پس از جدالهاى لفظى و مشاجره، ابوبكر با پنج راى به عنوان خليفه رسول الله انتخاب شد. اجتماع كنندگان هنوز پراكنده نشده بودند كه عدهاى سواره و پياده در شهر خود نمايى كردند. قبيله بنى اسلم كه وابسته مهاجران بودند، وارد مدينه شدند، به آن سان كه كوچهها را پر كردند و با ابوبكر بيعت نمودند.(19) شيخ مفيد به روايت از ابومخنف آورده است كه بنى اسلم براى تهيه خواربار به مدينه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما يارى دهيد كه براى جانشين پيامبر(ص) بيعت ستانيم، به شما خواربار مىدهيم. پس بنى اسلم به اميد دريافت خواربار به يارى برخاستند، تا آنجا كه هر كس را كه از بيعت خود دارى مىكرد با ضرب و زور بدين كار مجبور مى ساختند.(20) بى سبب نبود كه عمرمىگفت: من تا بنى اسلم نيامده بودند به پيروزى اطمينان نيافتم.(21)
تاكيد بر بيعت گرفتن
در آن هنگامه ديگر جاى هيچ اقدام مخالفى كه بتواند به نتيجه انجامد وجود نداشت. كمترين مخالفت با شديد ترين پاسخ و شوم ترين كشتار و اختلاف مواجه مىشد. تا اينجا به خوبى معلوم بود كه آن گفتگوها و مشورتهاى سران قبايل، نظرعمومى مسلمانان مدينه را در برنداشت و آنان هيچ فرصت انديشه دراين باره نداشته ومخالفان نيز با تهديد و تطميع سكوت كردهاند. نيز با مطالعه متن گفتگوها و دقت در استدلالهاى طرفين، آنچه كه معيار تعيين حق اولويت خلافت را مطرح و بر آن تاكيد و توافق مىشود و بر همان اساس «ابوبكر» خليفه مىگردد، مساله خويشاوندى و نسب با پيامبر(ص) مىباشد. اما به راستى آيا طبق اين معيار كسى شايسته تر از ابوبكر يافت نشد؟ ابوبكر خود در فرداى آن روز اين پرسش را پاسخ گفت. وى به مسجد پيامبر آمد و عمر خطبهاى درفضيلت و سبقت او در اسلام و يارى وى از دين و همراهىاش با پيغمبر(ص) از مكه به مدينه خواند و از مردم خواست با او بيعت كنند. مردم نيز جز عدهاى از انصار(22) و خويشاوندان پيغمبر(ص) بيعت با او را پذيرفتند و ابوبكر به طور رسمى به خلافت رسيد. او در آن مجلس خطبهاى خواند و در ضمن آن گفت: مرا كه براى زمامدارى برگزيدهايد بهترين شما نيستم حاضرم اين مسؤوليت را از گردن خود بردارم. من در كار خود و اداره امور مسلمانان به كتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم كرد. جز آنكه همراه پيامبر فرشتهاى بود كه او را از گناه و خطا بازمىداشت اما آگاه باشيد كه مرا شيطانى است كه گاهى مرا فرو مىگيرد. هرگاه پيش من آمد از من بپرهيزيد.(23)
خاندان پيامبر را به شور نطلبيدند
با بيعت مردم با ابوبكر كارتعيين زمامدار به ظاهر پايان يافت. اما از آن زمان تا حال و آينده اين پرسش باقى است كه چرا در چنان مجلس مشورتي كه سرنوشت مسلمانان تعيين مىشد، خاندان حضرت محمد(ص) را در زمره مشاوران به حساب نياوردند؟ براى آشوبگران سقيفه كاملا هويدا بود كه فرا خوانى خاندان پيامبراكرم به آن مجلس، مانع از پيشب رد اهداف آنان است. زيرا در آن صورت ايشان حقايقى از فرمايشهاى رسول اكرم(ص) را كه گوياى منزلت خود بود به ياد مردم مىآوردند و توطئهها خنثى مىشد. به همين منظور بازيگران سقيفه براى اين كار بهترين زمان ممكن را انتخاب كردند تا اهل بيت به موجب اشتغال به مراسم تجهيز پيامبر(ص) فرصت حضور نيابد. اين پرسش كه چرا در سقيفه خاندان وحى را به شور نطلبيدند درهمان زمان نيز از سوى برخى مطرح شد. اما پاسخى كه از طرف گردانندگان حكومت ارائه مىشد اين بود كه اين حركت تصميمى از پيش طراحى شده نبود بلكه ناخواسته و به يكباره اتخاذ شده است. صميمى ترين يار ابوبكر، خليفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبكربراى زمامدارى كارى ناخواسته و نا انديشيده بود كه خودجوش پيش آمد اما خداوند آثار زيانبار احتمالى آن را پيشگيرىكرد.(24) او اين سخن را پس از وقتى بيان كرد كه اين زمزمه درميان مردم رواج يافته بود كه: اگر خلافت براى ابوبكر به تعيين پيامبر(ص) نبوده و با راى تنى چند از افراد، استوار شده است پس هم اينك نيز مردم حق دارند با رايى به مراتب افزون تر، ديگرى را به زمامدارى برگزينند.