خاتمیت، مفهوم و فلسفه آن‏ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاتمیت، مفهوم و فلسفه آن‏ - نسخه متنی

محمدباقر شریعتی سبزواری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خاتميت، مفهوم و فلسفه آن‏

متن درسى مقطع ديپلم و بالاتر

محمدباقر شريعتى سبزوارى

‏موضوع خاتميت، از مهم‏ترين مباحث كلامى و دينى است. براى شروع بحث، زمينه سازى و تقريب ذهن، ابتدا به چند نكته اشاره كرده و سپس به اصل موضوع مى‏پردازيم.1. تمام پيامبران راستين با وجود تفاوت هايى در برخى از فروع، همگى در اصول دين و بخشى از فروع آن، اشتراك داشته‏اند. آنان حامل رسالت و مكتبى واحد بوده‏اند كه تحت عنوان «اسلام» به شكل‏هاى مختلف ظهور كرده است، چرا كه جوهره دين از نظر آفريدگار متعال، آيين اسلام است و بس. قرآن مى‏فرمايد: «انّ الدّين عند الله الاسلام»؛(1) «فمن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فى الآخرة مِنَ الخاسرين.»(2)به همين دليل است كه قرآن مى‏فرمايد: حضرت ابراهيم، نه يهودى بوده و نه مسيحى«و لكن كان حنيفاً مسلماً؛(3) بلكه او گرايش به حق داشت و مسلمان بود.»2. هنگامى كه انسان از نظر عقل و استعداد به رشد كافى رسيد آيين اسلام نيز در شكل كامل و جامع آن، از سوى حضرت محمد بن عبدالله (ص) به جامعه انسانى تقديم گرديد. ولى آن‏چه بايد گفت اين كه جامعه بشرى از نظر عقل و دين، دو مرحله اساسى داشته است: يك مرحله، پيش از بلوغ اجتماعى و عقلانى بشر كه نمى‏توانسته تعليمات دينى را به صورت كلى دريافت و در حافظه نگه دارى نمايد؛ مرحله ديگر، پس از بلوغ فكرى بوده كه توانايى درك و فهم دين را به شكل جامع آن داشته است. در اين مرحله او مى‏توانسته اساس نامه و مرام نامه زندگى خود را حراست كرده و كتاب آسمانى خود را كه يك اعجاز لفظى ماندگار است، بدون تحريف و بى عيب حفاظت نمايد؛ در حالى كه از كتاب‏هاى آسمانى پيش از قرآن، از جمله تورات و انجيل، آثار درستى بر جاى نمانده است؛ يا به كلى نابوده شده‏اند و يا به صورت تحريف شده و ناقص، بخشى از آن باقى مانده است.3. اديان پيشين، غالباً زنده كننده، مروّج شريعت‏هاى قبلى و مبلّغ دستورات جزئى بوده‏اند و به ندرت مكمّل و بعضاً ناسخ شريعت سابق خود محسوب مى‏شدند؛ آن هم نه به دليل اين كه اصول كلى زندگى بشر تغييرپذير است، بلكه بدان علت كه برخى از موضوعات در آن زمان‏ها نبوده است؛ مانند: بيمه، تغيير جنسيت و... مضاف بر اين كه تعليمات شرايع قبلى بر اساس ملاك‏هاى كلى و تفريع فروع از اصول كلى نبوده است، چرا كه بشر به دليل عدم ظرفيت و قابليت نمى‏توانسته كليات دينى و اصول اعتقادى و اخلاقى را دريافت نمايد و به مرحله اجرا در آورد.معمولاً كار انبياى گذشته، بيان و ابلاغ دستورهاى جزئى بوده است و مقررات جزئى و مقطعى، بر خلاف معالم كلى، تغييرپذير مى‏باشد و تغييرات هم، ناشى از وجود يك سلسله اصول ثابت و كلى است؛ مثل اين كه يك جا بايد خشونت به خرج داد و در جاى ديگر نرمش، در شرايط خاصى دروغ لازم [37]

