راههای نفوذ اسرائیلیات در تفسیر قرآن (3) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راههای نفوذ اسرائیلیات در تفسیر قرآن (3) - نسخه متنی

مهدی پیشوایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راه هاي نفوذ اسراييليات در تفسير قرآن

پيام حوزه- شماره17، بهار1377

مهدي پيشوايي

در بخش پيشين اين مقال، آغاز شکل گيري علم تفسير، سير تاريخي تدوين علم تفسير، منابع تفسير در عصر صحابه، تفسير در عصر تابعان و نيز منابع تفسير در اين عصر، مورد بحث و بررسي قرار گرفت و روشن گرديد که در عصر تابعان، روايات و حکايت ها و گزارش هاي اسراييلي، از سوي يهود يا بعضي از نو مسلمانان يهودي الأصل، به منابع تفسير در عصر صحابه افزوده شد و اين، آغاز نفوذ اسراييليات در تفسير بود. هم چنين نگرشي بر تفاسيري که از اسراييليات پيش تر اثر پذيرفته، به عمل آمد.

اينک در اين بخش، «نمونه هايي عيني از اسراييليات در تفاسير» مورد بحث قرار مي گيرد.

نمونه هايي از اسراييليات در تفاسير

اينک که با ريشه ها و عوامل و تاريخ نفوذ اسراييليات در تفسير آشنا شديم و نيز راويان اسراييليات در تفسير را به اختصار معرفي کردم، وقت آن رسيده است که نمونه هايي عيني از اسراييليات در تفاسير را معرفي کنيم. در اين زمينه به ذکر چند نمونه اکتفا مي کنيم:

1-افسانه ي انگشتري حضرت سليمان، علي نبينا و آله و عليه السلام

در قرآن مجيد در آيات34 و 35 سوره ي «ص» سخن از آزمايش الهي در مورد حضرت سليمان به ميان آمده است که به علت ايجاز و اختصار آيه، مفسران و محدثان، آن را به گونه هاي مختلفي تفسير کرده اند. قضيه ي اين آزمايش، دست مايه ي ورود داستان انگشتري سليمان-که در افسانه هاي يهود آمده- به برخي از کتاب هاي تفسيري شده است.

توضيح اين که خداوند در دو آيه ي ياد شده مي فرمايد:

(و لقد فتنّا سليمان و ألقينا علي کرسيّه جسداً ثم أناب قال ربِّ اغفرلي وهب لي ملکاً لا ينبغي لأحد من بعدي أنّک أنت الوهّاب)

ما قطعاً سليمان را آزموديم و بر تخت او جسدي افکنديم، سپس او به درگاه خدا توبه کرد. گفت: پروردگارا! مرا ببخش و حکومتي به من عطا کن که بعد از من سزاوار هيچ کس نباشد، که تو بسيار بخشنده اي.

«کرسي» به معناي «تخت پايه کوتاه» است. گويا سلاطين داراي دو نوع تخت بوده اند، تختي براي موارد عادي با پايه هاي کوتاه و تختي براي جلسات رسمي و تشريفاتي با پايه هاي بلند. اولي را «کرسي» دومي را «عرش» مي ناميدند. «جسد» نيز به معناي جسم بي­ر­وح است.

چنان که در برخي از تفاسير معاصر آمده، از اين آيه اجمالاً استفاده مي شود که موضوع آزمايش سليمان، به وسيله ي جسد بي روح بوده است که بر تخت او در برابر چشمان اش قرار گرفت، چيزي که انتظار آن را نداشت و اميد به غير آن بسته بود و اين امر موجب تنبّه سليمان شده و او توبه کرده است.

امّا اين که جسد چه بوده و جزئيات اين قضيه چه گونه بوده، قرآن مجيد شرح بيشتري نداده است. از اين رو مفسران و محدثان، در اين زمينه، اخبار و تفسيرهايي نقل کرده اند که از همه موجه تر و روشن تر اين است:

سليمان، آرزو داشت فرزندان برومند و شجاعي نصيب اش شود که در اداره ي کشور و مخصوصاً جهاد با دشمن، به او کمک کنند. او که داراي همسران متعدد بود، با خود گفت: من با آن ها همبستر مي شوم تا فرزندان متعدّدي نصيبم گردد و به هدف هاي من کمک کنند، ولي چون در اين جا غفلت کرد و «ان شاءالله»- همان جمله اي را که بيانگر اتکاي انسان به خدا در همه ي حال است- نگفت، در آن زمان هيچ فرزندي از همسران اش، متولد نشد، جز فرزندي ناقص الخلقه، مانند جسدي بي روح که آوردند و بر کرسي او افکندند.

سليمان سخت در فکر فرو رفت و ناراحت شد که چرا يک لحظه از خدا غفلت کرده و بر نيروي خود تکيه کرده است. آن گاه از اين ترک اولي توبه کرد و به درگاه خدا بازگشت.

برخي از مفسران، اين آزمايش را با افسانه ي گم شدن انگشتري حضرت سليمان که در تلمود آمده، تفسير کرده اند. در اين افسانه چنين مي خوانيم.

حضرت سليمان، دختر پادشاه شام را پس از قتل پدرش به تزويج خود درآورده بود. دختر فرعون، از سليمان خواست براي تسلّي دل وي دستور دهد صورت پدرش را بسازند تا به ياد پدر، دل خوش باشد، اين کار به فرمان سليمان انجام گرفت. دختر بر آن پيکر لباس پوشانيد و خود و فرزندان اش به پرستش و عبادت آن صورت مشغول شدند. چهل روز بر اين کار گذشت. آصف بن برخيا، با قدرت ولايت، از اين امر مطلع شد و سليمان را از آن آگاه ساخت. حضرت سليمان پس از احراز وقوع حادثه، دختر فرعون را عقوبت کرد و خود به توبه و اعتذار پرداخت. ليکن خداوند غفلت سليمان را کيفر داد به اين ترتيب که شيطاني به نام آصف يا قطفير به صورت سليمان درآمد و از امينه، انگشتري را گرفت و بر تخت سليمان نشست. ديگر، کسي سليمان را نمي شناخت و هرکس دعوت اش را مي شنيد او را به جنون نسبت مي داد. به ناچار شهر خود را ترک کرد و درکنار دريا مسکن گزيد. روزي، دو ماهي صيد مي کرد و با فروش يکي، نان به دست مي آورد و ديگري را خورشت مي کرد. پس از چهل روز آصف و مردم دريافتند احکامي که به نام سليمان صادر مي شود با حق و شريعت، منطبق نيست و پس از تحقيق و دقّت معلوم شد که روابط خانوادگي او نيز با شرع سازگار نيست. آصف، از خدا، زوال او را درخواست کرد. از اين رو آن شيطان از تخت سلطنت به کنار دريا گريخت و انگشتري را در دريا انداخت. ماهي اي، انگشتري را بلع کرد و آن ماهي را حضرت سليمان صيد نمود و انگشتري را از شکم آن به درآورد و در انگشت کرد و بدين ترتيب به تخت سلطنت خويش بازگشت.

