نظريه سياسي قرآن و نهج البلاغه در نگاه تطبيقي
پژوهشهاي قرآني ـ شماره 23 و 24، پاييز و زمستان 1379
سيد ابراهيم سجادي
سياست به معناي «همه فعاليتهايي که مستقيم يا غير مستقيم با کسب قدرت از سوي دولت، تحکيم قدرت دولت و استفاده از قدرت دولت همراه است» حوز پژوهش، زايش و گسترش دانشهايي است که مهم ترين آنها را با عنوان «علم سياست» و «نظريه سياسي» مي توان مطالعه کرد.
علم سياست «رشته اي از آگاهي هاي اجتماعي است که وظيفه آن شناخت منظم اصول و قواعد حاکم بر روابط سياسي ميان نيروهاي اجتماعي در داخل کشور و روابط ميان دولتها در عرصه بين الملل است». به عبارت ديگر علم سياست نگاه به واقعيتهاي ملموس، عملکرد حکومتها و نحوه وقوع پديده هاي سياسي دارد، در حالي که نظريه سياسي با ژرفنگري تئوري پردازانه، بي توجه به واقعيت هاي محسوس، به چگونگي پيدايش، چگونگي عملکرد، چرايي اطاعت و چيستي اهداف حکومت نظر انداخته و در پي کشف ساماندهي بايسته آن مي باشد و در صدد اين است که پديده سياست و نتايج سياسي را در ارتباط با اصول متافيزيکي کل حوزه جامعه شناسي و اخلاق معرفي نمايد.
در ميان محورهاي چندگانه يادشده، چرايي اطاعت از حکومت از اهميت بيشتري برخوردار است و به همين دليل گفته شده است: «تاريخ انديشه سياسي عبارت است از پيشينه کوششهايي که طي قرنها و عصرها در زمينه پاسخ دادن به اين پرسش به عمل آمده است: «چرا من بايد از دولت اطاعت کنم».
بايستگي مطالعه نظريه سياسي قرآن در کلام امام علي (ع)
نظريه هاي سياسي که نقشي بنيادين در توجيه منطقي اعمال حکومت دارند به دو بخش تقسيم پذيرند:
1. نظريه هاي مبتني بر تجربه و خرد انساني
2. نظريه هاي مبتني بر باورهاي ديني و وحياني که منابع مطالعاتي ويژه خود را دارد.
در ميان منابع قابل مطالعه جهت دستيابي به نظريه سياسي دين، سخنان و سيره امام علي(ع) برترين را تشکيل مي دهد، زيرا امام علي(ع) موضوع چرايي اطاعت مردم از دولت و همچنين بخش ديگري از مسائل سياسي را به اين دليل با تکيه بر آيات قرآن جست و جو کرده است که قرآن را پاسخگوي مسائل حيات اجتماعي انسانها مي داند:
«فجاءهم بتصديق الذي بين يديه و النور المقتدي به، ذلک القرآن... ألا إنّ فيه علم ما يأتي، و الحديث عن الماضي، و دواء دائکم و نظم ما بينکم.»
پس پيامبر بين آنان برانگيخته شد در حالي که پيام آسماني گذشته را تصديق مي کرد و نور شايسته اقتدا را همراه داشت که قرآن کريم است... در آن است اطلاع رساني نسبت به آينده، گزارش مربوط به گذشته، داروي درد و سازوار حيات اجتماعي شما.
در حکمت 313 نهج البلاغه به جاي کلمه «و نظم ما بينکم» واژه «و حکم ما بينکم» و در روايت تفسير قمي جمله «و بيان ما أصبحتم فيه تختلفون» بدان افزوده شده است که هر کدام به گونه اي ساماندهي زندگي مدني را جزء رسالتهاي قرآن مي شناساند.
آنچه امام علي(ع) را در اين مطالعه قرآني و ژرفکاوي نظريه هاي سياسي قرآن، بيش از هر فرد ديگري توانمند و شايسته قرار داده است، جايگاه خاص او در دريافت و فهم علوم قرآني است.
امام، فهم سطوح گوناگون معاني قرآن را موهبتي مي داند الهي و برخاسته از عنايت ويژه پيامبر(ص) که به هدف تداوم تعليم قرآن به امت، در اختيار آن حضرت گذارده شده است. امام مي فرمايد: «قال رسول الله: يا علي إنّ الله أمرني أن أدنيک و أعلّمک لتعي، فأنزلت هذه الآية «تعيها أذن واعية» (حاقه/ 12)، فأنت أذن واعية لعلمي.»
پيامبر اکرم(ص) فرمود: اي علي! خداوند به من فرمان داده است که تو را کنار خود نگه دارم و آموزش دهم تا فرا بگيري. پس اين آيه نازل شد: «گوشهاي شنوا آن را دريابد و بفهمد» بنابراين براي فراگيري و نگهداري دانش من، تو گوش شنوا هستي.
به روايت مکحول، پس از نزول آيه يادشده و دعاي پيامبر(ص)، امام فرمود:
«ما سمعت من رسول الله شيئاً فنسيته.»
اتفاق نيفتاد که چيزي را از پيامبر(ص) بياموزم و آن را فراموش کنم.
از اين رو بارها مي فرمود:
«سلوني عن کتاب الله، فو الله ما نزلت آية في كتاب الله في ليل و لا نهار و لا مسير و لا مقام، إلّا إقرأني ايّاه رسول الله و علّمني تأويله.»
از من پيرامون کتاب خدا سؤال کنيد، به خدا سوگند که آيه اي نازل نشده است ـ در شب و روز، در حال اقامت و يا هنگام مسافرت ـ مگر اينکه پيامبر آن را بر من خوانده و تأويلش را به من آموخته است.
امام شخصيت و زندگي خوش را همراه و آميخته با قرآن و نظريه هاي قرآني مي دانست:
«و إنّ الکتاب لمعي، ما فارقته مذ صحبته.»
قرآن با من است، از زماني که با وي يار و همراه شدم هيچ گاه از آن فاصله نگرفتم.
هفت روز پس از ارتحال پيامبر(ص) و استقرار خلافت در خانه اي جز خان اهل بيت، فرمود: «فأنا... القرآن الذي ايّاه هجر.»
من قرآني هستم که رهايش نموده و از او روبرتافته اند!
امام علي(ع) پس از پذيرش حکومت، مبناي احکام و قوانين حکومتي خود را قرآن مي دانست و اظهار مي داشت:
«فلمّا أفضت الي، نظرت الي کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته، و ما استنّ النبيّ(ص) فاقتديته.»
چون کار حکومت به من رسيد، به کتاب خدا و مقررات او که مأمورمان نموده تا بر اساس آن حکم برانيم، نگريستم و از آن پيروي کردم و به سيره پيامبر(ص) اقتدا نمودم.
در نامه اي که بايد توسط يکي از مسئولان لشکري براي جمعي از فريب خوردگان فتنه خوارج خوانده مي شد مي نويسد:
«أما بعد، فانّي أدعوکم الي کتاب الله و سنة نبيّه، و أن أعمل فيكم بالحق و بما أمر الله في كتابه.»
همانا شما را فرا مي خوانم به کتاب خداوند و سنت پيامبر(ص) و اين که رفتارم با شما بر اساس حق و اوامر خداوند در قرآن باشد.
درباره مشروعيت قرآني جنگهاي سه گانه زمان حکومتش با جمليان، نهروانيان و معاويه، ضمن يادآوري سخن پيامبر(ص) مي فرمايد:
«انا الذي بشر فيّ رسول الله بقتال الناکثين و القاسطين و المارقين علي تأويل القرآن.»
من کسي هستم که رسول خدا در موردم بشارت داد که بر اساس تأويل قرآن با پيمان شکنان، ستمگران و دين گريزان مي جنگم.
امام(ع) از واليان و کارگزاران خود نيز انتظار داشت که چون او، کارنامه سياسي و اداري شان را با معيار قرآن ميزان کنند.
در عهدنامه مالک اشتر آمده است:
«اردد إلي الله و رسوله ما يضلعک من الخطوب و يشتبه عليک من الأمور، فقد قال الله لقوم أحبّ ارشادهم «يا ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منکم فإن تنازعتم في شيء فردّوه إلي الله و الرسول» (نساء/ 59) فالردّ الي الله الأخذ بمحکمه، و الردّ الي الرسول الأخذ بسنّته الجامعة غير المفرقة.»
امور غلط اندازي را که تو را به ترديد وا مي دارد، به خدا و پيامبرش بازگردان؛ زيرا خداوند در توصيه اي به مردمي که علاقه مند به هدايتشان بود فرموده است: «اي کساني که ايمان آورده ايد! از خدا، پيامبر و حاکمان تان فرمان ببريد، پس اگر درباره چيزي اختلاف داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد». بازگرداندن به خدا عمل به آيات محکم قرآن، و بازگرداندن به پيامبر، مراجعه به سنّت اوست، که وحدت بخش است و نه پراکندگي آور.
در نامه اي به حارث همداني (از مسئولان حکومتي) توصيه مي نمايد:
«تمسّک بحبل القرآن و استنصحه، و أحلّ حلاله و حرّم حرامه.»
به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن نصيحت پذير، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشمار.
هويت خليفة اللهي نظريه قرآن
نظريه سياسي را که امام علي(ع) با تکيه بر آموزه هاي وحي، مطرح مي نمايد، مي توان «نظريه خليفة اللهي» ناميد که از لحاظ جهان بيني بر تلقي خاصي از مبدأ و معاد و شناخت انسان استوار است و در ماهيت خود به معناي جانشيني زمامدار از خدا در حکومت مي باشد. براساس اين باور، حق حکومت در حقيقت از آن خداست، ولي با در نظر داشت لياقت و شرايط ويژه، به زمامدار تفويض مي گردد تا مجري احکام خداوند بر بندگانش در زمين باشد.
