محمد علوي مقدمزندگي پيامبر اکرم سراسر نور و هدايت بود و کردارش اسوه و سرمشق زندگي براي انسانها. درباره گفتار آن حضرت گفتهاند: «افصح الناس و ابينهم و احکمهم» و روي همين اصل است که مسلمانان، در گردآوري سخنان آن حضرت، اهتمام ورزيدند و بسياري از گفتار آن بزرگوار را گرد آوردند.درباره وي گفتهاند: «و کلامه صليالله عليه و سلم، منزه عن اللغو و الباطل و انما کان في توضيح قرآن، او تقرير حکم، او ارشاد الي خير، او تنفير من شر، او فيحکمه ينتفعالناس بها في دينهم و دنياهم بعباره هي فيالفصاحه و البلاغه و الايجاز، و البيان فيالدرجه البثانيه بعد القرآن کريم.»و روي همين اصل است که گفتار بليغ و بلاغت متعالي آن بزرگوار، در زبان عربي تأثير کرد و همچون قرآن مجيد، در پيدايش بلاغت عربي، موثر بود.سخناني که بر زبان پيامبر اکرم، جاري شده از قلبي سرچشمه گرفته که به منبع وحي، مرتبط بوده، اين است که در آنها حشو و زوائد وجود ندارد.سخنان پيامبر اکرم، اگر درباره موعظه و اندرز است، از قلبي سرشار از عواطف انسان دوستي، مايه گرفته و چنانچه در باب حکمت است از انديشهاي عالي و فکري بلند، نشأت گرفته، اين است که ميگويند، سخنان پيامبر اکرم، از لحاظ بلاغت و فصاحت، کلامي است که گوينده آن، انساني است زميني ولي از لحاظ علو درجه، اين سخنان آسماني شده و به قول نويسنده مصري، مصطفي صادق الرافعي: «بلاغت نبوي، به گونهاي است که آدمي با اندک دقت ميفهمد که مجازهاي پيامبر، در حد حقيقت است و ايجازهاي او در حد اعجاز.»سخنان پيامبر اکرم، در نهايت فصاحت است و بلاغت و به شيوهاي استوار. آن حضرت معاني فراواني را در کلمات اندک باز گفته است و در مواردي که سخن به بسط و شرح، نياز داشته، مبسوط و مفصل سخن رانده و آنگاه که گفتار، قصر و ايجاز و را ايجاب ميکرده، به کوتاهي سخن گفته است. اين شيوه، ذاتي و طبيعي وي است، زيرا اولاً آن بزرگوار در خاندان بنيهاشم، افصح قبائل، از لحاظ نطق و بيان متولد شده و در قبيلهبني سعد ابن بکر (افصح قبائلي که در اطراف مکه در آمد و شد بوده و اطفال قريشيان را به رضا ع ميگرفتهاند و شير ميدادهاند) پرورش يافته است. «انا افصح العرب بيداني من قريش و نشأت في بني سعد بن بکر.»گفتار پيامبر اکرم را زمخشري چنين نقل کرده است: «قال عليهالسلام: اوتيت جوامع الکلم. و قال : انا افصح العرب بيداني من قريش و استرضعت في سعدبن بکر.»حصري قيرواني نويسنده کتاب زهرالادب و ثمرالا لباب، سخن پيامبر اکرم را چنين نقل کرده است:« و قد قال رسولالله صلوات الله و سلامه عليه: انا افصح العرب بيداني من قريش و استرضعت في سعد بن بکر.»جاحظ (م 255 ه ) ، درباره بلاغت پيامبر اکرم گفته است: «والذي يدلک علي ان الله عزوجل قد خصه بالايجاز و قله عدد اللفظ، مع کثره المعاني، قوله صليالله عليه: نصرت بالصبا و اعطيت جوامع الکلم.» يعني آنچه خداوند، ويژه محمد (ص) قرار داده و او را بدان صفت، ممتاز گردانيده، بلاغت اوست، زيرا با الفاظ کم معاني فراواني را باز گفته است.