است و در موارد ديگر، حرام و... اين امور، به دليل وجود يك رشته عناوين كلى است ولى از آن جا كه در زمان حضرت موسى و حضرت عيسى (ع) بشر نمى‏توانست قواعد كلى دينى را دريافت نمايد، از اين رو خشونت در عصر موسى(ع) ثابت تلقى شد و نرمش و مدارا در زمان حضرت عيسى (ع) كلى و ابدى گرديد. اما حضرت محمد (ص) كليات را ابلاغ كرد و جزئيات را متفرع بر آنها قرار داد، از اين رو تغييرات در حوزه فروع انجام مى‏گيرد، نه اصول. به همين دليل، رفتار خشونت‏آميز و يا مدارا، در تمام عصرها بر اساس ضوابط كلى به صورت موردى قابل نفى و اثبات مى‏باشد.4. هر كسى شايسته رسالت و پيامبرى نيست؛ چنان چه نهاد نبوت نيز به نوبه خود مراتب و درجاتى دارد. به قول عرفا، مظهر بودن انسان براى اسم‏هاى جلال و جمال حق، يك سان نمى‏باشد: «تلك الرسل فضّلنا بعضهم على بعض؛(4) ما برخى از رسولان را بر بعضى برترى بخشيديم». به دليل اين كه حضرت رسول (ص) مظهر اتمّ و اكمل اسماى حسنا و صفات علياى حضرت حق مى‏باشد، قابليت خاتميت را پيدا كرده است. به قول شبسترى:يكى خط است از اول تا به آخربر او خلق خدا جمله مسافردر اين ره انبيا چون سارباننددليل و رهنماى كاروانندوز ايشان سيّد ما گشته سالارهمو اول همو آخر در اين كاراحد در ميم احمد گشت ظاهردر اين دور، اول آمد عين آخرزاحمد تا احد يك ميم فرق است‏جهانى اندرين يك ميم غرق است‏بر او ختم آمده پايان اين راه‏بدو منزل شده اُدعوا الى الله‏مقام دل‏گشايش جمع جمع است‏جمال جان‏فزايش شمع جمع است‏شده او پيش و دل‏ها جمله در پى‏گرفته دست جان‏ها دامن وى‏ [38]

دلايل خاتميت‏به طور كلى، دلايل ختم نبوت بر دو گونه است: الف ) دلايل نقلى و تاريخى؛ ب ) دلايل عقلى و منطقى.در اين جا ابتدا به دلايل نقلى مى‏پردازيم و سپس دلايل عقلى را مى‏آوريم و اين بدان علت است كه نخست بايد اصل خاتميت رسول اكرم(ص) از طريق منابع دينى محرز گردد و سپس با دلايل عقلى، آن را اثبات كنيم.

الف ) دلايل نقلى و تاريخى‏دلايل نقلى شامل: كتاب، سنت، تاريخ، نصوص و بشارات اديان الهى است. ما ابتدا به قرآن مى‏پردازيم و سپس به سنت و تاريخ اشاره مى‏كنيم.1. قرآن: «ما كان محمدٌ اَبا احد مِن رجالكم و لكن رسولَ الله و خاتم النبيّين؛(5) محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولكن او رسول خدا و خاتم پيامبران است.»در فرهنگ لغت، «خاتَم و خاتِم ما يختم به»(6) (به فتح تا و كسر آن) به معناى چيزى است كه توسط آن، امرى پايان مى‏پذيرد و از آن رو به معناى انگشتر هم آمده است، چون در قديم، انگشتر به منزله مهر و امضا بود كه در پاى نامه‏ها و فرمان‏ها و نوشته‏ها زده مى‏شد تا به آنها رسميت ببخشد. بر اين اساس، خاتم پيامبران پايان بخش سلسله انبيا و رسولان است.در اين قسمت ممكن است دو اشكال مطرح گردد: يكى اين كه، خاتم به مفهوم زينت نيز آمده است، بنابر اين شايد منظور از خاتم نبوت اين است كه رسول اكرم (ص) زينت پيامبران است نه خاتم آنان؛ دوم آن كه به فرض اين كه خاتم به معناى پايان پذيرى باشد، رسول اسلام (ص) پايان دهنده سلسله پيامبران است نه رسولان.پاسخ اشكال اول، روشن است، چرا كه خاتم به معناى وسيله ختم و ابزار پايان دادن به گونه مطلق مى‏باشد و انگشتر نيز چون ابزار ختم نامه‏ها و مهر پايان مكتوبات بوده، خاتم ناميده شده است، نه از جهت زينت. مضافاً اين كه خاتم در لغت نامه‏هاى معتبر، به معناى زينت نيامده است. پاسخ اشكال دوم اين است: هر پيامبرى كه داراى مقام نبوت باشد، رسول هم بر او صدق مى‏كند؛ به ديگر بيان، هر نبى‏اى رسول هست، ولى هر رسولى ممكن است پيامبر نباشد؛ مانند رسولانى كه به عنوان نماينده از طرف خدا و يا پيامبر مأمور انجام كارى مى‏شدند؛ چنان‏چه خداى متعال رسولانى را براى نابودى قوم لوط فرستاد. بنابر اين، پيامبر اسلام (ص) هم نبى خاتم و هم رسول خداست.2. سنت: هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) براى شركت در جنگ تبوك از مدينه حركت كردند، حضرت على (ع) را به منظور رسيدگى به امور مسلمان‏ها جانشين خود قرار دادند. آن حضرت به اين دليل كه از فيض جهاد محروم مى‏شد، اندوهگين بود؛ زخم زبان برخى از مخالفان هم بر اندوهش مى‏افزود. با چشمانى اشك بار خدمت پيامبر (ص) آمد و گلايه كرد. رسول اكرم (ص) فرمود: «اَماترى ان تكون منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ انّه لا نبىّ بعدى؛(7) آيا نمى‏خواهى نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى، جز اين كه پيامبرى بعد از من نيست.»- در حديثى ديگر مى‏فرمايد: «ايها الناس انه لا نبى بعدى و لا امّة بعدكم؛(8) اى مردم! آگاه باشيد نه پيامبرى بعد از من وجود دارد و نه امتى پس از شما به عنوان امت دينى خواهد بود.»- همو در جايى ديگر فرمود: «ايها الناس لا نبىّ بعدى و لا سنة بعد سنّتى؛(9) اى مردم! نه پيامبرى بعد از من وجود دارد و نه سنتى جز سنت من خواهد بود.»روايات متواتر نيز، بر خاتميت پيامبر(ص) دلالت دارد. در احاديث اسلامى، به گونه متواتر از خاتميت رسول خدا (ص) سخن به ميان آمده است و در مجامع حديثى شيعه و سنّى، به آن تصريح شده و اجماع امت اسلام، آن را تأييد مى‏كند. در اين جا به بيان چند حديث اكتفا مى‏كنيم:- پيامبر فرمود: مَثَل من در مقايسه با پيامبران پيشين، همانند خانه بسيار زيبا و مجلّلى است كه هر كس وارد آن شود از شكوه و زيبايى‏اش شگفت زده شود و اعتراف نمايد كه ساختمانى بدين جمال و جلال نديده است، اما جايى از آن ناقص مانده باشد؛ سپس فرمود: من آن خشت مكمّل هستم، آمدم آن كاستى را جبران و سلسله پيامبران را پايان بخشم.(10)3. تاريخ: تاريخ نيز بر اين حقيقت گواهى مى‏دهد، زيرا رسول اسلام (ص) با مدعيان پيغمبرى مى‏جنگيد و به قلع و قمع آنان مى‏پرداخت. اجماع امت‏هاى اسلامى با تمام فرقه‏ها و مذاهب مختلف بر خاتميت رسول اكرم (ص)، شاهد ديگرى بر اثبات اين حقيقت است.

