واژگان سیاسی قرآن کریم: واژه ارباب و نقش آن در دانش و فلسفه سیاست نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

واژگان سیاسی قرآن کریم: واژه ارباب و نقش آن در دانش و فلسفه سیاست - نسخه متنی

مصطفی جعفر پیشه‏فرد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





واژگان سياسي قرآن كريم واژه ارباب و نقش آن در دانش و فلسفه سياست

سرآغاز

شكوفايي و رو به نضج نهادن انديشه سياسي اسلامي، از ميوه‏هاي شيرين و دلنشين خيزش نوين اسلامي در ايران و گستره گيتي است. آهنگ بازگشت به قرآن و آموزه‏هاي كتاب و سنت و نگاهي نو به فرآورده‏هاي آسماني، نويدبخش اين خيزش است و تأمل و انديشه در مفاهيم و واژگان سياسي قرآن كريم، از ضرورت‏هاي اجتناب‏ناپذير اين حركت است. اين بررسي از جنبه‏هاي گوناگون و زاويه‏هاي متفاوت، اهميتي خاص و حساسيتي ويژه دارد. برخي از اين جنبه‏ها عبارتند از:

1ـ قرآن كريم به عنوان معجزه جاودانه پيامبر خاتم(ص)، سند معتبر و مورد وثوقِ همه مسلمانان و جميع فِرَق و نحله‏هاي اسلامي، با هر فكر و ديدگاهي كه در نظر گرفته شود، مي‏باشد. افزون بر منزلت قدسي و احترام ويژه‏اي كه اين كتاب نزد مسلمانان دارد، بانگ تحدّي آيات الهي قرآن،1 در اين زمان هم، نظر انديشمندان و متفكران جهان را به سوي خود جلب مي‏كند و با اين بانگ، تفوّق و برتري منطق وحي كه از زلال معارف الهي سرچشمه گرفته است، بر تمامي انديشه‏ها و تفكراتي كه هم‏اكنون سيطره بر جوامع دارند و هر كدام به نوبه خود با چالش‏ها و تأملات فراواني روبه‏رو مي‏باشند، به اثبات مي‏رسد. تحدّي قرآن كريم، هم‏اكنون هم طالبان حقيقت و جويندگان واقعي معرفت را به سوي خود فرا مي‏خواند و اين رسالت بزرگ و تكليف عظيم بر دوش آشنايان با معرفت قرآني، سنگيني مي‏نمايد كه بشر خسته از عصر ماديت و سرخورده از ناهنجاري‏هاي فراوان حاكم بر زمين را با حقايق زيبا و آرامش‏بخش آيات نور، پيوند زنند و آنها را ميهمان خوان گسترده و بي‏منت دانش‏هاي الهي نمايند.

2ـ قرآن، كتاب هدايت انسان است و كدامين زمان را مي‏توان به ياد آورد كه بشر از عصر حاضر سرگشته‏تر و حيران‏تر نبوده است. بحران امروز انسان، بحران بي‏هويتي است، عصري كه انواع مكتب‏ها و فلسفه‏ها به بازار روانه شده و به شكل‏هاي مختلف، شيي‏ءگرايي و تكثر معرفتي را عرضه مي‏كنند و با اين عرضه، بر ضلالت و حيرت انسان مي‏افزايند و هرچه بيشتر او را به سراشيبي بي‏هويتي مي‏كشانند. گويا بشر، از خود خسته شده و به دنبال ندايي مي‏گردد كه او را از اين وادي ظلماني و سردرگمي برهاند. آيا كدامين ندايي را جز پيام قرآن مي‏توان يافت كه درمان دردهاي او قرار گيرد و او را با هويت خويش دوباره آشتي دهد؟

3ـ يكي از زمينه‏هاي اصلي و بنيادين چالش‏هاي انسان معاصر در عرصه انديشه و معرفت، مفاهيم اجتماعي و سياسي است. امروزه مفاهيم اساسي و مهمي چون مشروعيت، عدالت، آزادي، تساهل، تسامح، خشونت، فراروي انديشمندان جهاني قرار دارد و هر يك از اين مفاهيم به نوبه خود انبوهي از علامت سؤال را با خود همراه داشته و در برابر نگاه انسان قرار مي‏دهند، در حالي كه كسي هنوز نتوانسته پاسخ نهايي آنها را بيابد و براي هميشه گره آنها را باز نمايد. و اين در حالي است كه با رواج انديشه سكولاريزم و رانده شدن حقايق ديني به حاشيه حيات اجتماعي و شخصي خوانده شدن آموزه‏هاي وحي و سيل بنيان‏كن ده‏ها و صدها كتاب و مقاله و اثر فرهنگي و هنري كه روزانه روانه بازار مي‏شود و به ترويج متاع سكولاريزم مي‏پردازد، گويا كسي را جرأت آن نيست كه در اين هياهو بانگي برآورد و اعلام كند؛ پس كيست كه توان پاسخگويي به پرسش‏هاي بي‏پاسخ بشريت را دارد؟ آيا بهتر آن نيست كه بر چشمه زلال وحي وارد شويم و سؤال خود را در آنجا مطرح نماييم، ببينيم آيا مي‏توانيم پاسخ خود را از آنجا دريافت نماييم؟ آيا قرآن كه «تبيان كلّ شي‏ء» است و نور است و هدايت، پاسخ پرسش‏هاي سياسي ـ اجتماعي را به خود انسان واگذار نموده و نسخه‏اي براي درمان اين مشكلات ندارد؟ يا آنكه چون براي راهنمايي آمده و رسالت رهايي انسان از گمراهي را بر دوش مي‏كشد و مي‏خواهد او را به سرمنزل سعادت و كاميابي رهنمون باشد، براي هر پرسشي كه انسان را به حيرت وا داشته، پاسخي دارد و مي‏تواند او را به سوي نور و تعالي و كمال راهنمايي كند؟ مگر قرآن نفرمود: «و انزلنا اليكم نورا مبينا» (نساء/174) ما نور آشكاري را به سوي شما فرو فرستاديم. كتابي كه براي هر چيزي تبيان است: «و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء»؟ (نحل/89)

