بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
9- مسلم در صحيح خود از سعد بن ابى وقاص نقل مى كند: « ولمّا نزلت هذه الايه (فقل تعالوا نوع ابنائنا و ابناءكم (16))دعا رسول ا، علياً و فاطمه و حسناً و حسيناً (عليهم السلام) فقال اللّم هولاْء اهلى»(17) در اين روايت هم پيامبر اكرم (ص) صريحاً حضرت على و فاطمه و امام حسن و حسين (عليهم السلام) را به عنوان اهل بيت خود معرفى مى كند. ترمزى هم در سنن خود روايت فوق را نقل و صحت آن را نقل و صحّت آن را تأييد كرده است .(18)غير علماى فوق، راويان و محدّثان زياد ديگرى از اهل سنّت و جماعت هستند كه اهل بيت پيامبر اكرم (ص) را تنها افراد آل عبا مى دانند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:1- امام نسايى ،خصايص، ص 49.2- ذهبى، تلخيص، ج 2 ص 150.3- طبرانى، معجم، ج 3، ص 48 و ج 12 ص 98.4- بخارى، تاريخ الكبير، ج 8، ص 187.5- ابن حجر، صواعق الحرّقه، ص 143.6- قرطبى، تفسير، ج 14، ص 182.7- زمخشرى،تفسير كشّاف، ج 3، ص 538.8- ابن الجوزى، تذكرة الخواصّ، ص 233.9- قندوزى حنفى، ينابيع المودّه، ص 107.10- خوارزمى، مناقب، ص 23.11- ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 12.12- ابن عساكر، تاريخ، ج 1، ص 185.13- حلبيّه سيره، ج 3، ص 212.14- ابن عبدالبّراستيعاب، ج 3، ص 37.15- ابن عبدوبه، عقدالغريد، ج 4، ص 311.16- واحد، اسباب النزول، ص 239.17- بغوى، مصابيح السنه، ج 4، ص 183.18- بلاذرى، انساب الاشراف، ج، 2 ص 104.19- هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 168.به طور كلّى از احاديث نقل شده كاملاًروشن مى گردد كه پيامبر اكرم 0ص) اهل بيت خود را كه در آيه تطهير خداوند آنها را از هر گونه رجس و پليدى دور كرده است، بارها و بارها معرفى نموده و به مردم شناسانده است، زيرا مطابق آيه «و انزلنا اليك الذكّر لِتُبيَّن النّاسِ مانَزَّلَ اليهم»(19) پيامبر (ص) از جانب خداوند مأمور است كه قرآن را براى مردم بيان كند، لذا براى انيكه در آينده در مورد اهل بيت نبوّت در ميان مردم شبهه اى اينجاد نشود و برداشت غلط نكنند، براى مردم مقصود و مفهوم اهل بيت را براى مردم روشن نمود و اين روشنگرى با برنامه ويژه اى انجام مى شد، زيرا كه:اولاً در تمامى روايات نقل شده، اين نكته وجود دارد كه پيامبر اكرم (ص) پارچه اى و يا عبايى را روى چهار معصوم و خود قرار مى داد تا كاملاً مشخّص سازد كه «اهل بيت» محدود و محصور به اين چهار نفر است و نه كسان ديگر.ثانياً در معرّفى و دعايى كه درباره آنها مى فرمود از كلمات و تعابير آيه تطهير استفاده مى كرد تا عملاً و قولاً نشان دهد كه آيه مورد نظر تنها در شأن و منزلت اين چهار نفر است.ثالثاً به همسران خود نيز تفهيم كرد كه آيه در منزلت آل عبا است و به شكل عمومى هم، هنگام تجمع مردم براى اقامه نماز آنها را با زدن در خانه شان مورد خطاب قرار مى داد تا براى كسى در شناختن اهل بيت ابهامى باقى نماند.2- نقد نظر كسانيكه همسران و خويشان پيامبر (ص) را جزو اهل بيت (ع) مى دانند.