امام(ع) در ذيل آيه «... إنّ الله اصطفاه عليکم و زاده بسطة في العلم و الجسم و الله يؤتي ملكه من يشاء» (بقره/ 247) مي فرمايد:
«ايّها الناس ان لكم في هذه الآيات عبرة، لتعلموا أنّ الله جعل الخلافة و الإمرة بعد الانبياء في أعقابهم، و انّه فضّل طالوت و قدّمه علي الجماعة باصطفائه ايّاه و زيادة بسطته في العلم و الجسم، فهل تجدون أن الله اصطفي بني اميّة علي بني هاشم و زاد معاوية علي بسطة في العلم و الجسم.»
مردم! همانا براي شما در اين آيات پندي است تا بدانيد که خداوند بعد از پيامبران، خلافت و فرمانروايي را در نسل آنان قرار مي دهد؛ او طالوت را به سبب برخورداري از دانش و قدرت فزاينده بر آن گروه برتري داد، پس آيا باور داريد که خداوند بني اميه را بر بني هاشم برگزيده و به معاويه بيش از من، دانايي و توانايي داده است؟
در جايي ديگر مي فرمايد:
«أما إنّکم لو... جعلتم الولاية و الوراثة حيث جعلها الله، ما عال ولي الله، و لا طاش سهم من فرائض الله، و لااختلف اثنان في حكم الله و لا تنازعت الأمّة في شيء من أمر الله، إلاّ علم ذلك عندنا من كتاب الله.»
اگر شما رهبري و وراثت را در فردي تعيين شده از سوي خدا قرار مي داديد، وليّ خدا گرفتار تنگدستي نمي شد، سهمي از سهام الهي در غير موردش به مصرف نمي رسيد، امکان نداشت که دو فرد در مورد حکمي از احکام الهي يا امت درباره چيزي از سوي خداوند، اختلاف ورزند و پاسخ قرآني آن را نزد ما نيابند!
از همه صريح تر نامه امام به يکي از مأموران جمع آوري ماليات است که در آن مي نويسد:
«ثمّ تقول: عباد الله أرسلني اليکم وليّ الله و خليفته لآخذ منکم حقّ الله.»
مي گويي: بندگان خدا! مرا وليّ و جانشين خداوند به سوي شما فرستاده تا حقّ الهي را از شما بستانم.
اين دست از سخنان امام ترديدي باقي نمي گذارد در اينکه از نگاه ايشان، فرمانروايي خاستگاه الهي دارد و زمامدار به نيابت از خداوند فرمان او را به اجرا مي گذارد، به همين دليل علي(ع) از حکومتش تعبير به «سلطان الله» و «سلطان الاسلام» مي نمايد و تئوري پردازاني چون امام خميني و شهيد صدر نيز اين اصطلاح گذاري را پذيرفته و به کار برده اند.
براي نظريه «خليفة اللهي» ويژگيها و مزايايي در گفته هاي امام علي(ع) مطرح شده است که با تمام سرفصلهاي مورد توجه فلاسفه سياسي ارتباط پيدا مي کند. در اين نوشتار مي کوشيم اين سرفصلها را که به طور فشرده عبارتند از: پيدايش حکومت، شرايط حاکمان و زمامداران، وظايف و مسئوليتهاي اوليه و مشروعيت سياسي، به صورت گذرا بررسي مي کنيم و تفاوتها و نشانه هاي نظريه خليفة اللهي را با ساير نظريات به ويژه تئوکراسي آشکار سازيم.
تاريخچه پيدايش حکومت و راز تشکيل جامعه سياسي که از محورهاي شناخته شده در فلسفه سياست مي باشد، هميشه مورد توجه خداوندان انديشه سياسي بوده و به گونه هاي مختلف بدان پاسخ داده شده است.
«روسو» بر اين باور است که انسانهاي طبيعي زندگي آرماني داشته اند، ولي با پيدايش مالکيت خصوصي خصومت اوج گرفت و اين زمينه ساز انعقاد قرارداد اجتماعي و تشکيل حکومت شد. «جان لاک» مانند روسو بشر طبيعي را مهرورز و همگرا مي داند، ولي قرارداد اجتماعي را ضرورت برخاسته از وجود افراد فاسد و شرور مي شناسد و نه مالکيت شخصي!
«توماس هابز» عقيده دارد که بشر اوليه درنده خو و وحشي بوده است؛ به همين دليل آميزش اجتماعي آنها آميخته با دردسر هميشگي بوده و سبب امضاي قرارداد اجتماعي شده است.
اما نظريه «خليفة اللهي» در پيشينه و پيدايش حکومت ترديدي به خود راه نمي دهد و پيامبران، تدبيرگران حيات اجتماعي معرفي مي گردند. امام علي(ع) ضمن بيان اين مطلب، حضرت آدم را که نخستين بار خداوند عنوان خليفه را «إنّي جاعل في الأرض خليفة» (بقره/ 30) در مورد او به کار گرفت، به عنوان نخستين پرچمدار آباداني در زمين معرفي مي نمايد:
«... فأهبطه بعد التوبة ليعمر أرضه بنسله، و ليقيم الحجّة علي عباده... .»
خداوند پس از توبه او را (آدم) به زمين فرود آورد تا با فرزندانش زمين او را آباد کند، و از جانب خدا بر بندگانش حجتي باشد.
سپس امام به انتقال خلافت به جانشينان انبيا به طور کلي و به جانشين پيامبر(ص) به طور مشخص اشاره دارد که به معناي تداوم سير تکاملي و تداوم نظريه «خليفة اللهي» مي باشد. امام ذيل آيه 247 سوره بقره مي فرمايد:
«ايها الناس انّ لكم في هذه الآيات عبرة، لتعلموا أنّ الله جعل الخلافة و الأمر بعد الأنبياء في أعقابهم.»
اي مردم؛ براي شما در اين آيات پندي است تا بدانيد که همانا خداوند بعد از پيامبران، خلافت و فرمان روايي را در نسل آنان قرار مي دهد.
در مورد پيامبر(ص) مي فرمايد:
«و خلّف فيکم ما خلفت الأنبياء في أممها، إذ لم يترکوهم هملا بغير طريق واضح و لا علم قائم.»
رسول گرامي اسلام در ميان شما مردم جانشيناني برگزيد چنان که تمام پيامبران براي امت هاي خود برگزيدند، زيرا آنها هرگز انسانها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفي راهي روشن و نشانه اي استوار از ميان مردم نرفتند.
از سخنان امام اين مطلب به وضوح قابل استفاده است که تداوم خلافت الهي يک اصل است که اگر رعايت نشود اهمال در هدايت مردم خواهد بود و راهکار آن مي تواند وراثت عالمان از پيامبران باشد که در سنت از آن سخن رفته است، چه آن که در کلام امام علي(ع) وراثت تعبير ديگري از خلافت تلقي شده است؛ آنجا که مي فرمايد:
«أري تراثي نهبا، حتي مضي الأول لسبيله، فأدلي بها الي فلان.»
مي ديدم که ميراثم به غارت رفته است، تا آن گاه که اولي (ابوبکر) به راه خود رفت و آن را پس از خود به فلان (عمر) واگذار کرد.
شرايط رهبري
طبيعت جانشيني انسان از خدا اقتضا دارد که خليفه اخلاق الهي داشته باشد، در عمل پي گير مراد خداوند بوده در مقام داوري بر پاي حکم حق به دادرسي بپردازد، و در يک سخن، صفات و کارهايش يادآور حضور و اعمال نفوذ خداوند باشد.
امام علي(ع) گويا با توجه به ضرورت اين تناسب، در مقام برشمردن شرايط رهبري از نگاه قرآن، آگاهي، توانايي و اطاعت را سه عنصر اساسي لياقت در زمامدار مي داند. به عبارت ديگر از نظر امام، خداوند اجازه فرمانروايي را به کسي تفويض مي کند که به مقاصد الهي آشنا، به بندگي او پاي بند و به اجراي فرمان او بين مردم توانا باشد. پيام آشکار اين ويژگيها اين است که بدون علم به قرآن و سنت، وارستگي اعتقادي، اخلاقي و رفتاري و توان جسمي، مديريتي و سياسي، نه کسي استحقاق داوطلب شدن را دارد و نه مردم مجازند که با وي بيعت نمايند.
به هر حال نمونه هايي را از سخنان امام در اين باب مطالعه مي کنيم:
نمونه اول:
«ايّها الناس إنّ لکم في هذه الآيات [«ألم تر الي الملأ من بني اسرائيل من بعد موسي إذ قالوا لنبيّ لهم ابعث لنا ملکاً... قال لهم نبيّهم إنّ الله بعث لکم طالوت ملکاً... إنّ الله اصطفاه عليکم و زاده بسطة في العلم و الجسم و الله يؤتي ملكه من يشاء»] عبرة، لتعلموا أنّ الله جعل الخلافة و الإمرة بعد الأنبياء في أعقابهم، و أنّه فضل طالوت و قدّمه علي الجماعة باصطفائه و زيادة بسطته في العلم و الجسم، فهل تجدون أنّ الله اصطفي بني اميّة علي بني هاشم، و زاد معاوية علي بسطة في العلم و الجسم.»
مردم! همانا براي شما در اين آيات اندرزي است تا بدانيد که خدا پس از پيامبران، خلافت و فرمانروايي را در نسل آنان قرار مي دهد و او طالوت را به سبب دانايي و توانايي زياد بر آن گروه برتري بخشيد. آيا باور داريد که خدا بني اميه را بر بني هاشم برگزيده و به معاويه بيش از من دانايي و توانايي داده است.
نمونه دوم:
«و کتاب الله يجمع لنا ما شذّ عنا، و هو قوله «اولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في کتاب الله» (انفال/ 75)، و قوله «إنّ أولي الناس بإبراهيم للذين اتبعوه و هذا النبيّ و الذين آمنوا و الله وليّ المؤمنين» (آل عمران/ 68). فنحن مرّة أولي بالقرابة، و تارة أولي بالطاعة.»