از سويي ديگر مگر قرآن انسان را به تدبر در آيات و تفكر و انديشه در پيام وحي دعوت ننموده است: «افلايتدبّرون القرآن» (نساء/82) و آيا قرآن شفا و رحمت براي مؤمنان نيست: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين»؟ (اسراء/82) مگر رسول گرامي اسلام(ص) خطاب به مقداد و ديگر مسلمانان حاضر، در شأن قرآن و نقشي كه مي‏تواند براي زندگي انسان ايفا كند نفرمود:

«فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن...؛ آن هنگام كه فتنه‏ها بر شما همچون شب تاريك پوشيده شد، به قرآن پناه ببريد. قرآن كتابي است كه هر كسي آن را فرا روي خود قرار دهد، وي را به سوي بهشت سعادت و كرامت راهنمايي مي‏كند و دليل و راهنمايي است كه انسان را به بهترين راه، هدايت مي‏كند.»2
آيا بهتر آن نيست كه مفاهيم سياسي قرآن كريم را مورد تأملي دوباره قرار دهيم و ببينيم در عصر بي‏هويتي بشر و عصري كه مسلمانان آهنگ بازگشتن به خويشتن دارند، آيا قرآن براي مشكلات اجتماعي ـ سياسي چاره‏اي انديشيده است؟ اگر پاسخ مثبت است، آن راه حل‏ها چيست؟ در عصري كه مادي‏گرايي غرب و انديشه‏هاي ليبراليزم دموكراسي، سيطره جهاني يافته‏اند و در انديشه بلعيدن همه چيز عالمند، و شيوه و راه خود را پاسخ نهايي به تمامي مشكلات بشر معرفي مي‏كنند و بشريت را به بردگي و زانوزدن و فدا شدن در برابر راه و رسم خود مي‏خوانند، چگونه مي‏توانيم با استفاده از واژگان قرآن در عرصه انديشه سياسي، راه خود را بيابيم و مژده افق سبز و روشني از عدالت و آزادي براي ديگران داشته باشيم؟

اكنون به عنوان نمونه و پيش درآمد، به تحليل و بررسي يكي از واژه‏هاي كليدي قرآن كه در عرصه مقوله سياست، نيز داراي پيام رسا و روح‏بخش است، مي‏پردازيم.

ارباب در قرآن كمال و رشد مطلوب ارتقا مي‏دهد، به كار رفته است و در نتيجه مفهوم اسم فاعل يافته است. در اين مفهومِ استعاره‏اي نو، براي ربّ معاني گوناگوني را برشمرده‏اند. برخي از اين معاني عبارتند از: سيّد (آقا و رييس)، مصلح، مالك و سائس (سياست‏گذار). «ربّ» وقتي به صورت مطلق به كار رود، از نام‏هاي خداي سبحان است و در اين مفهوم، نمي‏توان آن را جمع بست. اما به شكل مضاف، قابل كاربرد براي خداوند و ديگر موجودات مي‏باشد مثل: ربّ كلّ شي‏ء و ربّ هارون و موسي و ربّ العالمين براي خداوند، يا ربّ الدّار و ربّ الفرس، براي غير خداوند. چنان‏كه جناب عبدالمطلب به ابرهه گفته بود: «انا ربّ الابل و للبيت ربّ يمنعه؛ من صاحب شترانم، كعبه هم صاحبي دارد كه از تجاوز به آن جلوگيري خواهد كرد.»3

در صورتي كه «ربّ» براي موجودي غير از خداوند متعال به كار رود، قابل جمع بستن است. بدين ترتيب، در كاربرد عرفي، معنا و مفهوم «ارباب» عبارت است از: صاحبان، مالكان، پرورندگان، خدايان و سياست‏گذاران.4 البته ارباب در زبان فارسي، با اغماض از معاني جمع آن، به رييس ده و مالك و بزرگ گفته مي‏شود و در نتيجه به صورت مفرد استعمال مي‏گردد.5

كاربرد ارباب در قرآن كريم

واژه «ارباب» را در چهار آيه از آيات مشاهده مي‏كنيم:

1ـ «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الاّ نعبد الاّ اللّه‏ و لا نشرك به شيئا و لا يتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه‏، فان تولّوا فقولوا اشهدوا بانّا مسلمون؛ (آل‏عمران/64)

بگو اي اهل كتاب بياييد بر سر عقيده‏اي كه بين ما و شما مشترك است بايستيم؛ جز خداوند را نپرستيم و براي او شريكي قائل نشويم و هيچ يك از ما ديگري را به جاي خداوند به عنوان ارباب و صاحب اختيار خود قرار ندهد، پس اگر روي گردانيدند بگوييد، شاهد باشيد كه ما مسلمانيم.»

2ـ «و لا يأمركم ان تتخذوا الملائكة و النبيين اربابا، ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون؛ (آل‏عمران/80)

(هيچ پيامبري) به شما دستور نمي‏دهد كه فرشتگان و پيامبران را به اربابي (صاحب اختياري) برگزينيد، آيا پس از آنكه مسلمان گشته‏ايد، شما را به كفر فرمان مي‏دهد؟»

3ـ «اتّخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه‏ و المسيح ابن‏مريم و ما امروا اِلاّ ليعبدوا الها واحدا لا اله الاّ هو، سبحانه عمّا يشركون؛ (توبه/31)

(يهوديان و مسيحيان) احبار و راهبانشان را به جاي خداوند ارباب و صاحب اختيار قرار دادند (هم‏چنين) مسيح بن‏مريم را. حال آنكه فرماني جز اين به آنان داده نشده بود كه خداي يگانه را بپرستند، كه خدايي جز او نيست، منزه است از شريكي كه براي او قائل مي‏شوند.»