تعدّد راويان حديث كسآء كه در حدّتواتر است، جاى هيچگونه شكّ و شبهه اى را در مصاديق اهل بيت پيامبر (ص) باقى نمى گذارد. خلاصه روايات از عايشه، ام سلمه، ابو سعيد خدرى، سعد وقّاص، انس بن مالك، عبدا بن عبّاس، عمربن ابن سلمه و عبدا بن جعفر اين است كه هنگامى كه آيه شريفه تطهير در خانه ام سلمه نازل شد، پيامبر (ص) على، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام) را در عبايى جاى داد و دست به دعا برداشت و فرمود: «اللهم هوال ء اهل بيتى و خاصتى، ادهب عنهم الرجسُ و طهّيرهم تطهيرا»اين درست است كه در عرف اهل به خويشان و نزديكان شخص اطلاق مى شود حتى كنيزان و غلامان را نيز شامل مى گردد، امّا مقصود در اينجا اهل بيتى است كه رسول ا آنها ا معرفى كرده است و صفات آنها ضمن دعا در حقّشان بيان فرموده از جمله اين اهل بيت اين مشخصّات را دادند كه فرمود: «خاصَّتى، و حامِّتى، لحمهم لحمى و دمهم دمى...يعنى خون و گوشت آنها يكى است، چگونه مى توان پذيرفت كه گوشت و خون عايشه در مقايسه با فرمايش رسول ا كه لحمهم لحمى و دمهم دمى با گوشت و خون پيامبر يكى است. وانگهى همسر جزو وجود شخص نيست، با صيغه اى همسر شخص مى شود و با صيغه ديگرى و يا فوت زوجش رابطه قطع شده و به اهل خود باز مى گردد. در همين مضمون مسلم در صحيح خود از يزيد بن حيّان روايت مى كند كه نزد زيد بن ارقم رفتيم و درباره همسران پيامبر (ص) كه آيا اهل بيت پيامبرند يانه، پرسيديم: فقلنا من اهل بيته، نسآوه قال لا وا ان المراة تكون مع الرجل العسر من الّرهر ثم يلقها فترجع الى ابيها و قومها(20) يعنى گفتيم: اهل بيت پيامبر (ص) كيانند همسران وى هستند، گفت نه بخدا قسم، زيرا زن روزگارى همراه مرد است، سپس با طلاق گرفتن نزد پدر و خويشان خود باز مى گردد. در اين روايت زيد بن ارقم اين صحابه پيامبر (ص) همسران پيامبر را از اهل بيت خارج مى كند و براين ادعا دليل مى آورد كه زوجه باطلاق علاقه اهليّت خود را از دست مى دهد و لذا او را نمى توان از اهل بيت دانست.3- آيا با استناد به آيه شريف ء تطهير مى توان همسران پيامبر را جزو اهل بيت به شمار آورد1- با دلايل متقن و روشنى كه در باب تفسير اهل بيت (ع) در آيه تطهير وجود دارد، جاى هيچگونه شك و شبهه اى وجود ندارد كه اهل بيت فقط كسانى هستند كه حضرت رسول (ص) آنها را زير عباى خود جمع كرد و شاهدانى نيز بر اسن امر بودند، وانگهى به مدت 6 يا7 يا 9 ماه روزى پنج بار و به روايتى به هنگام نماز صبح در خانه فاطمه را مى زد و آنها را مورد خطاب قرار داده و آيه تطهير را براى آنها تلاوت مى كرد.2- ثانياً وقتى خود همسران پيامبر بر اين امر صحّه گذاشته و اعتراف مى كنند كه ما جزو اهل بيت نيستيم و ام سلمه كه آيه تطهير در منزل وى نازل گشت، در تمامى رواياتى كه از قول وى در باب معرّفى اهل بيت توسّط پيامبر (ص) روايت شده است، اين نكته وجود دارد كه بعد از اين كه پيامبر (ص) اهل بيت خود را معرّفى مى نمايد، وى از پيامبر مى پرسد كه آيا او هم جزو اهل بيت است (فقالت ام سلمه: انا معهم يا رسول ا) امّا پيامبر (ص) به او جواب نمى دهد و تنها با فرمايش جمله «.