آموزشهاى نبوى
جواد محدثى «اى ابوذر، پنج چيز را، قبل از پنج چيز، غنيمت بدان:
ـ جوانىات را، قبل از پيرى؛ ـ تندرستىات را، قبل از بيمارى؛ ـ دارايىات را، قبل از تنگدستى؛ ـ فراغت خود را، قبل از گرفتارى و اشتغال؛ ـ و ... زندگىات را قبل از مرگ.» وقتى كه استاد، «محمد» ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ باشد، و شاگرد، «ابوذر» ...، و مكتب، «اسلام»، و كتاب درسى، «قرآن»، و رشته تحصيلى، «انسانيت» ...، و دوره آموزش، «طول يك عمر»، چه زيبا و جذّاب و مفيد است پاى اين درس نشستن و آن را مرور كردن، و سخن اين استاد را شنيدن ... و اين گونه شاگردى كردن ... . ابوذر، خود انسان والا و نمونهاى است؛ براى همه آنان كه مىخواهند در مكتبِ اسلام و در تربيت دينى، «چگونه بودن» را بياموزند. اگر ما هم از آموزشهاى نبوى كه به ابوذر غفارى تعليم داده است، بياموزيم و در اين كلاس ثبت نام كرده، به شاگردى بنشينيم، آن گاه، «راه» خواهيم افتاد. و ... زندگى مان، معنى پيدا خواهد كرد، و حياتمان، «هدفدار» خواهد شد، و حركتمان، «جهتدار» خواهد گشت، و جهت حركتمان، به سوى «خدا» خواهد بود ... . ابوذر غفارى، در مسجد نشسته است ... پاى سخن رسول اسلام ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ ، با آن قلب آگاهش ...گوش پندنيوشش ... آمادگى فوق العادهاش ...! و پيامبر هم مىداند كه طرف سخنش، «پيام» را خواهد گرفت و بر دل خدا شناس اين شاگرد بصير و بينا، خواهد نشست و اندرزهايش، تباه نخواهد شد. ابوذر، گوش جان را گشوده است.
پيامبر، از خداوند، سخن مىگويد. و ... از «معرفت» و خداشناسى، از يكتايى خالق، از پايندگى و ابديت خدا، از آفرينش آسمانها و زمين، از «حكمت» و «آگاهى» و«توانايى» خداوند، و از رسالت جهانى آن حضرت، و «بشارت» و «انذار» او، از نقش هدايتگرِ «اهلبيت»، از اينكه اينان، كشتى نجات امتاند، ونشانه راه! ابوذر، دريچه قلبش را به روى اين چشمه سار زلال معرفت، كه «هستى» را در زيباترين چهرهاش تبيين مىكند، و جايگاه انسان را در گستره وجود، نشان مىدهد، و «بايد»ها و «نبايد»ها را مىشناساند، گشوده است. آنگاه، رسول پاك، از مغتنم شمردن جوانى، پيش از پيرى، و تندرستى، قبل از بيمارى، دارايى و توانائى، پيش از فقر و تنگدستى، فراغت و آسايش، قبل از اشتغالات و گرفتاريها، و از نعمت «حيات»، پيش از فرا رسيدن «مرگ»، سخن مىگويد. مشغلهها هميشه باز دارنده انسان، از تلاش پيش روندهاند. آفتهاى جسمى و بيماريها، سرعت پرواز انسان را مىكاهند؛ و خوشبخت، كسى است كه تنى سالم، فرصتى آزاد و فراغتى مناسب داشته باشد تا در دل مسائل زندگى و مشكلات روزمرّه، بتواند به آنچه «بايد» برسد و دست يابد. پيامبر، راه اين خوشبختى را مىنماياند: از طريق استفاده كردن از فرصتها و نعمتها و فراغتها، از مغتنم دانستن جوانى و قدرت جسمى و توانايى بدنى، از راه بهره گرفتن از سرمايه ارزشمند عمر. مگر نه اينكه جوانى و سلامتى و امكانات مادّى و فراغت و عمر، سرمايههاى سودآور انسان در بازار زندگىاند؟! به قول خواجه عبداللّه انصارى: «الهى ... تا توانستم، ندانستم؛ و چون دانستم، نتوانستم! ... .»