از پيامبر اکرم، عبارتهائي شنيده شده که جامعيت دارد. يعني، با لفظ کم معاني فراواني بيان شده، يعني يک کلمه معناي وسيعتري، از کلمات مشابه خود دارد، همچون عبارت «الان حمي الوطيس» که آن حضرت در روز جنگ حنين بر زبان رانده است. اين عبارت جامعتر است و مفهوم را بهتر ميرساند تا عبارت معمول و متداول ميان اعراب يعني عبارت «استعرت الحرب»معناي عبارت مزبور، «آتش جنگ برافروخته شد» ميباشد، ليکن گفته پيامبر اکرم، جامعيت بيشتر و مفهوم داغي و گرمي را براي جنگ، بهتر مجسم ميسازد و در ذهن شنونده شعلهوري و گرمي را بهتر نشان ميدهد، زيرا «وطيس» به معناي تنور است و جاي آتش و مرکز حرارت.ابن اثير گفته است: عبارت «الان حمي الوطيس» به طريق مجاز، پيش از پيامبر اکرم از ديگري شنيده نشده است.اينکه درباره آن حضرت گفتهاند:«يتکلم بجوامع الکلم مع حکمه و سمو و بلاغه» بدين معنا است که آن حضرت، معاني فراواني را با الفاظ کمي، بيان ميکرد. يعني در واقع در سخنانش نه فزوني بود و نه کاستي.ابن قتيبه (م 276 ه( نيز گفته است: معاني فراوان را در الفاظ اندک بيان کردن، معناي حديث «… جوامع الکلم» است.تفاوت ميان ايجاز و جوامع اللکلم آن است که در ايجاز، الفاظي آورده ميشود که با الفاظ کم، معاني فراواني را باز گويند، ولي در جوامع الکلم، علاوه بر معناي مورد نظر گوينده، مفهوم اضافي نيز از کلمه استنباط ميشود و معناي بيشتري درک ميگردد و مفهوم وسيعتري فهميده ميشود.به مناسبت گفتار بليغ پيامبر اکرم است که ابن اثير گفته: يکي از نکاتي که براي نويسنده، ضروري است تا به موقع از آنها در نوشته خود بهره ببرد، حفظ اخبار و احاديثي است که از پيامبر اکرم، نقل شده، زيرا گفتار آن بزرگوار در منتهاي بلاغت است و نازل منزله قرآن کريم، و کاتب بايد از آن بهرهمند شود.اينک براي نمونه، برخي از سخنان آن بزرگوار را مورد تجزيه و تحليل قرار ميدهيم:در حديث «اد الامانه لمن ائتمنک و لاتخن من خانک» پيامبر اکرم به اداء امانت دستور داده و سفارش کرده که بايد امانت را به صاحبش باز گرداند.در اين حديث، کلماتي را که رسول اکرم برگزيده قابل توجه است، زيرا پيامبر کلمه «اداء»را به کار برده و نه کلمه اعطاء، ارجاع، اعاده، قضاء، چون مفهوم کلمات مزبور غير از «اداء» است. ضمناً بايد دانست که حديث از دوجمله طلبي، ترکيب شده که يک جمله امر است و ديگري نهي، و به ظاهر جمع ميان اضداد است، در صورتي که در واقع جمع آن دو نيست و اگر خوب دقت شود در جمله دوم که پيامبر انسانها را از خيانت نهي کرده، خود تأکيدي است براي دستور به امانت و درستي و از لحاظ بلاغت نيز حائز اهميت است بويژه که با واو حرف عطف جمله دوم به جمله نخستين ارتباط پيدا کرده است و چنانچه گفته ميشد: «اد الامانه لمن ائتمنک، لاتخن من خانک» بدون واو حرف عطف، تأکيد آن کمتر بود. علاوه بر اينها آن بزرگوار در جمله دوم، انسانها را از خيانت باز داشته و گفته است: مبادا خائن را به خيانت مجازات کني و همچون خودش بدو کيفر بدهي، اين است که ميگوييم: پيامبر اکرم در جمله دوم، انسانها را از يک کار ناپسند نهي کرده است.مسلم است که تشبيه و تمثيل، وسيلهاي است که هر گويندهاي سعي ميکند براي بازگو کردن منويات خود و بهتر تأثير بخشيدن کلامش، در ذهن شنونده يا خواننده، بوسيله تشبيه، کلام خود را موثرتر کند تا در اذهان بهتر جاي گزيند و اثر بخشد.گفتار رسول اکرم نيز براي اينکه در ذهن شنونده و در قلب خواننده، بهتر اثر کند از اين خصيصه بينصيب نمانده و در کلام خود به بهترين وجهي، از تشبيهات عالي، استفاده کرده و در گفتار خود، تشبيهات بليغي را با گفته است.