انّك على خير» به او مى فهماند كه گرچه او به سوى تحصيل خير گام بر مى دارد، امّا در حدّ ورود به دايره اهل بيت نيست. در روايت ديگر آمده كه ام سلمه گويد «فرفعت الكسآءِ لادخل معهم فجذبه من يدى و قال انك على (21)خير» يعنى عبا را بلند كردم تا داخل جمع آنها شوم، اما پيامبر اكرم (ص) عبا را از دست من كشيد و گفت تو برخير هستى.چنانكه در اين روايت آمده است، ام سلمه با بر داشتن عبا سعى مى كند تا داخل اهل بيت شود، امّا پيامبر مانع از اين امر مى شود و اين عمل پيامبر (ص) صريحاً دلالت دارد كه پيامبر همسران خود را جزو اهل بيت نمى داند. عايشه، اين مشهورترين همسر رسول خدا(ص) نيز اقرار مى كند كه پيامبر (ص) مرا جزو اهل بيت نپذيرفت. اين روايت را محمد بن ابراهيم ثعلبى در تفسير كبير خود ضمن يك داستان مفصّل از عايشه نقل مى كند و همان روايت را حاكم حكانى در تفسير خود آورده است، روايت عايشه چنين است: «لقد رايت عليا و فاطمه و حسناً و حسيناً و قد جمع رسول ا بثوب عليهم ثمّ قال (ص) تنحى فانّك الى خير»(22) نكته مهّم در اين روايت اين است عايشه مى گويد: من گفتم: اى رسول خدا (ص) آيا من نيز از آنها هستم پيامبر اسلام در پاسخ فرمود: «دور باش، تو برخير و نيكى هستى (امّا جزواين جمع نمى باشى).بنابراين هيچكدام از زوجات رسول خدا (ص)، ادّعا نكرده اند كه جزو «اهل بيت» هستند، يعنى خود زوجات حرفى در برابر معرفى نفرات اهل بيت ادعايى ندارند، امّا بعضى از راويان جاهل و علماى اهل سنت بر اين عقيده كه آيه تطهير شامل زوجات پيامبر (ص) هم مى شود، اصرار دارند. اگر زوجات پيامبر (ص) هم جزو جمع اهل بيت بودند، هنگام سئوال عايشه كه آيا من هم جزو اهل بيت توام، عايشه را از خود دور نمى كرد، بلكه به سئوال او پاسخ مثبت مى داد و او زير عبا راه مى داده، اما پيامبر (ص) نه او را و نه ام سلمه را راه نداد.امّ كسانى كه زوجات رسول خدا (ص) را نيز جزو اهل بيت مى دانند به روايات عكرمه و مقاتل بن سليمان استدلال كرده اند كه هر دو آنها را علماى رجال كتاّب و جاعل حديث نقل كرده اند.الف - عكرمه را ذهبى در ميزان الاعتدال - عقلانى در مقدّمه فتح البارى - ابن خلكان در وفيات - ياقوت رومى در كتاب معجم الادبا جرح نموده و شهرستانى در كتاب حلل و نحل او را از رجال خوارج تاميده است.و به نظر مى رسد كه مرضع عكرمه در مورد زوجات پيامبر (ص) به علت گرديدن وى به خوارج و دشمنى خوارج در برابر حضرت على (ع) معلوم است. وى دوستى خود را با ابن عبّاس وسيله جعل روايت قرار داده بود. او كذّاب هم بود.ب - مقاتل بن سليمان نيز از كذّابين و جاعلان حديث است و اين موضوع در كتابهاى علماى اهل سنت و جماعت آمده است از جمله در حلل و نحل شهرستانى، ميزان الاعتدال ذهبى، و فيات الاعيان ابن خلكان. دلايل الصّدق نسايى. پس با توجّه به كاذب و جاعل بودن اين دو راوى، روايات آنها فاقد ارزش است.