طبري، در تفسير آيه ي34 سوره ي «ص» اين افسانه را به تفصيل از طريق «قتاده» نقل کرده است. امّا از آن جا که افسانه بودن اين قضيه بسيار روشن است، گروهي از مفسران، آن را رد کرده اند. نسفي (ابوالبرکات عبدالله بن احمد بن محمود) در تفسير آيه ي ياد شده، در ردّ اين روايت مي گويد:

امّا روايتي که در مورد انگشتري و شيطان و بت پرستي در خانه ي سليمان نقل مي شود از داستان هاي باطل يهود است.

زمخشري، نيز پس از نقل داستان گم شدن خاتم سليمان، آن را رد مي کند و مي گويد:

عالمان داراي دقّت نظر، اين داستان را قبول نکرده و گفته اند از داستان هاي باطل يهود است و هرگز شياطين توان چنين تصرفاتي را ندارد و اين که خداوند شياطين را بر بندگانش مسلط سازد، به طوري که احکام او را تغيير دهند و با همسران پيامبر آميزش کنند، امري قبيح است.

طبرسي، مفسر نامدار، پس از آن که اين قضيه را به اختصار و با تفاوت هايي، از ابن عباس و مجاهد نقل مي کند (با اين تعبير: آن چه از ابن عباس نقل شده) مي گويد:

هيچ کدام از اين ها، قابل اعتماد نيست؛ زيرا، نه مقام نبوت مي تواند به يک انگشتري وابسته باشد و نه هرگز جايز است خداوند اين مقام را از پيامبري بگيرد و شيطاني را به صورت پيامبري درآورد که بر تخت او بنشيند و در ميان مردم حکومت کند.

2-افسانه ي عشق

در قرآن مجيد، در سوره ي «ص» پس از بيان صفات ويژه ي داوود پيامبر و مواهب بزرگ خداوند بر او، طي آيات21 -25، از يک ماجراي دادرسي نزد وي سخن به ميان آمده که در واقع، آزموني از طرف خداوند بوده است. اين آزمايش که خداوند آن را در قرآن به اختصار، امّا به روشني، براي پيامبر اسلام بيان فرموده، به گونه هاي مختلف تفسير شده است. ترجمه ي آيات چنين است:

آيا داستان شاکيان، هنگامي که از محراب ]داوود[ بالا رفتند، به تو رسيده است؟ وقتي که ]به طور ناگهاني[ نزد داوود درآمدند و او از ]ديدن[ آنان به هراس افتاد، گفتند: نترس! دو نفر شاکي هستيم که يکي از ما بر ديگري ستم کرده، اکنون در ميان ما به حق داوري کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدايت کن!. اين، برادر من است، او، نود و نُه ميش دارد و من تنها يک ميش دارم. و مي گويد: «آن يکي را ]هم[ به من بسپار!» و در سخن گفتن بر من غلبه کرده است.

]داوود[ گفت: مسلماً او با مطالبه ي يک ميش تو، براي افزودن بر ميش هايش، بر تو ستم کرده. و بسياري از شريکان به يکديگر ستم مي کنند، به استثناي کساني که ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، امّا عدّه ي آنان کم است. و داوود دانست که ما، او را ]با اين ماجرا[ آزموده ايم، از اين رو از پروردگارش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. و ما اين عمل او را بخشيدم. و او را نزد ما تقرب و فرجامي نيکو خواهد بود.

از اين آيات استفاده مي شود که افرادي به عنوان دادخواهي و طرفين نزاع بي آن که اجازه اي گرفته باشند و يا اطلاع قبلي بدهند-از ديوار محراب و قصر داوود (از راه غير معمولي) بالا رفتند و ناگهان در برابر او ظاهر شدند. او سخت وحشت کرد، زيرا فکر مي کرد قصد سويي به او دارند، امّا آن ها به زودي وحشت او را از بين بردند و گفتند: نترس! دو نفرشاکي هستيم که يکي از ما، بر ديگري تعدّي کرده و براي دادرسي نزد تو آمده ايم. او سپس به دادرسي آن ها گوش فرا داد: يکي از آن دو 99 گوسفند مادّه داشته و ديگري فقط يک گوسفند، در حالي که صاحب 99 گوسفند از برادرش تقاضا کرده که آن يکي را هم به او واگذار کند. داوود گرفتار شتاب و عجله شد و پيش از آن که گفتار طرف مقابل را بشنود، داوري کرد و اين تقاضا را ظلم و تعدّي خواند. داوود در اين هنگام در فکر فرو رفت و با اين که مي دانست داوري عادلانه اي کرده-چه اين که اگر طرف مقابل، ادعاي شاکي را قبول نداشت، حتماً اعتراض مي کرد- ولي با اين حال، آداب مجلس قضا ايجاب مي کند که داور، در گفتار خود عجله نکند و از طرف مقابل توضيح بخواهد، لذا او از اين کار خود پشيمان شد و گمان کرد که اين آزموني از طرف خداوند بوده است. از اين جهت از اين ترک اولي، استغفار کرد و خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.

يک گواه بر اين تفسير، آيه اي است که بلافاصله بعد از اين آيات آمده و به داوود خطاب مي کند که «ما، تو را جانشين خود در روي زمين قرار داديم، لذا از روي حق و عدالت در ميان مردم داوري کن و از هوا و هوس پيروي مکن.» اين تعبير، نشان مي دهد که لغزش داوود در طرز قضا و داوري بوده است، نه در کار ديگر.