خاتميت در نهج البلاغه و احاديث در خطبه‏هاى فراوانى از نهج البلاغه به مسئله خاتميت تصريح شده است كه چند نمونه را مى‏آوريم: [39]

- در خطبه 72 پس از درود بر پيامبر(ص) چنين مى‏فرمايد: «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق؛ آن كه پايان بخش انبياى سلف و گشاينده امور پيچيده بود.»- در خطبه 87 مى‏فرمايد: «ايّها النّاس خذوها عن خاتم النبيّين؛ اى مردم حقيقت را از خاتم پيامبران بگيريد.»- در خطبه 133 مى‏خوانيم: «ختم به الوحى؛ وحى آسمان به وسيله پيامبر اكرم(ص) پايان پذيرفت.»- در خطبه 173 مى‏فرمايد: «امينُ وَحْيِه و خاتَم رُسُله؛ رسول اكرم (ص) امين وحى الهى و پايان بخش رسولان حضرت حق بود.»طبق احصاى محققان، در تمام مجلّدات بحارالانوار، متجاوز از سى‏صد مرتبه واژه‏هاى «خاتم النبيّين» يا «خاتم الرسل» و «خاتم الانبياء» آمده است.احاديثى كه احكام اسلام در آنها ابدى تلقى شده، دليلى ديگر بر خاتميت پيامبر (ص) است كه به يك نمونه اشاره مى‏شود:- امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «حتى جاء محمّد (ص) فجاء بالقرآن و بشريعته و منهاجه حلاله حلال الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة؛(11) تا هنگامى كه حضرت محمد (ص) مبعوث شد و قرآن را شريعت و طريقت قرار داد، پس حلال و حرام او تا رستاخيز باقى است.»اين حقيقت (خاتميت) در ادبيات ما نيز منعكس شده است:محمد كافرينش هست خاكش‏هزاران آفرين بر جان پاكش‏چراغ افروز چشم اهل بينش‏طراز كارگاه آفرينش‏سر و سرهنگ ميزان وفا راسپه سالار خيل انبيا رارياحين بخش باد صبحگاهى‏كليد مخزن گنج الهى‏به معنا كيمياى خاك آدم‏به صورت توتياى چشم آدم‏اساس شرع از ختم جهان است‏شريعت‏ها بدو منسوخ از آن است‏خاتميت، پايان بشارت‏هاست‏