كسانى هم كه استدلال مى كنند چون اين آيه در ضمن آياتى است كه درباره زوجات پيامبر است به ضمير جمع مخاطب در اين آيه توجّه ندارند كه دوباره ذكر شده است. درست است كه اين آيه ضمن آيات مربوط به پيامبر (ص 9 نازل شده است، امّا لحن آيه عوض شده و هدف ديگر ى را دنبال مى كند، زيرا كه آيات قبل و بعد همه با ضماير جمع مؤنث است و اگر اين آيه نيز در مورد زوجات پيامبر (ص) بايستى ضماير آن نيز با ضمير مؤنث بكار مى رفت و اين بهترين شاهد و قرينه است كه آيه تطهير ناظر به همسران رسول خدا (ص) نمى باشد و آنهايى كه اين قسمت از آيه را ناظر به آنها دانسته اند، سخنى بر خلاف ظاهر آيه و قرينه موجود در آن يعنى تفاوت ضميرها گفته اند.4- حديث شريف ثقلين از نظر سند و دلالت چگونه استاين حديث يكى از احاديثى است كه از حيث سند در بالاترين درجه اعتبار و متواتر بود و از نظر دلالت نيز كاملاً روشن و خالى از ابهام است و نقل آن از طريق شيعه و اهل سنت و جماعت، صدور آن را از پيامبر (ص) قطعى مى سازد و كسى نمى تواند در صحت و استوارى آن شك و ترديد نمايد.(23) اين حديث شريف را پيامبر اكرم (ص) نه يكبار بلكه بارها در موارد مختلفى بيان فرموده است،(24) كه در منابع شيعه از علمابه 82 طريق و از علماى اهل سنّت و جماعت به 40 طريق با اندك اختلافى در الفاظ نقل شده است(25) به بعضى از كتب و علماى اهل سنّت كه از رسول اكرم (ص) نقل كرده اند كه فرمود: «انى تارك فيكم الثقلين، كتاب ا و عترتى اهل بيتى لن بفترقا حتّى يردا على الحوض، من توسّل (تمسَّك) بهما فقد بخى و من تخلّف عنهما فقد هلك ما ان تمسكتم بهما لن تضّلوا البدا» اشاره مى شود:1- مسلم بن حجاج، ص 122، ج 7، صحيح2- ابى داود در صحيح 3- امام احمد جندل در ص 14 و 17، ج 3 و ص 26 و 59 ج 4 و ص 182 و 189 جلد 5 مسند4- حاكم در ص 109 و ص 148، ج 3 مستدرك 5- حافظ ابو نعيم اصفهانى در ص 355، ج 1 حلية الاولياء6- سبط ابن جوزى در ص 182 تذكره 7- ابن اثير جزرى در ص 12 ج 3 و در ص 147 ج 3 اسرار الفابه 8- حميدى در كتاب «جمع بين الصّحين»9- رزين در كتاب« جمع بين الصّحاح السّة»10 - طبرانى در كبير11- ذهبى در تلخيص مستدرك 12- ابن عبدوبه در عقدر الفريد13- محمّد بن طلحه شافعى در مطالب اسئول 14- خطيب خوارزمى در مناقب 15- سليمان بلخى حنفى در باب ها ينابيع المودّه 16- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 17- مير سيد على همدانى در حودّه دوم از حودّه القربى 18- نور الّدين بن صباغ مالكى در ص 25 فصول المهمّه 19- حمدينى در فرايد المطين،20- امام تعلبى در تفسير كشف البيان 21- ابن مغازلى در ص 30 كفايت الطاب 22- محمد بن سعد كاتب در ص ج 4، صبقات 23- ابن احجر مكّى در صفحات 75، 78، 90، 99 و 136 صراعق 24- فخر رازى در ص 18 ج 3 تفسير ضمن آيه اعتصام 25- ابن كثير دمشقى در ص 134 ج 4 تفسير ضمن آيه حودّت. و ساير علماى اهل سنت.امّا دو نكته در نقل اين حديث موجود است: يكى اينكه آن را دو گونه نقل كرده اند بعضى ها و در رأس آنها «ابن تيميّه مدعّى هستند كه حديث آن گونه نيست كه شيعه و اكثر علماى اهل سنت نقل كرده اند: 1- آنهايى كه معتقدند در اين حديث شريف را با سنتى يا «سنته نبيه» از اسماعيل ابن ابى اويس و او از «ابى اويس و او از ثوربن زيد ديلمى و او از عكرمه و او از ابن عباس نقل كرده است(26) كه از ميان راويان، 3 نفر از آنها يعنى اساعيل بن ابى اويس و ابى اويس كه پدر و پسر هستند و عكرمه به جهل و و ضع و كذّاب نبودن مى شدند و به طورى در صفحات قبل اشاره شد، عكرمه از دوستى خود