كتاب خدا فراهم مي آورد آنچه را که به ما نرسيده است؛ در اين آيه که مي فرمايد:
«و خويشاوندان، بعضي سزاوارترند از بعضي ديگر در کتاب خدا» و نيز: «شايسته ترين مردم به ابراهيم آنان هستند که پيرو او شدند؛ و اين پيامبر و کساني که ايمان آوردند، و خدا وليّ مؤمنان است» پس ما يک بار به خاطر خويشاوندي به خلافت سزاوارتريم، و به خاطر اطاعت از خدا بار ديگر.»
نمونه سوم:
«و قد أخبرکم الله أنّ أولي الأمر هم المستنبطون للعلم.»
خداوند به شما خبر داده است که صاحبان امر (زمامداران) کساني هستند که توان استنباط علم را دارند و به صورت ريشه اي از مسائل آگاهند.
مقصود امام اين آيه قرآن است:
«و إذا جاءهم أمر من الأمن او الخوف أذاعوا به و لو ردّوه إلي الرسول و إلي أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم» نساء/83
و آن گاه که آنها را امن يا خوفي رسد، انتشار مي دهند و اگر او را به پيامبر و حاکمي از خودشان ارجاع مي دادند، بي گمان آن را صاحبان درک و بصيرت مي دانستند.
نمونه چهارم:
«أفينبغي أن يکون الخليفة علي الامّة إلاّ أعلمهم بكتاب الله و سنة نبيّه، و قد قال الله: «أفمن يهدي الي الحقّ أحقّ أن يتبع أم من لا يهدّي إلاّ أن يهدي فما لكم كيف تحكمون» (يونس/ 35)، و قال الله: «إنّ الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم» (بقره/ 247)
آيا سزاوار است كه جز آگاه ترين امت به قرآن و سنت بر آنان حکومت کند، حال آن که خداوند مي فرمايد: «آيا کسي که هدايت به سوي حق مي کند براي پيروي شايسته تر است، يا آن کس که خود هدايت نمي شود مگر هدايتش کنند! شما را چه مي شود! چگونه داوري مي کنيد» و فرموده است «همانا خداوند او را برگزيده بر شما و او را دانايي و توانايي بسيار داده است.
نمونه پنجم:
«ايّها الناس، إنّ أحقّ الناس بهذا الأمر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر الله فيه، فان شغب شاغب استعتب، فإن أبي قتل.»
مردم! سزاوارترين مردم به خلافت کسي است که در ادار آن نيرومندتر و نسبت به فرمان الهي در مورد آن داناتر باشد، تا هر که آشوب کرد و فتنه برانگيخت به حق بازگردانده شود، و اگر امتناع ورزيد نابود گردد.
همان گونه که پيداست اظهارات امام عموميت دارد و شرايط ياد شده را فراموردي و همه زماني مي داند، يعني همان گونه که در عصر پيامبران سلف، دانايي بيشتر، شرط رهبري شمرده مي شد، در مورد اسلام و مسلمين نيز اين شرط اجتناب ناپذير است و حتّي در عصر غيبت نيز بايد رعايت گردد.
بنابراين اگر امام(ع) به طور مشخص بر حقانيت خود و اهل بيت پاي مي فشارد، از باب بيان مصداق استثنايي اصول ياد شده است، چنان که مي فرمايد:
«لا يقاس بآل محمد من هذه الامة أحد، و لا يسوّي بهم من جرت نعمتهم عليه أبداً، هم أساس الدين و عماد اليقين، اليهم يفئ الغالي، و بهم يلحق التالي، و لهم خصائص حقّ الولاية، و فيهم الوصية و الوراثة.»
از اين امت كسي با آل محمد قابل مقايسه نيست، پرورش يافتگان نعمت هدايت آل پيامبر(ص) با خود آنها برابري نمي توانند کرد، آنان اساس دين و پايه هاي يقين مي باشند، افراط گران بايد به سوي آنها بازگردند و درجاماندگان بدانان ملحق شوند، تمام ويژگيهاي لازم براي فرمانروايي در آنها جمع است و وصايت و وراثت در مورد آنها ثابت مي باشد.
امام، شرط مزبور را شرايط تمام کارگزاران دولت نيز مي داند و اين مطلب از توصيه هاي حکومتي امام به روشني استفاده مي شود:
امام به مالک اشتر مي نويسد:
«فاصطف لولاية أعمالك أهل الورع و العلم و السياسة.»
برگزين براي کارهايت کساني را که از تقوا، دانش و مهارت سياسي لازم برخوردارند.
خطاب به محمد ابي بکر مي فرمايد:
«و إنّي اوصيكم بتقوي الله فيما أنتم عنه مسؤولون، و عمّا أنتم اليه صائرون، فانّ الله قال في كتابه: «كل نفس بما كسبت رهينة» (مدّثر/ 38) و قال «يحذّركم الله نفسه و إلي الله المصير» (آل عمران/ 28)، و قال: «فوربّک لنسألنّهم أجمعين. عمّا کانوا يعملون» (حجر/ 93-92) فعليکم بتقوي الله، فانّها تجمع من الخير ما لا يجمع غيرها، و يدرک بها من الخير ما لا يدرک بغيرها من خير الدنيا و خير الآخرة، قال الله: «و قيل للذين اتقوا ماذا أنزل ربّكم قالو خيراً للذين أحسنوا في هذه الدنيا حسنة و لدار الآخرة خير و لنعم دار المتقين» (نحل/ 30)
همانا شما را سفارش مي كنم به تقواي الهي در مورد آنچه مسئول آن هستيد و کسي که به سوي او باز مي گرديد، خداوند مي فرمايد: «هرکس در گرو اعمال خويش است» و مي فرمايد: «خداوند شما را از نافرماني خويش بر حذر مي دارد و بازگشت به سوي اوست» و مي گويد: «به پرودگارت سوگند که از هم آنها سؤال خواهيم نمود، از آنچه انجام داده اند». پس تقواي الهي را پيشه سازيد که برکات دنيوي و اخروي را فراهم مي آورد، و جز با تقوا به دست نمي آيد؛ خداوند مي فرمايد: «به پرهيزگاران گفته شد: پروردگار شما چه چيز نازل کرده است؟ گفتند: خير و نيکي براي کساني که در اين دنيا نيکي پيشه مي کنند، و همانا خانه آخرت خير است، چه خوب است سراي تقواپيشگان.
پافشاري امام بر وجود شايستگيهاي رهبري در تمام کارگزاران، بر اين اساس است که همه در فرمانروايي سهم دارند و همکاران رهبر به شمار مي آيند. به همين دليل آن حضرت به عثمان بن حنيف مي فرمايد:
«أعينوني بورع و اجتهاد و عفّة و سداد.»
مرا با پرهيزکاري، کوشايي، پاکدامني و درست کاري تان ياري رسانيد.
در مقام مخالفت با بقاي معاويه در ولايت شام در پاسخ مغيره که ماندن وي را در مقام خود به طور موقت پيشنهاد داده بود، مي فرمايد:
«لا يسألني الله عن توليته علي رجلين من المسلمين ليلة سوداء أبداً «و ما كنت متخذ المضلّين عضداً» (كهف/ 51.)
نمي خواهم به دليل ابقاي ولايت معاويه بر دو مرد مسلمان، گرچه به مدت يک شب تاريک، مورد مؤاخذه و بازخواست الهي قرار گيرم؛ «هيچ گاه گمراه کنندگان را دستيار خود قرار نمي دهم».
در پايان اين فصل، شايان ذکر است که در نظريات سياسي غير ديني نيز ـ چه سنتي و چه جديد ـ به شرايط رهبري توجه شده است؛ از باب نمونه:
از نظر سقراط کسي که از معرفت برخوردار است هيچ گاه به راه خطا نمي رود و گناه نمي کند، پس معرفت در سياستمدار، استوارترين ضامن ايمني فرمانبردارانش از گمراهي و زيان و ستم است.
افلاطون نيز تحقق مدينه فاضله و پايان يافتن گرفتاريهاي دولتها و ملتها را در گرو اين مي داند که فيلسوفان، شهريار شوند، يا شهريار رو به فلسفه آورد.
منتسکيو فضيلت و تقوا را اساس دموکراسي و عامل جلوگيري از بروز جاه طلبي و تباهي جمهوري مي شناسد.
«ژان بدن» بر اين باور است که واگذاري قدرت از سوي نجبا يا مردم به حاکم، با اعتماد به آزادمردي و مروّت او صورت مي گيرد.
ولي شرايط ياد شده در گفتار فلاسفه سياسي نه از وضوح و شفافيت بهره مند است و نه ضمانت اجرا دارد. به عکس آنچه که در نظريه خليفة اللهي مطرح است که در کنار وضوح معنايي، ترس از خدا، نظارت مردم و اعتقاد به پاداش و کيفر الهي و قابل ارزيابي بودن آن شرايط از سوي افراد خبره جامعه، پايبندي به آنها را تضمين مي کند و نگرانيها را از ميان مي برد و روحيه هواپرستي را در کارگزار کنترل مي کند. امام علي(ع) به مالک اشتر مي نويسد:
«أمره بتقوي الله و ايثار طاعته و اتباع ما أمر به من فرائضه و سننه... و أمره أن يکسر نفسه من الشهوات، و يزعها عند الجمحات، فانّ النفس أماره بالسوء إلاّ ما رحم الله.»
او را به ترس از خداوند فرمان مي دهد، و اينکه اطاعت خدا را مقدم دارد و از دستورات الهي اعم از واجبات و سنت هاي او پيروي کند، به او فرمان مي دهد که نفس خود و خواسته هاي خودسرانه او را مهار کند« همانا نفس همواره به بدي فرمان مي دهد جز آن که از رحمت پروردگارش برخوردار است».
وظايف دولت
کساني که دولت را ابزار و وسيله مي شناسند، به دو گروه سنتي و نوگرا تقسيم مي شوند. بارزترين ويژگي سنت گرايان اين است که به فرد و جامعه و تربيت و تأمين به طور يکسان و همزمان توجه دارند.