اى كه دستت مىرسد، كارى بكن
آخر، اين درّ گران مايه، بهايى دارد.»
آخر، اين درّ گران مايه، بهايى دارد.»
پيش از آن، كز تو نيايد هيچ كار
«گوهر عمر، بدين خيرگى از دست مده
آخر، اين درّ گران مايه، بهايى دارد.»
وطن ما، خانه ابدى آخرت است. بايد نسبت به گذران عمر، و مصرف شدن وقت و سپرى گشتن فرصتها و نحوه بهرهمندى از آنها حساسيّت داشته باشيم. «سرمايه» داشتن و «تجارت» نكردن، فرصت داشتن و زيان كردن، زنده بودن و زندگى و عمر را به بطالت و پوچى گذراندن، كيمياى وقت را، قدر نشناختن ... . چيزهايى است كه پيامبر اسلام، بر آنهاحساسيت شديد دارد و در هدفدارى حيات انسان، پرداختن به اينها را، اولويتى خاصّ بر مىشمارد. از زبان مقدّس خودش بشنويم كه فرمود: «... اى ابوذر، ... بر عمر خويش، بيش از درهم و دينارت حريص باش!» اين، تمام سخن است، و سخن تمام، اين است! ... عقل حسابگر ما، به محاسبه امور مالى، دخلها و خرجها، سودها و زيانها، خريدها و فروشها، توليدها و مصرفها، به طور جدّى مىپردازد. ولى ... آيا عمر و وقت، ارزش درهم و دينار را هم ندارد؟! آيا به حساب مصرف عمر هم مىپردازيم؟! ما آيندهاى پر خوف و خطر در پيش داريم. و ... گردنههايى صعب العبور ... ايستگاههايى براى بازرسى و تفتيش دقيق ... . توقفگاههايى براى «حساب». پيامبر، اينها را به ياد ابوذر آورده، آنگاه مىفرمايد: «... اى ابوذر، هر يك از شما، منتظر چيست؟! ـ ثروتى كه طغيان آور است؟ ـ فقرى كه نسيان مىآورد؟ ـ مرضى كه به فساد مىكشد؟ ـ پيرى و كهولتى كه زمينگير مىكند؟ ـ يا ... مرگى كه شتابان، به سراغ مىآيد؟ ـ يا دجّالى كه بدترين غايبِ مورد انتظار است؟ ـ يا فرا رسيدن قيامت را؟! ... ـ و ... ساعت قيامت، وحشتبارتر و تلختر است.»
علم، سبب نور يا عظمت
دانش، نور و روشنايى است ... آنگاه كه همراه با «تقوا» و «خدابينى» باشد؛ و گرنه، دانش بدون دين، و علم بدون عمل، جز وزر و وبال دانشمند، چيزى نيست. علم، بايد در خدمت مردم باشد؛ علم، بايد عامل تواضع «عالِم» گردد، همچون شاخه درخت، كه هر چه پربارتر باشد، پايينتر است؛ علم، بايد وسيله آگاهى دادن، بصيرت بخشيدن و راهنمايى كردن باشد، نه مايه تفاخر ... و نه سرمايه غرور! ... و نه وسيله «مباهات!» در همين زمينههاست سخن پيامبر، كه: «... اى ابوذر! هر كس دانش بطلبد تا مردم را فريب دهد، و هر كه علم بجويد تا مردم را به طرف خود جلب كند، هرگز بوى بهشت را نخواهد يافت.» جنگِ «تخصّص» و «تعهد»، و ... و نزاعِ «تكنيك» و «تقوا»، كه روزى در اين مملكت رايج بود، در همين مسئله ريشه دارد. چو دزدى با چراع آيد، گزيدهتر برد كالا ... و آن كس كه «ناكِس» باشد و عالِم، بدتر از زنگىِ تيغ در كف است! پس، اگر دانش، منهاى تعهّد و اخلاق و معنويت باشد، نه تنها مفيد نيست، مضّر هم هست. نه تنها «نور» نيست، كه «ظلمت» است، نه تنها مايه «تواضع» نيست، كه «غرور» مىآورد، نه تنها «روشنائى» نمىبخشد، كه «تيرگى» مىآفريند، نه تنها به «مقصد» نمىرساند، كه «گمراه» مىكند. غرور علمى