4ـ «يا صاحِبَيِ السجن ءَأرباب متفرقون خير ام اللّه‏ الواحد القهّار؛ (يوسف/39)

(يوسف به دو هم‏بند زنداني خود گفت): اي هم‏بندان من، آيا ارباب و خدايان گوناگون بهتر است يا خداوند يگانه قهار؟»

چهار آيه بالا، يك پيام مشترك دارد. سه آيه نخست در مقام مناظره و روشنگري با پيروان اديان توحيدي و اهل كتاب، به اين پيام اشاره دارند. در آيه چهار به نقل از حضرت يوسف با دوستان زنداني خويش و پرسشي كه از آنان مي‏كند و آنان را به تأمل و انديشه در فطرت و يافتن پاسخ درست و شايسته براي پرسش يوسف(ع) وادار مي‏كند، همان پيام كه پاسخ فطرت انساني هم هست، مطرح شده است. اين پيام واحد، گسستن از «ارباب» و خدايان و صاحب‏اختياران دروغين و پيوستن به توحيد است. ايمان به ربوبيت تكويني و تشريعي الهي و دوري جستن از ربوبيت و صاحب‏اختياري موجودات كوچك و كم‏ارزش، مضمونِ واحد آيات چهارگانه «ارباب» است. انسان به حكم فطرت توحيدي و آنچه انديشه و خرد به او تعليم مي‏دهد، نبايد موجودي را هرچند مقدس و داراي بها باشد، از احبار و رهبان و دانشمندان روحاني تا پيامبران و فرشتگان، به اربابي خود برگزيند و گرفتار شرك و بت‏پرستي گردد.

اتخاذ «ارباب» چيست؟

پرسش تأثيرگذار و بنياني در آيات ارباب، يافتن معناي «اتخاذ ارباب» است. اكنون كه اتخاذ ارباب، يا ارباب‏گيري و ارباب‏گرايي، به عنوان يك رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نكوهش و طرد قرآن كريم است و انسان موحد، به فرمان خداي سبحان و راهنمايي قرآن كريم مي‏خواهد اين نهي الهي را امتثال كند و براي خود ارباب نگيرد، بايد چه كاري انجام دهد؟ به بيان ديگر، آنان كه به بيراه رفته‏اند، و براي خود ارباب برگزيده‏اند، چه عقيده و ايماني داشته‏اند و يا چه رفتاري انجام داده و چه كردار و فعل از آنها سرزده است كه گرفتار سرزنش قرآن و فطرت، هر دو، شده‏اند؟ آيا اتخاذ ارباب، تنها به عقيده و ايمان دروني محدود مي‏شود؟ همين كه انسان، جز خداي واحد، موجودي را خداي خود نپنداشت و به او ايمان پيدا كرد، براي خود ارباب گرفته است، يا آنكه مسأله محدود به عقيده و ايمان دروني نمي‏شود و ممكن است انسان در درون خود بگويد من به توحيد گرويده‏ام و جز خدا به الوهيت و ربوبيت خدايي ديگر اعتقاد ندارم، تنها او را ربّ خويش مي‏شناسم و تنها براي او سر به سجده مي‏نهم، اما در رفتار و كردار كاري انجام دهد كه معنايي جز اتخاذ ارباب نداشته باشد و بي‏توجه به وادي شرك و ارباب‏پرستي فرو غلتيده باشد؟

براي يافتن پاسخ پرسش‏هاي بالا كه در بحث‏هاي بعدي روشن مي‏شود و تأثيرگذاري شگرفي بر حوزه‏هاي معرفتي مختلف دارد، مناسب آن است كه نگاهي دوباره به معناي «ارباب» داشته باشيم.

از آنجا كه «ارباب» در لغت، جمع ربّ است، «ارباب‏گرايي» آن خواهد بود كه انسان ربوبيت، موجوداتي جز خداوند سبحان را پذيرا باشد و از پذيرش توحيد در ربوبيت الهي سر باز زند. بنابراين «اتخاذ ارباب» رابطه‏اي متعاكس با ربوبيت الهي خواهد داشت. به هر اندازه انسان در كانون نوراني توحيد ربوبي بيشتر قرار گرفت، به همان اندازه از شرك و گرايش به ارباب و موجودات بي‏مقدار ديگر دوري گزيده است و بر عكس هر گامي كه انسان از ربوبيت الهي فاصله گرفت، به ربوبيت موجودي غير پروردگار عالم در وادي «ارباب‏گرايي» در غلتيده است. بدين ترتيب بايد ربوبيت را بشناسيم؟

ربوبيت چيست؟

ربوبيت، دو بُعد دارد: ربوبيت تكويني و ربوبيت تشريعي.

الف) ربوبيت تكويني:

تدبير و اداره جهان هستي و گستره آفرينش به ربوبيت تكويني مربوط مي‏شود. مفهوم توحيد در ربوبيت تكويني آن است كه موحد، ايمان و عقيده داشته باشد كه تدبير و اداره تكوين خلقت، تنها به دست پروردگار عالم است و هيچ پديده‏اي از قلمرو ربوبيت او بيرون نيست. در ربوبيت تكويني، موحد به اين حقيقت نائل گشته و اين واقعيت را دريافته است كه سراسر هستي، از گردش ستارگان و چرخش منظومه‏ها و كهكشان‏ها تا وزش باد و رويش گياه و جنبش ذرات اتم، همه با تدبير و اشراف و مشيت، «ربّ‏العالمين» انجام مي‏پذيرد. اوست كه همه چيز را آفريده و بر اساس حكمت و مشيت هدايت مي‏كند. «ربّنا الذي اعطي كلّ شي‏ء خلقه ثم هدي6 (طه/50). توحيد در ربوبيت تكويني، از مراحل دشوار و صعب‏العبور انديشه توحيدي است. تدبر و انديشه در آيات قرآني نشان مي‏دهد كه مشكل اعتقادي بسياري از كافران و مشركان در طول تاريخ، انكار اين مرحله از توحيد بوده است. آنان با آنكه توحيد در ذات و توحيد در صفات و حتي توحيد در خالقيت را پذيرا بودند، ولي در بحث تدبير و اداره هستي، از توحيد در ربوبيت دست مي‏كشيدند و موجوداتي ديگر را به عنوان تأثيرگذار بر سرنوشت خود يا عالم مي‏پذيرفتند. اين گرايش در حقيقت نوعي از «اتخاذ ارباب» خواهد بود و در «آيات ارباب» از اين عقيده و بينش نهي شده است. بنابراين، از يك زاويه، بحث «اتخاذ ارباب» با مقوله ربوبيت تكويني پيوند مي‏خورد و از اين بُعد، بحث صبغه كلامي يا فلسفي پيدا مي‏كند كه از حيطه بحث اين مقاله بيرون است.

