همان, آيه 88. (م).

19ـ همان, آيه 90 و 91. (م).

20ـ القرطبى, الجامع لاحكام القرآن, تفسير سوره جاثيه (45) آيه 21.

21ـ فاصبر كما صبر اولى العزم من الرسل. (((46) آيه 35)).

22ـ القرطبى, پيشين, آيه 35.

23ـ زخرف (43) آيه 51.

24ـ قصص (28) آيه 1.

25ـ يوسف(12) آيه 56.

26ـ همان, آيه 101.

27ـ مسإله سرزمين موعود, ملت برگزيده خدا و ميثاق ابراهيمى تكيه گاه هاى اساسى انديشه يهودىاى است كه احبار يهود آن را توليد كرده اند.

28ـ اعراف (7) آيه 103. .

29ـ اشارات فراوانى در قرآن مبنى بر اين كه در فاصله زمانى ميان يوسف و موسى بنى اسرأيل به پادشاهى رسيده اند وجود دارد: ((و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمه الله عليكم اذ جعل فيكم إنبيإ و جعلكم ملوكا و آتاكم مالم يوت إحدا من العالمين; هنگامى كه موسى رو به قوم خود گفت: اى قوم, به ياد بياوريد نعمت خداوند را. خداوند انبيايى را از ميان شما قرار داد و شما را پادشاهى بخشيد و به شما عطا نمود آنچه به ديگر جهانيان نداد)). طبرى در تفسير عبارت ((و شما را پادشاهى بخشيد)) مى گويد: خدمت گزارانى از غير بنى اسرأيل را به خدمت شما در آورد.

30ـ اعراف (7) آيه 103. (م).

31ـ همان, آيه 104 و 105. (م) .

32ـ همان, آيه 109 و 110. .

33ـ همان, آيه 78. (م).

34ـ در كتاب مقدس, سفر خروج, بيان شده است كه فرعون از آن گمان داشت كه جمعيت بنى اسرأيل افزايش يابد و در صورت بروز جنگ آنان به صفوف دشمن بپيوندند.

35ـ شعرإ (26) آيه 22.

36ـ اعراف (7) آيه 127.

37ـ همان, آيه 128.

38ـ يونس (10) آيه 83.

39ـ همان, آيه 84, 85, 86 و 87.

40ـ اعراف (7) آيه 128. (م).

41ـ سيد قطب, فى ظلال القرآن, (بيروت: داراحيإ التراث العربى, چاپ پنجم, 1967), ص 47.

42ـ غافر (40) آيه 25.

43ـ زمخشرى, كشاف, (مصر: چاپخانه مصطفى محمد, چاپ اول, 1354 '.ق) ج 2, ص 199. .

44ـ سيد قطب, پيشين, ص 47.

45ـ اسپينوزا برخلاف ما بر اين ايده است كه بنى اسرأيل پيش از برپايى دولتشان به شعاير دينى التزام نداشتند. ر.ك: رساله در كلام و سياست, ترجمه دكتر حسن حنفى (الهيئه المصريه العامه للتاليف و النشر, 1971) ص 67.

46ـ يونس (10) آيه 88.

47ـ دخان (44) آيه 22 و 23.

48ـ اعراف (7) آيه 129. (م).

49ـ انفال (8) آيه 65.


/ 1