اين حادثه که بر اساس نقل قرآن، از حدّ يک ترک اولي از ناحيه ي داوود تجاوز نمي کند، در تورات به شکل افسانه اي بسيار زننده، بدين صورت نقل شده است:

و واقع شد در، وقت عصر که داوود از بسترش برخاسته، بر پشت بام خانه ي پادشاه، گردش کرد و از پشت بام، زني را ديد که خويشتن را شست و شو مي کند و آن زن بسيار نيکو منظر بود. پس داوود فرستاده درباره ي زن استفسار نمود و او را گفتند که آيا اين، بِتْشَبَعْ دختر العيام زن اُوريّاي حتّي نيست؟ و داوود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وي آمده، داوود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه ي خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده ي داوود را مخبر ساخت و گفت که «من، حامله هستم.» پس داوود نزد يوآب فرستاد که او، اوريّاي حِتّي را نزد من بفرست و يوآب اوريّا را نزد داوود فرستاد. و چون اوريّا نزد وي رسيد، داوود از سلامتي يوآب و از سلامتي قوم و از سلامتي جنگ پرسيد و داوود به اوريّا گفت: «به خانه ات برو و پاي هاي خود را بشو!». پس اوريّا از خانه ي پادشاه بيرون رفت و از عقب اش، خواني از پادشاه فرستاده شد، امّا اوريّا نزد در خانه ي پادشاه با ساير بندگان آقايش خوابيده، به خانه خود نرفت و داوود را خبر داده گفتند که «اوريّا خانه ي خود نرفته است.» پس داوود به اوريّا گفت: «آيا تو از سفر نيامده اي، پس چرا به خانه ي خود نرفته اي؟» اوريّا به داوود عرض کرد که تابوت و اسراييل و يهودا، در خيمه ها ساکن اند و آقايم يوآب و بندگان آقايم بر روي بيابان خيمه نشين اند و آيا من به خانه ي خود بروم تا اکل و شرب بنمايم و با زن خود بخوابم؟! به حيات تو و به حيات جان تو قسم که اين کار را نخواهم کرد.

و داوود به اوريّا گفت: «امروز نيز اين جا باش و فردا تو را روانه مي کنم.» پس اوريّا آن روز و فردايش را در اورشليم ماند. و داوود را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشيد و او را مست کرد و وقت شام بيرون رفته بر بسترش با بندگان آقايش خوابيد و به خانه ي خود نرفت. و بامدادان داوود مکتوبي براي يوآب نوشته به دست اوريّا فرستاد، و در مکتوب به اين مضمون نوشت که اوريّا را در مقدمه ي جنگ سخت بگذاريد و از عقب اش پس برويد تا زده شده بميرد. و چون يوآب شهر را محاصره مي کرد اوريّا را در مکاني که مي دانست که مردان شجاع در آن جا مي باشند، گذاشت و مردان شهر، بيرون آمده با يوآب جنگ کردند و بعضي از قوم از بندگان داوود افتادند و اورياي حتي نيز بمرد. پس يوآب فرستاده، داوود را از جميع وقايع جنگ خبر داد و قاصد را امر فرمود گفت: «چون از تمامي وقايع جنگ به پادشاه خبر داده باشي، اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گويد: «چرا براي جنگ به شهر نزديک شديد؟ آيا نمي دانستيد که از سر حصار نيز خواهند انداخت» آن گاه بگو که بنده ات اورايّاي حِتّي نيز مرده است.» پس قاصد روانه شده، آمد و داوود را از هر آن چه يوآب، او را پيغام داده بود، مخبر ساخت. قاصد به داوود گفت « .بعضي از بندگان پادشاه مردند و بنده ي تو اورياي حتّي نيز مرده است.» و چون زن اوريّا شنيد که شوهرش اوريّا مرده است، براي شوهر خود ماتم گرفت. و چون ايّام ماتم گذشت، داوود فرستاده او را به خانه ي خود آورد و او زن وي شد و برايش پسري زاييد. امّا کاري که داوود کرده بود در نظر خداوند ناپسند آمد.

و در جايي ديگر از تورات آمده است:

و خداوند، ناثان را نزد داوود فرستاد و نزد وي آمده او را گفت که در شهري، دو مرد بودند، يکي دولت مند و ديگري فقير، و دولت مند را گوسفند و گاو بي نهايت بسيار بود و فقير را جز يک ماده بره ي کوچک نبود که آن را خريده و پرورش داده، همراه وي و پسران اش بزرگ مي شد، از خوراک وي مي خورد و از کاسه ي او مي نوشيد و درآغوش اش مي خوابيد و برايش مثل دختري مي بود. و مسافري نزد آن مرد دولت مند آمد و او را حيف آمد که از گوسفندان و گاوان خود بگيرد تا به جهت مسافري که نزد وي آمده بود، مهيا سازد و بره ي آن مرد فقير را گرفته براي آن مرد که نزد وي آمده بود، مهيا ساخت.

آن گاه خشم داوود برآن شخص افروخته شده، به ناثان گفت: «به حيات خداوند قسم! کسي که اين کار را کرده است، مستوجب قتل است. و چون که اين کار را کرده است و هيچ ترحّم ننموده، بره را چهار چندان بايد ردّ کند» ناثان به داوود گفت: «آن مرد تو هستي».

نقد و بررسي

افسانه ي عشق حضرت داوود به زن اوريّا و ارتباط آن پيامبر بزرگ با وي، از تورات، به برخي از تفاسير اسلامي نفوذ کرده و گروهي از راويان و مفسران اسلامي، آن را با مقداري تفاوت از نظر اختصار تفصيل و نيز در برخي از جزئيات- در تفسير آيه ي 21 و 22 سوره ي «ص» آورده اند. از آن جمله طبري در تفسير خود، آن را به تفصيل از طريق ابن عباس نقل کرده است.

نيز سيوطي، با يک طريق، از هر کدام از انس و مجاهد و سدّي، و چند طريق از ابن عباس نقل کرده است

از مفسران شيعه، علي بن ابراهيم قمي آن را از طريق هشام از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده است امّا محقّقان شيعي، اين روايت را حمل بر تقيه نموده اند، چنان که سيّد طيّب موسوي جزايري که تفسير قمي را تحقيق کرده، در اين مورد مي نوسيد:

جدم سيّد جزايري در کتاب قصص الأنبياء گفته است: اين حديث بايد حمل بر تقيه شود؛ زيرا، با مذهب عامه و روايات آنان تطبيق مي کند و با اصول و مباني آنان که صدور اين گونه کارها را از انبيا جايز مي دانند، منافاتي ندارد. احاديث فراواني از طريق شيعه، در ردّ اين معنا نقل شده است. بنابراين، هيچ چاره اي جز تأويل آن، يعني حمل برتقيه وجود ندارد.