افلاطون مي گفت: فرمانروايان دو وظيفه دارند؛ يکي حفظ سازمان اجتماعي و ديگري فراهم آوردن موجبات کمال سرشت افراد، و اين دو وظيفه از هم جدا نيستند، بلکه دو روي يک سکه اند، پس فرمان راندن به معناي درست خود همان تربيت کردن است که به معناي پروراندن فضايل به وديعت نهاده شده در آدمي مي باشد.
ارسطو مهم ترين وظيفه دولت را اصلاح عيوب اخلاقي شهروندان و تلقين فضايل نفساني به آنها مي دانست و مي گفت: دولتي که از انجام دادن اين وظيفه مهم غفلت نمايد و به اصلاح عيوب ظاهري شهروندان بسنده کند، وظيفه اساسي خود را به عنوان دولت ايفا نکرده است، جلو مجرمي را با ترساندن وي از کيفر عملي که مي خواهد مرتکب شود گرفتن، مفهومي جز اين ندارد که دولت کوچک ترين قدمي براي تهذيب اخلاق و دادن تربيت صحيح به وي برنداشته است.
با افول نظريه سياسي سنتي، عرصه وظايف دولت محدود شد و تجدّدگرايان با تأکيد بر اصالت فرد، و اصالت فايده، توجه به کمال اخلاقي را از دايره وظايف دولت خارج نموده و هدف اصلي دولت را حفظ صلح، نظم، امنيت، عدالت، آزادي و رفاه افراد دانستند. و بدين ترتيب با دخالت دولت در آزادي فردي مخالفت کردند؛ با اين استدلال که وقتي دولت کار تربيتي را به عهده گيرد، نتيجه اين خواهد بود که خصوصيات اخلاقي اتباع آن به تدريج يکسان گردد، و اين روش به برتري جامعه بر فرد و فدا شدن فرد در راه مصلحت جمعي مي انجامد.
تجدّدگرايان از اين نيز پيش تر رفته و در مقام دفاع از آزادي فردي و اثبات نادرستي دخالت دولت در تربيت افراد، باور به سرشت قابل پرورش در انسان را خيال پردازي دانستند.
ماکياولي که نخستين منتقد فلسفه سياسي سنتي قلمداد شده است مي گفت: سرشت آدمي او را به فضيلت هدايت نمي کند؛ بايد فضيلت را در چارچوب خير عمومي تعريف کرد، منظور از خير عمومي اهدافي است که در عمل از سوي جوامع دنبال مي شود، اين اهداف عبارتند از آزادي از سلطه بيگانه، ثبات، حکومت قانون، کاميابي، شکوه و جلال و فرمانروايي. فضيلت در معناي عملي کلمه عبارت است از مجموع عادتهايي که براي رسيدن به اين اهداف، سودمند يا ضروري است. اين هدف و تنها اين هدف است که اعمال ما را فضيلت مي بخشد، هر چه عملاً در جهت اين هدف انجام شود خوب است؛ اين هدف تمام وسائل را توجيه مي کند.
توماس هابز، در راستاي تأييد ماکياولي مدّعي شد که خوبي و بدي جنبه اعتباري دارد، وقتي ما چيزي را خوب يا بد مي دانيم، ملاک قضاوت ما رغبت ما به آن چيز است يا نفرت از آن. گذشته از اين، خوبي و بدي جنبه شخصي دارد، يعني ما چيزهايي را خوب مي ناميم که موافق ميل ما باشد.
آدميان اسير عواطف و خواهشهاي خويشند و براي ارضاي آن خواهشها به رقابت روي مي آورند و کينه توز و بدخواه يکديگر مي شوند، اگر قانون و دولتي در کار نباشد اين دشمني طغيان مي کند و جنگ همه بر ضد همه راه مي افتد.
با نگاهي به اظهارات دانشمندان در باب وظايف دولت، پي مي بريم که تنها لاک و هابز نيستند که نظريه سياسي شان بر برداشتي از طبيعت بشر استوار است، بلکه ساير فلاسفه سياسي نيز به گونه اي ديدگاه سياسي خود را به انسان شناسي پيوند داده اند.
در اين ميان وظايف دولت با تفسير امام(ع) به طور همزمان، مصالح و رفاه مادي و معنوي فرد و جامعه را بر اساس نسخه آسماني قرآن تأمين مي نمايد، از اين رو با نظريه سياسي سنتي و جديد غرب تفاوت اساسي پيدا مي کند.
امام(ع) در آغاز عهدنامه مالک اشتر چارچوب کلي وظايف دولت را اين گونه به تصوير مي کشد:
«هذا ما أمر به عبدالله عليّ أميرالمؤمنين، مالک بن الحارث الأشتر، في عهده اليه حين و لاّه مصر جباية خراجها و جهاد عدوها و استصلاح أهلها و عمارة بلادها.»
اين فرمان بنده خدا، علي، اميرمؤمنان است به مالک بن حارث اشتر؛ هنگامي که او را والي مصر قرار داد براي جمع آوري خراج، جهاد دشمنان، مصلحت سنجي اهالي و آباداني شهرهاي آن کشور.
در اين سخن امام(ع)، وظايف دولت در سه محور اصلي خلاصه شده است:
الف: تأمين اقتصادي
جمع آوري خراج، اشاره اي است به يکي از منابع دولت در عصر امام که در خدمت فقرزدايي قرار مي گرفت. «فيء» و «صدقات» نيز دو منبع مالياتي ديگري است که امام(ع) نحوه دريافت، نگهداري و تقسيم آنها را با هدفگيري ويژه اي مورد توجه قرار مي دهد و در پي اين است که از فشار بر پرداخت کنندگان و پيدايش فاصله طبقاتي پيش گيري نمايد. از اين رو خطاب به يکي از مسئولان جمع آوري صدقات مي فرمايد:
«لا تبغين لهم رزقاً يأکلونه و لا کسوة شتاء و لا صيف، و لا تضربن رجلاً منهم سوطاً في طلب درهم، و لاتبيعن لهم دابة يعملون عليها، فانا لم نأمر بذلك، انّما أمرنا أن نأخذ العفو [«يسألونك ماذا ينفقون قل العفو» (بقره/ 219)]
خوراك، لباس زمستاني و لباس تابستاني آنان را نگيريد، براي پول کسي را نزنيد. حيواني که ابزار کار آنان است در معرض فروش قرار ندهيد، براي اينکه ما چنين مأموريتي نداريم، ما مأموريت داريم که زائد بر ضروريات زندگي را دريافت داريم.
امام، مسئولان جمع آوري خراج را نيز از ظلم و سخت گيري بر اهل کتاب و هموطنان غير مسلمان بر حذر مي دارد، ولي اعتماد بر آنان را به عنوان اهل راز نادرست مي شمارد:
«فلتکن... جلباب ليّن بطرف من الشدّة في غير ظلم و لانقص... و لا تتخذ من دون الله أولياء فقد قال الله: «لاتتخذوا بطانة من دونكم لايألونكم خبالاً» (آل عمران)/ 118)، و قال في اهل الكتاب «لاتتخذوا اليهود والنصاري أولياء» و قال «و من يتولّهم منكم فانّه منهم» (مائده/ 56-51).»
با آنان چون پوستيني باش که نرمي را با درشتي به هم آميخته است، البته در درشتي به مرز ستم و کاستي نزديک مشو، غير خدا را دوست مگير، همانا خداوند مي فرمايد: «از غير هم دينان خود دوست صميمي همراز نگيريد، چه آن که آنها از ايجاد فساد در کارها ذره اي کوتاهي نمي کنند» و مي فرمايد «يهود و نصاري را به دوستي مگيريد» و «هرکه از شما با آنان دوستي کند، از آنها خواهد بود».
آنجا که امر دائر است بين آبادسازي و جمع آوري خراج و زيان مسلمانان، امام بي درنگ جانب آباداني را ترجيح مي دهد.
«وليکن نظرک في عمارة الأرض أبلغ من نظرك في استجلاب الخراج ... و من طلب الخراج بغير عمارة أخرب البلاد.»
بايستي آباداني را بيشتر از گردآوري خراج مورد توجه قرار دهي ... هر که بدون راه اندازي آباداني در پي جمع آوري خراج باشد شهرها را به ويراني مي کشاند.
از نگاه امام، نابساماني اقتصادي تنها از برخورد نادرست با پرداخت کنندگان ماليات نشأت نمي گيرد، بلکه توزيع غيرعادلانه نيز آشفتگي اقتصادي به بار مي آورد، به همين دليل امام تقسيم نامتعادل بيت المال را غيرمنطقي، مخالف دستور قرآن و از مصاديق اسراف و تبذير مي شناسد.
«لو کان المال لي لسوّيت بينهم، کيف و انما المال مال لله، ألا و إنّ إعطاء المال في غير حقّه تبذير و اسراف.»
اگر اين مال، ملک شخصي من مي بود، به طور مساوي بين مردم تقسيم مي کردم، پس چگونه برابري را رعايت نکنم در حالي که مال، مال خداوند است. بدان که دادن مال بدون استحقاق، زياده روي و اسراف است.
«فليس لأحد من خلق الله عندنا فضل الاّ بطاعة الله و طاعة رسوله و اتباع كتابه و سنة نبيّه، ... يقول الله «يا أيها الناس إنّا خلقناكم من ذكر و أنثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا إنّ اكرمكم عندالله أتقاكم» (حجرات/ 13) ... فأما هذا الفئ فليس لأحد فيه علي أحد أثرة، قد فرغ الله من قسمه، فهو مال الله و أنتم عبادالله المسلمون.»
از نگاه ما، کسي از آفريدگان بر ديگري برتري ندارد جز به سبب اطاعت خداوند و رسولش و تبعيت از قرآن و سنّت پيامبر؛ خداوند مي فرمايد: «مردم! همانا آفريديم شما را از مرد و زني، آن گاه شما را به صورت دسته ها و قبيله ها درآورديم تا يکديگر را بشناسيد، همانا گرامي ترين شما با تقواترين شماست» در اين «فيء» کسي بر کسي برتري ندارد، خداوند پيش از اين آن را تقسيم کرده است، پس آن مال خدا و شما مسلمانان، بندگان خدا هستيد.