ب) ربوبيت تشريعي:

اين بخش از ربوبيت به افعال اختياري و اراده آزاد انسان‏ها مربوط مي‏شود و در واقع پيش‏فرض ربوبيت تشريعي، ايمان به اختيار و اراده آزاد انسان است. از مهمترين نقاط افتراق انسان از ديگر جانداران، داشتن اراده آزاد است. انسان براي رشد و كمال خويش با آزادي اراده خويش، دست به تلاش و تكاپو مي‏زند و خودش براي خود تعيين سرنوشت مي‏كند. از اين‏رو تنها حركتي را مي‏توان انساني ناميد كه از آزادي و اختيار سرچشمه گرفته باشد. هرگز گزينش اجباري و زورمدارانه و تحت فشار، انساني به شمار نمي‏رود.

با توجه به اين پيش‏فرض، در مرحله نخست، ربوبيت تكويني الهي، نسبت به افعال و رفتار ارادي و اختياري انسان ايجاب مي‏كند كه انسان داراي آزادي باشد و خودش سرنوشت خود را رقم زند. اما در مرحله بعد، پس از متنعم شدن انسان از نعمت آزادي و داشتن حق انتخاب و فراهم شدن تمامي ابزار و اسباب براي اِعمال اين اراده آزاد، ربوبيت الهي مقتضي آن است كه انسان به حال خود رها نشود و خداوند متعال، راه و مسير صحيح كمال و رشد را به او نشان دهد و او را به سمت گزينش درست و سرنوشت شايسته، راهنمايي نمايد. ولي از آنجا كه حكمت الهي به آزادي اراده او تعلق گرفته است، اين كار با اكراه و اجبار ميسور نيست «لا اكراه في الدين» (بقره/256) بلكه خداوند متعال، مسير مستقيم سعادت و نيكي را از راه ربوبيت تشريعي به او مي‏نماياند و برنامه زندگي درست فردي و اجتماعي را براي رسيدن به كمال و تعالي با تدبير تشريعي ترسيم مي‏كند تا او با استفاده از اراده آزاد تكويني خود دست به انتخاب زند. بر اساس توحيد در ربوبيت تشريعي، انسان موحد به حكم خرد، خود را ملزم مي‏بيند كه تنها خداوند را اطاعت كند و تنها قانون و فرمان او را به جان بخرد و اراده و خواستِ هيچ موجودي را بر خواست حضرت حق ترجيح ندهد. سعادت و كمال بشر آن است كه خواست خداوند را بر خواست خود و هر موجود ناتواني ديگر چون خود مقدم بدارد. ايمان به ربوبيت تشريعي الهي، از سخت‏ترين و دشوارترين مراحل توحيد است چرا كه فرد موحد بايد با اراده آزاد خود به توحيد ايمان آورد، از فرمان الهي پيروي كند و بر خواهش‏ها و تمايلات نفساني خود و ديگران پا گذارد.7

اما مشكل و دشواري راه از اينجا آغاز مي‏شود كه بدانيم توحيد در ربوبيت تشريعي، تنها به حوزه معرفتي و ايمان دروني محدود نمي‏شود. ربوبيت تشريعي الهي، اين حقيقت را به انسان القا مي‏كند كه اولاً انسان از نظر ايمان و عقيده بايد باور داشته باشد كه كسي جز خداوند شايسته پيروي و اطاعت نيست، تنها خداوند حق امر و نهي و قانونگذاري براي انسان دارد و موجودي انساني يا غير انساني جز او نمي‏تواند بشر را الزام نمايد و قانوني را تشريع و او را به اطاعت از آن دعوت كند. كسي كه در مرحله عقيده و ايمان دروني، به حق الزام و فرمانروايي يا قانونگذاري جز خداوند سبحان باور پيدا كرده است، «ارباب‏گرايي» كرده و موجودي ديگر را كه براي او حق فرمان و جعل قانون قائل شده است، «ارباب» خويش قرار داده است و آيات ارباب، او را از چنين بينش و اعتقادي نهي مي‏كند.

ثانيا علاوه بر اعتقاد دروني در حوزه رفتار و كردار، عقيده خود را نسبت به توحيد در ربوبيت تشريعي به اثبات رساند و عمل او گواه صدق گفته او باشد كه تنها يك حقيقت در عالم حق الزام و فرمان دارد و تنها انسان بايد گوش به فرمان يك نقطه باشد. كسي كه در عمل به جاي اطاعت و پيروي از خداوند، به دستور و فرمان ديگري گوش فرا مي‏دهد و حكم و قانون او را، فراتر از حكم تشريع الهي مي‏نشاند، «اتخاذ ارباب» كرده و از توحيد ناب فاصله گرفته است.

در پاسخ از اين پرسش كه آيا مسيحيان و يهوديان، چه نوع ارتباط و رفتاري با دانشمندان ديني خود داشتند، و راهبان و احبار در كدامين موقعيتي از نظام اجتماعي اهل كتاب قرار داشتند كه قرآن كريم رفتار آنها را مورد نكوهش قرار مي‏دهد و از آن به عنوان «ارباب‏گرايي» ياد مي‏كند: «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه‏» (توبه/31)، از امام صادق(ع) در تشريح اين رابطه نقل است: چنين نبود كه يهود و نصارا، دانشمندان ديني خود را پرستش كنند، بلكه «انما حرّموا لهم حلالاً و احلّوا لهم حراما فكان ذلك اتخاذ الارباب من دون اللّه‏؛8 احبار و رهبان، حلال خدا را حرام و حرام الهي را حلال مي‏شمردند و در حقيقت دست به قانونگذاري و تشريع مي‏زدند، مردم هم از آنان مي‏پذيرفتند. هم‏چنين طبري، در تفسير خود از عديّ بن‏حاتم روايت مي‏كند: به رسول خدا(ص) عرض كردم؛ آيا چنين نبود كه يهود و نصارا، براي احبار و رهبان نماز نمي‏گزاردند، پس چگونه قرآن كريم مي‏فرمايد؛ احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند؟ پيامبر اكرم(ص) در پاسخ فرمود:

«صدقتَ و لكن كانوا يحلّون لهم ما حرّم اللّه‏ فيستحلّونه و يحرّمون ما احلّ اللّه‏ لهم فيحرّمونه؛9 درست گفتي، آنان با اينكه در ظاهر پرستش دانشمندان ديني خود نمي‏كردند ولي پيروي محض از آنان داشتند تا آنجا كه وقتي محرمات الهي را براي آنها حلال مي‏كردند، آنها نيز حلال مي‏شمردند و هنگامي كه حلال‏هاي پروردگار را تحريم مي‏نمودند، آنها هم حرام مي‏شمردند.»