نيز شيخ عبدالعلي حويزي در تفسير نورالثقلين، اين حديث را از تفسير علي بن ابراهيم قمي نقل کرده است، امّا محقّق کتاب در تعليقه اي بر اين قصّه مي نويسد:

مجلسي گفته است: اين خبر، بايد حمل بر تقيه شود؛ زيرا، مطابق روايات عامه است.

طبرسي، مفسّر نامدار شيعي، پس از نقل اين داستان به عنوان يکي از تفاسيري که در مورد دو آيه ي ياد شده، ذکر شده است، آن را باطل و بي اساس معرفي مي کند و مي گويد:

چنين کاري با عدالت سازگار نيست. بنابراين چه گونه ممکن است پيامبران الهي که امناي وحي خدا و فرستادگان او به سوي بندگان اش بودند، داراي صفات و رفتار افرادي باشند که شهادت آنان پذيرفته نيست؟! و چه گونه قابل قبول است در وضعي باشند که شنيدن و پذيرش آن، نفرت آور است؟ پيامبران الهي از چنين نسبت هايي پيراسته اند.

چند تن از دانشمندان و مفسّران اهل سنّت نيز که دقّت نظر داشته اند، از آن جمله نسفي (ابوالبرکات عبدالله بن احمد)، آن را منافي با عصمت پيامبران دانسته، مي گويد:

چنين کاري شايسته ي افراد مسلمان آراسته به صلاح نيست چه رسد به بزرگان انبيا.

نيز زمخشري پس از نقل تفصيل قصّه، آن را با بياني شبيه بيان نسفي ردّ مي کند و نقل اين نسبت را زشت مي شمارد.

خازن (علاء­الدين علي بن محمد بغدادي صوفي، معروف به خازن) بيش از مفسران ديگر در ردّ اين افسانه بحث کرده است. او، در تفسير دوآيه ي ياد شده، فصلي را به تبرئه ي داوود (عليه السلام) از اين نسبت ناروا اختصاص داده، مي گويد:

کسي که خداوند او را به منصب نبوت رسانده و او را با رسالت خويش گرامي داشته و بر بسياري از بندگان اش برتري بخشيده و او را امين وحي و واسطه ي بين خويش و بندگان اش قرار داده، سزاوار نيست چيزي به او نسبت داده شود که اگر به يکي از افراد عادي مردم نسبت داده شود، آزرده مي شود. بنابراين چه گونه روا است که چنين چيزي به بعضي از بزرگان انبيا و برگزيده ي امناي وحي الهي نسبت داده شود؟

قاضي عياض نيز اين افسانه را از ساخته هاي اهل کتاب مي داند و مي گويد:

نبايد به نوشته هاي داستان سرايان اهل کتاب که حقايق را تحريف کرده اند و بعضي از مفسران نيز آن را نقل کرده اند، توجه کرد. خداوند به هيچ يک از آن چه اينان مي گويند، تصريح نکرده است و در هيچ حديث صحيحي وارد نشده است. آن چه خداوند در داستان داوود به آن تصريح کرده اين است که وي گمان کرد خداوند او را آزمايش کرده است. در مورد داستان داوود (عليه السلام) و اوريّا، هيچ خبر صحيحي وارد نشده است و نبايد در مورد هيچ پيغمبري گمان کرد که کشته شدن يک خداپرست را دوست داشته باشد. اين، آن چيزي است که در مورد قضيه ي داوود(عليه السلام) بايد به آن تکيه کرد.

فخر رازي نيز در اثبات بي پايگي «داستان داوود (عليه السلام) و اوريّا»، به تفصيل بحث کرده و دراين زمينه دلايل متعددي اقامه کرده است. او مي گويد: «نظر و عقيده ي من در اين باره، اين است که اين نسبت دروغ است.» آن گاه دلايلي برکذب اين معنا بيان مي کند و از آن جمله مي گويد:

اگر اين داستان به فاسق ترين و فاجرترين مردم نسبت داده شود، از پذيرش آن خودداري مي کند و تبرّي مي جويد. آن شخص حشوي خبيثي که اين داستان را تأييد مي کند، اگر به خود او چنين نسبتي داده شود، در تبرئه ي خويش تلاش و کوشش مي کند و چه بسا کسي را که چنين نسبتي به او داده، لعن کند. بنابراين، چه گونه شايسته است، شخص عاقلي چنين نسبتي را به فردي معصوم بدهد؟.

اگر گروهي از مفسران، به ويژه مفسران شيعي، در برابر اين افسانه ي زننده، هوشياري از خود نشان داده و آن از اسراييليات مردود دانسته اند، مرهون رهنمودهاي پيشوايان بزرگ اهل بيت هستند؛ چه، پيشوايان بزرگ-که حافظ و نگاهبان حريم قرآن در برابر هرگونه تحريف و تفسير نادرست بوده اند-اين افسانه را به شدت تکذيب کرده اند، چنان که امير مؤمنان (عليه السلام) در اين زمينه فرمود:

هرکس از شما داستان دادود(عليه السلام) را طبق آن چه داستان سرايان نقل مي کنند، نقل کند، او را صد و شصت تازيانه مي زنم که کيفر تهمت ]زنا[ بر پيامبران است.

طبرسي، در دنباله ي ردّ اين افسانه، تهديد علي (عليه السلام) در اين مورد را به اين صورت نقل مي کند:

هر کس را نزد من آوردند که بگويد: داوود (عليه السلام) با همسر اوريّا ازدواج کرده، دو حدّ ]قذف[ بر او جاري کنم: حدّي براي نبوّت و حدّي براي اسلام.

زيرا، اين نسبت، از يک سو نسبت يک عمل نامشروع به انسان مؤمني است و از سوي ديگر هتک مقام نبوت است، لذا بايد دوبار حدّ قذف (هر بار هشتاد تازيانه) در مورد او اجرا شود.

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

رضايت همه ي مردم را نمي توان به دست آورد و زبان آن ها را نمي توان بست. آيا آن ها اين نسبت ]زشت[ را به داوود (عليه السلام) ندادند که او به دنبال پرنده اي رفت و چشم اش به همسر اوريّا افتاد و عاشق و دلباخته ي او شده، آن گاه همسر او را به ميدان جنگ فرستاد تا در پيشاپيش تابوت ]که آثار انبياي بني اسرائيل در آن حفظ مي شد و به عنوان برکت در پيشاپيش لشکر حمل مي گرديد[ کشته شد، سپس با همسر او ازدواج کرد؟.