مثلاً در حديث: «ان احدکم مرآة اخيه…» آن حضرت با موجزترين الفاظ مهمترين معنا را، باز گفته است، زيرا اولاً پيامبر اکرم، کلام خود را با حرف تأکيد «ان» بيان کرده و مسنداليه را که «آحد» باشد به ضمير مخاطب جمع، اضافه نموده تا همه را در بر گيرد و شمولي داشته باشد و آنگاه «مرآة» که مسند است و مشبه به، با حذف ادات تشبيه آورده که در واقع تشبيه بليغ است و شنونده از آن، تأکيد بيشتري درمييابد و ضمناً يکي بودن و اتحاد ميان مشبه و مشبه به را، ميفهمد و اضافه شدن «مرآة» به «اخيه» اختصاص را ميفهماند و چنانچه خوب دقت شود و در نظرگرفته شود که «مرآة = آينه» به بيننده، دروغ نميگويد و واقعيت را، همان گونه که هست نشان ميدهد و نه آن طوري که بايد باشد، بر خواننده معلوم ميگردد که گوينده گفتار تا چه اندازه، در نصيحت خود صادق است و ناصح.و نيز اگر گويندهاي بتواند، مفاهيم عقلي را به صورت حسي، نشان دهد، سخن در مستمع تأثير بيشتري خواهد داشت و در ذهن شنونده بهتر جاي گزين ميشود، مثلاً به اين نمونه از گفتار توجه شود: «الا و ان الغضب جمره في قلب ابن آدم» رسول خدا در اين حديث، غضب را به «جمره» يعني اخگر و پاره آتش، تشبيه کرده و کلام خود را به ادات استفتاح و يا حرف تنبيه «الا» مؤکد گردانيده و سپس با «ان» حرف تأکيد بيشتري به سخن داده است.در اين گفتار، غضب که يک انفعال نفساني است و معنوي ميباشد به «جمره» که محسوس است، تشبيه شده و چون ادات تشبيه هم محذوف است، بايد آن گفتار را از نوع تشبيه بليغ دانست، زيرا با حذف ادات تشبيه، ميتوان گفت که در واقع مشبه و مشبه به يکي است و چنانچه گفته ميشد: «و ان الغضب في قلب ابن آدم کالجمره» ارزش بلاغي گفتار کمتر ميشد، زيرا اولاً حرف تنبيه «الا» در کلام نبود و حال آنکه سياق عبارت اقتضا ميکند که گفتار با حرف تنبيه آغاز شود، زيرا اقتضاي کلام، تخويف است و تحذير، ثانياً با آوردن حرف تشبيه «ک» از اتحاد ميان مشبه و مشبه به، کاسته ميشد و ميان آن دو فاصله به وجود ميآمد و اتحاد ميان آن دو، از بين ميرفت.در گفتار پيامبر اکرم، تشبيهاتي که جنبه تقرير حالت مشبه را داشته باشد و بدان تجسم بخشد، فراوان هست، مثلا در حديث: «اياکم والحسد فانه يأکل الحسنات کما تأکل النار الخطب» در اين سخن پيامبر گرامي انسانها را از حسد که يکي از صفات ناپسند است، برحذر ميدارد و براي توجه دادن بيشتر و بهتر بر حذر دادن آنها گفتار خود را با «اياکم» که از ادات تحذير است، آغاز کرده و براي اينکه شنونده را از محذر منه (=حسد) به خوبي بر حذر دارد و بدان توجه دهد، فعل و فاعل را هم، براي ايجاز حذف کرده و براي ربط ميان دو جمله، جمله بعدي را با فاء سبيه و يا تعليله و حرف تأکيد «ان» بيان نموده است و هيأت حاصله ميان حسد و حسنات و از ميان رفتن اعمال خوب به وسيله قبح و زشتي بيش از اندازه حسد را، به هيأت و کيفيت حاصله ميان آتش و هيزمي که در آن افکنده ميشود ميسوزد و به خاکستر تبديل ميگردد، تشبيه کرده است.