از اين‏رو غالب مفسران شيعه و سني در تفسير «اتخاذ ارباب» به يك اجماع و اتفاق نظر دست يافته‏اند كه بحث، به سجده كردن و پرستش محدود نيست بلكه هر گونه پيروي بي‏چون و چرا و قرار گرفتن انسان‏هايي در موضع خدايي و سر فرود آوردن ديگران در برابر الزام ايشان، در مفهوم «اتخاذ ارباب» خواهد گنجيد.10

از چهار آيه كريمه‏اي كه موضوع ارباب را مطرح كرده است، دو آيه آن با صراحت و بيان كاملاً روشني به نفي حق اطاعت محض و بي‏چون و چراي انسان‏ها نسبت به يكديگر مي‏پردازد. آيه اول، آيه 64 آل‏عمران است كه خطاب به پيروان اهل كتاب مي‏باشد و در آن پيامبر اكرم(ص) مأموريت يافته‏اند كه با اهل كتاب به گفتگو پردازند و سه چيز مهم را محور توافق و گفتگوي بين اديان توحيدي قرار دهند:

1. پذيرش توحيد در عبوديت،


2. نفي شرك

3. اصل آزادي و رهايي از يوغ اسارت و فرمانبرداري از يكديگر.

آيه دوم، آيه 31 سوره توبه است كه رفتار يهوديان و مسيحيان را مورد نكوهش قرار مي‏دهد. آنان عالمان ديني و احبار و رهبان را ارباب خود قرار دادند و از آنان پيروي كامل كرده و در برابر آنان سِلم محض بودند و فرمان خدا را پشت سر افكندند.

اين دو آيه در حقيقت از اصل برابري انسان‏ها در حقوق انساني كه حكم فطري و وجداني است، حكايت مي‏كند. به گفته علامه طباطبايي(ره)11 جامعه جهاني بشر با وجود آنكه از ميلياردها انسان رنگارنگ و متفاوت تشكيل شده است، همه از يك حقيقت انساني مي‏باشند و در واقع همه از يك پيكر پديد آمده‏اند و اجزاء يك جسم مي‏باشند و آفريدگار آنان همه را از نظر حقوق انساني يكسان آفريده است. تمامي انسان‏ها از هر نژاد و مليت و رنگي كه باشند از جهت بهره‏مندي از مواهب طبيعت و استحقاق همگي يكسانند و از آنجا كه همه در حقوق انساني برابرند هيچ انساني حق تحميل اراده و خواست خويش را بر ديگري ندارد. اصل تساوي انسان‏ها كه همان حاكميت عدالت در جامعه بشري است12 هر گونه سيطره و سلطه بشري را بر همنوع خود نفي مي‏كند. خضوع يك فرد يا يك جامعه و ملت در برابر فرد يا ملت ديگر، در واقع پذيرش ربوبيت و حاكميت رها و افسارگسيخته و اطاعت امر و نهي كسي است كه از لحاظ آفرينش و خلقت هيچ برتري براي او وجود ندارد كه بر اساس آن بخواهد اراده و خواست خود را تحميل كند و ديگران را به الزام كشاند. چنين الزام و آمريتي از يك سو، و فرمانبرداري و اطاعتي از سوي ديگر، در حقيقت ابطال فطرت و نابودي بنيان اساسي انسانيت است چرا كه گوهر واقعي انسانيت و فصل مميز او از ديگر جانداران همان عزم و اراده و آزادي انتخاب اوست كه در اين پيروي خفت‏بار از افراد يا جوامع ديگر همنوع، همگي ذبح مي‏شود و منهدم مي‏گردد و انساني كه موحد است و عنان اراده و عزم خود را به اطاعت فرمان مباركِ حضرت حق سپرده است، هرگز راضي به اتخاذ ربّي غير از خداوند و سپردن اختيار و اراده خويش به او نخواهد بود چرا كه چنين تمكيني از انسان ديگر و سپردن اختيار به او كه فعال ما يشاء باشد و هر آنچه اراده كند انجام دهد با توحيد ناسازگار است.

آيه «و لا يتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه‏» با زباني گويا و روشن، برهان و حجت را ارائه مي‏دهد. نخست آنكه تمامي انسان‏ها بخش‏هاي مختلف يك حقيقتند و كسي را بر كسي ديگر برتري نيست؛ دوم آنكه ربوبيت و حق الزام و طاعت از ويژگي‏هاي خاص مقام الوهيت پروردگار است كه احدي را به آن مقام راهي نيست. كبريايي و بزرگي و الزام فقط مخصوص ذات پروردگار است و انسان در اين دنيا وظيفه‏اش تنها عبوديت و خضوع و سر تعظيم فرود آوردن در مقابل جلال و شكوه اوست و كسي كه از اين حقيقت روي برتابد و بخواهد در جايگاه كبريايي و بزرگي بنشيند، از فطرت انساني به دور افتاده و گرفتار وادي پرحيرت شرك گشته است.