امام رضا (عليه السلام) نيز اين نسبت ناروا را تکذيب کرد. امام در جلسه ي مناظره با رؤسا و رهبران اديان و مذاهب در پاسخ يکي از متکلمان به نام علي بن جهم که در نقض عصمت انبيا، همين افسانه ي داوود (عليه السلام) و اوريّا را مطرح کرد، دست بر پيشاني مبارک زد و فرمود:

إنّا لله و إنّا إليه راجعون! شما پيامبري از پيامبران خدا را متهم به سستي در نماز کردي تا آن جا که به دنبال پرنده اي رفت، سپس او را به فحشا و بعد از آن به قتل انسان بي گناهي متهم ساختيد؟.

علي بن جهم پرسيد: پس گناه داوود (عليه السلام) که از آن استغفار کرد و در قرآن به آن اشاره شده است چه بود؟ امام در پاسخ، عجله ي داوود (عليه السلام) در داوري را گناه داوود (عليه السلام) شمرد.

3-گرفتار فرعونيان به بلاهاي آسماني

رشيد رضا، از مفسراني است که در مواردي از تفسير المنارش، در شرح و تفصيل معاني آيات قرآن و بيان جزئيات شأن نزول آن ها، به سراغ تورات رفته است. او که «سلفي مسلک» است و مانند همه ي علماي سلفي، داعيه ي اصلاح دين و ارائه و معرفي تعليمات خالص و اصيل اسلام به دور از پيرايه ها و بدعت ها و زوايد را دارد، خود در مواردي، به اسراييليات روي آورده است. وي در مقدمه ي جلد اوّل تفسير خود، پس از بررسي و معرفي منابع تفسيري (مانند ادبيات عرب و حديث صحيح و ) از روش «تفسير حديثي» (تفسير بالمأثور) انتقاد مي کند و مي گويد:

چنان که حافظ ابن کثير گفته است، اکثر مطالب اين گونه تفسيرها را، راويان، از زنديقان يهودي و ايراني و تازه مسلمانان اهل کتاب گرفته اند. بيش تر اين مطالب درباره ي داستان ها و سرگذشت هاي پيامبران با اقوام شان و نيز از کتاب هاي آسماني آن ها و معجزات شان است. هم چنين درباره ي قضاياي تاريخي ديگر مانند سرگذشت اصحاب کهف، شهر ارم، سحر بابل و داستان عوج بن عنق و نيز درباره ي امور غيبي، از قبيل روز قيامت و مقدّمات آن و حوادث قيامت و رويدادهاي بعد از آن است. اکثر اين مطالب، خرافات و مطالبي بي اساس است که راويان و حتي بعضي از صحابه، آن ها را تصديق کرده اند.

رشيد رضا، با وجود چنين انتقاد و با وجود تأييد حديث منقول از پيامبر اسلام با اين مضمون که «احاديث اهل کتاب را نه تصديق کنيد و نه تکذيب.»، خود در مواردي، مطالب تورات را در تفسير آيات قرآن آورده است از آن جمله:

در تفسير آيه 123 از سوره ي اعراف که حاکي از نزول پنج نوع بلا (طوفان، ملخ، کنه ي ريز، قورباغه، خون) برفرعونيان است، به سراغ تورات رفته است، او مي گويد: «اين پنج بلا در تورات (نه به اين ترتيب، بلکه) به صورت پراکنده، امّا به تفصيل بيان شده است. آن گاه شرح و تفصيل آن ها را از سفْر خروج تورات (فصل7،8،9) نقل مي کند». ما بخشي از اين قصّه را از ترجمه ي فارسي تورات از نظر خوانندگان مي گذرانيم:

و خداوند، دل فرعون را سخت ساخت که بديشان گوش نگرفت چنان که خداوند به موسي گفته بود. و خداوند به موسي گفت: «بامدادان، برخاسته پيش روي فرعون بايست و به وي بگو: «يهوّه، خداي عبرانيان، چنين مي گويد: قوم مرا رها کن تا مرا عبادت نمايند؛» زيرا، در اين دفعه، تمام بلاياي خود را بر دل تو و بندگانت و قومت خواهم فرستاد تا بداني که در تمامي جهان مثل من نيست. زيرا اگر تاکنون دست خود را دراز کرده و تو را و قومت را به وبا مبتلا ساخته بودم، هرآينه از زمين هلاک مي شدي، و ليکن براي همين، تو را بر پا داشته ام تا قدرت خود را به تو نشان دهم و نام من در تمامي جهان شايع شود. و آيا تا به حال، خويشتن را بر قوم من برتر مي سازي و ايشان را رهايي نمي دهي. همانا فردا، اين وقت، تگرگي بسيار سخت خواهم بارانيد که مثل آن در مصر از روز بنيان اش تاکنون نشده است. پس الآن بفرست و مواشي خود و آن چه را در صحرا داري جمع کن؛ زيرا که بر هر انسان و بهايمي که در صحرا يافته شوند و به خانه ها جمع نشوند، تگرگ فرو خواهد آمد و خواهند مرد.

پس هرکس از بندگان فرعون که از قول خداوند ترسيد، نوکران و مواشي خود را به خانه ها گريزانيد، امّا هر که دل خود را به کلام خداوند متوجه نساخت، نوکران و مواشي خود را در صحرا واگذاشت.

و خداوند به موسي گفت: «دست خود را به سوي آسمان دراز کن تا در تمامي زمين مصر تگرگ بشود و بر انسان و بر بهايم و بر همه ي نباتات صحرا در کل عرض مصر».

پس موسي، عصاي خود را به سوي آسمان دراز کرد و خداوند رعد و تگرگ داد و آتش بر زمين فرود آمد. و خداوند تگرگ بر زمين مصر بارانيد و تگرگ آمد. و آتشي که در ميان تگرگ آميخته بود، به شدت سخت بود که مثل آن در تمامي زمين مصر از زماني که امّت شده بودند، نبود. و در تمامي زمين مصر، تگرگ آن چه را که در صحرا بود از انسان و بهايم زد. و تگرگ همه ي نباتات صحرا را زد و جميع درختان صحرا را شکست. فقط در زمين جوشن-جايي که بني اسرائيل بودند- تگرگ نبود.

4- طول و عرض تابوت بني اسراييل

تابوت، در لغت به معناي صندوقي است که از چوب مي سازند و اگر در فرهنگ امروزي ما، به صندوق نقل و انتقال جنازه، تابوت مي گويند، به همين مناسبت است، امّا بايد توجه داشت که معناي اصلي تابوت، اختصاص به مردگان ندارد، بلکه هرگونه صندوق چوبي را شامل مي شود.