با ابن عباس، سوء استفاده مى كرد تا آنجا كه روزى نوه ابن عباس به نام على فرزند عبدا او را در بند مى كشد و در پاسخ به سئوال جبرين عبدالحميد كه از علّت اين كار على پرسيد گفت «انّه يكِذّبُ عَلَىَّ» او بر من دروغ مى بندد. ابن سعد نيز در كتابش بنام «طبقات الكبرى در مورد عكرمه گويد: « وليس يحتّجُ بحديثه» و بالاخره او كسى است كه وقتى جنازه اش با جنازه شخصى به نام «كتير» به درب مسجد رسيد، مردم به جنازه كتير نماز خواندند ولى جنازه او را ترك كردند.(27)امّا سخنان علماى رجال در مورد آن پدر و پسر، حافظ مزّى از علماى علم رجال گويد: «ابو اويس و فرزندش در حديث ضعيفند و نيز از يحيى بن معين كه از علماى بزرگ علم رجال است نقل شده كه مى گفت:«اين دو نفر حديث را مى دزديدند» و در باره فرزندش گفته است: «نمى توان به او اعتماد كرد».(28)ابن حجر در كتابش چنين نوشته كه: هرگز با حديث ابن ابى اويس نمى توان احتجاج نمود و حافظ سيّد احمد بن صديق در كتاب خود از سلمة بن شيب نقل مى كند: «از اسماعيل بن ابى اويس شنيده كه مى گفت: «آنگاه كه اهل مدينه درباره موضوعى، دو گروه مى شوند، من حديث جعل مى كنم».ابو حاتم رازى در كتاب «جرح و تعديل گويد: «حديث او نوشته مى شود امّا با آن احتجاج نمى شود. ابو حاتم از ابن معين نقل كرده كه: «ابو اويس مورد اعتماد نيست».حاكم نيشابورى بار ديگر حديث شريف را چنين نقل مى كند: الضّبى از صالح بن موسى الطلحى و او از عبدالعزيز بن رفيع و او از ابى صالح و از ابو مره: پيامبر فرمود: «انى قد تركت فيكم شيئين لن تضلوا» بعدها: كتاب ا و سنتى و لن يفترقاحتى يردا على الحوض از روايان اين حديث، علاون بر اينكه صالح بن موسى قابل اعتماد نيست و علماى اهل سنت مانند ابن حجر مى نويسد: ابن حِبّان گويد: «صالح بن موسى به افراد ثقه چيزهايى را نسبت مى دهد كه شبيه سخنان آنان نيست» ئ سرانجام مى گويد: «حديث او حجّت نيست و در عباى ديگر گويد: «حديث او متروك است» آخرين فرد از راويان يعنى ابو هريره كذّاب و به جعل روايت مشهور است، وانگهى ملعون مزبور حضرت على (ع) راسبّ نمود.- اين ملعون كسى است كه «ابن ابى الحديد مقزلى از استاد خود «امام ابو جعفر اسكافى از حضرت على (ع) نمود تا آنها را ميان مردم منتشر كنند، از جمله آنها كه در فرمّت و طعن على (ع) اخبار را جعل مى كردند، ابو هريره و عمرو بن عاص و مغيره پسر شعبه بودند. شارح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، از «اعمش» روايت كرده كه هنگامى كه ابو هريره ملعون با معاويه وارد مسجد كوفه شد و با انبوه مستقبلين مواجه شد، بپا خاسته و در حالى كه (براى جلب توجّه مردم) دو دستى بر سرش مى زد گفت: اى مردم عراق آيا فكر مى كنيد كه من بر خدا و پيامبر او دروغ گفته و آتش جهنّم را بر خودم بخرم، آنچه را كه من از پيامبر (ص) شنيدم از من بشنويد كه فرمود:انَّ لكلژ نبى حرماً و المدينه حُرمى، فَمَنْ احدث فيها حدثاً فعليه لعنة ا والملائكة والنّاس اجمعين و سپس آن لعين گفت:و اشهد بالله انّ علياً احدث فيها حدثاً يعنى پيامبر اكرم (ص) فرمود: «براى هر پيامبرى حرمى است و حرم من مدينه است، هركس در آن شهر مردم را تحريك كند (فتنه اى بر پا كند) لعنت خدا و ملائكه و تمام مردم بر او باد» و من خدا را گواه مى گيرم كه على (ع) را لعن كرد. وقتى اين خبر به معاويه رسيد او را اكرام كرده و والى مدينه كرد.