تأثير نفي ارباب در حوزه سياست

با توجه به آنچه گذشت، مي‏توان گفت: «ارباب» از موضوعاتي است كه علاوه بر تأثيرگذاري در حيطه‏هاي گوناگون معارف فلسفي، كلامي، اخلاقي، فقهي و حقوقي كه در جاي خود قابل ارزيابي است،13 در حوزه دانش و فلسفه سياست و حقوق اساسي نيز تأثير قابل توجهي دارد. اين تأثير را در زمينه‏هايي همچون مشروعيت سياسي، مردم‏سالاري، آزادي، عدالت اجتماعي، گفت و گو و همگرايي اديان توحيدي، نفي انديشه سكولاريزم و تعامل دين و سياست و حتي تفسير ولايت مطلقه فقيه، كه همگي به حوزه مباحث سياسي مربوط مي‏شوند مي‏توان مورد تحليل و بررسي قرار داد و آثار آن را بر اين موضوعات شاهد بود. آنچه در ادامه به آن اشاره مي‏شود تأثير نفي ارباب بر برخي از اين حوزه‏هاست:

1. مشروعيت سياسي

موضوع مشروعيت در فلسفه سياسي پاسخ‏يابي براي اين پرسش است: چه كسي حق فرمانروايي و الزام سياسي دارد؟ مسأله مشروعيت سياسي، مسأله حق حكمراني و الزام مردم به تبعيت از آن است. چرا حكومت حق حكم‏راندن و الزام دارد و چرا بايد از فرمان او مردم پيروي كنند دو سؤال اساسي بحث مشروعيت است.

از بُعد مشروعيت سياسي با نفي ارباب و اينكه «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه‏» كسي حق ندارد غير خدا، انسان‏هاي ديگر را ارباب خود بداند، پاسخ به سؤال مشروعيت واضح و روشن خواهد بود و آن اينكه هيچ نظام سياسي اعم از سلطنتي و استبدادي يا جمهوري، حق الزام و حكمراني بر مردم را ندارد و هيچ دولت و نظام حكومتي نمي‏تواند از مردم و شهروندان متبوع خويش مطالبه فرمانبرداري و التزام سياسي را داشته باشد. تنها دولتي مشروعيت دارد و الزام سياسي او پذيرفته است كه خداوند به او اجازه الزام داده باشد. بر اين اساس هر گونه نظامي كه مشروعيت الهي نداشته باشد، طاغوت، بت و باطل است و عصيان و تمرّد از آن، به عنوان وظيفه امر به معروف و نهي از منكر، به اندازه‏اي كه شرايط و مقتضيات زمان و مكان ايجاب نمايد، لازم خواهد بود چنان‏كه در سيره پيشوايان دين از جمله سيدالشهدا(ع) شاهديم و در اين قانون كلي، ميان نظام‏هاي مختلف، با عنوان‏ها و برچسب‏هاي گوناگون هر چند به ظاهر زيبا و فريبنده، تفاوتي نخواهد بود. با اين مبنا، نه تنها نظام‏هاي استبدادي و ديكتاتوري و موروثي نامشروع خواهد بود، بلكه نظام‏هاي متكي بر دموكراسي و حاكميت اكثريت نيز مشروعيت خود را از دست خواهد داد.


چرا كه به گفته سيدقطب،14 در تمامي نظام‏هاي سياست كه اكنون در كره خاكي حاكميت دارند، در واقع عده‏اي ارباب عده‏اي ديگر مي‏باشند و از اين جهت تفاوتي ميان نظام‏هاي ديكتاتوري با پيشرفته‏ترين نظام‏هاي دموكراسي نخواهد بود. در حقيقت همگي «ارباب زميني» مي‏باشند كه انسان را به رقّيت و بندگي مي‏خوانند و او را در يوغ اسارت و زنجير بردگي خود به تسليم وادار مي‏كنند. و اين تنها نظام اسلامي است كه مي‏تواند اين زنجير را پاره كند و او را از اسارت الزام و فرمان ديگران ـ حتي اگر اراده اكثريت باشد ـ رهايي بخشد و به او سيادت، عزّت، بزرگي و آزادي اعطا نمايد، چرا كه در نظام اسلامي تنها يك اراده حاكميت دارد و مردم را به اطاعت مي‏خواند و آن اراده الهي است كه در قالب قوانين اسلامي به پيامبر اكرم(ص) وحي شده است. اما در غير نظام سياسي اسلامي و مدل‏هاي مختلف و رنگارنگ نظام‏هاي سياسي عصر جديد و قديم و دولت مدرن، اين اراده بشري همنوع ديگر افراد جامعه است كه ديگران را به الزام و اطاعت از فرامين خود مي‏خواند. در حالي كه خرد و عقل سليم آدمي و فطرت و وجدان انساني چنين حقي را براي يك فرد يا جمع انساني نمي‏پذيرد كه بتواند اراده خود را بر ديگران حاكم كند و همنوعان خود را تابع اراده خود بشمرد.

چنين حقي از كجا جعل شده است؟ و جاعل و ملاك جعل آن چيست؟

بر اساس هر عقلي، حاكميت اراده و خواست انسان‏ها را مي‏توان به يكي از اشكال ذيل ترسيم نمود:

1. حاكميت اراده فرد بر جمع (مانند: نظام‏هاي استبدادي)

2. حاكميت اراده اقليت بر اكثريت (مانند: نظام‏هاي كمونيستي)

3. حاكميت اراده اكثريت بر اقليت (مانند: نظام‏هاي ليبرال دموكراسي)

4. حاكميت اراده جمع بر فرد (مانند: نظام‏هاي ليبرال دموكراسي)

5. حاكميت اراده جمع بر جمع (مانند: سلطه جامعه و كشورهاي استعماري بر مناطق ديگر)

در تمامي اشكال مختلف ياد شده، كه حاكميت اراده‏اي بر اراده‏اي ديگر بروز و ظهور مي‏كند، هيچ دليل عقلاني و منطقي بر ايجاد حق الزام و فرمانروايي قابل مشاهده نيست. چرا كه اين پرسش اساسي همچنان بي‏پاسخ مي‏ماند: آيا با چه ملاك و ميزان عقلي، فرد يا گروهي از جامعه انساني، خود را ذي‏حق مي‏شمرند كه اراده خود را بر ديگران حاكم كنند. در حالي كه همگي در حقوق انساني برابرند و كسي را برتر از ديگران نيافريده‏اند. حتي در آن صورتي هم كه انسان راضي شود و به حاكميت ديگري ـ هرچند فاقد صلاحيت و شايستگي لازم باشد ـ بر خود رأي دهد و فردي مانند خود را بر اراده خود مسلط گرداند، كه اين فرض، فرضي متفاوت با اشكال پنج‏گانه گذشته مي‏باشد، تاكنون دليلي قابل قبول بر نافذ بودن و مشروعيت چنين حقي كه مورد پذيرش عقلانيت انسان قرار گيرد، ارائه نشده است كه بحث مفصل آن موكول به مقاله‏اي ديگر است. انسان آزاد است و خداوند به او اراده آزاد داده است و اصولاً جوهره و مغز انسانيت انسان به عزم و اراده او وابسته است ولي اينكه انسان حق داشته باشد اراده خود را تابع اراده ديگري قرار دهد و ديگري را بر خود حاكم ـ علي‏الاطلاق ـ گرداند، چه دليلي منطقي و عقلاني قابل قبول مي‏تواند داشته باشد؟