قوم يهود که در زير سلطه ي فرعونيان، ضعيف و ناتوان شده بودند، براثر رهبري و مبارزات موسي (عليه السلام) از آن وضع اسف انگيز نجات يافته، به قدرت و عظمت رسيدند.

خداوند به برکت اين پيامبر: نعمت هاي فراواني به آن ها بخشيد که از آن جمله «صندوق عهد» (تابوت) بود.

درباره ي اين که تابوت بني اسراييل چه بوده و به دست چه کسي ساخته شده و محتوي چه بوده، در روايات و تفاسير ما و نيز در تورات، سخن بسيار است و از همه روشن تر، مطلبي است که در احاديث اهل بيت و سخنان بعضي از مفسران، مانند ابن عباس آمده است. و آن اين است که تابوت، همان صندوقي بود که مادر موسي، او را در آن گذاشت و به دريا افکند و هنگامي که به وسيله ي عمّال فرعون از دريا گرفته شد و موسي را از آن بيرون آوردند، هم چنان در دستگاه فرعون نگهداري مي شد و سپس به دست بني اسراييل افتاد. بني اسراييل اين صندوق خاطره انگيز را محترم مي شمردند و به آن تبرک مي جستند.

موسي، در واپسين روزهاي عمر، الواح مقدس را که احکام خدا برآن نوشته شده بود، به ضميمه ي زره خود و يادگارهاي ديگري در آن نهاد و به وصيّ خويش، يوشع بن نون، سپرد و به اين ترتيب اهميت اين صندوق در نظر بني اسراييل بيش تر شد و لذا در جنگ هايي که ميان آنان و دشمنان واقع مي شد، آن را با خود مي بردند و آن را پيشاپيش لشکر حمل مي کردند و در اثر آن، يک نوع اطمينان خاطر و توانايي روحي پيدا مي کردند.

پس از آن که بني اسراييل، در اثر غرور و قانون شکني، پيروزي و عظمت به دست آمده با رهبري حضرت موسي را، از دست دادند و تدريجاً مباني ديني آن ها ضعيف شد، دشمنان برآنان چيره شدند و آن صندوق را از آن ها گرفتند.

خداوند، پيامبري به نام «اشموييل» را براي نجات و ارشاد آن ها برانگيخت. آن ها از وي خواستند رهبر و اميري براي آن ها برگزيند تا همگي تحت فرمان و هدايت او يک دل و يک رأي با دشمن نبرد کنند. اشموييل جواني به نام «طالوت» را که از خاندان بنيامين و گمنام بود و از نظر مالي نيز تهي دست بود، به اميري آن ها منصوب کرد. بني اسراييل که خود را از او سزاوارتر و برتر مي پنداشتند، در مورد انتصاب او از جانب خدا، از اشموييل نشانه اي خواستند. اشموييل گفت: نشانه ي آن اين است که تابوت مقدس، در حالي که جمعي از فرشتگان آن را حمل مي کنند، به سوي شما باز مي گردد. چيزي نگذشت که صندوق عهد برآن ها ظاهر شد. آن ها با ديدن اين نشانه، فرماندهي طالوت را پذيرفتند و در جنگي که به فرماندهي وي با دشمن رخ داد، پيروز شدند.

اين سرگذشت که به اجمال بيان شد، در قرآن مجيد طي آيات 246-252 سوره ي بقره آمدهو درس هاي عبرت آموز و نکته هاي آموزنده اي که در آن هست يادآوري گرديده است، امّا جزئيات قضايا، به ويژه ابعاد و اندازه ي تابوت که تأثيري در اين عبرت آموزي ها ندارد، بيان نشده است، ولي اين جزئيات و تفاصيل، در تورات بازگو شده است. رشيد رضا- مانند بسياري از مفسران که در جست و جوي اين گونه تفاصيل به سراغ اسراييليات رفته اند- در تفسير المنار (ج2، ص482) در تفسير آيات ياد شده، ابعاد و خصوصيات و جنس تابوت را که دانستن آن ها هيچ فايده اي در بر ندارد از تورات نقل کرده است که ما آن را از ترجمه ي فارسي تورات در ذيل مي آوريم:

و خداوند، موسي را خطاب کرده و گفت: «به بني اسراييل بگو که براي من هدايا بياورند». از هر که به ميل دل بياورد، هداياي مرا بگيريد. و اين است هدايا که از ايشان مي گيريد: طلا و نقره و برنج و لاجورد و ارغوان و تابوتي از چوب شطيم بسازند که طول اش دو ذراع و نيم، عرض اش يک ذراع و نيم، و بلندي اش يک ذراع و نيم باشد و آن را به طلاي خالص بپوشان؛ آن را از درون و بيرون بپوشان. و بر زبرش به هر طرف، تاجي زرين بساز.

و براي اش چهار حلقه ي زيرين بريز و آن ها را بر چهار قائمه اش بگذار؛ دو حلقه بر يک طرف اش و دو حلقه بر طرف ديگر. و دو عصا از چوب شطيم بساز و آن ها را به طلا بپوشان و آن عصاها را در حلقه هايي که بر طرفين تابوت باشد، بگذران، تابوت را به آن ها بردارند. و عصاها در حلقه هاي تابوت بمانند و از آن ها برداشته نشود. و آن شهادتي را که به تو مي دهم در تابوت بگذار و تخت رحمت را از طلاي خالص بساز. طول اش دو ذراع و نيم، و عرض اش يک ذراع و نيم. و دو کروبي از طلا بساز، آن ها را از چرخ کاري از دو طرف تخت رحمت بساز. و يک کروبي در اين سر و کروبي ديگر در آن سر بساز. کروبيان را از تخت رحمت بر هر دو طرف اش بساز. و کروبيان بال هاي خود را بر زيرآن پهن کنند و تخت رحمت را به بال هاي خود بپوشانند و روي هاي ايشان به سوي يکديگر باشد و روي هاي کروبيان به طرف تخت رحمت باشد و تخت رحمت را بر روي تابوت بگذار و شهادتي را که به تو مي دهم در تابوت بنه.