پيامبر اکرم، رعايت احترام پدر و مادررا با عبارتي بسيار موثر که جنبه بلاغي آن هم بسيار قوي است بخوبي بيان کرده و گفته است:« ان من الکبائر ان يشتم الرجل و الديه.» اين حديث، با تقدم مسند بر مسنداليه و آوردن جمله با حرف تأکيد «آن» در آن تحذير بيشتري ميفهماند، در اين کلام مسند اليه فعل مضارع «ان يشم» ميباشد که به تأويل مصدر ميرود، علت اينکه پيامبر اکرم، حديث را با «ان» مصدري و فعل مضارع آورده، نکتهاي وجود دارد و حال آنکه ممکن بود، گفته شود: «أن من الکبائر شتم الرجل و الديه».نکته بلاغي اين سخن در اين است که فعل مضارع، افاده استحضار صورت ميکند قبح آن محسوستر و ملموستر ميباشد، در صورتي که «شم الرجل ابويه» قبح بيادبي و اهانت به پدر و مادر را خوب مجسم نميکند و قبح آن ملموس به نظر نميآيد.ابوعزه جمحي شاعر در جنگ بدر اسير شده بود، از پيامبر درخواست عفو کرد و پيامبر هم او را رها کرد، ولي بار ديگر در جنگ احد شرکت کرد و اسير شد و از پيامبر خواهش کرد که او را آزاد کنند، پيامبر گفت:« لا يلدغ المؤمن من جحر مرتين» در واقع پيامبر اکرم گفته است: شخص مؤمن دوبار فريب دشمن را نميخورد، ولي براي اينکه مطلب بهتر روشن شود و موضوع بهتر تجسم يابد و در اعماق دل شنونده بهتر اثر کند، آن را تشبيه به حالت کسي ميکند که يک بار از سوراخ مار، گزيده شده و برايش تجربهاي حاصل شده باشد که ديگر بار از آن سوراخ پرهيز کند و بدان نزديک نشود تا که بدو آسيبي نرسد.اين سخن پيامبر اکرم، اکنون به منزله مثلي در مورد مشابه به کار ميرود و ما ميدانيم که گاه بر تشبيه مرکب، مثل اطلاق ميشود، تا چيزي را به قياس آن، بر چيز ديگر تشبيه کنند. در قرآن مجيد خداي بزرگ نيز براي بهتر روشن کردن موضوعات مختلف، مثلهائي آورده است و حتي در آيه :يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له …»به استماع مثل، توصيه فرموده است.پيامبر اکرم در روز جنگ چنين گفته است: «الان جمي الوطيس» يعني: آتش جنگ هم اکنون، شعلهور گرديد. وطيس: حفره و گودالي است که در آن، نان ميپزند و «حمي الوطيس» در اينجا، بطور مجاز بکار رفته و نه بر سبيل حقيقت، زيرا منظور شدت جنگ است و تشبيه جنگ به آتش از دو جهت است: اولاً، حرارتي که از برخورد شمشيرها و زيادي حرکات به وجود ميآيد و ايجاد حرارت ميکند و ثانياً، همان طور که آتش بر اثر سوختن، هيزم را از ميان ميبرد و به خاکستر تبديل ميکند، جنگ هم، جنگاوران را نيست و نابود ميکند.اين سخن پيامبر اکرم به تدريج، مثل رائع و زيبايي شده که در هنگام جنگ شديد ميان دو تن يا جماعتي گفته ميشود و علماي بيان، آن را استعاره تمثيليه گويند. در اين گفتار، مجاز مرسل، به طور طبيعي بکار رفته و هيچ گونه تصنع و تکلفي در گفتار آن بزرگوار نيست. مجاز مرسل يعني لفظي در غير معناي حقيقي خود با علاقهاي غير علاقه مشابهت بکار رود، به شرط اينکه قرينهاي که مانع از اراده معناي وضعي است وجود داشته باشد.پيامبر اکرم روزي درباره اهميت صدقه دادن و خودداري از گدائي و سوال، سخن ميگفت. در ضمن گفت «اليد العليا خير من اليدا السفلي و ابدا بمن تعول.» منظور از «يدعليا» دست دهنده و غرض از «يد سفلي» دست گيرنده است. بيان پيامبر در نهايت بلاغت است و شيوايي، زيرا آن حضرت گفته است: مسلمان بايد مناعت طبع داشته باشد و دست گدايي به سوي اين و آن دراز نکند ولي چون دين اسلام، شريعت سهله سمحه است و آسانگير، براي آنانکه نتوانند کار و کسبي داشته باشند، صدقه را براي آنان مقرر فرموده: «انما الصدقات للفقراء و المساکين…»اگر