ايمان نياکان پيامبر (صلّياللهعليه و آله و سلّم)
مجله تخ صص ي کلام اسلامي ـ ش51، پائيز 83 رسول رضوي ايمان نياکان پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم): خداپرست و موحّد بودن پدران و مادران پيامبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم). ايمان در لغت به معني تصديق کردن و ضد کفر آمده است و مؤمن به شخص خداپرست در مقابل کافر اطلاق ميشود. در تعريف ايمان بين متکلّمين اختلاف وجود دارد، ولي اعتراف به وحدانيت خداوند و نفي شريک از او از ارکان اساسي ايمان نزد آنان به شمار مي
رود. نياکان جمع «نيا» به معني اجداد است و منظور از نياکان در اين بحث، پدران و مادران پيامبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) از عبدالله و آمنه تا حضرت آدم و حوا مي
باشد. و ادلّه مخالفين و موافقين ايمان نياکان پيامبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم)، شامل هم آنها مي
شود هر چند برخي از ادلّه نفياً يا اثباتاً فقط مربوط به پدر يا مادر آن حضرت مي
شود. بحث از ايمان نياکان پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) در علم کلام در بخش نبوت عامه و بحث از عصمت انبياء مطرح شده است، و در علم تفسير در ذيل آيه 74 سوره انعام و آيه 219 سوره شعراء و برخي ديگر از آيات قرآن مورد بحث قرار گرفته است. و در علم تاريخ نيز در بحث از سيره نبوي و بررسي زندگي نامه پدر و مادر پيامبر اسلام (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) مطرح مي
شود. در مورد ايمان نياکان پيامبر اکرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) سه ديدگاه وجود دارد: ديدگاه اوّل: همه علما شيعه و هم چنين عده
اي از محققين اهل سنت معتقدند که نياکان پيامبر اسلام (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) خداپرست و موحّد بوده
اند. و براي اثبات عقيده خود به دلايل ذيل استناد کرده
اند: الف) دليل عقلي: پيامبر بايد از هر چيزي که موجب نفرت و دوري مردم از وي مي
شود، منزه و پاک باشد. مشرک بودن نياکان موجي نفرت و دوري مردم از پيامبر مي
شود، پس نياکان پيامبر بايد از شرک منزه باشند. ب) آيات قرآن: 1. الّذي يريک حين تقوم و تقلّبک في السّاجدين برخي جهت اثبات ايمان نياکان نبي به اين آيه تمسک کرده مي
گويند: نياکان رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) مؤمن و ساجد بوده
اند که خداوند فرمود، گرديدن تو در پشت ساجدان را مي
بيند. و از امام باقر عليهالسّلام و امام صادق عليهالسّلام تفسير اين آيه روايت شده است که حضرت محمد (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) در اصلاب پيامبران بود تا اين که به پشت پدر خويش منتقل شد به زناشويي مشروع و حلال، بدون آلودگي به زنا و سفاح (ازدواج غير مشروع). و ابن عباس از پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) نقل کرده که فرمود: يعني ترا مي
بيند که از صلب پيامبري به صلب پيامبر ديگر منتقل مي
شدي تا اين که به دنيا آمدي. مخالفين، بر استدلال فوق اشکال کرده
اند به اين که آيه به چند صورت تفسير شده و شما نمي
توانيد بگوييد آيه را بر تمام تفسيرها حمل کنيم چون حمل مشترک بر تمام وجوه جايز نيست. و حمل آن بر تفسير مورد نظر موافقين ترجيح بلا مرجح است. در پاسخ مي
توان گفت: وجود احاديث متعدد در تقسير اين آيه که بر ايمان نياکان پيامبر اکرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) دلالت مي
کنند مرجّح وجه مورد نظر موافقين است. 2. و إذ قال إبراهيم ربّ اجعل هذا البلد آمناً واجنبني و بنيّ أن نعبد الأصنام؛ «زماني که ابراهيم گفت: پروردگارا اين بلد (مکه) را محيط امن قرار ده و من و فرزندانم را از پرستش بت
ها دور گردان»، موافقين مي
گويند به قرينه هذا البلد (مکّه) منظور اولاد اسماعيل و پدران پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) بود. و اين که قرآن مي
فرمايد:«کلمه توحيد را کلمه پاينده
اي در نسل
هاي بعد از خود قرار داد» معلوم مي
شود که مراد، موحدان بوده است از اولاد ابراهيم عليهالسّلام. ج) احاديث: موافقين در اثبات ديدگاه خود به دو دسته از احاديث استناد مي
کنند: دسته اول احاديثي هستند که بر طاهر بودن پدران و مادران رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) دلالت مي
کنند: 1. پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود:«لم أزل أنقل من أصلاب الطاهرين إلي أرحام الطاهرات: پيوسته از صلب