5-هديه ي ملکه ي سبأ براي سليمان

قرآن، طي آيات 20 تا 35 سوره ي نمل، ماجراي سفر هدهد به کشور سبأ (يمن) و آگاهي حضرت سليمان از طريق گزارش او از حکومت مقتدر بلقيس در اين کشور را نقل کرده، توضيح مي دهد که سليمان، طي نامه اي، حاکم سبأ را به دربار خويش خواست و او پس از مشاوره با درباريان، تصميم گرفت پيش از اجابت دعوت سليمان، او و اطرافيانش را آزمايش کند که آيا پادشاه است يا پيامبر؟ او گفت: من هديه اي براي آن ها مي­فرستم تا ببينم فرستادگان ام چه واکنشي را از ناحيه ي آن ها براي ما مي­آورند؟ او که خود، ملکه بود از خصلت پادشاهان آگاهي داشت، از اين رو گفت: پادشاهان علاقه شديدي به هدايا دارند، آن ها را مي توان با هداياي گران بها، رام و مهار کرد. اگر ديديم سليمان با اين هدايا رام شد، معلوم مي شود شاه است که در اين هنگام در برابر او مي ايستيم و تکيه بر قدرت مي کنيم که ما نيرومنديم. و اگر بي اعتنا به ما نشان داد و بر پيشنهاد خود اصرار ورزيد، معلوم مي شود پيامبر خدا است که در اين صورت بايد با او عاقلانه برخورد کرد.

امّا اين که ملکه ي سبأ چه هدايايي براي سليمان فرستاد، قرآن توضيحي نداده و تنها با «نکره» آوردن لفظ «هديه»، عظمت و اهميت آن را نشان داده است.اين سربسته گويي، تشنگي برخي از مفسران را جهت شرح و بسط جزئييات، فرو ننشانده براي رسيدن به اين مقصود، به سوي اسراييليات لغزيده اند و با استناد به پاره اي روايات، در مورد ارقام و انواع هداياي ملکه سبأ به افسانه سرايي پرداخته اند، از آن جمله «نسفي» مي نويسد:

ملکه ي سبأ پانصد غلام و پانصد کنيز فرستاد در حالي که به غلامان، لباس زنانه و به کنيزان لباس مردانه پوشانيده بود، غلامان را به اسبان آراسته با ديباج و داراي زين ها و لجام هاي طلايي و مزيّن به جواهرات سوار کرده و کنيزان را بر پشت ماديان ها نشانده بود. افزون بر اين ها، هزار شمش طلا و نقره و تاجي مزين به درّ و ياقوت و نيز حلقه اي که در درون آن درّي سوراخ نشده و دانه اي خرمهره با سوراخ کج قرار داشت، فرستاد و طي نامه اي صورت ريز هدايا را فرستاد و در آن نوشت: «اگر پيامبر هستي، غلامان را از کنيزان بشناس و از آن چه در درون حقّه قرار دارد، خبر بده! و درّ را سوراخ کن و نخ را در سوراخ خرمهره فرو کن!

برخي از مفسران نوشته اند:

ملکه ي سبأ، ظرفي را براي سليمان فرستاد تا آن را از آبي پرکند که نه از آب آسمان باشد و نه از آب زمين! سليمان دستور داد اسبان را دواندند به حدّي که عرق کردند و آن ظرف را از عرق آن ها پرکرد!

ابن کثير، پس از نقل اختصاري اين گونه تفسيرها، به نقد آن ها مي پردازد و مي گويد: «اکثر اين ها از اسراييليات گرفته شده است».

زمخشري و ابن السعود قاضي محمد بن محمدبن العمادي (م951هـ)، ماجراي هديه ي ملکه ي سبأ را با تعبير «رُوِي» (روايت شده) نقل کرده اند که نشانه ي ترديد آن دو، در صحّت اين موضوع است.

علامه طباطبايي در نقد اين گونه تفسيرها مي نويسد:

اکثر اخباري که در زمينه ي داستان هاي حضرت سليمان نقل شده، به ويژه داستان هدهد و دنباله ي آن که مربوط به برخورد او با ملکه سبأ است، شامل مطالب عجيب و غريبي است که نظاير آن ها در افسانه هاي خرافي کم تر يافت مي شود، به طوري که عقل سليم آن ها را نمي پذيرد و تاريخ قطعي، آن ها را تکذيب مي کند و اکثر آن ها، مبالغه اي درباره ي روايات امثال کعب (الأحبار) و وهب (بن منبّه) است.

وي، آن گاه به نقل آمار و ارقام شرح جزئيات و مدت حکومت سليمان و ميزان قدرت او (از قبيل اين که مدت حکومت او هفتصد سال بوده و در اطراف تخت او ششصد هزار صندلي نهاده مي شد که روي آن ها هزاران نفر از پيامبران و صدها هزار نفر از امراي انس و جن مي نشسته اند!) و تجملات دربار ملکه ي سبأ و تعداد لشکريان اش و خلقت غير عادي خود او مي پردازد که گروهي از مفسران نقل کرده اند و اضافه مي کند:

اين ها، گوشه اي از اخبار عجيب و غريبي است که ناگزير بايد آن ها را از اسراييليات بشماريم و از آن ها چشم بپوشيم.

6- چگونگي ويراني شهرها

راويان اسراييليات، در تفسير آيات و قرآن تنها به داستان پردازي در حوادث گذشته اکتفا نمي کردند، بلکه گاهي به پيشگويي حوادث آينده نيز مي پرداختند که يکي از آن ها چگونگي پايان عمر دنيا است.

قرآن مجيد، در آيه ي 58 سوره ي اسراء از پايان حتمي عمر دنيا پيش از آغاز قيامت چنين خبر مي دهد:

و هيچ شهر و آبادي نيست مگر اين که آن را پيش از روز قيامت هلاک مي کنيم ]و اگر گناهکارند[ به عذاب شديدي گرفتار مي کنيم. اين، در کتاب ]الهي[ محفوظ و ثبت است.

در اين آيه، به صورت کلي دو راه براي پايان حيات زمينيان در آستانه­ي قيامت بيان شده است: 1- مرگ طبيعي؛ 2- هلاکت در اثر عذاب و گرفتاري سخت. امّا جزئيات آن و نيز چگونگي ويراني يکايک شهرها و بلاد معمور آن زمان- که از هدف قرآن بيرون بوده- بيان نشده است. از اين رو، راويان اسراييليات ميدان را براي خودنمايي خالي يافته، خواسته اند به خيال خود، اين خلأ را جبران کنند! بدين منظور از شهرها و مناطق مختلف ياد کرده، ويراني هرکدام را به عاملي نسبت داده اند.