اعتراف به «جهل»، از بزرگترين شهامتهاست؛ و در مقابلِ ندانسته، «نمىدانم» گفتن، پتكى است بر سر شيطان، و ... نفس. «خلقُ اللّه» رانبايد گول زد. «نمىدانم»! ... گفتن اين جمله، براى انسانهاى غير مهذّب، بسى دشوار است. اين، مشكلتر از به خاك رساندن پشت حريف در كشتى است. اين، بيش از شكست دادن دشمن در ميدان رزم، نيرو مىطلبد. زيرا، اينجا ما با دشمنى بسيار نيرومند به نام «نفس» دست به گريبانيم كه در خانه دلمان جا دارد. هر چيزى آفتى دارد و آفت علم، غرور است. غرور علمى، انسان را از اعتراف به جهل باز مىدارد. آرى، ... گفتنِ «نمىدانم»، شجاعت و قهرمانى مىخواهد. دليرى، فقط در تيغ كشيدن و تير انداختن نيست. ميدان رزم، فقط جبهه بيرونى جنگ، با دشمن روياروى نيست. «نفس» هم حريفى است كه براى مبارزه، «حريف» مىطلبد. پيامبر اسلام ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ از جايى عبور مىكرد، جمعيتى را ديد كه پيرامون يك قهرمان جمع شده بودند و به تماشاى وزنه بردارى و زورآزمايى او ايستاده بودند. حضرت فرمود: «قهرمان كسى است كه بر نفسِ خود غالب شود.» اعتراف به جهل هم يكى از اين ميدانهاست كه قدرت و غلبه و شجاعت انسان، در آن آزموده مىشود. آنكه «بداند»، متعهد و مسئول هم هست. در اسلام، آنچه تكليف آور است، «دانايى» و «توانايى» است، و هر چه انسان بيشتر «بداند»، و «بتواند»، مسئوليتش سنگينتر است. «علم» و «قدرت»، ريشه مسئوليّت انسان مسلمان است.اگر «دانش»، دست انسان را نگيرد و به «نجات» نرساند، وبال گردن است، و مايه بدفرجامى ... . خسارت، از آنِ كسى است كه چيزى نمىداند؛ خسران زدهتر، كسى است كه مىداند، ولى عمل نمىكند. حكيمى را پرسيدند: «عالم بىعمل، به چه ماند؟» گفت: ... «به درخت بى ثمر» آيا اين، خسارت نيست كه انسانى براى نجات افتادهاى، ريسمان فراهم كند، و پس از نجاتش، خود، درون چاه بيفتد؟! ... يا دارويى براى شفاى بيمارى تهيّه كند، امّا خود، در كام مرض بميرد؟! ... يا مشعلى براى هدايت ديگران بر افروزد، ولى، خود در ظلمت بماند؟ ... شمعى كه اطراف را روشن مىكند، پيش پاى خودش، تاريك است. و ... اين يك خسارت است. هم ندانستن، عيب است ... و هم به دانسته عمل نكردن! غرور علمى، انسان را بر زمين مىزند. و «عمل» نكردن به «علم»، مايه خسران است.
