قرآن و حدیث؛ منبع و الهام بخش فلسفه اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قرآن و حدیث؛ منبع و الهام بخش فلسفه اسلامی - نسخه متنی

سیدحسین نصر؛ مترجم: محمد محمدرضایی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با اين وجود، مهمترين تفسيرهاي فلسفي قرآن به نامهاي اسرار الآيات و مفاتيح الغيب13 كه ملاصدرا نگاشته در زمره باهيبت‏ترين بناهاي سنت عقلي اسلامي است، اگرچه تا كنون در غرب بندرت مورد مطالعه قرار گرفته است. ملاصدرا يكي از كتابهاي مهمش را به تفسير اصول كافي كليني (يكي از كتب مهم روايي شيعه كه حاوي روايات پيامبر و ائمه مي‏باشد)، اختصاص داده است.

همه اين آثار باشكوه ترين تفسيرهاي فلسفي در مورد قرآن و حديث را در تاريخ اسلامي، پديد مي‏آورد. اما چنين آثاري هرگز مختص ملاصدرا نيست. جامعترين تفسير قرآني كه در خلال دهه‏هاي گذشته به زيور طبع آراسته شده تفسير الميزان نوشته علامه طباطبايي است كه احيا كننده تعليم فلسفه اسلامي در قم در بعد از جنگ جهاني دوم، مي‏باشد. وي فيلسوف برجسته اسلامي در اين قرن است كه اكنون آثار او بتدريج براي جهان غرب شناخته مي‏شود.

برخي از موضوعات قرآني بر فلسفه اسلامي در سرتاسر تاريخ طولاني‏اش سايه افكنده است، مخصوصا در خلال دوره اخير كه فلسفه، در اساس حكمت الهي (تئوسوفي (theosophy واقعي مي‏شود و نه معناي انحرافي اين واژه. تئوسوفيا دقيقا با الحكمة الالهية عربي و با حكمت الهي فارسي مطابق است. البته اولين و مقدمترين موضوع، وحدت مبدأ الهي و واقعيت نهايي يا التوحيد است كه جان پيام اسلامي مي‏باشد. فيلسوفان اسلامي همگي موحد يا پيروان توحيدند و فلسفه اصيل را در اين پرتو مي‏نگرند. آنان فيثاغورث و افلاطون را كه مؤيد وحدت مبدأ الهي‏اند، موحد مي‏نامند. در حالي كه بي‏علاقگي فوق‏العاده‏ايي به اشكال متأخر فلسفه يونان و روم كه شكاك ولادري بودند، از خود نشان مي‏دادند.

اينكه چگونه فيلسوفان اسلامي نظريه توحيد را تفسير مي‏كردند، در بطن فلسفه اسلامي قرار داد.

وجود تنش بين توصيف قرآني توحيد و آنچه مسلمانها از منابع يوناني آموخته بودند، همچنان تداوم داشت، تنشي كه به تأليف برترين نظام عقلي بر مي‏گردد كه فيلسوفان متأخر نظير سهروردي و ملاصدرا آن را پديد آورده بودند.14

اما تعليم قرآني درباره توحيد در همه بحثهاي كندي تا ملاعلي زنوزي و حاج ملاهادي سبزواري در خلال قرن سيزدهم هجري (نوزدهم ميلادي) راجع به اين موضوع، همان گونه كه براي مكتب اسلام اساسي است، سيطره خودش را حفظ كرده است و به معنايي طرح و برنامه فيلسوفان اسلامي را متعين كرده است.

براي تكميل آموزه قرآني درباره توحيد، بيان صريحي در قرآن است كه الله هستي بخش است و اين فعل است كه همه موجودات را آيت او مي‏سازد و همين معنا را مي‏توان در اين آيه يافت «اذا اراد شيئا يقول له كن فيكون» «هنگامي كه خدا چيزي را اراده مي‏كند به او مي‏گويد باش پس مي‏باشد» (36/82).