مقاتل مي گويد: در کتاب تفسير ضحاک بن مزاحم چنين آمده است: شهر مکه را لشکر حبشه خراب مي کند. مدينه در اثر گرسنگي نابود مي شود. بصره را آب فرا مي گيرد و زير آب مي رود. کوفه را ترکان ويران مي کنند. منطقه ي جبال در اثر صاعقه و زمين لرزه از بين مي رود. خراسان در اثر عوامل گوناگون ويران مي گردد و ضحاک شهرهاي ديگر را يکي يکي به همين ترتيب شمرده است.

امّا وهب بن منبّه، با تفصيل بيش تري در اين زمينه پيشگويي کرده است، او مي گويد: جزيره از خرابي محفوظ خواهد ماند. تا اين که ارمنيه خراب شود. ارمنيه از ويراني ايمن خواهد بود، تا آن که مصر ويران گردد. مصر ايمن خواهد بود، تا آن که کوفه خراب گردد. جنگ و کشتار بزرگ رخ نمي دهد، تا آن که کوفه ويران گردد. هنگامي که جنگ و کشتار بزرگ رخ داد، قسطنطنيه به دست مردي از بني هاشم فتح مي گردد، ويراني اندلس از سوي زنگي ها خواهد بود. خرابي آفريقا به وسيله ي اندلسي ها خواهد بود. ويراني مصر در اثر خشکيدن رود نيل و رفت و آمد لشکريان در آن خواهد بود. خرابي اَيله توسط لشکري خواهد بود که آن را از خشکي و دريا محاصره مي کند. ري را ديلميان ويران مي کنند. خراسان را نبت ]؟[ ويران مي کند.

خرابي نبت به دست چين خواهد بود. هندوستان و يمن را ملخ ها و لشکر کشي سلطان نابود مي کند. شهر مکه را حبشي ها خراب مي کنند و شهر مدينه در اثر گرسنگي از بين مي رود.

آلوسي پس از نقل سخنان ضحاک و وهب مي گويد: «نمي توان به اين ها اعتماد کرد».

7-اعجوبه اي به نام عوج بن عنق

خداوند طي آيه ي12 سوره ي مائده، ياد مي کند که اگر از بني اسراييل، عهد و پيمان گرفته که به فرمان هاي او عمل کنند و دوازده نفر از آن ها را سرپرستان طوايف دوازده گانه ي بني اسراييل قرار داده است.

مجاهد، در تفسير اين آيه، سخن از دشمنان بني اسراييل به ميان آورده و آن ها را از نظر جسمي داراي هيکل هاي بسيار درشت و غير عادي تصوير کرده است. او مي گويد:

نقبا، يعني همان سرپرستان دوازده گانه ي بني اسراييل، وقتي که به سراغ دشمنان خود ]کنعانيان[ رفتند، آن ها را به قدري درشت اندام يافتند که دو نفر از ايشان در آستين يکي از آن ها جا مي گرفت! و يک خوشه از انگور آن ها را پنج نفر به کمک چوبي که دو سر آن را در دست مي گرفتند، حمل مي کردند و انار آن ها به قدري درشت بود که اگر دانه هاي آن را خالي مي کردند، در يک نصفه ي پوست آن چهار تا پنج نفر جاي مي گرفت!

در نقل ديگري آمده است:

به شخصي از کنعانيان برخوردند که عوج بن عنق نام داشت و قدّش سه هزار و سيصد و سي ذراع و ثلث ذراع بود. او در سايه ي ابر قرار مي گرفت و از آن آب مي خورد. از قعر دريا ماهي مي گرفت و آن را تا نزديک قرص خورشيد بالا مي برد و با حرارت آن، ماهي را مي پخت و مي خورد.

روايت شده است که ارتفاع آب در طوفان نوح، حتي از کوه ها فراتر رفت، امّا از زانوي عوج بالاتر نرفت! او، سه هزار سال عمر کرد تا آن که خداوند او را به دست موسي (عليه السلام) به هلاکت رسانيد. به اين ترتيب که او سنگ بزرگي را که پهناي آن به اندازه ي تمام لشکرگاه موسي، و يک فرسخ در يک فرسخ بود از کوه کند و آورد و مي خواست آن را بر سر لشکريان موسي بيفکند. خدواند هدهد را فرستاد و آن سنگ را با منقارش سوراخ کرد، سروگردن او در سوراخ سنگ فرو رفت او را نقش زمين ساخت. حضرت موسي (عليه السلام) او را که به زمين افتاده بود، ديد و به قتل رسانيد.

مادر عنق، يکي از دختران آدم (عليه السلام) بود و هنگام نشستن بر زمين، يک جريب زمين را اشغال مي کرد! وقتي که دشمنان عوج، او را ديدند، بالاي سرش يک کيسه هيزم بود، او آن ها را گرفت و همه را در آن کيسه هيزم ريخت و نزد زن اش برد و در برابر او ريخت و گفت: ببين اين ها کساني هستند که خيال جنگ با ما را دارند! آيا مي خواهي با پايم آن ها را له کنم! زن اش گفت: نه؛ آن ها را رها کن تا بروند و آن چه را که ديده اند به قوم شان خبر دهند!

آلوسي پس از نقل اين مطالب، به نقد و بررسي پرداخته مي گويد:

ماجراي عوج، در ميان عامه ي مردم شايع است و داستان هاي زننده اي از او نقل کرده اند.

وي مي افزايد:

در فتاواي علّامه ابن حجر آمده که حافظ ابن کثير گفته است: «داستان عوج و تمام آن چه از او نقل مي کنند، يک مشت هذيان است و واقعيت ندارد و از ساخته هاي اهل کتاب است. عوج هرگز در زمان حضرت نوح نبوده و از کفار، احدي جان سالم به درنبرد».

نيز آلوسي از ابن قيّم نقل مي کند که وي گفته است:

از جمله نشانه ها و علايمي که مجعول بودن حديث، به وسيله ي آن ها شناخته مي­شود، اين است که شواهد صحيح بر بطلان آن گواهي دهد، مانند حديث طولاني عوج. تعجب از جرأت کسي که اين حديث را جعل کرده و بر خدا دروغ بسته نيست، بلکه تعجب از کسي است که اين حديث را در کتب علمي از تفسير و غير تفسير نقل مي کند، امّا وضع آن را روشن نمي سازد.

ابن قيّم افزوده است:

شکي نيست که اين داستان ها و امثال آن، از معجولات زنادقه ي اهل کتاب است که هدف آن ها استهزا و سخريه ي رسولان گرامي خدا و پيروان آن ها بوده است .

/ 1