در تصويري که از حالت معطي (= دهنده) و گيرنده، از اين گفتار استنباط ميشود به خوبي بررسي و دقت شود، به اين نتيجه ميرسيم که دست گيرنده که دراز شده تا چيزي را بگيرد، در مرحله سفلي و دست دهنده که چيزي را ميبخشد و عزيز است در مرحله علياست. در گفتار پيامبر، کلمه «عليا» و «سفلي» به صيغه تفضيل به کار رفته که حاکي از بعد و دوري بيش از اندازه است. ممدوح و مذموم به ظاهر دست ميباشد ولي در واقع، صاحب دست و دو شخصي هستند که در دو مرتبه عالي و نازل قرار گرفتهاند و پيامبر با گفتن «يد» صاحب يد را اراده کرده، با علاقه جزئيت و کليت تا مجاز مرسل باشد و چون دست وسيله عطا و اخذ و دادن و گرفتن است، اخص از ديگر اعضاء بدن است و لذا به «يد» تعبير شده است.و اگر گفته ميشد: «الرجل الاعلي خير من الرجل الاسفل» و يا مثلاً گفته ميشد: صاحب اليد العليا خير من صاحب اليد السفلي» تصويري از «يد سائل» و «يد معطي» و ستايش از معطي و بخشنده و مذمت از مسائل و گيرنده، در آن نبود، با توجه به اينکه در عبارت، ايجاز وجود ندارد، در صورتي که در گفتار پيامبر اکرم، علاوه بر تصوير زيبا، ايجاز هم وجود دارد، و اگر گفته ميشد: «المتصدق خير من السائل» با آنکه در اين عبارت، ايجاز وجود دارد ولي تصويري در آن نيست، و روي همين اصول است که گفتهاند: بلاغت پيامبر اکرم، فطري و ذاتي و الهامي است، در صورتي که بلاغت ديگر بلغا، تصنعي و تکلفي است و گاه از خطا و لغزش خالي نيست.فصل و وصل ، دو مبحث از مباحث علوم بلاغي است. که گويندگان و نويسندگان گاه از آنها استفاده ميکنند. فصل را آنگاه به کار ميبرند که ميان دو جمله و يا دو مطلب، اتصال به حد کامل باشد، بطوري که جمله دوم، تأکيد لفظي و يا معنوي براي جمله نخستين باشد و در واقع جمله دوم لفظاً با جمله نخستين مختلف ولي از لحاظ مفهوم يکي است و به قول اهل ادب، جمله دوم بدل يا عطف بيان است براي جمله اول.در حديث: «من ظلم معاهدا او انتقصه او کلفه فوق طاقته او اخذمنه شيئاً بغير طيب نفسه فانا حجيجه يوم القيامه.» که از رسول اکرم نقل شده، جمله شرطي «من ظلم معاهداً» به سه جمله بعد از خودش، وصل شده و ذکر خاص است بعد از عام و در واقع بيان نوعي از انواع ظلم است و جزاء بر هر يک مترتب و رابط حرف «او» ميباشد.اين گفتار پيامبر اگر بخوبي تجزيه و تحليل شود و از لحاظ بلاغي بررسي گردد، فهميده ميشود که تا چه اندازه به عدالت، وفاي به عهد و رعايت هم پيمان توجه کرده است.در اين گفتار نکره آوردن مفعول ـ= معاهداً) در جمله شرطي « من ظلم معاهداً» افاده عموم ميکند و در واقع گفته است: نسبت به هر معاهد.و نيز نکره آوردن «شيئاً» در جمله چهارم بر اندکي و خردي دلالت ميکند و در مقام تحذير است و خواسته است بگويد: گرفتن چيزي، هرچند کم و ناچيز هم باشد، مستوجب عقوبت خواهد بود.در اين گفتار، جواب شرط «فانا حجيجه…» جمله اسميه است تا که بر امر ثابت دلالت کند، با توجه به اينکه «حجيج» هم به صيغه مبالغه بيان شده و مجازات را در هم روزي که «لاتملک نفس لنفس شيئاً» يعني روز قيامت قرار داده است.در اين حديث، رابطه معنوي ميان اجزاء عبارت، وجود دارد، زيرا در سه جمله : «او انتقصه» ، «او کلفه فوق طاقته» ، «او اخذ منه شيئا» ضميري که به اسم شرط «من» برگردد، هست و اين ارتباط نشان ميدهد که همه آن جملهها، در جزاء اشتراک دارند.