ب: اصلاح انسان
امام با نگاه انسان شناسانه و روان شناسانه به مطالعه نيازهاي معنوي و کمال اخلاقي انسان پرداخته تأمين آن را در سايه دين و تعاليم قرآن امکان پذير مي شناسد:
«انّ الله لما خلق خلقه أراد أن يکونوا علي آداب رفيعة و اخلاق شريفة، فعلم أنّهم لم يكونوا كذلك إلاّ بأن يعرّفهم مالهم و ما عليهم، و التعريف لايكون إلاّ بالأمر و النهي، والأمر و النهي لايجتمعان إلاّ بالوعد و الوعيد، والوعد لايكون إلاّ بالترغيب، و الوعيد لايكون إلاّ بالترهيب، و الترغيب لايكون إلاّ بما تشتهيه أنفسهم و تلذّ به أعينهم، والترهيب لايكون إلاّ بضدّ ذلك. ثمّ خلقهم في دار و أراهم طرفاً من اللذات ليستدلوا به علي ما وراءهم من اللذات الخالصة التي لا يشوبها ألم، ألا و هي الجنة، و أراهم طرفاً من الآلام ليستدّلوا به علي ما وراءهم من الآلام الخالصة التي لا يشوبها لذّة، ألا و هي النار، فمن أجل ذلك ترون نعم الدنيا مخلوطاً بمحنها، و سرورها ممزوجاً بكدرها و همومها.»
خداوند چون انسانها را آفريد، اراده کرد که آنها از آداب والا و اخلاق شريف برخوردار باشند، و آگاه بود که اين ميسّر نيست جز با شناخت امور سودمند و زيانبار، چنين شناختي راهي جز امر و نهي نداشت، امر و نهي کنار هم قرار نمي گيرد جز با وعده پاداش و کيفر، و آن دو تحقق نمي يابند جز با ايجاد رغبت و ترساندن. ايجاد رغبت، وسيله اي جز چيزهاي مورد پسند نفس و چشم نواز ندارد، و ترساندن نيز با ضد آنها محقق مي گردد. پس آنها را در عالمي قرار داد تا نمونه اي از لذتها و رنجها را ديده بدان وسيله به لذتهاي بهشت و رنجهاي جهنم پي ببرند، به همين دليل نعمتهاي دنيوي آميخته با محنت، و شاديهاي آن همراه با رنج و ناگواري مي باشد.
تعالي اخلاقي که در اين متن، نتيجه رعايت حلال و حرام، بايدها و نبايدهاي شرعي و آشنايي با معارف هستي شناختي تلقي شده است، در حقيقت دليل و فلسفه دست يازيدن دولت به عنوان عهده دار مقام خلافت الهي به پاسداري از دين، آموزش و پرورش مردم، اجراي مقررات و دادرسي دانسته شده است و اساس توصيه ها و اقدامات حکومتي امام علي(ع) در رابطه با مسئوليتهاي يادشده شمرده مي شود، از باب نمونه امام(ع) در راستاي بيان خطوط کلي و اساسي وظايف مالک اشتر مي فرمايد:
«... أن ينصرالله بقلبه و يده و لسانه، فإنّه جلّ اسمه قد تکفّل بنصر من نصره و اعزاز من أعزّه [ان تنصروا الله ينصرکم» (محمد/ 7)]
او (مالک) وظيفه دارد که با قلب و دست و زبانش به ياري خداوند بپردازد، بدان دليل که خداوند تعهد سپرده است که ياري و عزت دهد به کسي که به ياري او مي شتابد و در جهت پيروزي او تلاش مي نمايد.
در سفارشي به محمد بن ابي بکر والي مصر پس از شهادت مالک مي نويسد:
«ادع الي سبيل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة»
با حكمت و اندرز نيك به سوي راه خدا فرا خوان.
درباره نقش آموزشي و تربيتي خود مي فرمايد:
«قد دارستکم الکتاب، و فاتحتکم الحجاج، و عرفتکم ما انکرتم، و سوغتکم ما مججتم.»
کتاب خدا را به شما آموختم، راه و رسم استدلال را به شما آموزش دادم، و آنچه را نمي شناختيد به شما شناساندم، و دانشي را که به کامتان سازگار نبود جرعه جرعه به شما نوشاندم.
«ألم اعلم فيکم بالثقل الأکبر... قد رکزت فيکم راية الايمان، و وقفتكم علي حدود الحلال و الحرام، و ألبستكم العافية من عدلي، و فرشتكم المعروف من قولي و فعلي، و أريتكم كرائم الأخلاق من نفسي.»
آيا در ميان شما بر اساس قرآن عمل نکردم؛ ... آيا پرچم ايمان را در بين شما استوار نساختم و به حدود و مرزهاي حلال و حرام آگاهتان نکردم؛ مگر من لباس عافيت را با عدالت پيشگي خود بر اندام شما نپوشاندم و نيکي ها را با رفتار خود در ميان شما رواج ندادم و ملکات انساني را در افق ديدتان قرار ندادم؟
در باب تطبيق احکام با نظارت حکومتي به فرماندار مکه قثم بن عباس توصيه مي نمايد:
«مر اهل مكّة ألاّ يأخذوا من ساكن أجراً، فانّ الله يقول: «سواء العاكف فيه و الباد» (حج/ 25)، والعاكف المقيم به، و الباد الذي يحجّ اليه من غير أهله.»
دستور ده به اهل مکه که از حاجيان غير اهل مکه اجرت مسکن نگيرند، زيرا خداوند مي فرمايد: «اهالي مکه و حاجيان يکسانند». عاکف اقامت کننده در مکه است و بادي کسي است که مکي نيست و به قصد حجّ به آن سرزمين قدم مي گذارد.
به امام حسن(ع) سفارش مي نمايد:
«و ايّاک أن تقتل بي غير قاتلي، فانّ الله يقول: «و لاتزر وازرة وزر أخري» (انعام/ 164)
«مبادا به سبب من کسي جز کشنده مرا بکشي، چه آن که خداوند مي فرمايد: هيچ کسي بار ديگري را بر دوش نگيرد».
بدين ترتيب، نظريه سياسي قرآن با اصول نظريه دموکراسي ناسازگار است، زيرا در انديشه دموکراسي مي خوانيم:
«حکومت دموکراتيک از آن نظر که يک حکومت است هيچ تفسيري از جهان، انسان و هيچ عقيده و آييني را برتر از ديگري نمي شناسد و هيچ فلسفه اي را مقدم بر فلسفه ديگر نمي دارد... قانون گذاريِ چنين حکومتي از آراء و عقايد مردم تبعيت مي کند.»
ج: سرکوب دشمنان
دشمن در انديشه سياسي ـ قرآني امام(ع) در دشمنان خارجي خلاصه نمي شود، بلکه مخالفان داخلي نظام را نيز شامل است، همان گونه که عدالت خواهي دولت اختصاص به مسلمانان ندارد و هم پيمانان غير مسلمان و اهل ذمه را نيز در بر مي گيرد. بر اين اساس امام در نامه اي به محمد بن ابي بکر مي نويسد:
«أمر بتقوي الله، و باللين للمسلم، و بالغلظة علي الفاجر، و بالعدل علي اهل الذمّة.»
محمد موظف است به رعايت تقواي الهي و نرمي با مسلمانان و سختگيري بر فاجر و برخورد عادلانه با اهل ذمه.
به فرماندهي به نام معقل بن قيس هنگام عزيمت او به قصد رويارويي نظامي با مجموعه تحت رهبري «خريت بن راشد» خارجي مي گويد:
«يا معقل، اتّق الله ما استطعت، فانّه وصيّة الله للمؤمنين. لاتبغ علي أهل القبلة، و لاتظلم أهل الذمّة، و لاتتكبّر فانّ الله لايحبّ المتكبّرين.» (نحل/ 23)
معقل! تقواي الهي را تا مي تواني پيشه کن که سفارش خداوند به مؤمنان است. بر اهل قبله (مسلمانان) و اهل ذمّه ستم روا مدار، و تکبّر نورز که همانا خداوند متکبّران را دوست ندارد.
بنابراين هر غيرمسلماني دشمن نيست، آن دسته از غيرمسلمانان که اهل ذمّه هستند و خراج مي پردازند شهروندان برخوردار از عدالت دولت به شمار مي آيند، البته با نگهداري جانب احتياط و توجه به فراخواني قرآن با شيوه برتر!
چنان که پيش از اين آورديم که امام با استناد به قرآن، مالک را از دوستي صميمانه با يهود و نصارا برحذر مي دارد. نيز به قاضي اهواز توصيه مي نمايد:
«لاتجادل أهل الکتاب الاّ بالتي هي أحسن، بالكتاب و السنّة.»
با اهل كتاب جز با روش برتر، بر اساس كتاب و سنّت، جدال مكن.
فاجراني را که سخت گيري بر آنان لازم است مي توان به دو دست قانون شکنان و مخالفان نظام تقسيم کرد. آنچه که در انديشه سياسي تبيين شده از سوي امام قابل توجه مي نمايد، برخورد با مخالفان نظام است که امام از آنها به عنوان مخالفان و دشمنان مردم و کشور ياد نموده و جهاد با آنها را مانند جهاد با کافران و متجاوزان خارجي لازم شمرده است، بدان جهت که از نگاه انگيزه و هدف، همسان آنان مي باشند!
امام(ع) دنياپرستي، برتري جويي، فسادافکني، و دين ستيزي را انگيزه مشترک گروه هاي داخلي مخالف نظام ديني معرفي مي کند و بر اين اساس جهاد با آنها را اجتناب ناپذير مي شناسد:
«فلمّا نهضت بالأمر نکثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون، كأنّهم لم يسمعوا الله يقول «تلك الدار الآخرة تجعلها للذين لايريدون علوّاً في الأرض و لافساداً و العاقبة للمتقين» (قصص/ 83). بلي و الله لقد سمعوها و وعوها، و لكنّهم حليت الدنيا في أعينهم و راقهم زبرجها.»