هاي پاک به رحم
هاي پاکيزه منتقل مي
شدم». 2. رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود:«سپس خداوند ما را در صلب آدم قرار داد و بعد به صلب
هاي پدران و رحم
هاي مادران منتقل کرد و نجاست شرک و سفاح کفر بر ما نرسيد.» احاديث ياد شده متضافر بوده و به حدّ تواتر معنوي هم مي
رسند. کلمه طاهرين و طاهرات در اين احاديث نشان مي
دهد که پدران و مادران رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) موحّد و خداپرست بوده
اند چون مشرک طاهر نيست همان
گونه که قرآن مي
گويد: إنّما المشرکون نجس ؛ «همانا مشرکان نجس هستند» پس نياکان نبي (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) موحّد بوده
اند که پيامبر از آنان با لفظ طاهرين و طاهرات، تعبير آورده است. دسته دوم احاديثي است که دلالت مي
کند پيامبر اکرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) نياکان
شان را در روز قيامت شفاعت خواهند کرد، چنان
که رسول خدا(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود: من از پروردگارم خواستم چهار نفر را ببخشد و او آنها را خواهد بخشيد ان شاء
الله: آمنه دختر وهب، عبدالله بن عبدالمطلب، ابوطالب بن عبدالمطلب و مردي از انصار که بين من و او حق نان و نمک (پيمان) بود. موافقين مي
گويند: بر اساس دستور قرآن جايز نيست که پيامبر و مؤمنين براي مشرکين طلب مغفرت و شفاعت کنند و اين که رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) مي
فرمايد: پدر و مادرم را شفاعت خواهم کرد نشان مي
دهد که آنها موحّد بوده
اند. د) دليل تاريخي: بر اساس متون تاريخي نه تنها دليل صريحي بر مشرک بودن نياکان پيامبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) وجود ندارد بلکه دلايلي وجود دارد که موحّد و خداپرست بودن نياکان آن حضرت را ثابت مي
کند. به عنوان مثال عبدالمطلب جدّ پيامبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) به دليل عمل به آيين حنيف ابراهيمي به ابراهيم ثاني ملقّب شده بود و از وي شعري نقل شده که مطلعش اين است:
«يا رب أنت الأحد الفرد الصمد
أن شئت الهمت الصواب و الرشد»
أن شئت الهمت الصواب و الرشد»
أن شئت الهمت الصواب و الرشد»
کني.» هم
چنين از پدر و مادر گرامي پيامبر اسلام (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) اشعاري در کتاب
هاي تاريخي نقل شده که همگي دلالت بر ايمان آنان مي
کند. ديدگاه دوم: برخي از علماي اهل سنت معتقدند که پدر و مادر حضرت رسول اکرم (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) مشرک بوده و در آتش جهنم گرفتار خواهند آمد و براي اثبات ادعاي خود به چند دليل استناد مي
کنند: الف) آيات قرآن : إنا أرسلناک بالحقّ بشيراً و نذيراً و لا تسئل عن اصحاب الجحيم : «ما تو را به حق براي بشارت و بيم دادن فرستاديم و تو مسئول (گمراهي) دوزخيان نيستي» مخالفين در شأن نزول اين آيه روايتي نقل مي
کنند که پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود:«اي کاش مي
دانستم پدر و مادرم (در آن دنيا) چه مي
کنند پس خداوند اين آيه را نازل کرد و فرمود: لا تسئل عن أصحاب الجحيم ؛ از اهل دوزخ سؤال نمي
شوي» و پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) هم تا هنگام مرگ يادي از آنها نکرد. و نتيجه مي
گيرند که طبق آيه فوق پدر و مادر پيامبر مشرک بوده و اهل دوزخ هستند. در مقابل اين سخن،موافقين مي
گويند: قرائت مشهور اين است که «لاتسأل» خوانده شود،چون«لا» نافيه است. بنابر اين معني آيه اين است که اي پيامبر تو مسئول گمراهي دوزخيان نيستي. علاوه بر اين مخالفين تنها با استناد به روايت مذکور مي
توانند آيه را حمل بر شرک پدر و مادر پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) کنند در حالي که روايت ياد شده ضعيف و مرسل است و نمي
تواند مبين و مفسّر آيه باشد. 2. (و إذ قال إبراهيم لأبيه آزر أتتخذ أصناماً آلهة)؛ «هنگامي که ابراهيم به اب خود گفت آيا بت
هايي را معبود خود انتخاب مي
کني»مخالفين مي
گويند طبق اين آيه اب يعني پدر ابراهيم عليهالسّلام مشرک و بت
پرست بوده و شما نمي
توانيد بگوييد تمام نياکان پيامبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) تا حضرت آدم عليهالسّلام موحّد بوده
اند. موافقين مي
گويند که «آزر» پدر حضرت ابراهيم نبوده استبلکه عمو يا جدّ مادري حضرت ابراهيم عليهالسّلام بوده است و اطلاق لفظ «اب» بر عمو و جدّ مادري در لغت عرب جايز است چنان که فرزندان يعقوب از اسماعيل تعبير به اب مي