در حديث «اد الامانه لمن ائتمنک و لا تخن من خانک» که جمله نهي دومي به جمله امر اولي، ارتباط پيدا کرده نيز «وصل» وجود دارد، زيرا هر دو جمله، انشائي هستند و مسند اليه هم که ضمير مخاطب است در هر دو يکي است و ميان دو مسند ـ يعني اداء امانت و عدم خيانت ـ ملازمه هست.در حديث «العلم خليل المؤمن، و الحلم وزيره، و العقل دليله…»پيامبر اکرم به يک سلسله صفاتي که در زندگي انسان اهميت دارد، اشاره کرده و خواسته است که به آنها روح و حس و اراده بدهد و آنها را نازل منزله جاندار بداند و براي اينکه ميان مشبه و مشبه به وحدت ايجاد شود عبارت را بدون ادات تشبيه آورده و در واقع خواسته است بگويد: علم همچون دوستي است براي مؤمن، زيرا که انسان را از وحشت تنهايي رهايي ميدهد، همان طور که دوست، اين چنين است. و حلم براي آدمي همچون وزيري است که معاضد و موآزر و همپشت اوست. و عقل براي آدمي، همچون راهنمايي است که او را در تاريکيهاي مشکلات،رهبري ميکند و از مضايق و تنگناها رهايي ميبخشد و از گمراهي نجات ميدهد.کلام پيامبر اکرم درمورد حسن خلق بسيار جالب است که گفت: «الا اخبرکم با حبکم الي و اقربکم مني مجالس يوم القيامه: احاسنکم اخلاقا: الموطئون اکناناً، الذين يالفون و يؤلفون. الا اخبرکم با بغضکم الي و ابعد کم مني مجالس يوم القيامه، الثرثارون المتفيهقون، قيل يا رسول الله و ما المتفيهقون؟ قال: المتکبرون»بخش نخست اين حديث ناظر به حسن اخلاق است که مناط رسالت پيامبر اکرم ميباشد، زيرا پيامبر مبعوث شده «ليتم مکارم الاخلاق».جنبه بلاغي حديث در اين است که ، حديث اولا به حرف تنبيه «الا» موکد شده و به صيغه تفضيل «احب» بيان شده که بهتر است بگوييم: تفضيل در تفضيل هم شده و براي رفع تکرار به صيغه «احب» و «اقرب» گفته شده است. و در بخش دوم حديث، پيامبر پرگويان و آنان را که به تکلف سخن ميگويند، نکوهش کرده است.مبرد گفته است: «الموطئون الکنافاً» مثلي است، و توطئه به معناي تمهيد و آماده کردن است. يقال: دابة وطي: هوالذي لايحرک راکبه في مسير، و فراش و طي اذا کان وثيرا لايؤذي جنب النائم عليه. و کسي را «موطاالاکناف» گويند که از ناحيه او، در هيچ مورد زيان و ضرري به ديگري وارد نشود.در گفتار پيامبر اکرم، گفتار مسجع، فراوان است و ميدانيم که آن بزرگوار به کسي که مسجعانه با حضرتش سخن ميگفت، به تندي گفت: «اسجعاً کسجع الکهان»؟ که همين گفتار به حديث منع سجع، معروف شد و برخي هم گفتهاند که اگر سجع گويي در نظر پيامبر اکرم مکروه بود و ناخوشايند، پس چرا پيامبر خود کلام مسجع فراوان گفته است؟ و چرا آيات مسجمع در قرآن مجيد فراوان است و حتي در قرآن سورههاي تمام مسجع وجود دارد، همچون سوره «الرحمن» و سوره «القمر» و بطور کلي ميتوان گفت که در قرآن مجيد سورهاي نيست که در آن سجع، وجود نداشته باشد.برخي از علما، سجع قرآن را، به خاطر حديث منع سجع، فاصله ناميدهند. و جمع آن فواصل.