آن گاه که حکومت را در دست گرفتم، جمعي پيمان شکستند، گروهي از دايره دين خارج شدند و برخي راه ستمگري را پيش گرفتند، گويا نشنيده بودند کلام خداوند را که مي فرمايد: «سراي آخرت را براي کساني برگزيديم که خواهان سرکشي و فساد در زمين نباشند، و آينده از آن پرهيزکاران است» آري! به خدا سوگند آن را شنيده و فراگرفته بودند، اما دنيا در ديد آنها زيبا نمود و زيور آن چشمهاشان را خيره کرد.
ضمن دعوت مسلمانان به جنگ با معاويه نقش تخريبي او را اين گونه توضيح مي دهد.
«قاتلوا من حادّ الله و حاول أن يطفئ نور الله، قاتلوا الخاطئين القاتلين لأولياء الله، المحرفين لدين الله، الذين ليسوا بقرّاء للکتاب و لافقهاء في الدين و لاعلماء بالتأويل و لا لهذا الأمر بأهل في دين و لاسابقة في الاسلام، و الله لو ولّوا عليكم لعملوا فيكم بعمل كسري و قيصر.»
بجنگيد با خطاکاران، کشندگان اولياء خداوند و تحريف کنندگان دين خدا که نه قرآن مي خوانند، نه شناخت ديني دارند، نه آگاه به تأويل هستند، و از نظر دينداري و پيشينه مسلماني نيز شايسته زمامداري نمي باشند، به خدا سوگند اگر بر شما تسط يابند چون کسري و قيصر رفتار مي کنند.
امام در توصيف طرفداران معاويه مي فرمايد:
«ألا و إنّ مصر قد افتتحها الفجرة أولياء الجور و الظلم، الذين صدّوا عن سبيل الله و بغوا للاسلام عوجاً.»
بدانيد! همانا مصر توسط فاجران حامي ظلم و ستم، همانها که راه خدا را مي بندند و اسلام را به صورت کج مي خواهند، اشغال شده است.
در نامه اي که به معقل بن قيس فرستاد تا بر طرفداران «خريّت» بخواند امام نقش ويرانگر او را اين گونه توضيح مي دهد:
«فإنّي أدعوکم الي کتاب الله و سنة نبيّه، و أن أعمل فيكم بالحق و بما أمر الله في كتابه، فمن رجع منكم الي رحله و كفّ يده و اعتزل هذا المارق ... المحارب الذي حارب الله و رسوله و المسلمين و سعي في الأرض فساداً، فله الامان علي ماله و دمه.»
همانا فرا مي خوانم شما را به سوي كتاب خدا و سنت پيامبر او، و اينکه عمل کنم بين شما بر اساس حق و دستورات الهي در قرآن، پس هر که از شما کناره گيري کند از اين مارق (خارج شده از دايره دين) که به جنگ با خدا، پيامبر و مسلمانان برخاسته و در زمين فساد راه مي اندازد، جان و مالش امنيت دارد.
البته رويارويي نظامي با مخالفان نظام، از نظر امام آن گاه مشروعيت مي يابد که آنها از مخالفت فکري گام فراتر نهاده، نظم جامعه را در معرض تهديد قرار دهند؛ به همين دليل دربار برخورد با اصحاب جمل مي فرمايد:
«إنّ هولاء قد تمالؤوا علي سخطة أماراتي و سأصبر ما لم أخف علي جماعتكم، فإنّهم إن تمموا علي فيالة هذا الرأي انقطع نظام المسلمين.»
آن گروه بر اساس خشم از حکومت من، به يکديگر پيوسته اند. من تا آنجا که وحدت اجتماعي شما را در معرض خطر نبينم صبر پيشه مي کنم، که همانا آنان اگر به مقصدشان نايل آيند در اثر اين نظريه سست و بي پايه، نظام جامعه اسلامي گسسته مي شود.
بر اساس چنين ارزيابي از انگيزه و هدفگيري مخالفان حکومت ديني و پي آمد مخالفت آنان، امام(ع) مي فرمايد:
«ألا و قد أمرني الله بقتال أهل البغي و النکث و الفساد في الأرض.»
بدانيد! بي ترديد خداوند فرمان داده است تا به جنگ با ستمگر، پيمان شکن و فساد پيشه روي آورم.
نيز در هنگام حضور در ميدان جنگ يکي از توصيه هاي هميشگي امام اين بود که به مسلمانان مي فرمود:
«ثمّ ان الرعب و الخوف من جهاد المستحق للجهاد و المتوازرين علي الضلال ضلال في الدين، و سلب للدنيا مع الذلّ و الصغار، و فيه استيجاب النار بالفرار من الزحف عند حضرة القتال، يقول الله «يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفاً فلاتولوّهم الأدبار» (انفال/ 15) فحافظوا علي أمرالله في هذه المواطن التي الصبر عليها كرم و سعادة و نجاة في الدنيا و الآخرة من فظيع الهول و المخافة ... فاصبروا و صابروا و اسألوا النصر ... واتقوا الله فـ «ان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون» (نحل/ 128).»
همانا ترس از جهاد با كساني که در مسير گمراهي همدست شده و از اين رو شايسته سرکوب مي باشند، خود گمراهي در دين است و سقوط همراه با ذلّت و حقارت را در دنيا و آتش جهنم را به دليل فرار از رويارويي در ميدان نبرد در پي دارد، خداوند مي فرمايد: «اهل ايمان! هرگاه با تهاجم و تعرّض کافران در ميدان کارزار، روبه رو شديد، مبادا از ترس، پشت بدانان کنيد» پس نگهدار امر الهي باشيد در اين ميدانها که صبر در آنها کرامت، سعادت و نجات از دهشت و ترس است در دنيا و آخرت، پس صبر داشته باشيد و يکديگر را به صبر سفارش نماييد و تقواي الهي را پيشه سازيد، زيرا خداوند همراه و ياور تقواپيشگان و نيکوکاران است.
در اينجا يادآوري مي شود مسأله حکميت تحميلي که از رخدادهاي ناگوار زندگي سياسي امام به حساب مي آيد، راهکار قرآني داشته است و گرنه امام(ع) که زندگي بر اساس قرآن را از افتخارات ويژه خود مي دانست، هيچ گاه بدان تن نمي داد.
امام علت پذيرش حکميت را اين گونه توضيح مي دهد:
«خاصمني القوم بالقرآن و دعانا إليه، فخشيت إن أبيت الذي دعوا اليه من القرآن و الحکم أن تتأوّلوا عليّ قول الله «ألم تر الي الذين أوتوا نصيباً من الکتاب يدعون الي کتاب الله ليحکم بينهم ثمّ يتولّي فريق منهم و هم معرضون» (آل عمران/ 23) و تتأولّوا قوله (يا ايها الذين آمنوا لاتقتوا الصيد و أنتم حرم و من قتله منکم متعمداً فجزاء مثل ما قتل من النعم يحکم به ذوا عدل منکم هدياً بالغ الکعبة» (مائده/ 95) و أن تتأولوا قوله: «و إن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها إن يريدا إصلاحاً يوفّق الله بينهما» (نساء/35)، فلم آب عليهم التحاكم، و خشيت أن تقولوا فرض الله في كتابه الحكومة في أصغر الأمور، فكيف الأمر الذي فيه سفك الدماء و قطع الأرحام و انتهاك الحريم، و خفت وهنكم و تفرقكم.»
آن گروه مرا بر اساس قرآن دشمن خود خوانده و مرا به سوي قرآن فرا خواندند، پس من ترسيدم از اينکه اگر پاسخ منفي دهم شما اين سخن خداوند را بر من تأويل کنيد که فرمود: «آيا نمي بيني کساني را که بهره اي از کتاب يافته اند، فراخوانده شده اند به سوي کتاب خدا تا بين آنها حکم کند، آن گاه گروهي از آنان روي گرداندند و دوري گزيدند»، و اين سخن خداوند را «اي اهل ايمان! در حال احرام صيد را مکشيد؛ هرکه عمداً آن را بکشد مثل آن را با ارزيابي و داوري دو عادل از ميان خودتان به کعبه هديه نمايد»، و اين سخن خداوند را «اگر از اختلاف شديد بين آنها نگران بوديد، از کسان مرد و زن دو حکم و داور برگزينيد؛ اگر قصد اصلاح داشته باشند خداوند ايشان را به توافق مي رساند».
بر اين اساس، از پذيرش حکميت سرباز نزدم. و ترسيدم که بگوييد: خداوند در رابطه با امور ناچيز سخن از داوري به ميان آورده است، پس چرا داوري در کاري که ريختن خونها، قطع پيوندهاي خانوادگي و هتک حرمتها را همراه دارد نباشد و ترسيدم از سستي و پراکندگي شما.
در ادامه حقيقت حکميت را حکميت قرآن مي داند و به آيه «فإن تنازعتم في شيء فردّوه الي الله و الرسول» (نساء/ 59) تمسک مي جويد.
در پايان امام مي فرمايد: آنان نتوانستند خواسته قرآن را در باب حکميت برآورده سازند و هدف حکميت را تحقق بخشند:
«فانّما حکّم الحکمان ليحييا ما أحيي القرآن و يميتا ما أمات القرآن، و احياءه الاجتماع عليه، و أماتته الافتراق عنه، فان جرّنا القرآن اليهم اتبعناهم، و ان جرّهم الينا اتبعونا، فلم آت.»
همانا آن دو نفر داور قرار داده شدند تنها براي اين منظور که زنده سازند آنچه را قرآن زنده کرده است و بميرانند آنچه را که قرآن مرده خوانده است، زنده شدن قرآن يکپارچه شدن در جهت آن است و ميرانده شدن توسط قرآن جدايي از آن مي باشد، پس اگر ما را قرآن به سوي آنان فرا مي خواند، از آنها پيروي مي کرديم و اگر آنان را به سوي ما مي کشانيد بايد اطاعت مي کردند، پس تحقق نيافت.