- بنا به نوشته «مورّخين بزرگ اهل سنّت و جماعت از قبيل ابن ابى الحديد، ابن اثير، ابن خلدون، طبرى و ديگران. موقعى كه معاويه «بُشربن ارطاط» را كه شخص بسيار سفّاك و بى رحم بود، براى سركوبى اهل يمن و شيعيان به آن كشور فرستاد، ابو هريره نيز همراه او بود و شاهد و ناظر كشته شدن بيشتر از 30 هزار نفر از شيعيان و ظلم و تعدّى بود.- در ظلم و ستمى كه به اهل مدينه وارد آوردند و خانه هاى صحابه خاص پيامبر مانند: ايّوب انصارى راآتش زدند و او نظاره مى كرد و حرفى نمى زد و پس از حركت لشكر معاويه به سوى مكّه از طرف معاويه والى مدينه گرديد.و اين در حالى بود طبق حديث پيامبر اكرم (ص) كه فرمود: «من اخاف اهل المدينه ظلماً، اخافُ ا و عليه لعنة ا و الملاتكهُ و الناس اجمعين و لاَ يقبل اُ فى النّار ذوب لرصاص»اين حديث علماى بزرگ اهل سنت از جمله ابن جوزى با سلسله اسناد و از رسول خدا (ص) نقل نموده اند.و اين در حالى است خود ابو هريره در مدّت سه سال مشرف به زيارت و مصاحبت رسول اكرم (ص) شده بود و بيشتر از 5000 حديث از آن حضرت نقل نموده، آيا اين حديث نشنيده بود- عمر او را پس از اينكه از ولايت بحرين معزول كرد و احضارش نمود به او گفت: «يا عدو ا و عدو كتابه اَسَرُقْتَ مال ا» اى دشمن خدا و كتاب خدا آيا مال خدا را دزى نمودى. عمر از جا بر خاست و آنقدر بر پشت او تازيانه زد تا خون آلود شد و سپس 000/10 دينار از او گرفت و تحويل بيت المال داد. همچنين نقل شده كه پس از تازيانه زدن او را از نقل حديث منع كرد و گفت «چون تو از پيامبر زياد روايت نقل مى كنى از تو مى آيد كه از طرف رسول خدا دروغ بگويى، نبايد حديث نقل كنى والا ترا به سرزمين «دوس» و به سرزمين بوزينگان مى فرستم.- ابن ابى الحديد از ابو جعفر اسكافى (شيخ متعزله) نقل مى كند كه:قال ابو جعفر، ابو هريره مدخول عند شيو خنا غير مرضى الرواية، شربه عمر و قال قد اكثرت من الرواية اَحْدى بك ان تكون كاذبا على رسول ا و آله - ابن قتبيه در تأويل مختلف الحديث و حاكم در مستدرك و ذهبى در تلخيص المستدرك نقل مى كنند كه عايشه همسر پيامبر اكرم (ص) او را رد نموده و مى گفت ابو هريره كذاب است و از قول پيامبر حديث زيادى جعل مى كند.- و سرانجام اينكه حضرت على (ع) در مورد آن ملعون فرمود: «الا انَّ الكذب الناس او قال اكذب اَلاحياءِ على رسول ا (ص) ابو هريره الدوسى» دروغگوترين زندگان بر رسول خدا (ص) ابو هريره دوسى است.پس وقتى چنين راويان كذّاب و جعاّلى باشند، حديث آنها نيز مردود و باطل است، وقتى امام اعظم ابو حنيفه، پيشواى حنفى ها مى گويد: صحابه رسول خدا(ص) عموماً ثقه و عادل بودند و از هر كدام روايتى نقل شود، قبول دارم و مى گيرم، مگر حديثى كه سندش منتهى به ابو هريره، انس ابن مالك و ستمره بن جندب باشد، از آنها نمى گيرم.سند ديگر نقل حديث شريف بالفظ «وسنتى» بدون سند و به صورت مرسل نقل كرده كه در ميان اهل فّن چنين حديثى بى ارزش است.