ثمر علم، اى پسر، عمل است
ورنه تحصيل علم، درد سر است
ورنه تحصيل علم، درد سر است
ورنه تحصيل علم، درد سر است
گريز از پوچى
يكى ديگر از نشانههاى غرور، كوچك شمردن گناه است. پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مىفرمايد: «اى ابوذر! مؤمن، گناهش را همچون صخرهاى مىبيند كه سنگين است و نزديك است كه رويش بيفتد و از آن مىگريزد، و كافر، گناهش را همچون مگسى كه بر بينىاش مىگذرد ... اى ابوذر!... هر گاه خداوند، اراده نيكى به بندهاى كند، گناهانش را هميشه پيش چشمش قرار مىدهد، و هر گاه خوبى كسى را نخواهد، گناهانش را از يادش مىبرد.» اگر انسان نسبت به معصيتها بى توجّه باشد، موفق به توبه هم نخواهد شد، و كسى كه بىتوبه بميرد، در قيامت بايد پاسخگوى خطاها و نافرمانيهايش باشد ... ـ حيف است كه «وجود»، در باتلاقِ «گناه»، خفه شود؛ ـ ظلم است كه هستى، به گناه آلوده شود؛ ـ ستم است اينكه انسان، گنهكار گردد؛ ـ انسان، براى «طاعت» آفريده شده، ... نه «معصيت!» ـ و براى «عبادت»، نه «طغيان» و سركشى! ـ و براى «رحمت» ... نه «عذاب!» ـ و براى «وصال» ... نه «هجران!» گناه، زندگى را پوچ، عفن، آلوده، و فاسد مىكند. در گريز از اين پوچى، بايد به «طاعت» پرداخت. براى نجات از فساد بذر وجود، بايد معصيت را ترك كرد. هر چند گناهان، در مقياس و سنجش با هم، كوچك و بزرگاند، امّا گناه، گناه است و هر گناهى بزرگ است. وقتى اصل نافرمانى را در نظر بگيريم، و اينكه حكم خدا بر زمين مانده و به آن بىاعتنايى شده، حتى «صغائر» هم «كبائر» مىشود و «گناهان صغيره»اى نخواهيم داشت! ... پيامبر مىفرمايد: «... اى ابوذر! به كوچكى گناه، نگاه مكن! به عظمت كسى بنگر كه نافرمانىاش كردهاى.» يك سخن كوچك و كوتاه كه دنيائى معارف در آن نهفته است! در گريز از پوچى، بايد «زبان» را هم «زندانى» كرد! ... البته از گفتن بيهودهها، و تكلّم به ياوهها ... دروغها ... بهتانها ... غيبتها ... استهزاها ... و شوخيهاى سبك .... اگر زبانمان، آزاد باشد و هر چه بخواهد بگويد، روزى سر از خواب غفلت برخواهيم داشت كه بارى سنگين به دوشمان است. آه از ... تهمت و افتراء!
ـ دروغ و شايعه پراكنى! ـ لغويّات و ياوه گويىها! ـ غيبت و اهانت و فحش و ناسزا ...! آن وقت، اين جان پاك است كه بايد زير اين همه بار ناپاكى نابود شود. آيا بهتر نيست كه بر زبان، مُهرِ «اختيار» بزنيم. و با مهار «تقوا» آن را كنترل كنيم؟
مزن بى تأمل به گفتار، دم!
نكو گوى! اگر دير گويى چه غم؟! ...
نكو گوى! اگر دير گويى چه غم؟! ...
نكو گوى! اگر دير گويى چه غم؟! ...
تو و چشمهايت، كه هميشه خواب است
تو و آن شتابت، من و اين شكيبم
من و تو چه مشكل، كه شويم همدم
من اميد فردا، تو فسرده غم
تو به «خويش» پابند، من از آن رهايم
تو همان اسيرى، كه شدى پريشان
تو و رنج پستى، من و گنج هستى
تو و درد ماندن، من و شوق رفتن.
من و قلب پاكم، كه زلال آب است
تو، از آن اسف ريز، من از اين سرافراز
من و چشم بيدار ... تو و ديده بر هم
تو، زظلمت شب، من از آفتابم
تو و نالههايت، من و نغمه هايم
و ... من، آشيانى، كه گرفته سامان
تو و درد ماندن، من و شوق رفتن.
تو و درد ماندن، من و شوق رفتن.
* . برداشتى از پندهاى حضرت رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به ابوذر غفارى به روايت مكارم الاخلاق، حسن بن فضل طبرسى (از علماى قرن ششم)، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، ص 458 ـ 473.