در برابر اين سخن خوارج که با وجود اينکه داناتر بودي در داوري، چرا داوري را به ديگري واگذار کردي امام(ع) فرمود: پيامبر نيز در جريان بني قريظه داوري را به سعد وانهاد، با آن که در داوري از همه برتر بود، من نيز به ايشان تأسي کردم، و خداوند فرموده است «لقد کان لکم في رسول الله أسوة حسنة». (احزاب/ 21)
مشروعيت سياسي
واژه هاي مشروعيت سياسي، اقتدار سياسي و الزام سياسي، در فلسفه سياسي به دنبال اين هستند که منطقي بودن تبعيت مردم را از دولت بازگو و محدوديت يا سلب آزادي را که از اين طريق دامنگير افراد مي شود، متکي بر اراده و انتخاب آنان وانمود کنند، اين وحدت مفهوم در تعاريفي که براي آنها شده است به وضوح قابل مطالعه است، زيرا اقتدار عبارت است از توانايي برانگيختن ديگران به موافقت و متابعت و اقتدار مشروع، اقتداري است که از سوي کساني که تحت کاربرد آن قرار مي گيرند معتبر يا موجه تلقي شود.
در مسأله الزام سياسي پرسش اصلي اين است که چرا و در چه شرايطي فرد بايد از يک دولت اطاعت کند، بر هرگونه الزام از سوي کساني که مي خواهند بايد و نبايدهاي رفتار او را تعيين کنند؛ گردن بنهد و هم اختيار و اقتدار را به کساني که مدّعي حکومت بر وي هستند وا بگذارد.
پذيرش و فرمانبري آگاهانه و داوطلبانه مردم از نظام سياسي و قدرت حاکم را در اصطلاح سياسي مشروعيت يا حقانيت يا بر حق بودن مي گويند.
مباني که در فلسفه سياسي براي اطاعت و اعمال قدرت، ارائه شده متعدد و گوناگون هستند و عمده ترين آنها چنين است:
ماکس وبر مي گويد: اقتدار «مبتني بر تسليم در برابر تقدّس استثنايي و منحصر به فرد يا قهرماني گري و يا شخصيت ممتاز و کامل عيار يک نفر خاص و الگوها يا نظم هنجاري است که توسط چنان کسي کشف يا وضع گردد.»
آدام اسميت مي گويد: «فرمانبرداري از عادت ناشي مي شود؛ عادتي که از ابتداي گردهمايي مردم در جهت بقاء و ادامه نسل پديد آمده است؛ فرمانبرداري بيش از هر چيز از احترام بسيط به قدرت برمي خيزد، بويژه قدرتي که از ثروت منبعث است. سپس فرمانبرداري با حسّ سود طلبي قوام مي يابد و در اينجاست که آدمها متوجه مي شوند اطاعت از دولت براي حفظ عدالت و آرامش يک ضرورت است».
سومين توجيه، تکيه بر قرارداد اجتماعي دارد که براساس آن «هر فردي به انگيزه عقل در همراهي با ديگران موافقت کرده، از حق طبيعي خود و از اختيار اعمال قدرت فردي چشم بپوشد، همه به هم گفتند: من حق حکمراني خود را به اين شخص يا به اين مجمع اشخاص مي دهم و او يا آنان را مجاز مي گردانم به شرط آن که تو هم حق خود را به او واگذاري و هم اقدامات او را مانند من مجاز بداني.»
البته چين تعهدي بر اساس انتظاراتي صورت مي گيرد از قبيل تأمين امنيت و حمايت از حقوق طبيعي که الزام سياسي را مشروط مي سازد.
چهارمين توجيه، مستند به ابتکار «روسو» است که به اراده همگاني از آن تعبير شده و با انکار دوگانگي بين اراده دولت و اراده مردم، اصل مسأله تبعيت را منتفي دانسته است، با اين توضيح که در هر نظام سياسي دولت همانا خود شهروندان و يا نماينده کامل عيار اراده واقعي عمومي، غير شخصي و اخلاقي ايشان، در مقابل اراده هاي خصوصي، جزئي و بي جهت خودخواهانه افراد است. در يک چنين نظام سياسي اي، شهروندان با اطاعت از دولت، در واقع احساسات و عواطف غير منطقي و خودخواهانه خود را تحت ضابطه خرد اجتماعي و اخلاقي خويش در مي آوردند و انگيزه هاي طبايع واقعي يا برتر خود را دنبال مي کنند.
اقتدار و مشروعيت بر هر توجيهي که استوار باشد، براي حکومت اين توان را به ارمغان مي آورد که اختلافات داخلي را با رعايت بي طرفي حلّ کرده و با پاسخگويي قدرتمندانه به تهاجمات خارجي از مردم حمايت نمايد.
پس از نگاه اجمالي به مفهوم مشروعيت و مباني منطقي آن در گفتار فلاسفه سياسي بايد ببينيم ديدگاه امام علي(ع) با کدام ديدگاه به طور نسبي سازگار است و از چه ويژگي برخوردار مي باشد.
امام، رهبري را امري مي داند که از سوي خداوند به افرادي که شايستگي لازم را دارند واگذار مي شود و نمي تواند مستند به آراء و بيعت مردم يا قرارداد اجتماعي باشد، به همين دليل مي فرمايد:
«أيها الناس إنّ أحق الناس بهذا الأمر أقواهم عليه و أعلمهم بأمر الله فيه ... و لعمري لئن کانت الأمامة لاتنعقد حتّي يحضرها عامّة الناس فما إلي ذلک سبيل.»
مردم! همانا شايسته ترين فرد براي رهبري، کسي است که بر اراده حکومت از همه نيرومندتر و از امر الهي در مورد آن، از همه آگاه تر باشد؛ به جانم سوگند اگر انعقاد امامت و حق حکومت بستگي به حضور عامه مردم داشته باشد، راهي براي تحقق آن وجود ندارد.
«واعلم أنّ هذا الامر لو کان الي الناس أو بأيديهم لحسدوناه وامتنّوا به علينا، و لکنّه قضاء ممن امتنّ به علينا لسان نبيّه الصادق المصدّق، لاأفلح من شکّ بعد العرفان و البيّنة.»
بدان! اگر امر خلافت به مردم واگذار مي شد در مورد آن نسبت به ما حسادت مي ورزيدند و يا به وسيله آن بر ما منّت مي گذاردند، ولي آن حکمي است که با منت خداوند به عهده ما گذارده شده، به گفته پيامبر راستگو و تصديق شده اش. رستگار نمي شود کسي که پس از شناخت و گواهي گرفتار ترديد مي شود.
کساني که از آگاهي و توانايي لازم برخوردارند، براساس تعهّد با خدا وظيفه دارند در صورت داشتن ياران کافي، به تشکيل و اداره حکومت بپردازند، و گرنه مردم مقصرند و آنها معذور، بر پايه اين باور، امام(ع) پذيرش خلافت را پس از يک انزواي طولاني و پيدايش نابساماني ها توجيه مي نمايد:
«لولا حضور الحاضر؛ و قيام الحجّة بوجود الناصر، و ما أخذ الله علي العلماء أن لابقارّوا علي کظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها علي غاربها.»
اگر به ميدان آمدن مردم و فراهم شدن حجت با وجود ياور و پيمان گرفتن خدا از دانشمندان؛ که در برابر پرخوري ستمگران و گرسنگي مظلومان سکوت نکنند؛ نمي بود، يقيناً مهار شتر خلافت را بر کوهانش انداخته، رهايش مي کردم.
«فنظرت في أمره فاذا طاعتي قد سبقت بيعتي، و إذا الميثاق في عنقي لغيري.»
پس در کارم انديشيدم ديدم تبعيت از من پيشي دارد بر بيعت با من، و پيماني به عهده دارم که به سود جز من است.
و نيز بر مبناي اصل ياد شده امام علي(ع) بي تفاوتي مردم را موجب کيفر الهي، و گوشه گيري خود را در اثر بي ياوري مي داند:
«ما بال أقوام غيّروا سنة رسول الله و عدلوا عن وصيّه، لايتخوّفون أن ينزل بهم العذاب، ثمّ تلا هذه الآية: «ألم تر الي الذين بدّلوا نعمة الله کفرا و أحلّوا اقومهم دار البوار» (ابراهيم/ 28) ثم قال: نحن النعمة التي أنعم الله بها علي عباده.»
چگونه است حال گروه هايي که در سنت رسول خدا تغيير پديد آورده و از وصيّ او فاصله گرفته اند، بدون اينکه از گرفتاري در دام عذاب الهي بهراسند. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «آيا نمي بيني کساني را که به جاي سپاس نعمت الهي، کفر ورزيده و قوم خود را در خانه هلاکت منزل داده اند». آن گاه فرمود: «ما نعمت خداونديم که در اختيار بندگانش قرار داده است.»
امام در پاسخ اشعث که پرسيد چرا جهت گرفتن حق خويش از همان آغاز دست به شمشير نبردي؟ فرمود:
«إنّ لي أسوة من الأنبياء، أولهم نوح، حيث قال: رب «فدعا ربّه انّي مغلوب فانتصر» (قمر/ 10). فإن قال قائل إنّه قال هذا لغير خوف فقد کفر، و إِلاّ فالوصيّ أعذر. ثانيهم لوط، حيث قال «لو أنّ لي بکم قوّة أو آوي إلي رکن شديد» (هود/ 18) ... و ثالثهم ابراهيم خليل الله، حيث قال: «و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله» (مريم/ 48) ... و رابعهم موسي، حيث قال: «ففررت منکم لمّا خفتکم» (شعراء/ 21) ... و خامسهم اخوه هارون، حيث قال: «يا ابن امّ إنّ القوم استضعفوني و کادوا يقتلونني» (اعراف/ 150) ... و سادسهم أخي محمد(ص) خير البشر، حيث ذهب الي الغار و نوّمني علي فراشه، فان قال قائل انّه ذهب الي الغار لغير خوف فقد کفر، و الاّ فالوصي أعذر.»