علاقه و اهتمام فيلسوفان اسلامي به هستي‏شناسي مستقيما به اين آموزه قرآني مربوط مي‏شود، همانگونه كه منظور از وجود در اصطلاح‏شناسي فيلسوفان اسلامي بيشتر فعل يا عمل هستي (Esto) است تا اسم يا حالت وجود (Esse).15 اگر ابن‏سينا اولين و مقدمترين فيلسوف هستي ناميده شده است و اگر او هستي‏شناسي‏اي را به وجود آورد كه بر بيشتر (مسائل) فلسفه قرون وسطي سيطره داشت، اين امر نه به خاطر اين است كه او صرفا در مورد آراي ارسطويي به عربي و فارسي مي‏انديشيد بلكه به خاطر آموزه قرآني پيرامون خداي واحد در ارتباط بافعل هستي است. نتيجه تأمل در قرآن همراه با تفكر يوناني است كه فيلسوفان اسلامي آموزه وجود بحت (محض) را كه در رأس سلسله هستي است و سلسله با آن به پايان مي‏رسد، مطرح كرده‏اند؛ در حالي كه برخي فيلسوفان ديگر نظير برخي فيلسوفان (اسماعيلي) خدا را ماوراي هستي لحاظ كرده‏اند و فعل او يا (كُنْ) قرآني را با هستي يكي دانسته‏اند كه به عنوان مبدأ جهان لحاظ مي‏شود.

همچنين آموزه قرآني خلقت خدا و خلق از عدم (با همه مراتب مختلف معنايي كه واژه عدم داراست)16 باعث شد كه فيلسوفان اسلامي تمايز قاطعي بين خدا به عنوان وجود بحت و وجود جهان (ماسوي) قائل شوند كه سد مستحكم هستي‏شناسي ارسطويي را ويران مي‏كرد.

در تفكر اسلامي، جهان همواره ممكن الوجود است در حالي كه خدا واجب‏الوجود مي‏باشد، (تمايز معروف ابن‏سيناست).17

هيچ فيلسوف اسلامي تا كنون پيوستگي و اتصال وجودي بين وجود مخلوقات و وجود خدا را مطرح نكرده است و اين تغيير اساسي در فهم هستي شناسي ارسطويي است كه از آموزه اسلامي خدا و خلقت آن گونه كه در قرآن و حديث بيان شده است، نشأت مي‏گيرد.18

به علاوه اين تأثير بسيار زياد نه تنها بر افرادي است كه آموزه خلق از عدم را در معناي كلامي متعارفش اظهار كرده‏اند بلكه بر افرادي نظير فارابي و ابن‏سينا كه مدافع نظريه فيض بودند و همچنين بر افرادي كه هيچ گاه تمايز اساسي بين وجود جهان و وجود خدا را نفي نكرده‏اند، ساري و جاري است.

اما مسأله «نو بودن» يا «ازليت» جهان يا حدوث و قدم كه توجه متفكران اسلامي را براي دوازده قرن گذشته به خود مشغول داشته و به مسأله امكان عالم در مقابل مبدأ الهي مربوط است، بدون تعليمات قرآن و حديث غير قابل درك است.

البته اين واقعيتي است كه قبل از ظهور اسلام متكلمان و فيلسوفان مسيحي نظير فيلوپونوس كتابهايي در مورد اين مسأله نوشته‏اند و مسلمانها با بعضي از اين نوشته‏ها مخصوصا رساله فيلوپونوس كه عليه نظريه ازليت عالم بود، آشنا بودند. ولي اگر تعليمات قرآني پيرامون خلقت نبود، اين آثار مسيحي يك نقش كاملاً متفاوت را در تفكر اسلامي ايفا مي‏كرد. مسلمانان به استدلالهاي فيلوپونوس علاقمند شده بودند، كه اين امر دقيقا به خاطر اهتمام خاص آنها به مسأله حدوث و قدم بود كه بر اثر تنش بين تعليمات قرآن و حديث با مفهوم يوناني رابطه غير زماني بين جهان و مبدأ الهي آن، پديد آمده بود.

مسأله ديگري كه بسيار مورد توجه فيلسوفان اسلامي از كندي گرفته تا ملاصدرا و پيروان او بود، مسأله علم خدا به جهان است. فيلسوفان بزرگ اسلامي نظير فارابي، ابن‏سينا، سهروردي، ابن‏رشد و ملاصدرا آراي مختلفي درباره اين موضوع ارائه داده‏اند، كه اين مسأله (علم الهي) و مخصوصا علم خدا به جزئيات و مسأله حدوث و قدم همواره مورد انتقاد و اتهام متكلمين قرار گرفته است.19

/ 9