پاسخي که بر اين اشکال داده شده و به اصطلاح، حديث منع سجع را توضيح دادهاند، اين است که ميگويند: پيامبر اکرم، به طور کلي سجع را منع نکرده و در واقع موضوع را معلق و مشروط نموده، و کلام مسجوع متکلف به شيوه کاهنان عرب را نهي کرد و آن حضرت پس از آنکه گفت: «اسجعا…» درنگ کرد و سپس گفت: «کسجع الکهان» و سجع بطور مطلق منع نشده بلکه سجعي که همچون سخن کهان، معني فداي لفظ بشود که ناپسند است نهي شده است، ولي سجعي که کلمات مسجع در جاي خود بکار رود و کلمات بجا و بمورد استعمال شود، خوب است به طوري که گفتهاند: سجع در کلام منثور همچون قافيه است در شعر.ناخوشايندي پيامبر اکرم، از گوينده سخن مسجع که گفته بود و از پيامبر سؤال کرده بود: «يا رسولالله ارايت من لاشرب و لا اکل و لاصاح، افستهل،، اليس مثل ذلک يعطل؟!» . از اين جهت بود که وي، کلام مسجوع متکلفي به شيوه کاهنان عرب، گفته بود.اصولاً سجعي که طبيعي و ذاتي باشد، پسنديده است، زيرا الفاظ براي بيان معاني است، يعني الفاظ خدمتکار معاني هستند و بلاغت در اين نيست که گوينده و نويسنده، سجع و متکلف بگويند و بنويسد، سجع گوي متکلف، بليغ نيست.عبدالقاهر جرجاني سجع و جناس متکلفانه را مذمت ميکند و اعتقاد داردکه معنا نبايد فداي لفظ بشود و الفاظ بايد پيرو معاني باشند، «لان الالفاظ لاتراد لانفسها و انما تراد لتجعل ادله علي المعاني».در گفتار پيامبر اکرم، استعارههاي زيبايي وجود دارد، عبدالله بن معتز، يک سلسله از سخنان پيامبر بزرگوار را که بر سبيل استعاره بکار رفته، نقل کرده. که از آن جمله است: «غلب عليک داء الامم الذين من قبلکم، الحسد و البغضاء و هي الحالقه حالقه الدين لا حالقه الشعر.»ابوهلال عسکري، ضمن اينکه استعاره را، نقل عبارت از معناي اصلي لغت به چيز ديگري، براي غرض خاصي ميداند و آن غرض خاص ممکن است توضيح بيشتر ويا تأکيد و مبالغه باشد و يا گفتن مطلب، به وسيله الفاظ کمتري به نقل يک سلسله عبارات که پيامبر بر سبيل استعاره بيان کرده، پرداخته است. و مبحثي را تحت عنوان «الاستعاره في کلام النبي…» در کتاب الصناعتين بيان کرده است همچون: «کلما سمع هيعة طار اليها»اسامة بن منقذ در کتاب «البديع في نقد الشعر» پس از آنکه استعاره را درذهن شنونده و خواننده اثر بخشتر و مؤثرتر از کلامي ميداند که در آن، استعاره نباشد، ميگويد:« الاستعاره اوکد في النفس من الحقيقه و تفعل في النفوس ما لاتفعله الحقيقه.»او بسياري از گفتار پيامبر را به عنوان مثال، براي استعاره نقل ميکند.رشيدالدين وطواط، ضمن اينکه از آيات قرآني و اشعار عربي و فارسي، براي استعاره مثالهايي آورده، از گفتار پيامبر اکرم نيز حديث «الفتنه نائمه لعن الله من ايقظها» را براي استعاره، نقل کرده است.علماي علم بلاغت، تجنيسهايي در گفتار پيامبر اکرم جستهاند و در کتب خود نقل کردهاند، مثلا اسامه بن منقذ، اين سخن پيامبر را که گفته است :«الظلم ظلمات يوق القيامه» از نوع تجنيس مماثل دانسته وآن را چنين تعريف کرده است: «هو ان تکون الکلمتان، اسمين او فعلين.»اسامه بن منقذ، علاوه بر اينکه از آيات قرآني براي اين گونه تجنيس، مثالهايي آورده، حديث:«ذوالوجهين لايکون و جيها يوم القيامه» را نيز از همين مقوله دانسته است.اسامه، براي تجنيس تصريف هم از گفتار پيامبر اکرم، مثال آورده است، همچون: «الخيل معقود بنواصيها الخير.»و تجنيس تصريف را، آن دانسته که دو کلمه، فقط در يک حرف، مختلف باشند همچون: «خيل - خير» در حديث پيامبر اکرمابن عبدربه اندلسي در کتاب «العقد الفريد» در بحث از «فضائل الخيل» درباب حروب حديث مزبور را به طريق زير ثبت کرده است: «قال النبي صليالله عليه و سلم في [صفة] الخيل: اعرافها ادفاؤها، و اذنابها مذابها، والخيل معقود في نواصيها الخير الي يوم القيامه.»