همانا در سکوتم به شش نفر از پيامبران اقتدا نمودم، اول آنها نوح است که فرمود: «خدايا من مغلوب شده ام پس ياري رسان» اگر کسي بگويد که نوح بدون ترس اين سخن را بر زبان جاري نموده است، بي ترديد کفر ورزيده است و گرنه عذر وصيّ پذيرفتني تر است.
دوم آنها لوط(ع) است که فرمود: «کاش در برابر شما قدرتي مي داشتم، يا در پناهگاه محکمي پناه مي گرفتم»... .
سوم آنها ابراهيم(ع) است آن گاه که فرمود: «من از شما و بتهايي که به جاي خدا مي پرستيد کناره گيري مي کنم»... .
چهارم آنها موسي(ع) است که فرمود: «چون از شما ترسيدم راه فرار را پيش گرفتم»... .
پنجم آنها هارون برادر موسي(ع) است که فرمود: «همانا قوم من مرا خوار و زبون داشتند و نزديک بود مرا بکشند»... .
ششم آنها برادرم محمد مي باشد که بهترين بشر است؛ آن گاه که راه غار را پيش گرفت و مرا در بستر خويش خواباند، اگر کسي بگويد وي بدون ترس راهي غار شد، کافر مي شود، پس وصي او معذورتر است.
بر اساس گفته هاي امام، بيعت به معناي اعلان همکاري و همياري و تبعيت از کسي است که از سوي خدا موظف به ايجاد حکومت و اداره جامعه مي باشد، و نه به معناي خاستگاه حق حکومت. تبعيت مردم اساساً بر پايه امکان رشد و هدايت در سايه حکومت جانشين خدا استوار است و نه بيعت آنها، هر چند که بيعت نيز گونه اي از پيمان است. در همين راستا امام(ع) مي فرمايد:
«أطيعوا أمري إذا أمرت، فوالله لئن أطعتموني لاتغوون، وإن عصيتموني لاترشدون، قال الله «أفمن يهدي إلي الحقّ أحقّ أن يتّبع أمّن لايهديّ إلاّ أن يهدي فمالکم کيف تحکمون» (يونس/ 35).»
هر گاه فرمان دادم اطاعت کنيد؛ پس سوگند به خدا اگر از من تبعيت کنيد به گمراهي کشيده نمي شويد، و اگر به مخالفت با من برخيزيد، به راه راست رهنمون نمي شويد. خداوند فرمود: «آيا کسي که هدايت به سوي حق مي کند، براي پيروي شايسته تر است يا آن کسي که خود هدايت نمي شود مگر هدايتش کنند! شما را چه مي شود! چگونه داوري مي کنيد».
با اين حال مردم در اقتدار سياسي نقش اساسي دارند، به همين دليل امام همدلي آنها را با دولت، عامل اصلي پايداري اقتدار دانسته، دستيابي بدان را از طريق تحقق اهداف و وظايف، صداقت، دلسوزي و تواضع دولت امکان پذير مي شناسد.
امام در مقام شمارش حقوق دو سويه افراد و قشرهاي جامعه مي فرمايد:
«و أعظم ما افترض من تلک الحقوق، حقّ الوالي علي الرعيّة و حق الرعيّة علي الوالي، فريضة فرضها الله لکلّ علي کلّ، فجعلها نظاماً لألفتهم و عزّاً لدينهم، فليست تصلح الرعيّة إلاّ بصلاح الولاة، و لاتصلح الولاة إلاّ باستقامة الرعيّة، فاذا أدّت الرعية الي الوالي حقّه و أدّي الوالي اليها حقّها عزّ الحق بينهم و قامت مناهج الدين، و اعتدلت معالم العدل، و جرت علي إذلالها السنن، فصلح بذلک الزمان، و طمع في بقاء الدولة، و يئست مطامع الأعداء.»
در ميان حقوق بزرگ ترين آنها حق فرمان روا بر مردم و حق مردم بر اوست، که خدا هر دو را لازم شمرده و آن را عامل پايداري پيوند ملت و رهبر و عزت دين قرار داد. پس رعيّت اصلاح نمي شود جز آن که زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمي شوند جز با درستکاري رعيّت؛ پس هر گاه مردم حق رهبري را رعايت کنند و او حق مردم را، حق در جامعه آنها عزيز و پابرجا، دين، پايدار، و عدالت، برقرار و بدين ترتيب سنتها عملي مي گردد، پس بدين وسيله روزگار، اصلاح، بقاء دولت، امکان پذير، و اميدواري دشمنان به يأس تبديل مي شود.
امام(ع) به اين بيان اجمالي بسنده ننموده، بارها به صورت گسترده عامل اقتدار، يعني مردمي شدن دولت را توضيح مي دهد و از ضرورت مسئوليت شناسي، مردم دوستي، صداقت و تواضع دولت به عنوان يک راهکار در رابطه با هدف يادشده سخن مي گويد.
«و أشعر قلبک الرحمة للرعية، و المحبة لهم، و اللطف بهم، و لاتکوننّ عليهم سبعاً ضارياً تغتنم أکلهم؛ فإنّهم صنفان؛ إمّا أخ لک في الدين «انما المؤمنون اخوة» أو نظير لک في الخلق «إنّا خلقناکم من ذکر و انثي».»
در دلت بايد نسبت به رعيت احساس دلسوزي، دوستي و لطف داشته باشي. مبادا نسبت بدانان چون حيوان درنده اي باشي که در پي خوردن آنهاست، زيرا آنان دو دسته اند؛ يا برادران ديني تو هستند يا در آفرينش با تو همانندي دارند.
«و إيّاک و المنّ علي رعيّتک ... أو أن تعدهم فتتبع موعدک بخلفک، فإنّ المنّ يبطل الاحسان، و الخلف يوجب المقت عندالله و الناس، قال الله «کبر مقتاً عندالله أن تقولوا ما لاتفعلون» (صف/ 3)
دوري نما از اينکه بر رعيت منّت نهي و يا در برابرشان وعده خلافي کني، زيرا منّت باعث بطلان احسان و نيکي است و وعده خلافي خشم خدا و مردم را در پي دارد. خداوند مي فرمايد: «خشم سخت خداوند را به دنبال دارد اينکه بر زبان جاري سازيد چيزي را که جامه عمل نمي پوشانيد».
«ألا و إنّ لکم عندي ألاّ أحتجز دونکم سرّاً إلاّ في حرب، و لاأطوي دونکم أمراً إلاّ في حکم، و لاأؤخّر لکم حقّاً عن محلّه، و لاأقف به دون مقطعه، و أن تکونوا في الحق سواء، فاذا فعلت ذلک وجبت لله عليکم النعمة و لي عليکم الطاعة، و الاّ تنکصوا عن دعوة و لاتفرطّوا في صلاح، و أن تخوضوا الغمرات الي الحقّ.»
بدانيد! حقّ شماست که جز اسرار زندگي رازي را از شما پنهان ندارم، کاري را جز حکم شرع بدون مشورت با شما انجام ندهم، در پرداخت به موقع حق شما کوتاهي ننمايم و با همه شما رفتار يکسان داشته باشم. هر گاه چنين رفتاري با شما داشته باشم، بر خداست که نعمت خود را بر شما ارزاني دارد و بر شماست که راه طاعت پيش گيريد. و نيز اينکه از فراخواني سرپيچي نکنيد، در انجام آنچه صلاح است سستي ننماييد و به قصد حق جويي در سختيها فرو رويد.
البته تعليم و تربيت نيز جزء حقوق رعيت است که در جاي ديگر امام بدان اشاره دارد.
با توجه به محتواي اين فصل نتيجه مي گيريم که مشروعيت در نظريه «خليفة اللهي» شکل منطقي دارد و قداست رهبري و مقبوليت عمومي دولت، مستند به فضايل رهبر و وظايف دولت است که شکل دهنده اراده همگاني مي باشد، و در نظريه سياسي دين با توجه به مباني عقيدتي و جاداشتن وظايف دولت در حيطه خواسته هاي دنيوي يا اخروي مردم، دشواري يکپارچه شدن اراده ها در يک جامعه بزرگ که در نظريه «روسو» مطرح است، در جامعه و حکومت اسلامي زمينه اي ندارد و اراده دولت مي تواند تبلور اراده مردم باشد.
مطلب ديگري که وضوح و شفافيت خود را از مباحث گذشته مي گيرد، اين است که نظريه خليفة اللهي در کلام امام(ع) با نظريه «تئوکراسي» تنها همگوني اسمي دارد، زيرا:
در نظريه «تئوکراسي» ضمن پذيرفتن خاستگاه الهي دولت، نيابت و جانشيني زمامدار براي خداوند در زمين و مسئوليت ناپذيري او جز در برابر خداوند؛ اراده اش به طور نامحدود، نافذ، کلماتش قانون، و رفتارش عين عدالت تلقي مي گردد.
اين تفکر که از پيشينه تاريخي در خور توجهي برخوردار است در قرون وسطي در قالب حقوق الهي پادشاهان تکاملش را بازيافت و از سوي جيمز اول از پادشاهان انگليس اين گونه تفسير گرديد:
«سلاطين، تصاوير تنفس کننده خداوند در روي زمين هستند. همچنان که جدل کردن درباره اينکه خداوند چه کاري را مي تواند انجام دهد و چه کاري را نبايد انجام دهد کفر و الحاد است، همان طور هم جدل کردن رعايا درباره اينکه پادشاه چه چيزي مي تواند بگويد يا انجام دهد و چه کاري را نمي تواند کفر و الحاد است، سلطنت مافوق همه چيز در روي زمين است.»
بر اين اساس، نظريه تئوکراسي مناسب ترين بستر براي رشد استبداد است، ولي نظريه خليفة اللهي با اصراري که بر وارستگي حاکم و پاي بندي او به مقررات وحي و اجراي آنها دارد، راه مستبد شدن را بر او مي بندد و «حاکم را با ساير اقشار جامعه در برابر قانون يکسان مي شناساند». بنابراين جز همانندي اسمي هيچ گونه وحدت ماهوي ميان اين دو نظريه ديده نمي شود.