کنند در حالي که اسماعيل عموي يعقوب ع بوده نه پدر او. دوم اين که حضرت ابراهيم به آزر وعده داد که براي تو طلب آمرزش (استغفار) مي
کنم. اما هنگامي که روشن شد وي دشمن خداست، از او بيزاري جست. و براي او استغفار نکرد. و بعد از ساليان دراز بعد از آن که خداوند اسماعيل و اسحاق را در سن پيري به حضرت ابراهيم عطا کرد و آن حضرت کعبه را بازسازي کرد براي پدر و مادرش دعا کرد و فرمود: «ربّنا اغفر لي و لوالديّ و للمؤمنين يوم يقوم الحساب»؛ «پروردگارا من و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در آن روز که حساب برپا مي
شود بيامرز» و از آنجا که قرآن از استغفار نسبت به مشرکان نهي کرده است، و از طرفي لفظ «والد» برخلاف «اب» در زبان عرب فقط بر پدر واقعي اطلاق مي
شود، معلوم مي
شود مراد از «والد» در آي شريفه آزر نبوده بلکه پدر و مادر واقعي حضرت ابراهيم عليهالسّلام بوده و آنها موحّد از دنيا رفته
اند. ب) احاديث:1. «... پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) براي مادرش درخواست شفاعت کرد، جبرئيل گفت: براي کسي که مشرک مرده است استغفار نکن.» مخالفين مي
گويند: طبق اين حديث مادر پيامبر(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) در جهنم است و معلوم مي
شود مشرک بوده است ولي موافقين مي
گويند: اين حديث ضعيف و غير قابل استناد است چون در سلسله سند آن «محمد بن جابر» قرار دارد که از ديدگاه علم رجال ضعيف بوده و به حديث او اعتنا نمي
شود. 2. «پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) به پسران «مليکه» فرمود: مادر شما در آتش است. اين سخن بر آنها گران آمد، پس آنها را فرا خواند و فرمود: مادر من هم با مادر شما است...» موافقين در ردّ اين حديث مي
گويند اين حديث ضعيف است چون در سند آن «عثمان بن عمير» قرار دارد که ضعيف است. 3. «مردي از پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد: پدر من کجاست؟ فرمود: در آتش، وقتي او رفت او را فرا خواند و گفت: پدر من و پدر تو در آتش است». موافقين در ردّ اين حديث مي
گويند: اين حديث را حمّاد بن سلمة از ثابت از انس نقل کرده و «حماد» مورد تهمت و ضعف است و مطالب فراواني را در احاديث او وارد کرده
اند و وي حافظ خوبي نبوده است. بنابراين در اين حديث دلالتي بر شرک يا کفر نياکان پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) وجود ندارد. ج ) اجماع: مخالفين مي
گويند: همه بر مشرک بودن پدر و مادر پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) اجماع دارند پس معلوم مي
شود که پدر و مادر ايشان مشرک بوده است. در پاسخ مي
توان گفت: چنين اجماعي وجود ندارد به دليل اين که نه تنها علماي شيعه بر موحّد بودن نياکان پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) اتفاق دارند. بلکه بسياري از محققين اهل سنت هم در اين قضيه با شيعه هم عقيده هستند. ديدگاه سوم: برخي معتقدند که پدر و مادر رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) مشرک بودند، ولي رسول الله (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) آنها را زنده کرد و آنها به پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) ايمان آوردند و دوباره از دنيا رفتند. دليل اين گروه حديثي است که عايشه از پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) نقل کرده که «در حجة الوداع با رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) بوديم... رسول خدا (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) گريه مي
کرد و ناراحت و غمگين بود پس فرود آمد و مدتي طولاني در آنجا درنگ کرد سپس به نزد من بازگشت در حالي که خوشحال بود، به او گفتم: «چرا خوشحالي؟» فرمود: نزد قبر مادرم رفتم و از خداوند خواستم که او را زنده کند، پس او به من ايمان آورد و خداوند دوباره او را باز گرداند». در ردّ اين ديدگاه گفته شده: اوّلاًً حديثي که بر زنده شدن مادر پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) دلالت مي
کند ضعيف و غير معتبر هست ثانياً بر فرض بعيد اين حديث را قبول کرديم اين حديث دلالت بر ايمان مادر پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) بعد از وفات و بعثت مي
کند و چون ايمان بعد از مرگ و مشاهده احوال آن جهان فايده
اي ندارد؛ و اين که پيامبر ايشان را زنده کرده و اسلام را بر او عرصه کرده براي تکميل ايمانش بوده است.
