بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
رابطه دقيق و تنگاتنگ بين قرآن و حديث از يك سو و فلسفه اسلامياز سوي ديگر، بايد در فهم تاريخ فلسفه نگريسته شود. مسلمانان، هرمس را كه شخصيت او را به سه هرمس كشاندهاند و كاملاً براي غربيان از طريق منابع اسلامي شناخته شده است، با ادريس يا اناخ (Enoch)يكي دانستهاند. پيامبر قديمي كه از سلسله پيامبران است و در قرآن و حديث نام او ذكر شده است.8مسلمانان، مانند فُيلو و برخي فيلسوفان متأخر يوناني و قبل از آنان نيز بسياري از فيلسوفان عصر رنسانس در اروپا، نبوت را منشأ و سرآغاز فلسفه لحاظ كردهاند و شكل اسلامي اين گفته و تعبير فلسفه نو افلاطوني شرقي را كه «افلاطون در يونان آتني همان موسي بود» تصديق كردهاند. مشهورترين بيان عربي يعني «فلسفه و حكمت از مشكات نبوت ناشي ميشود» در سرتاسر تاريخچه تاريخ اسلامي طنينانداز است و بوضوح حاكي از آن است كه چگونه فيلسوفان اسلامي، رابطه بين وحي و فلسفه را تصور ميكردند.ذكر اين نكته ضروري است كه الحكيم (حكيم هم ريشه با حكمت است) يكي از نامهاي خدا و قرآن است. به طور خاصتر، بسياري از فيلسوفان اسلامي تصور ميكردند كه سوره سي و يكم قرآن (لقمان كه بعد از لقمان به صورت ضرب المثل «لقمان حكيم» شناخته شد) وحي شده است تا ارزش حكمت را تعالي بخشد و آن را با فلسفه حقيقي يكي ميدانند. اين سوره با حروف رمزي الم (الف، لام، ميم) شروع ميشود كه بلافاصله بعد از آن اين آيات ميآيد.«تِلك آيات الكتاب الحكيم». اين آيات كتاب حكيم است كه در اين آيه صراحتا اصطلاح حكيم آمده است، و نيز در آيه دوازدهم همان سوره باز ميخوانيم كه:«لقد آتينا لُقمنَ الحِكمة آن اَشكرلله و مَن يشكر فانمايشكر لنفسه و من كفرَ فان الله غنيٌ حميد»، ما به لقمان حكمت داديم، (و به او گفتيم) شكر خدا را بجاي آور! هركس شكرگزاري كند، تنها به سود خويش شكر كرده، و آن كس كه كفران كند (زياني به خدا نميرساند) چرا كه خدا بينياز و ستوده است.بوضوح در اين آيه موهبت حكمت نعمتي لحاظ شده است كه انسان بايد براي آن سپاسگزار باشد. آيه 271 سوره بقره بيشتر بر اين مطلب تأكيد ميكند:«يوتي الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد أوتي خيرا كثيرا»، خدا دانش و حكمت را به هركس بخواهد (و شايسته بداند) ميدهد، به هركس حكمت داده شود، خير فراواني داده شده است.احاديث چندي نيز اشاره به آن دارند كه خداوند، نبوت و فلسفه و حكمت را اعطا ميفرمايد و لقمان حكمت را برگزيد و نبايد آن را با پزشكي يا شاخههاي ديگري از حكمت سنتي خلط كرد، بلكه اشاره به فلسفه حقيقي دارد كه از خدا و علل نهايي اشيا بحث ميكند.آيات ذيل نيز احاديث فوق را تأييد ميكنند:«و يعلمه الكتاب و الحكمة» (2/43)، و به او كتاب و حكمت را ميآموزد.«و لماآتيتكم من كتابٍ و حكمةٍ»، آنچه از كتاب و حكمت به شما دادم.در آيات متعددي لفظ كتاب و حكمت با هم ذكر شده است.فيلسوفها بر اين عقيدهاند كه اين توأم بودن (لفظ كتاب و حكمت) مؤيد اين واقعيت است كه آنچه را كه خدا از طريق وحي آشكار كرده، از طريق حكمت نيز قابل دسترسي است و به كمك عقل ميتوان به آن رسيد، عقلي كه خود ابزار وحي و بازتابي (بازتاب صغيري) از عالم كبير است.9 بر اساس اين تعاليم، فيلسوفان اسلامي متأخر نظير ملاصدرا نظريه دقيقي را درباره ارتباط عقل باعقل نبوي و نزول كلمةالله (قرآن) مطرح كردهاند كه تا حدي بر نظريههاي ابنسينا و ديگر فيلسوفان اسلامي مشايي مبتني بوده است. همه اين مطالب حاكي از آن است كه چگونه، به طور دقيق فلسفه اسلامي سنتي خود را با وحي و به طور كلي با قرآن به نحو ويژه عجين كرده اند.فيلسوفان اسلامي در محتواي قرآن به عنوان يك كل و آيات خاصي از آن تأمل ميكنند، يعني بر آيههاي متشابه توجه خاصي مبذول ميدارند. همچنين بعضي از آيههاي معروف بيش از آيات ديگرمورد استشهاد و تفسير قرار ميگيرد، نظير آيه 35 نور، كه ابنسينا آن را در اشارات و بسياري از شخصيتهاي ديگر در كتابهاي خود مورد تفسير قرار دادهاند.در واقع يكي از مهمترين تفسيرهاي فلسفي كه تا كنون ملاصدرا در مورد قرآن نوشته، تحت عنوان تفسير آيةالنور به اين آيه اختصاص داده است.10مطالعات غربي در مورد فلسفه اسلامي كه چون معمولاً آن را صرفا بسط فلسفه يوناني11 لحاظ مي كنند،تفسيرهاي فيلسوفان اسلامي از قرآن را مورد غقلت قراردادهاند. در حالي كه تفسيرهاي فلسفي در ميان تفسيرهاي فقهي، لغوي، كلامي و عرفاني جاي مهمي را به خود اختصاص ميدهد.ابنسينا اولين فيلسوف بزرگ اسلامي است كه تفسيرهاي قرآني نگاشته، و بسياري از تفسيرهاي او باقي مانده است.12 بعدا سهروردي نيز بنا بود كه فقرات مختلفي از متون مقدس را تفسير كند همانطور كه فيلسوفان متأخر نظير ابنتركه اصفهاني نيز بنا بود كه چنين كنند.