يكى از دلايل نقلى و يا قراين تاريخى بر خاتميت اسلام، پايان نويدها و بشارت‏هاى دينى است. تمام رسولان الهى - چه آنان كه شريعت مستقلى داشتند و چه پيامبرانى كه مأموريت تبليغ از شريعتى داشته‏اند - در عين تصديق پيامبر و كتاب‏هاى آسمانى، آمدن پيامبران آينده را نيز گوشزد مى‏كردند. گويا تصديق كتاب‏هاى آسمانى و رسولان پيشين و نويد از پيغمبر آينده، از سنت‏هاى اديان الهى محسوب مى‏گرديد. اگر چنين نويدى در آن كتاب‏ها نبود، موجب نفرت يهود و نصارا از اسلام مى‏شد و اين نوع تبليغ در واقع ضد تبليغ بود و به طور قطع، ارباب كليساها در آن زمان ادعاى قرآن را تكذيب مى‏كردند و صاحبان كنيسه‏ها فرياد بر مى‏آوردند.(12)براى تأييد سخن، به يك آيه از قرآن اشاره مى‏كنيم:- «الذين آتيناهم الكتاب يَعرفونَه كما يَعرفون اَبنائَهم؛(13) به آنانى كه كتاب آسمانى اعطا كرده‏ايم، حضرت محمد(ص) را مانند پسران خود مى‏شناسند.»وقتى پيامبر اسلام (ص) به مدينه آمد، «عمر» به «عبد الله بن سلام» گفت: خداوند چنين آيه‏اى را بر پيامبرش نازل كرده و مدعى است كه اهل كتاب او را همچون فرزندان خود مى‏شناسند، آيا درست است؟ عبدالله بن سلام گفت: ما او را با مشخصاتى كه خدا فرموده مى‏شناسيم؛ چنان‏چه پسرانمان را در ميان جمع بچه‏ها شناخته‏ايم.(14)بنابر اين، سكوت اهل كتاب از يك سو و اعتراف اسلام آورندگان آنان از جانب ديگر، صدق مطلب را روشن مى‏كند كه چنين بشارتى در كتاب‏هاى عهدين بوده و هم اكنون نيز وجود دارد. شايان توجه اين كه قرآن نمى‏فرمايد: «يجدون علائمه» آنان مشخصات رسول اسلام را در كتاب‏ها ديدند، بلكه در آيه شش سوره صف مى‏فرمايد: «يأتى من بعده اسمه احمد؛ بشارت دهنده پيامبرى هستم كه بعد از من مبعوث مى‏گردد و نام او احمد است». مضافاً اين كه اهل كتاب در برابر معجزات پيامبر (به استثناى قرآن) به مخالفت برخاسته و آن را سحر آشكار تلقى نمودند، ولى در برابر ادعاى بشارت‏ها سكوت نمودند و تنها به تحريف معنوى كلمات پرداختند. جالب آن كه در آيه 89 سوره بقره از بهانه جويى اهل كتاب پرده برداشته، مى‏فرمايد: «هنگامى كه از طرف خداوند كتابى به سوى آنان آمد كه آن را شناختند، هر چند كتابشان را هم تصديق كرده بود و با آن كه پيشتر از آن نويد پيروزى بر كافران را (از سوى پيامبر جديد) داده بودند، ليكن هنگام ظهور رسول اكرم (ص) على‏رغم علمى كه داشتند، به آن كفر ورزيدند كه لعنت بر كافران باد.»در شأن نزول همين آيه آمده است كه «يهود» به دليل مشخصاتى كه در كتاب‏هاى خود مشاهده كرده بودند، از سرزمين خود به مدينه هجرت كردند، چرا كه در كتاب‏هاى خود حتى از هجرت‏گاه پيامبرى كه ميان كوه «عير» و «احد» قرار دارد، اطلاع داشتند تا [40]

جايى كه به برادران و هم كيشان خود نوشتند كه ما سرزمين موعود را يافتيم؛ به سوى ما بياييد. آنها گفتند: ما فاصله زيادى نداريم، به مجرد اين كه پيامبر موعود آمد ما هم هجرت خواهيم كرد. آنان حتى هنگامى كه با ساكنان بومى مدينه يعنى قبيله «اوس» و «خزرج» درگير مى‏شدند، مى‏گفتند: ما در سايه پيغمبر جديد به زودى بر شما پيروز خواهيم شد.(15) ولى وقتى پيامبر ظهور كرد به مخالفت برخاستند.

/ 6