در گفتار پيامبر اکرم، کنايات فراوان وجود دارد. نويري درکتاب «نهايه الارب» ضمن اينکه يک سلسله از کنايات قرآني را نقل کرده از گفتار پيامبر اکرم نيز مثالهايي براي کنايه آورده است، همچون:«اياکم و خضراء الدمن» که در واقع خواسته است بگويد: «فلاتنکحوا هذه المرآة الحسناء لجمالها.»نويري، زيباترين کنايات را، کنايهاي ميداند که گوينده لفظ قبيح و زشتي را بر زبان نراند و با لفظ زيبايي، آن معنا را بيان کند.نامههاي پيامبر اکرم نيز از لحاظ بلاغي، در خور اهميت است، زيرا آن بزرگوار در عبارات کوتاه معاني عاليه ارزندهاي را بيان کرده است.نويسنده کتاب «نقد النثر» نوشته است: «پس از آنکه مسيلمه به پيامبر اکرم نوشت: «من مسيلمه رسول الله الي محمد رسولالله، اما بعد فان الله عزوجل قسم الارض بيننا و لاکن قريش قوم غدر» حضرت پيامبر به مسيلمه نوشت: «من محمد رسول الله الي مسيلمه الذاب ـ اما بعد فان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين.»نويسنده کتاب «نقدر النثر» پس از ذکر مطالبي در باب اينکه خطبه بايد به ستايش خدا آغاز شود و به آيات قرآني و امثال سائره موشج گردد و آنجا که ايجاز پسنديده است نبايد اطاله بکار برد، تا که موجب ملال گردد و در جايي که اطالعه ضرورت دارد نبايد کلام را موجز آورد، زيرا که به معنا خلل وارد ميشود و همچنين نبايد الفاظ خاص خواص را در مخاطبه عوام بکار برد، بلکه بايد با هر طبقه فراخور فهم آنان، سخن گفت «لکل مقام مقال» پس از ذکر اين مقدمات، نويسنده کتاب «نقد النثر» خطبههاي پيامبر اکرم را حائز اين شرايط دانسته و آنها را هم فصيح دانسته و هم بليغ.ابوهلال عسکري، بر آنست که نويسنده بايد نکاتي را در نامه خود رعايت کند که از آن جمله است رعايت مکانت و مرتبه طرف خطاب، بدين معنا که براي هر کس به فراخور درک او سخن بگويد. ابوهلال براي توضيح گفته خويش، نوشته پيامبر اکرم را به پادشاه ايران، مثال ميآورد که پيامبر سخن خود را براي بهتر فمهيدن خواننده، در نهايت اختصار و سادگي بيان کرده و چون مخاطب عرب نيست، نامه در نهايت سادگي است، تا که مخاطب خوب دريابد و نکته مبهمي برايش نمايند.نامه پيامبر به خسروپرويز چنين است: «من محمد رسولالله الي کسر برويز، عظيم فارس، سلام علي من اتبع الهدي، و آمن بالله و رسوله، فادعوک بداعية الله، فاني انا رسولالله الي الخلق کافه لينذر من کان حياً و يحق القول لي الکافرين. فاسلم تسلم، فان ابيت فاثم المجوس عليک.»عبارات اين نامه به علت اينکه مخاطب، عرب نيست، به سادگي نوشته شده ولي پيامبر چون به طايفهاي از غرب، نامه مينويسد، فخامت کلمات و سنگيني الفاظ را رعايت ميکند و مثلا به «وائل بن حجر حضرمي» مينويسد: «من محمد رسول الله الي الاقيال العباهله من اهل حضر موت، با قام الصلوه و ايتاء الزکوه…»اندکي از بلاغت پيامبر اکرم نوشته شد تا معلوم گردد که اين کلام زميني از لحاظ علو درجه، آسماني شده و اين سخن درست باشد که گفتهاند: «گفتار محمد (ص) از گفتار آسماني فروتر و از گفتار انساني فراتر است.»لولم تکن فيه آيات مبينهکانت فصاحته تنبيک بالخبر (عبدالله بن رواحه).