در گذشت ابوطالب - بعثت رسول خدا (ص) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

بعثت رسول خدا (ص) - نسخه متنی

علی موسوی گرمارودی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در گذشت ابوطالب

سال نهم بعثت ، هنوز مسلمانان از رنج شعب نياسوده بودند كه ابوطالب بيمار شد. او سرانجام يك روز روى در نقاب خاك كشيد و پيامبر را در انبوه مشكلات گذارد.

روزى كه جنازه مطهر او را به قبرستان مى بردند، پيامبر پيشاپيش جنازه ، آرام آرام مى گريست و مى فرمود:

اى عموى ارجمند من ، تو چه قدر به خويشاوند خويش وفادار بودى ! چه اندازه به خاطر خدا دين او را يارى كردى ! خدا گواه است كه سوگ تو جهان را بر من تيره كرده است ، خداى تو را رحمت كناد و بهشت خويش را بر تو ارزانى دارد.

رحلت خديجه ، بانوى نخستين اسلام

هنوز يك هفته از رحلت ابوطالب نگذشته بود كه سختيهاى توانفرسا و طاقتسوز در شعب ، آثار خود را بر خديجه نشان داد و بانوى اول اسلام حضرت خديجه به بستر احتضار افتاد.

مرگ خديجه براى پيامبر كه بدو عشق مى ورزيد، مرگ آفتاب بود.

پيامبر، در تمام لحظه هاى تلخ احتضار، از كنار خديجه جدا نشد. چشم در چشمهاى بى فروغ او دوخت و او را دلدارى داد. سرانجام ، مرغ روح پاكش ، در ميان بازوان محمد، به آشيان الهى پريد.

محمد نه تنها آن روز، كه تا آخر عمر، هر گاه به ياد خديجه مى افتاد، مى گريست .

آن روز، دخترانش را آرام كرد و خود جسد مطهر همسرش را در بقيع در خاك نهاد و با غمى گرانبار، به خانه باز گشت .

در خانه ، نگاهش به هر گوشه افتاد، ياد و خاطره چندين ساله او را زنده يافت . دست آس ، ديگچه ، يك دو لباس بازمانده ، بستر خالى او، همه و همه از شكوه معنوى زنى حكايت مى كردند كه روزگارى دراز، همه شكوه و جلال دنيايى و ثروت خويش را پاى آرمان محمد ريخت و مهر و عشق پاك و پرشورش را هم به دل گرفت و ايمان بشكوه خود را هم به دين او سپرد و در راه آن ، استواريها كرد و سختيها كشيد و شماتتها شنيد و آزارها ديد؛ اما خم به ابرو نياورد...

پس از وفات ابوطالب و خديجه ، روزگار بر پيامبر سخت تر شد.

قريش كه به احترام ابوطالب ملاحظاتى مى كردند، يكباره پرده حرمت دريدند و از هيچ آزارى در مورد شخص پيامبر و ديگر مسلمانان ، خود دارى نكردند.

آن روز كه پيامبر، اندكى شتابان ، با سر و روى آلوده به خاكسترى كه از بام بر سر او ريخته بودند به خانه آمد، يكى از دختران او كه هنوز داغ مرگ مادر سينه او را مى سوزاند، از ديدن پدر در آن وضع ، بى اختيار بلند گريست .

پيامبر، در حالى كه خاك و خاشاك را از سر و موى عنبرين خود مى سترد، لبخندزنان ، دخترش را در آغوش گرفت و فرمود:

دخترم ! مگذار غم بر دل پاك تو چيره شود، خداوند پشتيبان ماست ! اينان پس از مرگ عمويم خيره سر شده اند، اما خداوند حى سبحان با ماست ، اندوهگين مباش ، ما به راه خود ايمان داريم ، خداوند از ياورى ما دريغ نخواهد كرد.

داستان پيامبران (جلد دوم) محمد (ص) ، على موسوى گرمارودى

/ 5