1-. اساتيد محترم ناظر اين مقاله، آقايان: احمد شجاعي و محمدرضا امامي نيا.
2- . پايان ص144.
3- . پايان ص145.
4- . پايان ص146.
5- . پايان ص147.
6- . پايان ص148.
7- . پايان ص149.
8- . پايان ص150.
9-2
10-. لسان العرب، ج1، ص223 و 224.
11-. التوحيد، ص394.
12-. اوائل المقالات، ص45.
13-. السيرة النبوية، ج1، ص127؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص10و 35؛ و آلصحيح من سيرة النبي الأعظم، ج1، ص150 تا 154.
14-. اوائل المقالا، ص45؛ کشف الخفاء: ج1، ص62؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج1، ص371؛ بحارالأنوار: ج15، ص118.
15-. کشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص276؛ المواقف، ص265؛ شرح المقاصد: ج5، ص61
16-. شعراء /218و219.
17-. منهج الصادقين، ج6، ص489، گازر، ج7، ص104.
18-. مجمع البيان، ج4، ص206؛ التبيان في تفسير القرآن، ج8، ص65؛ تفسير قمي، ج2، ص125.
19-. الجامع لأحکام القرآن، ج13، ص144.
20-. تفسير کبير، ج24، ص173.
21-. ابراهيم/35.
22-. زخرف/28.
23-. حجج القرآن /80
24-. اوائل المقالات، ص46؛ الدرّ المنثور، ج5، ص98.
25-. بحارالانوار، ج5، صلي الله عليه و آله7؛ الدر المنثنور، ج3، ص294.
26-. بحارالأنوار، ج15، ص119.
27-. توبه /28.
28-. بحار الأنوار، ج 15، ص108؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص35.
29-. توبه /113.
30-. تاريخ يعقوبي، ج2، ص11.
31-. تاريخ يعقوبي، ج1، ص247.
32-. مفاهيم القرآن، ج5، ص146 و 147؛ السيرة النبوية، ابن هشام، ج1، ص178.
33-. بقره/119.
34-. العجاب في بيان الأسباب، ج1، ص367؛ تفسير القرآن، صنعاني، ج1، ص59.
35-. ادلّة معتقد ابي حنيفه في ابوي الرسول، ص64 و 65.
36-. الجامع لأحکام القرآن، ج2، ص92؛ جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج1، ص515و 516.
37-. تفسير القرآن العظيم: 1/163؛ الدر المنثور، ج، ص/271؛ سبل الهدي في سيرة خير العباد، ج2، ص125.
38-. انعام/74.
39-. حجج القرآن، ص80.
40-. الدر المنثور، ج3، ص300.
41-. مجمع البيان، ج6، 86؛ الميزان: 12/78 و 14/57؛ الاتقان ما يحسن من الاخبار الدائرة علي الألسن، ج2،374.
42-. بقره/133.
43-. ممتحنه/4.
44-. توبه /114.
45-. ابراهيم /41.
46-. توبه 113.
47-. مجمع البيان، ج6، ص86؛ منهج الصادقين، ج5، ص146.
48-. مجمع الزوائد، ج1، ص117؛ سبل الهدي في سيرة خير العباد، ج1، 117.
49-. الضعفاء آلهغير/103؛ الضعفاء و المتروکين /233؛ المجرومين من المحدثين و الضعفاء و المتروکين، ج1، ص167.
50-. ادلّة معتقد ابي حنيفه في ابوي الرسول، ص73؛ صحيح مسلم بشرح النووي، ج3، 79.
51-. سبل الهدي في سيرة خير العباد، ج2، 127؛ ناسخ الحديث و منسوخه، ص489.
52-. ثقات ابن حبان، ج2، ص340.
53-. مقدمه فتح الباري، ص397؛ تهذيب التهذيب، ج3، 12تا 15.
54-. ادلّة معتقد ابي حنيفة في أبوي الرسول، ص84.
55-. اوئل المقالات، ص45.
56-. کشف الخفاء، ج1، ص62؛ الصحيح من سيرة النبي الأعظم، ج1، ص150 تا 154.
57-. کشف الخفاء، ج1، ص61÷؛ لسان الميزان، ج4، ص305.
58-. کشف الخفاء، ج1، ص62و 63؛ ادلة معتقد ابي حنيفة في ابوي الرسول، ص87.
59-. بحارالأنوار، ج15، ص110.