اين است كه انسان موحد به حكم آيات مربوط به «نفي اتخاذ ارباب» نمي‏تواند در هيچ فرضي و صورتي، اراده ديگري از همنوعان خود را حاكم بر اراده خويش گرداند و براي او حق حاكميت قائل باشد. آنچه مورد پذيرش عقل و فطرت انساني است و قرآن آن را تأييد مي‏كند، تنها يك فرض بيش نيست و آن حاكميت اراده و مشيت حقيقتي متعال كه خالق و مالك و مدبر و هادي اوست و حقيقت برتري كه مسير سعادت و شقاوت او را مي‏شناسد و صراط مستقيم را مي‏تواند به انسان بنماياند و با احاطه حكيمانه و عالمانه‏اي كه بر خلقت هستي و انسان دارد و از سرنوشت انسان از «قبل الدنيا» و «في الدنيا» و «بعد الدنيا»، اطلاع دارد، چنين حقيقتي را عقل مي‏پذيرد كه حاكم بر سرنوشت او شود و حق الزام امر را داشته باشد. و الا ديگران، انسان‏هايي همچون او مي‏باشند كه گرفتار جهل و عجز و هواي نفس و شيطان بوده و خبري از حقيقت خلقت و انسانيت انسان ندارند كه بخواهند اراده خود را بر او حاكم گردانند. و لذا اراده آنها به عنوان «ارباب» در فرهنگ قرآن تلقي مي‏شود كه موحد به بركت ايمان به توحيد، كافر به آن مي‏شود و به عنوان «كفر به طاغوت» آن را مطرود خويش مي‏گرداند. «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن باللّه‏ فقد استمسك بالعروة الوثقي.» (بقره/256)

2. آزادي اجتماعي

تأثير ديگري را كه مي‏توان براي «نفي ارباب» در حوزه علوم سياسي در اين مجال به آن اشاره كرد، مربوط به آزادي اجتماعي است. منظور از آزادي اجتماعي آن است كه فضاي اجتماعي بايد براي رشد و تكامل انسان فراهم باشد و مانعي براي رشد و تكامل و استفاده آنها از حقوق مشروع آنها نباشد. انسان‏ها بايد حقوق يكديگر و آزادي ديگران را براي استيفاي حقوق خود محترم بشمارند ولي در طول تاريخ همواره اين آزادي مورد تهديد و تجاوز قرار گرفته است. انواع استعبادها و استثمارها و استحمارهاي كهنه و نو، چيزي جز سلب آزادي اجتماعي نيست و به قول شهيد مطهري(ره)15 قرآن كريم با منطق بسيار رسايي لزوم آزادي اجتماعي را تأييد كرده است: «و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه‏» و «اتخّذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون اللّه‏».

امام علي(ع) در خطبه قاصعه، در باره اعراب جاهليت مي‏فرمايد:

«كانت الاكاسرة و القياصرة اربابا لهم يحتازونهم عن ريف الافاق و بحر العراق و خضرة الدنيا الي منابت الشيح؛16 پادشاهان كسري و قيصر بر آنان حكومت مي‏كردند و آنها را از سرزمين‏هاي آباد، از كناره‏هاي دجله و فرات و از محيط‏هاي سرسبز و خرم دور كردند و به صحراهاي كم‏گياه و بي‏آب و علف (كرانه‏هاي خليج فارس) تبعيد كردند.»

بنابراين در نظام ديني اسلامي كه بر پايه توحيد و «نفي ارباب» استوار است، حرّيت و آزادي اجتماعي انسان‏ها تضمين شده است. بر مبناي «نفي ارباب» احدي حق ايجاد مانع و سلب آزادي ديگران را ندارد، همگي در برابر قانون و مقررات ديني، از كساني كه در رأس هرم قدرت قرار مي‏گيرند تا پايين‏ترين اقشار اجتماعي، يكسانند و كسي اجازه ندارد كه مانع استيفاي حقوق مشروع ديگران شود و آزادي آنها را سلب نمايد كه در اين صورت چنين فرد يا گروه يا نهادي، در موقعيت ارباب قرار گرفته است كه جامعه موحدان و نظام اسلامي متكي بر توحيد، موظف به مقابله با آن است و در غير اين صورت، نظامي را كه نتواند در برابر سلب‏كنندگان آزادي‏هاي اجتماعي مشروع بايستد، نمي‏توان به معني واقع كلمه اسلامي شمرد.

3. عدالت جهاني

سومين تأثيري كه در اين مجال مي‏توان براي موضوع «نفي ارباب» در حوزه علم سياست به آن پرداخت، موضوع مهم و حياتي قسط و عدل به ويژه در بُعد عدالت جهاني مي‏باشد كه اصلي‏ترين مشكل جهانيِ بشريت معاصر است. آنچه در اين عصر كه عصر توسعه و پيشرفت و تكنولوژي و اطلاعات و رسانه‏ها است، عصري كه موضوع حقوق بشر بيش از هميشه به گوش مي‏رسد و سخن از حرمت انسان و انسانيت، سخن روز محافل سياسي و خبري جهاني است، بشريت امروز را مورد تهديد جدي قرار داده، موضوع ستم و بيدادي است كه اكنون در عرصه‏هاي جهاني برقرار است. اقليتي اندك از سطح جهان، با تكيه بر قدرت رسانه‏اي و توانمندي تكنولوژيك و با استفاده از تمامي ابزارهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي، نظامي و غيره كه در اختيار دارد و با استناد به نفوذي كه در محافل مختلف جهاني دارد، تمامي جهان را زير سلطه خويش مي‏داند و براي خود در تمامي كره خاكي منافع تعريف مي‏كند و براي استيفاي آن، از هر كاري كه در توان دارد فروگذار نمي‏كند، اين سلطه زورمندانه جهاني، مشكل اصلي و فوري بشريت امروز است.

خواست و آرزوي ديرينه انسان كه اكنون بيش از هميشه جلوه‏گر شده، آن بوده است كه ستم و بيدادگري از جهان رخت بربندد و هيچ فرد، گروه، نهاد، قوم، ملت و كشوري، با زور و قلدري و تكيه بر توانايي‏هاي مختلف خود، بر ملت‏ها و دولت‏ها و قوميت‏هاي ضعيف و ناتوان، ستم نراند و حقوق آنها را پايمال نكند. اين خواسته فطري و وجداني بشر، همان است كه مسأله «نفي ارباب» متضمن آن است و آن را اعلام مي‏كند. آنچه بشريت امروز را در رنج قرار داده است، برقراري نظام اربابي در سطح جامعه بين‏الملل است. اقوامي با تعريف كردن حق اربابيت براي خود، به ملل جهان ستم مي‏كنند و به فرموده قرآن كريم، تنها راه براي رهايي بشريت از اين معضل بزرگ و برقراري عدالت اجتماعي، انقراض و انهدام نظام اربابيت در سطح جهان و روي آوردن به انديشه ناب توحيدي قرآن است و چنين نظامي كه متضمن حفظ حرمت و كرامت بشر، از هر قوم و مليتي و با هر زبان و رنگي باشد، تنها در سايه نظام توحيدي اسلامي و قرآني قابل تحقق است و تفكر و انديشه ديگري را در اين عصر كه عصر جامعه مدني ناميده شده و از حقوق بشر و دولت مدرن و حقوق شهروندي سخن مي‏گويند، نمي‏توان سراغ گرفت كه ايده برقراري عدالت جهاني را ارائه و براي آن راهكار نشان دهد و مباني و فلسفه نظري و علمي آن را تعريف و تبيين كند، مگر همان نظام توحيدي قرآني كه متكي بر نفي نظام اربابيت جهاني و برقراري قسط است. همان نظامي كه هدف بعثت رسولان بوده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط.» (حديد/25) و همان نظامي كه با ظهور خويش، نويد جهاني عاري از ظلم و ستم و تبعيض را خواهد داد و برقراري عدالت جهاني را براي آينده بشريت رقم خواهد زد: «اَليس الصبح بقريب.»

آنچه گذشت، گزارشي بود از تحليل يكي از موضوعات قرآني كه تأثيري عميق و شگرف در حوزه معارف بشري به ويژه، انديشه سياسي دارد. بررسي عميق تأثير موضوع ارباب‏گرايي بر بخش‏هاي ديگر انديشه سياسي مثل دين و سياست و همگرايي اديان توحيدي و ولايت مطلقه را به مجال ديگر موكول مي‏كنيم و در پايان با كمال ادب و فروتني عموم فرهيختگان و جامعه علمي كشور را به تأمل و انديشه و تلاش در جهت تحقق پيشنهاد اين مقاله دعوت مي‏نمايم.


1. تحدّي يعني دعوت به مبارزه و بانگ «هل من مبارز» سر دادن. قرآن در موارد متعددي، همه انسانها و جهانيان را، بدون استثناء حتي برجسته‏ترين انديشمندان و سرآمدان نوابغ روزگاران را دعوت به مبارزه مي‏كند و مي‏گويد: اگر معتقديد آيات الهي قرآن، ساخته ذهن بشر است و معرفتي وحياني نيست، همانند آن را يا لااقل مانند يك سوره از آن را بياوريد و شاهدان خود را به جز خداوند فرا خوانيد: «و ان كنتم في ريب ممّا نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم من دون اللّه‏ ان كنتم صادقين.» (بقره/23).

2. اصول كافي، ج2، ص599. كتاب فضل القرآن، ج2.

3. جعفر سبحاني، فروغ ابديّت، ج1، ص100.

4. ر.ك: ابن‏منظور، لسان العرب، ج5، ص95 و طريحي، مجمع‏البحرين، ج2، ص64 ـ 65.

5. لغت‏نامه دهخدا، ج1، ص1370 ـ 1371.

6. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج10، ص48 و ج14، ص303.

7. براي آگاهي بيشتر نگاه كنيد به: نگارنده، مجله حكومت اسلامي، شماره 14، زمستان 78، مقاله امام خميني و مباني فكري حكومت اسلامي.

8. شيخ طوسي، تبيان، ج2، ص488.

9. ابن‏جرير طبري، جامع البيان، ج6، ص147.

10. براي نمونه نگاه كنيد به: فخر رازي، التفسير الكبير، ج8، ص96 و ابن‏جرير طبري، جامع‏البيان، ج3، ص413 و سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج3، ص274 و ج9، ص255 و سيدقطب، في ظلال القرآن، ج1، ص407.

12. به گفته فخر رازي در جمله «الي كلمة سواء بيننا» كه در آيه 64 آل‏عمران مندرج است، كلمه سواء به معناي عدل و انصاف است. بنابراين كلمه سواء يعني: كلمة عادلة مستقيمة. ر.ك: تفسير الكبير، ج4، ص95.

13. به عنوان نمونه، نفي ارباب: 1) در حوزه فلسفه و كلام، با مباحث مربوط به توحيد در ربوبيت تكويني و تشريعي در ارتباط است و در واقع بدون نفي ارباب، توحيد در ربوبيت بي‏معنا و مفهوم خواهد بود. 2) در حوزه اخلاق نفي ارباب در عقيده و عمل، رمز رسيدن به كمال نهايي و درك سعادت جاودانه است. 3) در حوزه فقه، از نفي ارباب مي‏توان به قاعده‏اي دست يافت كه در روايات با عنوان «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» (وسائل الشيعه، ج11، ص422) بدان اشاره شده و بر اساس آن، چنانچه اطاعت از

14. ر.ك: في ظلال القرآن، ج1، ص407.

15. يادداشت‏هاي استاد مطهري، ج1، ص96.

16. بحارالانوار، ج14، ص471.

16. بحارالانوار، ج14، ص471.

/ 1